هشتمین سالگرد رحلت علامه کرباسچیان

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۶/۲۴

تعداد بازدید:۰

هشتمین سالگرد رحلت علامه کرباسچیان

در این سالگرد حجت الاسلام سیدمحسین سبط‌ الشیخ و استاد سیدمجتبی حسینی به ایراد سخنرانی پرداختند



سخن‌‌‌رانی حجة الاسلام و المسلمین سید محسن سبط‌‌‌الشیخ در هشتمین سالگرد درگذشت استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن کریم برای تربیت بشر، غیر از ارائه ی طریق و روشن کردن راه رسیدن به قله ی کمال، تابلوهای عملی جهت کیفیت پیاده کردن دستورات نشان داده است؛ مثلاً جناب یوسف علیه السلام را در امتحان شهوت دامن و حضرت ابراهیم علیه السلام در قربانی کردن فرزندش اسماعیل یعنی عزیزترین عزیزان در راه خدا و حضرت زهرا و همسر و فرزندانش صلوات الله علیهم اجمعین را در ایثار که سه روز روزه گرفتند و هنگام افطار غذای خود را به مسکین، یتیم و اسیر دادند که شنیدنش ساده است! این الگوهای عملی راه را نشان می  دهند که چگونه فردی حاضر است مشته یاتش را در راه محبت خدا فدا کند تا با کنترل هوس و ایثار خواست محبوب برخواست خود، مسیر ترقی را طی کند. در حدیث قدسی آمده است: خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی همه ی این کهکشان‌‌‌ها و کرات و همه ی اشیا را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم آفریدم تا از همه چیز بگذری و به سمت من بیایی. لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین در بهترین قالب و شکل این موجود حیرت آور را آفریدیم بعد او را به وسط لجنزار طبیعت فرستادیم تا ببینیم چگونه  تلاش    می‌کند خودش را از این منجلاب مادیت بالا بیاورد و بشود سلمان فارسی. ملائکه خیلی بیشتر از انسان‌‌‌ها هستند. آن‌‌‌ها وجودهایی نورانی و یک پارچه عقل و تسلیم محض پروردگاراند ولی خدا فرموده: می‌خواهم موجودی خلق کنم که همان ملائکه بشوند  نوکر او! ان الملائکة لخدامنا و خدام محبینا این‌‌‌ها کسانی هستند که با کوشش و تلاش از وسط منجلاب خودشان را بالا می‌برند. اصلاً کل ماجرای خلقت همین است. اوج آن را هم درعاشورا به نمایش گذاشته که چگونه امام حسین علیه السلام عزیزترین فرزندان، بستگان و نفس نفیس خودش را در راه رسیدن به مقصود فدا می‌کند. این همه ی حرف است. انا زینا الدنیا ما دنیا را زینت دادیم و آن را دل‌‌‌ربا و دل‌‌‌بر قرار دادیم تا ببینیم چه کسی می‌تواند با اراده ی قوی این طناب‌‌‌ها را قیچی کند و بشود مالک‌‌‌اشتر، میثم تمار. زین للناس حب الشهوت من النساء و البنین و القناطیر المقنطره انواع لذت‌‌‌ها و   زینت‌‌‌ها را برای انسان آفریدیم تا ببینیم چگونه حاضر است از آن‌‌‌ها دل بکند و به سمت ما بیاید.

قرآن کریم برای این امتحان اساسی چند نکته‌‌‌ را پیوسته گوش زد می‌کند که اگر کسی بخواهد در آن برنده بشود، باید دائم به خودش یادآوری کند.

نکته ی اول: زوال و نیستی دنیا  انزلنا من السماء ماء از آسمان آبی فرستادیم و زمین را با گل‌‌‌های زیبا و دل‌‌‌ربا سرسبز کردیم؛ چیزی نمی‌گذرد که پاییز می‌شود و تندبادی می‌آید فأصبح هشیما تذروه الریاح همه ی این‌‌‌ها تبدیل می‌‌‌‌شوند به پوشال‌‌‌های خشکی که بادها آن را پخش می‌کند.

همه ی این قوای طبیعی از دست می رود. الدنیا دار زوال و فناء و غیر و عبر دنیا خانه ی  زوال و تغییر است. مرحوم علامه مداح می‌گفت: یکی از دوستانم رفته بود آمریکا، وقتی برگشت رفتیم دیدنش؛ می‌گفت: پسرم آن جا دکتر بسیار مهمی  است و بیمارستان عظیمی  زیر نظرش است. رفته بودم او را ببینم. مرا برد بیمارستان، یک چکاپ کامل از کلیه، قلب، ریه و ... انجام داد؛ بعد گفت: پدر جان! همه ی قسمت‌‌‌های داخلی بدن را رسیدگی کردم، بگذار یک جراحی پلاستیک هم بکنیم تا این چروک‌‌‌های صورتت را برداریم. وقتی خواستم برگردم، زد به شانه ی من و گفت: برو که ۳۰ سال جوان شدی! مرحوم علامه گفت: سه چهار روز بعد در روزنامه عکس آقا را دیدم که سکته کرده بود. آری دنیا دار زوال و فنا است. یادآوری این مطلب که آقا همه اش را باید بگذاری و بروی، خود به خود رغبت انسان را به دنیا کم می‌کند. مثلا فرشی -خریده اید، وقتی می‌روید مسافرت و بر می‌گردید، می‌بینید آن را دزد برده! اگر از قبل آماده باشید، وقتی با این صحنه مواجه شدید، تحمل آن برای شما آسان است. اکثر المکاره فی ما لایحتسب اکثر چیزهای ناگوار، در مواردی است که انسان آمادگی آن را ندارد. آقا! این کریستالی که می‌خری، قرار است ۳ سال بعد از دست خدمتکار بیفتد و بشکند؛ اگر این را دانستی، خود به خود رغبتت به آن کم می‌شود.

نکته ی دوم: این که دنیا ذاتش گول زننده است و بنا دارد انسان را غافل کند. فأصبحت کالعروس المجلوة  مانند یک عروس زیبا خودش را زیور داده و تمام همتش این است که افراد وقتی به سمت او آمدند، از پشت به آن‌‌‌ها خنجر بزند. نه یکی و دوتا و صدتا و ده میلیون و صد میلیون و ده میلیارد بلکه الی ماشاء الله. ولایغرنکم بالله الغرور چقدر قرآن تذکر می‌دهد که شیطان قوی است، مبادا لذت زود گذر را بگیرید و ابدیت را از دست بده ید. این شیطان گاهی انبیا را قلقلک داده! و خواسته سر آن‌‌‌ها کلاه بگذارد؛ در مورد ما که جای خود دارد. کسی که در جلسه ی امتحان کنکور، محو تابلویی شده که منظره ی زیبایی دارد، به او می‌گویند: این دو ساعت سرنوشت تو را تعیین می‌کند، تابلو را بعدا می‌توانی نگاه‌کنی.

پدر آقای فیاض بخش می‌گفتند: باید پیوسته به خود یادآوری کنیم که همه اش را باید گذاشت و رفت تو چاله ی قبر! وقتی هر روز ۴۰ مرتبه آدم این را به خودش تذکر داد، دیگر جان نمی‌کند که فرش چه رنگی باشد؟ ماشین چه طور باشد؟ خانه و ویلا چگونه باشد؟

نکته ی سوم: این که هیچ چیز مال ما نیست. إنا لله و إنا الیه راجعون حضرت صادقعلیه السلام می‌فرمودند: اولین قدم عبودیت این است که ان لایری العبد فی ما خوله الله ملکا بنده در آن چه خدا به او داده، ذره ای خودش را مالک نداند؛ آن وقت هان علیه الانفاق انفاق در راه خدا چه واجب و چه مستحب بر او آسان می شود. اگر در یک خانه ی اجاره ای به ما بگویند: خانه ی مجاور را گودبرداری کرده‌‌‌اند، دیوار ترک خورده، برای ما خیلی مهم نیست؛ چون قرار است دو ماه دیگر از این جا برویم، صاحب خانه خودش یک فکری می کند. اما اگر خانه ملک خودمان باشد و خودمان را مالک بدانیم، شب خوابمان نمی‌برد. کلما عظم قدر الشیء المتنافس علیه عظمت الرزیه لفقده هر قدر چیزی بیشتر برای انسان جلوه کند و مهم‌‌‌ باشد، وقتی از دست برود، بیشتر پریشان می‌شود. اگر انسان به این که همه چیز مال خداست مؤمن شد، انفاق آن در راه خدا آسان است. اگر کسی پولی نزد شما به امانت داشته باشد و بچه‌‌‌اش را با نامه ای بفرستد که این مبلغ را به او رد کنید، شما به آسانی می‌دهید؛ خصوصا این که وقتی می‌دهید، اجری هم داشته باشید. خدا به حضرت مسیح خطاب فرمود: اعطیتک مالا و طلبتک منک قرضا من اموالی را به تو می‌دهم و همان را از تو طلب قرض می‌کنم. با این که نیازی به این قرض ندارم، می‌خواهم برای روز بیچارگی برایت ذخیره کنم و به تو برگردانم. نه به همان اندازه بلکه چندین برابر هل بخلت بها؟ آیا حاضر نیستی به نفع خودت به من قرض بده ی و به آن بخل می‌ورزی؟ حضرت صادق علیه السلام از شخصی که درس ایشان می‌رفت پرسیدند: درس ما می‌آیی، چه یاد گرفتی؟ چند جمله ی فوق العاده گفت، حضرت فرمودند: احسنت بارک الله! خوب مطلب را فهمیدی! یکی از جملات او این بود: انسان وقتی چیز گرانبهایی را به دست می‌آورد، در حفظ آن خیلی کوشش می‌کند و اگر قابل رشد باشد، آن را به کسی می‌دهد که سود کند، خدا فرموده: من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه اضعافا کثیره، کیست که به خدا قرض دهد و خدا آن را چند  برابر کند و به او برگرداند؟ توجه به این نکته سبب می‌شود که انسان با همت بیشتری انفاق کند.

نکته ی چهارم: این که مؤمن یک سر و گردن از بقیه بلندتر است و دائماً آن طرف را می‌بیند. وقتی نعمت هایی را دید که لاعین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر دیگر برایش مسأله ای نیست که دائما آن طرف را هدف گیری کند. لهم غرف من فوقها غرف پیغمبرصلی الله علیه و آله فرمود: در بهشت هزار درب طلا اطراف قصر مؤمن است و کنار هر درب یک ملک؛ همی ن که در آن جا مستقر می‌شود، خدا گروه ی از ملائکه را می‌فرستد که به او خوش‌‌‌آمد بگویند. وقتی این‌‌‌ها می‌آیند، دربان‌‌‌ها نمی‌گذارند و می‌گویند: آقا باید اجازه بدهد! حق ورود ندارید! ببینید مؤمن چه سلطنتی در آن جا دارد. بالاخره می‌روند از آقا اجازه می‌گیرند. بعد ملائکه می‌آیند داخل والملائکة یدخلون علیهم من کل باب  می‌گویند: سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار آفرین بر شما، خوشا بر احوال شما! آن چهار صباح دنیا را درست امتحان دادید. آفرین بر صبری که کردید!

مؤمنی که دائم آن طرف را دید،  انفاق برایش سهل می‌شود، می‌داند که اگر این مختصر را انفاق کرد، یک قصر ابدی به او می‌دهند. حتی غذای خودش را هم می‌دهد. فرمود: ان ذکر الموت یقوی القلب بمواعد الله یاد مرگ، قلب را به وعده‌‌‌های اله ی تقویت می‌کند. شما یک گردو می‌کارید؛ می‌شود یک درخت تنومند و در طول ۴۰۰ سال چند تن بار می‌دهد.

این است که از در و دیوار قیامت حسرت می‌بارد. ای داد! چرا از دست دادم؟! با یک کارهای کوچک چه مقامی  پیدا می‌شد! مرحوم پدر بنده گفتند: یک روز کسی نقل کرد که آقای سید علی نوری از علمای نجف به یکی از شاگردانش به نام آقای مهدوی گفت: شما اخیراً برای اموات کاری کردی؟ او چیزی یادش نیامد و گفت: نخیر آقا. بعد از مدتی دفعة یادش آمد که یکی دو روز قبل در صحن نجف اشرف سقایی را دیده و یاد هم مباحثه‌‌‌اش افتاده که جوان مرگ شده بود. در این موقع پول مختصری به اندازه ی مثلاً دو پیاله آب به سقا می‌دهد تا به زوار آب بدهد. این آقای مهدوی بعد از یکی دو هفته به آقای سید علی نوری می‌گوید: راستی آن سؤالی را که فرمودید، من مقداری پول آب خیرات دوست طلبه‌‌‌ام که فوت شده بود کردم. استاد می‌گوید: اتفاقا مطلب راجع به اوست! من شب او را خواب دیدم، گفت: از این رفیق من تشکر کنید و بگویید خدا عاقبتت را به خیر کند، مدت‌‌‌ها در یک گردنه ی سخت برزخ گیر بودم، امروز شما مرا نجات دادی. گفت: من مبهوت شدم  که دو لیوان آب مگر چه قدر ثواب دارد که شخص مدت‌‌‌ها در برزخ گیر بوده و به واسطه ی آن آزاد می‌شود! آری برای انسان از در و دیوار قیامت حسرت می‌بارد که چه طور موقعیت‌‌‌ها را از دست‌‌‌ دادم.

توجه به آن عالم به انسان همت می‌دهد و او راحت می‌تواند از این دنیا بگذرد. از سعادت های مرحوم آقای علامه رضوان الله علیه این بود که وفاتش مصادف با شب شهادت صدیقه ی طاهره گردید که چون هر سال در این شب مجلس می‌گیرند، آن بزرگ مرد هم فیض می‌برد و گرنه خودش از این بزرگ‌‌‌داشت‌‌‌ها بیزار بود ولی برای من و امثال من خوب است که یک تلنگری هر سال به خودم بزنم و ببینم از علامه چه قدر درس  گرفته‌‌‌ام. آیا توانسته ام یک صدم به او اقتدا کنم؟ چند روز قبل به بچه ام می‌گفتم: آقای علامه زندگی ساده اش از طریق دیگری اداره می‌شد و یک ریال پول در طول پنجاه سال از مدرسه نگرفت. چه قدر این آدم زرنگ بود که همه وجودش را فدای دین کرد! تربیت دقیق آن مرحوم و محور همه ی کلامش روی همین امتحان اصلی بود. در هیچ مجلسی نبود مگر این که حول همین نقطه تکیه می‌کرد که آقا امتحان اصلی را فراموش نکنید و با تیزبینی که داشت، به این نکته بی اندازه اهتمام می‌ورزید.

آقای علامه با دعای ندبه مطلبی نداشت؛ او اول عاشق صاحب الزمان بود. با عزاداری امام حسین مطلبی نداشت که هر جمعه روضه ی خصوصی در خانه‌‌‌اش داشت. خود من چند بار در آن شرکت کرده بودم. چه جور اشک می‌ریخت! در این اواخر یک عده از دوستان را جمع کرد و گفت: شما وقت بگذارید روی شبهات وهابیت و دفاع از امیرالمؤمنین کار کنید، من هزینه اش را می‌دهم. شاید کمتر روحانی داشته باشیم که در سال‌‌‌های اخیر در این مورد یک چنین اقدام اساسی کرده باشد که هنوز برکاتش جاری است. ایشان برای غربت امیرالمؤمنین می‌سوخت؛ منتهی کار می کرد نه این که فقط حرف بزند. می‌گفت: عزیزان! عزای سیدالشهدا و دعای ندبه و نماز اول وقت بالای سر، اما آن امتحان را باید بدهید، فکر نکنید کسی از کنار آن می‌تواند سر بخورد. ۹۹ درصد خوب‌‌‌ها در این امتحان زمین می‌خورند. امیرالمؤمنین به کمیل فرمودند: لیس الشأن أن تصلی و تصوم و تتصدق مطلب این نیست که نماز بخوانی، روزه بگیری و صدقه بده ی بل الشأن أن تکون الصلاة بقلب نقی و خشوع سوی عمده این است که نماز را با قلب پاک بخوانی. قلب پاک یعنی خالی از محبت دنیا. اول باید آن امتحان را بدهی تا این نماز تو را ترقی بدهد و گرنه دولا راست شدن مطلبی نیست و تنها انجام وظیفه است.

۵۰ سال حرف و همت علامه همین یک کلمه ی امیرالمؤمنین بود. عزیزان! راه خطرناک است. ایشان چه قدر قصه و حکایت داشت. آقای ایروانی می‌گفت: پدرش آقاسید عبدالحجت ایروانی در تبریز گفت: در همسایگی ما یک آدم خوب و متدینی مریض شد. گاه‌‌‌گاه ما به عیادت او می‌رفتیم. یک بار رفتیم دیدیم در حال احتضار است. شروع کردیم به تلقین او؛ چون از مراحل هجوم اساسی شیطان همین لحظه است که آن قدر وسوسه می‌کند تا نگذارد فرد با ایمان از دنیا برود. شهادت به توحید و نبوت را گفت ولی اشهد ان علیا ولی الله را نگفت. دوباره گفتیم، شهادت به توحید و نبوت را واضح و کامل می‌گفت ولی وقتی به شهادت به ولایت می‌رسید نمی‌گفت و زبانش بند می‌آمد. بعد از چند بار تلقین ما ناراحت شدیم که ای وای! معلوم می‌شود این آدم منحرفی بوده و ما خیال می‌کردیم آدم خوبی است. بلند شدیم و از خانه بیرون آمدیم. منتظر بودیم بیایند بگویند ایشان فوت شد ولی خبری نشد. دو سه روز گذشت، پسر او آمد و گفت: پدرم حالش بهتر شده و خواهش کرده سری به او بزنید. با این که مایل نبودیم، به خاطر همسایگی منزلش رفتیم. اول تشکر کرد که خدا خیرتان بدهد که در آن لحظات به ملاقات من آمدید؛ بعد شروع کرد به قسم خوردن که من شیعه و بچه‌‌‌شیعه ام و اجداد ما همه شیعه اند، فکر نکنید من معتقد به امیرالمؤمنین نیستم، این که نتوانستم شهادت بدهم جریانش این است آن موقع در تبریز برق نبود و یک نوع چراغ‌‌‌های زنبوری از آلمان آورده بودند که خیلی شکیل و زیبا بود. من یکی از آن‌‌‌ها را خریده بودم و اول شب روشن می‌کردم و نور خوب آن فضای خانه را پوشش می‌داد. این چراغ خیلی مورد علاقه ی من بود تا شما می‌گفتید: اشهد ان علیا ولی الله یک نفر می‌آمد و می‌گفت: اگر بگویی می‌زنم این چراغ را می‌شکنم! و چون من خیلی به آن علاقه داشتم، نمی‌توانستم بگویم و زبانم بند می‌آمد. حالا که خدا لطف کرد و حالم بهتر شد، آن چراغ را رد کردم چون دیدم داشت مرا جهنمی  می‌کرد.

مرحوم علامه چه قدر از این قصه ها داشت که برایمان می‌گفت. آن چیزی که او جوش آن را می‌زد، همین نکته بود. خودش این امتحان را داده بود ومی‌دانست گیر کار کجاست. دلش برای شاگردها می‌سوخت و همه را بچه ی خودش می‌دانست و برای تک تک آن‌‌‌ها حساب داشت و شاید از بچه ی خودش بیشتر اهمیت می‌داد. منتها درباره ی این مسأله می‌سوخت و می‌گفت: ما گاهی از اصل مطلب غافل می‌شویم. او از بس تیزبین بود همواره به این نکته توجه می‌داد. همچنان که امام سجاد علیه السلام در سحرهای ماه رمضان با تضرع و زاری از خدا می‌خواهد که در این امتحان برنده بشود و عرضه می‌دارد: سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی

خدا را قسم می‌دهیم به عظمت صاحب این شب که در امتحان بزرگ زندگی همه ی ما را موفق بفرماید و آنی ما را به خودمان وا مگذارد.

سخن‌‌‌رانی استاد سید مجتبی حسینی در هشتمین سالگرد درگذشت استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم  و لما رأی المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما موقعی که مؤمنان احزاب مخالف را دیدند، گفتند: این همان وعده‌‌‌ای است که خدا و پیامبرش به ما داده بودند و خدا و پیامبرش راست گفتند و ( به جای این که در برابر این جریانات مختلف به انحراف یا به انفعال کشیده شوند) ایمان و تسلیمشان افزوده شد.

سخن گفتن در باره‌‌‌ی مرحوم استاد علامه در چنین محفلی که اساتید بزرگوار هستند، برای من سخت است؛ اما از زاویه‌‌‌ی دید یک شاگرد کوچک استاد شاید تازگی داشته باشد. هم سن مرحوم علامه و هم‌‌‌صنف ایشان و هم‌‌‌درد ایشان یک نفر و دو نفر نبودند. شاید هر کدام آن‌‌‌ها گلی بودند و عطرشان عده‌‌‌ای را بهره‌‌‌مند کرد. اما در آن مقطعی که افکار تجدد گرایانه و دیدگاه‌‌‌های الحادی و دنیا زدگی و ... پایه‌‌‌های تدین جوانان را به لرزه در می‌‌‌آورد، بعضی‌‌‌ها اصلا اقدامی نکردند و بعضی‌‌‌ها مرعوب و مقهور شدند؛ اما علامه مسیر دیگری را انتخاب کرد.

آیه‌‌‌ی بعد می‌‌‌فرماید: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا از مؤمنان مردانی هستند که به پیمان خود با خدا وفادار ماندند؛ پس برخی بر سر این پیمان جان باختند و برخی منتظر ماندند و این پیمان نشکستند. امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از شهادت حضرت حمزه و حضرت جعفر با ناراحتی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: ما سه نفر عهد کرده بودیم که تابع مطلق خدا و شما باشیم؛ اما این‌‌‌ها به درجه شهادت رسیدند. پیامبر فرمود: یا علی! من احبک فمات قضی نحبه و من احبک و لم‌‌‌یمت فینتظر یعنی این یک جریان تاریخی است و قرن‌‌‌ها مصادیق قضی نحبه‌‌‌ ها و من ینتظر ها خواهند آمد. چنان چه امام صادق علیه السلام  به ابا بصیر فرمود: لقد ذکرکم الله فی کتابه: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا خداوند شما را که ولایت دیگران را نپذیرفتید و در ولایت ما ثابت‌‌‌قدم ماندید، در کتاب خودش ذکر کرده است.در قضیه‌‌‌ی کربلا هم وقتی اصحاب امام حسین علیه السلام  می‌‌‌آمدند با حضرت خداحافظی کنند، حضرت می‌‌‌فرمود: وعلیک السلام فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر این همان چیزی است که قرار بوده اتفاق بیافتد. مرحوم علامه هم پیمانی با خدا بسته بود و پایش ایستاد. البته گفتن این حرف ساده است اما عمل به آن کار هر کسی نیست.

ما آخرین دوره‌‌‌ای بودیم که مرحوم علامه شش سال با ما درس اخلاق داشت. از دید خودم چند نکته در باره-ی ایشان می‌‌‌خواهم بگویم تا بعد ریشه‌‌‌اش را پیدا کنیم که چرا آقای علامه این جور بود و ما نیستیم.

یکی از ویژگی‌‌‌های بارز آقای علامه این بود که از افراد نام می‌‌‌برد و ذکر خیر می‌‌‌کرد. در روایت آمده‌‌‌است: ان اولی الناس بالکرم من عرفت به الکرام از شایسته‌‌‌ترین آدم‌‌‌ها برای نکوداشت، کسی است که به وسیله‌‌‌ی او آدم‌‌‌های خوب‌‌‌ شناسایی شوند. از نظر جامعه‌‌‌شناسی و علوم رسانه، تبلیغ بسیار مؤثر است؛ علامه عامل به این نکته بود که اتفاقا خیلی مهم است. ایشان از آقای روزبه، آقای نیکومنش، آقای عالی‌‌‌نسب و خیلی‌‌‌های دیگر در درس اخلاق به نیکی یاد می‌‌‌کرد. حتی گاهی از کسانی هم که با ایشان هم‌‌‌سو نبودند، به نیکی نام می‌‌‌برد. ممکن است کسی از دیگری تعریف کند ولی در ضمن اسم خودش را بیاورد؛ مثلا در تعریف آقای علامه بگوید: چه درس‌‌‌هایی با ایشان داشتیم! چه شب‌‌‌ها تا صبح در محضرشان بودیم! یا بگوید: ما با فلانی پای درس فلان عالم بودیم که درس سنگینی بود! محال بود شما سر کلاس علامه باشید و ایشان از یک روحانی موفق، دانشگاهی موفق، بازاری موفق اسم نبرد ولی اشاره‌‌‌ای نمی کرد که بنده هم هستم؛ چون او از نفسانیت آزاد بود و از خودش بیرون آمده بود و این ریشه در سعه‌‌‌ی صدر ایشان داشت.

آقای علامه با این که خودش بلد بود حرف بزند اما از افرادی مثل استاد مطهری، علامه جعفری، استاد شریعتمداری برای سخنرانی در جلسات دبیرستان دعوت می‌‌‌کرد. ما با خیلی از این بزرگان فکری جامعه در مدرسه‌‌‌ی علوی آشنا شدیم. حتی گاهی اجازه می‌‌‌داد یکی از شاگردان بیاید برای دیگر بچه‌‌‌ها حرف بزند. یا اگر یک دانش‌‌‌آموز در کاری موفق بود، از او اسم می‌‌‌آورد. ایشان به این طریق سپاسگزاری از کسی که کار مفیدی انجام می‌‌‌دهد را به ما تعلیم می‌‌‌داد.

ویژگی دوم مرحوم علامه که تقریبا نایاب است، دوری ایشان از مریدپروری بود. می‌‌‌دانید مرید خیلی مزه دارد! به قول بعضی یک دانه مرید از یک ده شش دانگ بیشتر به آدم می‌‌‌چسبد! مریدی داریم در مسایل علمی، در مسائل اخلاقی، در سیر و سلوک، در تعلیم و تربیت، در عرفان و معارف و ... مراد برای مرید یک سقف می‌‌‌شود که هر چه این سقف کوچک‌‌‌تر باشد، تعداد مرید‌‌‌ها کمتراند و هر چه بالاتر باشد، بیشتر  می‌‌‌شوند و نهایت پیشرفت مریدها تا سقف مراد است که نباید به آن برسند و مراد یک چیز دست نیافتنی است. ولی مرحوم علامه در درس‌‌‌ها به ما می‌‌‌گفت: شما باید از علامه بالاتر بروید. خدا شاهد است ندیدم کسی این حرف را بزند. اگر کسی بتواند این را بگوید، خدا به او آن قدر عنایت کرده که از نفس آزاد شده‌‌‌ است. آقای علامه در درس اخلاق وقتی حرف‌‌‌هایش را می‌‌‌زد، روی میز می‌‌‌کوبید و می‌‌‌گفت: تو باید از علامه بزنی بالاتر! الله اکبر! چنین حرفی از چند نفر سراغ دارید؟! اساتید عملا می‌‌‌گویند: تو آن قدر حق داری بالا بیایی که همیشه زیر سقف من باشی! نکند از من بالا بزنی! هیچ وقت فوت کوزه‌‌‌گری را به تو یاد نمی‌‌‌دهم! علامه کجای این جهان ایستاده که می‌‌‌آید به من بچه‌‌‌ی دوم دبیرستان ـ نه در جمع علما، بزرگان، مجتهدین و اساتید دانشگاه ـ می‌‌‌گوید: تو باید از من بالاتر بروی! دیگران می‌‌‌گویند: من سقف‌‌‌ام! ولی او می-گوید: من کف‌‌‌ام! الله اکبر! این چه نفسی است؟! کجای کار ما لنگ است؟ ما می‌‌‌خواهیم برای کی کارکنیم؟ اگر علامه می‌‌‌گفت: می‌‌‌خواهم برای خدا کارکنم، راست می‌‌‌گفت.

علامه یک عمر در خانه‌‌‌ای ساده زندگی کرد. اگر قرار بود مال و منال جمع کند، این کار را می‌‌‌کرد؛ چون انسان چند سال می‌‌‌تواند ظاهرسازی کند، بالاخره باطنش ظهور می‌‌‌کند. این‌‌‌ها چیزهایی است که خیلی دقت و ظرافت می‌‌‌خواهد. خیلی وقت‌‌‌ها بعضی تواضع‌‌‌ها و زهدها به خاطر نفس و فوق العاده نفسانی است؛ چون نفس خیلی پیچیده عمل می کند. مولا فرمود: افضل الزهد اخفاء الزهد برترین زهد پنهان کردن زهد است.

شخصی آمد خدمت امام رضا علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! لباس شما خیلی فاخر است! جد شما امیرالمؤمنین چنین نبود، شما امام هستید. حضرت فرمودند: إنما یراد من الامام قسطه و عدله فاذا قال صدق اذا حکم عدل و اذا وعد انجز از امام انتظار قسط و عدل می‌‌‌رود که چون حرف‌‌زند، راست گوید و چون قول دهد، عمل کند و چون حکم کند، عدالت ورزد. امامت او را با لباس نمی‌‌‌شود تشخیص داد. بر اساس این فرمایش، اگر بخواهیم آدمی را بشناسیم، دیگر نمی‌‌‌رویم خانه‌‌‌اش را متر کنیم. ملاک زهد، داشتن خانه‌‌‌ی ۵۰ متری نیست؛ ملاک نفس نداشتن است. البته علامه در این زمینه هم بهانه به کسی نداد. اگر او در خانه‌‌‌ی ساده‌‌‌اش دو تا پارچه‌‌‌ی چلوار به عنوان پرده زده بود، این ملاک زهد و تقوایش نبود؛ این برای امثال ما بود که عقلمان به چشممان است. ملاک تقوا و مبارزه با نفس علامه که تا آخر هم کسی کمتر فهمید، فراری بودنش از مریدپروری بود. این جمله را کسی به مریدهایش نمی‌‌‌گوید بلکه می‌‌‌گوید: ما این همه زحمت کشیدیم و بعد از سال‌‌‌ها این همه مرید پیدا کردیم که به ما خیلی احترام می‌‌‌گذارند و ما را خیلی مهم می‌‌‌دانند، حالا بیایم بگویم: شماها که مرا دیده‌‌‌اید، در این جا نمانید و بالاتر بروید! این حرف منطقش عقل الهی است نه عقل شیطانی! نفس این را قبول نمی‌‌‌کند.

درس‌‌‌هایی که از مرحوم علامه می‌‌‌شود گرفت، زیاد است. سالگرد وفات علامه بایستی در سالگرد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها برگزار شود. چرا که علامه درس زندگی‌‌‌اش را از فاطمه‌‌‌ی زهرا گرفت که آن حضرت از حریم امام زمانش پاسداری کرد و جانش را به پای امام زمانش گذاشت. این در و دیوار مدرسه و همه‌‌‌ی شاگردان علامه شهادت می‌‌‌دهند که او هم با الگو گرفتن از حضرت زهرا از حریم امام زمانش پاسداری کرد و مال و جان و شهرتش را در راه دفاع از مکتب علوی گذاشت.
و السلام علیکم و رحمه الله




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute