بسم الله الرحمن الرحیم
ای دل بــه کـوی عـشـق گـذاری نـمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چـوگان حـکـم در کـف و گـویی نمیزنی باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
این خون که موج می زند اندر جگر تو را در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی
تـرسـم کـزیـن چـمـن نـبـری آسـتـیــن گـل کز گـلـشـنـش تحـمـل خاری نمیکنی
مجلس دومین سالگرد درگذشت آموزگار بزرگ زندگی خداجویانه، خردورزانه و خدمتگزارانهی علامهی دوران ما است، که برای بسیاری از ما شاید هیچ کس در تکوین شخصیت دینیمان به اندازهی او اثر نداشته باشد. میخواهم امروز دست همدیگر را بگیریم و مثل آن روزهایی که خسته از زمانه میرفتیم ده ونک، امروز هم به حضور او برویم و مجلس علامه را به محضر علامه بدل کنیم. اگر از قبل قرار گذاشته بودیم، میدانستیم که هنوز به دم در خانه نرسیده صدای رسای علامه برمیخیزد که بفرمایید. وارد میشویم، بعد از سلام و تعارفی وقت را تلف نمیکند: عزیز جون! این راه دراز را آمدهای، دست خالی برنگردی! بعد از بالای گنجه، کتابی، جزوهای، دفترچهای در میآورد و میخواند. میتوانستیم حدس بزنیم که مثل همیشه توصیه به تقوا میکند و دریچهای به آخرت میگشاید. ما هم اصلا به همین نیت آمده بودیم. میخواستیم یک مرد آسمانی، ما را لحظهای از این دنیا خارج کند. خیلی از چیزهایی که علامه میگفت، خود ما هم میدانستیم و با آنها بزرگ شده بودیم؛ اما وقتی خودمان میگفتیم باورمان نمیشد، ولی وقتی علامه میگفت، باورمان میشد. وقتی علامه میگفت: خدایی هست، باورمان میشد که خدایی هست. وقتی علامه برایمان ثابت میکرد که روحی هست، باورمان میشد که روحی هست چون با تمام وجودش میگفت و گفتارش تجلی اعتقاداتش بود، به آن چه میگفت عمل میکرد. کلام او برای ما حجت بود. ما را یاد خدا میانداخت. از مجلس علامه که برمیخواستیم، واقعا به فکر آخرت افتاده بودیم، نه به خاطر این که احساسی را به ما تلقین می کرد، بلکه همهی حرفهایش استدلال داشت. بارها برای ما خوانده بود که نحن ابناء الدلیل نمیل حیث یمیل (ما فرزندان استدلالیم، به هر طرف که دلیل بگرود می گرویم.) اگر از خدا می گفت، استدلال میکرد. اگر از آخرت میگفت، عقل ما را به یاری میخواست. هرگز دین را جانشین عقل نمیخواست. با چراغ عقل ما را به در خانهی دین خدا میبرد. گمشدهی روزگار ما که پیوند تعقل و تقواست در مکتب علامه آموختنی بود. خردورزی را همراه خداجویی به ما میآموخت. برای ما نوعی از دین شناسی را ارائه میکرد که مستلزم کنار گذاشتن تعقل و خردمندی نبود. در کار خدمت به دین با اعمال خودش به ما میآموخت که باید همهی ملاحظات عقلانی پیشرفت کار را داشت و نباید گمان کرد که آن چه از تدبیر، نظم، تشکیلات، همکاری جمعی و تقسیم کار میتوانیم بکنیم، نکنیم چون کار دینی است. علامه اهل این جور اهمالها و سهل انگاریها نبود. هم چنان که در تعقل به کمک ما میشتافت که در زندان عقل معاش اندیش جزیینگر محصور نمانیم، با دین، پرواز عقل را جستجو میکرد. مشکلی که در روزگار ما هست این است که عدهای عقلانیت را بیرون عرصهی دین جستجو میکنند و گروهی دیگر از آموزشهای دینی فقط احساسات و محصور ماندن در بعضی روایت های تاریخی را تعلیم میدهند. هیچ کدام از این دو راه حل ادارهی زندگی دین مدارانه نیست. راه حل، آموزش تقوای همراه با تعقل است. در کلاس اخلاقش برای ما از نهجالبلاغهی علی روایت کمیل را می خواند: که یا کمیل، الناس ثلاثة: عالمٌ ربانیٌ و متعلمٌ علی سبیل نجاة و همجٌ رعاء. مردم سه گونهاند: یا عالم الهیاند، و چه قدر در رابطهی بین عالم بودن و ربانی بودن برای ما توضیح میداد و میگفت: اگر عالم ربانی نیستی اقلا متعلم در راه نجات باش، اگر نبودی از پشههای سرگردان در هوا هستی که اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم یستضیؤا بنور العلم و لم یلجؤوا الی رکن و ثیق پشه های سرگردانی که هر نوایی از گوشهای برمیخیزد به سمت او میروند و با هر بادی وزان میشوند، چرا؟ چون دنبال نور علم نرفتند. چه قدر زحمت کشید که ما را با همج رعاء در زندگی آشنا کند. از علامه آنها که آموختند، فقط احکام فقهی نیاموختند، علامه توضیحالمسائل را نوشت و به جامعه ارائه کرد اما همهی آموزش او آموزش توضیحالمسائل نبود. علامه تمام تلاشش این بود که نشان دهد میشود در این زمان هم دین دارانه زندگی کرد و همهی مشکلات را با تعقل دینی حل کرد، دین را میراثی متعلق به گذشته تلقی نکرد و برای انسانی زندگی کردن نیازمند اندیشههای غیردینی دیگران نبود و همهی اینها را نه فقط در میدان نظریه و الفاظ بلکه در زندگی فردی و اجتماعی تحقق داد. به ما آموخت که توجه به دنیا با هدف بودن دنیا فرق دارد. مسلمان خلاق و فعال و اثرگذار حتما باید به دنیا توجه کند. اما نه توجه هدفی که توجه ابزاری. علامهای که در طول زندگیاش از آن خانه تیر چوبی محقر ده ونک تکان نخورد، متهم بود که چرا مدرسههای علوی و نیکان را به مجهزترین شکل و بهترین آزمایشگاهها تجهیز کرده است. آموزگار پارسایی بود در زندگی شخصی، اما برای رفع حاجات دیگران و تأمین زندگی آبرومندانهی آنها نهایت تلاش را میکرد. مثل خیلیها نبود که به دیگران تقوا بیاموزد و خود عمل نکند. خود تقوا را عمل میکرد ولی برای معلمهای مدرسه سطح زندگی معقول را فراهم میکرد. پیام علامه، پیام جمع کردن بین همت والا و دقت در جزئیات عملی بود. شاید آنها که توفیق دیدن علامه را داشتهاند، بزرگترین نعمتی که خدا به آنها داده این است که چیزی را که در عالم نظر، در تضاد و تناقض میبینند، در الگوی زندگی عملی علامه، در توازن و تعادل متناسب مشاهده میکنند. همان علامهای که وقتی پای صحبتش مینشستی جز آخرت نمی شنیدی، میدیدی که در کار دنیایش بسیار منظم و منضبط است. همان علامهای را که تمام پیامش ارائه آموزههای وحیانی برای هدایت زندگی بود، در عرصهی ابزارها و روشها بسیار نواندیش مییافتی. همان علامهای که در کار، بسیار سختگیر و جدی بود و اگر کسی او را نمیشناخت خیال میکرد باید آدم متکبری باشد، در مقابل کوچکترین دانشآموزان آن چنان تواضع به خرج میداد. جدی بودن برای او تکبر و مدیریت برای او تفرعن نمیآورد. ظاهرا جمع اضداد بود. آری الگوی عملی زندگی دینی در واقع جمع مفاهیم ظاهرا متضاد است. پیام علامه پیام کرامت انسان بود. به بچهها میگفت: مواظب باشید شیطان گولتان نزند، شهوات روحتان را نگیرد. برای ما از امیرالمؤمنین میخواند: انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها. های! مواظب باشید که برای جان های شما قیمتی غیر از بهشت رضوان خدا نیست. نکند خودتان را ارزان بفروشید. هرکس از کلاس علامه بیرون میآمد احساس میکرد شرف پیدا کرده. من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته. کسی که جانش برای خودش گرامی شد، شهواتش برایش پست و خار میشود. راه علامه راه ارزش بخشیدن به جان دانشآموزان و نوجوانان و جوانان بود. پیام علامه پیام انسانسازی بود. فارغالتحصیلان مدرسهی علوی و نیکان و مدارسی که از پرتو خورشید علامه نور گرفتهاند، اگر در ساعات روز، هفته، ماه و سالشان نشانی از انسانسازی نباشد، مطمئن باشند که حق نمک در سفرهی علامه را به جا نیاوردهاند. شما یاد دارید جلسهای، ساعتی حتی دقایقی نزد علامه رفته باشید و او از انسانسازی حرف نزده باشد. اگر من ادعا میکنم که شاگرد علامه هستم و در هفته و ماه و سال کمکی به مدرسه ای نمیکنم یا ساعتی به تدریس نمیپردازم و از مشعلی که او در جانم افروخته است مشعل دیگری نمی افروزم، حق نمک ادا نکردهام. علامه دل باختهی آن تصاعد هندسیاش بود؛ میگفت: اگر هرکس یک نفر را بسازد، با تصاعد هندسی میلیونها و میلیاردها انسان ساخته میشود. او در حیاتش ساخته شدن هزارها نفر را دید، اما آن آرمان میلیونها و میلیاردهای او باید تحقق پیدا کند. من خواستم مجلس علامه، محضر علامه باشد. سخنان مرا تکرار برخی از سخنان علامه با زبانی الکن تلقی کنید. او وقتی از انسانسازی حرف میزد، این جمله را بارها برای معلمها می خواند: من نصب نفسه للناس اماما فعلیه ان یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره ... و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم. هرکس که خود را معلم و راهنما و پیشوای جمعی قرار دهد، باید اول از خودش شروع کند. اگر هر کدام ما که دیگران را وعظ و اندرز میگوییم، روی خودمان کار کرده بودیم، دنیا را تا به حال گلستان کرده بودیم و علامه این چنین بود. خدایش بیامرزد. خدایا در این مجلس که به نام آن رهرو راستین مکتب علی (علیهالسلام) و زهرا (سلاماللهعلیه) برگزار شده است، به ما آیین خداجویی، خردورزی و خدمتگذاری را بیاموز. خدایا به ما توفیق آشنایی و آشنا کردن مکتب علی (علیهالسلام) و زهرا (سلاماللهعلیه) را در راستای انسان سازی عنایت بفرما. پروردگارا قلب مقدس بقیة الله اعظم را با ادامهی راه انسان سازی راضی و خشنود بفرما. علامهی عزیز ما، آن آموزگار بزرگ تقوا و تعقل را امشب بر سر سفرهی عنایت زهرای مرضیه (علیهالسلام) متنعم بدار.
بجاه محمد و آله الاطهار