سخنرانی آقای محمدعلی فیاضبخش در چهارمین سالگرد وفات استاد علامه كرباسچیان
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدالله رب العالمین و صلّیالله علی سیدنا محمد و علی اهل بیته الطّبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
با عرض سلام خدمت حضار گرامی، اساتید، فرهیختگان، دانشآموختگان دانشآموزان و كلیهی اعضای خانوادهی بزرگ علوی و علاقهمندان و شیفتگان مرحوم علامهی بزرگ و با عرض تسلیت ایام شهادت حضرت صدّیقهی طاهره سلام الله علیها.
در چهار سالی كه از رحلت مرحوم آقای علامه میگذرد، گفتارها و نوشتههای گوناگونی به بهانهها و مجالهای یاد كرد این عزیز از دست رفته گفته و منتشر شده است كه هر یك در جای خود ارزشمند و مغتنم است. در انبوه نوشتارها و گفتارها به مفرداتی از شخصیت والای مرحوم علامه كرباسچیان پرداخته شده است. هر چند هر یك از این مفردات برای توصیف و تشریح یك شخصیت كامل معنوی همچون آقای علامه كافی و وافی به نظر میرسد، امّا به اعتقاد این شاگرد كوچك یك نظر كرد و یك زاویهی دید در پرداختن به وجود مرحوم علامه تا امروز از نظرها دور مانده است. مصرعها و بیتهایی كه هر یك به تنهایی و جلوهای از وجود آقای علامه را تشریح و توصیف كرده باشند در طول این چهار سال آفریده شده، چه در گفتارهای شفاهی و جه كم و بیش در مكتوبات و همان گونه كه عرض كردم هر یك به تنهایی كافی است تا وجود معنوی و ارزشمند این مرّبی بزرگ را تشریح و توصیف كرده باشد امّا مهمتر از بیان این مفردات ترسیم این وجود گرانقدر و بیبدیل در یك منظومهی واحد و در كّل یك پارچه است كه من معتقدم با وجود بیان صفات مفرد از وجود مرحوم آقای علامه از این نكته شاید با غفلتی غیر متعمدانه گذر شده است و آن نكته این كه علامه كرباسچیان یك تئوریسین یك نظریهپرداز، یك صاحب سبك و صاحب مكتب بوده است. او تنها معلمی پُرشور، هنرمند و پُركار نبود، تنها فقیهی عالم و عمیق و ژزفنگر نبود، تنها هنرمندی اعجاب آفرین سر كلاس درس نبود، تنها سادهزیستی زاهد و اعراضكننده از دنیا نبود كه همهی دل و این خود را در سودای معبود و دوست باخت و تجارت كرد، آری اینها همه هست و آن همه اینها نیست تمام آن چه كه بر شمردم به اضافهی بسیاری را كه ناشمرده میگذارم از مفررات شخصیت مرحوم علّامه بود؛ همهی اینها ابیات و مصراعهای یك غزل بلند بودند و به نام علّامه كرباسچیان ؛ یك منظومه بنام علّامه!
به بیان دیگر رضا و تسلیم، توكّل، قناعت، پشتكار، آیندهنگری، نوآوری، مردمداری، هنروری، پركاری، شور، سوز، درد، معلمی همهی اینها اقماری بودند به گرد یك منظومه به نام خود علامه، آن منظومه عبارت بود از یك سبك و یك مكتب كه از مرحوم علامه كرباسچیان یك تئوریسین تعلیمی، تربیتی دینی ساخته بود. من سخن كوتاه خودم را در مجالی در اختیار دارم در این دو بخش میان میكنم: بخش نخست مبانی و زیر ساختهای نظریه در نظام تعلیم و تربیتی علامه، بخش دوم روشهای عملی در مكتب تعلیم و تربیتی علامه، و سعی میكنم به صورت گذرا یك نگاه تطبیقی داشته باشم با برجستهترین آراء از برجستهترین صاحبنظران تعلیم و تربیت كلاسیك و آكادمیك در صد سال اخیر و عمدتاً از مغرب زمین.
مرحوم علّامه كرباسچیان صاحب مكتب بود، صاحب تئوری تعلیم و تربیت بود و از خود در كار تعلیمی، تربیتی نظر داشت. ببینید! معلّمی نبود در عین پرشوری، در عین علاقهمندی و در عین هنروری به آزمون و خطا بپردازد، آنگاه منتظر بنشیند و ببیند كه آخر كار چه میشود و امید و پروا و آرزو ببندد كه خوب از آب در بیاید یا، نه! نه، علّامه از ابتدا میدانست چه میكند، براساس چه مدلی رفتار میكند، چه پیچ و خمهایی را میپیماید تا انتها به كجا برسد، گویی از ابتدا انتهای كار را خوانده بود، این معنای صاحبنظر بودن و تئوریستن بودن است. تفاوت یك مرد صاحبنظر، صاحب مكتب، صاحب سبك و صاحب تئوری با دیگر افرادی كه پر از شورند پُر از دردند، پُر از تلاشند و سراپا كوشش و هیجان هستند از همینجاست كه دستهی دوّم امید به كوشش و خطا و آزمون خطا میبندند و آرزو میكنند كه پایان كار، یك داشتهای باشند، چیزی برای آنها به عنوان راندمان مثبت بماند، امّا یك فرد صاحب تئوری از ابتدا میداند كه چه میكند. تفاوتی كه علّامه كرباسچیان، یا بهتر بگوییم، مزیتی كه علّامه كرباسچیان به عنوان صاحب تئوری و سبك تعلیم و تربیتی با بزرگان و نامداران این وادی این بود كه مرحوم علّامه هم در مبانی نظری صاحب سبك و صاحب حرف بود و هم در راه كارهای عملیاتی و اجرائی، صاحب روش. اگر شما تاریخ تعلیم و تربیت را در صد سال اخیر مطالعه كرده باشید میدانید كه برجستهترین آراء و نظریات از آن كسانی است كه عمدتاً به تحقیقات و تدوینهای كتابخانهای كار خودشان را منحصر و محدود كردند. حداكثر این است كه یك سری اصول و مبانی و فلسفههای و كتابخانهای و بنیادین را تدوین كردهاند و اگر شانس میآوردند شاگردانشان و آیندگان و معتقدان این مكاتب راهكارهای عملیاتی را بر مبانی نظری میجستند و اگر شانس نمیآوردند كه ـ اكثریت این متفكرتان بدون شانس ماندند ـ این گونه میشد كه شده است، یعنی آراء اینها در لابهلای كتابها محبوس میماند و در كلاسها و آكادمیها فقط از ذهنی به ذهنی منتقل میشد بدون آنكه راه كار عملیاتی در صحنهی اجرا و عمل پیدا بكند. مرحوم علّامه كرباسچیان یك تنه هم واضع و تدوین كنندهی اصول نظری مكتب تربیتی و تعلیمیاش بود و هم یك تنه برای آزمون و نیكو آزمودن پا به اجرا گذاشت. من در یاداشتهایی كه تا كنون در این زمینه به علاقهی شخص خودم نگاشتهام تقریباً درگیر یك كار تطبیقی هستم بین حركت و تفكر مرحوم علّامه كرباسچیان در مقابل و در مقایسه با حركت و تفكرات صد سالهی اخیر متفكران تعلیم و تربیت. در بُعد مبانی نظری به هفت مبنا و نیز در بُعد مبانی عملیاتی به هفت مبانی رسیدم كه همهی این مبانی حاجت جلسهای امروز ما نیست و خارج از مجال ما است. امّا فهرستوار در بخش اوّل در سه مبنا و در بخش دوّم نیز به سه راه كار اشاره میكنم. عنوان و فهرست را فقط میگویم. در مبانی نظری مرحوم آقای علّامه به این سه مبنا معتقد بود: ۱) اصالت جویی، ۲) الگو سازی و ۳) جامعیت و كلّ نگری اینها مبانی نظری و فلسفی تفكّر ایشان بود، فلسفی به معنای مصطلحش منظورم نیست، بلكه به معنای كلمه است، یعنی مبنا و زیرساخت. این سه زیرساختها از مجموعهی زیرساختهای نظری بود كه مرحوم علّامه در مكتب تعلیم و تربیتیاش به آن معتقد بود و درانداخت: اصالتجویی ـ الگوسازی ـ جامعیت و كلّنگری. در بُعد روشها و عملیات، سه راهكار از میان راهكارهایی كه قابل ذكر است و در مجال جلسهی ما سست و عبارتنداز: تكرار بیملال، تمثیل و كنایه، انسجام و استحكام. امّا من بر این ادعا هستم كه علّامهی ما تئوریستن و نظریه پرداز و صاحب مكتبی بود كه آراء به نامترین افراد وادی تعلیم و تربیت در جهان معاصر و در مغرب زمین را پوشش میداد. و حتی در بعضی موارد به برتری و مزیت دست مییافت من از شما پیشاپیش عذر میخواهم اگر برای حجّتآوری سخنم گذرا و كوتاه یكی دو اسم از چند دانشمند و متفكّر میآورم، غرضم فقط گویا كردن كلام است. در ۵۰ سال اخیر در مكاتب تعلیم و تربیتی، مكتبی ظهور كرد كه در وادی روانشناسی به مكتب روانشناسی انسانگرا لقب گرفت توسط فردی به نام آبراهام مازلو. این یك تحول و یك نوآوری بود و در برابر دیدگاههای رفتارگرایانه به بشر امروزه تا پیش از او بشر را معلول و برآیند رفتارها و مكانیزمها و واكنشهای محیط میدانستند. در زمان پاولوف رفتارهای بشر را بر اساس شرطی سازی كردنها توجیع میكردند، پاولوفیهای جدید امثال اسكینر و نداگ یك مرحلهی پیشرفتهتری را از شرطیسازی مطرح كردند كه شرطیسازی كنشگر و فعّال نام گرفت. بعد از او رفتارگراها به میدان آمدند امّا با صحنه آمدن فردی به نام آبراهام مازلو یك دریچهی روانشناسی انسان گرایانه در نیمهی دوّم قرن بیستم گشوده شد. لُبّ و لباب سخن و مبنای نظری در این روانشناسی انسان گرایانهی مازلو این بود كه برای گزینش و پرورش میان انسانها اصالت جویی كنید. انسان معلول كنش و واكنش كور و كر محیط نیست انسان ماشین نیست، انسان بازتابهای مكانیكی نیسن، انسان یك اصالت فطری دارد. این سخنی بود كه در نیمهی قرن بیستم، در عالم تعلیم و تربیت و روانشناسی نوین مینمود من یقین دارم كه علّامهی ما نه تنها با مكتب روانشناسی انسانگرایی مازلو آشنایی نداشت بلكه نام مازلو را هم به نشنیده بود. وجود پر خلّاقانه و چشمهی پُرفیض او بود كه او را به مبنای واقعی در تعلیم و تربیت رسانده بود و از همین ما تعبیر میكنیم به صاحب سبك بودن و صاحب نظر بودن، والّا معلّمان پُرشوری كه نظریات دیگران را اجرا میكنند كم نیستند امّا اینها یقینی ندارند به نتیجه و پایان كار، چون آزمون و خطا میكنند. علّامه بر فردی به نام آبروهام مازلو پیشی گرفته بود، آبروهام مازلو پیشینهی پیشیان خودش را در انبان معلومات خود داشت تا نظریهی روانشناسی انسانگرای خودش را مطرح كرد امّا علاقهی ما از تحصیلات كلاسیك و آكادمیك رایج چه داشت؟ !
البته او از مازلو چیزی نداشت امّا؛ این كه میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم! علّامه چیزی داشت كه همهی اینها در آن توشه یافته میشد و آن اصالت جویی بود نكتهی دوّم در مبانی نظری تعلیم و تربیتی مرحوم علّامه الگوسازی و نمونهپردازی بود.
همهی شاگردان علوی فضای الگوسازیهای مرحوم علّامه را تجربه كردهاند؛ در كلاسهای درس، در زنگهای تفریح و در سالن غذا خوری. در خانهی او برای كسانی كه توفیق رفت و آمد نزدیكتر و خصوصیتر داشتند در رفت و آمدها، بیرون و درون، مسافرتها، حضر و سفر اغلب این توفیق را داشتهاند كه شرایط الگوسازیهای مرحوم علّامه كرباسچیان را تجربه كنند.
یكی از نظریات شایع و برنشستهی امروز در یادگیری اجتماعی به نام Social Learning توسط نامداری به نام آلبرت باندورا امروز صحنهگردان كلاسهای درس است. شاید دانشجویان عزیز ما در كشور خودمان هم چندان بیگانه نباشند به هر حال ترجمهی این مباحث هر چند نوعاً نارسا و غیر بومی است ـ كه سخن دیگری است و شكوه در جای دیگری ـ به هر حال در كتابهای ترجمه شده و در كلاس درسهای نظریهی سوشاللرنینگ وجود دارد. نظریهی سوشاللرنینگ یعنی یادگیری اجتماعی. وقتی در مؤلفههای تغییر رفتار توسط این محقق و روانشناس به نام آلبرت باندورا دقت میكنیم همان رفتارهایی را میبینیم كه آقای علّامه از خود سر كلاس باز میكرد؛ تمام اطوارهای طبیعی كه علّامه در نشست و برخاست با بچهها در كلاس و حیاط و سالن غذاخوری و در خانه و سفر حضر با شاگردان خویش اجرا میكرد. نمایههای اجتماعی الگوسازی را آلبرت باندورا از كجا آورده بود؟ از پیشینههای آكادمیك خودش كار یك محقق همین است كه نتیجتاً به یك تدوین قواعد و شرایطی در مسیر درست علنی برسد. امّا علاّمهی ما از كجا آورده بود؟ از این نكته در این جا نگذرم و ناگفته نگذارم كه علاّمهی ما نظریهی سوشاللرنینگ را از این جا گرفته بود كه: كونوا دعاه النّاس باعمالكم و كونوا دعاه النّاس بغیر السنتكم امّا این حدیث را هزاران نفر شنیدهاند. عالمان هم شنیدهاند فقیهان هم شنیدهاند كتابخوانها هم شنیدهاند دانشگاهیها هم شنیدهاند امّا در صحنهی عمل و اجرای عملّیات چند علاّمه ظهور كرد كه نظریهی سوشاللنینگ را بدون این كه صاحب و واضع نظریه را بشناسد اما بدون اینكه این اصطلاح را بتواند احتمالاً تلفظ بكند در صحنهی عمل به منصهی ظهور بكشاند!؟ این همان بیان صدر سخن است كه عرض كردم علامنهی ما تئوریسین بود، صاحب مكتب بود، صاحب سبك بود، چه بسا این گوشهی عالم و آن گوشهی عالم بر اساس تفكر فطری خدایی و بر اساس قواعد فطری و نوامیس طبیعتی كه خداوند خالق آن است دو انسان متفكر، امّا دو انسانی كه دغدغهی صاحب سبك بودن دارند به یك نتیجه برسند و این اتفاق نادری در تاریخ نیست. در تمام زمینهای علوم این اتفاق افتاده است. امّا این اتفاق برای علّامهی ما فراوان افتاده است ما در نظریات تربیتی علّامه چه در مبانی نظری و چه در راه كارهای عملیاتی چیزهایی را میبینیم كه هر یك به تنهایی نشان عزّت و حلقهی گلّ افتخار برای یك روانشناس و یك محقق شده است. در مورد انتخاب اصلح نام مازلو را آوردم: اصالتجویی و انتخاب اصلح و پرداختن به زمینههای آمادهی انسانی و كار تربیتی را در آن زمینهای بارآور متمركز كردن كه: به كاری در زمین اصل كار هست.
نكتهی دوّم كه دیدگاه انسانگرایی و معناگرایی روانشناس نام دارد دیگری را داریم كه هنوز یك دهه از مرگش نمیگذرد؛ ویكتورفرانكل در وین كه خودش صاحب یك مكتبی شد به نام لوگوتراپی معناگرایی، معنادرمانی. بچههای مدرسهی علوی! همشاگردیهای دیروز! عزیزان و فارغالتحصیلان دیروز و پریروز و امروز! چه فراوان حجم گفتارها و پیامهای مستقیم و غیر مستقیم از مرحوم علّامه را شما به یاد دارید كه معناگرای را بر ما تزریق میكرد و با تزریق معنا و مفهوم زندگی ما را امیدوار میكرد، افسردگیهای ما را درمان میكرد و با یك بیت شعر با یك تمثیل با یك كنایه، ناامیدیهای ما را، شكستهای ما را، زمینخوردگیهای ما را و ... و ... و مشكلات خانوادگی ما را نزاعهای ما را، منازعات بیرونی و درونی ما را درمان میكرد؟ تا همینجا با ذكر سه نكته از مبانی نظری در زیرساختهای فكری تعلیم و تربیتی علّامه ما نام سه دانشمد بزرگ مغرب زمینی را مییابیم، مجدداً عرض میكنم این بدان معنا نیست كه ما افتخارات علّامه را مكتسب از نام آنان كنیم؛ ضمن این كه من از جمله كسانی نیستم كه به دانشمندان و متفكران اهل معرفتی كه خارج از دیار و قوم ما هستند به صرف این كه بیگانه از ما هستند به بیمهری بورزم و حقیر بیانگارم؛ اینگونه فكر نمیكنم و معتقد به چنین بیمهریهایی هم نیستم؛ در عین حال این بدان آوردم كه بگویم وقتی ما ادعا میكنیم علّامه صاحب سبك و صاحب مكتب بود به این دلیل است كه این اتفاقات خارج از حوزهی زندگی و حتی خارج از حوزهی اطّلاعاتی علّامه افتاده است. یعنی كسانی خارج از این كشور و بحبوحه فعالیتهای آكادمیك و دانشگاهی و در بحبوحه تحقیقات و پژوهشها حرفهایی را زدند كه علاّمه به تنهایی مجموعهای از آن حرفها را در طول زندگیاش زد! امّا بحث جامعیت و كّلنگری كه یكی از مبانی فكری آقای علاّمه در نظام تعلیم و تربیتیاش بود چرا آقای علاّمه مدرسه تأسیس كرد؟ البته ناگفته نگذاریم، بیمهری است اما اگر ما علّامه را مدرسهی علوی بدانیم، مدرسهی علوی كه خورشید پُرفروغ عصر ما است با رقهای از وجود منظومهی علّامه بود یعنی اگر به فرض علّامه به تأسیس علوی نیز موفق نمیشد، علّامه بودنش در جای خودش بود، امّا خدا را شكر كه این توفیق را یافت و پُرفروغترین بارقهی وجود خودش را در مدرسهی علوی نمایان و آزاد كرد. امّا نكته اینجاست كه وی مدرسه تأسیس كرد؛ در كنار دهها كار دیگری كه میتوانست در پی مبانی فكری تعلیم و تربیتی خودش به آن اقدام كند. او میتوانست تأسیسات دیگری را ایجاد كند. بنیانهای دیگری را بگذارد و در شعاعهای دیگری فعالیت كند امّا چرا مدرسه؟
با این محتوی و با این موّاد؟ شاگرد مدرسهای، درگیر آزمایشگاه فیزك و شیمی، درگیر نجوم و رصد و با آن تبعات و متعلقاتی كه این مجموعهی اقیانوسی كار در دل خودش داشت. اینجا معیت و كلّینگری علّامه بود كه بر سر در تفكّر اصلاحگری تعلیم و تربیت دینی وی نوشته شده بود؛ هر كه به صلاح علم روز مجهز است از این سر در بگذرد و پا به جبههی افت و خیز زندگی خودش بگذارد، اینجا معیت و كلّینگری در یكی از نظریات مطرح و برجستهی امروز تعلیم و تربیتی به نام گشتالت مطرح است. گشتالت یك مفهوم لغوی است به معنای میدان و در اصطلاح روانشناسی و علوم تربیتی به معنای كلّنگری است. یعنی مفردات را در یك كلّ جامع بنگریم. یك مثال پیش پا افتاده این است كه یك نوآموز دبستانی را میتوان در الفباآموزی فقط با حرف الف، ب، پ، ج مواجه كرد و به صورت حفظی به او یاد داد. نمونهای دیگر كاری است كه مرحوم نیرزاده رحمتاللهعلیه میكرد- او نیز شكار دست علّامهی بزرگ ما بود و این خود بحث دیگر و مجزایی است كه علّامه چه بصیرتی داشت در شكار دستورزان عالَم تربیت-! كاری كه مرحوم نیرزاده نوری میكرد این بود كه با ایجاد نمایش، صحنهپردازی و آوردن لبوی داغ سر كلاس در طبقی كه هنوز بخار از آن لبو بلند بود حرف لام را به بچهها در گشتالت لبو یاد میداد. مرحوم نیرزاده هم شاید نام گشتالت را نشنیده بود! امّا انسانهای جوشان، خلّاق، صاحب فكر و مبتكر این سوی عالَم و آنسوی عالَم در حكم همان ای بسا هندو و ترك همزبان هستند كه به یك نتیجه میرسند چون انسانی میاندیشند و انسانی كار میكنند؛ چه رسد به این كه علّامهی ما بر این فكر و اندیشه و تلاش انسانی دستمایهی والای دیگری را به عنوان زیرساخت و بنیان، استقرار كرده بود كه در پایان سخن بهآن اشاره خواهم كرد كه آن كار، كارستان بود! پس این سه نكته را در مبانی نظری مكتب تعلیم و تربیتی علّامه خلاصه میكنم: اصالتجویی، الگوسازی، جامعیت و كلیتنگری. امّا در وادی روشهای عملیاتی و راهكارهای اجرایی و رفتاری علّامه، تكرار بیملال تمثیل و كنایه، انسجام و استحكام را میتوان ذكر كرد. همانگونه كه در ابتدای سخن عرض كردم كمتر نظریهپرداز بزرگی- لااقل در وادی علوم تربیتی و روانشناسی- بوده است كه در مبانی نظری و فكری، خودش در صحنهی عمل شخصاً جامهی عمل پوشانده باشد. من از دو نفر در این وادی نام میبرم: یكی ژانپیاژهی سوئیسی كه توانست آراء و مبانی زیرساختی نظری فكرش را در عمل پنجاه سال بیازماید و اجرا كند و ماندگار سازد و دیگری مونتهسووری ایتالیایی است كه او هم به تأسیس مدرسه اقدام كرد و امروز مدارس نمونه و شاخص مونتهسوری در اقصا نقاط اروپا و نیز آمریكا برای كسانی كه ارزشهای نظری این واضع نظریهی بهنام مونتهسوری را درك كردند دائر هستند. علّامهی ما یكی از این كسان بود كه این توفیق و شانس و فرصت را پیدا كرد كه شخصاً به كار عملیاتی كردن فكرش بپردازد. در شاخههای راهكارهای عملیاتی من هفت راهكار من برای خودم در یادداشتهایم فهرست كردهام كه الآن فقط به ذكر فهرستوار سه عنوان میپردازم: یكی تكرار بیملال: بچههای علوی سر كلاسها و بعد از فارغالتحصیلی در خانهی آقای علّامه و در ماشین هنگامی كه ایشان را در سر راه شهر ری به ونك میرساندیم(!!) تكرارهای بیملال ایشان را به یاد دارند. ابیات، تكراری بود امّا مجموعهی غزل نوبهنو مینمود، گویی ابیات و مصرعهای تكراری هر بار با یك آهنگی خاص سروده میشد كه مجموعهی غزل را نو میكرد، تكرار بیملال! و این یكی از مكانیزمهای نهادینه كردن تربیت توسط علّامه كرباسچیان بود كه در ذهن متربی و متعلّم مینشست. یك نكته بیش نیست غم عشق و این عجب از هر زبان كه میشنوم نامكرّر است! و این هر زبان را علّامهی ما داشت. چون زبانش بیانكننده شوری بود كه آن شور پنهان بود و در پایان سخن به این شور پنهان هم اشارهای خوهم كرد نكتهی دوم تمثیل و كنایه بود. ما تصور میكنیم هنر تمثیلآورری و كنایهپردازی هنری است در دسترس. باید بگویم حداقل از جنس سهل ممتنع است، شدنی ناشدنی است! از جنس اشعار سعدی است كه:
زین دست كه دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را!
سهل ممتنع است، شدنی ناشدنی است یعنی چه؟ ما كتابها و انبوه حِكم و امثال در ادبیات خودمان داریم و در ادبیات همهی ملل نیز؛ امّا كسانی كه اولاً اینها را درست بكار ببرند و ثانیاً و خود در لحظات مقتضی به آفرینش درست این تمثیلها بنشینند این كار فوقالعادهای است. یكی از آرزوهای من این است كه گروهی از دوستان و آشنایان شیفتگان علّامه و كسانی كه حافظهشان امروز نسبت به دوران علامه انباشتهتر است بنشینند و این تَمثیلها و كنایههای آقای علّامه را در یك دفتری جمعآوری كنند آنگاه خواهید دید كه ما به گنجینهی امثال و حِكم ادبیاتمان از دیدگاه تعلیم و تربیتی چه گنجینهی جدیدی را افزوده خواهیم داشت! این كه آقای علّامه سر كلاس بیاید و ناگهان بدون هیچ مقدّمهای بگوید: دیشب حسین ما از پشتبام افتاد و مُرد! و در آن شوك و هیجان آنی كه برای نوجوانهای دوّم و سوّم دبیرستان دست میداد و یك لحظه سكوت و یك لحظه حبس نَفَس همراه با اضطراب؛ ناگهان در یك مكث بگوید: نه عزیز جون! همانطور كه میتوانستم حسین را بگیرم و نگرفتم و افتاد و مُرد اگر بتوانی كسی را از ضلالت برهانی و قصور كنی گناه گمراهی او به گردن تو است! آنگاه نفس راحت و آسودگی شاگردان سر كلاس و یكربع بعد زنگ تفریح با خبر خوشحالكنندهی سمعی و بلكه بصری كه حسین عزیز زنده است و همچنین زنده و سلامت بادا!. این تمثیل و این كنایه را كدام كنایهپرداز و تمثیلگرایی اینگونه به موقع میپردازد؟! امروز در پیشرفتهترین مباحث علوم تربیتی در گرایشهای روش تدریس و دیداكتیك از تكنیكی به نام آنالوگی یاد میشود. این تكنیك یك تكنیك نو است حتی شاید این كلام را عزیزانی كه اطلاعات آكادمیك دارند هم نشنیده باشند!
مفهوم و تدبیر آنالوگی در تدریس مفهومی ازین است . بله آنالوگی در صنعت و در مقابل دیجیتال یك تعبیر رایج است امّا آنالوگی در تدریس و آنالوگی در كلاس درس یعنی چه؟ یعنی استعداد و توانایی تمثیلپردازی و تشبیهگرایی و كنایهسازی. این مقوله امروز تازه وارد مباحث پیشرفتهی دیداكتیك و رووش تدریس شده است. علّامهی ما از آن روزی كه من او را شناختیم یعنی بیش از ۳۵ سال پیش، آنالوگگرای تمثیلپردازِ كنایهسازُ بیبدیل در كلاسهای درس بود كه برای هر مفهومی كنایتی و تمثیلی داشت. این غیر از این است كه بگویم كتاب مثنوی هم پُر است از تمثیل و كنایه! بله، حكیمی، ادیبی، عارفی به نام مولوی نشسته است و سر فرصتی- ما چه میدانیم- تمثیلها ساخته، كنایهها پرداخته و حكایات ساز كرده، امّا علّامهی ما سر كلاس درسس ابتدا به ساكن تمثیل میساخت. حتی اگر بگوئیم از پیش میساخت نیز چیزی از هنروری او كم نمیكند. كسی كه از شب پیشین مدل درس فردای خودش را اینگونه شاد و فعّال و كارآمد آماده كند، این انسان، انسانی دیگر است. و بالاخره سومین نكته انسجام و استحكام بود كه در نظم، پیگیری و دقت نظر واتقان رأی و عملِ علّامه مشهود بود. پس در دو مبنا، مبانی نظری و مبانی عملیعلّامه را با بعضی از نامداران مغرب زمین مقایسه كردم تا بگویم علّامهی ما خارج و، ورای مفردات شخصیتی كه از او میگوئیم و ستایش میكنیم یك صاحب سبك، یك تئوریسین و یك صاحب فكر بود و من ادعا میكنم كه در كشور ما در وادی تعلیم و تربیت تا امروز بیبدیل و بیهمآورد مانده است و این از باب یك تفاخر متعصّبانه و تمجیدگرایانه نیست، بلكه از باب این است كه این قوّه و این گنجینهی ارزشمند سرریز شود و در جامعهی اسلامی ما در جهت تعلیم و تربیت جوانان ما به كار گرفته شود، كه خدا كند آن روز بیاید! من شنیدهام كم و بیش در همین دانشگاههای داخل ما كه اساتید بصیر، دانا و دلسوز در رشتههای مختلف درسی در سر كلاس نام از رسائل استاد میبرند و به دانشجویان پیشنهاد میكنند كه رسائل استاد را بخوانند. من در آلمان خود شاهد بودم كه فردی به من رسید. وقتی كه نام و نشانی گرفت و شناخت و ارتباطی را بین ما و استاد دریافت به من گفت: میدانی رسائل استاد را كه من خواندم به چه چیز تعبیر میكنم، به چه چیز تشبیه میكنم. گفتم چه؟ گفت: این رسائل استاد برای من حالا در حكم دیوان حافظ است. گفتم: چهطور؟! گفت: چهگونه است كه دیوان حافظ را هركس به نیتی و به تفألی میگشاید جواب خود را میگیرد و در ذهن خود بازخوانی آن تابلو را میكند؛ من هم هر جای رسائل استاد را باز كردم دیدم تو گویی این گویندهی نامهها با شخص من در حال سخن گفتن است و به گونهای خصوصی با من حرف میزند! این اقبال، میمون است امّا كافی نیست. یعنی در برابر این اقیانوس موّاج كافی نیست كه ما فقط ببینیم مرغزارهایی محدود در حال آبیاری هستند. این آبشخور توان این را دارد كه كویرهایی را بارآور و زنده بكند. پس اصالتجویی، الگوسازی، جامعیت و كلّیتنگری در بُعد مبانی نظری؛ تكرار بیملال، تمثیل و كنایه، انسجام و استحكام در بُعد و راهكارهای علامه از خود به جای گذاشت بخشی بود از آنچه كه لااقل من به فكر محدود من رسیده بود و مفصل تر از اینها را در یاد داشتهای خود در حال تدوین هستم امّا آن بنیان راسخ كه اساس همة این توفیقات نظری و علمی علّامه است چه بود؟
این كه میگویند آن خر شتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم!
ویكتور فرانكلها، پیاژهها، مونتهسوریها آلبرت باندوراها مازلوها و دیگران دیگران همین حرفها را داشتند ولی «آن» را نداشتند و آن، اتصالش به یك منبعی بود كه آن منبع برای ما همه چیز است و آن زبان وحی است و زبان ترجمان وحی است. شما كتاب توصیههای استاد و وصایای استاد را ورق بزنید؛ مشحون از آیه و روایات است؛ روایات در ترجمان آیات. این بود آن چه علّامهی ما داشت و دیگران ندارند. علّامهی ما به این گنجینهی ارزشمند روایات و زبان متصل به وحی، فكر و خلّاقیتهای عمل گرایانهی خودش را متصل كرد و این علّامهی ما علوی را ساخت و این از علوی شمایان عزیز را ساخت و خواهد ساخت. اتصال علّامه به زبان وحی، انسش با زبان وحی و ترجمان وحی سر ماندگار توفیقاتش بود. ما كه از مكنون دل علّامهی عزیزمان خبر نشدیم و چه میدانیم كه او همهی این كارها را به چه عشقی كرد؛ امّآ من تصور میكنم دو بیت از لسان الغیب حافظ در شرح زبان حال علّامهی ما است؛ علّامه چه كرد؟ بهتر است بپرسیم علّامه چهها نكرد؟! این همه كار! جفا و كم مهری است یا محدودنگری است اگر بگوییم علّامه علوی را ایجاد كرد، علوی تنها با رقهای از اخگر وجودِ علّامه بود، چه میدانیم علّآمه چه كرد؟! امّا برای چه كرد، برای كه كرد؟دیگران كارها كردند تا نامشان در دفتر آكادمیهای دنیا به عنوان نامداران نظریهپرداز بیاید، شما میدانید كه علّامه در زمان حیاتش اجازهی این نداد جایی كه شائبهی تمجید و نام بردن از او هست، آن جا تشكیل بشود و كلامی گفته شود. روزگار علّامه را از ما گرفت و فرصت نام بردن از علّامه را ب ما داد من نمیدانم آیا در این داد و ستد واقعاً ما سود بردیم یا خسران كردیم؟! زمانه او را از ما گرفت و فرصت گفتن از علّامه را به ما داد! ما در زمان علّامه مجال نداشتیم؛ و بهتر بگویم، فرصت نمییافتیم و جرأت نمیكردیم تا از علّامه بگوییم پس علّامه برای چه این همه كار كرد؟ ما چه میدانیم؟ امّا حافظ دو بیت دارد میگوید:
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو میشنیدم بُر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یكی دو ساغرم
این ساقیان طرب كجایند؟ ما چه میدانیم؟... در پایان سخن نكتهای كه گاه در غفلت از آن میگذرند – هر چه غیر معتمداند- امّا اجازه بدهید من در این محضر اشاره كنم. من بارها از مرحوم استاد شنیدم كه فرمود: اگر مرا در این خانه جز این بانوی در سایه بود- اینها تعبیرات من است- اگر جز این همسر مرا میبود، بعید مینمود كه من به این توفیقات موفق بشوم! خدایا این مادر معنوی خانوادهی علوی را سلامت و عزیز و همچنان پاینده بدار.
مرا در خانه سروی هست كاندر سایهی قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم و این آن غنیمتی بود كه علّامه داشت خدایا روحعلّامه را با انبیاء و اولیائت محشور بگردان. بانوی در سایه، مادر معنوی خانوادهی علوی را عزیز و سلامت بدار و السّلام علیكم و رحمهالله.