سالگرد پنجم رحلت علامه کرباسچیان

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۶/۲۴

تعداد بازدید:۰

سالگرد پنجم رحلت علامه کرباسچیان

در پنجمین سالگرد رحلت مرحوم استاد علامه کرباسچیان که در 18ام خرداد ماه سال 1387 در دبیرستان علوی برگزار شد، آقایان محمدتقی فیاض‌بخش، حجت‌ الاسلام سیدمحسن سبط‌ الشیخ و آقای اکبر خواجه‌پیری به سخنرانی پرداختند. در انتهای این مراسم نیز مرثیه‌خوانی در رثای حضرت فاطمه زهرا (س) برگزار شد.



سخن‌رانی آقای محمد تقی فیاض‌بخش در پنجمین سال‌گرد درگذشت استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از گذشت ۵ سال از رحلت استاد گران‌قدر جناب آقای علامه که حق حیات معنوی بر گردن همه‌ی ما دارد، کم‌کم وقت تبیین مکتب تربیتی ایشان فرا رسیده است. از صدر اسلام تا کنون، مکتب‌های تربیتی گوناگون مطرح شده است چرا که اسلام پیام‌آور انسان‌سازی و تربیت انسان است. در همه‌ی این مکاتب تربیتی، اعتقاد به قیامت و ایمان به یگانگی پروردگار مطرح می‌شود. مهم آن است که کسی بتواند مکتبی را طراحی و در مقام عمل اثبات کند که اگر کسی به آن پای‌بند شد، به اندازه‌ی استعداد خود به سعادت و کمال انسانی برسد.

بنده در مکتب تربیتی استاد علامه کاوش کردم و کل آثار ایشان حتی چاپ نشده‌اش را چند بار مرور کردم؛ هر بار که مراجعه می‌کنم، می‌بینم استاد دارای یک مکتب تربیتی سیستماتیک و نظام‌مند بود. هم‌ چنان که بحث تربیت، اخلاق و انسان‌سازی در اسلام نظام‌مند است و ما باید آن را کشف کنیم. استاد علامه این نظام تربیتی ـ اخلاقی را کشف کرده و به صورت کاربردی پیاده کرده بود؛ چون آن مکتب تربیتی قابل دفاع است که گزاره‌هایش کاربردی باشد و شخص احساس کند با آن زندگی می‌کند و آثارش را در عمل می‌بیند و استاد مراحل بعد را به او ارائه می‌دهد. خلاصه استاد حرف برای گفتن دارد و تا هر جا که شاگرد بتواند پرواز کند، استاد می‌گوید: بالا بیا و پرواز بالاتر داشته باش. مکتب تربیتی استاد علامه این چنین بود. بنده اعتقاد دارم علامه به دلیل شدت کتمان و اخلاصش ناگفته‌های فراوانی را با خود برد. ایشان با جلالت قدر و عظمت از آیت الله عظمی بروجردی، از مرحوم شیخ آقا بزرگ ساوجی، از مرحوم آقا سید رضا دربندی، از مرحوم علامه طباطبایی، از مرحوم حاج سید مهدی قوام، از مرحوم شیخ محمد حسین زاهد و از مرحوم شیخ

رجب‌علی خیاط یاد می‌کرد. نفس این بزرگان به علامه خورده بود.

به هر الفی الِف قدی برآید                                 الف قدّم که در الف آمدستم

این طور نیست که کسی یک شبه علامه بشود؛ خیلی باید روزگار بگذرد تا یک شخصیت برجسته‌ی تربیتی نورافشانی بکند.

مکتب تربیتی استاد یک رنگ بیشتر نداشت؛ همان رنگی که قرآن لحظه به لحظه به ما گوش‌زد می‌کند و آن این که: قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لِله بگو شما را به یک چیز پند می‌دهم که تنها برای خدا قیام و حرکت کنید یا صبغة الله و مَن أحسنُ مِن الله صبغة رنگ الهی و چه رنگی بهتر از رنگ الهی؟! رنگ کلی این مکتب تربیتی، توحید و دعوت به سوی خدا بود؛ لکن هنر علامه در این بود که ما را از ابتدایی‌ و پیش پا افتاده‌ترین دستورات به گونه‌ای راهنمایی می‌کرد که با اجرای دستور اول، در دامن دستور دوم قرار می‌گرفتیم؛ و همین طور تا مراتب بالاتر.

یکی از پیش پا افتاده‌ترین آموزه‌های استاد مسأله‌ی غذا بود؛ چیزی که انسان دائم با آن روبرو است. ایشان در درس اخلاق اول چیزی که تکیه می‌کرد، مسأله‌ی کنترل شکم بود. در مکتب تربیتی ایشان ما لایه‌های گوناگون می‌بینیم. در همین مسأله‌ اگر کسی مؤدب به آداب خوردن بشود و از سطح به عمق حرکت کند، او را تا انس با حضرت حق پیش می‌برد. بنده توانستم 8 مرحله در این مورد از مطالب ایشان استخراج کنم.

مرحله‌ی اول، گرسنگی و سلامت جسم: ابتدایی‌ترین روی‌کرد ایشان، مسأله‌ی بهداشت جسم و تندرستی بود. اگر کسی بخواهد در همین دنیا سالم زندگی بکند و قیافه‌ی بشاش، چشم‌های درخشنده، صورت باز و سرحال داشته باشد، رمز آن در تغذیه‌ی درست است.

ایشان مقاله‌ای را تحت عنوان تا می‌توانید گرسنه بمانید از مجله‌ی خواندنی‌ها از تحقیقات دانشگاه‌های فرانسه در کلاس می‌خواند. نویسنده‌ی مقاله می‌نویسد: من بیماری‌های گوناگون داشتم. در درمانگاهی بستری شدم که مرا با گرسنگی درمان کردند. در روز اول هر ۱۲ ساعت یک لیوان آب‌میوه به من دادند. هیچ دارویی و غذایی در کار نبود جز گرسنگی! وقتی از آن مرکز بعد از سه هفته بیرون آمدم، احساس کردم چین‌های پای چشمم صاف شده و کسالت‌هایی که داشتم همه بر طرف شده و آن چنان چابک و چالاک بودم که می‌توانستم در مسابقه‌ی دو مسابقه بدهم! در همین مقاله از قول پزشك گاندی نوشته بود: اگر گاندی در سن ۸۴ سالگی ترور نمی‌شد، به دلیل دوام گرسنگی، چنان سالم بود كه تا یك قرن ‌‌و نیم می‌توانست زندگی بكند! بعد استاد شواهدی از خودش بیان می‌فرمود که من در ماه رمضان دو لیوان شیر و یك قطعه نان می‌خورم و ۳ ساعت مانده به اذان صبح كوه می‌روم و بعد هم مدرسه می‌آیم و تا غروب یك سره كار می‌كنم و هیچ احساس ضعف نمی‌كنم. خلاصه در كوره‌ی گرسنگی است كه انسان باید سموم بدن را دفع كند.

ایشان این کلام مولا را زیاد می خواند: امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرزند عزیزشان امام مجتبی علیه السلام ‌فرمود: اگر چهار دستور را رعایت کنی، از طب بی‌نیاز می‌شوی: قبل از این که گرسنه بشوی، دست به سوی غذا دراز نکن و قبل از این که سیر بشوی، دست از غذا بردار و غذا را خوب بجو و هنگام خواب خود را به بیت الخلا عرضه کن.

ایشان از یک روایت ساده، نکات برجسته‌ای استخراج می‌کرد؛ مثلا در مورد روایت پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله که: النظافة مِنَ الایمان می‌فرمود: الف ولام النظافة الف و لام جنس است و استعزاق را می‌رساند. نظافت، فقط نظافت ظاهر نیست؛ نظافت باطن هم هست. یعنی تا گرسنه نشدی رو به غذا نیاور و غذای مرکب و سرخ کرده نخور و... تا معده، کبد و کلیه‌ی تو نظیف باشد.

مرحله‌ی دوم، گرسنگی و آمادگی برای روزه: ایشان وحشت از روزه را در ذهن ما می‌شكست و می‌فرمود: از گرسنگی نباید ترسید؛ گرسنگی ترس ندارد! پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله شب معراج نصایحی مستقیما از پروردگار دریافت کرد. در این حدیث حضرت حق می‌فرماید: یا احمد اولین راه کسب رضایت من و حکمت، این است که شکمت باید خالی باشد. در کل حدیث معراج نزدیک به ۲۰ بار به گرسنگی و روزه توصیه ‌شده است؛ همان چیزی که مرحوم آقای علامه روی آن تکیه می‌کرد.

مرحله‌ی سوم، گرسنگی و تمرین نظم در زندگی: ایشان می‌فرمود: تا كسی منظم نباشد، تربیت نمی‌شود. روح نامنظم، تربیت‌پذیر نیست و تا جسم منظم نشود، روح منظم نمی‌شود. انسان باید نظم را در چیزهایی كه دائم با آن ارتباط دارد مثل غذا خوردن رعایت كند. كسی كه هر وقت دلش خواست و هر چه دلش خواست بخورد، آدم منظمی نیست.

كسی از چیزی لذت می‌برد كه ذائقه‌ی احساس لذت در او باشد. اگر کسی صفرا داشته باشد، عسل برای اوتلخ است ! ذائقه‌ی احساس لذت در میان بچه‌های ما از بین رفته است؛ چون هر چه نفس خواسته، به او داده‌اند. مرحوم علامه می‌فرمود: وقتی نفس به غذا میل كرد، صبر كن؛ بگذار گرسنگی به تو فشار بیاورد، بعد خواهی دید ساده‌ترین غذاها لذیذترین غذاها برای توست. لقمان حكیم به فرزندش فرمود: فرزندم! سعی كن همیشه عالی‌ترین غذاها را بخوری و در نرم‌ترین جاها بخوابی. فرزندش گفت: چه‌گونه؟ لقمان فرمود: آن قدر غذا نخور تا نان خشك برای تو لذیذترین غذا شود و آن قدر نخواب تا اگر سرت را روی سنگ هم گذاشتی، آرام‌ترین خواب را داشته باشی.

روزی در همین كلاس در زمستان یكی از بچه‌ها گفت: آقا! پنجره را ببندیم؟ ایشان فرمود: این‌قدر بچه نه‌نه نباشید! بعد فرمود: روزی خدمت مرحوم مدرس بودم. سینه‌اش باز بود. دكتر به ایشان گفت: شما سینه‌تان را ببندید، می‌چایید! ایشان با لهجه‌ی ملیح اصفهانی به صورتش اشاره كرد و گفت: پس چرا این‌جام نمی‌چاد؟! یعنی چون از روز اول صورت ما را نپوشاندند، در برابر سرما مقاومت می‌كند؛ حال اگر بدنمان را هم نمی‌پوشاندند، نیاز به لباس كُركی نداشتیم. بعد ایشان فرمود: من از بچگی لباس گرم نپوشیدم. واقعا هم این طور بود. بنده در مدرسه یاد ندارم كه ایشان روی پیراهن چیزی پوشیده باشد. تابستان و زمستان فقط یك پیراهن می‌پوشید؛ كوه هم می‌رفت، با یک پیراهن بود؛ مدرسه هم كه می‌آمد، با همین لباس بود. بدن وقتی در فشار قرار گرفت، خودش را می‌سازد.

مرحله‌ی چهارم، گرسنگی و تمرین ریاضت نفس: در مكتب تربیتی استاد، ریاضت كشیدن یك اصل بود. امیرمؤمنان علیعلیه‌السلام می‌فرماید: انما هِی نفسی اروضها بالتقوی لتأتی یوم ‌القیامة آمنة مطمئنة من نفس خودم را به سختی‌ها می‌اندازم و ریاضت می‌دهم تا در روز قیامت با آرامش و اطمینان وارد بشود. امام سجاد علیه‌السلام نیز می‌فرماید: اِن‌ العاقلَ عَنِ ‌الله الخائف منه ‌العامل له لیمرّن نفسه و یعودها للجوع حتی ما تشتاق الی ‌الشبع كذلك تضمر‌الخیل لسبق الرهان كسی كه به خدا می‌اندیشد و از او ترسان است و برای او عمل می‌كند، باید نفسش را با گرسنگی تمرین دهد و به آن عادت كند تا میل به شكم بارگی نداشته باشد، هم چنان كه به اسبی که باید در میدان مسابقه تیز بدود و از موانع بپرد یا در میدان رزم در مقابل دشمن به خوبی مانور بدهد، گرسنگی می‌دهند تا ورزیده شود. آیا ما انسان‌ها از اسب كمتریم؟ آیا برای این كه هنر انسان بودن خودمان را ابراز كنیم، نباید خود را در كوره‌ی گرسنگی و درست غذا خوردن ریاضت دهیم؟

امروز مشكل بچه‌های ما بدخوری است. این غذاهای مركب با چاشنی‌های مختلف، این‌قدر ذائقه‌ها را عوض كرده كه غذاهای طبیعی كه دیروز برای ما گوارا بود، برای نسل جدید مطبوع نیست! این بدخوری‌ها در روح چه اثری می‌گذارد؟ در مكتب تربیتی علامه روی همین مسائل پیش‌پا افتاده تكیه می‌شد.

رنج راحت دادن چو شد مطلب بزرگ                          گـرد گـلـه تـوتـیـای چـشـم گـرگ

مرحله‌ی پنجم، گرسنگی و هدف‌های بلند: شعار علامه در درس‌های اخلاق این بود كه هدفتان را در زندگی بالا بگیرید. اِن ‌الله یحب معالی ‌الامور و یبغض سفسافها خدا کارهای بلند را دوست دارد و کارهای پست را دشمن دارد.

همت بلند دار كه مردان روزگار                                 از همت بلند به جایی رسیده‌اند

ایشان روایت شریفه‌ی مولا را فراوان در كلاس می‌خواند که مَن كانت همته ما یدخل بطنَه كانت قیمته ما یخرج منه كسی كه همتش این است كه چه بخورد، ارزشش چیزی است كه از شكمش خارج می‌شود. این را ضمیمه بكنید به كلام دیگر مولا كه فرمود: قیمة كل امرء ما یحسِنه اگر می‌خواهی قیمت خودت را بفهمی، ببین در زندگی هدفت چیست و چه چیزی را خوب می‌بینی؟ این مغزی كه باید در مدارج عالی انسانی فكر بكند و ما را در آن مسیر جلو ببرد، ما با پرخوری آن را درگیر هضم غذا كرده‌ایم كه نتیجه‌اش دفع فضولات است. عبارت استاد این است: امیرمؤمنان می‌فرماید: من كانت همتُهُ ما یدخل بطنه كانت قیمتُه ما یخرج منه كسی كه تمام انرژی خود را در زندگی برای شكم صرف كند، معلوم می‌شود آدم بی‌ارزشی است؛ چون چیزی را كه می‌خورد، بعد از چند ساعت از شكمش خارج می‌شود. آیا او مانند یك كارخانه‌ی كودسازی عمل نمی‌كند؟! پس اگر شما بگویید: ارزش این انسان همان نجاست‌های اوست، درست گفته‌اید.

خوردن برای زیستن و ذكر كردن است                        تو معتقد كه زیستن از بهر خوردن است

یعنی تو عقیده‌ات این است كه آدم آمده در دنیا كه فقط بخورد! غذا ۶ ساعت طول می‌كشد كه هضم شود. صبح غذاخوردی، ساعت ۱۰ شیر و بیسكویت می‌خوری؟! این‌ها در ۲ ساعت هضم نمی‌شود. ظهر هم با بی‌اشتهایی غذا می‌خوری؛ آن‌گاه كلافه و سنگین می‌شوی و درس را نمی‌فهمی و چرت می‌زنی؛ در حالی كه این‌ قدر غذا لازم نیست. اگر شما صبح صبحانه خوردید و تا ظهر چیزی نخوردید، ناهار جذب بدن می‌شود؛ اما اگر در بین روز چیزی خوردید، ظهر كه غذا می‌خورید، صبحانه هضم نشده، ناهار هم هضم نمی‌شود، در نتیجه لب‌ها داغه زده، چشم‌ها خواب‌آلوده، رنگ زرد مثل جهنمی‌ها. اما افرادی كه تا خوب گرسنه نشده‌اند، چیزی نمی‌خورند، قیافه‌ها گلگون، بشاش، نورانی. حالا این مغز كه باید صرف درس‌خواندن، كسب فضیلت و رسیدگی به كارهای مردم شود، صرف این می‌شود كه مقداری نان و گوشت را به نجاست تبدیل كند. كسی كه این معده را پر كرده، مغزش باید مدام كار كند و به اعصاب معده فرمان دهد تا این غذا را هضم كند و به روده‌ها بدهد تا خارج شود. چه جنایتی از این بالاتر؟! قدری فكر كنید. از امروز برنامه‌ی زندگی‌تان را عوض كنید.

مرحله‌ی ششم، گرسنگی تمرین مبارزه‌ی با نفس: مكتب تربیتی اسلام خلاصه می‌شود در كف نفس. اسلام آمده تا دستور چگونگی كنترل خود را به انسان یاد بدهد. به نظر بنده سراسر قرآن ادب بندگی است. كسی كه مؤدب به ادب بندگی نباشد، مؤمن نیست. رسول اكرمصلی الله علیه و آله می‌فرماید: القرآن مأدبة الله و تعلموا من مأدبته ما استطعتم قرآن ادبستان الهی است. ادب یعنی كف نفس. كسی كه بر نفسش كنترل نداشت، اصلا تربیت نشده و ما با او كاری نداریم. تمرین در چگونگی غذا خوردن، تمرین ادب و تمرین كف نفس و جنگ با نفس است. ایشان این شعر را زیاد می‌خواند:

نفس اژدرهاست او كی مرده است؟                             از غــم بــی‌آلــتــی افــسـرده اسـت!

ایشان می‌فرمود: شما این نفس را از كودكی و از جوانی در پای سفره، در مقابل بستنی خامه‌ای، در مقابل نان شیرینی كنترل نكردی، حالا این نفس در برابر شهوات بالاتر نمی‌تواند مقاومت كند. آن بازویی كه ۴۰۰ كیلو را بلند می‌كند، یك شبه نتوانسته آن را بلند كند، بلکه از كم شروع كرده است. اگر در كنار سفره زانوهای‌ ما لرزید، انتظار نداشته باشیم در برابر شهوات‌ها و مستی‌های دیگر به تعبیر مولا نلرزد. كسی كه در برابر یك نان خامه‌ای، یك بستنی و یك نگاه كردن در دوران جوانی خاضع است، چه‌گونه می‌تواند خود را در اختیار خداوند قرار دهد؟ كسی كه سر سفره‌ی رنگین عقلش را از دست می‌دهد و در اختیار سفره قرار می‌گیرد و مخلص سفره است، كجا مخلص و خالص شده‌ برای خدا است؟!

امروز حساب خودتان را برسید. بی‌خود دست‌ و پا نزنید. البته جوانِ با حرارت و قوی وقتی سر سفره‌ای با غذاهای رنگارنگ نشسته، میل دارد از همه چیز بخورد؛ این‌جاست كه باید جلوی خودش را بگیرد تا ملكه‌ی خویشتن داری را در خودش به وجود آورد. آن وقت می‌بیند چه‌قدر از اُنس با حق لذت می‌برد. در لحظه‌ی مرگ كه پاها را رو به قبله می‌كنند، وقتی انسان می‌تواند نفس و شیطان را زمین بزند كه از ۴۰ سال قبل خودش را در كنار سفره كنترل كرده باشد.

مرحله‌ی هفتم، گرسنگی زمینه‌ای برای ساده زیستی: ایشان از مرحوم میرزا ابوالقاسم كبیر قمی یاد می‌كرد كه هنگام ظهر نوكر متولی‌باشی بر ایشان وارد شد. ظرف غذای ایشان جلویش بود. مقداری دوغ بود كه نان خشك در آن ترید می‌كرد. نوكر متولی باشی ورقه‌ای را گذاشت جلوی مرحوم میرزا و گفت: آقا! ارباب گفته این را امضا كنید. میرزا نگاه كرد و دید یك حكم ظالمانه است. رو كرد به نوكر متولی باشی و گفت: این چیه من می‌خورم؟ گفت: نان و دوغ است. گفت: این چی‌چی‌امه دارم می‌خورم؟ گفت: ناهار شما است. گفت: برو به اربابت بگو: میرزا ابوالقاسم نان و دوغ می‌خوره تا این چیزها رو امضا نكنه! كسی كه شكم خودش را نگه داشت، این طور محكم می‌تواند حرف بزند.

مرحله‌ی هشتم، گرسنگی مقدمه‌ی انس با خدا: ایشان از آیه‌ی شریفه‌ی كلوا و اشربوا و لاتسرفوا انه لا یحب‌ المسرفین بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خدا اسراف‌کنندگان را دوست ندارد استفاده می‌كرد که شما اگر درست غذا نخوردی و افراط و اسراف كردی، محبوب مولا نیستی و هرگز نمی‌توانی اُنس با مولا داشته باشی. اگر در نیمه‌های شب دیدی به خوبی نمی‌توانی با مولا اُنس بگیری، نگاه كن در روزت چه گذشته؟ رسول اكرمصلی‌الله علیه و آله فرمود: ما امتلأ ابن آدم وعائاً شراً من وعاء بطنه تو با بدترین ظرف‌ها به محضر حق رفتی لذا محبوب مولا نیستی. ببینید از كجا به كجا رفت؟!

من اكل ما یشتهی و ركب ما یشتهی و لبس ما یشتهی لم ینظر الله الیه حتی ینزع او یترك كسی كه نفس او یله و رها بود، هر چه هوس كرد، خورد و سوار شد و پوشید، هیچ وقت خداوند نظر رحمت به او نمی‌كند تا آن را درآورد و ترک کند.

اجازه بدهید قسمتی از كلمات ایشان را كه مناسبت با ایام دارد برای شما بخوانم. تصور بكنید ما ۱۳ ، ۱۴ سالمان است به دور از تعلقات مقامی و مالی و اجتماعی كنار هم نشسته‌ایم و علامه این گونه برای ما روضه‌ی امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌خواند:

لقمان به پسرش گفت: پسرجان! در دنیا طوری زندگی كن كه اگر كارهایت را روی یك طبق بگذارند و دور دنیا بگردانند، خجالت نكشی! خیلی جمله‌ی عجیبی است. نه این كه فقط در مدرسه منظم باشی و در خانه نامنظم یا اگر كارهای خانه‌ات را روی طبق بریزند و به همه‌ی معلمینت نشان بدهند، ناراحت نشوی. ساعت آخر عمر، پیامبر، امیرمؤمنان و ائمه‌ی اطهار علیهم السلام با دسته‌های ‌گل به استقبالت می‌آیند و می‌گویند: ای روح پاک! به مهمانی ما بیا؛ اما اگر خدای ناكرده قلبی از شما مكدر و ناراحت باشد، ملائكه‌ی جان گرفتن می‌آیند و چنگال‌های آتشین را می‌اندازند و می‌گویند: ای روح كثیف كه یك عمر در دنیا به كثافت زندگی كردی! از بدن بیرون بیا.

اهل بهشت وقتی به هم می‌رسند، سلام می‌كنند و دست می‌دهند. اما اهل جهنم با دندان هم‌دیگر را پاره می‌كنند. هر وقت دیدید دو نفر این‌جوراند، بدانید اهل جهنم‌اند. حسن‌جان! حسین‌جان! من كه از دنیا رفتم، جنازه‌ی مرا بردارید و جلوی تابوت را رها كنید؛ جبرائیل و میكائیل جلوی آن را برمی‌دارند. پس از مدتی به جایی می‌رسید كه جلوی تابوت روی زمین قرار داده می‌شود؛ آن جا قبر من است كه شیث نبی آن را برای من كنده. در همان جایی كه حضرت گفته بود، قبری آماده ظاهر شد و دست‌های پیامبر بدن علی را گرفت. عجبا! علی آمد و رفت، معاویه هم آمد و رفت. الآن هم دوره‌ی امتحان شماست. یا باید علی‌وار زندگی كنید یا باید مثل معاویه باشید. معاویه به اندازه‌ی ۱۰ ، ۱۵ نفر غذا می‌خورد و می‌گفت: خسته شدم ولی سیر نشدم! چون پیامبر او را نفرین كرده بود. امیرمؤمنان لبخند می‌زند و از دنیا می‌رود ولی معاویه مثل مارگزیده به خود می‌پیچد و می‌میرد. همین الآن مسیر زندگی خود را معین كنید. لازم نیست به مسجد بروید و توبه كنید؛ همین‌جا توبه كنید. توبه یعنی تغییر نیت. بگویید: خدایا! تا الآن بد كردم ولی می‌خواهم فرشته‌ی رحمت باشم. مقداد یكی از اصحاب امیرمؤمنان كنار قبر ایستاده بود؛ نگاهی به بدن حضرت انداخت و گفت: یا علی! خوشا به حالت كه كشتی وجودت را به سلامت به ساحل رساندی. عجب جمله‌ای است!  ما كشتی وجودمان را چه كردیم؟ آن را قطعه قطعه كردیم. روزی فكر خانه ، روزی فكر زن، روز دیگر فكر بچه، پول، مقام، مدرك، پس كی به فكر خدا؟! لحظه‌ی مرگ و شب اول قبری هم هست. كی به فكر خدا هستیم؟! ما كشتی وجود خود را با همین فكرها نابود كردیم.

سال‌ها جام جم به دست تو بود                                    تو كه نشناختی كسی چه كند؟
بـرده بـودی و داوت آمـده بود                                    تو كه بد باختی كسی چه كند؟

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سخنرانی حجة الاسلام سید محسن سبط‌ الشیخ در پنجمین سالگرد وفات استاد علامه

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
از سعادت‌های استاد بزرگوار آقای علامه این است كه وفاتشان در ایام شهادت صدیقه‌‌ی طاهره علیها سلام واقع شده و هر سال كه مجلسی برای آن حضرت منعقد می‌شود، ثوابش نثار روح پُر فتوح آن بزرگوار می‌گردد. ان شاءالله همان‌ طور كه حیات ایشان برای ما درس بود، مماتشان برای ما درس باشد وگرنه خود آن بزرگوار این تشریفات را نمی‌پسندید لكن ما باید از این نمونه‌ها درس بگیریم.

در مراحل ترقی و تعالی نفس، علمای اخلاق چند مرحله را مطرح می‌كنند. قدم اول: اراده‌‌ی تكامل است یعنی فرد بنا داشته باشد كه ترقی بكند. قرآن می‌فرماید: لِمَن اَرادَ ان یذَّكَّر اَو اَرادَ شُكوراً. آن كسی كه بنای ترقی ندارد و بر عقلش سرپوش گذاشته و منتهای دیدش دنیا است، به فكر حركت نیست. اراده غیر از دوست داشتن است. همه دوست دارند ملا بشوند؛ اما آن كه اراده‌‌ی جدی دارد، از اول صبح حركت می‌كند، با همت بلند دنبال استاد خوب می‌رود، هم مباحثه‌ی قوی پیدا می‌كند و زحمت می‌كشد تا به درجات عالی علمی برسد. یا همه دوست دارند پولدار بشوند؛ اما آن كه اراده می‌كند، زحمت می‌كشد، اهل استراحت و تفریح و تن پروری نیست و با اهلش مشورت می‌كند تا به مقصودش برسد. همه کمال را دوسا دارند ولی لازمه‌اش اراده است.

قدم دوم: معرفت كار نیك است. انسان باید بداند كه چگونه حركت كند. امیر المؤمنین می‌فرماید: یا كُمَیل ما مِن حَرَكهٍ إلّا وَ أنتَ مُحتاجٌ فیها إلی المَعرفَه. هر قدمی كه بر می‌داری نیاز به معرفت داری. خیلی‌‌ها سال‌‌ها از عمرشان را در راهی طی می‌كنند، بعد می‌گویند: ای داد! اشتباه آمدم و عمرم را ضایع كردم! مثلاً تحصیلاتش در یك رشته است و كارش در رشته‌ی دیگر معلوم می‌‌شود این از اول مشورت و دقت نكرده و راه را پیدا نكرده است. كه در روایت می‌‌خوانیم که عاقل آن نیست كه بین بد و خوب را تشخیص بدهد بلكه عاقل آن است كه بین خوب و خوب‌تر را تشخیص بدهد. اگر صد تا كار خوب جلوی انسان گذاشتند، بتواند بگوید از همه بهتر كدام است تا با عمل به آن در قیامت پشیمان نباشد و نگوید: ای كاش بالاتر هدف‌‌گیری می‌كردم و به رتبه‌ی بالاتر می‌رسیدم. مرحوم آقای علامه در دوره‌ی جوانی یك سخنران قوی بود و منابر پرشور و مؤثر و مفید داشت اما تشخیص داد باید برای مدتی برود قم تحصیلات عالیه كند. ایشان یك زمان روی جهتی درجه‌‌ی اجتهادش را به من نشان داد. نتیجه‌ی اجتهادش تألیف توضیح‌ المسائل بود كه با این خدمت بر گردن تك‌تك شیعیان حق پیدا كرد و همه از این رساله بهره می‌برند. حتی به گردن همه‌ی مراجع حق پیدا كرد. الآن هر مرجعی خودش را به جامعه معرفی کند، باید فتواهایش را در این رساله وارد و آن را منتشر كند. اما ایشان دید كار و وظیفه‌ی بالاتری به عهده دارد و تشخیص داد كه باید بیاید با همه‌ی مراتب علمی و معنوی بچه مسلمان تربیت كند و غرضش این بود كه چند نفری را تربیت كند كه هر یك افرادی را تربیت كنند. چه عقل قوی‌‌ای می‌خواهد كه بین امور مختلف بهترین را انتخاب كند. امام صادق علیه السلام می‌‌فرماید:

العاملُ علی غیر بصیرهٍ كا‌لسائر علی غیر طریق لایزیده سرعه السیر إلا بُعداً. مرحله‌ی سوم: مراجعه‌ی‌ به طبیب است. یعنی شخص بداند نفسی دارد که دائماً او را به سمت پستی امر می‌‌كند و دشمن‌ترین دشمنان انسان است. یا عبادَ الله أنتُم كالمَرضی و اللهُ ربُّ العالمینَ كالطّبیب. ای مردم شما مریض‌هایی هستید كه خدا طبیب شماست. آن طبیب نسخه فرستاده برای شفای شما وَ صَلاحُ المَرضی فیما یَعلَمُهُ الطّبیبُ و یُدَبِّره لا فیما یَشتَهیهِ المَریض.

خیر مریض را طبیب می‌داند نه آن كه مریض دلش می‌خواهد. ألا فَسَلِّموا لِلّه أمرَه تسلیم امر او بشوید، تكونوا من الفائزین. از رستگاران خواهید بود. قرآن می‌‌فرماید: یا أیُّها النّاسُ قد جَائتكُم مَوعِظهٌ مِن ربِّكُم وَ شِفاءٌ لِما فی الصُّدور.

هَلَكَ مَن لَیسَ لَه حَكیمٌ یُرشِدُه هر کس استادی نداشته باشد که او را ارشاد کند نابود می‌‌شود. باید انسان استاد حكیمی داشته باشد که به او بگوید: این رفتارت درست نیست، این جا اشتباه می‌روی. انسان فهمیده باید دائم برای خودش یك مربی وارسته قرار بدهد كه او را راهنمایی كند. اگر مربی، صالح و با تقوا نباشد، گاهی یك روش باطل را با ۱۰۰ آیه و روایت توجیه می‌كند و بدتر باعث ضلالت می‌شود.

مرحله‌ی چهارم: جدیت و تلاش و كوشش است. هر انسان باید دقت كند كه كم‌بودهایش كجاست؟ آیا اعتقاداتش صحیح است؟ آیا اخلاق و رفتارش با زن و بچه‌اش و اطرافیانش درست است یا نه؟ همه‌ی این‌ها را به خاطر بسپارد یا در برگی بنویسد و در رفع آن‌ها زحمت بكشد. العاداتٌ قاهِراتٌ عادت‌ها بر نفس غلبه و حكومت دارد. فَمَن إعتادَ شیئاً فی سِرهِ وَ خَلَواتِهِ فَضَحَه فی عَلانیَتِه. اگر كسی در باطنش نقائصی دارد، آرام آرام این‌ها ظاهر می‌شود و او را در علانیه مفتضح می‌كند. معلوم می‌شود از عمرش بهره‌ای نبرده. مَن أكَلَ ما یَشتَهی وَ لَبسَ ما یَشتَهی وَ رَكِبَ ما یَشتَهی. كسی كه هر چه دلش خواست خورد، هر چه دلش خواست پوشید، هر مركبی را خواست سوار شد، لَم ینْظُرِ اللهُ إلَیهِ حَتّی یَنزِعَ اَو یَترُك خدا به او نظر رحمت نمی‌كند مگر اینكه عوض كند و عادات زشت را با زحمت و كوشش تغییر بدهد. ذَلّلوا أنفُسَكُم بِتَركِ العادات. رام كنید نفس خودتان را با زحمت و كوشش به ترك عادت. همه‌ی كمال‌‌ها از ترك عادت است. و قَوِّدوها إلی فِعلِ الطاعات. آن را در مسیر طاعت و بندگی بكشانید.

وقتی بین آقای علامه و آقای روزبه اختلاف سلیقه‌ای پیش آمد، در مجلسی هر دوی این بزرگواران دعوت داشتند. آقای علامه زودتر تشریف آورده و گرم صحبت بودند. تا آقای روزبه رسیدند، آقای علامه دویدند دست ایشان را گرفتند و بوسیدند. بچه‌ها شروع كردند به گریه كردن و همه منقلب شدند. این بزرگوار، این قدر خاضع است و برای خدا همه‌ی وجودش را فدا می‌كند و می‌شكند و ذره‌ای برای خودش شأن قائل نیست. چنین آدمی می‌تواند تأثیر‌گذار باشد. چون ابتدا روی خودش كار كرده است. ایشان، نسبت به امور تربیتی دقت‌هایی داشت. آقای مسجد جامعی فرمودند: در یك سال تحصیلی كسالت سنگینی داشتم، آقای علامه مطلع بودند. سال بعد روز اول ماه رمضان من را صدا زدند دفتر، فرمودند: شما كسالتی داشتید؛ احتمال نمی‌دهید روزه برای شما بد باشد؟ یك قدری توضیح دادند.

بعد فرمودند: عزیزجون! خوف ضرر برایت پیدا شد؟ گفتم: نه. ایشان فوری تلفن كردند به دكتری و گفتند: دانش‌آموزی می‌آید، ایشان را ببینید صلاح هست روزه بگیرد یا نه؟  ماشین مدرسه را صدا زدند و مرا پیش آن دکتر فرستادند. دكتر معاینه كرد و گفت: روزه برای شما ضرر دارد. وقتی برگشتم مدرسه، آقای علامه مرا خواستند و گفتند: خُب حالا برایت خوف ضرر پیدا شد؟ گفتم: بله. ایشان با بوفه تماس گرفتند و فرمودند: آقای مسجد جامعی روزه برایشان جایز نیست؛ هر روز یك ساعت زودتر غذا مهیا باشد، ایشان بیاید ناهارخوری غذا بخورد تا از بچه‌هایی كه در كلاس‌های پائین‌تر روزه نیستند، خجالت نكشد. برای تك تك بچه‌‌ها مایه گذاشتن و زحمت كشیدن و از بچه‌ی خودش بیشتر بها دادن، كار علامه بود. آری تا این زحمت‌ها نباشد، آن محصول‌ها به وجود نمی‌آید.

ایشان چند روز قبل از فوتشان تلفن كردند كه سریع بیا منزل ما. رفتم؛ همین‌طور در بستر افتاده بودند. خدا می‌داند با چه جدیتی نكته‌ای که به نظرشان آمده بود می‌‌خواستند به من منتقل کنند. می‌‌فرمودند: آقا! این به نفع شماست و من باید این را به شما بگویم. ایشان در مسیری كه تشخیص می‌‌داد، شب و روز نداشت. زمانی که مسجد‌الجواد تازه تأسیس شده بود، به ایشان گفتند: شما بیایید آن جا سخنرانی كنید. فرمودند: وقت ندارم. گفتند: از شما با آن حافظه و سخنوری و استعداد وقتی نمی‌گیرد. فرمودند: من شب‌ها باید فكر كنم كه مطلبی را كه می‌خواهم فردا به بچه‌ها بگویم، با چه شوخی و ضرب‌المثل و ظرافتی منتقل كنم؛ كس دیگری را دعوت كنید. این جدیت و كوشش مُثمر ثمر است.

مرحله‌ی پنجم محاسبه و دقت است. موسی‌بن جعفرعلیهما ‌السلام فرمودند: لیس منا من لم یحاسب نفسه فی كل یوم فإن عَمِلَ حسناً استزاد ‌الله منه و ان عَمِل سیئاً استغفر الله منه اگر كسی هر شب خودش را محاسبه نكند كه آیا در این روز توشه‌ای برای قیامتم برداشتم یا در جا زدم؟ از ما نیست. اگر کار خوبی کرده بود، بیش از آن را از خدا بخواهد و اگر کار بدی کرده بود زود توبه كند و نگذارد زنگار گناه بر دلش زیاد بشود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: یا اباذر! لا یكون رجلٌ من المتقین حتی یحاسِبُ نفسَه اشد من محاسبة الشریك شریكه ای اباذر! كسی از متقین نیست مگر این كه از نفسش شدیدتر از محاسبه‌‌ی دو شریك حساب بكشد كه اگر یكی از آن‌ها چند روز مسافرت رفت، وقتی می‌آید از دیگری می‌پرسد: چند تا معامله كردی؟ چه‌قدر سود بردی؟ ببیند خوراك و لباسش حلال است یا نه؟ وقتی كسی زحمت كشید، آن وقت كمك الهی می‌آید. حق تعالی می‌فرماید: اذا علمتُ ان الغالب علی عبدی الاشتغال بی نقلتُ شهوته فی مسألتی و مناجاتی اگر ببینم بنده‌ی من زحمت می‌كشد كه خودش را به من نزدیك كند و مشغول به من باشد و با من رفاقت كند، شهوت او را به مناجات خودم می‌چرخانم بعد لذتش می‌شود نماز شب اُنس با خدا و هدایت خلق. لذت آقای علامه این بود كه یك نفر را به راه بیاورد. قبل از این كه در آخرت به او رتبه بدهند، نفس این عمل برای او گوارا بود. فإذا كان عبدی كذلك فأراد ان یسهو حلتُ بینه و بین ان یسهو اولئك الْأبطال اولئك اولیائی حقاً حقاً وقتی بنده‌‌ی من به این مرحله رسید، اگر یك وقتی بخواهد خطا برود، خودم حفظش می‌كنم. این‌ها حقا قهرمانان و اولیای من هستند.

یكی از بستگان آقای علامه این خاطره را نقل كردند كه در همان دوران طلبگی ایشان، والده‌ی ایشان جوان‌مرگ می‌شود. علتش هم این بوده كه زمان بی حجابی رضاخان، این خانم با چادراز منزل بیرون می‌رود، مأمور دولت با باتوم بر سر او می‌زند و او مریض می‌شود و با این مرض از دنیا می‌رود. در شش ماه آخر عمر مادر، آقای علامه از او پرستاری می‌كردند. خود ایشان می‌فرمودند: هر وقت مادرم سرفه می‌كرد، قبل از این كه بگوید آب می‌خواهم، می‌پریدم برایش آب می‌آوردم. مادر فوت می‌شود. نامادری آقای علامه به ایشان می‌گوید: پدرت قدری نگران است چون ۱۱ ‌هزار تومان مقروض است و حالا هم مریض است. تا این را خانم می‌گوید، آقای علامه فرش خود را جمع می‌كنند می‌برند بازار، مغازه‌‌ی یكی از آشناها، می‌پرسند: قیمت این فرش‌ چه قدر است؟ می‌گوید: اگر دو سه روز صبر کنید و به قیمت بفروشیم ۱۴ هزار تومان. ایشان می‌گویند: نه! الآن چه قدر؟ می‌گوید: ۱۱ هزار تومان. ایشان می‌گویند: ۱۱ هزار تومان را بده. پول را می‌آورند خدمت پدر و با ظرافت می‌گویند: پولی است پیش من، الآن به آن نیاز ندارم و به زور آن را به پدر می‌دهند. سه روز بعد پدر فوت می‌شود. آن خانم گفته بود: شبی كه پدر با این پول قرضش را داد، تا صبح در بستر همین‌طور می‌گفت: علی‌اصغر! خدا بلندت كند! خدا خیرت بدهد! مرا از این گرفتاری و هم و غم در آوردی.

همه‌ی كلام این است كه اگر كسی اخلاص داشت، خدا به عمر و زندگی او چنین بركتی می‌دهد.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته

سخنرانی آقای اکبر خواجه پیری در پنجمین سال‌‌گرد درگذشت استاد علامه

بسم‌ الله ‌الرحمن‌ الرحیم
با سلام خدمت همه‌‌ی سروران گرامی. یكی از بزرگترین نعمت‌هایی كه خدا به ما داده، جمع هم‌‌شاگردهایی است كه همه بر سر سفره‌ای نشسته‌ایم كه ۵۲ سال پیش مردی قد علم كرد و با نیت‌ خالص و پشت‌كار، این سفره را گستراند. در این جا می‌خواهم خاطرات گذشته را برای دانش‌آموزانی كه با آن‌‌ها در همین كلاس‌‌ها درس می‌خواندیم و در همین فضا تنفس می‌‌كردیم، زنده كنم.

مرحوم علامه مجلس درس مرحوم آیت ‌الله بروجردی را رها كرد و برای باز كردن مدرسه یا به قول خودش كارخانه‌ی آدم‌سازی به تهران آمد؛ چون ایشان معتقد بود انسان تا تربیت نشود، آدم نمی‌شود. استقامت ایشان در این كار واقعاً عجیب بود و با توجه به آیه‌ی: اِنّ الذّین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا كاری كرد كارستان! در سال ۱۳۳۵ مدرسه‌ی علوی را با یك كلاس ۱۳ نفره در كوچه‌ی مستجاب (شهید گل محمدی) محل فعلی دبستان علوی شماره‌‌ی‌ ۱ راه انداخت. بعضی به ایشان پیشنهاد كردند: آقا! دو كلاس بگیرید. ایشان گفته بود: اگر زیاد بشود من نیستم! وقتی مقدار كم باشد، می‌توانیم كار را محكم و اساسی انجام ‌دهیم. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله فرمودند: اِنّ الله یحبُّ عبداً إذا عمل عملاً احكمه خدا بنده‌ای را دوست دارد كه وقتی كاری را انجام می‌دهد، آن را محكم و اساسی انجام بدهد.

مسأله‌ی بعد مسأله‌ی تمركز ایشان بود. استاد وقتی كار تربیت جوان‌‌های مسلمان را به عهده گرفت، کارهای دیگر را رها كرد. این جمله‌ی امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را مکرر برای ما می‌‌خواند که: من اومأ الی متفاوتٍ خذلته الحیل  كسی که به كارهای مختلف روی آورد، حیله‌ها او را خوار می‌كنند یعنی به نتیجه نمی‌رسد.

نكته‌‌ی‌ بعد اصرار استاد بر كیفیت بود، ایشان این روایت مولا را زیاد می‌خواند كه: كم مِنْ صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظمأ و كم من قائم لیس له من قیامه الّا السّهر و العناء حبذا نوم الا كیاس و افطارهم چه بسیار روزه‌‌داری که از روزه‌‌اش جز گرسنگی و تشنگی بهره نمی‌‌برد و چه بسا شب‌‌زنده‌‌داری که از بیداری شبش جز بی‌‌خوابی و رنج نتیجه‌‌ای نمی‌‌گیرد؛ چه خوش است خواب رندان و افطار آنان!

خیلی‌ها ممكن است نماز بخوانند، روزه بگیرند؛ امّا فایده ندارد. اگر كسی حقیقتا دین‌دار بود، ارزش دارد. ایشان با توسعه‌ی بی‌رویه مخالف بود. علوی را به عنوان مادر نگه داشت ولی بعضی فارغ‌‌‌التحصیل‌ها و دیگران را به كار تعلیم و تربیت تشویق ‌كرد تا مدرسه تأسیس كنند. حساب كردیم بیش از ۶۰ مدرسه و به تفكیك مقطع ۱۵۰ مدرسه‌‌ی دخترانه و پسرانه در تهران و شهرستان‌ها حتی خارج از كشور، به طور مستقیم و غیرمستقیم از روش مرحوم آقای علامه الگو گرفته و مشغول به كار هستند و این واقعاً یک کار عظیم و عجیب بود.

نكته‌ی بعد امر به معروف و نهی از منكر بود. برداشت مرحوم آقای علامه از امر به معروف و نهی از منكر با برداشت بسیاری از افراد فرق می‌كرد. دیگران صبر می‌‌کنند تا منكری ایجاد بشود، بعد می‌روند با زحماتی آن منكر را از بین ببرند. مثلاً وقتی جوانی معتاد شد، آن وقت برای ترك اعتیاد او مخارج زیاد می-كنند و چه بسا به نتیجه هم نرسند؛ امّا ایشان می‌فرمود: احتیاج به این كارها نیست؛ بچه‌ها را تربیت كنید، اگر تربیت شدند، در آینده نه معتاد می‌شوند نه منكری انجام می‌دهند و معروف را هم خودشان انجام می‌دهند، احتیاجی به زور و فشار برای ایجاد معروف یا رفع منكر نداریم.

نكته‌ی بعد هماهنگی رفتار و گفتار استاد بود. یادم هست در همین كلاس‌ها با تمام وجود این جمله را از امیرمؤمنانعلیه‌السلام برای ما می‌خواند: ألا حرٌّ یدع هذه‌ اللماظة لاهلها آیا آزاد مردی نیست كه این خرده‌های غذای لای دندان (یعنی دنیا) را به اهلش واگذارد؟! وقتی سراغ زندگی علامه می‌رفتیم، می‌دیدیم دنیا را واقعاً كنار گذاشته بود و با زندگی بسیار مختصر و ساده زندگی می‌كرد.

نكته‌ی بعدی همت بالای مرحوم علامه بود. هر وقت با ایشان به طرف منزلشان می‌رفتیم، وقتی باشگاه ارامنه (آرارات) را می‌دید، با ناراحتی می‌گفت: چرا بچه مسلمان‌ها نباید یك باشگاهی برای ورزش داشته باشند؟! زمانی كه یکی از فارغ‌‌التحصیلان علوی، باغ سعادتیه را برای اردو به اسم مؤسسه‌‌ی فرهنگی علوی كرد و ایشان از پله‌های محضر پایین می‌آمد، شیرین‌ترین خنده را بر لب داشت؛ چون می‌دید جایی برای ورزش و فعالیت بچه‌ها فراهم شده است. ایشان بعضی از معلمان و مدیران را برای كسب تجربه‌‌ی آموزشی و تربیتی و دیدار مدارس به خارج از كشور می‌فرستاد تا بروند ببینند آن‌ها چه دارند و روش‌‌های مفید آن‌‌ها را بیاورند تا متناسب با شرایط خودمان در مدارس استفاده كنیم.

چون نیت علامه خالص بود، خدا روزبه را به علامه داد. وقتی روزبه در حیاط مدرسه قدم می‌زد، واقعاً مجسمه‌‌ی علم و تقوا بود. در سال ۵۲ كه مرحوم روزبه از دنیا رفت، قرار بود جنازه‌ی ایشان را بیاورند وسط حیاط دبیرستان تا دانش‌آموزان و اولیای آن‌ها و مربیان تشییع كنند. آقای علامه وقتی جنازه به درب حیاط جنوبی مدرسه رسید، اجازه ورود آن را به دبیرستان نداد. خیلی‌ها از این کار خوششان نیامد و در دل انتقاد داشتند. بعداً رئیس منطقه گفته بود: اگر جنازه‌‌ی روزبه را به حیاط مدرسه‌‌ آورده بودند، ساواك درب مدرسه را می‌بست. علامه فتانت‌های به خصوصی داشت. در همان موقعی كه جنازه‌‌ی روزبه به دوش شاگردان بود، علامه با زیركی بسیار عجیبی حكم مدیریت مرحوم دكتر خسروی را گرفت. دکتر خسروی پزشك متخصص و دبیر مبرّز و واقعاً یك معلّْم اخلاق بود و بعد از مرحوم روزبه 29 سال مدیریت دبیرستان علوی را به عهده داشت. ما افتخار می‌كنیم که سال آخر دبیرستان، شاگرد مرحوم دكتر خسروی بودیم. او هم واقعاً گلی بود كه خدا به علامه لطف كرده بود.

مرحوم حاج مقدس، مرحوم آقای خرازی، مرحوم آقای رحیمیان، مرحوم آقای نیکومنش و بسیاری دیگر در تأسیس و ادامه‌‌ی كار مؤسسه‌‌ی علوی سهیم بودند كه خدا همه‌ی آن‌ها را رحمت كند. خلاصه عده‌ای آمدند از جان و مال و آبروی خود مایه گذاشتند و سفره‌ای را گستراندند. حالا وظیفه‌ی ما فارغ‌التحصیل‌های این مدرسه چیست؟ این چراغ روشن می‌ماند؛ چون نیت‌های اوّلیه نیت‌های خالصی بوده است. كارهای خوب را اگر ما انجام ندهیم، دیگران انجام می‌دهند. امّا هر كس باید قدم پیش بگذارد تا كار خوب به دست او انجام شود. افرادی باید بیایند تجربیات علوی را بگیرند و بروند جاهای دیگر پیاده كنند. فارغ‌التحصیل‌های علوی که گروه عظیمی هستند، اگر بخواهند قدمی بردارند، بهترین كار تعلیم و تربیت است. استادمان مرحوم علامه می‌فرمود: در زیر این آسمان هیچ كاری به اهمیت و عظمت انسان‌سازی نیست. اگر آدم ساخته شد، خیلی از مشكلات جامعه حل می‌شود. خدا را شكر می‌كنیم كه ما را در این راه قرار داده است. امید است از آثار مرحوم علامه: كتاب‌ها، نوارها، فیلم‌ها، مصاحبه‌ها و همایش‌ها در مدارس استفاده كنیم. از خدا می‌خواهیم به ما این توفیق را عنایت فرماید كه راه آن بزرگان را ادامه دهیم. الّلهّم وفقنا لما تحبّ و ترضی.
وصلی الله علی محمد و آله




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute