هفتمین سالگرد رحلت علامه کرباسچیان

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۶/۲۴

تعداد بازدید:۰

هفتمین سالگرد رحلت علامه کرباسچیان

در هفتمین سالگرد رحلت استاد کرباسچیان، آقایان ناصر کاظمی، دکتر حمید رحیمیان، آقای مهدی تنها، آقای اکبر خواجه‌پیری و آقای محمدحسین کرباسچیان به ایراد سخنرانی پرداختند.



سخن‌رانی آقای ناصر کاظمی در هفتمین سالگرد وفات استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم

خـوش آن خجـسته زمانی کـه یـار بـاز آید
فــراز مــسـنـد عــزت بــه عــز و نـاز آید

خوش آن دمی که به بام جهان کفر و نفاق
لــوای نــصــر مــن الــه بــه اهــتـزاز آید

خـجـسـتـه بـاد زمــانی کـه مـاه چـاردهــم
چـو مـهــر از افــق کــعــبـه و حـجـاز آید

یگـانــه حجـت اثـنـا عـشــر شـود ظـاهــر
مـــهــیـن ذخــیـره‌ی دادار بـی نـیــاز آیــد

عرض تسلیت ما به وجود نازنین آخرین ذخیره‌ی الهی حضرت بقیة الله الأعظم و به شما عزیزان عزادار فاطمی. به نظرم رسید به مناسبت ایام شهادت صدیقه‌ی طاهره و مناسبت سالگرد رحلت مرحوم آقای علامه یکی از آموزه‌های فاطمی را که از وجود نازنین ایشان آموختم، مطلع سخن قرار بدهم و بعد مطالبی درباره-ی بیداری و هوشیاری در آموزه‌های ایشان تقدیم کنم. زمانی که خدمت مرحوم آقای علامه می‌رسیدیم، یک بار در تبیین جایگاه تعلیم و تربیت به روایتی از حضرت صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها اشاره کردند. بعدا وقتی که من به اصل این روایت شریف مراجعه کردم و صدر و ذیل آن را دیدم، فوق العاده برایم درس آموز بود و تذکرات آقای علامه ذیل این روایت شریف برای من سازنده بود. اجمال روایت این است که وقتی خانمی خدمت حضرت صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها می‌رسد وعرضه می‌دارد که من مادری دارم که به جهت کهولت در امر عبادت و نمازش دچار مشکلاتی شده است. او مرا مأمور کرده خدمت شما برسم و نسبت به وظایفش در شرایط بیماری از شما جویا بشوم تا شما او را راهنمایی کنید. حضرت فرمودند: سؤال کن. این خانم اولین سؤالش را کرد بعد سؤال دوم و سوم و سپس خجالت کشید از این که ادامه بدهد. گفت: می‌ترسم با ادامه ی سؤالات ناراحتتان کنم. حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: بیا جلو ادامه بده و سؤالت را بپرس. بعد برای این که خاطر این خانم آسوده و راحت‌تر بشود، مثالی برای او زدند. فرمودند: اگر کسی را اجیر کنند و بگویند بار سنگینی را می خواهیم ببریم پشت بام و در مقابل مثلاً صد هزار دینار طلا به تو اجرت می‌دهیم، به نظر تو آیا در او کراهت و ناراحتی ایجاد می‌شود؟! آن زن گفت: نه، اصلاً چنین معامله‌ای مغتنم است. حضرت فرمودند: حکایت من هم همین است. من هم در قبال این تعلیم که برای تو و مادر تو می دهم، خداوند تبارک و تعالی اجری به من می‌دهد که قابل تصور نیست. مثلاً حله‌هایی از نور که بر تن چنین افرادی می‌پوشانند که فوق تصور است. بعد حضرت صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها روایتی از پدرشان نقل می کنند که فرمودند: إنَّ علماء شیعتنا یحشرون و یخلع علیهم من خلع الکرامات علی قدر کثرة علومهم و جدهم فی ارشاد عباد الله. در روز قیامت دانشمندان از شیعیان ما محشور می شوند و به اندازه‌ی علم و آگاهیشان و به اندازه‌ی جد و جهدشان در مسیر ارشاد بندگان خدا، خلعت‌های الهی بر آنان پوشانده می شود. بعد شاگردانی که تحت تربیت لین عالمان قرار داشتند را فرا می‌خوانند و به علما می‌گویند: اینان همان دست پرورده‌های شما هستند که شما ارشاد و راهنمایی‌شان کردید، هر یک از این‌ها هم آن چه به دیگران آموخته باشند، در رتبه‌های بعدی این خلعت‌های نورانی بر اندام آن‌ها زیبنده خواهد بود. یک رشته از خلعت‌های نوری که خدا برای این‌ها در نظر گرفته، با آن چه خورشید بر آن می‌تابد، برابری نمی‌کند بلکه یک میلیون برابر برتری دارد. این را مرحوم آقای علامه می گفت که جایگاه تعلیم وتربیت را برای ما ترسیم کند. امیرالمؤمنین علیه السلام چه زیبا فرمود: إنَّ المؤمنَ یُری یَقینُه فی عملِه ( یقین مؤمن در عمل او دیده می‌شود.) مرحوم آقای علامه به این روایت یقین داشت. یعنی این اجر و ثواب را برای کسی که در مسیر تعلیم و تربیت قرار دارد با تمام وجودش باور داشت. لذا این یقین در عملش متجلی بود.

اما عنوان بیداری و هوشیاری در آموزه‌های آقای علامه. من گمان می‌کنم در دنیای ما بیماری ای شایع‌تر از بیماری‌ای غفلت وجود ندارد و حرکت های فرهنگی جهانی بر گسترش این بیماری پای می‌فشارند و انسان‌های غافل این رشته را دنبال می‌کنند. آقای علامه با فطانت دریافته بود که این بیماری ام الامراض است و مادامی که علاج نشود، هیچ حرکت تربیتی و فرهنگی ریشه‌دار نخواهد بود و راه کار‌های درمان این بیماری از شاه کار‌های این مرد بزرگ بود که به برکت انس و الفت با مکتب اهل‌بیت علیهم السلام متذکر این معنا شده بود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: ویل لمن غلبت علیه الغفلة فنسی الرحلة و لم یستعد (وای به حال کسی که غفلت بر او چیره شده و کوچ کردنش را فراموش کرده و آماده‌ی سفر آخرت نمی‌شود.) نفرمود: وای بر کسی که سرطان گرفته یا کسی که سل دارد؛ این فرد ممکن است یک ماه، دو ماه یا یک سال، دو سال دیگر بمیرد. زندگی اصلی که تمام نشده وای به حال کسی که در اثر غفلت زندگی جاودانه‌اش را به خطر انداخته. اثر وضعی این بیماری این است که این واقعیت قطعی که باید زمانی کوچ کند و از این دنیا برود را فراموش می‌کند و درحالی که چمدانش را نبسته، ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد. این حقیقت در دنیا به تعداد انسان‌هایی که آمده‌اند و رفته‌اند تجربه شده و صحتش امضا شده؛ اما همین واقعیت غیر قابل انکار مورد نسیان و فراموشی قرار می‌گیرد. چرا؟ به خاطر بیماری غفلت. در تمام آموزه‌های مرحوم آقای علامه این روشن‌بینی و روشنگری را انسان می‌بیند. باز این روایت شریف را از مرحوم آقای علامه اولین بار شنیدم که: سُکرُ الغفلة و الغرور أبعدُ إفاقة من سُکرِ الخمور (مستی غفلت و غرور از مستی شراب دیرتر بر طرف می‌شود.) یعنی غفلت مستی می‌آورد. مرحوم آقای علامه به بیداری و هوشیاری هر دو پا می‌فشرد. چون ممکن است کسی بیدار باشد اما هوشیار نباشد. بیماری غفلت عدم هوشیاری و مستی می‌آورد یعنی قوای دراکه را مختل می‌کند. همان گونه که کسی مست شراب است، قوای کنترل کننده‌ی او نمی‌تواند او را روی پای خودش نگه دارد. مستی ناشی از غفلت خیلی دیرتر صاحبش به هوش می‌آید از کسی که مست شراب است. مست شراب چند ساعت بعد سرحال می‌شود. زودتر خواستید بیدارش کنید دو تا کشیده به او بزنید. یا یک لیوان آب سرد روی صورتش بپاشید، به هوش می‌آید. اما این بیماری خانمان‌سوز به گونه‌ای است که تا سرش به سنگ لحد نخورد، از مستی در نمی‌آید.

کـاش می‌آورد مستی هر حـرامی چـون شـراب                 آن زمان معلوم می شد در جهان هوشیار کیست

خدا ستار العیوب است. اگر بنا بود انسان در اثر هر گناهی مثل مشروب پیلی‌‌پیلی می‌خورد، آدم می‌دید همه در خیابان پیلی‌پیلی می‌خورند. یکی مست غرور است، یکی مست غفلت است، یکی مست جاه است، یکی مست پول است... روایتی از مولا علی علیه السلام نقل شده که فرمودند: ینبغی للعاقل أن یحترسَ من سُکر المال و سُکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشباب.هر کدام به نوبه‌ی خود مستی می‌آورد. عبارت را دقت بفرمایید. نفرمود: ینبغی للعاقل أن یحترسَ من المال و القدرة و العلم و المدح والشباب، بلکه از مستی این‌ها باید پرهیز کرد. اگر کسی عاقل باشد، از مستی این‌ها باید بپرهیزد زیرا وقتی هوشیاری را از دست داد، اولین نتیجه‌اش این است که یادش می‌رود باید کوچ کند و برود. خدا رحمت کند آقای علامه را که با حکایاتی که شاهد صدقش در آنها بود، کوچ کردن انسان از این دنیا را یادآوری می‌کرد. ایشان اولین بار این داستان را برای من گفتند. فرمودند: یک روز رفتم عیادت دکتر مافی از فارغ التحصیلان مدرسه که در بیمارستان شهدای تجریش پزشک بود و مطب خصوصی هم داشت و در سن ۳۲ سالگی از دنیا رفت. دکتر به من گفت: آقای علامه! شما از این داستان‌ها سر کلاس برای ما می‌گفتید؛ بگذارید داستانی که برای خود من پیش آمده برای شما بگویم. یک روز در مطب نشسته بودم. خانمی دست بچه‌اش را گرفته بود آمد مطب. بچه‌اش را روی تخت خواباند، معاینه‌اش کردم. دیدم حال بچه خیلی وخیم است. به مادر گفتم: هر چه زودتر این بچه را برسانید بیمارستان، باید فوری یک عمل جراحی روی او انجام بشود و گر نه خطرناک است. گفت: چشم. گفنم: توصیه می‌کنم او را به یکی از این سه بیمارستان تخصصی ببرید، چون شرایطش حاد است، می‌ترسم بیمارستان‌های معمولی رسیدگی‌های لازم را نکنند و بچه از دست برود. مادر گفت: چشم. اما اشک در چشمش حلقه زد. متوجه شدم بیمارستان خصوصی در توانش نیست. یک دفعه به ذهنم رسید که مادرم تازه از دنیا رفته، این کار خیر را بکنم ثوابش به روح مادرم برسد. به آن زن گفتم: مادر! من خودم در فلان بیمارستان بچه‌ات را عمل می‌کنم. الآن زنگ می‌زنم به آن‌جا او را پذیرش کنند و در اسرع وقت خودم می‌آیم و نیازی هم به پول نیست. دعایم کرد و رفت. من هم زنگ زدم و خودم را به بیمارستان رساندم و خدا را شکر عمل جراحی با موفقیت انجام شد. چند روز گذشت. دیدم این مادر دست بچه‌اش را گرفته آمد مطب. بعد از سلام علیک و تشکر گفت: من نمی‌دانم مادر شما در قید حیات است یا نه؟ دیشب خواب دیدم خانم بزرگواری آمد و گفت: من مادر دکتر مافی هستم، سلام مرا به دکتر برسان و بگو: خدا خیرت بدهد، هدیه‌ای که دادی به من رسید و خیلی هم کارساز بود.

بعد از نقل این داستان آقای علامه این آیه شریفه را خواندند: یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور می‌دانی چه پرودگاری را باور داری؟ پروردگاری که نگاه‌های دزدکی و آن‌چه در دل مخفی کنی را می‌داند. دکتر مافی یک آن در ذهنش آمد این کار خیر را بکند و ثوابش را برای مادرش بفرستد. این نیت در دلش مخفی بود، خدا این را هم می‌داند و رسیدش را برایش می‌فرستد. هر چند بنا نیست همیشه این کار را بکند. بنا بر نقدی معامله کردن در این دنیا نیست. اگر معامله‌ی نقدی بود، امتحان معنا پیدا نمی‌کرد. این جا بنا بر نسیه عمل کردن است. بله، گاهی خدا چشمه‌هایی نشان می‌دهد که امثال ما یقینمان کمی بیشتر بشود.
والسلام علیکم و رحمه الله

سخنان آقای دکتر حمید رحیمیان در میزگرد هفتمین سالگرد وفات استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند: کانوا قوما من اهل الدنیا و لیسوا من اهلها (اهل نجات کسانی هستند که در دنیا زندگی کردند ولی اهل دنیا نبودند.)  و از همین خاک جهان دگری ساختند.

استاد علامه این شعر را زیاد می‌خواندند که:

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غـرقه گشتنـد و نگشتند به آب آلوده

یعنی آنان یک عمر در این دنیا زندگی کردند، در دریای دنیا رفتند ولی تر نشدند.

میزگردی داریم به مناسبت هفتمین سالگرد رحلت استاد علامه کرباسچیان که حقی بزرگی به گردن همه‌‎ی ما دارند، نه فقط همه‌ی ما، بلکه در و دیوار مدرسه‎‌ی علوی وام‌دار او هستند. در این میزگرد قرار است درباره‌ی چند مورد از ویژگی‌های مرحوم علامه صحبت شود.

۱ـ مقوله‌ی اول بحث پیگیری، پشتکار، استقامت و عزم مرحوم آقای علامه است که در این رابطه از جناب آقای مهدی تنها تقاضا خواهیم کرد برایمان مطالبی را بیان نمایند.

۲ـ موضوع دوم که از جناب آقای اکبر خواجه‌پیری خواهیم شنید، همت بلند مرحوم آقای علامه است که در همه چیز جز به درجه‌ی یک راضی و قانع نبودند.

۳ـ خاطرات استاد در موضوع پیگیری و دقت را جناب آقای حسین کرباسچیان بیان خواهند کرد که به جهت فرزندی جناب آقای علامه خاطرات فراوانی به همراه دارند. البته بیان خاطرات در این جا هدف ما نیست. بلکه هدف این است که این خاطرات برای ما درس زندگی باشد.

مرحوم علامه این عبارت را می‌خواندند که: لیس الزاهد من لا یملک شیئا بل الزاهد من لا یملکه شی‌ء (زاهد کسی نیست که چیزی نداشته باشد، بلکه زاهد کسی است که چیزی نتواند مالک او شود.) و علامه چنین بود. هیچ چیزی مالک یا جلودارش نبود و ایشان وقتی اراده می‌کرد، پی کار را می‌گرفت تا به نتیجه برسد.

بحث دیگر بقای روح است که مرحوم آقای علامه روی آن بسیار تأکید داشتند و این روایت را زیاد می‌خواندند که: خلقتم للبقاء لا للفناء و انما تنقلون من دار الی دار (شما برای باقی ماندن به دنیا آمده‌اید نه برای از بین رفتن و فقط از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر منتقل می‌شوید.) ما اعتقاد به این حقیقت را در اعمال و رفتار آقای علامه به طور مشهود می‌دیدیم. ما به حسرت یاد می‌کنیم از آن‌چه علامه به ما آموخته است. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم ایشان اسطوره‌ای بود که ما فقط از ایشان به عظمت یاد می‌کنیم؛ در حالی که او قطعا به این تعریف و تمجیدها راضی نبود. آقای علامه انتظارش از من و شما این بود که خود را به این دنیا نفروشیم و فقط این چند روزه را نبینیم. یکی از فلاسفه‌ی غرب معتقد است که شادی اصل زندگی است. باید کاری کنیم که خوش باشیم؛ کل زندگی همین است! باید آن چه ما را شاد می‌کند، انجام دهیم. این خوش بودن از جنس لهو و لعب و غفلت است. غربی‌ها جمله‌ای دارند که می‌گویند: خودت را ببخش، راحت می‌شوی! گویی جای خدا نشسته‌ای و هر اشتباهی تا به حال کرده‌ای، خودت را به جای خدا می‌بخشی! برای خدا در این زندگی جایی نیست؛ منشأ این تفکر، انسان‌مداری است نه خدا‌محوری. آقای علامه این چیزها را به هیچ وجه ملاک زندگانی نمی‌دانست و می فرمود: بعضی‌ها زندگی می‌کنند و بعضی‌ها مردگی؛ نه برای خود نفعی دارند، نه برای خانواده و نه برای جامعه.

در بحث درجه‌ی یک بودن، آن ‌چه آقای علامه عمل می‌کردند، همان است که الآن در سازمان‌های موفق دنیا روی آن سرمایه‌گذاری می‌کنند و خیلی هم روی آن کار می‌شود. مثلا شرکت معروفی که ۵۰۰ قلم تولید جهانی دارد، شعارش این است که "شرکت ما یا تولید محصول جدیدی را شروع نمی‌کند یا اگر شروع کند، باید در کل جهان درجه‌ی یک باشد؛ ما به کمتر از این قانع نیستیم." آقای علامه در تأسیس علوی از تجهیز دبیرستان، گزینش دانش‌آموز، جذب معلم، رشد معلم، تأمین معلم، اردو و آن چه می‌کرد، تنها به بهترین می‌اندیشید. به لطف الهی و در نتیجه‌ی زحمات ایشان و همکاران لایقشان افراد زیادی تربیت شدند که به نوبه‌ی خود اکثرا در رشته‌ها و مشاغل و پست‌های خود مؤثر و موفق بوده و هستند. ان ‌شاء الله این چراغ علوی تا ظهور امام زمان علیه السلام هم‌چنان روشن و نورافشان باشد.
والسلام

سخنان آقای مهدی تنها در میزگرد هفتمین سالگرد وفات استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام خدمت همه‌ی برادران و حضار ارجمند. موضوع این میزگرد، پیرامون روایتی است که مرحوم آقای علامه آن را زیاد می‌‌خواندند و در مورد خود ایشان صدق می‌‌کند. حضرت علی علیه السلام درباره‌‌ی اولیای الهی می‌‌فرماید: کانوا قوما من اهل الدنیا و لیسوا من اهلها بحث تفاوت دید آقای علامه با نگرش ما مطرح است. رفتار آقای علامه با فرزندان معنوی‌اش متفاوت بود با رفتاری که حتی ما با فرزندان مادی‌مان داریم. تفاوت دید آقای علامه به واقعیت‌ها و پدیده‌ها با نگرش ما، این بود که دید ایشان یک صبغه‌‌ی آخرتی داشت و این بینش در رفتار و زندگی ما دیده نمی‌شود. من شنیده بودم آقای علامه گوشت فردا را امروز نمی‌خرید؛ چرا که این حقیقت را باور کرده بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: چشمم را نبستم که امید باز کردن داشته باشم و باز نکردم که امید بستن داشته باشم و یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام ‌فرمودند: هر نفسی که انسان می‌کشد، گامی است به سوی مرگ. تفاوت نگرش مرحوم آقای علامه به همه‌ی برنامه‌های زندگی، با ما این بود که این حقایق با گوشت و پوست و فکر ایشان عجین شده بود. لذا گوشت امروز را که می‌خرید، گویا باور داشت که معلوم نیست من فردا باشم تا برای آن هم گوشت تهیه کنم. برای همین فریزر در منزل نداشت.

آقای علامه چون می‌دید ما مادی فکر می‌کنیم، همه‌ی تلاشش بر این بود که به ما بگوید: یک خبرهای دیگری غیر از این حرف‌ها وجود دارد و برای این که باورهای خودش را به ما منتقل کند، از شیوه‌های مختلف استفاده می‌کرد. در و دیوار مدرسه‌‌ی علوی گویای این حکایت‌‌هاست. یکی از معلمین می‌گفت: یک روز آمدم مدرسه، آقای علامه مرا صدا زد. کنار ایشان نشستم. فرمود: جونم! از خودت بیرون آمدی؟! واقعا اگر امروز استاد این سؤال را از ما بکند، چه جوابی داریم؟

یکی از شیوه‌هایی که استاد در یاد دادن مطالب استفاده می‌کرد، تکرار بود. به طوری که گاهی ما نسبت به خودمان واقعا شرمنده می‌‌شدیم. بارها ما را به منزلشان فرامی‌‌خواندند و نکاتی را متذکر می‌شدند. یک بار حدود ۱۱ شب از منزلشان برمی‌گشتم. غرق فرمایشات استاد بودم. بی‌‌اختیار ماشین را کنار خیابان پارک کردم و نتوانستم به راه ادامه بدهم. به نکاتی که برای بنده متذکر شده بودند، فکر می‌‌کردم. به خود آمدم، متوجه شدم که حدود ۲۰ دقیقه است دارم گریه می‌کنم. با خود گفتم: این مرد این قدر به فکر من است که مرا آدم کند. چه طور می‌شود که من به فکر خودم نباشم؟ رفتار آقای علامه به گونه‌ای بود که هر کس فکر می‌کرد که توجه آقای علامه تنها به اوست و با همه این گونه بود.

از موارد پی‌‌گیری ایشان نمونه‌ها زیاد است. زمانی برای جلسات مادران مدرسه‌ی نیک پرور عرایضی داشتم. آقای علامه مرا خواستند و فرمودند: درجلساتِ مادران شما خانم‌هایی می‌آیند که بعضی پزشک هستند، دکترا دارند، تحصیل کرده هستند؛ مواظب باش وقتی صحبت می کنی چیزی را اشتباه نگویی. خلاصه مرا به آداب و فنون سخن‌وری توجه دادند. یک روز پنج‌شنبه جلسه‌ی مادران بود و من صحبت کردم. ساعت ۳:۳۰ جلسه تمام شد. من تا رسیدم منزل ساعت هشت شب بود. باور کنید هنوز لباس در نیاورده بودم که تلفن زنگ زد. بچه ها گوشی را برداشتند و گفتند آقای علامه است. من گوشی را گرفتم. فرمودند: سلام جونم! حالت چه طوره؟ کی میای این جا؟ من تا آمدم فکر کنم، گفتند: ۵ صبح فردا وقتت خالی است؟ گفتم: بله. فردا صبح ساعت ۵ منزل ایشان حاضر شدم. به محض این که نشستم، دو برگه‌ی امتحانی که در آن مطالبی نوشته بودند، جلویم گذاشتند. بعد ضبط صوت را روشن کردند. نوار دیروز بعد از ظهر من بود. از باء بسم الله تا آخر آن تعداد زیادی اشکالات مرا نوشته بودند و به من تذکر دادند. اول نوار میز زیر پای ما صدا کرد. گفتند: جونم! مگر مردم خون کرده‌اند که صدای قژ‌قژ میز شما را بشنوند؛ یک کمی آب به آن بپاشید که صدا نکند. من اول سخن‌رانی گفته بودم: رب اشرح لی صدری و یسر لی امری ... گفتند: این‌ها چیه می‌خوانی؟ گفتم: آقا! بالاخره تلاوت آیات قرآن است. فرمودند: قبل از سخنرانی یک ختم قرآن بکن ولی وقت مردم را نگیر و بگو بسم الله الرحمن الرحیم و صحبت را شروع کن. یک جا داستانی را هم که از خود ایشان شنیده بودم نقل کردم که تاجری در مشهد می‌خواست برای سرکشی به باغش برود. به دکان بقالی می‌‌رود و می‌‌گوید: یک سیر خاک‌شیر بده. بقال اشتباهی یک سیر تنباکو آماده می‌‌کند. تاجرمی‌گوید: من از تو خاک‌شیر خواستم. وقتی می‌خواهد تنباکو را سر جایش بریزد، تاجر می‌گوید: اشکالی ندارد، تنباکو را هم بده و هر دو را می گیرد. این تاجر می‌‌گفت: وقتی از دروازه‌‌ی شهر خارج شدم، الاغ بی راهه رفت؛ چون به آن اطراف آشنا بودم، با خودم گفتم: مانعی ندارد، از هر راه که برود، بالاخره به باغ می‌‌رسم. مقداری که رفتم، دیدم شخصی کنار نهری نشسته و قلیان خود را حاضر کرده و آتش هم در آتش‌‌گردان آماده است. تا چشمش به من افتاد، گفت: تنباکو را بده! و به اندازه‌‌ی یک سر قلیان برداشت و باقی را پس ‌داد. گفتم: بقیه‌اش را هم نگه دار. ‌گفت: لازم ندارم؛ هر وقت بخواهیم می‌آورند! این اصل داستان بود. این جا آقای علامه فرمودند: تنباکو را بقالی ندارد، عطاری دارد. چرا گفتی بقالی؟!

دقت نظرهای آقای علامه قابل‌‌ توجه و درس‌‌آموز بود. آقای دکتر شهابی فرزندشان از فارغ‌التحصیلان مدرسه‌ی احسان هستند. یک بار با پسرشان جهت دیدار، منزل آقای علامه می‌روند. فرزند ایشان مقداری اضافه وزن داشتند. آقای علامه رو می‌کنند به آقای دکتر شهابی که این پسر چاق است و باید خودش را لاغر کند. بعد به من تلفن زدند و فرمودند: جونم! این پسر از مدرسه‌ی شما با این وضع فارغ‌التحصیل شده، این چه طور چاقه؟! ایشان این قدر این قضیه را پی‌گیری کردند که این عزیز ما که الآن تحصیلات عالیه‌اش را می‌گذراند، با یک اندام متناسب و در سلامت کامل جسمی به سر می‌برد. امروز اگر ما نکته‌ای را به شاگردان و بچه‌هایمان می‌گوییم، چه قدر پی‌گیر هستیم و به آن توجه می‌کنیم؟ این یک نمونه از دقت نظر و پی‌گیری‌‌های ایشان بود.

آقای علامه به آن چه در آیات و روایات برخورد کرده بود، عمل می‌کرد، لذا چون مطیع موالیانش بود، غصه‌‌ نمی‌خورد و واقعا خوش بود. خنده‌هایی که ایشان داشت، گمان نمی‌کنم هیچ کدام از ما داشته باشیم. من نوع خوشی آقای علامه را این طور تفسیر می‎کنم.

در پایان به عبارت زیبایی که برادر عزیزمان جناب آقای دکتر فیاض‌بخش در کتابشان به کار برده‌اند، اشاره می‌کنم: «علامه اسیر بصیرت و گرفتار یقینش بود. لاجرم بنده‌ی اخلاصش بود و ناگزیر این همه نشان ناله و درد هدایت از خود به جا گذاشت.»
والسلام

سخن‌رانی آقای خواجه پیری در میزگرد هفتمین سالگرد وفات استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت همه‌‌‌ی بزرگان مجلس و همه‌‌‌ی هم‌‌‌شاگردی‌‌‌های سابق خودمان.

همت، احتیاج به انگیزه‌‌‌ی قوی و پشتکار دارد و تا آن انگیزه ایجاد نشود، شخص برای انجام کار همت نمی‌‌‌کند؛ آن هم اگر بخواهد همت برتری داشته باشد، باید بصیرت و آگاهی و بینش بالایی داشته باشد.

مرحوم علامه درباره‌‌‌ی علت آمدنشان از قم به تهران و تأسیس مدرسه‌‌‌ی علوی می‌‌‌فرمودند: وقتی رساله‌‌‌ی توضیح المسائل را تنظیم و چاپ کردیم و در اختیار عموم گذاشتیم، دیدیم رساله‌‌‌‌‌‌ به تنهایی کارساز نیست و باید رساله‌خوان هم درست کنیم. یعنی کسانی باشند که این رساله را بخوانند و عمل کنند. این بود که تصمیم گرفتیم بیاییم تهران مدرسه‌‌‌ای تأسیس کنیم.

مرحوم علامه این جمله را از حضرت امیر علیه السلام زیاد می‌‌‌خواندند: ما اخذ الله علی اهل الجهل ان یتعلموا حتی اخذ علی اهل العلم ان یعلموا روز قیامت که به حساب افراد می‌‌‌رسند، اول یقه‌‌‌ی جاهلان را نمی‌‌‌گیرند که چرا احکام دین را یاد نگرفتید، بلکه اول یقه‌‌‌ی علما را می‌‌‌گیرند که چرا نرفتید یاد بدهید! همان گونه که پیامبر مانند طبیبی در بین مردم حرکت می‌‌‌کرد و به مداوای امراض روحی آنان می‌‌‌پرداخت که مولا در مورد ایشان می‌فرمود: طبیب دوار بطبه. جاهل که نادان است، اگردانا بود، دنبال علم می‌‌‌رفت. عالم باید دنبال جاهل برود تا به او بیاموزد. بنابراین اول باید عالم حساب پس بدهد.

مرحوم آقای علامه سال‌‌‌ها در قم از محضر آیت الله بروجردی استفاده کرده بودند و از شاگردان برجسته و به نام ایشان بودند. با خود گفتند برویم تهران کارخانه‌‌‌ی آدم سازی درست کنیم. مرحوم جزایری که معلم ریاضی دبیرستان علوی بودند، می‌‌‌فرمودند: در تابستان 35 آقای علامه برای گرفتن امتیاز یک دبیرستان به آموزش و پرورش مراجعه کردند. کمی غیر عادی بود که شخصی برای گرفتن مجوز مدرسه در تابستان شروع کند و با آن دست‌‌‌اندازهای اداری، اول مهر مدرسه باز شود. گفتم نمی‌‌‌شود. فرمودند: شما کارتان را انجام بدهید، من هم کارم را انجام می‌‌‌دهم. اواخر تابستان ایشان را دیدم که از اتوبوس آویزان شده و چند آفتابه به دست گرفته و برای مدرسه می‌‌‌برد. با خود گفتم با این همت می‌‌‌تواند مدرسه باز کند. اول مهر هم دیدم مدرسه‌‌‌ی علوی دائر شده. مرحوم علامه واقعا در کارهای مختلف همت عجیبی داشت، چون برای تعلیم و تربیت و آدم‌سازی انگیزه-ی بالایی داشت و بر اساس آن انگیزه همت هم داشت.

وقتی سر به داخله‌‌‌ی منزل ایشان می‌‌‌کردیم، می‌‌‌دیدیم زندگی بسیار ساده که هنوز همان پرده‌‌‌ها و همان فرش‌‌‌های ساده حفظ شده است. اما آن چه ایشان در مورد  مدرسه عمل می‌‌‌کرد، ۱۸۰ درجه با آن فرق داشت. ایشان با شخصیت روحانی و علمیت و اجتهاد در بازار تهران برای تأمین مخارج مدرسه به قول خودشان گدایی می-رفتند. می‌‌‌گفتند: در روزهای اول می‌‌‌خواستیم یک زنگ برای مدرسه بخریم ۲ تومان یعنی ۲۰ ریال که بگذاریم در دفتر زنگ بزنیم بچه‌‌‌ها از کلاس بیایند بیرون. رفتم بازار و از چهار نفر بازاری ۴ تا ۵ ریالی گدایی کردم. من یادم هست در مغازه مرحوم پدرم بودم، شاید ۱۱ سالم بود؛ قرار بود سال بعد بیایم دبیرستان علوی. مرحوم علامه با مرحوم ابوی ما دوستی داشتند. آمدند آن جا، گفتند: آقای روزبه برای لوازم آزمایشگاه صورتی داده‌‌‌اند حدود ۸۰ هزار تومان (که در آن زمان خیلی بود) من دیدم همه‌‌‌اش برای شما زیاد است، آن را قسمت کرده‌‌‌ام به ۴۰ تا ۲ هزار تومان که از ۴۰ نفر بگیرم. الآن مرحمت می‌‌‌کنید یا بروم برگردم؟ ابوی به شاگردش گفت: آن دسته چک را بیاور. آقای علامه گفتند: نه! بدهید نقد کنند، من برمی‌‌‌گردم. ایشان رفتند و تا ظهر که برگشتند، من شاهد بودم که ۴۰ تا دو هزارتومان از بازاری‌‌‌ها گرفته بودند که آخرین نفرهم ابوی ما بود. آیا ما برای یک کار آموزشی و تربیتی می‌‌‌رویم گدایی کنیم؟ واقعا این کار خیلی همت می‌خواهد، از صفر شروع کردن تا به این جا رسیدن؛ البته با لطف خدا و عنایت امام زمان علیه السلام.

خلاصه توکل، همت و پشتکار ایشان واقعا قوی بود. با این قوت آمده بود و یک چیز را رصد کرده بود. ما معمولا نیرو‌های خود را پخش می‌‌‌کنیم و وقتی قوا پخش شد، نتیجه نمی‌‌‌دهد. ایشان منبر و محراب و تألیف را تعطیل کرد و یک قله را رصد کرد و آن قله‌‌‌ی آدم‌‌‌سازی بود. بر این اساس تمام نیرویش را در این مسیر قرار داد. در منزل، در راه و در مدرسه به همین فکر بود و با این همت و پشتکار و فعالیت، پایه‌گذار فرهنگ نوینی شد که ما تنها مدرسه‌‌‌ی دینی نمی‌خواهیم یا مدرسه‌‌‌ای که تنها از جهت علمی بالا باشد، بلکه می‌‌‌خواهیم شاگردانی تربیت کنیم متدین و عالم که هم دین داشته باشند هم علم که با لطف خدا و پشتکار ایشان و گذاشتن تمام عمر و زندگی در این کار، بحمدالله دسته‌‌‌گل‌‌‌هایی تربیت شدند که نتیجه‌‌‌ی زحمات شبانه روزی ایشان بود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سخنان آقای محمد حسین کرباسچیان  در میزگرد هفتمین سالگرد وفات استاد علامه

بسم الله الرحمن الرحیم
آقای جلایی‌فر در مدرسه ی نیکان می‌‌‌‌گفتند: من معلم راهنمای سوم راهنمایی بودم. آقای علامه هفته‌‌‌‌ای یک بار تشریف می‌آوردند و درس اخلاق می‌گفتند. ایشان معتقد بودند که اگر ما بچه‌‌‌‌ها را به ورزش و رعایت موازین بهداشتی وادار نکنیم و آن‌‌‌‌ها جسم سالمی نداشته باشند، مسلماً نمی‌‌‌‌توانند فکر سالمی داشته باشند. لذا عموم افرادی که با ایشان محشور بودند، می‌‌‌‌دیدند که آقای علامه نسبت به سلامت و بهداشت جسم دقت خاصی داشتند. آقای جلایی فر می‌‌‌‌گفتند: در یکی از جلسات اخلاق، ایشان راجع به جویدن غذا و نحوه‌‌‌‌ی غذا خوردن صحبت کردند. بعد از کلاس مرا خواستند و گفتند: شما ناهار کی می‌خوری؟ گفتم: بچه‌‌‌‌ها ساعت ۱۲ از کلاس می‌‌‌‌آیند بیرون و ناهار می‌‌‌‌خورند بعد می‌روند بازی و نماز و من حدود ۱:۳۰ - ۲ تقریباً ناهار می‌‌‌‌خورم. گفتند: نه، این کار را نکن. از فردا برنامه‌‌‌‌ی ناهارت را جوری تنظیم کن که با بچه‌‌‌‌ها غذا بخوری و چون من امروز نحوه‌‌‌‌ی غذا خوردن که لقمه کوچک باشد و غذا را خوب بجوند برای آن گفتم، باید ببینند که تو که معلمشان هستی همین جور عمل می‌‌‌‌کنی. گفتم: چشم، این کار را می‌‌‌‌کنم. عصر شد. زنگ زدند که: جونم! برنامه‌‌‌‌هایت را تنظیم کرده-ای؟ فردا شما باید ساعت ۱۲ بروی ناهار. نکند کارهایت را تنظیم نکرده باشی، باز بگویی: یادم رفت و بیفتد ساعت ۱:۳۰؛ بچه‌‌‌‌ها باید ببینند چه جوری غذا می‌‌‌‌خوری. گفتم: چشم حاج آقا، تنظیم می‌‌‌‌کنم. صبح اول وقت دیدم تلفن مرا صدا می‌‌‌‌زند. رفتم دفتر گفتند: حاج آقا با شما کار دارد. گوشی را برداشتم. گفتند: دیروز به تو گفتم که یادت نرود. امروز ساعت ۱۲ باید ناهار‌خوری باشی. کارهایت را جور کرده‌‌‌‌ای؟ گفتم: حاج آقا! جور می‌‌‌‌کنم تا ظهر فرصت هست. مجدداً ساعت ۹ زنگ زدند. گفتند: ساعت ۹ است، آیا کارهایت را جور کرده‌‌‌‌ای برای ساعت ۱۲؟ گفتم: تنظیم است. إن‌شاء‌الله ساعت ۱۲ می‌روم با بچه‌‌‌‌ها غذا بخورم. گفتند: بسیار خوب. ساعت ۱۰ مجدداً زنگ زدند که آقا یادت نره! من به بچه‌‌‌‌ها این جوری گفته‌‌‌‌ام. لقمه‌‌‌‌ی کوچک را گفته‌‌‌‌ام تو که معلمشان هستی باید بروی ببینند از تو یاد بگیرند. یک بار دیگر ساعت ۱۱ زنگ زدند و یک بار دیگر ۱۰ دقیقه به ۱۲. آقای جلایی‌فر می‌‌‌‌گفت: من خلع سلاح شدم. سر ساعت ۱۲ رفتم، بچه‌‌‌‌ها آمدند و نشستیم غذا خوردیم. ایشان یک چنین دقت‌‌‌‌ها و پیگیری‌‌‌‌هایی در همه‌‌‌‌ی مسائل داشتند.

گاهی وقت‌‌‌‌ها بچه‌‌‌‌ای مشکل ناخن‌‌‌‌جوی داشت. ایشان او را صدا می‌‌‌‌زدند دفتر و قیچی می دادند و می‌گفتند: همین جا ناخنت را بگیر! آقای مسجد‌جامعی تعریف می‌‌‌‌کردند می‌گفتند: یک سال ماه رمضان به دلیل کسالتی که داشتم روزه نگرفتم. سال بعد روز اول ماه رمضان آقای علامه مرا صدا زدند دفتر و گفتند: روزه هستی یا نه؟ گفتم: بله روزه‌‌‌‌ام. گفتند: سال گذشته شما کسالتی داشتید که نباید روزه می‌گرفتید؛ حالا چه‌طور روزه گرفتی؟ اگر خوف ضرر داشته باشی روزه حرام است. آیا احتمال ضرر نمی‌‌‌‌دهید؟ گفتم: نه. گفتند: باید پیش یک دکتر متخصص بروید با او مشورت کنید، اگر گفت: روزه بگیر، بگیر و اگر گفت: نه، روزه‌ات را باید بخوری. بعد آقای علامه همان جا تلفن زدند به دکتری که دانش‌آموزی می‌‌‌‌آید خدمتتان، خارج از وقت نوبت بدهید ببینید روزه برایش ضرر دارد یا نه؟ آقای مسجد‌جامعی گفتند: من با ماشین مدرسه رفتم پیش آن آقای دکتر، بعد از شرح حال و معاینه گفت: با شرایطی که داری نباید روزه بگیری. برگشتم مدرسه. آقای علامه گفتند: چی شد جونم؟! گفتم: دکتر گفت: روزه برایت ضرر دارد. گفتند: پس باید روزه‌‌‌‌ات را بخوری. بعد زنگ زدند به ناهار‌خوری مدرسه به حاج کاظم آقا آشپز گفتند: آقای مسجد‌جامعی مریض است، از امروز ۱۰ دقیقه به ۱۲ که زنگ کلاس‌‌‌‌ها می‌خورد، می‌‌‌‌‌آید سالن بالا ناهارش را آماده کنید تا جلوی بچه‌‌‌‌های دوم راهنمایی که روزه نمی‌‌‌‌گیرند و نمی‌‌‌‌دانند ایشان مریض است، غذا نخورند تا حرمت ماه رمضان شکسته نشود. آقای مسجد‌جامعی می‌‌‌‌گفتند: من در تعجب‌‌‌‌ام آقای علامه چه طور یادش بود که من سال گذشته روزه نمی‌‌‌‌گرفتم و چه دقتی داشت که مرا به دکتر فرستاد که بگوید روزه برایم ضرر دارد یا نه.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute