سخنرانی حجة الاسلام و المسلمین سید محسن سبطالشیخ در ششمین سالگرد درگذشت استاد علامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اومن کان میتا فاحییناه وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها
آیا آن کس که مرده بود وما او را زنده کردیم و به او نوری عطا کردیم که در بین مردم با آن نور حرکت میکند، مانند کسی است که در ظلمتها گیر کرده و هیچ خارج کنندهای ندارد؟ در قرآن کریم و بیانات اهل بیت اشاره به یک زندگی معنوی است که دعوت پیغمبر به سوی آن است و تا کسی به آن وارد نشود، از نظر قرآن مرده است. انک لا تسمع الموتی ای پیامبر! تو نمیتوانی حقایق را به سمع مردههای متحرک برسانی. اموات غیر احیاء اینها مردههایی هستند غیر زنده. من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة کسی که از سر ایمان عمل صالح انجام بدهد، ما به او حیات طیبه میدهیم. حیات جدیدی که فرد خودش انتخاب میکند و وارد آن وادی میشود و اگر وارد شد، در آن مرگ نیست و الی الابد زنده است. همهی دعوت پیغمبر به سوی آن حیات است. استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم به خدا و رسول جواب مثبت بدهید وقتی شما را به آن چه مایهی حیات شما است دعوت میکنند. تمام دعوت انبیا و اولیا همین است که فرد به این زندگی که بالاترین کمال و امنیت وآسایش وطمـأنینه است وارد شود. ان المتقین فی مقام امین انسانهای با تقوا درکمال امنیتاند وهیچ چیزی آنها را به وحشت نمی اندازد. الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون نه خوف دارند و نه حزن. وقتی فرد با تقوا وارد این حیات شد، در کمال آرامش وامنیت است؛ نه نسبت به گذشته حزن دارد و نه نسبت به آینده اضطراب دارد. چون خودش را با قوی ترین نیروی عالم پیوند داده و دایما احساس میکند تکیه گاهی همراه اوست. او در هیچ جایی احساس وحشت نمیکند. ان معرفة الله انس فی کل وحدة فردی که با خدا رابطه پیدا کرده، در تنهایی اضطراب و تشویش ندارد. خداوند می فرماید: ما به او نور عطا می کنیم، تا در زندگی با بصیرت قدم بر دارد و بهترین بهره را از زندگیاش ببرد و بالاترین کمال را پیدا کند. اینها الهام الهی است.
در مجلس ششمین سالگرد مرحوم آقای علامه هستیم که افتخار آن بزرگوار نوکری درب خانهی اهل بیت بود. او واقعا مصداق این عبارت بود که من کان تأیید عقله من النور، کان عالما فهما فقیها کسی که با نور الهی مرتبط است، به او درک و بصیرت میدهند که روی حساب قدم بردارد. در روایت آمده است که عاقل آن نیست که بین بد و خوب را تشخیص بدهد، بلکه کسی است که بین خوب و خوبتر را تشخیص دهد. این مجالس برای این است که انسان از افراد موفق درس بگیرد.
آقای علامه در ابتدای جوانی قبل از این که برود قم، در تهران منبر میرفت. بعد تشخیص داد که برود قم و به تحصیل علوم دینی بپردازد با آن حافظه و استعداد حیرت آور. بعد از ۱۰ سال با خود گفت: ممکن است من بتوانم کار اساسیتر و ماندگارتر و مفیدتر انجام بدهم و جوان هایی را تربیت کنم که هر کدام بتوانند هزاران نفر را دستگیری کنند. این تصمیم نور الهی می خواهد که انسان بتواند با بصیرت، خوب و خوب تر را تشخیص بدهد. دایم به ما میگویند: اگر در هر رتبهای هستی، ببین آیا بالاتر و بهتر از آن می توانی قدم برداری یا نه ؟! اگر بشود رتبهی بالاتر بروی، در قیامت حسرت ابدی خواهی خورد که ای داد! من میتوانستم در مرحلهای بالاتر مفید باشم. آیه می فرماید: جعلنا له نورا یمشی به فی الناس ما به او نوری میدهیم که با آن بین مردم حرکت میکند و بصیرتی که با آن تشخیص اصلح و اولی را میدهد. اگر انسان به الهام و عنایت پروردگار این نورانیت را پیدا کرد، یک لحظهی او ضایع نمیشود و بهترین بهره را از وجود خودش میبرد. اذا علمت ان الغالب علی عبدی الاشتغال بی نقلت شهوته فی مسألتی و مناجاتی اگر ببینم بندهی من بنا دارد با من رفیق بشود و با من مشغول باشد، لذت او را به سؤال و راز و نیاز با خودم میگردانم.
چنین کسی مثل آقای علامه میشود که اول صبح قبل از آفتاب میآید مدرسه را نظافت میکند و ازاین کار لذتها میبرد! چون متوجه است که برای چه کسی کار میکند. واذا اراد ان یسهو حلت بینه و بین ان یسهو اگر بخواهد خطا برود یا اشتباه کند، من مانع میشوم و نمیگذارم از او سهو و نسیانی سر بزند.
در روایت دیگر دارد که تولیت تدبیره یعنی تدبیر زندگی او را خودم به عهده میگیرم و زندگی او را اداره میکنم. خیلی از بزرگان از ابتدا نتیجهی کارشان را نمیدانستند ولی چون با اخلاص، فرامین خدا و پبامبر را عمل کردند، از ناحیهی خدا تأیید شدند. مرحوم آقای علامه وقتی از دنیا رفتند، بیش از ۵۰ مدرسه با الگو از اقدام ایشان تأسیس شده بود.
جناب خضر به حضرت موسی علیهما السلام فرمود: اعلم ان قلبک وعاء فانظر ما ذا تحشو به وعائک بدان که قلب تو ظرفی است؛ پس ببین این ظرف را با چه پر می کنی؟ اشعر قلبک التقوی تنل العلم به قلب خودت تقوا را بچشان تا به علم برسی. ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا اگر اهل تقوا شدید، خدا به شما وسیلهی تشخیص حق و باطل میدهد و در حوادث مختلف روشنایی میدهد که بدانید چگونه قدم بردارید تا خود را ضایع نکنید و روشن بینی که آینده را خوب ببینید.
خداوند در حدیث معراج به پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله خطاب کرد: ان العبد اذا جاع بطنه و حفظ لسانه علمته الحکمة اگر شخص جلوی شکمش را از پر خوری و زبانش را از پر گویی حفظ کرد، ما به او حکمت عطا میکنیم فیعلم ما لم یکن یعلم و یبصر ما لم یکن یبصر چیزهایی به او حالی میکنیم که تا آن موقع متوجه نمیشد و بصیرتی به او میدهیم که دیگران ندارند. و اول ما ابصره عیوب نفسه اول چیزی که بصیرتش را به او میدهیم، عیوب نفسش است. اکثر انسانها نارس و کال ازدنیا می روند و از قوای خود بهره نمیبرند. وابصره دقایق العلم حتی لایدخل علیه الشیطان و دقایق علم را به او حالی میکنیم تا شیطان در او تأثیر نگذارد. الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانی که در راه ما مجاهده و کوشش کنند، ما خودمان راه کمال و ترقی را برای آنها فراهم میکنیم یعنی از عمرشان چنان بهرهای می برند که میلیونها نفر به وسیلهی آنها هدایت میشوند. توفیقات چنین افرادی به تدبیر وفهم خودشان نیست بلکه به الهام و نور الهی است؛ همان نوری که قرآن می فرماید: الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاة فیها مصباح خدا نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی است که از نور او همه جا نورانی میشود. در روایت دارد المشکاة فاطمةعلیها سلام آن مرکزی که خدا اراده فرموده همهی فیض و علم و قدرت و رحمت و شفقت و خیر خودش را در عالم متجلی کند، فاطمه زهراست. با همهی شخصیتی که زینب کبری دارد، هیچ جا نداریم که امیرالمؤمنین دست از را ببوسد؛ این ویژگی فقط مختص زهرای اطهراست که بالاترین شخصیت عالم خلقت، دست او رامیبوسید و او را در جای خود مینشاند و با این کار میخواست به همهی خلق بگوید: این موجود، عادی نیست؛ استثنایی است؛ او پارهی تن من و نور چشم من و میوهی قلب من است وهر کس با این وجود مقدس ارتباط پیدا بکند، به او نور میدهند. خدا رحمت کند آقای علامه را که نسبت به صدیقهی طاهره علیها سلام عشق عجیبی داشت. هر چند آدم کتومی بود و دیگران حالات نفسانی ایشان را خیلی کم دریافت می کردند. یکی از فارغ التحصیلان علوی چند شب پیش برای من نقل کرد که بعد از فوت آقای علامه مشکل مادی شدیدی در زندگی ما پیش آمد. نیمه شب بلند شدم نماز امام زمان خواندم و به حضرت متوسل شدم. فردا وقتی آمدم مدرسه، به من گفتند: آقای علامه زنگ زدند وبا شما کار داشتند. به ایشان تلفن کردم. فرمودند: کی میآیی پیش من؟ همین امروز بیا. خدمت ایشان رسیدم. دیدم تعداد زیادی بستههای اسکناس آن جاست. فرمودند: اینها را بگذار به حساب بانک. دو سه روز بعد زنگ زدند و فرمودند: عزیز جون! فکر نکنی این پول مال مصارف خودت است اینها مربوط به همشیرهی تو است برای آن مشکل خاص. شبیه این جریان دو سه دفعه اتفاق افتاد. یک روز به آقای علامه گفتم: آقا! من که خودم می دانم این مشکل را به کسی نگفتم .ایشان که همیشه نعل وارونه می زد واهل کتمان بود، بالاخره یک جوری گفت: گاه گاهی امر میشود اموری را انجام بدهم.
خلاصه هر قدر ارتباط و محبت انسان با این ذوات مقدس قوی تر باشد، انسان به درجات عالی تر میرسد ونور او در روز قیامت بیشتر است که اکثرکم نورا یوم القیامة اکثرکم حبا لآل محمد
و السلام علیکم و رحمة الله
سخنان آقای محسن کاشانیوحید در ششمین سالگرد درگذشت استاد علامه (۱۳۸۸/۳/۸)
بسم الله الرحمن الرحیم
مسألهی تعلیم وتربیت در طول سالیان در ذهن مرحوم آقای علامه حتی در دوران طلبگیشان خلجان داشته و ایشان روی آن فکر میکردند که بهترین کار را انجام بدهند. یک بار از ایشان پرسیدیم علت این که شما مدرسهی علوی را تأسیس فرمودید چه بود؟ ایشان فرمودند: یک روز آقای بروجردی این روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را خواندند که لان یهدی الله بک رجلا واحدا خیر لک مما طلعت علیه الشمس اگرخدا یک انسان را به دست تو هدایت کند، از آن چه آفتاب بر آن میتابد، برای تو بهتر است. همچنین ایشان از مرحوم آقای بروجردی نقل میکردند که در ذیل آیهی ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله کسانی که هدایت و آیات الهی را بعد از این که در کتاب آسمانی بر مردم بیان کردیم، کتمان کنند، از رحمت خدا دوراند؛ فرموده بودند: برهر مسلمانی واجب است معارف دین و احکام الهی را به دیگران برساند. این دومین نکتهای بود که آقای علامه را به فکر واداشت تا به کار مدرسهداری بپردازند.
ذهن آقای علامه در طول زمان با استفاده از آیات و روایات زیر ساخته شده بود:
۱- آیهی کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر شما بهترین امتی هستید که در بین مردم ظاهر شدید، چون امر به معروف و نهی از منکر می کنید. نفرمود چون نماز میخوانید یا روزه میگیرید یا حج می روید!
۲- روایت وما اعمال البر کلها و الجهاد فی سبیل الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنفثة فی بحر لجی (امیرالمؤمنین علیه السلام) تمام اعمال خوب مثل نماز، روزه، حج، اطاعت پدرو مادر حتی جهاد در راه خدا، در مقابل امر به معروف و نهی از منکر مثل قطرهای است در مقابل دریا.
۳- روایت خیر الناس انفعهم للناس (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) بهترین مردم کسی است که نفعش بیشتر به مردم برسد.
۴- روایت من اصبح لایهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) هرکس صبح کند وبه کارهای مسلمانها اهتمام نورزد، مسلمان نیست!
آقای علامه به فکر میافتند که مبادا من از کتمانکنندگان امر خدا باشم که از رحمت خدا به دوراند. مصداق امر به معروف و نهی از منکر دراین زمان چیست؟ نافع ترین کارکدام است؟ اهتمام به امور مسلمین چیست؟
ایشان به شدت از کسانی که آیهی و ما علی الرسول الا البلاغ را برای رفع مسؤولیت از خود مطرح میکردند، برمیآشفت واین دو جملهی"عیسی به دین خود موسی به دین خود" و "مرا که در قبر او نمی گذارند" را القای دشمنان دین می دانست و می فرمود: اگر پیامبر فقط مأمور ابلاغ دین بود، پس شکسته شدن دندان و پیشانی حضرت و تحمل آن همه زجر و زحمت و مصیبت برای چه بود؟
یکی از بستگان ایشان گفت: شبی با آقای علامه در سفر بودیم. نیمههای شب صدای گریه شنیدم. برخاستم، دیدم آقای علامه گریه میکنند. گفتم: آقا! آیا به دکتر و دوا نیاز دارید؟ گفتند: نه، چیزی نیست؛ تو بخواب! فردا صبح با اصرار علت گریهی دیشب را پرسیدم. ایشان فرمودند: من دلم به حال اسلام ومسلمانها میسوزد. چون یهودیها و مسیحیها در ایران شروع کرده بودند به مدرسه سازی؛ ایشان اشک میریخت بر جوانهایی که در مدارس یهودی مثل مدرسهی اتحاد و هنرستان ارت و مدارس مسیحی مثل مدرسهی اندیشه و مدرسهی کالج تهران در چنگال دشمنان اسلام هستیشان را بر باد میدادند. ایشان اشک میریخت برآیندهی ایران که در تاریکی فرو میرفت و برنسلی که باید بعدها ایران را اداره کند. آقای عابدی هم نقل میکردند وقتی آقای علامه برای منبر به زنجان رفته بودند، روزها در حجره چند ساعت نشسته بودند و فکر میکردند؛ همچنین صبحها موقع پیاده روی در تنهایی گریه میکردند.
خلاصه تآسیس مدرسهی علوی یک شبه اتفاق نیافتاد بلکه در طول سالیان در ذهن آقای علامه پخته شده بود. ایشان شنیده بودند که مرحوم سید شرفالدین در شهر صور لبنان هنگام کلنگزنی مدرسهی جدیدهای فرموده بودند: لاینتشرالهدی الا من حیث انتشرت الضلالة هدایت منتشر نمیشود مگر از همان راهی که گمراهی وارد شده است.
مرحوم آقای علامه با توجه به آنچه ذکر شد، کمرخود را محکم بستند و به استناد آیهی فاعتدواعلیه بمثل ما اعتدی علیکم (آن کاری را با دشمن بکنید که با شما کردند.) از قم به تهران آمده و مقدمات تآسیس مدرسهی علوی را فراهم کردند. در این جا اگر آقای علامه اندک مسامحهای کرده بودند یا گرفتار تجملات زندگی میشدند، شاید ما الآن سرنوشت دیگری درایران داشتیم و آوازهی جوانان فاضل و دانشمند در سراسر دنیا نبود.
آقای علامه با استفاده از کلام پیامبرصلی الله علیه وآله که: ان الله یحب عبدا اذا عمل عملا احکمه خداوند دوست دارد وقتی بندهای کاری را میکند، آن را محکم انجام بدهد، همهی کارهای مدرسه را با کیفیت و در سطح عالی انجام میدادند و در امر مدرسهداری به نظریهپردازی و قانونگذاری رسیده بودند و مجتهد مدرسهداری شده بودند. ایشان میفرمودند: این جملهی فلاسفه که "وجود ناقص بهتر از عدم صرف است،" درکار مدرسه صادق نیست. اگر مدرسهای که هدف تربیت دینی دارد، منظم و آبرومند نباشد، به جهت اثر تربیتی منفی، عدمش از وجودش بهتر است.
خلاصه مرحوم علامه با بهرهوری از آیات و روایات، عسل مصفایی به نام علوی فراهم آورد که فیه شفاء للناس.
و السلام علیکم و رحمة الله
سخنرانی دکتر علیرضا رحیمیان در ششمین سالگرد درگذشت استاد علامه (۱۳۸۸/۳/۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم استاد علامه، گاه به جای بحثهای نظری، با آوردن یک نمونهی عملی، مطلب مورد نظرشان را تثبیت میکردند. ما هم به ایشان اقتدا می کنیم:
بارقهی حیات از خاکستر ققنوس
در افسانههای ما، نام پرندهای ثبت است به نام قـقـنوس. مرگ این پرنده، در اثر ضربهای است که با بالهای خودش میزند. از این تحرک، جرقهای به وجود میآید و آتشی در میگیرد. پرنده میسوزد و خاکستر
میشود. از دل این خاکستر، تخم قـقـنوس پدید میآید. پرورش می یابد و جوجه میشود.
ما نمیتوانیم مرگ انسانهای الهی و وارسته را، به خاکسترشدن تعبیر کنیم؛ ولی از دل مجالس یادبود این بزرگان و از متن مرگ مادی آنان، حیات و شادابی و طراوت معنوی میجوشد.
علامه و روزبه هر جا بودند، عطر گلاب معنویت را میپراکندند. امید داریم وقتی به بهانهی سالگرد آقای علامه دور هم جمع میشویم، یک بار دیگر آن بوی گلاب را استشمام کنیم. وقتی آقای روزبه فوت شدند، آقای علامه به آقای دکتر خسروی، که مرد با فضیلیتی بود، نوشتند:
گرچه گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از که جوییم از گلاب
باید یک جایی قلبمان را شستشو دهیم تا این آلایش ها بریزد. به قول معروف، یک جایی دوش بگیریم تا این گرد وغبار مادّیت زدوده بشود. گاهی در همین مجالس، آن بوی عطر معنویت را استشمام کنیم. آنها که رفتند و کار خودشان را کردند؛ ما مراقب باشیم که حواسمان پرت نشود و دچار غفلت نشویم.
راز ماندگاری: هم آهنگی با نظام الهی خلقت
من چند روز پیش در کوچه باغهای شمیران، قدم می زدم؛ دیدم از لب دیوارها ، شاخههای یاس امین الدوله آویزان است؛ بسیار با طراوت وخوشبو و خوشعطر و روحافزا! در این فکر رفتم که خیلیها از سفرخارج کشور، عروسک و شکلات و لباس و عطر سوغاتی میآورند؛ اینها ماندگار نیست و تمام میشود؛ اما امین الدوله که از رجال قاجار بود، یکی دو تا از این پیچها را از فرنگ آورد. این گیاه این استعداد را داشت که تکثیر بشود و شمیمش سراسر شهر ما را فرا بگیرد.
غرض این است که وقتی کاری با قوانین عالم وجود هم سنخی داشته باشد، میتواند گسترده بشود، اثر بگذارد و باقی بماند. البته ما حقیقت ماندگاری را خلاصه در ماندگاری این دنیایی نمیکنیم؛ اما میخواهیم بگوییم ماندگاری، اثر همآهنگی با نظام الهی خلقت است.
تشکیل مجالس پر شکوه دلیل برماندگاری هیچ کسی نیست. چه بسا مجالسی مجللتر و پرجمعیتتر برگزار شود اما وقتی که پرده بالا برود، ببینیم خبری از فضیلت نیست. ما روی ظواهر تکیه نمی کنیم. این معیارهای الهی هستند که راز ماندگاری را میگویند. راز ماندگاری مرحوم علامه این بود که به ظاهر دنیا اکتفا
نمیکرد و به باطن جهان توجه داشت. و البته در سالروز در گذشتش نیز چنین مجلس با شکوهی به پا شده است.
من نگاه که می کردم، دیدم چه عزیزانی به دست علامه و روزبه تربیت شدند که هریک از لحاظ علمی و معنوی از مفاخراند. ان شاء الله همهی ما به یاری امام عصرصلوات الله و سلامه علیه بتوانیم دست به دست هم بدهیم و این حال و هوا را زنده نگه داریم. علامه و روزبه خود را با باطن این عالم پیوند زدند و با عالم معنا گره خوردند، لذا نهالی که کاشتند این گونه تکثیر شد و ثمرِ شیرین آن همه جا را پر کرد. وقتی پیچ امین الدوله این طور تکثیر میشود، حتما امور معنوی با تصاعد هندسی رشد خواهد کرد.
دنیا، بنده به خود کم دیده است
آقای علامه بسیار بر مطالعهی کتاب معراج السعاده تأکید میکردند. مرحوم ملا احمد نراقی در مقدمهی آن، این بیت شیرین و دلنشین سعدی را آورده:
نه ملک راست مسلم نه فلک را حاصل آن چـه در ســر سـویـدای بـنیآدم بود
آقای علامه سرّ سویدای بنیآدم را رصد کرده بود. گاهی برای فارغ التحصیلها نامه مینوشت. در این نامهها اصرار میکرد که در عین رسیدن به قلههای بلند علمی، سعی کنید انسانِ واقعی باشید. در یکی از این نامهها نوشتهاند:
عزیزم! دنیا مخترع به خودش زیاد دیده ولی بنده کم دیده است. اگر آدم برود یک مخترع بشود و ۳ ، ۴ تا اختراع هم داشته باشد ولی مجسمهی کبر و غرور باشد، به چه درد می خورد؟!
خدا شاهد است، من عکس آقای روزبه را که می بینم، از خودم خجالت می کشم. ایشان وقتی دراین حیاط مدرسه راه میرفت، تندیس اخلاص و نماد عبودیت بود.
آن یار کز او منزل ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
به قلههای دانش دست یافته بود اما در عین حال تواضعش بود که به وی شرافت داده بود، زهد عزیزش کرده بود، آخرت محوری، به مردی ملکوتی بدلش ساخته بود. آری ، او در یک کلام، بندهی خدا بود.
آن چه در سرّ سویدای بنی آدم بود
آقای علامه نقل میکردند که: مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در خیابان میرفت. تازه تلویزیون آمده بود. جوانی همراه ایشان بود. به مغازهای رسیدند که تلویزیون داشت. عدهای از مردم مشغول تماشا بودند. جوان ایستاد و گفت: حاج آقا! اون ور دنیا رو داره نشون میده! مرحوم شیخ رجبعلی نگاهی کرد و گفت: این، همش رو نشون نمیده! بیا بریم.
بزرگوارانی مثل علامه و روزبه، به همین پیام مرحوم شیخ رجبعلی ایمان داشتند. واقعا یقین داشتند که در پس پرده خبرهاست و همه چیز اینهایی نیست که در عالم محسوس مشاهده میشود. این است که پس از ارتحالشان نیز از پس پرده، اشارتها میکنند و افادتها میرسانند. به این نمونه، توجه کنید:
شرایط مالی مؤسسهی علوی در وضع موجود که ساختمانی برای راهنمایی نیکپرور میسازند، خیلی تنگ شده است. در همین هفتهی جاری یکی از مسؤولین مدرسه، آقای علامه را در خواب میبیند که سه پاکت در دست دارند. ایشان یک پاکت را باز میکنند و میگویند: این سند آن مغازه! پاکت دوم را باز میکنند و
میگویند: این هم آن آپارتمانی که قرار بود! سومی را هم باز میکنند و میگویند: این هم سکهها!
از پیش قرار بوده شخصی، بابت کمک به مدرسه، مغازهای را در خیابان شهدا به مؤسسه هدیه کند. صبح به مدرسه میآید و میروند دفترخانه، مغازه را به نام مؤسسه میکند. بعد یکی از عزیزان فارغ التحصیل به مدرسه زنگ میزند و میگوید: من یک دیکشنری دارم؛ میخواهم به کتابخانهی مدرسه بدهم. ایشان میآید و به مناسبت، صحبت این خواب میشود. تا صحبت آپارتمان میشود با تعجب فراوان میگوید: من به آقای علامه قول داده بودم آپارتمانی را که در خیابان فخرآباد دارم، به مدرسه هدیه کنم و در وصیتنامهام هم نوشتهام. الآن مستأجر دارد، مدت اجارهاش که تمام شد، آن را به اسم مدرسه میکنم. صحبت پاکت سوم که میشود، این فارغ التحصیل با شگفتی میگوید: من با خانمم از ابتدای ازدواج، مقداری سکهی طلا داشتیم. آنها را در پاکتی کنار گذاشته بودیم تا به مدرسهی علوی بدهیم. اما تا به حال شرایطش فراهم نشده بود!
کسانی که در آگاهی اموات از این جهان شک دارند، این خوابهای راست را چه گونه توجیه میکنند؟
اشراف مرحوم علامه نسبت به جزییات این مسایل، چه درسی به ما میدهد؟ به ما گوشزد میکند که راستی، دنیا در پس این ظاهر، باطنی هم دارد! افسوس که ما این واقعیات تکان دهنده را میبینیم و ساده از کنارشان میگذریم.
آقای علامه میگفت: ای بشر! ابعاد وجودی تو آن چنان بزرگ است که بر این عالم مسلطی.
وارستگان صالح نه تنها پس از مرگ، بلکه در زمان حیاتشان نیز، زمان ومکان را در مینوردند و سلطهی روحی بر اقطار عالم را تجربه میکنند. نه تنها خود، این سلطه را دارند بلکه دیگران را هم سیر میدهند:
مرحوم آیت الله شیخ هاشم قزوینی که از بزرگان مشهد بودند، در مجلس درس، داستانی را برای شاگردان نقل کردهاند که این نکتهی دقیق را به زیبایی نمایان میکند:
بحث ایشان آن بوده که آیا قاضی میتواند به علم غیرمعمول خود، عمل کند یا حتما باید نسبت به جُرم، شهود داشته باشد؟ ایشان میگویند: من در مشهد رفت و آمد میکردم. یک روز به سید غریبهای با لباسهای ژولیده و مندرس برخوردم. احساس کردم این شخص از اولیاست و کمالاتی دارد. جلو رفتم و گفتم: چیزی بفرمایید یا نشان ما بدهید، که آدم بشویم. او هم گفت: کجا میخواهی بروی؟ گفتم: میخواهم بروم ده خودمان در قزوین. این را که گفتم، یکباره دیدم در ده خودمان هستم. در مزرعه دو نفر از کسانی که هر دو را
میشناسم، سرآب دعوایشان شد. دعوا بالا گرفت. یکی از آنها بیل را بلند کرد و بر سر دیگری زد. او هم افتاد و مرد. قاتل دستپاچه شد. جسد او را کشانکشان برد و انداخت داخل چاهی که آن جا بود. تا این طور شد، دیدم در مشهد، کنار سید نشستهام.
این گذشت. من سالی یک بار به دهمان میرفتم. این بار که رفتم، همه به دیدنم آمدند ولی آن شخص مقتول را ندیدم. از همشهریها پرسیدم: فلانی چه طور شده؟ گفتند: در فلان تاریخ سر زمین کشاورزیاش رفت و دیگر برنگشت. هیچ خبری هم از او نداریم. ناگهان موضوع را متوجه شدم ولی چیزی نگفتم. مجلس که تمام شد، برای آن قاتل پیغام فرستادم و احضارش کردم. آمد. به او گفتم: فلان روز، در فلان نقطه با فلانی سر آب زراعی دعوایتان شد، به هم بد و بیراه گفتید. تو بیل را بلند کردی و زدی به سرش و او مرد. تو هم جسدش را در آن چاه انداختی! رنگ از رخسارش پرید. دید ای داد بی داد! الآن است که او را بکشند. ملتمسانه گفت: تو را به خدا فکری به حالم کن. گفتم: قول بده که دیهی او را به من بدهی تا به خانوادهاش بدهم و به نحوی جبران خسارت شود و قصه این گونه فیصله یافت.
آری:
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آن چه در سر سویدای بنی آدم بود
آن شیبهای معنوی!
باری، آقای علامه به باطن دنیا نظر داشت و اعمال را به حیات جاودانه و ابدیت پیوند میزد. راز ماندگاری این طور آدمها، پیوندشان به عالم معنا است.
به این مثال توجه کنید: شیببندی کف این حیاط، که در آن نشستهاید، طوری است که اگر باران بیاید، آب از همه طرف به یک نقطه میرسد.
واقعا مدرسهی علوی این طور بود. از همهی نقاط، شیبها به گونهای طراحی شده بود که حاصل بارش ها به نقطهی معنویت برسد. این تلالؤ، در سراسر پیکرهی مدرسه شهود بود و در کردار و گفتار دانشآموزان تأثیر عمیق میگذاشت.
علامه معلمان را با وسواس خاصی انتخاب میکرد و اگر نسبت به امور معنوی دست از پا خطا میکردند، عذرشان را میخواست. حتی وقتی مستخدمین مدرسه را میدیدید، این شیب معنوی را حس میکردید.
به راستی آیا تابلوی حدیث بالای دفتر، دلیلی به عالم معنا نبود؟ آیا قرآن صبحگاهی، انگشت اشاره ای به ملکوت نبود؟ آیا صحبتهای شور انگیز آقای علامه، آخرت را نشانه نگرفته بود؟ در این مدرسه از هر طرف بر میگشتیم، به عالم معنا و آخرت هدایت میشدیم. این را به وجدان صریح مییافتیم که:
بس که هست از همه سو از همه رو راه به تو بــه تــو بــرگــردد اگــر راهرویی بــر گـردد
سخنرانی مهندس مجتبی تنها در ششمین سالگرد درگذشت استاد علامه (۱۳۸۸/۳/۸)
بسم الله الرحمن الرحیم
هرچـه بـاشـد در جـهان دارد عوض در عوض حاصل شود ما را غرض
بـی عـوض دانـی چه باشد در جهان عـمـر بـاشـد، قـدر عـمـرت را بـدان
بارها این اشعار را از زبان مرحوم آقای علامه میشنیدیم بعد میفرمودند: اگر همهی عالم را بدهی، یک دقیقه از عمر تو بر نخواهد گشت. وقتی به منزل ایشان میرفتیم، پس از سلام مختصر از پشت پرده نوشته یا کتابی را در میآوردند و میفرمودند: عزیز جون! از اینجا بخوان. شروع میکردیم به خواندن وایشان پیرامون آن صحبتهایی میکردند و بعد مطلب که تمام میشد، میفرمودند: خوب جونم! کاری نداری؟! یعنی وقتت را تلف نکن؛ پاشو برو دنبال کارت. به هر صورت این از خصوصیاتی بود که ما از ایشان به یاد داریم. حال بهترین هدیه برای روح بزرگ آن مرحوم این است که دقایقی را که در خدمتتان هستیم، بتوانیم با ذکر ویژگیهای مثبت آن مربی فرزانه از آنها درس بگیریم و در زندگی برای خود توشه برداریم.
اجازه بدهید مقدمهی کوتاهی را عرض کنم. آیا ما اندیشیدهایم که راز ماندگاری علامه چه بود؟ این مجالس هر سال باشکوهتر برگزار می گردد و شرکت کنندگان با عشق وعلاقه به مجلس ترحیم آن بزرگوار وارد میشوند. چرا او باقی مانده؟ علامه ۳۰ سال است که در مدرسهی علوی حضور فیزیکی ندارد، اما چرا راه و روش او همچنان باقی است و امروز دهها مدرسه مکتب تربیتی او را ادامه می دهند؟
اجازه می خواهم در این مجلس به چند مورد از ویژگیهای این مرد بزرگ که دلیل ماندگاری ایشان است، اشاره کنم. اولین و مهمترین عاملی که باعث بقای تفکر مرحوم علامه بود، خلوص نیت ایشان در کار بود. در کتاب توصیههای استاد صفحهی ۳۵ به نقل از ایشان آمده است: "عمل باید مخلصانه باشد تا دارای برکات و ثمرات گردد. باید از خود شروع کنیم و اخلاص را عملا در زندگی خویش پیاده کنیم." من به یاد ندارم کارهایی را که ایشان انجام داده بودند، هیچ وقت به نام خودشان عنوان کنند. مرحوم علامه تمام کارهایی که در علوی انجام میشد، همه را به نام مرحوم روزبه عنوان می فرمود. این از خلوص نیت ایشان بود که هیچ وقت کاری را به نام خود ثبت نمی کرد.
اهتمام در امر تعلیم و تربیت از والاترین صفات مرحوم علامه بود که ثمرهاش را همهی ما میبینیم. او در این کار سر از پا نمیشناخت. قبل از تأسیس مدرسه برای جوانهای ونک جلسهی آموزش قرآن و اخلاق و احکام گذاشته بود. در همین کتاب صفحهی ۹۱ می فرمایند: "خیر الناس انفعهم للناس بهترین مردم کسی است که بیشترین سود را برای مردم داشته باشد. ساختن درمانگاه، پرورشگاه، بیمارستان همه به حال مردم مفید و نافع است ولی باید دید انفع کدام است. برای تشخیص این امر بصیرت لازم است تا دربین کارهای نافع، انفع را انتخاب کنیم و آن را با قصد و نیت قربة الی الله انجام دهیم. پیامبران خدا و رسول اکرم و ائمهی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین چه کردند؟ رسالت آنان هدایت انسانها و زدودن جهل وگمراهی بود. مرحوم آقای روزبه خوب به مولایش اقتدا کرد. او از جوانی خدمت نافعتر را در مدرسهی توفیق زنجان شروع کرد. از آنجا که به کار خویش کمال یقین را داشت، با روحی پر از آرامش وسکینه در مدرسه حضور پیدا میکرد و این مسأله برای هر بیننده در نگاه اول مشهود بود. او انسانی بود وارسته از همهی وابستگیها و لذا در کار آدم سازی موفق بود. لان شکرتم لازیدنکم (اگر شکر کنید، برنعمت شما میافزایم.) روزبه بندهی شاکر خدا بود. او با تمام و جود در خدمت آدم سازی بود و لذا خداوند به برکات کار او می-افزود. او با روحیهی بالا به نجات جان انسانها پرداخت ودر بین کارهای مفید و نافع، آدم سازی را که انفع آنهاست انتخاب کرد و امروز شما شاهد ثمرات آن انتخاب انفع هستید که به طور مستقیم وغیرمستقیم، هزارها ومیلیونها انسان تربیتشده وامدار مکتب اویند."
یکی دیگر از ویژگیهای مرحوم علامه آمیخته بودن آخرت ایشان با دنیا بود. ایشان همیشه در کارها گویی آخرت را در جلوی چشم خود میدید. کار دنیایی او با کار اخرویاش عجین بود. مرحوم علامه از مصادیق بارز این جملهی مولا بود که: اعمل لآخرتک کآنک تموت غدا (برای آخرت خود چنان عمل کن که گویا فردا خواهی مرد.) به همین دلیل بیشتر به باطن مسایل توجه میکرد تا به ظاهرش. او باطنگرا بود و به ظاهر توجه چندانی نداشت. در مسایل معنوی و تربیت دینی دانشآموزان هم این قضیه را صریحا اعلام میفرمود. در صفحهی ۱۵۴ کتاب وصایای استاد به نقل از ایشان آمده است:" وظیفهی اصلی را از کارهای سنتی جدا کنید. روی پایههای اعتقادی کار کنید نه حفظ ظاهر و انجام مراسم تشریفات جاری. بنیاد را محکم بسازید. عمرتان را در کارهای ظاهری که متولی دارد، صرف نکنید؛ بلکه سراغ کارهای ریشهای و بنیانی بروید که بانی و متولی ندارد. از پوستهگرایی و کارهای قشری بیرون آیید. مغز دین و حقیقت دین را بشناسید و بشناسانید. آن وقت دستپرورگان شما که ریشهای تربیت شده باشند نه قشری، در برابر طوفان-های فکری واعتقادی و تهاجمات فرهنگی از بین نخواهند رفت. در مراسم اعیاد و وفیات ائمه علیهم السلام عمقی و ریشهای کار کنید نه صوری و ظاهری. اینها زمانی اثربخش وپایدار است که بعد منطقی و شناختی، هم-راه بعد عاطفی توجه شود وگرنه احساسات و با شبهات فکری از بین خواهد رفت."
در پایان با یک سؤال از فارغ التحصیلان علوی و دوستان خود سخنام را ختم میکنم. مرحوم علامه وجود خودش را چون شمع برای ما سوزاند. حال از خود بپرسیم ما از علامه چه رنگ و بویی گرفتهایم؟