بسم الله الرحمن الرحیم آقای رحیمیان گفت: رفته بودیم لندن. بار دومی بود که آقای روزبه را برای معالجه برده بودند. رفتیم عیادت ایشان. صحبت از گذشته‌ها شد. عده‌ای که آنجا بودند بدون استثنا گفتند اگر برگردند به جوانی، راه دیگری می‌روند، به این معنا که در مسیر زندگی اشتباهاتی کرده‌اند. ولی آقای روزبه فرمودند: «من اگر برگردم، همین راهی را می‌روم که رفتم.» همۀ ما که اینجا نشسته‌ایم می‌گوییم کاش فلان کار را نکرده بودیم. خیلی قدرت می‌خواهد که کسی خلاف این را بگوید. آقای هادی‌صادق تعریف می‌کردند که برای ختم آقای روزبه رفته بودند زنجان. آقایی هم آمده بود به‌نام مشهدی‌‌حسن. گفته بود: آقای روزبه از دنیا رفته. من تعریف ایشان را بکنم چه فایده دارد؟ من مستخدم مدرسۀ ‌توفیق در زنجان بودم و ایشان مدیر آن مدرسه بود. من هفت نفر عائله داشتم. ایشان هم با پدر و مادر و یک برادر و دو خواهرش زندگی می‌کرد. ماهی دوهزاروهفتصد تومان حقوق داشت. هزاروهفتصد تومانش را برمی‌داشت و هزار تومانش را مخفیانه به من می‌داد. آقای روزبه زمان شیخ کلینی، شیخ طوسی، شیخ مفید، شیخ انصاری و امثال این بزرگان نبود؛ زمان خود شما بود. کجای کار گیر است؟ آقای میرمحمد زاهدی، برادر عیال آقای روزبه گفت: «سفر دومی که ایشان را از لندن آوردند، رفتم منزل ایشان. اتاق مهمان‌ها فرش بود. رفتم اتاق دیگر، دیدم خواهرم با سه بچه، یک چادر شب انداخته‌اند و روی زمین خوابیده‌اند.» آقای خواجه‌پیری گفت: «یک شب رفتم منزل آقای روزبه. به من گفتند: ’برو حامد را از آن اتاق بیاور.‘ رفتم دیدم یک لحاف پاره روی بچه‌هاست.‘» ما می‌خواهیم از پشت‌بام بیفتیم و جایی‌مان نشکند. نمی‌شود. ایشان چطور توانست این‌طور زندگی کند و ما نمی‌توانیم؟ این مطلب باید حل شود. هیچ‌کس نیست بگوید روزبه دیوانه بوده. برعکس، ‌همه با دیدۀ اعجاب و تحسین و تکریم و تمجید نگاهش می‌کند. همین آقای خواجه‌پیری گفت: یک روز کتاب‌هایم را در دبیرستان جا گذاشتم. شب به مدرسه برگشتم تا آن‌ها را بردارم. از پله‌ها که بالا رفتم، دیدم چراغ آزمایشگاه فیزیک روشن است. از پشت شیشه نگاه کردم، دیدم آقای روزبه روی موزاییک‌ها دراز کشیده‌اند. وارد شدم و سلام کردم. گفتم: «آقا شما چرا اینجا هستید؟» فرمودند: «آزمایشی بود که تنظیم آن دو ساعت وقت می‌خواست. گفتم: چرا فردا وقت بچه‌ها را بگیرم؟ شب آن را آماده می‌کنم.» صدهزار کتاب اخلاق اثر این ملاقات را ندارد. شخصی گفت: دیدم آقای روزبه زیر آفتاب، در هوای گرم، روی یک زیلوی پاره در مسجدی نشسته و کتاب عربی آسان را می‌نویسد. گفتم: «فلانی فوت شده. برویم فاتحه‌اش.» فرمودند: «آن را دیگران می‌روند، اما این کار زمین مانده و من باید آن را تمام کنم.» تابه‌حال چند نفر ازطریق کتاب ایشان با عربی آشنا شده‌اند؟ منشأ روش‌های جدید آموزش عربی همان عربی آسان ایشان است. هرکه او ارزان خَرد ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد ما زحمتی نکشیده‌ایم و این ‌عمر را به ما داده‌اند. برای همین نمی‌دانیم آن را در چه راهی صرف کنیم. لا اله الا الله. جوانی صرف نادانی شد و پیری پشیمانی دریغا روز پیری آدمی هوشیار می‌گردد دیگر هم فایده ندارد، چون کار از کار گذشته. شخصی داشت وصیت می‌کرد. گفت: «خانه را...» که نفس قطع شد. مثلاً می‌خواست بگوید: «خانه را به فلانی بدهید» که از دنیا رفت. مرگ مسئله‌ای بدیهی است. از این روشن‌تر چیزی هست؟ چرا ما نمی‌فهمیم؟ باید فکری به حال این مشکل کرد. ای داد بیداد. راننده‌ای گفت: «ماشین آخرین سیستم سوار بودم و ‌اربابم هم عقب نشسته بود. گفت: ’من را ببر فروش...‘ که سکته کرد. می‌خواست بگوید ببرمش فروشگاه فردوسی. نصف کلمه را گفت و نصفش را نگفت.» همین یک ماه پیش میلیاردری از خیابان رد می‌شد که یک‌مرتبه سکته کرد و افتاد وسط خیابان. قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل ایام بریم *** این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است دریاب کام دل که نه پیداست کار عمر پیامبر(ص) فرمود: «هیچ‌وقت چشمم را باز نکردم که امید داشته باشم پیش از مرگ بر هم بگذارم و هیچ‌وقت لقمه را در دهانم نگذاشتم که امید داشته باشم پیش از مرگ فرو بدهم.» این‌ حرف‌ها دِمُده شد و زیر خاکستر رفت؟ آقای روزبه تابستان کنار حوض دبیرستان روی گلیم می‌نشست و کتاب عربی آسان را می‌نوشت. ایشان سرطان داشت و بعد از چند ماه هم فوت شد. ظهر به مشهدی محمد می‌گفت: «ناهار چه دارید؟» می‌گفت: «نان و پنیر و هندوانه.» می‌گفت: «برای ما هم بخر.» به ایشان می‌گفتند: «شما کسالت و ضعف شدید دارید. باید چلوکباب بگیرید»، اما قبول نمی‌کرد. یک روز که فشار آوردند، گفت: «هروقت توانستیم برای همۀ مستخدم‌ها چلوکباب بخریم، آن‌وقت من هم می‌خورم.» در وصیت‌نامه‌اش هم نوشته بود: «بعد از من هزاروپانصد ریال از ماترکم به مدرسه بدهید، چون در این مدت بعضی‌ها می‌آمدند که کار شخصی با من داشتند و چایی و شربت برای آن‌ها می‌آوردند.» این آموزش حق‌الناس نیست؟ کسانی که شاگرد ایشان بودند، آن‌وقت‌ها ساعتی صد تومان در مدارس دیگر می‌گرفتند. ما هرچه می‌گفتیم: «شما هم همان پول را بگیرید»، قبول نمی‌کرد. کسانی که غرق مادیات هستند و نمی‌خواهند خودشان را از تک‌وتا بیندازند، نمی‌گویند: «من بَدم و باید خودم را اصلاح کنم»؛ می‌گویند: «مرد آن است که داشته باشد و دل نبندد.» حالا این مقاله را برای شما می‌خوانند که جواب این حرف در آن آمده است. بسم الله الرحمن الرحیم ازآنجاکه نکتۀ اصلی در مفهوم زهد، بی‌رغبتی و بی‌میلی روحی نسبت‌به دنیاست، گاهی گفته می‌شود که برای رسیدن به مقام زهد، بی‌رغبتی به دنیا و هدف‌ندانستن آن کافی است و لازم نیست که انسان در عمل از تجمل و لذت‌گرایی کناره‌گیری کند. بنابراین انسان می‌تواند زاهد باشد و درعین‌حال از زندگی سراسر رفاه و تجمل برخوردار باشد. مولا(ع) می‌فرماید که بر در اتاق پیامبر(ص) پرده‌ای آویخته بودند که چند عکس روی آن بود. پیامبر(ص) به یکی از زنان خود فرمود: «غَیِّبیهِ عَنّي فَإنّي إذا نَظَرتُ إلَيهِ ذَکَرتُ الدُّنیا وَزَخارِفَها»؛ (این پرده را از نظر من دور کن که وقتی آن را می‌بینم، یاد دنیا و مزخرفات آن می‌افتم)، یعنی در روح من اثر بد می‌گذارد. کسی که می‌گوید مرد آن است که داشته باشد و دل نبندد، درواقع می‌گوید که خاتم انبیا(ص)، العیاذ بالله، مرد نبود. خاکستر در دهانت! توجیه نکن. لا اله الا الله. اگر این کلمه را به‌زبان بگوید، مردم می‌گویند: «مرتد و نجس است.» برای همین به‌زبان نمی‌گوید، ولی روحش پلید و نجس است. در روایت است که وقتی مؤمن از دنیا می‌رود، ملائکه می‌گویند: «این دنیا که همه را نابود کرد؛ این‌یکی چطور از دست آن جان به‌دربرده است؟» در پاسخ باید گفت امکان ندارد انسان قلباً به چیزی بی‌رغبت باشد، اما در عمل بدان روی آورد. اگر کسی واقعاً دنیا را شناخته و بی‌ارزشی و زیانمندی آن را باور کرده باشد، نه‌تنها در مرحلۀ اندیشه و آرزو، بلکه در عمل نیز از آن دوری خواهد کرد. بنابراین زاهد حقیقی کسی است که در عمل از تجمل و اشتغال به زر و زیور دنیا اعراض کند. استاد شهید مطهری دراین‌باره چنین می‌گوید: «زاهد از آن نظر که دل‌بستگی‌های معنوی و اخروی دارد، به مظاهر مادی زندگی بی‌اعتناست. این بی‌اعتنایی و بی‌توجهی تنها در فکر و اندیشه و احساس و تعلق قلبی نیست و در مرحلۀ ضمیر، پایان نمی‌یابد. زاهد در زندگی عملی خویش سادگی و قناعت را پیشه می‌سازد و از تنعم و تجمل و لذت‌گرایی پرهیز می‌نماید. زندگی زاهدانه آن نیست که شخص فقط در ناحیۀ ‌اندیشه و ضمیر، وابستگی زیادی به امور مادی نداشته باشد، بلکه این است که زاهد عملاً از تنعم و تجمل و لذت‌گرایی پرهیز داشته باشد. زُهاد جهان آن‌ها هستند که به حداقل تمتع و بهره‌گیری از مادیات اکتفا کرده‌اند. حضرت علی(ع) از آن جهت زاهد است که نه‌تنها دل به دنیا نداشت، بلکه عملاً نیز از تمتع و لذت‌گرایی ابا داشت.» قلبی که از معنویات پر شده، دیگر جایی برای این مزخرفات در آن نمانده است. وقتی این لیوان پرِ آب است، دیگر هوا داخلش نمی‌شود. فارغ‌التحصیل علوی ماشینش را به یکی از دوستانش داده بود. شناسنامه و گواهی‌نامه و مدارک دانشگاهش هم همه‌ در آن بود. ماشین را بردند. وقتی به او خبر می‌دهند، می‌گوید: «چه‌کار کنم که بردند؟» مرشد چلویی از عرفا بود. دکان کبابی‌اش آتش گرفت. شخصی گفت: «دیدم عبا را زیر بغل زده و دارد می‌رود. گفتم: ’آقا، دکان شما آتش گرفته؟‘ گفت: ’بله، ولی من باید بروم خانه بخوابم.‘» اگر ایشان انفارکتوس می‌شد و بهشت‌زهرا(س) می‌رفت خوب بود؟ هرچیزی غیر ذات مقدس حق آفت دارد: زن، بچه، پدر، مادر، مال، خانه، مغازه. اگر آفت به آن برسد، تو لِه می‌شوی. ولی خدا آفت ندارد. برای همین اگر به او دل ببندی، همۀ عمر راحتی. چرا این راه را نمی‌روی که دائم شاد، ‌منبسط و گلگون باشی؟ قلب انسان باید یا جای این مزخرفات باشد یا جای آن معنویات. وقتی آن را نداری، اگر قالی را ببرند، سکته می‌کنی. گفت‌وگو ندارد. آن را حلش کن. شخصی گفت: از در خانۀ مرحوم قوام رد می‌شدم. دیدم کسی روی چرخ‌دستی سیب می‌فروشد. گفت: «می‌دانی اینجا خانۀ کیست؟» گفتم: «منزل قوام است.» گفت: «او مرد بود.» گفتم: «چطور؟» گفت: «من دزد بودم. قالی خانۀ قوام را جمع کرده بودم ببرم که وارد شد. خواستم فرار کنم، گفت: ’کجا می‌روی؟ ظهر است. باید باهم ناهار بخوریم.‘ ناهار را که خوردیم، پسرش را صدا زد و گفت: ’حمال را بگو بیاید این فرش را با آقا تا سر کوچه ببرد.‘ گفتم: ’آقا، آخر ما باهم نان و نمک خوردیم.‘ گفت: ’اصلاً این فرش مال شماست.‘ فرش را به‌زور به من داد. آن را فروختم و این چرخ‌دستی را خریدم و از دزدی نجات پیدا کردم.» حالا اگر کس دیگری بود، وقتی فرش او را می‌بردند، از در که وارد می‌شد و دزد را می‌دید، داد می‌زد: «آی دزد» و شاید سکته هم می‌کرد. مطلب یکی است: بردن فرش. کدام روش درست است؟ زندگی به ما مهلت نمی‌دهد فکر کنیم. شما را به امام زمان(ع) چند دقیقه فکر کنید. ملانصرالدین می‌گفت: «زنم بیچاره‌ام کرده.» گفتند: «خب طلاقش بده.» گفت: «مهلت طلاق‌دادن به من نمی‌دهد.» وضع ما هم طوری شده که اصلاً مغز ما متوجه حقایق عالم نمی‌شود. لا اله الا الله. نکته‌ای که نباید از آن غافل شد این است که بهره‌وری از دنیا، اگرچه ممکن است در ابتدا به‌عنوان وسیله و به‌منظور رفع نیازهای اولیۀ زندگی باشد، لکن در صورت عدم توجه و مراقبت، همین بهره‌وری به‌تدریج به‌صورت هدف و ایدئال درمی‌آید و انسان را به دنیا دل‌بسته می‌سازد. ازاین‌رو باید مراقب باشیم که بهره‌گیری‌های ما از دنیا فقط در حد نیاز و ضرورت باشد و در غذاخوردن، لباس‌پوشیدن، تهیۀ وسایل زندگی و سایر امور، از هرگونه اسراف و تجمل‌گرایی و تنوع‌طلبی جداً‌ پرهیز کنیم و معیشتی ساده و بدون زرق‌وبرق را برای خویش اختیار نماییم. اگر به‌خواست خدا این عملی شود، انسان وجودی منشأ اثر می‌‌شود. سال‌ها گذشت و شاگردان آقای روزبه و فارغ‌التحصیل‌های علوی مدارسی به وجود آوردند. بحالا روزبه ضرر کرد؟ آقایانی که الان بذل جهد می‌فرمایید، هر ساعتی که از عمرتان می‌گذرد، خوشحال هستید. می‌گویید: «به آدم‌سازی که هدف انبیا(ع) است کمکی کردم.» معلمی که می‌گوید: «آخر برج لیست را امضا می‌کنم، پول می‌گیرم، آب و نانی تهیه می‌کنم»، بعد از گذشت زمان می‌فهمد اشتباه کرده، برای اینکه اگر رفته بود بازار، چندده برابر ثروت داشت. خانم مرحوم آقای روزبه گفت: یک روز صبح ایشان چایی را می‌ریخت در نعلبکی و فوت می‌کرد. گفتم: «یک دقیقه صبر کنید، خنک می‌شود.» ‌گفت: «نه، بچه‌ای دارد در مدرسه غرق می‌شود. می‌خواهم بروم بگیرمش.» گفتم: «مدرسه که حوض ندارد.» گفت: «نه، می‌گویم در این اجتماع فاسد، یک دقیقه زودتر به مدرسه برسم، بلکه یک کلمه به یک بچه‌مسلمان بگویم.» الله اکبر. این وجود می‌تواند منشأ این برکات بشود و هزارها و با تصاعد هندسی چندمیلیون نفر را بسازد. بشری که می‌تواند از عمر خود چنین بهره‌برداری شاهانه‌ای کند، عمرش را معاوضه کند با چند قالیچه و سند مالکیت؟ لا اله الا الله. بفرمایید آقا، این سند مالکیت کرۀ زمین. بعد هم انحصار وراثت را بگیرند و بخورند! شخصی گفت: «رفته بودم بهشت‌زهرا(س). پسری یک پایش را گذاشته بود این‌طرف قبر و یک پایش را آن‌طرف. ما فکر کردیم می‌خواهد خودش جنازۀ پدرش را بگیرد و دفن کند. گفت: ’تا نگویید کلیدها کجاست، نمی‌گذارم دفن کنید.‘» این درست است؟ دیگری گفت: «در بهشت‌زهرا(س) چند نفر سر ارث و میراث فحش خواهر و مادر به هم می‌دادند. جنازه هم روی زمین بود و هنوز دفن نکرده بودند.» خَلقم اگر آشنای خود می‌خواهند ‌الحق سپر بلای خود می‌خواهند خود را ز برای ما نمی‌خواهد کس ما را همه ازبرای خود می‌خواهند خودت را به که فروختی؟ روی همین فرشی که با جان‌کندن خریده‌ای، دیگران کیف می‌کنند. آن را که نمی‌توانی در قبر ببری. ای داد بیداد. غیر از خدا هرآنچه پرستند هیچ نیست بیچاره آن‌که بر همه هیچ اختیار کرد هیچ‌چیز را گرفته، همه‌چیز را ول کرده. آخر این را چطور نمی‌فهمند؟ استاد ما می‌فرمودند: «خواندن فیزیک، شیمی، ریاضیات، فقه، اصول، فلسفه و... کاری ندارد، ولی اگر انسان بخواهد یکی از ملکات نفس را تغییر بدهد، پدرش درمی‌آید.» از روزی که شما به دبستان رفتید، چهل‌پنجاه سال گذشته، اما مثل همین دو دقیقۀ پیش است. هفتادوسه سال سال قبل، پدرم من را برد مکتب. به‌جان شما مثل ده دقیقه قبل است. ای وای. چه‌کار داریم می‌کنیم ما؟ قدیمی‌ها می‌گفتند: «برای کسی بمیر که برایت تب کند.» خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید این‌ها که رفت، ‌خدا می‌آید. خدا که آمد، این را به‌زبان پیغمبرش می‌گوید: «خَیرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاسِ»؛ (بهترین مردم کسی است که بیشترین نفع را برای مردم داشته باشد). بیشترین نفع یعنی آدم‌سازی. چرا؟ چون اگر هرقدر خرج کنید و بیمارستانی بسازید، چنانچه انسانی در رأس آن نباشد، دکان نان می‌شود. اما اگر آن انسان را بسازی، هرجا باشد، آدم‌ها را از مرگ نجات می‌دهد. الله اکبر. این مدرسه چون با نیت پاک مرحوم آقای حاج مقدس تأسیس شده و با خلوص مرحوم آقای روزبه اداره شده، هزار نفر می‌آیند و شما از بین آن‌ها صد نفر را انتخاب می‌کنید. اگر روی این‌ها کار کنید، ذخیرۀ قبر شما می‌شود. چون بکاری در زمین اصل کار تا بروید هر یکی را صدهزار دکتر حاج‌سیدجوادی صاحب کتاب دین و دانش در علوی تدریس می‌کرد. ایشان می‌گفت: «مدرسۀ البرز که درس می‌دهم، بچه‌ها درس نمی‌خوانند و بازی درمی‌آورند. اینجا که می‌آیم، بچه‌ها مطالب علمی را می‌بلعند.» آقای روزبه فرمودند: «یکی از رفقا رفته بود پیش دکتر مجتهدی، رئیس دبیرستان البرز، و گفته بود: ’بچه‌ام را کجا بگذارم؟‘ گفته بود: ’اگر درس می‌خواهی، البرز، اما اگر هم درس می‌خواهی و هم دین، علوی.‘» آقایان، یک آدم این کار را کرد به‌نام رضای روزبه. والله او مَلَک نبود. پیامبر(ص) نفرموده بهترین مردم کسی است که نماز شب بخواند و ریش و ‌انگشتر عقیق داشته باشد. فرض کنید بنده‌ یک‌میلیون تومان سرمایه دارم و می‌توانم جنسی بخرم که این سرمایه بشود دومیلیون. اگر جنسی بخرم که بشود یک‌میلیون‌وصدهزار تومان، خب دیوانه‌ام. وقتی شما می‌توانید این نعمت علم را، که خداوند به شما داده، در راهی صرف کنید که بیشترین سود را دارد، اگر نکنید، ضرر کرده‌اید. این دنیا تمام می‌شود. چرا فکرها کوچک است؟ بیشترین نفع را روزبه به مردم رساند. فردای فوت مرحوم آقای روزبه خانمی از آریاشهر، آمد منزل ایشان در کوچۀ میرزا ‌محمود وزیر. گفت: «در خواب دیدم آمده‌ام اینجا. یک طبق گُل و نور از آسمان آمد، یک نفر را گذاشتند در آن و گفتند: ’روزبه را می‌بریم خدمت خاتم ‌انبیا(ص).‘» این‌را نمی‌خواهی؟ مفت به کسی چیزی نمی‌دهند عزیزم. چند سال باید جان بکَنی تا یک خانۀ قسطی بخری. آن‌وقت می‌خواهی مُلک و ملکوت را همین‌طوری به تو بدهند؟ خیال کرده‌ای؟ نمی‌شود. «لَیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سَعیٰ». میلیون‌ها نفر آمدند و رفتند. نتیجۀ زندگی‌شان این شد که یک مستراح پُر کردند و چند بار جماع کردند. چند تا قالی و سند مالکیت هم از خودشان گذاشتند. لا اله الا الله. خدایا، خودت رحم کن. خدایا خودت به ما نور بده. مرگ همسایه مرا واعظ شده کسب و دکان مرا برهم زده چون به آخر فرد خواهم ماندن خو نخواهم کرد با هر مرد و زن مرد خدا زن هم دارد، بچه هم دارد، اما به این‌ها دل نبسته و آقاست. چون زنخ را بست خواهند ای صنم آن به آید که زنخ کمتر زنم وقتی آدم می‌میرد، چانه‌اش را می‌بندند،‌ وگرنه دهانش باز می‌ماند و منظرۀ بدی پیدا می‌کند. یعنی چون چانه‌ات را می‌بندند، این‌قدر سر چیزهای مسخره چانه نزن. رو به خاک آریم کز وی رُسته‌ایم دل چرا در بی‌وفایان بسته‌ایم این فرش، خانه، زن، بچه، داماد، عروس همه بی‌وفا هستند. لا اله الا الله. کودکان هرچند در بازی خوش‌اند شب‌کشانشان سوی خانه می‌کشند آن‌چنان گرم او به بازی درفتاد کان کلاه و پیرهن رفتش زیاد شب شد و بازی او شد بی‌مدد رو ندارد کو سوی خانه رود چطور می‌خواهی از دنیا بروی؟ ای وای. بس است این بازی. به خودت بیا. من به صحرا خلوتی بگزیده‌ام خلق را من دزد جامه دیده‌ام نیم عمر از آرزوی دوستان نیم عمر از غصه‌های دشمنان «دیپلم بگیرم، لیسانس بگیرم، یک دختر خوب نصیبم بشود، بروم نامزدبازی...» یا «دخترم را شوهری دادم که از دستش بیچاره شدیم. شما وکیل خوب سراغ دارید از دستش راحت شویم؟» جبه را برد آن کله را این ببرد غرق بازی گشته ما چون طفل خرد نَک شبانگاه اجل نزدیک شد خَلِّ هٰذَا اللَّعب إلیٰ بَیتِك فَعُد بزرگی وقتی یک موی سفید در سرش دید، ‌دیگر تا آخر عمر کسی او را خندان ندید. گفت این پیامی از بی‌سیم مرگ است. یعنی این بازی را رها کن و آدم شو. تو مال خدا هستی. درمورد تو گفته: «وَنَفَختُ فیهِ مِن روحي»‌. روح خدا در توست و موجود بزرگی هستی. لا اله الا الله. مرحوم صدرا از ملاهای اراک، هشتاد سال پیش فوت شد. پسرش گفت: بعد از یک هفته او را در خواب دیدم. گفتم: «آقاجان حال شما چطور است؟» گفت: «حالم خوب است، ولی سینه‌ام می‌سوزد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «یک شاهی (یک‌بیستم یک قران) به یزقل، عطار یهودی سر کوچه، پول گل‌گاوزبان بدهکارم.» صبح رفتم پیش یهودی. گفتم: «پدر من به شما بدهکار است؟» گفت: «بله، سه هفته پیش آمد یک شاهی گل‌گاوزبان برد.» پولی به او دادم و موضوع را به هیچ‌کس نگفتم. هفتۀ بعد یکی از دوستان آمد. گفت: «دیشب پدرت را خواب دیدم. گفت: ’برو به احمد بگو پول یزقل را دادی، سینه‌ام آرام شد.‘» آیا خبری پشت این پرده هست یا زندگی با مرگ تمام می‌شود؟ اگر خبری نیست، بنده چرا جیب شما را نزنم؟ ای داد بیداد. الله اکبر. این باید حل شود. کسی که معتقد به بقای روح است، اصلاً زندگی‌اش طور دیگری می‌شود. ما برای سی سال موهوم، بیست سال جان می‌کنیم تا آن ورقه را بگیریم و مردم بگویند: «آقا دکتر است.» برای عمر ابد چه باید کرد؟ یک جای کار گیر دارد. عقده را بگشاده گیر ای منتهی عقدۀ سخت است بر کیسه‌یْ تهی در گشاد عقده‌ها گشتی تو پیر عقدۀ چندی دگر بگشاده گیر وقتی کیسه را باز می‌کنی، می‌بینی پر از خالی است. «سند مالکیت را از محضر گرفتیم.» بعد چه شد؟ آقایان از امشب به‌یاری امام زمان(ع) بعد از نماز عشا تا دم مرگ، هر شب پنج دقیقه به خودتان برسید. من کیستم؟ اینجا کجاست؟ من موجود دیگری هستم غیر از این بدن. چشمی که از اینجا آمریکا را می‌بیند چیز دیگری است. آن نمی‌میرد. ساختمان روح غیر از جسم است. این دنیا مدرسه است. کسی خدمت مولا(ع) به دنیا بد می‌گفت. حضرت فرمود: «دنیا تجارت‌خانۀ اولیای خداست.» روزبه در همین دنیا خودش را تربیت کرد. سؤال سوم اینکه من را از اینجا کجا می‌برند؟ خاک می‌شوم و تمام می‌شود؟ این سه مطلب تا دم مرگ، هر شب باید نصب‌العین آقایان باشد. آن‌وقت صاحب روحی آرام، قوی و توانا خواهید شد. قرآن می‌گوید که در تورات و انجیل، شرح‌حال خاتم انبیا(ص) چنین آمده است: «وَیَضَعُ عَنهُم إصرَهُم وَالأغلالَ الَّتي کانَت عَلَیهِم»‌؛ (فشارها و زنجیرها را از گردن‌ها برمی‌دارد). مگر کسی زنجیر گردنش بود؟ یعنی مسلمان فشار روحی ندارد. در آغاز اسلام هرکس مسلمان می‌شد، می‌گفتند: «سکینه و آرامش داخل قلبش شده؟» یعنی آرامشْ نشانۀ مسلمان‌شدن بود. بنده شاید پنجاه سال قبل به جمله‌ای برخوردم و از آن‌وقت زندگی‌ام عوض شد. آن را به‌یادگار برای شما عرض می‌کنم: «مردم گمان می‌کنند سعادت در رسیدن به آرزوهاست، ولی رکن مهم سعادت و نیک‌بختی آن است که انسان بداند چه‌چیز را باید آرزو کند.» به‌به، این را باید با آب‌طلا نوشت. در این چندمیلیارد جمعیت زمین، ده نفر هستند معنای این جمله را بفهمند؟ چقدر جملۀ عالی و سنگینی است. وقتی پستانک را از دهان بچه بگیرید، گریه می‌کند و وقتی به او بدهید، آرام می‌شود، چون به آرزویش می‌رسد. اما وقتی بزرگ شد، اگر صدها پستانک هم اینجا باشد، اصلاً نگاه نمی‌کند. نکند چیزی که الان در آرزویش هستیم همان پستانک باشد؟ ای وای. اگر تمام فلاسفه، انبیا و اولیا می‌آمدند می‌گفتند: «بچه جان، والله بالله روزی می‌آید که صدها پستانک اینجا ریخته اما اصلاً تو نگاه نمی‌کنی»، آرام نمی‌گرفت. بنده و شما هم همان هستیم. پستانک عوض شده. لا اله الا الله. کسی که می‌گوید: «من انسانم» باید بداند که انسان مقامش از سنگ بالاتر است. پس چرا وقتی این برلیان چندمیلیونی گم می‌شود، رنگش می‌پرد و سکته می‌کند؟ الله اکبر. آقایان نقداً چند ماه فکر کنید که باید چه آرزویی بکنید. شیخ انصاری به طلبه‌ای فرمود: «شما مقداری فکر کن، همه‌اش کتاب نخوان.» بعد از شش ماه در صحن مقدس حضرت امیر(ع) آن طلبه را مشغول فکر دید. فرمود: «به چه فکر می‌کنی؟» گفت: «در این شش ماه دارم به این فکر می‌کنم که به چه فکر کنم.» خداوند به‌حق محمد و آل‌محمد(ع) به همۀ ما لطف کند و شما را که در مسیر انسان‌سازی هستید، مورد تأیید خودش قرار بدهد و همۀ ما را در پرتگاه‌ها حفظ کند. وصلی الله علی محمد وآله

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute