بسم الله الرحمن الرحیم
امروز روز تولد حضرت سجاد(ع) است. یکی از این دو راه را باید برویم: یکی اینکه شیرینی بخوریم و از معجزات ایشان بگوییم و بعد مسابقه بگذاریم و جایزه بدهیم به هرکس که بگوید چرا این صحیفۀ سجادیه را میگویند صحیفۀ کاملۀ سجادیه؛ یکی هم اینکه فقط روی یک جمله از دعاهای ایشان فکر کنیم. حضرت میفرماید: «فَغَیرُ کَثیرٍ ما عاقِبَتُهُ الفَناءُ وَغَیرُ قَلیلٍ ما عاقِبَتُهُ البَقاءُ.» اگر دربارۀ این جمله پنج دقیقه فکر کنیم، زندگیمان عوض میشود. آنوقت اثرش را صدها و بهطور تصاعدی هزارها و میلیونها بچهمسلمان میبینند. چرا این را حمل بر مبالغه میکنید؟
پیامبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «إذا تَقَرَّبَ النّاسُ إلیٰ خالِقِهِم بِأنواعِ البِرِّ فَتَقَرَّب إلیٰ رَبِّكَ بِالعَقلِ حَتّیٰ تَسبِقَهُم» (علی جان، وقتی مردم به خدا نزدیک میشوند با انواع نیکیها (روزه، نماز، حج، عمره، مدرسه و بیمارستانساختن و...)، تو برو دنبال چیزفهمی تا از همه جلو بزنی). لا اله الا الله. آنوقت ما فقط میگوییم: «قربان امام زینالعابدین(ع). امروز روز تولد ایشان است.» شیخ صدوق، بعد از اعمال شب احیا، از نماز هزار قل هو الله گرفته تا خواندن سورۀ حم دخان و روم و عنکبوت و... میگوید: «وَمَن أحییٰ هاتَینِ اللَّیلَتَینِ بِمُذاکَرَةِ العِلمِ فَهُوَ أفضَلُ.» لااله الا الله. چه شده که مردم این حرفهای دودوتا چهارتا را نمیفهمند؟
قرآن میفرماید: «إنَّ في ذٰلِكَ لَآياتٍ لِقَومٍ يَعقِلونَ»، «إنَّ في ذٰلِكَ لَآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَکَّرونَ»، «أفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرآنَ أَم عَلىٰ قُلوبٍ أَقفالُها»؛ همهاش صحبت چیزفهمیدن است. اما عوام میگویند: «قرآن را با قرائت بخوان و حفظ کن» یا «این بچۀ پنجساله سورۀ بقره را حفظ کرده، بهش جایزه بدهیم.» لا اله الا الله. آنوقت همین آدم را بعد از هفتاد سال رفتن به جلسۀ قرآن و نشستن پشت رحل، یکساعته وهابیاش میکنند. این فرد چه ندارد؟
ما بنیانی فکر نکردیم. یک نفر بهنام رضا روزبه بنیانی فکر کرد. ایشان میفرمود: «مردم نمیدانند یک مدرسه یعنی چه.» تا حالا بهدست ایشان چندهزار نفر درست شدهاند. «فَغَیرُ کَثیرٍ ما عاقِبَتُهُ الفَناءُ وَ غَیرُ قَلیلٍ ما عاقِبَتُهُ البَقاءُ»؛ یعنی چیزی که آخر دارد، هرقدر هم زیاد باشد، هیچ نیست، چون به آخرش میرسیم . عمر شما هزار سال هم باشد، بالاخره تمام میشود. اگر در این هزار سال عمر روزی صد ضربه شلاق به شما بزنند، بالاخره تمام میشود، اما اگر تا ابد روزی یک شلاق به شما بزنند، تمامشدنی نیست. بین این دو، کدام را اختیار میکنید؟ اگر معلمان ما به این جملۀ امام زینالعابدین(ع) فکر کنند، چندهزار نفر را میسازند؟ اگر آقای روزبه وقتی از دنیا میرفت، چهار تا سند منگولهدار داشت و چهار تا قالی کاشان و هر شب هم پلو خورده بود و ماشین آخرین مدل هم سوار شده بود، باخته بود یا برده بود؟ ایشان رنج را تحمل کرد. نصف اتاقش خاک بود و نصف آن فرشی مندرس با تشکی کهنه. این زندگی تمام شد، اما شماها و چندمیلیون نفر مثل شماها زنده شدید؟ این جملۀ «فَغَیرُ کَثیرٍ ما عاقِبَتُهُ الفَناءُ وَغَیرُ قَلیلٍ ما عاقِبَتُهُ البَقاءُ» فرمایش امام زینالعابدین(ع) است. ایشان معصوم هستند. خب حرف ایشان را قبول کن و بیاور در مغزت، در جانت، در روحت. ما این را قبول داریم؟
قربان مظلومیتت ای امام زمان. چند روز دیگر نیمۀ شعبان است. ریسه آویزان میکنند، نُقل میدهند و میگویند: «اینها تعظیم شعائر است.» میگویم: «خب، اینها که هست؛ فهم و عمل به فرمایشات ائمه(ع) کو؟» لا اله الا الله. قربان غربتت ای امام زمان. فرض کنید تمام شِکرهای عالَم را نُقل کنیم و شب نیمۀ شعبان بپاشیم و تمام لامپهای عالَم را ریسه کنیم و بزنیم به در و دیوار. در مقابل، کسی یک نفر را از چنگال بهاییها نجات بدهد و با امام زمان آشنا کند. بهنظرتان اگر این دو کار را ببریم خدمت آقا امام زمان(ع)، ایشان کدام را امضا میکنند؟ میگویم: «مرهمی روی قلب امام زمان(ع) بگذار»، اما نمیفهمد. لا اله الا الله.
آقای روزبه اگر این اقدام را نکرده بود، شاگردان ایشان کجا بودند؟ الان افرادی هستند در این مدرسه که اگر روزی یکمیلیون تومان به ایشان بدهند که سر کار دیگری بروند، محال است بروند. شما اینجا در راه تربیتِ این بچهها تلاش میکنید و میگویید: «اینجا آدم درست میشود. اینجا دکان نان نیست که بچۀ پولدار را بپذیرند و بچۀ بیپول را نپذیرند.» مگر غیر از این است؟ اگر روزبه این کار را نکرده بود، اصلاً چنین چیزی در دنیا نبود. برسید به درد دل من آقا. قیمت خودتان را بدانید و در این راه قدم بردارید، وگرنه اینکه صبح بیاییم مدرسه و شب برویم و آخر برج هم لیست را امضا کنیم و حقوق بگیریم، چه فایدهای دارد؟ چقدر پستی میخواهد!
این جملۀ آخر مهم است: «چیزی که پایانش نیستی است، بسیار نیست و آنچه عاقبتش جاودانگی است اندک نباشد.» «فَغَیرُ کَثیرٍ ما عاقِبَتُهُ الفَناءُ وَغَیرُ قَلیلٍ ما عاقِبَتُهُ البَقاءُ.» بیایید تعارف را کنار بگذاریم. شما را به امام زمان(ع)، ما عقیده به بقای روح داریم، آن هم الیالابد؟ آنوقت فکر میکنیم به اینکه فلانی خوشش بیاید و فلانی بدش نیاید؟ «پدرزنم، مادرزنم، رفقایم که میآیند نگویند گداست.» اگر این مزخرفات در ذهن آقای روزبه بود، آیا میتوانست این شاگردان را تربیت کند؟ روزبه به امام زمان(ع) خدمت کرده یا من که پنجهزار نفر را شام میدهم و هرکس میآید میگوید: «خدا قبول کند»؟ لا اله الا الله.
قضیه این است که ما روح داریم، ولی روان نداریم. یعنی چه؟ این چه حرف تازهای است؟ گوسفندها و پشهها هم روح دارند، ما آدمها هم روح حیوانی داریم، اما روان نداریم. روان یعنی چه؟ یعنی یک جا نمیایستد و بعد را هم میبیند. آقایان، در بین اینهمه مسلمان، چند نفر روان دارند که یک جا نایستند و تختۀ مردهشوخانه و بیوفایی زن و بچهها را هم ببینند که بعد از سه روز میروند پی کار و زندگیشان؟ آقایان ما روان نداریم. روحِ روان نمیایستد و بعد از دنیا را هم میبیند. «فَغَیرُ کَثیرٍ ما عاقِبَتُهُ الفَناءُ.» عمر شما هزار سال هم باشد، تمام میشود. هزار سال چیزی نیست، چون بالاخره میرسیم به آخرش. «وَغَیرُ قَلیلٍ ما عاقِبَتُهُ البَقاءُ.» میگویند «تا روز قیامت...»؛ این حرف غلط است. روز قیامت آغاز عالم آخرت است. عمر شما پایان ندارد. باید بگویید: «تا خدا هست.» واقعاً ما عالم آخرت و بقای روح را قبول داریم؟ اگر این عقیده نباشد، کارت خراب است.
عزیز جان، روی کلمۀ «الیالابد» تکیه کن و از آن رد نشو. آنوقت قدرت تو چند برابر میشود. چهل سال قبل، آقای روزبه با خلوص، کار خودش را کرد و این برکات وجودیاش است. آیا ما از او درس بگیریم یا باز هم اسیر زن و بچه باشیم؟ کدامش درست است؟ لا اله الا الله. ما عقل را گذاشتیم زیر پا. قرآن را هم گذاشتیم زیر پا. فرمایش امام زینالعابدین(ع) را لگدمال کردیم. ما در دنیا چه میگوییم؟ پنج دقیقه فکر کنیم و خودمان را مسخره نکنیم.
آنچه تغیر نپذیرد تویی
وآنکه نمردهست و نمیرد تویی
روحی که روان باشد برکاتی دارد. یکیاش این است که میگوید: «من نباید غذا زیاد بخورم، چون گرفتار مرگ زودرس میشوم. لوزالمعدهام زیاد کار میکند و بعد مرض قند میگیرم، کفگیرک درمیآورم و پشتم هم زخم میشود، طوریکه باید هر چند وقت یک بار آنها را بِکَنند. تا آخر عمر هم مجبورم نان سوخته بخورم.» این روح روان است. آنوقت عمرش به نود سال میرسد، درحالیکه صورتش مثل گل است. اما کسی که در حال زندگی میکند میگوید: «سر و جان فدای شکم.» دیشب آقایی منزل ما بود. میگفت: «رفتم ساندویچ سالاد اولویه بخرم، گفت: ’بخشنامه شده که فروش سالاد اولویه ممنوع است، چون ترکیب غذایی آن سرطان میآورد.‘» کسی که در حال زندگی میکند میگوید: «سالاد اولویه خوشمزه است. خودمان در خانه درست میکنیم!» نه جانم، میگوید ترکیب آن سرطانزاست، ولو در خانه درست کنی.
این نفس بداندیش بهفرمانشدنی نیست
این کافر بدکیش مسلمانشدنی نیست
چه باید کرد؟ روح ما روان نیست. ما روح داریم، اما روان نداریم. روحِ روان قیمتی است. روح ما جامد است. استاد ما میفرمود: «ما دو جور روح داریم: جامد و ساری.» جامد یعنی الان را میبینیم که «فلانی امشب مهمان ما شده و باید از من خوشش بیاید. اگر پذیرایی نکنم میگوید: ’چقدر گداست.‘» آنوقت خودم را به آب و آتش و در و دیوار میزنم. اما روح ساری یعنی سریان دارد و آینده را هم میبیند که روی تختۀ مردهشوخانه او را میشویند. روح جامد میگوید: «برو بابا. حالا ما اول جوانی و چلچلیمان است. من دویست سال میمانم.» علیجان، مستخدم مدرسۀ نیکان، نوزده سالش بود، سالم و قوی. صبح تکانش دادند و پا نشد! هرچه اینها را میگویی نمیفهمد. الله اکبر. واقعاً چه باید کرد؟ شما را بهخدا این غفلت چه مرضی است که ما را گرفته؟
درد بیدرمان دیگر این است که اوهام جلوی عقل ما را میگیرد. آقا این چه بلایی است؟ وهم یعنی وقتی بچهام مُرد، خودم را بزنم و تکهتکه کنم. عقل میگوید: «فَإذا جاءَ أجَلُهُم لا یَستَأخِرونَ ساعَةً وَلا یَستَقدِمونَ». بشر بهطور طبیعی در مرگ فرزند گریه میکند. بچۀ هجدهماهۀ پیغمبر(ص) هم که مُرد، ایشان گریه کردند، ولی فرمودند: «بیتابی نمیکنم.» ولی کسی که تابع وهم است، در مرگ فرزند بالا و پایین میپرد. قوۀ واهمه میگوید: «مرده پا شد زد توی گوشم»، اما آیا مرده توی گوش کسی میزند؟ این قوۀ واهمه است. روانْ این قوۀ واهمه را از کار میاندازد. میگوید: «پسر من امروز مرده. سه روز دیگر من چهکار میکنم؟ آیا این بازیها را درمیآورم؟»
بچۀ هجدهسالۀ بایزید بسطامی از دنیا رفت. یک ارمنی آمد برای تسلیت. گفت: «عاقل کسی است که کاری را که بعد از سه روز از مرگ عزیزش میکند همان روز اول بکند.» این عقل است. به کسی گفتم: «این خرجهایی که برای مردهتان میکنید، به مستحق بدهید.» گفت: «ما برای خودمان این کارها را میکنیم!» آیا عاقلانه است که کسی عمرش را برای چنین بچهای صرف کند که میگوید: «من برای آبروی خودم فاتحه میگذارم و آخوند دعوت میکنم تا از خانوادۀ ما تعریف کند»؟ چند روز پیش در بهشت زهرا(س)، صاحبعزا رفته بود توی قبر خوابیده بود و میگفت: «من نمیآیم بیرون.» حالا دارد هرهر میخندد.
شما چند نفر مربی بیایید این را عمل کنید. میگویی: «من حسینیام»، اما دروغ میگویی، برای اینکه آقا اباعبداللهالحسین(ع) هرچه جوانهایش بیشتر کشته میشدند، رنگش قرمزتر میشد. چقدر شبیه به ایشان هستی؟ میگویی: «نمیشود آقا»؟ کار نشد ندارد. ضعف نشان نده و بیا در وادی انسانیت تمرین کن تا بشود. بعد هم که در گودال قتلگاه افتاده،
هرگاه که یک نفس کشیدی
خونش ز هزار جا جهیدی
میگوید:
تَرَکتُ الخَلقَ طُرًّا في هَواك
وَأیتَمتُ العیالَ لِکَي أراك
(خدایا، در هوای تو، مردم را رها کردم و زن و بچهام را یتیم کردم تا تو را ببینم). دیگر تعریف و تکذیب مردم برایم یکسان است. آقایی گفت: «چه کنیم که تعریف و تکذیب مردم برای ما یکسان شود؟» گفتم: «هیچ جانم، کافی است چند تا وصله به لباست بزنی. فردا سلام کن، اگر کسی جوابت را داد!» آیا درست است برای این مردم حساب باز کنیم؟ شما را بهخدا احمقی نیست؟ شخصی هر سال روز عاشورا چهارهزار نفر را ناهار میدهد. خب چهلهزار نفر را ناهار بدهد. صبح عاشورا با غروب آن چه فرقی کرد؟ اگر کسی در روز عاشورا جوانی را با امام حسین(ع) آشنا کند هنر کرده است. خب این از برادر. خواهر چهکار کرد؟ هجده نفر برادر و برادرزاده و بچههایش را کشتهاند، اما وقتی آمده بالای سر جنازۀ برادر، بهجای اینکه بالا و پایین بپرد، آرام و متین است. وقتی هم که حضرت زینالعابدین(ع) را با طناب و زنجیر روی شتر بستند و از کنار بدن شهدا عبور دادند، یکمرتبه حضرت زینب(س) دید حضرت زینالعابدین(ع) نزدیک است جان بدهد. گفت: «ما لي أراكَ تَجودُ بِنَفسِكَ؟»؛ (چرا با جان خودت بازی میکنی؟) حضرت فرمودند: «عمه جان، آخر این بدن حجت خدا روی زمین افتاده است.» حضرت زینب(س) روان داشت. عرض کرد: «مگر یادت رفته حدیث امایمن را که پیامبر(ص) فرمود: ’حسین مرا در کربلا میکشند و بدنش را قطعهقطعه میکنند ولی بعدها بقعه و بارگاهی برای او ساخته خواهد شد که مردم از تمام دنیا به آنجا میروند و صورت به خاک میگذارند.‘» حضرت زینالعابدین(ع) آرام گرفت. حضرت زینب(س) شب، بعد از اینکه بچهها را از بیابان و زیر بتۀ خارها جمع کرد، نماز شبش را نشسته خواند. چرا؟ چون روان داشت. یعنی میگفت: «اینها تمام میشود»، نه اینکه بگوید: «وای، بچهام مُرد، به دادم برسید.» آقایان ما روان نداریم؛ روح داریم، همانچیزی که گوسفندها هم دارند. تو باید روان داشته باشی. باید روحت روان باشد و بعد را هم ببینی تا دستوپایت را گم نکنی. شاید این حرف را تا امروز از کسی نشنیده باشید. اگر درست است، قبول کنید. شما باید روان داشته باشید. آنوقت دیگر اضطراب و پریشانی چیست؟
با هرکه نفس برآرم اینجا
روزیش فروگذارم اینجا
عجب شعری است آقا. مال نظامی است. کسی که سی سال با او هستید بالاخره میمیرد. یا او میمیرد یا شما.
درهای همه ز عهد خالیست
الا در تو که لایزالیست
هر عهد که هست در حیات است
عهد از پس مرگ بیثبات است
چون عهد تو هست جاودانی
یعنی که به مرگ و زندگانی
چندان که قرار عهد یابم
از عهد تو روی برنتابم
گر مرگ رسد چرا هراسم
کان راه به توست میشناسم
از خوردگهی به خوابگاهی
واز خوابگهی به بزم شاهی
روان داشته باشید تا دستوپایتان را گم نکنید. اینها چیزی نیست که بخواهد شما را ذلیل و اسیر کند. اینکه ما روان نداریم سرّی علمی دارد و آن این است که به عالَم غیب ایمان نداریم، وگرنه کسی که میگوید: «آنچه در این عالَم اتفاق میافتد پیشبینی شده و تغییر نمیکند» روح او روان میشود. خداوند در قرآن میفرماید: «ما أصابَ مِن مُصيبَةٍ فِي الأرضِ وَلا في أنفُسِكُم إلّا في كِتابٍ مِن قَبلِ أن نَبرَأها»؛ (آنچه در این عالَم واقع میشود (از سیل و زلزله و قحطی تا انواع سرطان و ازکارافتادن کبد، همه و همه) قبل از اینکه در این عالم واقع بشود، در کتابی ثبت است) و هیچ تغییری هم نمیکند. ما فقط قرآن را میبوسیم. آیا این آیه از سورۀ حدید جزو قرآن نیست؟ بعد در انتهای آیه میفرماید: «إنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ»؛ یعنی چنین چیزی برای تو مهم است، نه خدا! در این دستگاه عظیم، روزی میلیونها نفر میآیند و میلیونها نفر میمیرند. اینکه خودت را تکهتکه میکنی از کمظرفیتی توست. آنوقت در آیۀ بعد میفرماید: «لِكَيلا تَأسَوا عَلىٰ ما فاتَكُم وَلا تَفرَحوا بِما آتاكُم»؛ (این را اگر بدانید، نه غصهدار میشوید بر چیزی که از دست شما رفت و نه خوشحال میشوید از آنچه برایتان پیش بیاید)، یعنی یکنواخت میشوید. آدم یکنواخت کِی ناراحت است؟ هیچوقت. بهبه. اینکه قرآن شفاست یعنی این، نه اینکه وقتی قرآن میخوانی تبت قطع شود.
بیایید از امروز روح روان داشته باشید؛ روح خالی را سگها هم دارند، خرسها هم دارند. نترسید. نگویید: «من سی سال است از حوادث ناراحت میشوم؛ چطور تغییر کنم؟» یکی از بزرگان بعد از چهل به خودش آمد. شخصی سابقۀ ناجور او را داشت و بهدیدۀ قبل به او نگاه میکرد. وقتی بر او وارد شد، دید این همان است که مثلاً فلان آلودگی را داشت. خواست برگردد، او گفت: «بیا بیا. با ریاضت خودم را تغییر دادم.» آقایان بیایید از امروز ان شاء الله دارای روان بشوید. روحی که روان است میتواند کار کند.
آقای بروجردی گفت: «مرگ که هنگامه ندارد. کفنم را حاضر کنید که فردا دستپاچه نشوید.» ما این را دیدیم. بهخدا ایشان هم یک بشر عادی بود، نه معصوم. چرا این قدم را برنمیداری؟ متوسل به پول میشوی؟ پول درد تو را دوا میکند؟ اگر روی این موضوع تکیه کنید، به یک ماه نمیکشد که زندگی بزرگوارانه، آرام و منشأ اثری پیدا میکنید. آنوقت اگر بروید سر کلاس، غیر از حالاست. روحتان با بچهها صحبت میکند و با آن روح بزرگ، بزرگ تربیت میکنید.
ما شصت سال پیش خدمت مرحوم شیخ آقابزرگ ساوجی میرفتیم. یک روز شخصی هزار تومان به ایشان داد و او همه را به فقرا بخشید. آنزمان خیلی پول بود. همسرش گفت: «آقا ما امشب شام نداریم.» فرمود: «درست میشود.» عصر شخصی آمد، ایشان دو ریال از او [قرض] گرفت و به همسرش فرمود: «این هم برای شام شما.» این انسان روان دارد، یعنی بعد از این دنیا را هم میبیند. چنین شخصی این جملۀ امام زینالعابدین(ع) را قبول دارد، برعکس ما که فقط از رو میخوانیم: «فَغَیرُ کَثیرٍ ما عاقِبَتُهُ الفَناء وَغَیرُ قَلیلٍ ما عاقِبَتُهُ البَقاءُ.» اینها باید در متن زندگی پیاده شود. میگوید چیزی که آخر دارد، درواقع هیچ نیست، چون بالاخره به آخرش میرسیم. دیروز شما را دبستان گذاشتند و الان [فرضاً] چهلوهفت سالتان است. چهل سال گذشته، ولی مثل چند دقیقه پیش است.
یکی از دوستان خیلی روشن است. میگفت:
چرا ما از عقل کنارهگیری کردهایم و با آن سروکار نداریم؟ روزی که از این نشئه حرکت کنیم و پردهها کنار برود، غصه میخوریم: «من یکمیلیون تومان سرمایه داشتم و میشد معاملهای کنم که بشود دومیلیون؛ چرا معاملهای کردم که بشود یکمیلیونوصدهزار تومان؟»
بله، شما الان این گذشت را کرده و آمدهاید مدرسه بچهمسلمان درست کنید، اما اگر روح روان داشته باشید، میگویید: «باید کاری کنم این بچهها بالاتر بیایند.»
قال رسول الله(ص):« لَیسَ لِلماضینَ هَمُّ المَوتِ وَإنَّما لَهُم حَسرَةُ الفَوتِ.» فقط به ما یاد دادهاند که وقتی اسم مبارک پیامبر(ص) آمد صلوات بفرستیم؛ دیگر نگفتهاند باید حرف ایشان را قبول کنیم. پیامبر(ص) میفرمایند: «کسانی که از دنیا رفتند غصه نمیخورند که چرا مُردند. همه باید بمیرند. غصه میخورند برای ساعتهایی که در آن ساعتها به یاد خدا نبودند.» یاد خدا یعنی چه؟ یعنی قرآن بخوانیم؟ شما در تمام عمر، یک آیه قرآن نخوانید، اما قرآن را زنده کنید و شاگردان قرآنی تربیت کنید. کدام بهتر است؟ لا اله الا الله. آقای روزبه میفرمود: «ما نمیخواهیم قرآنخوان درست کنیم، میخواهیم قرآنی تربیت کنیم.»
این بد است، آن خوب است. جهاز دخترم را چهکار کنم؟ چجور پسرم را زن بدهم؟
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقول او بر او عیان
الان شما تعقل میکنید سؤال قبر یعنی چه؟ حال جاندادن یعنی چه؟ امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «وَإنَّ لِلمَوتِ لَغَمَرَاتٍ هيَ أفظَعُ مِن أن تُستَغرَقَ بِصِفَةٍ أو تَعتَدِلَ عَلىٰ عُقولِ أهلِ الدُّنيا.» امکان ندارد بشر بفهمد حالات مرگ چگونه است. شما فقط میبینید محتضر سه روز در حال جانکندن است و غبار روی چشمانش را گرفته. گاهی دستش را دراز میکند و پایش را جمع میکند، گاهی پایش را دراز میکند و دستش را جمع میکند. زبانش بند آمده و هیچ نمیتواند بگوید. لا اله الا الله. میبیند پیامبرها(ع) راست گفتهاند، دروغ نگفتهاند.
راست فرمود آن سپهدار بشر
که هر آنکاو کرد از این دنیا گذر
نیستش درد و دریغ و غبن موت
بلکه هستش صد دریغ ازبهر فوت
میگوید: «من که میشد مثل روزبه بشوم و این برکات وجودی را داشته باشم، چرا روزبه نشدم؟» لا اله الا الله.
لیس للماضینَ همُّ الموت گفت
زآنکه هم با حسرت فوتاند جفت
که چرا قبله نکردم مرگ را
مخزن هر دولت و هر برگ را
چرا به فکر این نبودم که من را هم میشویند و کفن میکنند؟
قبله کردم من همه عمر از حِوَل
آن خیالاتی که گم شد در اجل
حِوَل یعنی دوبینی و عوضیدیدن، یعنی دنیا را که چیزی نیست و مزخرف است، بهاشتباه، بزرگ و مهم میبینی. فرمود: «اگر دنیا در نظر خدا بهاندازۀ بال پشهای قیمت داشت، یک جرعه آب به کافران نمیداد.»
شخصی در خیابان فرمانیه، در طبقۀ پانزدهمِ برجی استخر ساخته! وقتی به او میگویند: «لویزان که یک خانۀ هزارمتری داری...»، میگوید: «میخواهم اینجا بنشینم که تهران را ببینم.» عمل این حجت است؟ عمل بابایت که فرشها را روی هم انداخته یا به دیوارها آویزان کرده حجت است؟ لا اله الا الله. قبلۀ تو باید خدا باشد، نه پول.
قبله کردم من همه عمر از حِوَل
آن خیالاتی که گم شد در اجل
سر قبر پدر، بچهها دارند به هم فحش میدهند و کتککاری میکنند! برای اینها میخواهی چیزی بگذاری؟ برای این بیوفا، برای این بیحقیقت؟ لا اله الا الله.
حسرت آن مردگان از موت نیست
زآنست کاندر نقشها کردیم ایست
باید مُرد. همه میمیرند. مرگ حسرتی ندارد.
همه اندرز من به تو این است
که تو طفلی و خانه رنگین است
بچهها را با چیزهای رنگی گول میزنند، اما آدم بزرگ گول نمیخورد. دنیا خانه ای رنگین است و افراد بشر مانند طفلی هستند که گول آن را میخورند.
وصلی الله علی محمد وآله