بسم الله الرحمن الرحیم
«فَأقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَةَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّهِ ذٰلِكَ الدّينُ القَيِّمُ وَلٰكِنَّ أكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ»؛ (روی خودت را بهسمت دین حنیف بگردان، دین حنیفی که مطابق است با فطرت الهی، فطرتی که خداوندْ بشر را بر آن آفریده. تبدیل و تصرفی در آفرینش خدا نیست. این است دینِ برپای، ولی بیشتر مردم درک نمیکنند).
این آیه خیلی عجیب است. «فَأقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا» یعنی روی دلت را به دین بده. کلمۀ «وجه» در اینجا یعنی روی دل، یعنی جهت روح و توجه معنویات به دین باشد. «فِطرَةَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها» یعنی آن فطرتی که خدا در بشر قرار داده است. «ذٰلِكَ الدّينُ القَيِّمُ» یعنی دین پابرجا این است که با فطرت جلو بروی، نه برخلاف فطرت. «وَلٰكِنَّ أكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ» هم یعنی ولی بیشتر مردم نمیفهمند.
اگر همین آیه از این ساعت فکر ما را بگیرد و همینجا بایستیم که این آیه چه میخواهد بگوید، بارمان را بستهایم. بعضی خیال میکنند اصلْ ظواهر دین است. برعکس، اینها پوست دین است و دین مغزی هم دارد. صد خروار پوست بادام را باید سوزاند، ولی یک قاشق روغن که از صد گرم مغز بادام گرفته میشود ممکن است مریضی را نجات دهد. حالا دین فطری چه میگوید؟ میگوید بشر خلیفةالله است و میتواند کارهای خدایی کند، یعنی مظهر علم، قدرت و رحم خدا باشد. وجود خدا محدود نیست. فرق خدا با غیرخدا این است که خدا وجودی است نامحدود و بهقول فلاسفه، صرفالوجود است، ولی هر موجودی غیر از خدا یک وجود دارد و یک ماهیت. وجود یعنی هستی، و ماهیت یعنی حد وجود. ذات مقدسِ حقْ هستی محض است و هیچ حدی ندارد، ولی غیر ذات مقدس حقْ ماهیت دارد، یعنی وجودش حد و اندازه دارد. وجود خدا محدود نیست و علم، قدرت و حیاتش حد ندارد. علم، قدرت و زیباییْ هستی است و اینها در خدا حد و اندازه ندارد، اما علم و قدرت و زیباییِ دیگران هرقدر هم باشد، محدود است.
انسان چون خلیفةالله است، باید شبیه خدا بشود: «تَخَلَّقوا بِأخلاقِ اللّهِ»؛ (به اخلاق الهی آراسته شوید)، یعنی مظهر علم، قدرت و زیبایی خدا شوید. پیامبر و ائمۀ اطهار(ع) مظهر علم، قدرت، حیات و زیبایی خدا بودند. خب حالا چهکار کنیم؟ اینجا یک دوراهی است: یک راه این است که حالات، روحیات و معنویاتی که در آن مظاهر الهی هست، در ما هم به وجود بیاید؛ راه دوم هم این است که به ظواهر خوش باشیم. کدام درست است؟ روی این فکر کنیم. آیا شب عید غدیر چراغانی کنیم، بخوریم و کف بزنیم یا ببینیم این علیبنابیطالب(ع) چه میگوید؟ حرفی هم دارد یا نه؟
اگر این جمع حاضر بهیاری حضرت ولیعصر(ع) از همین ساعت بگویند: «ما میخواهیم متشبه به ائمه(ع) بشویم، آنوقت شاگرد شما واقعاً علوی و پیرو حقیقی علی(ع) میشود. چراغ این مدرسه را مرحوم روزبه روشن کرد. او به مغز دین عمل کرد. نکند خدای نکرده ما دستخالی از دنیا برویم، چون پوستۀ دین را گرفتهایم، نه مغز آن را.
آقای خواجهپیری فرمودند:
کلاس دهم، یک شب کیفم را مدرسه جا گذاشتم. ساعت نُه رفتم مدرسه، دیدم چراغ آزمایشگاه فیزیک روشن است. از پشت شیشه نگاه کردم، دیدم آقای روزبه آنجا هستند. وارد شدم، سلام کردم و گفتم: «چطور شما منزل تشریف نبردهاید؟» فرمودند: «فردا آزمایشی داریم که تنظیم وسایلش وقت میبَرد. گفتم چرا فردا وقت بچهها را بگیرم، آمدم آن را تنظیم کنم. تو هم بمان.» من تا ساعت یازده ماندم. بعد، آقای روزبه فرمودند: «خب، تو دیگر برو.» فردا که آمدم مدرسه، از ایشان پرسیدم: «شما تا کِی ماندید؟» فرمودند: «تا یکِ بعد از نصفهشب.»
آقای روزبه چه درک کرده بود؟ او میگوید: «من شیعۀ علیام.» من هم میگویم شیعۀ علیام! آخر یک تشبه و سنخیتی باید باشد. نکند خدای نکرده روزی که از این نشئه حرکت میکنیم، ببینیم خسر الدنیا والآخره هستیم، یعنی نه دنیا داریم نه آخرت. خب این خانه و ماشین و مادیات را که ارمنیها و یهودیها و بهاییها هم دارند. آیا هدف خلقت این است؟ لا اله الا الله.
اگر ما از ائمه(ع) اطاعت کنیم، چون بچهها بهطور فطری کمال را دوست دارند، محبوب بچهها میشویم. آنوقت بهفرمایش امام صادق(ع) عمل کردهایم که فرمودند: «كونوا دُعاةَ النّاسِ بِأعمالِكُم»؛ (با رفتار خود مردم را به دین دعوت کنید)، نه با حرف و شعار. چون کسی که کسی را دوست دارد میخواهد خودش را بهشکل او درآورد. سی سال پیش، دیدن این منظره که مرحوم روزبه تا نصفهشب برای خدا ایستاده تا وسایل آزمایش بچهها را آماده کند، آقای خواجهپیری را درست کرده است. لا اله الا الله. این صدقۀ جاریه و باقیات صالحات است یا ساختن بیمارستان؟ آقای بروجردی فرمودند: «آقا دکتر است. میگوید: ’هزار نفر را از مرگ نجات دادم.‘ اینها ده سال دیگر میمیرند. اگر کسی توانست یک روح را نجات بدهد، هنر کرده است.» چرا؟ چون روح مرگ ندارد. چندمیلیارد سال؟ این باید حل شود عزیز جان. چرا خودت را مسخره کردهای؟ عمر بشر پایان ندارد. لا اله الا الله.
حالا این علی(ع) چه خصوصیاتی داشت؟ هیچ. زنش را کشتند و طناب به گردنش انداختند. همین؟ خیر، وقتی دارند بهطرف مسجد میکشندش، ابوسفیان میگوید: «اگر بخواهی مدینه را از لشکر پر میکنم، پدر اینها را درمیآوریم.» حضرت لبخندی میزند، یعنی «میفهمم چه نیتی داری. میخواهی ریشۀ اسلام را بزنی». مرد میخواهد که اینجا بگوید نه. جمعیت امروزِ شیعه مدیون یک بزرگواری و آقایی علیبنابیطالب(ع) است. بعد از وفات پیامبر اکرم(ص) مردم دهتا دهتا میآیند در اتاق خانۀ پیامبر(ص) و با مولا(ع) بر بدن مقدس آن حضرت نماز میخوانند. مولا(ع) مقابل بدن پیامبر اکرم(ص) ایستاد و سه بیت شعر خواند. بیت اول این است:
المَوتُ لا والِدًا يُبقي وَلا وَلَدًا
هذَا السَّبیلُ إلیٰ اَن لا تَریٰ أحَدًا
(مرگ نه پدری باقی میگذارد و نه فرزندی. این راهی است که کسی را از آن برکنار نمیبینی).
آنوقت من که تهیۀ چهارهزار سال دیگر را میبینم، شیعۀ این علی(ع) هستم؟ آقای بروجردی میفرمود: «شمارۀ نفسها محدود است.» آقایان از وقتی یادتان میآید، چقدر افراد مُردند؟ غیر از این است؟ بعد فرمود:
هذَا النَّبيُّ مُحَمَّدٌ لَم يَخلُد
لَو خَلَّدَ اللّهُ قَومًا قَبلَهُ خَلَدا
(این پیامبر(ص) است که از دنیا رفت و جاودانه نماند. اگر بنا بود خدا گروهی را جاودان بدارد، پیشینیان باید میماندند).
لِلمَوتِ کانَت سِهامٌ غَيرُ خاطِئَةٍ
لَو فاتَهُ الیَومَ سَهمٌ لَم یَفُتهُ غَدًا
(مرگ تیرهایی دارد که خطا نمیکند. اگر تیری امروز خطا رود، فردا خطا نمیرود).
یعنی مرگْ پیر و جوان ندارد، اگر امروز تو را نکشد، فردا بهسراغ تو میآید و استثنا هم ندارد و دست رد به سینۀ کسی نمیزند. چرا فکر نمیکنیم؟ چرا سر چیزهای پوچ باهم دعوا داریم؟ واقعاً شرمآور است. این چه مسخرهبازیای است که درآوردهایم؟ ما شیعۀ مولا(ع) هستیم که بعد از فوت پیامبر(ص) رفت در اتاق و مشغول تنظیم قرآن شد؟ حقش را گرفتند، درحالیکه دو ماه هم بیشتر از غدیر نگذشته بود. الله اکبر از این عظمت. بعد میرفت پهلوی عمر و میگفت: «این کار را بکنی بهضرر است.» چرا؟ برای اینکه هوای نفس ندارد. میگوید بههرحال باید به داد مسلمانها رسید. لا اله الا لله.
ده نفر تاجر مسلمان رفتند چین و از آنموقع تا حالا میلیونها نفر مسلمان شدهاند. آیا این چند نفر سخنرانی کردند و کتاب نوشتند یا نه، در عمل درست و پاک بودند و بهطور غیرمستقیم روی اطرافیان اثر گذاشتند؟ ما خودمان را باید درست کنیم. کلاس تربیتی و درس اخلاق میروی؟ خودت را درست کن. خودت را مسخره نکن.
البته در سنین مختلف نجاتدادن بچهمسلمانها برنامههای مخصوصی دارد. روز قبل از عید غدیر، بنده رفتم سر کلاس مرحوم آقای نیرزاده. خب بچۀ کلاس اول را چطوری باید با مولا(ع) آشنا کرد؟ آیا کتاب برایش بخوانیم و «بَلِّغ ما أُنزِلَ إلَیك» را بگوییم؟ ایشان میگفت: «علی جان، علی جان» و بچهها دست میزدند. ولی کلاس دوم یک جور دیگر باید باشد و همینطور کلاس سوم، چهارم و پنجم و راهنمایی و دبیرستان. روشها فرق دارد. آنجا دیگر نمیشود دست بزنیم. این مسائل دقیق که از مو باریکتر است، اگر در مدرسۀ شما پیاده نشود، زحمات شما همه هدر میرود. متوجه باشید حسابشده جلو بروید. اینطور نباشد که شاگرد راهنمایی یا دبیرستان را بنشانیم در مراسم اعیاد و موالید ائمه(ع) فقط کف بزند.
ائمۀ اطهار(ع) مظهر کمالات خدا هستند. اگر بخواهیم دانشآموزان محبت ائمه(ع) را داشته باشند، باید کمالات آنان را برای بچهها شرح بدهیم. شنیدهاید که یکی از کمالات انسانی ایثار است. فرق ایثار با انفاق چیست؟ انفاق یعنی من شام دارم، یک بشقاب هم به همسایه میدهم. ایثار یعنی خودم گرسنه میخوابم و شامم را به او میدهم. این از کمالات انسانی است. اگر کسی چنین کاری کند، شما خوشتان میآید. مگر به شما نفعی رسیده؟ نه، اما بشر عاشق کمال است. همچنین اگر بگویند کسی به یک یهودی فحش داد ولی او بهجای تلافی کمکش کرد، از این یهودی خوشتان میآید. مگر شما به او فحش داده بودید و او از شما گذشت کرد؟ نه، اما فطرت انسان عاشق کمال است. شاگرد اگر در شما کمال ببیند، عاشق شما میشود و این صفت کمال و بزرگواری در او به وجود میآید. این ذخیرۀ قبر و نجاتدهندۀ شما خواهد شد.
فرض کنید شب عید غدیر تمام لامپهای دنیا را بخرید و آویزان کنید و دست بزنید و نقل بپاشید و پلو هم بخورید. این را بگذارید در یک کفۀ ترازو و در کفۀ دیگر، آشناکردن یک نفر با علیبنابیطالب(ع) را بگذارید. کدام ترجیح دارد؟ ممکن است بگویید: «من بچهها را با مولا(ع) آشنا کردم و گفتم که اسم مبارکش علی است و اولین مردی است که به پیامبر(ص) ایمان آورد و قبرش در نجف است.» خب این را که همه میدانند. بهجای اینها کمالات علی(ع) را بگویید. آنوقت چون فطرت بشر عاشق کمال است، علی را دوست خواهد داشت. وقتی دوست داشت، خواهناخواه اعمال او در این شاگرد به وجود میآید. چرا؟ برای اینکه «مَن أحَبَّ شَیئًا أحَبَّ آثارَهُ»؛ (هرکسی چیزی را دوست بدارد، آثار آن را دوست دارد).
موقعی که طناب به گردن مولا(ع) انداخته بودند و بهطرف مسجد میبردند، یک یهودی مسلمان شد. گفتند: «چطور روزی که علیِ قدرتمند را در جنگ خیبر دیدی مسلمان نشدی و حالا مسلمان شدی؟» گفت: «اتفاقاً همین دلیل حقانیت اسلام است. به گردن آن مرد با آن قدرت، طناب انداختهاند و دارند میکِشند، زنش را هم کُشتهاند، اما صدایش درنمیآید. معلوم میشود این حق است.»
در جنگ ایران، مولا(ع) به عمر فرمود:
مبادا خودت با لشکر بروی، برای اینکه میگویند رئیسشان آمده و آنوقت تمام قوتشان را جمع میکنند برای اینکه تو را از بین ببرند. ولی اگر تو در مدینه باشی، اگر لشکر شکست بخورد، میتوانی نیروی کمکی تهیه کنی و بفرستی.
آیا هیچ برادری برای برادرش اینطور خیرخواهی میکند؟ مولا(ع) غیر از خدا با چیزی سروکار نداشت. دوستیِ علی(ع) باید باعث شود تشبهی به او پیدا کنیم، نه اینکه بگوییم: «حُبُّ عَلیٍّ حَسَنَةٌ لا یَضُرُّ مَعَها سَیِّئَةٌ»؛ (دوستی علی(ع) حسنهای است که هیچ گناهی با آن ضرر نمیزند). امکان ندارد کسی کسی را دوست داشته باشد و خودش را شبیه او قرار ندهد. اصلاً چنین چیزی میشود؟ امام صادق(ع) فرمود:
تَعصَی الإلٰهَ وَأنتَ تُظهِرُ حُبَّهُ
هذا لَعَمري فِی الفِعالِ بَديعٌ
(نافرمانی خدا را میکنی و اظهار دوستی او را داری؟ بهجان خودم، این کاری عجیب است).
لَو كانَ حُبُّكَ صادِقًا لَأطَعتَهُ
إنَّ المُحِبَّ لِمَن يُحِبُّ مُطيعٌ
(اگر دوستی تو صادقانه بود، از او پیروی میکردی، چراکه دوست از کسی که دوستش دارد فرمان میبرد).
تو که میگویی من خدا را دوست دارم، اگر راست میگفتی، از او اطاعت میکردی. تو دروغ میگویی. جابر جعفی خدمت امام باقر(ع) عرض میکند: «بعضی ادعای دوستی شما را میکنند، ولی به فرمایشات شما ترتیباثر نمیدهند.» حضرت میفرمایند: «مَن کانَ لِلّهِ مُطیعًا فَهُوَ لَنا وَليٌّ وَمَن كانَ لِلّهِ عَاصيًا فَهُوَ لَنا عَدُوُّ»؛ (هرکس مطیع خدا باشد، پس او دوست ماست و هرکس که نافرمانیِ خدا کند، دشمن ماست). آقایان، وقت گذاشتهاید و به اینجا آمدهاید؛ این وقت قیمتی است و باید از آن نتیجه بگیریم ان شاء الله. این جملاتی که عرض شد از دو لب مبارک امام باقر(ع) بیرون آمده.
شخصی هست برادرش را انداختهاند زندان. بهجای اینکه بدهی او را بدهد و از زندان آزادش کند، روز عاشورا چند خروار برنج میپزد و به مردم غذا میدهد. لا اله الا الله. اگر هم یک وقتی بخواهد به سیدی خمس بدهد، جگرش را خون میکند ازبس که او را میبرد و میآورد. این آدم قرآن را زیر پا گذاشته، چون قرآن میفرماید: «لا تُبطِلوا صَدَقاتِکُم بِالمَنِّ وَالأَذیٰ»؛ (صدقههای خود را با منتگذاشتن و آزار خراب نکنید). ای داد بیداد. چه کنیم آقا؟ روایت میخوانی، آیه میخوانی، هرچه میکنی اثر ندارد. الله اکبر. این چه دست مرموزی است که روی مغز ما صدها سال کار کرده؟ دین را محدود کرد به اینکه کف بزنیم و پلو بخوریم و سیاه بپوشیم. کسی گفت: «سیاه نپوش» یا «عزاداری نکن»؟ الله اکبر. ما میگوییم این بچهها را در مدرسه با مکتب اهلبیت(ع) آشنا کنید.
اگر فرمایش امام باقر(ع) را در متن زندگی خودت عمل کنی، آنوقت میتوانی بگویی: «من ولایت علیبنابیطالب و ائمه(ع) را دارم.» دل خودت را با پوست خوش کردهای؟ «مَن کانَ لِلّهِ مُطیعًا فَهُوَ لَنا وَليٌّ.» در این جمله، فاء فای تفریع است، یعنی اگر اطاعت خدا نباشد، ولایت اهلبیت(ع) در کار ما نیست. «وَمَن كانَ لِلّهِ عاصيًا فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ.» با امام باقر(ع) که نمیتوانی شوخی کنی. خودت را گول نزن. بیایید قدری از پوست بیرون بیاییم و به مغز برسیم که وقتی میمیریم، از گذشتۀ خودمان پشیمان نباشیم. روزبه پشیمان نبود. آیا او پول جمع کرد یا آدم ساخت؟ ایشان روی تشک کهنه و فرش مندرس زندگی میکرد. چون روح انسانی شما هنوز زنده است، آرزو میکنید مثل روزبه باشید. خدا نیاورد آن روز را که بگویید: «برو بابا، معلمی هم شغل است؟» آنوقت دیگر حق ندارید در مدرسۀ علوی پا بگذارید. بحمد الله تا الان از گذشتۀ خودتان پشیمان نبودهاید، اما آن روزی که دیدید این حال دیگر در شما نیست، برای رضای امام زمان(ع) مدرسه را ترک کنید، چون دیگر این کار فایده ندارد و به درد نمیخورد.
وصلی الله علی محمد وآله