بسم ‌الله ‌الرحمن الرحیم از حضرت رسول(ص) نقل شده است: «لا يَزولُ قَدَمُ عَبدٍ یَومَ القیامَةِ حَتّىٰ يُسألَ عَن أربَعَةِ أشياءَ»؛ (روز قیامت نمی‌گذارند کسی قدم از قدم بردارد، مگر پس از اینکه دربارۀ چهار چیز از او سؤال شود): نخست، «عَن شَبابِهِ فيما أبلاهُ»؛ (از جوانی‌اش که آن را چطور تمام و کهنه کرده)؛ دوم، «وَعَن عُمُرِهِ فيما أفناهُ»؛ (و از عمرش که آن را در چه راهی صرف کرده)؛ سوم، «وَعَن مالِهِ مِن أينَ اكتَسَبَهُ وَفيما أنفَقَهُ»؛ (و از مالش که آن را از کجا کسب کرده و در چه راهی خرج کرده)؛ چهارم،‌ «وَعَن حُبِّنا أهلِ البَيتِ»؛ (و از دوستی ما اهل‌بیت). دربارۀ این چند دقیقه‌ای که اینجا نشسته‌ایم، از ما سؤال می‌شود و اگر تمام کرۀ زمین را بدهید، یک دقیقه‌اش برنمی‌گردد. حقیقتاً در جامعۀ عجیبی واقع شده‌ایم که در آن، چیزی که هیچ قیمتی ندارد عمر است. به‌نظرمان هیچ اشکالی ندارد که ساعت‌ها از عمرمان را صرف دیدوبازدید و رفتن به این‌طرف و آن‌طرف کنیم. تا دوی بعد از نصفه‌شب می‌نشینیم فیلم‌های ترسناک تماشا می‌کنیم که از سم مهلک خطرناک‌تر است. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «لَیسَ لِلماضینَ هَمُّ المَوتِ وَإنَّما لَهُم حَسرَةُ الفَوتِ.»؛ (کسانی که از این دنیا می‌روند نمی‌گویند: «چرا مُردیم؟» خب همه باید بمیرند، بلکه غصه می‌خورند برای ساعت‌هایی که در آن ساعت‌ها یاد خدا نبودند). معلوم می‌شود ما در نبوت گیر داریم و پیامبر(ص) را قبول نداریم. آقایان، شما را به‌خدا، پنج دقیقه در بیست‌وچهار ساعت فکر خودتان باشید. راست فرمود آن سپهدار بشر که هر آن‌کاو کرد از این دنیا گذر *** چون برون شد این خیالات از میان گشت نامعقول او بر او عیان چرا تعقل نمی‌کنیم که بقای روح یعنی چه؟ این میلیاردها جمعیت که رفتند، الان کجا هستند؟ وقتی بمیریم، این برای ما عیان می‌شود، یعنی با چشم می‌بینیم. نیستش درد و دریغ و غبن موت بلکه هستش صد دریغ ازبهر فوت حسرت آن مردگان از موت نیست زانست کاندر نقش‌ها کردیم ایست یعنی در نقش‌ها و نگارها توقف کردیم: فرش را عوض کنیم، ماشین را عوض کنیم، جلوی مردم سبک نشویم، نگویند گداست و... . امام صادق(ع) می‌فرمایند: کسانی قرآن را درست تلاوت می‌کنند که آن را با دقت می‌خوانند و در معانی آن می‌اندیشند و به احکامش عمل می‌کنند، دستورهایش را انجام می‌دهند و از نواهی آن دوری می‌کنند. قسم به‌خدا تلاوت قرآن به حفظ آیات و خواندن سوره‌های آن نیست. امام صادق(ع) به خدا قسم می‌خورد: «ما هُوَ وَاللّهِ بِحِفظِ آیاتِهِ وَتَلاوَةِ سُوَرِهِ». ما از کنار این مطلب ساده رد می‌شویم. یک جای کار گیر است: شاید ما ایشان را رئیس مذهبمان نمی‌دانیم و جعفری نیستیم. می‌فرماید: «قسم به‌خدا، حق تلاوت قرآن این نیست که آن را حفظ کنیم و بخوانیم.» هفتصد سال است شما را در پوست نگه داشته‌اند. این فرمایش امام صادق(ع) است. جرئت دارید این را بگویید. امام احتیاجی به قسم ندارد، اما ببینید مطلب چقدر بزرگ است که ایشان قسم می‌خورد. لا اله الا الله. اینکه انسان قرآنی باشد درست است یا اینکه حافظ قرآن باشد؟ الله اکبر. مطلبی به‌وضوحِ دودوتا چهارتا را نمی‌فهمیم. مرحوم آقای روزبه می‌فرمودند: «ما قرآن‌خوان نمی‌خواهیم؛ قرآنی می‌خواهیم.» آقای روزبه فقه و فلسفه خوانده، عارف است، زاهد است، فوق‌لیسانس فیزیک است. آقای حاج شیخ محمدتقی شریعت‌مداری گفته بودند: «به‌جای اینکه درس قرآن و دینی به بچه‌ها بدهید، معلم قرآنی و دین‌دار برای آن‌ها بیاورید.» چرا؟ برای اینکه خصوصیات روحی معلم بدون اینکه حرف بزند، در شاگرد منعکس می‌شود. ای داد بیداد. ما که خاک کف پای یکی از نوکرهای امام زمان(ع) هم نیستیم خون می‌خوریم، ببینید خود ایشان الان در چه حالی است که می‌بیند دین را صدوهشتاد درجه برعکس کرده‌اند. لا اله الا الله. عمل معلم قرآن باید شاگرد را به دین علاقه‌مند کند، نه اینکه او را از قرآن متنفر کند. به این بچه جایزه می‌دهی که قرآن حفظ کند؟ فرض کنید همۀ قرآن را حفظ است، آیا قرآنی هست یا نه؟ الله اکبر. چیز عجیبی است. من نسخه را می‌خوانم و حفظ می‌کنم، آیا حالم خوب می‌شود؟ این نوشته از آقای ضیاءآبادی است: خواندن و فهم قرآن جنبۀ مقدمیت دارد. آنچه شرف و افتخار انسان است اخلاق فاضله و صفات قرآنی است، نه برنده‌شدن در مسابقات قرآنی و حتی حفظ قرآن. حافظ قرآن شدن مهم نیست؛ قرآنی‌شدن مهم است. علاقۀ ما به قرآن در این است که وقتی خانه می‌خریم، اول قرآن می‌بریم یا در مِهر دختر اول قرآن را می‌نویسیم یا در عزای مُرده قرآن می‌خوانیم. اما فردی قرآنی در بین ما دیده نمی‌شود. چه‌کسی گفته بچه‌ها قرآن نخوانند؟ ما می‌گوییم اگر دکتر می‌روی و پول می‌دهی و او نسخه می‌دهد، این نسخه، مقدمۀ سلامتی توست. آیا نسخه را هی می‌خوانید و حفظ می‌کنید؟ هفتصد سال شما را در پوست نگه داشتند و نگفتند: «ای دختر، با شوهرت باید این‌گونه باشی» یا «ای پسر، با زنت باید این‌طور باشی.» آقای غفوری می‌فرمودند: «قرآن برای زنده‌هاست، نه مرده‌ها.» چه باید کرد؟ چه خاکی بر سر کنیم؟ سابقاً مجالس فاتحه تذکر بود و در آن، نهج‌البلاغه می‌خواندند و می‌گفتند: «آقا مرگی هست و تو هم همین‌طور می‌شوی.» این جملۀ آخر که «قرآنی در بین ما دیده نمی‌شود» را با آب طلا بنویسید. الان در تمام ایران یک روزبه نشان بدهید. او قرآنی بود. یکی از فارغ‌التحصیل‌ها می‌گفت: رفتم در اتاق فراش‌ها، دیدم آقای روزبه روی گلیم نشسته‌اند و ناهار می‌خورند: یک لقمه نان برمی‌دارند با یک پَر لیمو. گفتم: «آقا ششصد نفر در ناهارخوریِ مدرسه ناهار می‌خورند. شما هم می‌توانید بروید و غذای مناسب‌تری میل کنید.» ایشان در جواب گفت: «یا باید فکر سر بود یا فکر شکم.» اگر این را به مردم بدبختی بگویید که غیر از شکم و شهوت هیچ‌چیز نمی‌فهمند، می‌گویند: «روزبه دیوانه بود.» پس علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) هم العیاذ بالله دیوانه بود. نخیر، این‌ها دیوانه نبودند؛ تو دیوانه‌ای. مولا(ع) باغی ساخته و درختانش را با دست خود آبیاری کرده بود. راوی گفت: «دیدم دو تا کدو از بوته‌ای کند، آب‌پز کرد و خورد. بعد فرمود: ’وقتی شکم با این سیر می‌شود، چرا انسان خودش را به دنیا آلوده کند؟‘» بله،‌ یک عبدالله داریم، یک عبدالبطن. اگر بندۀ شکم هستی، بندۀ خدا نیستی. این غذا بعد از دو ساعت تبدیل به کثافتی می‌شود با آن بوی گَند، خاک بر سرت کنند. آمدیم در دنیا و دست‌خالی از دنیا می‌رویم. حالا انسانِ قرآنی چطور است؟ می‌گویند اصول دین سه تاست: توحید، نبوت و معاد. عدل و امامت هم اصول مذهب‌اند. فروع مذهب هم هشت چیز است: نماز، روزه، حج، زکات، خمس، جهاد، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر. از این هشت تا، شش تا مُد است: نماز، روزه، خمس، زکات، حج و جهاد، ولی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر از مد افتاده. چرا؟ چون ارباب‌ها این دو تا را از کار انداخته‌اند. چطور؟ کسانی را از غرب فرستادند و گفتند: «برو به ممالک اسلامی و این دو کلمه را رواج بده:‌ ’عیسی به دین خود، موسی به دین خود‘ و ’مرا که در قبر او نمی‌گذارند.‘» دشمن کاری ندارد با اینکه نماز بخوانید، مسجد بسازید، روزه بگیرید، خمس و زکات بدهید و حج بروید، اما جلوی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را می‌گیرد. به این مقاله توجه کنید: اگر مسلمان‌ها به‌جای آن‌که به ظواهر دین سرگرم باشند، به حقیقت دین می‌پرداختند، وضعشان غیر از این بود که هست، ولی دست‌های مرموزْ آنان را به ظواهر سرگرم کرده و نمی‌گذارد از حقیقت دین بهره‌مند شوند. در عزا و سوگواری، زنجیرزنی و علامت راه‌‌انداختن و در شب تولد ائمه(ع) نُقل‌پاشیدن و پلوخوردن بخشی از ظواهری است که به آن پرداخته می‌شود، اما اگر بگویید مولا(ع) فرموده است: «وَما أعمالُ البِرِّ كُلُّها وَالجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ عِندَ الأمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ إلّا كَنَفثَةٍ في بَحرٍ لُجّيٍّ»؛ (تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا، در مقابل امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مانند دمیدن در دریای عمیق است)،‌ شاید مورد تمسخر واقع شوید. راستی چقدر خوب است قدری در این جمله فکر کنیم. آیا امیرالمؤمنین علی(ع) در این فرمایش مبالغه کرده است؟ اگر نه، ‌چرا ما دنبال نماز و روزه و خمس و حج و جهاد می‌رویم، ولی دربارۀ امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر قدمی برنمی‌داریم؟ جواب معلوم است: دست مرموز می‌داند که اگر همۀ آن‌ها باشد و این دو نباشد، دین از بین می‌رود و لذا از آن‌ها جلوگیری نمی‌کند. دشمن چقدر بیدار و ما در خواب گرانیم. باید به این مردم بی‌خبر بگویید: «آیا شما در کتاب‌های دینی نخوانده‌اید که فروع دین هشت تاست؟ نماز،‌ روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر. چه شده است که آن‌ها را انجام می‌دهید، ولی دربارۀ این دو موضوع که مولا(ع) می‌فرماید از همۀ آن‌ها مهم‌تر است، قدمی برنمی‌دارید؟» راستی مطلب چیست؟ آیا غیر از این است که دشمن به آن‌ها کاری ندارد و برای این دو کارشکنی می‌کند؟ تازه وقتی می‌گویید: «امربه‌معروف کن»، می‌گوید: «به فلان تارک‌الصلاه می‌گویم: ’نماز بخوان.‘» راجع‌به نهی‌ازمنکر هم مثلاً می‌گوید: «دروغ نگو.» حال اینکه این‌ها مبارزه با معلول است و باید با علت مبارزه کرد، یعنی باید فردی معتقد به خدا و پیامبر(ص) و معاد ساخت تا به‌طور طبیعی گِرد خلاف نگردد. گفته‌اند: «الدَّفعُ أهوَنُ مِنَ الرَّفعِ والوِقایَةُ خَیرٌ مِنَ العَلاجِ»؛ (بازداشتن راحت‌تر از برطرف‌ساختن است و پیشگیری بهتر از درمان). راستی اگر ما با قرآن سروکار داشتیم که می‌گوید: «وَأتُوا البُيوتَ مِن أبوابِها»‌؛ (هر کاری را از راهش وارد شوید)، آیا روش ما در امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر این بود یا راه دیگری را می‌پیمودیم؟ باید درِ خانۀ امام صادق(ع) برویم که می‌فرماید: «عَلَيكَ بِالأحداثِ»؛ (به داد کوچولوها برسید). عزیزم چوبِ تر را چنان‌که خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست آیا ممکن است بعد از دکتر‌شدن، نماز را ترک کنی؟ پس امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را هم نمی‌توانی ترک کنی. اگر این هشت فرع همه در عرض هم‌اند، همان‌طور که نماز را ترک نمی‌کنی، این دو را هم نباید ترک کنی. پس باید از جوانان و نوجوانان شروع کنی و معلم شوی. آقایان، دقت کنید. بحث خیلی جالب است. اگر ان شاء الله همین چند کلمه‌ در متن زندگی ما پیاده شود، روزی که می‌خواهیم از این نشئه حرکت کنیم، روسیاه نیستیم. اگر کسی با استعدادِ شما بیاید معلم شود که پول بگیرد و امرار معاش کند، واقعاً انسان احمقی است، چون با این استعداد اگر برود بازار، ده‌ها برابرِ اینجا به دست ‌می‌آورد. مواظب باشید خدای نکرده خسر الدنیا والآخره نشوید. گاه یک جوان بی‌سواد در بازار، در عرض یک هفته میلیون‌ها تومان سود می‌برد. اگر می‌شود شما نماز را ترک کنید، معلمی را هم ترک کنید. همان‌کسی که می‌گوید نماز واجب است می‌گوید امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر از نماز، روزه، حج، جهاد، خمس و زکات، بلکه از تمام اعمال نیک برتر است. شما اگر خیریه باز کنید و صدهزار مریض را نجات بدهید، همۀ کارهایتان در مقابل امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مثل قطره‌ای در مقابل اقیانوس است. شما را به‌خدا تکلیف خودتان را معلوم کنید و بگویید: «من علی‌بن‌ابی‌طالب را قبول ندارم.» این‌طور که نمی‌شود. اگر شیعه هستی، با فرمایش مولا(ع) می‌توانی انسان‌سازی را رها کنی؟ البته بچه‌ها را باید با عمل خود بسازیم، نه با حرف که «نکن»، «دروغ نگو»، «حرف زشت نزن» و... . آقای روزبه می‌گفت: «آقای مشهدی محمد، اگر ممکن است قدری آب برای من بیاورید.» ایشان شاگردهای علوی را با رفتارش درست کرده است وگرنه ساختمان که آدم نمی‌سازد. شخصی که بچه‌اش را از مدرسه بیرون کرده بودند، می‌گفت: «به آقای روزبه تلفن زدم و نزدیک یک ساعت به ایشان فحش دادم. ایشان هم می‌گفت: ’بله بله، می‌فرمایید، می‌فرمایید‘ تا اینکه من خسته شدم و گوشی را گذاشتم.» پیامبر اکرم(ص) به عیادت کسی رفت که روی سر حضرت خاکستر می‌ریخت. روزبه می‌تواند بگوید: «من از امت این پیامبرم»، اما آیا من هم می‌توانم بگویم؟ اگر یک «تو» به من بگویند، می‌خواهم سر طرف را بِبُرم. کِی باید این صفت در ما پیاده شود؟ توی قبر؟ چه خاکی بر سر کنیم؟ آقایان، شما را به‌خدا قسم به حال خودتان گریه کنید. آمدیم در دنیا و کور رفتیم. لا اله الا الله. من با یک فرد مادی که می‌گوید غیر از این‌ دنیا خبری نیست، چه فرقی دارم؟ اگر نماز می‌خوانم، عادت است. واقعاً من معتقد به بقای روح هستم؟ بقراط پنج‌هزار سال پیش مُرده. روح او را احضار می‌کنند و مریض معالجه می‌کند. من معتقد به عمرِ ابد هستم؟ اینجا کار گیر است. خودت را معطل کرده‌ای بیچاره. لا اله الا الله. برای سی سالِ موهوم که بعد از گرفتن لیسانس و دکتری راحت‌تر زندگی کند، بیست سال جان می‌کند و به اروپا یا آمریکا می‌رود، ظرف‌ها را می‌شوید، کریدورها را جارو می‌کند که بعدش بگویند: «آقا دکتر است» و پرستیژش بالا برود. مگر غیر از این است؟ آن‌وقت ما به عمر ابد قائلیم؟ ابد یعنی چندهزارمیلیارد سال؟ آقایان، بروید به حال خودتان گریه کنید. شب‌ها بعد از نماز عشا، پنج دقیقه به فکر خودتان باشید. این دنیا تمام می‌شود. همین دیروز بود که شما را گذاشتند دبستان. چند سال گذشته است؟ سی سال؟چهل سال؟ پنجاه سال؟ مثل چند دقیقه پیش است. بقیه‌اش هم به همین سرعت تمام می‌شود. به خودتان رحم کنید. فرمود: «رَحِمَ اللهُ امرَءً أعَدَّ لِنَفسِهِ وَاستَعَدَّ لِرَمسِهِ وَعَلِمَ مِن أینَ وَفي أینَ وَإلیٰ أینَ»؛ (خدا رحمت کند کسی را که به فکر خودش باشد و برای قبرش ذخیره‌ای آماده کند و بداند از کجا آمده، در کجاست و به کجا می‌رود). هرشب بعد از نماز عشا تا شب مرگ‌ در این سه مطلب فکر کنید. آیا ما همیشه در دنیا هستیم؟ پس چرا یک آدم صدساله در این میلیون‌ها جمعیت تهران نمی‌بینید؟ با قسم حضرت عباس، پنجاه سال دیگر یک نفر از ما زنده نیست. الله اکبر. خدایا به‌حق محمد و آل محمد و به‌حق مقربان درگاهت، به ما لطف کن تا طوری نشود که کور به دنیا بیاییم و کور از دنیا برویم. وصلی الله علی محمد وآله

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute