بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «لَقَد كانَ لَكُم في رَسولِ اللّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ یعنی الگوی زندگی شما پیامبر(ص) است. تا اینجا را همه شنیدهایم، اما بقیهاش را به ما نگفتهاند و کار هم از همانجا لنگ است. خیلی جالب است. میفرماید: «لِمَن كانَ يَرجُو اللّهَ وَاليَومَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثيرًا»؛ (برای کسی که باور دارد خدایی هست و بعد از مرگ زنده میشود و خدا را بسیار یاد میکند). یعنی تو نمیتوانی بگویی الگوی زندگیات پیامبر(ص) است؛ کسی میتواند بگوید که عقیده دارد به خدا و اینکه قیامتی هست. لا اله الا الله. عجیب است. میلیونها نفر میآیند و میروند، اما تنها یکیدو تا انسانِ اینطوری در گوشهوکنار پیدا میشوند، مثل مرحوم آقای روزبه. آیا قرار است انسان به این دنیا بیاید، برود دبستان، دبیرستان، بعد دانشگاه، بعد زن بگیرد، بعد خانه بخرد و...؟ خب بعدش چه؟ واقعاً حیف است.
یک چشمزدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
مرحوم علامه طباطبایی در زمان خودش، جامع همۀ علوم بود. کسی ایشان را نشناخت، چون در این وادیها نبود. فرمود:
وقتی در نجف بودم، پول برایم از تبریز میآمد. بهخاطر جنگ بین ایران و عراق رابطه قطع شد و پول نیامد. روزی مشغول مطالعه بودم. با خودم فکر کردم: این جنگ چقدر طول میکشد؟ حالا که پول نداریم، چهکار کنیم؟ بهمحض اینکه این فکر به ذهنم رسید، درِ خانه را زدند. در را باز کردم. شخصی بود با عمامه و لباسی مخصوص. سلام کرد و گفت: «من شاهحسین ولی هستم. در این هجده سال کِی تو را گرسنه نگه داشتهایم که حالا میگویی جنگ طول کشیده و پول از تبریز نرسیده؟ خداحافظ.» برگشتم سرم را گذاشتم روی دستم. با خودم گفتم: این که بود؟ شاهحسین ولی کیست؟ هجده سال یعنی چه؟ یکدفعه به فکرم آمد که شروع درس من در نجف هجده سال پیش بوده است.
این جریان برایم معما بود تا وقتی برگشتم تبریز. در نجف صبحها میرفتم وادیالسلام، راه میرفتم و فاتحه میخواندم. در تبریز هم بهعادت نجف، صبحها میرفتم قبرستانی قدیمی. رسیدم به قبری که متشخص بود. روی آن را خواندم. دیدم بعد از القاب خاص، نوشته شاهحسین ولی. فهمیدم این همانکسی است که در نجف آمده بود درِ خانه ما. تاریخ قبر را خواندم دیدم سیصد سال قبل فوت شده.
آیا ما این را باور کردهایم که بشر مرگ ندارد؟ اگر خدا لطف کند و این باور در کسی پدید بیاید، افکار پریشانی که در مغز ماست از ذهن او بیرون میرود. خدایا رحم کن. کور به دنیا آمدیم و کور هم رفتیم! لا اله الا الله. چه باید کرد؟ واقعاً به خدا پناه ببرید. اینکه زندگی نیست: من بزنم روی دست شما، شما بزنید روی دست من. ماشین را عوض کنیم، خانه را عوض کنیم و... . وای وای. اصلاً ما عالم روح و معنویت را نمیفهمیم.
همانطور که گفتیم، قطرۀ وجود علامه طباطبایی لیاقت پیدا کرد و ازطریق شاه حسین ولی که خاک کف پای یکی از نوکرهای امام زمان(ع) بود، چنان هشداری به او دادند. این قطره متصل به مبدأ است، اگرنه این حرفها کلاهی است که برای سر بیشتر ما گشاد است.
همانطور که خدا از قلب علامه طباطبایی و همۀ ما آگاه است، اولیای الهی هم آگاهاند. امام رضا(ع) از قلب من و شما آگاه است، آن وقت حتماً باید برویم مشهد عرض حاجت کنیم؟ آیا ایشان اینجا حضور ندارند؟ اصلاً ما از داستان ولایت ائمۀ اطهار(ع) خبر نداریم. کتاب یادها و یادگارها مجموعهای از خاطرات علامه طباطبایی است. آن را بخرید و بخوانید. بنده این داستان را آنجا دیدم. این مقاله را برای شما میخوانند:
حال بااینکه امامان بزرگوار ما دارای این مقامات باطنی و درجات الهی و نورانی هستند، آیا ظلم نیست که تنها به مقام ظاهری آنها توجه کنیم و از آن تجلیل نماییم و از قیافه و زیبایی ظاهری آنان سخن گوییم و تولد ایشان را جشن بگیریم و در شهادتشان سوگواری کنیم، اما به مقام باطنی آنها که هدایت انسانهاست و به زیبایی معنوی آنها که کمالات انسانی و صفات الهی است، هیچ توجه نداشته باشیم؟ آیا نباید بهدنبال شادی حقیقی آنها که ارشاد مردم است باشیم و برای رفع غم و اندوه آنها که گمراهی و فساد و تباهی انسانهاست قدمی برداریم؟
دقت بفرمایید. چون حس ما بر عقلمان غلبه دارد، میگوییم: «امشب شب تولد امیرالمؤمنین(ع) است، نقل بپاشیم و ریسه آویزان کنیم» یا «امشب شب شهادت آن حضرت است، سیاه بپوشیم و قرآن سر بگیریم.» آیا ائمه(ع) غصۀ دیگری هم دارند یا نه؟ از چیز دیگری هم خوشحال میشوند یا نه؟ دست مرموز نمیگذارد ما این را درک کنیم که ائمه(ع) از چهچیز خوشحال میشوند: از اینکه بچهدار شدهاند یا از اینکه یک جوان با امام زمان(ع) آشنا شود؟ بچههای مدرسۀ شما نماز میخوانند، اما همین چند ماه پیش، دو دانشآموز از دبیرستانی آمدند پیش بنده و گفتند: «مدرسۀ ما هفتصدوپنجاه شاگرد دارد و بین آنها فقط ما دو نفر نماز میخوانیم!» عجیب است.
اگر ان شاء الله همین یک جمله مغز ما را بگیرد، واقعاً دنیا چه گلستانی میشود. بعدش را بخوانید.
انسان بهطور طبیعی از غم محبوب نگران و از شادی او شادمان میشود و در فراق و مرگ عزیزان میگرید. پیامبر اکرم(ص) هم در مرگ فرزند خردسال خود، ابراهیم گریستند و در پاسخ اصحاب که گفتند: «بااینکه ما را به صبر امر میکردید، چطور در مرگ یک بچۀ کوچک گریه میکنید؟» فرمودند: «القَلبُ یَحزَنُ وَالعَينُ تَدمَعُ وَلا أقولُ ما يُسخِطُ الرَّبَّ»؛ (دل میسوزد و اشک میریزد، اما چیزی که رضای خدا در آن نباشد نمیگویم). همۀ سخن در این است که چون ما ظاهربین هستیم، از ولادت ائمه(ع) خوشحال میشویم و برای آن جشن میگیریم و از وفاتشان غمگین شده و عزاداری میکنیم، درصورتیکه اگر مقام حقیقی ائمه(ع) یعنی مقام باطنی و نورانی آنها را درک کنیم و بشناسیم، بیش از آنکه به حزن و نشاط ظاهری آنان توجه کنیم، به حزن و نشاط معنوی آنها فکر کرده، در راه هدفشان که انسانسازی است تلاش خواهیم کرد.
شما را بهخدا، آیا کسی هست که بگوید این حرف غلط است؟ پیامبر اکرم(ص) از چه خوشحال میشود؟ از اینکه شب تولدش پلو بخوریم یا اینکه یک نفر مسلمان شود و با امام زمان(ع) آشنا شود؟ بنده رفتم حجرۀ حاج جعفر خرازی، گفتم: «آقا، بچهمسلمانها بیچارهاند.» ایشان حجره را رها کرد و آمد مدرسه و از آنوقت تا حالا سی سال است همینطور خدمت میکند. ایشان را فردای قیامت میآورند و پوست از کلۀ من و شما میکَنند. پیامبر اکرم(ص) هشتادوچهار کیلومتر پیاده از مکه تا طائف برای تبلیغ رفت و به رئیس قبیله فرمود: «من مهمانم. در تبلیغ دین کمکم کنید.» نپذیرفت و دستور داد حضرت را سنگباران کنند. پیامبر اکرم(ص) از شهر بیرون آمد و درحالیکه از بدنش خون جاری بود، به سایۀ درختی پناه برد. باغبان آمد. حضرت اسلام را بر او عرضه کرد و او مسلمان شد. وقتی حضرت به مکه برگشت، اصحاب گفتند: «این سفر چطور بود؟» فرمود: «کار بزرگی انجام شد: یک نفر را مسلمان کردم.» ما امت این پیامبر هستیم؟ لا اله الا الله. اینطور نیست که هرکسی بتواند بگوید الگویش خاتم انبیا(ص) است؛ باید خدا را قبول داشته باشد و بداند بعد از مرگ الیالابد زنده است. خودت را مسخره نکن. قرآن را نمیشود مسخره کرد.
اگر امام را در بُعد ظاهری خلاصه کنیم، محبت به او را در برخوردهای احساسی، نظیر جشن تولد و عزاداری در وفات او منحصر خواهیم نمود. اما اگر بُعد باطنی و مقام والای امام را عمیقاً بشناسیم، در کنار برخورد عاطفی، بهدنبال اطاعت از فرمان او و تبلیغ مرام و مکتب او همت خواهیم گماشت. بنابراین اعتدال در این است که از بُعد عاطفی دور نباشیم و همهچیز را هم در آن خلاصه نکنیم. راستی وقتی جامعه در حد اشباع به جهات احساسی میپردازد و از موازین عقل و شرع پا فراتر میگذارد، آیا ما بهعنوان خدمتگزاران عرصۀ تعلیم و تربیت نباید به روشنگری عقلانی و تقویت بُنیههای استدلالی و استحکام زیربنای اعتقادات جوانان بپردازیم تا در آینده بتوانند عقاید خود را در مقابل تهاجمات گستردۀ دشمن و سیل شبهات معاندان سالم نگه دارند و با معرفت و شناخت حقیقی به ائمۀ اطهار(ع) و تمسک به آنان، ایمان خود را حفظ کنند؟
من نمیگویم روز عاشورا سیاه نپوش، اما در کنار این فکری هم برای روح این بچهمسلمانها بکن. امام باقر(ع) به جابر جعفی میفرماید: «حَسبُ الرَّجُلِ أن يَقولَ أُحِبُّ عَليًّا وَأتَوَلّاهُ ثُمَّ لا يَكونُ مَعَ ذٰلِكَ فَعَّالًا؟»؛ (آیا این کافی است که کسی بگوید: «من علی را دوست دارم و ولایتیام»، ولی تلاش دینی نکند؟) لا اله الا الله.
زن مرحوم آقای روزبه میگفت:
یک روز صبح ایشان چای را فوت میکرد که زودتر خنک شود. گفتم: «کمی صبر کنید خنک میشود.» گفت: «آخر یک بچه در مدرسه دارد غرق میشود.» گفتم: «مدرسه که حوض ندارد!» گفت: «نه، میخواهم یک دقیقه زودتر برسم، یک کلمه به یک بچهمسلمان بگویم.»
روزبه آمد در این دنیا و رفت، ما هم آمدیم و رفتیم. نتیجهاش چه شد؟ دلت نمیخواهد اینطور شوی؟ خب برو دنبال پول! لا اله الا الله. بعد امام باقر(ع) ادامه میدهد: «فَلَو قالَ إنّی أُحِبُّ رَسولَ اللّهِ فَرَسولُ اللّهِ خَيرٌ مِن عَليٍّ ثُمَّ لا يَتَّبِعُ سيرَتَهُ وَلا يَعمَلُ بِسُنَّتِهِ ما نَفَعَهُ حُبُّهُ إيّاهُ شَيئًا»؛ (اگر کسی بگوید: «من پیامبر(ص) را دوست دارم، او از علی(ع) بهتر بود» و سپس به دستورات پیامبر(ص) عمل نکند، محبت پیامبر(ص) برای او سر سوزنی فایده ندارد.» خیلی عجیب است. [متأسفانه اکثر سخنرانان] این روایت را به من و تو نمیگویند. لا اله الا الله.
بعد امام میفرماید: «مَن كانَ لِلّهِ مُطيعًا فَهُوَ لَنا وَليٌّ وَمَن كانَ لِلّهِ عاصيًا فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ»؛ (هرکس فرمانبردار خدا باشد ولیِ ماست و هرکس خدا را نافرمانی کند دشمن ماست). بعضی میگویند: «من ولایتیام.» خیر، تو دشمن منی. هر غلطی میکنی، بعد میگویی ولایتی هستی؟ خودت را مسخره کردهای؟ کسی که گناه میکند و فرمانبر اوامر خدا نیست دشمن ماست. حالا هی سیاه بپوش، هی سینه بزن؛ میدانی گیر کار تو کجاست؟ بشر راحتطلب است. غیبت نکنم؟ به نامحرم نگاه نکنم؟ مدرسه را تنها نگذارم؟ سخت است. اما بازار بروم، پول درآورم، هیئت بروم، پلو بخورم، راحت است. روانشناسها میگویند طبع بشر این است که با حداقل کوشش میخواهد حداکثر استفاده را بکند. میگوید: «من حب علیبنابیطالب(ع) و ولایت اهلبیت(ع) را دارم، پس تمام است.» این روایت را چه جواب میدهی؟ خدا را میخواهی گول بزنی؟ بعد میفرماید: «وَما تُنالُ وِلايَتُنا إلّا بِالعَمَلِ وَالوَرَعِ»؛ (کسی به ولایت ما نمیرسد، مگر با عمل و پرهیزکاری). چه بگوید دیگر؟
خب، این یک درد بیدرمان. درد بیدرمان دیگر خلفقول است که عادی شده است. آقایان، شماها مربی هستید و باید منظم باشید تا بچهمسلمانها را بتوانید تربیت کنید. قرآن میفرماید: «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لِمَ تَقولونَ ما لا تَفعَلون * کَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ أنتَقولوا ما لا تَفعَلونَ»؛ (ای کسانی که ایمان آوردهاید، چرا قول میدهید و عمل نمیکنید؟ * گناه بزرگی است نزد خدا که چیزی را بگویید و عمل نکنید). آقایان معلم، از امروز خلف وعده نکنید. این بچهمسلمانها باید ببینند شما سروقت سر کلاس حاضر میشوید. ایستادهای با رفیقت صحبت میکنی و آنوقت میخواهی آدم تربیت کنی؟ برو بازار پول دربیاور؛ پول که فراوان است. فردای قیامت همین جلسه را بهعنوان اتمامحجت حاضر میکنند.
یکی از دوستان میگفت: «سی سال است در جلسات با تو هستم؛ نشد یک دقیقه تأخیر داشته باشی.» گاهی پشت درِ خانۀ کسی که قرار دارم میایستم که سر دقیقه زنگ را بزنم. بنده ضرر کردم؟ مردم در جامعۀ ما به قولوقرار خود عمل نمیکنند، اما شما باید برخلاف مسیر این سیل حرکت کنید. البته مشکل است، چون عادت کردهاید. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «أفضَلُ العِبادَةِ غَلَبَةُ العادَةِ»؛ (برتر از همۀ عبادتها ترک عادت است). عادت فقط سیگار است؟ ائمه(ع) دروغگو نیستند، بیا از ائمه(ع) جدا نشو، اگرنه ضرر میکنی. لا اله الا الله.
دوتا از فارغالتحصیلهای ما زمان شاه رفته بودند پیش یکی از مراجع قم. ایشان گفته بود: «فردا صبح ساعت هشت بیایید منزل صحبت کنیم.» این طفلکها صبح ساعت هشت رفته و در زده بودند. آخوندی آمده بود دمِ در. اینها گفته بودند: «ما با آقا ساعت هشت صبح قرار داریم.» آن آخوند در را به هم زده و رفته بود. از در دیگر رفته بودند. یکی دیگر آمده بود. گفته بودند: «ما ساعت هشت با آقا قرار داریم.» او گفته بود: «هشتِ آقا دَه است.» بهخدا باید گریه کنیم. این مرجع مربی ماست. مردم میگویند: «اگر خلفقول بد است، پس چطور هشتِ آقا ده شد؟ آنوقت ما باید سروقت بیاییم؟» این است درد بیدرمان ما. لا اله الا الله.
خدایا به غربت امام زمان(ع) به ما رحم کن. آخ آخ. شب نیمۀ شعبان نُقل میخوریم؟ باید گریه کنیم به بدبختی خودمان. آقایان، برای رضای خدا، از امروز خلفقول نکنید. میگویید: «چه کنیم؟ ترافیک است.» عزیز جان، چهارِ بعدازظهر قرار گذاشتهای، خب دوونیم حرکت کن. خلفقول حرام و گناه کبیره است. آیۀ قرآن را هم که خواندم.
درد بیدرمان سوم اسراف است. علت اینکه کارهای اساسی زمین مانده این است که در زندگی اسراف میکنیم. ما برای دبیرستان، پانزدهمیلیون فرش دادیم آستان قدس رضوی بافتند. اینها پنجاه سال دیگر هم هست. ولی برای خانۀ خودمان چهل سال پیش بنده چهار تا خرسک خریدم دویست تومان. دویست تومان ها، نه دویستهزار تومان. هنوز همانها هست. من ضرر کردم؟ لا اله الا الله. چه باید کرد؟ قرآن میگوید: «کسی که اسراف و زیادهروی کند برادر شیطان است.» این روایت امام صادق(ع) را برای شما میخوانند:
امام صادق(ع) به ابانبنتغلب فرمودند: «آیا گمان میکنی که خداوندِ عالَم اگر به کسی ثروتی میدهد، برای آن است که او را عزیز و گرامی داشته یا اگر کسی را از ثروت محروم نموده، ازجهت پَستی و خواری اوست؟ چنین نیست، بلکه مال مال خداست که آن را بهامانت به بندگانش میدهد تا با رعایت اعتدال بخورند و بپوشند و ازدواج کنند و وسیلۀ سواری تهیه نمایند و هرچه زیاد میآید به مؤمنان نیازمند بدهند و گرفتاریهای آنان را برطرف نمایند. هرکس چنین کند آنچه میخورد و مینوشد و مرکبی که سوار میشود و ازدواجی که میکند بر او حلال است و هرکس از این حد تجاوز کند، همۀ اینها بر او حرام میباشد. در خرج، زیادهروی نکنید که خشم خدا را برمیانگیزد. کسی که میتواند با مرکب بیستدرهمی زندگی کند، آیا خدای تعالی به او اجازه داده که مرکب دههزاردرهمی برای خودش تهیه نماید؟ زنهار از اسراف خودداری کنید که خدا اسرافکاران را دوست ندارد.»
زمان خود ما اتفاق افتاد: طلبهای سه شبانهروز غذا نخورده، یک قران قرض میکند که شام بخرد،اما وقتی میفهمد طلبۀ حجرۀ بغلی شام ندارد، شام را به او میدهد و تا صبح غرق مناجات میشود. دنیا چه شده است؟ یک عمر دور خودش و زن و بچهاش میگردد. وقتی هم میگویید: «مسلمانها از بین رفتند»، میگوید: «به درک.» این شخص فردا در حضور خاتم انبیا(ص) چه جوابی میدهد؟ وقتی میخواهیم کمک کنیم هم، چون حس ما بر عقلمان غلبه دارد، غذا و لباس به فقرا میدهیم یا کمک میکنیم خانهدار شوند. خیال میکنیم نیاز فقط غذا و لباس و خانه است. نیاز اصلی فقرِ روحی است.
آقایان، نیاز و فقر معنوی خطرناکتر است یا فقر مادی؟ یک روحانیِ پاک شام ندارد و نسخهاش هم لَنگ است، ولی لبخند از دهانش نمیافتد، اما جوان بیستودوسالهای که باغ صدهزارمتری دارد خودکشی میکند. چرا؟ چون فقر معنوی دارد. روزبه فقر معنوی نداشت. او با لباسهای کهنه و کفش پاره، تا الان چندمیلیون آدم ساخته است؟ به یکی از معلمان مدرسۀ شما ساعتها روش تدریس ریاضی یاد میداد و پول نمیگرفت. رضوان الله علیه. خوشا به حالش.
آقایان، شما را بهخدا قسم بیایید از شیعۀ امام صادق(ع) بودن استعفا بدهید. ایشان میفرماید: «اگر کسی بیشتر از حد اعتدال مصرف کند، اینها بر او حرام است.» بعضی آخوندها به تو نمیگویند: «چرا در فرش و خانه اسراف میکنی؟»، چون خودشان اسیر مادیاتاند. شب شهادت امام صادق(ع) روضه میگیری و چراغها را خاموش میکنی؟خودت را مسخره کردهای. حرف امام صادق(ع) را گوش کن. میگوید: «کانَ عَلَیهِ حَرامًا.» چرا در وضعت تجدیدنظر نمیکنی؟
آقای شالچیان مؤسس مدرسۀ نیکان است، مدرسهای که تا حالا صدها دکتر و مهندس از آن بیرون آمده. الان هزار شاگرد سر سفرۀ این مرد بزرگوارند. خانۀ صدمتری ایشان در خیابان ایران بود. سی سال پیش، سه نوع پرتقال در بازار بود: یکی کیلویی پانزده ریال، یکی بیست ریال و یکی هم بیستوپنج ریال. وقتی میرفتیم منزل ایشان، پرتقال پانزدهریالی میگذاشت جلوی ما، ولی دههزار متر زمین در اختیار مدرسۀ نیکان گذاشت. همان زمان دوتا پسرش اجارهنشین بودند. لا اله الا الله. آقای شالچیان ماشین نداشت و گاهی تاکسیبار سوار میشد. این مردان کجا رفتند؟ چرا دنیا خالی شد؟ مردم قطع دارند به اینکه بعد از این عالم خبری نیست. اگر احتمال آن را هم میدادند، اینطور نبودند.
چند روز پیش شخصی میگفت: «کسی ماشین دویستمیلیونی خریده.» این را دیگر نشنیده بودیم. در زمانی که فردی بهخاطر فقر و برای تأمین معاش، نصف اتاقش را پرده کشیده، خودش با زن و بچهاش اینطرف زندگی میکنند و نصفۀ دیگرش را اجاره داده است، عدهای اینطور بریزوبپاش میکنند. لا اله الا الله.