بسم الله الرحمن الرحیم
از یکی از بزرگان پرسیدند: «سختترین علم چه علمی است؟» این مرد بزرگ بعد از مدتی فکر، گفت: «علم زندگی.» حالا اگر فردی عادی باشد، میگوید: «ریاضیات، فلسفه، اصول.» ملاحظه میفرمایید که گاه شخصی استاد دانشگاه یا فیلسوف است، اما حرکاتش مثل حرکات یک بچه است: خوشحال است که بالا بنشیند و دستش را ببوسند. در این راه، اعصاب و مغزش را صرف کرده و مبتلا به انواع امراض و همینطور پیری زودرس هم شده است. خب این علم زندگی ندارد و فقط آن علمها را دارد.
امام صادق(ع) فرمودند: «إنَّ رِضَا النّاسِ لا يُملَكُ وَألسِنَتَهُم لا تُضبَطُ.» نمیشود کاری کرد که همه از انسان خوششان بیاید. اینرا باور کنیم. درِ دهان مردم را هم نمیشود بست. این را هم باور کنیم. در اینصورت، زندگی آرامی خواهیم داشت. الان اگر به گذشته برگردیم، میبینیم چه فشارهایی به ما آمده درنتیجۀ اینکه این علم زندگی را نداشتیم و نگرانِ این بودیم که نکند او خوشش نیاید یا دیگری بدش بیاید. چنین آدمی بعد مجبور میشود قرض کند و خب، شب خوابش نمیبرد. لا اله الا الله. اگر کسی بفهمد که هر کاری بکند، باز مردم یک چیزی میگویند، آنها را رها میکند و آسوده زندگی میکند.
چقدر این جمله جالب است: «إنَّ رِضَا النّاسِ لا يُملَكُ»؛ یعنی نمیشود همه از تو راضی باشند و این اختیارش دست تو نیست. آیا میشود کسی را کتک بزنید که شما را دوست داشته باشد؟ رضایت مردم در اختیار تو نیست. هر کاری بکنی، باز کار لنگ است. «وَألسِنَتَهُم لا تُضبَطُ»؛ قدیمیها میگفتند: «درِ دروازه را میشود بست، ولی درِ دهان مردم را نمیشود بست.» ما که اینجا نشستهایم، اگر در پانزدهسالگی به این روایت برخورده و آن را در زندگی خود پیاده کرده بودیم، چند برابر این موفق بودیم.
زن میگیرد برای مردم، خانه میخرد برای مردم، ماشین میخرد برای مردم؛ خودش هیچ مطرح نیست! اگر خودش مطرح باشد، میتواند در یک اتاق کاهگلی بخوابد، اما میگوید: «خانه باید بزرگ باشد تا مردم نگویند گداست.» درنتیجه خانۀ مفصل درست میکند، اما با قرص خوابآور میخوابد. این درست است؟ میخواهد رضای مردم را به دست بیاورد. قربان امام صادق(ع). ما از ایشان چه داریم؟ چرا فرمایش ایشان را عمل نمیکنیم؟ لا اله الا الله.
پیامبر اکرم(ص) میفرمودند: «اگر دو روز از عمرتان مانده، در یک روز، خودتان را بسازید و در روز دیگر، ساختهشده زندگی کنید.» از امروز به مردم کاری نداشته باشیم. بدش میآید و خوشش میآید چیست؟ اینها همان مردمیاند که با یک غوره سردیشان میکند و با یک کشمش گرمی. اگر پول داشته باشی، به تو سلام میکنند، ولی اگر به لباست وصله بزنی، جواب سلامت را هم نمیدهند. الله اکبر. تا پول داری رفیقتم، رفیق بند کیفتم. غیر از این است؟
«إنَّ رِضَا النّاسِ لا يُملَكُ وَألسِنَتَهُم لا تُضبَطُ»؛ رضای مردم را نمیشود مالک شوی، چون اختیار مغز آنها را نمیتوانی در دست خودت بگیری. شخصی گفت:
رفته بودیم دماوند خدمت علامه طباطبایی. آقایی آمد آنجا و در بین صحبتها گفت: «فلانی کتابی در رد المیزان شما نوشته بهنام حول المیزان.» ما تصور کردیم آقای طباطبایی میگویند: «خدا ان شاء الله جزایش را بدهد. این سالها شاگرد من بوده... من او را واگذار میکنم به امام زمان»، اما ایشان با آرامش گفتند: «اندیشهها را که نمیشود مهار کرد.»
جداً اگر خدا لطف کند و این سکون و آرامش در انسان به وجود بیاید، آدم همهچیز دارد: دنیا دارد، آخرت دارد، آرامش دارد، سکون دارد، نفس مطمئنه دارد و... . به به. این جمله را با آب طلا بنویسید. کسی عقیده ندارد من آدم خوبیام؟ خب، کاریاش نمیشود کرد؛ میشود؟ اما برخی برای همین موضوع یک عمر میسوزند و میگویند: «مگر من چهکار کردم که پشتسر من بد گفت؟» شبها هم خوابشان نمیبرد. لا اله الا الله.
سختترین علم علم زندگی است. علم زندگی یعنی مردم را مؤثر ندانیم. بیایید از امروز جعفری شویم. «إنَّ رِضَا النّاسِ لا يُملَكُ وَألسِنَتَهُم لا تُضبَطُ»؛ این علم زندگی است و واقعاً سختترین علم است و آن را در کتابها ننوشتهاند. تربیت ما غلط بوده است. زنهای ما غلط تربیت شدهاند که میگویند: «من این پیراهن را عروسی قبلی تنم کردم؛ حالا در این عروسی هم همین را تنم کنم؟» بعد، مردِ بیچاره را به سیخ میکشد و کباب میکند. آنوقت این مرد بیچاره، قبر و قیامت و دین، همه را زیر پا میگذارد، برای اینکه خانم ناراحت نشوند. این باید حل شود و تا حل نشود، فایده ندارد. علم زندگی این است.
امام صادق(ع) فرمودند: «إنَّ المُؤمِنَ أشَدُّ مِن زُبَرِ الحَديدِ إنَّ زُبَرَ الحَدیدِ إذا دَخَلَ النّارَ تَغَیَّر وَإنَّ المُؤمِنُ لَو قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَم یَتَغَیَّر قَلبُهُ»؛ (مؤمن از پارههای آهن محکمتر است، چون آهن وقتی در آتش میرود نرم میشود، ولی مؤمن اگر کشته شود و بعد زنده شود و باز کشته شود، تکان نمیخورد). این علم زندگی است. این نشانۀ یک مسلمان است. نماز شب میخوانی؟ ریشت را دراز کردهای؟ الله اکبر. چوب درختهای تنومند به این زودی آتش نمیگیرد، اما صد خروار پوشال، با یک کبریت، در عرض دو دقیقه گُر میگیرد و تمام میشود. آیا روح ما پوشال است؟ فحشمان که بدهند، گر میگیریم و ازمان که تعریف کنند، خوشحال میشویم؟ مسلمان اینطور نیست. لا اله الا الله. این باید حل شود، آنهم در همین دنیا، نه در قبر.
ما بهواسطۀ خوشآمدن و بدآمدن مردم، قبر و قیامت و دین و خدا و پیامبر را زیر پا میگذاریم و حالاینکه بعد از گذشت زمان میبینیم مردم هیچ دردی از ما دوا نکردند. دربارۀ این موضوع اشعاری است که میخوانند. خیلی دقت کنید، چون بنا بر این نیست که سخنرانی کنیم. به تکتک این اشعار فکر کنیم و اگر درست است، مشیمان را ان شاء الله از این ساعت عوض کنیم.
اگر در جهان ازجهان رستهای است
در از خلق برخویشتن بستهای است
کس از دست جور زبانها نرست
اگر خودنمای است و گر حقپرست
اگر برپری چون ملک ز آسمان
به دامن درآویزدت بدگمان
بهکوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست
فرا هم نشینند تردامنان
که این زهد خشک است و آن دام نان
یعنی افراد آلوده دور هم مینشینند و میگویند: «این ریش گذاشته، پس خرمقدس است» یا «این گیوه پوشیده تا کلاه بردارد.»
تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ
چو راضی شد از بنده یزدان پاک
گر اینها نگردند راضی چه باک
باطن وجود انسان چه گلستانی میشود. الله اکبر. دورنمای آن را در ذهن بیاورید: راحت، آسوده... .
بداندیشِ خلق از حق آگاه نیست
ز غوغای خلقش به حق راه نیست
یعنی کسی که بهاصطلاح، توی کوک مردم میرود، این از خدا خبر ندارد.
از آن ره به جایی نیاوردهاند
که اول قدم پی غلط کردهاند
دو کس بر حدیثی گمارند گوش
از این تا بدان ز اهرمن تا سروش
یکی پند گیرد دگر ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند
فرومانده در کنج تاریکجای
چه دریابد از جام گیتینمای
مپندار اگر شیر و گر روبهی
کز اینان به مردی و حیلت رهی
اگر کنج خلوت نشیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان میگریزد که دیو
وگر خندهروی است و آمیزگار
عفیفش ندانند و پرهیزگار
دانهدانه میگوید که اگر فرد اینطور باشد، این حرف را میزنند، و اگر آنطور باشد، آن حرف را میزنند. اگر معاشرت نکنی، میگویند این حقهباز است یا عین دیو از مردم فرار میکند. اگر بگویی و بشنوی و بخندی، میگویند این آدم هرزه و سبکی است و عفت و تقوا ندارد.
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست
وگر بینوایی بگرید به سوز
نگونبخت خوانندش و تیرهروز
وگر کامرانی درآید ز پای
غنیمت شمارند و فضل خدای
که تا چند از این جاه و گردنکشی
خوشی را بود در قفا ناخوشی
و گر تنگدستی تنکمایهای
سعادت بلندش کند پایهای
بخایندش از کینه دندان به زهر
که دونپرور است این فرومایه دهر
چو بینند کاری به دستت در است
حریصت شمارند و دنیاپرست
وگر دست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و پختهخوار
اگر ناطقی طبل پریاوهای
وگر خامشی نقش گرماوهای
تحمل کنان را نخوانند مرد
که بیچاره از بیم سر برنکرد
وگر در سرش هول و مردانگیست
گریزند از او کاین چه دیوانگیست
تعنّت کنندش گر اندکخوریست
که مالش مگر روزی دیگریست
وگر نغز و پاکیزه باشد خورَش
شکمبنده خوانند و تنپرورش
اگر کمغذا باشد، میگویند: «مال این قسمت خودش نیست؛ باید وارث بخورد.» اگر هم بخورد، میگویند: «این بندۀ شکم است.» خلاصه هر کاری بکنی، مردم یک چیزی میگویند.
وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار
زبان درنهندش به ایذا چو تیغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ
و گر کاخ و ایوان منقّش کند
تن خویش را کسوتی خوش کند
به جان آید از طعنه بر وی زنان
که خود را بیاراست همچون زنان
اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفرکردگانش نخوانند مرد
که نارفته بیرون ز آغوش زن
کدامش هنر باشد و رای و فن
جهاندیده را هم بدرّند پوست
که سرگشتۀ بختبرگشته اوست
گرش حظ از اقبال بودی و بهر
زمانه نراندی ز شهرش به شهر
عزب را نکوهش کند خردهبین
که میلرزد از خفتوخیزش زمین
وگر زن کند گوید از دست دل
به گردن درافتاد چون خر به گل
نه از جور مردم رهد زشتروی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی
گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و تیرهرای
وگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی
سخی را به اندرز گویند بس
که فردا دو دستت بود پیشوپس
به افراد سخی و بخشنده میگویند: «فردا فقیر و بیچاره میشوی و حتی لباست را از دست میدهی.»
وگر قانع و خویشتندار گشت
به تشنیع خلقی گرفتار گشت
که همچون پدر خواهد این سفله مُرد
که نعمت رها کرد و حسرت ببرد
میگویند ملانصرالدین با پسرش، هر دو سوار الاغ بودند. یکی رسید و گفت: «آی بیرحمهای بیانصاف، چرا دونفری سوار این زبانبسته شدهاید؟» هر دو پیاده شدند. یکی گفت: «عجب نفهمهایی هستند؛ الاغ خالی است و اینها پیاده میروند.» ملا سوار شد. یکی گفت: «ای پدر بیرحم. بچه باید عقب الاغ بدود؟» خودش پیاده شد و پسر را سوار کرد. یکی گفت: «ای پسر بیادب، پدر پیرت باید پشت الاغ راه برود؟» ملانصرالدین گفت: «بچه جان دیدی؟ هرطور رفتار کردیم، مردم یک چیزی گفتند.» این مثلی شد که میگویند: «پسرجان خرت را بران.»
اگر این حقیقت را بهیاری حضرت ولیعصر(ع) لمس کنیم که هیچکس ما را نمیخواهد، از اسارت حرف مردم بیرون میآییم و آزاد میشویم. آنوقت میرسیم به این کلام مولا(ع): «وَلا تَكُن عَبدَ غَيرِكَ وَقَد جَعَلَكَ اللّهُ حُرًّا»؛ (بنده دیگری نباش که خدا تو را آزاد آفریده). یعنی بندۀ زنت نباش، بندۀ پدرزنت نباش، بندۀ مادرزنت نباش؛ بندۀ خدا باش. آقایان، اگر بروید آسایشگاه سالمندان، پدر یا مادری را میبینید که یک عمر برای فرزندش زحمت کشیده، ولی او ماهی یک بار نمیآید به اینها سری بزند. شما که میروید، التماس میکنند چند دقیقهای بنشینید با آنها صحبت کنید. آنوقت خودت را به این بچۀ بیوفا فروختی؟ حافظ میگوید:
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی
بههرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش
سیمرغ و کیمیا افسانه است. خودت را معطل کردهای. این شعر مال یکی از بزرگان است:
خَلقم اگر آشنای خود میخواهند
الحق سپر بلای خود میخواهند
خود را ز برای ما نمیخواهد کَس
ما را همه ازبرای خود میخواهند
وقتی فرش را میخری و میآوری خانه، آن شب حال دیگری داری. این یعنی کار خراب است. انسان خودساخته اینطور نیست، بلکه وقتی فرش را میآورد میگوید: «من این فرش را پاره نمیکنم؛ بعد از من روی همین فرش میآیند و کیف میکنند.» برای همین به آن دل نمیبندد. نشانهاش این است که وقتی فرش را دزد میبرد، تغییر حال پیدا نمیکند. این درست است یا اینطور که ما هستیم؟ این باید حل شود آقا. لا اله الا الله. هروقت روی این فرش میخوابی، بگو: «والله من این فرش را پاره نمیکنم؛ دیگران بعد از من میآیند روی این فرش میخوابند و لذت میبرند و نمیگویند اصلاً چنین کسی هم در دنیا بوده.» غیر از این است؟ آه، در اینصورت چه آرامشی در انسان پدید میآید و وجود او چه گلستانی میشود. آنوقت این وجودْ منشأ اثر و برکت میشود.
برادرزن مرحوم آقای روزبه گفت: «وقتی ایشان را از سفر معالجاتی لندن آوردیم، اتاقی که مهمانها آمدند، قالی بود. من رفتم آن اتاق، دیدم فرش نیست و خواهرم یک چادرشب انداخته و با سهتا بچهاش روی زمین خوابیدهاند.» این میشود منشأ اثر.
امیرالمؤمنین(ع) از جنگ صفین برمیگشتند. رسیدند به یک قبرستان. رو به مردهها فرمودند: «من به شما خبر بدهم یا شما به من خبر میدهید؟» بعد فرمودند: «أمَّا الدّورُ فَقَد سُكِنَت»؛ (خانهها مسکن دیگران شد). «دُور» جمع «دار» است. با چه حرارتی خانه را ساخته و خیال میکند الیالابد در این خانه هست. نمیداند در همین خانه چند مراسم دیگر برگزار میشود و چند جنازه از آن بیرون میبرند تا وقتی خراب شود. پس نباید به این دل ببندد که اگر از بین رفت سکته کند. لا اله الا الله.
مرحوم شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود میفرماید که هرکس میآید در دنیا، خیال میکند حالا اولش است. جوان زن گرفته و شور و حرارتی دارد. نمیداند این دنیا پسماندۀ خیلیهاست که دارد میخورد. میلیاردها انسان آمدند سر این سفره نشستند و رفتند. میلیاردها سال از عمر زمین گذشته. حالا چقدر دیگر مانده؟ عمر ما در این میانه چقدر است؟
دنیا همه ساعتی و عمر تو دمی
ازبهر دمی عمر ابد را مفروش
مرحوم آقای روزبه سرطان داشت و دیگر نمیتوانست از پلهها برود بالا. روزهای آخر عمر، شاگردها را میآورد پایین و در نمازخانه درس میداد. مرحوم آقای روشن مرض قلبی داشت. در کارگاه به ایشان گفتم: «شما با این حالتان در این هوای حبس نمانید.» گفت: «پای این میز باید جان بدهم.» وقتی سه پسرش را از مدرسه بیرون کردیم، گفت: «شما برای خدا بچههای من را بیرون کردید، من هم برای خدا چند برابر فعالیت میکنم.» یک نفر را پیدا کنید زیر آسمان که بگوید: «عجب دیوانهای بود»؛ برعکس، همه او را تمجید میکنند. البته فرد ضعیفالروح و ضعیفالنفس قدرت ندارد اینطور عمل کند.
در ادامه فرمود: «وَأمَّا الأزواجُ فَقَد نُكِحَت»؛ (زنهای شما را دیگران گرفتند). لا اله الا الله. «وَأمَّا الأموالُ فَقَد قُسِمَت»؛ (اموال شما را تقسیم کردند). وقتی صاحب یک خانۀ ششدانگی میمیرد، قسمت میشود. بعد، دوباره یکی میآید اینها را میخرد و ششدانگی میشود. به همین شکل، ششدانگی یکدانگی میشود و یکدانگی ششدانگی. الله اکبر. ما هیچ به اینها فکر کردهایم؟ سپس فرمود: «هذا خَبَرُ ما عِندَنا فَما خَبَرُ ما عِندَكُم؟»؛ (این خبری است که ما میتوانیم به شما بدهیم. مردهها، شما چه خبری دارید؟) بعد رو به اصحاب فرمود: «شما نمیشنوید، اما اینها چنین میگویند: ’ما أکَلنا رَبِحنا وَما قَدَّمنا وَجَدنا وَما خَلَّفنا خَسِرنا‘»؛ (آنچه خوردیم بردیم [یعنی اگر لباسی خریدیم و تنمان کردیم یا غذایی خریدیم و خوردیم، سود بردیم]. آنچه پیش فرستادیم به ما دادند [و گم نشد]، اما هرچه به جا گذاشتیم ضرر کردیم، [چون کیفش را دیگری میکند و ما باید آنجا جواب بدهیم]).
خدا کند بهحق علیبنابیطالب(ع) ذکر این داستانها تحولی در ما ایجاد کند که امروزمان غیر از دیروزمان شود و الا ضرر کردهایم. دنیا همین است آقا. بچهایم و بعد هم جوانی است و بعد هم پیری است و بعد هم بهشت زهرا(س). مرحوم آقای بروجردی میفرمودند: «شمارۀ نفسها محدود است»، یعنی معلوم است که این آقا باید چندمیلیون نفس بکشد. نه یک دانه کم میشود نه یک دانه زیاد. کسی که این را باور کرده آیا اصلاً مردم برایش مطرح است که حالا ببیند چهکسی خوشش میآید و چهکسی بدش میآید؟ چنین فردی استقلال، عظمت، بزرگواری و آرامشی پیدا میکند که همه دنبال آن میگردند. در مقابل، فردی که این را باور نکرده خیال میکند آرامش به این انگشتر یا به آن قالی است. همۀ اینها را هم پیدا میکند، ولی میبیند آرامش پیدا نشد. بعد میرود خانۀ یک عالِم و میبیند او یک اتاق کاهگلی دارد که نصفش خاک است و نصفش زیلو، اما قیافهاش مثل گُل است. متأسفانه اینها دیگر در جامعه نیستند که شما ببینید. اگر میدیدید، وضعتان غیر از این بود.
در اراک ملایی بود بهنام صدرا. پسرش گفت:
بعد از یک هفته از فوتش، او را در خواب دیدم. گفتم: «آقاجان، حال شما چطور است؟» گفت: «حالم خوب است، فقط سینهام میسوزد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «یک شاهی (یکبیستمِ قِران) به یِزقِل یهودی، عطاریِ سر کوچهمان پول گلگاوزبان بدهکارم.» صبح رفتم در دکان یزقل و گفتم: «آقا، پدر من به شما بدهکار است؟» گفت: «بله، دوسه هفته پیش آمد و یک شاهی گلگاوزبان خرید.» پولی به او دادم و این خواب را به کسی نگفتم. هفتۀ بعد، یکی از رفقا آمد و گفت: «پدرت را خواب دیدم. گفت: ’به احمد بگو پول یزقل را که دادی، سینهام راحت شد.‘»
لا اله الا الله. مُرده حرف میزند؟ آیا اگر کسی معتقد به بقای روح شود و بداند که الیالابد هست، زندگیاش مثل قبل خواهد بود؟ آیا چنین کسی مثل ما زندگی میکند که برای دنیا جان میکنیم، بالا میپریم، پایین میآییم، سرخ میشویم، این را میکوبیم، آن را میکوبیم و...؟
«وَالعَصرِ * إنَّ الإنسانَ لَفي خُسرٍ». بعضی انسانها در تجارتِ زندگی ضرر میکنند. تعبیر عجیبی است. مرحوم آقای بروجردی این آیه را خواندند و منقلب شدند: «قُل إنَّ الخاسِرينَ الَّذينَ خَسِروا أَنفُسَهُم وَأهليهِم يَومَ القيامَةِ». سپس فرمودند: «وای از وقتی خسران در ذات برود.» یعنی چه؟ یعنی کسی «خودش» را بدهد و در قبال آن، پشم رنگکرده بگیرد. آیا این قالی، این پشم رنگکرده، قیمتش از تو بیشتر است؟ لا اله الا الله. آیا این انگشتر سنگ و جماد نیست؟ تو انسانی. خوشحال است که این را خریده و دستش کرده. دیروز دست یکی دیگر بود و در بهشت زهرا(س) از دست او درآوردند. فردا هم از دست تو درمیآورند. این چیزی نیست که تو خودت را به آن بفروشی. خودت را به پستتر از خودت نفروش. خودت را به مثل خودت هم نفروش. زن و بچهات هم مثل خودت انساناند. خودت را فقط به خدا باید بفروشی که از تو اشرف و بالاتر است.
به اینجا که میرسیم، دوراهی عجیبی پیدا میشود. وقتی میگوییم: «خودت را به خدا بفروش»، خیال میکند میگوییم برود وضو بگیرد و روبهقبله قرآن بخواند یا سوریه برود و عمرۀ مفرده به جا بیاورد یا دعای کمیل و ندبه بخواند. ما را در همین چهارچوب نگه داشتهاند. یکی نمیگوید که اینها پوست است و دین مغزی هم دارد.
شخص اول عالَم، خاتم انبیا(ص) به اولین شاگردش فرمود: «علی جان، وقتی مردم بهدنبال انواع عبادتها میروند، تو بهدنبال فهم برو.» فهم میگوید مردم در زندگی تو مؤثر نیستند: «لا يَملِكونَ لِأنفُسِهِم ضَرًّا وَلا نَفعًا وَلا يَملِكونَ مَوتًا وَلا حَياةً وَلا نُشورًا» پهلوان پایتخت را یک میکرب زیر خاک میکند.
علامه عسکری فرمودند:
رفته بودم پاکستان. در آنجا خانهای بود و بحث بود که آیا مُلا با زن و بچهاش در آن باشند یا ذوالجناح؟ ذوالجناح اسبی بود که میگفتند نسب آن به ذوالجناحِ امام حسین(ع) میرسد. بالاخره آنهایی که گفتند باید ذوالجناح باشد برنده شدند و اثاث ملا را با زن و بچهاش بیرون ریختند. این اسب را با گلاب میشستند و وقتی هم که مُرد با هواپیما بردند نجف دفنش کردند.
ما را در همین چهارچوب نگه داشتند. دستکش تیغدار دستش میکند تا موقع سینهزدن، خون از سینهاش بریزد. زنجیر تیغدار میزند، چون باید از پشتش خون بریزد. دو سال قبل، در خرمآباد، حوضچهای از آبِ گِل درست کردند. افراد لخت میشدند و در آن میرفتند تا سراپا گلی شوند. آنوقت نماز و روزه و احکام دین چه؟ خبری نیست. آقای واحدی پیشنماز مسجد نارمک گفت: «رفتم کرمانشاه، دیدم در دهات سنینشین، مردم اول ظهر وضو میگیرند و نماز میخوانند، اما در دهات شیعهنشین از نماز خبری نیست و فقط عاشورا سینه میزنند.» چرا؟ برای اینکه مُلای سنی رفته در آن ده تبلیغ کرده، ولی آخوند شیعه فقط ده روز محرم رفته، برای اینکه پول بگیرد.
وقتی متفقین آمدند ایران و آمار گرفتند، مشخص شد که در مقابل هر هزار مسجد، چهارده تا حمام ساخته شده. این یعنی مسجد دکان نان شد و نتوانست حمام درست کند. کسی که غسل نمیکند چطور به مسجد میرود؟ اینکه «نباید خودم را به زن و بچهام یا به قالی و خانه و ماشین بفروشم و باید تنها به خدا بفروشم» یعنی چهکار کنم؟ یعنی نماز شب و زیارت عاشورا بخوانم؟ ما را در همین چهارچوب نگه داشتهاند.
در این دوماهۀ محرم چقدر خرج میشود؟ حضرت سیدالشهداء(ع) زن و بچهاش را در راه خدا داد که چه بشود؟ «أشهَدُ أَنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ»؛ (شهادت میدهم که تو نماز را برپا داشتی). وسط میدان کربلا، ظهر، ایستادی و نماز خواندی. آنوقت آقا پای دیگ غذای نذری امام حسین(ع) بوده و چند شبانهروز کفشهایش را درنیاورده. وقتی به او میگوییم: «پس نماز چه؟»، میگوید: «من توی آشپزخانه برای عزادارهای امام حسین(ع) غذا درست میکنم.» خیال میکنیم عبادت یعنی همین کارها، درحالیکه پیامبر(ص) فرمود: «علی جان، وقتی دیگران دنبال انواع عبادت میروند، تو دنبال فهم برو.» ما ابداً به فهم کار نداریم، بلکه صرفاً چون جامعه از اینطرف میرود، میگوییم ما هم باید برویم.
یکی از رفقا گفت:
بیست سال پیش، در بهارستان دیدم یکی میگوید: «زنده مُرده باد، مُرده زنده باد.» گفتم: «معلوم هست چه میگویی؟» گفت: «صبح شخصی دو تومان به من داد و گفت بگویم زنده باد. یکی هم دو تومان داد و گفت بگویم مرده باد. حالا من میگویم زنده مرده باد، مرده زنده باد.»
چون خودش از خودش رأی ندارد، میگوید: «همه از اینطرف میروند، پس من هم باید بروم.» میگوییم: «پیغمبر اکرم(ص) شخص اول عالم بود.بیستوسه سال بعد از بعثتش، وقتی از دنیا رفت، فقط سه نفر [در راه حقیقی او] ماندند. زیادی جمعیت که دلیل نمیشود.»
پیامبری که «وَما يَنطِقُ عَنِ الهَوىٰ * إن هُوَ إلّا وَحيٌ يوحىٰ» در وصف او نازل شده است، میگوید: «خَيرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاسِ»؛ (بهترین فرد کسی است که نفعش بیشتر به مردم برسد). باز چون حسِ ما بر عقلمان غلبه میکند، فکر میکنیم نفعِ بیشتر یعنی بیمارستان بسازیم، برنج و روغن ببریم حلبیآباد، به پناهندههای عراقی یا به زلزلهزدهها و سیلزدهها کمک کنیم و... . گیرم تا پنجاه سال نان دادیم خوردند و لباس دادیم پوشیدند و بعد هم رفتند زیر خاک، چه سوغاتی برای عالَمِ بعد آنها تهیه کردیم؟
پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «لَأن يَهديَ اللّهُ بِكَ رَجُلًا واحِدًا خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ»؛ (اگر یک نفر را هدایت کنی، برای تو از هرچه خورشید بر آن تابیده بهتر است). نفرموده اگر مریضخانه بسازی، مسجد بسازی یا به فقرا برنج و روغن بدهی، بلکه فرموده هدایت، چون هدایت الیالابد میماند، ولی خدمات مادی تمام میشود. پس معنای «خَيرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنَّاسِ» این است که بیشترین نفع، یعنی هدایت را به مردم برسانیم. این آقا بیسحری روزه گرفته، اما اولِ افطار اصلاً برایش مهم نیست؛ میایستد و نمازش را با عشق و گرمی میخواند. در مقابل، یک بیدین اگر یک روز ناهار نداشته باشد، خودکشی میکند. پس نفعِ بیشتر این است که برنج و روغن به کسی بدهیم یا روح او را تربیت کنیم؟ در زمان خودِ ما طلبهای سه روز غذا نخورد. بعد، یک قران قرض کرد تا چیزی بخرد و بخورد، اما وقتی فهمید طلبۀ حجرۀ بغلی شام ندارد، پول را به او داد و گرسنه خوابید. این نفع است یا آن؟ لا اله الا الله.
در اینهمه پیکر ز دل و جان خبری نیست
جز وسوسه و فکر پریشان اثری نیست
بیهوده مؤدب منشین میخور و واکش
مشتی دد و دیوند ز انسان خبری نیست
***
بیابان است و کوه و خانهای چند
درون خانهها دیوانهای چند
نه مردی بینی اینجا نِی حقیقت
سراسر کودک و افسانهای چند
فرض کنیم شما بتوانی دکتری تربیت کنی که بدون اینکه پول برایش مطرح باشد، روزی چند نفر را از مرگ نجات دهد. مریض فقیر را هم تحویل بگیرد و اگر اینجا درمان نشد، قرض کند و او را به خارج بفرستد. این بهتر است یا اینکه بیمارستانی بسازی که در رأس آن، دکتری بیدین باشد؟ الله اکبر. چیز غریبی است آقا. مطلبی را که از نظر ما دودوتا چهارتاست، نمیشود حالی این مردم کرد. ما باید آدم بسازیم. صدهزار مسجد بسازید. این درست است یا اینکه یک نمازخوان درست کنید؟ راه آن چیست؟ راه آن را امام صادق(ع) فرمودند: «عَلَیكَ بِالأحداثِ»؛ یعنی به داد این کوچولوها برسید.
شخصی در شهرستانک به بنده گفت: «اوایل، بچهها در مدرسه نماز میخواندند، اما حالا بهمحض اینکه صحبت از نماز میشود، فرار میکنند.» گفتهاند: «القَسرُ لا یَدومُ»؛ (حرکت غیرطبیعی دوام ندارد). سنگ را که بیندازید بالا، تا نیروی شما در آن هست، بالا میرود و بعد برمیگردد، ولی بخار خودش بالا میرود. حرکت طبیعی این است که فکر بچه ساخته شود. ما باید ان شاء الله روی این موضوع تکیه کنیم و کاری کنیم روزی که میخواهیم از این نشئه برویم، دست خالی نباشیم.
یاد داری که وقت آمدنت
همه خندان بُدند و تو گریان
آنچنان زی که وقت رفتن تو
همه گریان شوند و تو خندان
«اللّهُمَّ اجعَل أوَّلَ مَوتِنا أوَّلَ راحَتِنا.» خدا کند وقتی داریم از این نشئه حرکت میکنیم، خاتم انبیا(ص) و امام زمان(ع) به اسقبال ما بیایند و بگویند: «تو دِین خود را به قرآن و اهلبیت(ع) ادا کردی.»
خانمی صبح آمد درِ خانۀ مرحوم روزبه را زد. گفت: «اینجا کسی از دنیا رفته بهنام روزبه؟ من منزلم آریاشهر است. دیشب خواب دیدم آمدهام اینجا. بعد، یک طبق نور و گُل از آسمان آمد. گفتند: ’روزبه را بردند به آسمان.‘» آقای روزبه ضرر کرد؟ اگر اتاقها پر از فرش بود خوب بود که بعد از او سمسار بیاورند برایشان بفروشد؟ لا اله الا الله.
شخصی گفت:
رفته بودیم تشییع جنازهای. دیدیم پسری پنجششساله در اتاقِ بالا دست میزند و رقصکنان میگوید: «خالهام دارا شد، خالهام دارا شد... .» معلوم شد دیشب که این شخص مُرده، افراد خوشحالی میکردهاند که پولها میرسد به خالۀ این بچه. این بچه هم نمیفهمید که افراد آمدهاند برای تشییع جنازه و نباید جلوی مردم این کار را بکند.
شخصی گفت: «رفته بودیم بهشت زهرا(س). پسری یک پایش را گذاشته بود اینطرف قبر و یکی را آنطرف. خیال کردیم خودش میخواهد جنازه را بگیرد و دفن کند. بعد معلوم شد خیر، میگوید: ’تا نگویید کلیدها کجاست، نمیگذارم دفنش کنید.‘» این نتیجۀ مالاندوزی است.
تاجر بسیار بزرگی در حال جاندادن بود. پسرها را جمع کرد و گفت: «هشتاد سال جان کندم و سرمایۀ زیادی برای شما جمع کردم. حالا از شما میخواهم این سینمایی را که ساختم خراب کنید و بهجای آن مسجد بسازید.» پسر بزرگش گفت: «میخواستی خودت بکنی. به ما چه؟ عمَر جمع کرده، عثمان میخورد!» دو ساعت بعد هم به دَرَک رفت و مدتی بعد، یک سینمای دیگر هم بغلش ساختند. این درست است؟ لا اله الا الله.
دوسه ماه پیش، یکی از همین پولدارها به درَک رفت. نهصدمیلیون موجودی نقدیاش در بانک بود! آنوقت بچههای مسلمان مدرسه ندارند. این ننگ را مسلمانها کجا ببرند؟ لا اله الا الله. بچۀ کلاس سوم ابتدایی هروئینی شده و از روی صندلی زمین میخورد، آنوقت این آقا نهصدمیلیون پول را در بانک خوابانده. حالا فهمیدید معنی فرمایش پیامبر(ص) را که «حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطیئَةٍ»؟ تمام این جنایتها در نامۀ عمل آن پولدار هم هست. هیچ گفتوگویی هم ندارد. ولی این را به او نمیگویند، برای اینکه اگر بگویند، میگوید: «خب آخوند، خودت چرا نمیآیی این کار را بکنی؟» آیا ما میتوانستیم این بچههای مسلمان را نجات بدهیم یا نمیتوانستیم؟ حالا که نجات ندادیم، خونشان گردن ما نیست؟
یکی از شاگردهای ما گفت: «من دبستان در یک مدرسۀ اسلامی بودم، اما اگر به دبیرستان علوی نمیآمدم، نماز را ترک میکردم.» آیا اگر روزبه اقدام نمیکرد، مسئول نبود؟ بنده میخواهم بروم دنبال خانه و زندگی، میگویم: «آدم آبرو دارد، آدم زنده زندگی میخواهد، پس یک قبر بکَنم بروم توی قبر؟» فردای قیامت چطور جواب این بچههای مسلمان را میدهم؟ چه جواب خواهیم داد وقتی میگویند: «دختر هجدهساله، شصت سال قبل، از آمریکا آمده سیستان برای اینکه پنج نفر را مسیحی کند... ای نامسلمان، تو در مقابل این چه کردی؟» وقتی به او جا ندادند، گفت: «من در طویله میخوابم.» لا اله الا الله.
آقای روزبه میفرمودند: «دوازده کشیش که هرکدام چهار زبان میدانند، با مدرک مهندسی و دکتری، از اروپا آمدند مدرسۀ اندیشه تا بچههای ما را مسیحی کنند. ما بچههای خودمان را هم نگه نداشتیم.» شما با یک آپارتمان هشتادمتری خوشی، من با یک آپارتمان دویستمتری و دیگری با یک خانۀ دوهزارمتری. اصل حرفمان این است که قرآن و امام زمان(ع) دروغ است. البته شب تولد امام زمان(ع) ریسه آویزان میکنیم و نقل میپاشیم! اگر این دین باید به دست نسلهای بعد برسد و راهش هم تربیت بچهمسلمانهاست، چه باید کرد؟ بدانیم که فردای قیامت در حضور خاتم انبیا(ص) تمام ما مسئول هستیم.
وصلی الله علی محمد وآله