بسم اله الرحمن الرحیم «إنَّ اللّهَ یُجرِي الأُمورَ عَلیٰ ما تَقتَضیهِ لا عَلیٰ ما تَرتَضیهِ»؛ (خداوند کارها را چنان‌که اقتضای آن‌هاست به جریان می‌افکند، نه چنان‌که تو بخواهی). منظور حدیث این است که این عالم دستگاه علت و معلول است و براساس خواست و میل کسی نیست. کارها طوری جریان دارد که علت امور مقتضی آن‌هاست. کسی که آب می‌آشامد عطشش رفع می‌شود. کسی که غذا می‌خورد سیر می‌شود. نمی‌شود ما غذا نخوریم ولی سیر شویم، هرقدر هم متوسل شویم و گریه کنیم و... . توضیح اینکه موجودات عالم سه دسته‌اند: ۱. جمادات و نباتات: بر این دسته طبیعت حکم‌فرماست. دانه را که زیر خاک می‌کاریم، آب را جذب می‌کند. ریشه به‌طرف پایین می‌رود و شاخه به‌طرف بالا می‌‌آید و برگ و میوه می‌دهد. طبیعت‌ نهال این است. سنگ را که بالا بیندازیم، طبیعتش این است که پایین می‌آید؛ ۲. حیوانات: بر این دسته غریزه حکم ‌می‌کند. اگر پشه‌ای روی دست شما بنشیند، وقتی دستتان را تکان بدهید، فرار می‌کند. این غریزۀ جلب نفع و دفع ضرر است. حیوانات برای حفظ بچه‌هایشان هرقدر زحمت می‌کشند، براساس غریزه‌شان است، نه اینکه یاد گرفته باشند یا به فکر آینده باشند. خیر، این حرف‌ها را نمی‌فهمند. این غریزه را خداوند در آن‌ها قرار داده است. وقتی هم که بچه‌شان از آن‌ها بی‌نیاز شود، او را از خود می‌رانند، چون می‌تواند گلیم خویش را از آب درآورد. لانۀ زنبور عسل را ملاحظه کنید. چندین‌هزار سال است که آن را به‌صورت شش‌گوشه می‌سازد. زنبور روی غریزه این کار را می‌کند. در روز فرسنگ‌ها راه می‌رود و شب به کندوی خودش برمی‌گردد؛ ۳. انسان: این دسته علاوه‌بر غرائز، چیز دیگری دارد به‌نام «عقل». اگر در عالم خواب که عقل بر انسان حاکم نیست، پشه روی بدن او بنشیند، بلااراده دست خود را تکان می‌دهد و پشه را دور می‌کند، یا وقتی چیزی طرف چشم انسان بیاید، بلااراده چشم بسته می‌شود، و دیگر فکر نمی‌کند که «ممکن است به چشم من آسیبی برسد، پس بهتر است چشمم را هم بگذارم». این غریزه است که خداوند در انسان قرار داده است. این گل سرسبد عالم «عقل» هم دارد که باید آن را به کار بیندازد تا خیر و شر و نفع و ضرر و صلاح و فساد خویش را تشخیص دهد. وقتی به اینجا می‌رسیم، می‌بینیم بین عقلا چه آرای متفاوتی وجود دارد. یکی می‌گوید در تربیت بچه باید خشونت به خرج داد. هشت‌صد سال پیش سعدی گفته است: استاد و معلم چو بوَد کم‌آزار خِرسَک بازند کودکان در بازار یکی در مقابل می‌گوید: درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی‌ ‌جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را امروز هم اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها می‌گویند باید به بچه‌ها شخصیت داد. پدر یا مادر بیچاره سر دوراهی گیر می‌کند که چه‌کار کند. دوسه سال پیش رئیس‌جمهور آمریکا و علمای تعلیم و‌ تربیت هشت ساعت جلسه داشتند و دربارۀ این موضوع حرف می‌زدند که چرا بچه‌هایشان بی‌بند‌و‌بار شده‌اند، به قوانین اعتنا نمی‌کنند، به مقررات احترام نمی‌گذارند، از چراغ قرمز رد می‌شوند و... . آن‌ها به این نتیجه رسیدند که فرزندانشان را لوس و ازخودراضی بار آورده‌اند و باید آن‌ها را از کودکستان و دبستان با انضباطی خشن تربیت کنند. ولی مگر می‌شود؟! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «لا يُرَى الجَاهِلُ إِلَّا مُفرِطًا أَو مُفَرِّطًا»؛ (نادان یا زیاده‌روی می‌کند یا کم‌کاری). در مدرسه‌های قدیم بچه‌ها را فلک می‌کردند؛ حالا از آن طرف افتاده‌اند و می‌گویند به بچه‌ها باید آزادی داد. پدری می‌گوید: «قلبم گرفته؛ ماشین را بردار و برو دکتر بیاور.» پسر می‌گوید: «نمی‌شود! من با فلان دختر قرار دارم.» پس هر دو غلط است. بیشترِ مردم برای جسم بچه‌شان وقت می‌گذارند و او را نزد بهترین دکتر می‌برند؛ اما نمی‌دانند که تعلیم و تربیتِ او هم کتاب دارد و وقت‌گذاری و مطالعه می‌خواهد. خلق‌الساعه نمی‌شود انسان دارای بچۀ خوبی شود که مایۀ آبروی او و اجتماع مسلمان‌ها و قرآن باشد. به این سادگی نیست. تربیتْ یک فن و رشته است. باید وقت بگذارید و کتاب مطالعه کنید. مردم وقتی می‌خواهند ساختمان بسازند، کلی وقت می‌گذارند تا مهندس خوب و مصالح‌ مرغوب تهیه کنند. ساختن انسانی که اگر تربیت شود، میلیون‌ها نفر را می‌سازد و اگر تربیت نشود، میلیون‌ها نفر را هلاک می‌کند به این سادگی نیست! برای یادگرفتن رانندگی، باید چند ماه آموزشگاه رفت. آیا تربیت به‌اندازۀ رانندگی مهم نیست؟! شما با موجود پیچیده‌ای به‌نام انسان مواجهید. الکسیس کارل در کتاب انسان؛ موجود ناشناخته می‌نویسد: «بااینکه سال‌ها دانشمندان در آکادمی‌های علمی، در روان‌شناسی و روان‌کاوی، تحقیقات زیادی کرده‌اند تا بفهمند انسان چه موجودی است، باز هنوز انسان را نشناخته‌اند.» گاهی پیش آمده که پدری حرف بدی به فرزندش زده و شخصیت او را به باد داده است. الله اکبر! گاهی هم در موقعیتی خاص، با گفتن یک کلمۀ مناسب، مسیر زندگی او را عوض کرده است. حاج جعفرقلی آقا، بازاریِ اهل‌آذربایجان، فردی محقق و دانشمند و بزرگوار بود. پسرش که مهندس بود، تعریف می‌کرد: «وقتی شانزده سالم بود، شب‌ها به سیرک می‌رفتم. پدرم چندین دفعه گفته بود که نروم. شب به خانه آمدم. پدرم در حیاط، روی تخت خوابیده بود. من مخصوصاً پایم را زمین کوبیدم، یعنی که گفتی نرو، اما رفتم! با خود گفتم که الان پدرم بلند می‌شود و مرا می‌زند، اما پدرم هیچ عکس‌العملی نشان نداد.» این ‌پسر گفت: «از فردا به‌واسطۀ همین عملِ پدر، مسیر زندگی من عوض شد.» فهم این مطالب نورانیت و صفا می‌خواهد. کسی که به‌خاطر بدخوردن و دنبال پول دویدن، اعصابش خراب است، نمی‌داند با این جوان چه‌کار کند. وقتی بچه‌ها دوران طفولیتشان را می‌گذرانند و به نوجوانی می‌رسند، حالت استقلال‌طلبی پیدا می‌کنند و این را هم خدا در آن‌ها قرار داده است. با کار خدا نمی‌شود جنگید. برای اینکه آن‌ها مستقل شوند و بتوانند دنیا را اداره کنند، خداوند حالتی در آن‌ها قرار داده است که میل دارند زیر بار حرف پدر و مادر نروند. با چنین بچه‌هایی چه باید کرد؟ این ناموس الهی است. برخی از والدین وقتی با استقلال‌طلبی فرزندشان مواجه می‌شوند، می‌گویند: «این همان بچه‌ای است که خودش را خیس می‌کرد؛ حالا برای من شاخ‌وشانه می‌کشد؟! یَک کشیده الآن می‌زنم توی صورتش که حساب کار دستش بیاید!» چه باید کرد؟ دیگر دورۀ تنبیه گذشت! خداوند در او چنین حالتی قرار داده است که مستقل باشد و روی پای خودش بایستد و سنن و آداب قدیم را کنار بزند. این موقعیت‌ها استادی و مهارت و هوش و بینشی لازم دارد تا بتوان جوان را هدایت کرد، به‌طوری که در بیست‌ویک‌سالگی انسان کاملی شود. حدیثی که در اول بحث خواندیم، به این معنی است که این‌ عالَمِ وسیعْ برنامه‌ و حساب‌وکتابی دارد که نمی‌توان از آن سرپیچی کرد و اگر برابرش بایستیم خرد می‌شویم! «أبَی اللّهُ أن یُجرِيَ الأُمورَ إلّا بِأسبابِها»؛ (خداوند ابا می‌کند از اینکه کارها را بدون اسباب به جریان بیندازد)؛ «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبدیلًا»؛ (ابداً در سنت خدا تغییری نخواهی یافت) «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحویلًا»؛ (هرگز برای سنت خدا دگرگونی نخواهی یافت). این ناموس الهی است. ما که خیلی کوچکیم؛ اگر تمام عالم هم جمع شوند، یکی از این نوامیس الهی را نمی‌توانند تغییر دهند. باید با این چرخِ گردونی که میلیون‌ها پیچ و مهره دارد، بچرخیم، وگرنه له می‌شویم. اگر با آن بچرخیم و هماهنگ باشیم، کار درست می‌شود و به مقصد می‌رسیم. با حرف هم نمی‌شود: تا قیامت گر کسی مِی‌مِی کند تا ننوشد باده مستی کی کند نام فروردین نیارد گل به باغ شب نگردد روشن از نام چراغ هزاران سال هم بگوییم می، مست نمی‌شویم. یا در بهمن بگوییم فروردین، گل نمی‌روید. اگر هم میلیون‌ها بار بگوییم چراغ، شب روشن نمی‌شود. الله اکبر! چطور برای مادیات باید زمین خرید، مهندس آورد، مصالح تهیه کرد و...، تا ساختمان ساخته شود؛ اما در ساختن انسان، چیزی لازم نیست؟! علمِ تربیتْ استاد دارد. صد‌ها روان‌شناس و عالِم تربیتی کتاب‌ها نوشته‌اند. در تربیتِ فرزند باید به نکات زیر توجه داشت: ۱. دخالت در کار جوان‌ها؛ آری یا خیر باید در کار جوان دخالت کرد، اما عاقلانه. یعنی چه؟ یعنی مثلاً بزرگ فامیل را دعوت کنید و قبلاً به او بگویید: «شما در این موضوع صحبت را پیش بیاورید و این‌طور شروع کنید و این‌طور خاتمه دهید.» چه‌بسا شما و مادرش باید ساکت باشید. ۲. رفاقت با فرزند نکتۀ دیگر اینکه باید با بچه رفیق شوید تا دردهایش را به شما بگوید. نگویید پررو می‌شود. وقتی شما با او حرف نزنید، در مدرسه از هم‌کلاسی‌اش نا‌هنجاری‌ها را یاد می‌گیرد. اگر جوانْ شما را قبول داشته باشد، از رفتار و گفتارتان استفاده می‌کند؛ اما اگر قبولتان نداشته باشد تربیت نمی‌شود. ۳. وفا ‌به عهد رسول اکرم(ص) می‌فرمایند: «أحِبُّوا الصِّبيانَ وَارحَموهُم وإذا وَعَدتُموهُم شَيئًا فَفوا لَهُم»؛ (كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد و هرگاه چيزى را به آنان وعده داديد، بدان وفا كنيد). اول ببینید می‌توانید چیزی را که می‌خواهد برایش بخرید یا نه، بعد قول بدهید. ببینید پیامبر(ص) تا کجا به ما درس زندگی داده‌اند! مثلاً اگر به بچۀ چهارساله گفتید: «اگر لب حوض بروی، می‌زنمت» و او رفت، حتی اگر شده مختصری او را بزنید تا سندیت حرفتان از بین نرود. حرف شما باید سند باشد. اگر می‌خواهید فرزندتان سر ساعتی که قول داده است حاضر شود، باید خودتان مراعات وقت را بکنید. وقتی می‌گویید: «چهار بعدازظهر می‌آیم»، نباید حتی دقیقه‌ای تأخیر کنید. مگر این آیۀ قرآن نیست؟ «یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنوا لِمَ تَقولونَ ما لا تَفعَلونَ کَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ أن تَقولوا ما لا تَفعَلونَ»؛ (ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا چیزی را که عمل نمی‌کنید، [قول می‌دهید و] می‌گویید؟ نزد خدا گناه بزرگی است که آنچه را عمل نمی‌کنید بگویید [و وعده بدهید]). خدمت علامه طباطبایی بودیم. فرمود: «در این‌ آیه تصریح شده است که خلف قول از معاصی کبیره است.» زنا و شراب و ربا در نظر ما قبیح است؛ اما به بدقولی اهمیت نمی‌دهیم! ما در یک اجتماع غیرمسلمان زندگی می‌کنیم، زیرا مسلمان خلف قول نمی‌کند. اگر خلف قول کنید، حرفتان از سندیت می‌افتد و پیش فرزندتان بی‌ارزش می‌شود. آن‌وقت هرچه به او بگویید نباید پدر و مادر را اذیت ‌کرد، به گوشش نمی‌رود. صدها سال هم اگر بگویی، حرف تو در نظر او یک پرِ کاه هم قیمت ندارد. امروز ما جمع شده‌ایم اینجا چه کنیم؟ کارنامه بگیریم؟ کارنامه ‌چه اهمیتی دارد؟ خب می‌دادیم بچه‌ها بیاورند منزل. پس آمده‌ایم یک آیۀ قرآن بشنویم و بفهمیم که خُلف قول از معاصی کبیره است. بیاییم از امروز، این کار را شروع کنیم که دیگر خلف وعده نکنیم. بسم الله! از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد از هرچه گمان بری فزون آید مرد در بعضی کشورهای خارجی، امکان ندارد در عرض یک‌ سال، یک دقیقه‌ خلف قول ببینید! این درد نیست؟ ۴. خودخواه‌نبودن این خودیِ شدیدی که ما را گرفته است، باید کنار گذاشته شود. شما را به‌خدا فکر کنید: دو نفر که شریک زندگی همدیگرند، یعنی زن و شوهر، با هم دعوا می‌کنند؟! «تو چه گفتی؟» «من چی گفتم؟» و...؛ اگر هم دعوا دارید، دست‌کم جلوی بچه چیزی نگویید. پدرْ مادر را می‌شکند و مادرْ پدر را؛ درنتیجه، بچه نه حرف پدر را گوش می‌دهد، نه حرف مادر را. چه بکنیم آقا؟ دو دقیقه صبر کن بچه بخوابد. حالا عقدکنان دعوت داری؛ شوهر می‌گوید نرو. تو می‌گویی: «همه رفته‌اند، چطور من نروم؟» بسیار خب، بگذار این بچه بخوابد، بعد دعوا کن. ای داد بیداد! امام صادق(ع) فرمودند: «دوست دارم مقداری از گوشت دستم را بکَنند و این شتاب‌زدگی از شیعیان ما گرفته شود.» در خانواده‌هایی با تربیت صحیح، وقتی پدر دستوری می‌دهد و از خانه بیرون می‌رود، اگر فرزند بخواهد خلاف دستور پدر کاری بکند، مادر می‌گوید: «بابا دستور دادند؛ نمی‌شود خلاف کرد.» این بچه از کوچکی می‌فهمد که باید به حرف پدر عمل شود و وقتی به سنین جوانی می‌رسد در مقابل پدر و مادر، کوچکی می‌کند. پدر و مادر هم لذت می‌برند. این می‌شود یک زندگی شیرین شاهانه و خانه‌ای مثل بهشت! پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «أحسِن إلیٰ مَن أساءَ إلَیكَ»؛ (به کسی که به تو بدی کرد، نیکی کن). بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مَردی اَحسِن الیٰ من اَسا من با شما محمدی‌ها صحبت می‌کنم! اگر همسر شما خوب بود و تو آرام بودی که هنر نیست. اگر کسی به شما سلام کرد، به او فحش می‌دهید؟ اگر بد بود و تو خوبی کردی، هنر است. به بچه‌هایتان رحم کنید. حرف‌های بچگانه را کنار بگذارید. می‌میرید و زیر خاک می‌روید و استخوان‌هایتان خاک می‌شود. بچه‌ها را به‌خاطر خودیِ شدیدتان، نابود نکنید. لا اله الا الله! بَیني وبَینَكَ إنیّي یُنازعُني فَارفَع بلُطفِكَ إنیّي مِنَ البَینِ (خدایا، بین من و تو یک چیز با من جنگ دارد: خودی و خودخواهی. پس به‌لطف خود، این‌خودی را از من بگیر). شنیدم که مردان راه خدا دل دشمنان را نکردند تنگ تو را کی میسر شود این‌ مقام که با دوستانت خلاف است و جنگ مگر زن و شوهری که شریک زندگی هم هستند با هم دعوا می‌کنند؟ وای وای! ای بیچاره، سر چه دعوا می‌کنی؟ لا اله الا الله! تو امت پیغمبری هستی که یهودی بر سرش خاکستر ریخت، ولی آن حضرت به عیادت او رفت؟ شیر را بچه همی ماند بدو تو به پیغمبر به چه مانی بگو آقایان، شما را به‌خدا از خود بیرون بیایید! این‌قدر در خود و اسیر خود نباشید. وقتی انسان درگیر خودی باشد، هنگام مردن نمی‌تواند شهادتین بگوید. چرا؟ چون می‌خواهند زن و بچه و خانه و ماشین را از او بگیرند. اگر انسان در خود نباشد، مثل آقای بروجردی می‌گوید: «مرگ که هنگامه ندارد.» لا اله ‌الا الله! او انسان بود. چرا اسم مرگ را که می‌‌آورند، می‌لرزی و رنگت می‌پرد؟ چون در خودی. کسی که از خود بیرون آمده است می‌گوید: «مرگ چیست؟ یک روز آمده‌ایم؛ یک روز هم می‌رویم.» وقتی تفکر فرد این باشد، آیا دیگر با کسی دعوا می‌کند؟ تا یک سر مویی از تو هستی باقی‌ست آیین دکان خودپرستی باقی‌ست گفتی: بت پندار شکستم رَستَم این بت که «ز پندار برستم» باقی‌ست بعضی می‌گویند: «الحمدلله به ‌جایی رسیده‌ام که برای من، بالا و پایین نشستن فرقی نمی‌کند. مردم به من سلام بکنند یا نکنند و فحش بدهند یا تعریف کنند، برای من تفاوتی ندارد. من این بت‌ها را شکسته‌ام و آزاد شده‌ام.» همین‌جا کار خراب است! در معنای این شعر کمی دقت کنید، عجیب است این شعر، مو را شکافته است. الله اکبر! استاد ما می‌فرمود: «آدمیت به پر کلاغ بسته و در آسمان هفتم است، و ما اینجاییم!» اگر خودی از بین رفت، فرزند شما با شما سرشاخ نمی‌شود. سعدی افتاده‌ای‌ست آزاده کس نیاید به جنگ افتاده پدر می‌گوید: «چرا چنین گفتی؟» فرزندش هم می‌گوید: «دلم خواست!» نیروی پسر روزبه‌روز دارد بیشتر می‌شود و توان پدر در حال تحلیل‌رفتن است. انس‌بن‌مالک گفت: «ده سال ملازم خاتم انبیا بودم؛ اما یک دفعه نفرمودند: ’چرا چنین کردی، چرا چنان نکردی؟‘» پیامبر مقاصد خود را دنبال می‌کرد، اما عاقلانه. نباید دیوانه‌بازی درآورد. با چراچرا گفتن، جوان را خرد می‌کنید و او با شما دشمن می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمودند: «ما لِابْنِ آدَمَ وَالعُجبَ وَأَوَّلُهُ نُطفَةٌ مَذِرَةٌ وَآخِرُهُ جيفَةٌ قَذِرَةٌ وَهُوَ بَینَ ذٰلِكَ يَحمِلُ العَذَرَةَ» (آدميزاده را چه به خودپسندى؟! آغازش نطفه‌اى گنديده است و فرجامش لاشه‌اى پليد و دراين‌ميان نجاست [در شکمش] حمل می‌کند). جنازۀ آدم را بیشتر از چند ساعت نمی‌توانند در خانه نگه دارند. اگر یک روزنه از قبر باز شود، تا یک فرسنگ، مردم از بوی تعفن اذیت می‌شوند. بوده‌ای یک قطره آب و پس شوی یک مشت خاک در میانه چیست این ‌آشوب و چندین کارزار؟ این جنگ چیست راه انداخته‌ای؟ انسان که کلمۀ «من» از دهانش درنمی‌آید! به‌خاطر این خودی، خانه را جهنم کردی. شما را به‌خدا فکر کنید. بچه مادرش را دوست دارد. وقتی پدر به مادر بچه توهین کند، بچه اعصابش به هم می‌ریزد. لا اله الا الله! از خودتان بیرون بیایید و از امشب با صفا و محبت، خانه‌هایتان را تبدیل به بهشت کنید، تا بچه‌ای که از این خانه بیرون می‌آید فرد مفیدی شود. ضِرار پیش معاویه رفت. معاویه گفت: «حالات علی را برای ما بگو.» گفت: «...وَکانَ فینا کَأحَدِنا»؛ (در میانِ ما مثل یکی از ما بود)، یعنی تکبر نداشت. شوخی می‌کرد و می‌خندید. ضرار ادامه داد:‌ «وَکانَ مَعَ قُربِهِ بِنا وَتَقَرُّبِهِ إلَینا لا نُکَلِّمُهُ هَیبَةً»؛ (بااینکه با ما گرم می‌گرفت، جرئت نمی‌کردیم به‌خاطر هیبتش با او صحبت کنیم). انسان در مقابل فرد باکمال و باعظمت نمی‌تواند سبکی کند. پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: «مؤمن در خانه مثل گربه است، بچه‌ها با او بازی می‌کنند.» البته انسان باید مراقب باشد خود را سبک نکند؛ ازطرفی هم نباید بچه‌ از پدر و مادر بترسد. مگر تو لولویی که تا از در خانه وارد می‌شوی، همه از تو بترسند و مخفی شوند؟ الان دوران جوانی بچه‌های شماست. شما در جوانی میل داشتید پدر و مادرتان با شما چطور رفتار کنند؟ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «کودک هفت سال باید آقا و آزاد باشد.»اگر این آزادی را از او سلب کنید و او را مهدکودک بگذارید، مشکلاتی پیدا می‌کند. بنده به منزل یکی از اقوام رفتم. گفت: «این بچه عصبی است و خون‌دماغ می‌شود.» گفتم: «او را کودکستان گذاشته‌اید؟» گفت: «بله، شما از کجا فهمیدید؟!» گفتم: «از قیافه‌اش. دیگر نگذارید کودکستان برود.» بعد از یک هفته دوباره به منزل او رفتم. گفت: «خوب شد؛ ولی او که در مهدکودک آزاد است و بازی می‌کند!» گفتم: «بله، اما سر ساعت باید برای سرویس حاضر شود. اضطراب پیدا می‌کند. در این سن، این اضطراب نباید باشد. او باید آزاد باشد. دوم اینکه آنجا سر ساعت تغذیه می‌خورند و سر ساعت از کلاس بیرون می‌آیند. این‌ها همه محدودیت است. کسی که او را خلق کرده، کسی را فرستاده است به‌نام خاتم انبیا(ص) که می‌فرمایند بچه باید تا هفت سال آزاد باشد.» در بعضی از ایالات آمریکا، کودکستان‌ها را بستند. دنیا کم‌کم بعد از هزاروچهارصد سال به حقایق اسلام می‌رسد، اما بعد از اینکه این اروپایی‌ها و آمریکایی‌های نا‌نجیب دنیا را به آتش کشیدند. بچه در هفت سال دوم باید بنده و مطیع باشد و در هفت سال سوم، مشاور و وزیر. حالا، بچه‌های شما به دورۀ سوم رسیده‌اند؛ باید مشاور و وزیرتان باشند. دیکتاتوری فایده ندارد. آیا می‌شود به بچۀ شیرخوار نان بدهیم؟ نه. آیا می‌توانیم تا آخر عمر به او شیر بدهیم؟ نه. آن سن اقتضایی دارد و این ‌سن اقتضایی دیگر. خالقش تمام این‌ها را معین کرده است. فرزند شما به سنی رسیده است که اگر خدای نکرده، یک‌کلمۀ تند به او بگویید، کار خراب می‌شود. رفقایش را باید کنترل کرد، اما نه به‌طور مستقیم. رفقای ناجور بچۀ شما را خراب می‌کنند. عاقلانه باید کنترل کرد که کجا می‌رود و با چه‌کسی معاشر است. جهان چون چشم و خدّ و خال و ابروست که هرچیزی به جای خویش نیکوست یک ‌روز باید به کودک شیر داد و یک روز نان. اگر به‌جای شیر، نان بدهید یا بالعکس، نمی‌تواند به زندگی‌اش ادامه بدهد. روزی پیغمبر اکرم(ص) بچه‌هایی را دیدند که بازی می‌کردند. فرمودند: «وَيلٌ لِأطفَالِ آخِرِ الزَّمانِ مِن آبائِهِم»؛ (واى بر فرزندان آخرالزمان از پدران ايشان). اصحاب گفتند: «يا رَسولَ اللّهِ مِن آبائِهِمُ المُشرِكينَ؟»؛ (يا رسول‌الله، از پدرانشان که مشرک‌اند؟) ایشان فرمودند: «لا، مِن آبائِهِمُ المؤمِنينَ لا يُعَلِّمُونَهُم شَيئًا مِنَ الفَرائِضِ وَإذا تَعَلَّموا أَولادُهُم مَنَعوهُم وَرَضوا عَنهُم بِعَرَضٍ يَسيرٍ مِنَ الدُّنيا فَأنَا مِنهُم بَريءٌ»؛ (نه، بلكه از پدرانشان كه مؤمن‌اند [اما] واجبات را به ایشان یاد نمی‌دهند و چون فرزندان بخواهند ياد بگيرند، آن‌ها را منع كنند و از ايشان به اندک چيزى از دنيا راضى‌اند. پس من از ايشان بيزارم!)؛ مثلاً همین‌که بچه نمرۀ بیست بیاورد از او راضی‌اند، ولی هر کار غلطی بکند، کاری به او ندارند. با کمال تأسف باید عرض کنم که در بین شما چند نفر هستند که دل فرزندشان از دست آن‌ها خون است! شما که نمی‌توانستید خود را با این مدرسه منطبق کنید، چرا او را به اینجا آوردید؟ در روزنامه‌ها خواندید که دو جوان، پسر یک حاج‌آقا با ریش و انگشتر عقیق و... زنی را گرفته و شوهرش را در صندوق عقب ماشین انداختند که این حادثه باعث تهییج افکار عمومی شد. وقتی این‌ها در تلویزیون صحنه‌های جرم و جنایت می‌بینند، چرا به این کارها دست نزنند؟ چرا فکر می‌کنید پسر شما از این حوادث مصونیت دارد؟ سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل اگر خدای‌پرستی، هوا‌پرست مباش. این دوتا با هم جمع نمی‌شود. خیلی اشتباه کردید! بچه‌تان را دوشخصیتی کردید. الان در باطن ذهنش، دشمن سرسخت شماست. اولِ سال گفتم: «شما را به‌خدا، دست بچه‌‌هایتان را بگیرید و از این مدرسه ببرید؛ در اینجا حقایقی را می‌فهمند که شما ضد آن را عمل می‌کنید و شما را تخطئه می‌کنند.» چه کنم؟ نشنیدید. موجودی را برای خواسته‌های نفستان از بین بردید و درنتیجه میلیون‌ها نفر را هلاک کردید! جنایات آن میلیون‌ها نفری که ممکن بود به‌دست بچۀ شما هدایت شوند در نامۀ عمل شماست. می‌میرید و این بدنتان خاک می‌شود. این ‌گوش که از موسیقی کیف می‌کرد، بعد از چند روز‌خاک می‌شود و کرم از آن بیرون می‌آید و در چشم می‌رود و از چشم درمی‌آید و در گوش می‌رود. اگر فردی پول بدهد و بیمارستانی بسازد که سالی هزار نفر بیایند آنجا و معالجه ‌شوند، می‌گوید: «الحمدلله! خداوند به من توفیق این کار خیر را داد.» خب، آن‌طرف قضیه چه می‌شود؟ اگر می‌توانست بیمارستان بسازد و نساخت و آن هزار نفر معالجه نشدند و مردند، خونشان گردن او نیست؟! چطور در صورت اول می‌گوید: «من زنده کردم»، ولی در صورت دوم نمی‌گوید: «من کشتم»؟! همچنین فردی ممکن است بگوید: «بحمدلله بچه‌هایم را تربیت کردم. نمازخوان و قرآن‌خوان شده‌اند و کلاه‌برداری نمی‌کنند.» چطور اگر این ‌بچه را تربیت نکرد و او جنایت‌کار شد، نمی‌گوید: «این جنایت‌ها را من کردم»؟ این دوتا چه فرق می‌کند؟ فرمایش پیغمبر(ص) است: «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنةً کانَ لَهُ أجرُ‌ها وَأجرُ مَن عَمِلَ بِها إلیٰ یَومِ القیامَةِ»؛ (کسی که سنت نیکویی را در اجتماع رواج دهد، تا روز قیامت اجر و ثواب آن و ثواب هركس كه به آن عمل كند براى اوست). پسر شما ممکن است مدیر مدرسه‌ای شود، مثل مرحوم آقای روزبه، یا یک استاد متدین دانشگاه شود و هزاران نفر را نجات دهد، این کارهای خیرِ او در نامۀ عمل شماهم هست. عکسش هم همین‌طور است؛ اگر نتوانید برای تربیت او پا روی نفس بگذارید، جنایاتی که او می‌کند در نامۀ عمل شما هم ثبت می‌شود. آقایان، کدام‌یک از شما حاضرید در قبال گرفتنِ مبالغ هنگفت، حکم قتل بدهید؟ پس چرا برخی از قاضی‌های دادگستری با مبالغی ناچیز چنین می‌کنند؟ اگر پسر شما متدین و پاک تربیت شود و هزاران نفر را با خدا آشنا کند یا قاضی‌ای شود که با هیچ مبلغی نشود او را خرید، ثوابش ازآنِ شماست. حال، اگر پسر خود را تربیت نکنید و عده‌ای که شاید او می‌توانسته تربیت کند، از دست بروند، به‌طور غیرمستقیم، شما مسئول نیستید؟! این حساب دودوتا چهارتاست؛ اما حجابِ «خودی» نمی‌گذارد ما این حقیقت را بفهمیم. به این مقالۀ تربیتی توجه کنید: برای آنکه بتوانیم فرزندمان را یاری کنیم، باید قوی باشیم تا با اتکای آن، در مقابل حالات و احساسات او، پاسخ‌های مناسب نشان دهیم و در‌عین‌حال، تحت‌تأثیر حالات او قرار نگیریم و مغلوب احساسات خود یا فرزندمان نگردیم. یاری‌کردن نوجوان در مقابل خشم و ترس و سرگردانی، تنها موقعی امکان‌پذیر است که خود خشمگین نشویم و ترس و سرگردانی بر ما چیره نگردد. وقتی بچه عصبانی می‌شود، اگر پدر هم عصبانی شود، مثل دو تا دیوانه به جان هم می‌افتند. سعدی می‌گوید: دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبک‌بار اگر نادان به‌وحشت سخت گوید خردمندش به‌نرمی دل بجوید اگر یک دیوانه در کوچه به شما فحش بدهد، جوابش را می‌دهید؟ نه‌، چون دیوانه است. خب، «الشَّبابُ شُعبَةٌ مِنَ الجُنونِ»؛ (جوانی نوعی دیوانگی است). ادامۀ مقاله: اگر ما نیز در مواقع کمک به فرزندمان، حالات او را به خود بگیریم، آرام‌ساختن او تنها محدود به همان لحظات است و مشکل او مداوا نخواهد شد. عبارت‌هایی که برای محکوم‌ساختن آنیِ نوجوان به کار می‌رود نه‌تنها او را آرام نمی‌کند، بلکه اثربخشی عبارات پندآمیزِ بعدیِ ما را می‌ستاند. جملاتی مانند «وقتی من به سن تو بودم...» یا «وقتی که پدرم چنین می‌گفت...» منجر به این جملۀ تمسخرآمیز جوانان می‌شود که «همۀ پدر و مادرها در جوانی فرشته بوده‌اند». بنابراین، باید از کلمات و جملاتی که حربه‌های تمسخرآمیز یا روح سرکشی به نوجوان می‌دهند شدیداً بپرهیزیم و در پند و نصیحت آنان، دیگران را به رخ او نکشیم. جوانی می‌گوید: «مادر من به‌جای اینکه محبت کند، سخنرانی می‌کند و ساده‌ترین عقیدۀ خود را به‌صورت معمایی پیچیده درمی‌آورد. به‌محض صحبت‌کردن با من، نگران می‌شود و به‌جای کمک به من، متأثر شده، در خویشتن فرومی‌رود.» خانم‌ها توجه بفرمایید. این جمله خیلی عالی است. منظور این است که خودتان را نبازید. اگر برای فرزندتان مشکلی پیش آمده است یا از شما سؤال می‌کند، پرظرفیت باشید. جوانی که با اندک‌سؤالی، مواجه با فلسفه‌های گوناگون مادرش می‌شود و در مقابلِ مختصری ناراحتی که به او می‌رسد، مادرِ خود را آزرده‌تر و رنجیده‌تر از خویش می‌بیند، دیگر هیچ‌گاه او را پناهگاه خود نمی‌داند و ترجیح می‌دهد که به‌جای طرح مشکل خود با مادر، گره آن را به‌دست بی‌تجربۀ خود و یا دوستان چون خودش بگشاید که در این‌صورت گره را کورتر خواهد نمود. نگران‌شدن بیش‌از‌حد مادران در مقابل سؤا‌‌ل‌های گوناگون و گاهی خسته‌کنندۀ نوجوان که حاکی از کنجکاوی خاص ذهن اوست، ضربه‌هایی شدید به روح و احساس او وارد می‌کند و باعث می‌شود که او به دامان دیگران پناه ببرد تا پاسخ مشکلات خود را بیابد. این مسئله کاملاً طبیعی است. آیا شما از پزشکی که با دیدن خون، غش می‌کند انتظار درمان بیمار را دارید؟! پدری که وقتی می‌بیند پسرش مجلۀ ناجوری به خانه آورده است، عصبانی می‌شود یا مادری که خود را می‌بازد مانند دکتری هستند که وقتی خون می‌بیند، غش می‌کند. در این ‌موارد، باید با تدبیر، مشکل را حل کرد. دیگری می‌گوید: «پدرم هیچ‌گاه با من احساس نزدیک‌بودن نمی‌کند و نسبت‌به حالات درونی من بی‌اعتناست و همواره با من حالت غریبه‌ها را دارد. از صحبت‌کردن لذت می‌برد، بدون آنکه متوجه مؤثر واقع‌شدن آن باشد.» بعضی پدر و مادرها دوست دارند دائم نصیحت کنند. وقتی بعضی شاگردها در درس مرحوم آقای بروجردی اشکال نابجا می‌کردند، ایشان می‌فرمود: «بعضی‌ها مرض تکلم دارند؛ هی می‌خواهند حرف بزنند!» خدا دو گوش داده است و یک زبان، برای اینکه یکی بگویی و دو تا بشنوی. این درد بی‌درمان است. خیال می‌کند دائم باید بگوید؛ نه جانم، گاهی باید حرف نزنی و سکوت تو مؤثرتر است. جوانی که با بی‌اعتنایی پدر در برابر خواسته‌هایش روبه‌رو می‌شود بهترین ‌پناهگاه خود را جامعۀ سردرگم خود می‌یابد که در این‌صورت، مشکل او پیچیده‌تر خواهد شد. پیش‌داوری‌های عجولانه‌ای که پدران برحسب مقتضیات محیط رشد خود، برای فرزندان خویش می‌کنند، قدرت حاکمیت را از آ‌ن‌ها می‌گیرد و حالت غریبه‌ها را به آن‌ها می‌دهد که برای جوانان قابل‌تحمل نیست. با نوجوان باید با احساسی چون احساس خود او روبه‌رو شد و با روح لطیف و انعطاف‌پذیر، با برخورداری از تجارِب پدرانه، پاسخ‌گوی مشکلات او بود. چه‌بسا می‌شود که جوانی می‌گوید: «از صحبت‌کردن با پدر و مادرم اجتناب می‌کنم، زیرا آن‌ها زیاد وقت مرا می‌گیرند.» بلی، ما آن‌طور با نوجوانِ خود حرف می‌زنیم که گویی آنان در همان محیطی به‌سرمی‌برند که روزگار جوانی ما در آن طی شده است و درنتیجه، از نوجوان خود خرسند نیستیم و او را سرکش می‌دانیم. پس بهتر نیست در مقابل مشکلات فرزندمان صبور و شکیبا باشیم و به‌جای بیراهه‌رفتن در جواب، و مشکلی بر مشکلات او افزودن، عاقلانه او را یاری کنیم؟ بهتر نیست به‌جای آنکه زمانه پاسخ او را به‌طور نامناسبی بدهد، ما خود با در‌نظر‌گرفتن روحیات او، آن‌طور که وظیفۀ یک پدر و مادر مسئول است، پاسخ‌گوی نیاز او باشیم؟ الحمد لله، آقایان سرمشق زندگی را گرفتید. حال متوسل شوید به خمسۀ طیبه(ع) که این دانسته‌ها را پیاده کنید، وگرنه تا قیامت گر کسی مِی‌مِی کند تا ننوشد باده مستی کی کند نام فروردین نیارد گل به باغ شب نگردد روشن از نام چراغ البته شرط اصلی این است که نفْس را بشکنیم و این کارِ مشکلی است. رسول خدا(ص) فرمودند: «أعدیٰ عَدُوِّكَ نَفسُكَ الَّتي بَینَ جَنبَیكَ»؛ (بزرگ‌ترین دشمنت همان نفس توست که در درون توست). تو با دشمن نفس هم‌خانه‌ای چه در بند پیکار بیگانه‌ای؟ با چه‌کسی جنگ می‌کنی؟ اول باید خودت را بسازی. حذر از پیروی نفس که در راه خدا مردم‌افکن‌تر از این‌غول بیابانی نیست *** این نفس بداندیش به‌فرمان‌شدنی نیست این کافر بدکیش مسلمان‌شدنی نیست *** نفس اژدرهاست او کِی مرده است از غم بی‌آلتی افسرده است *** نفس را هفت‌صد سر است و هر سری از فراز عرش تا تحتَ الثَّری آقایان عزیز، اگر قبول دارید که بهشت و جهنم راست است، این آیه می‌فرماید: «وَأمّا مَن طَغىٰ‌ وَآثَرَ الحَياةَ الدُّنيا فَإنَّ الجَحیمَ هيَ المَأویٰ»؛ (پس هرکس [در برابر حکم شرع خدا] سرکش و طاغی شد و زندگی دنیا را برگزید، دوزخ جایگاه اوست). فقط یک راه وجود دارد و آن این است که نفسمان را زیر پا بگذاریم. خدا خودش معین کرده است؛ ما که نمی‌توانیم برای خدا تکلیف معین کنیم. روی این سخن با خانم‌هاست: مادر باید خود را برای تربیت بچه‌اش بشکند تا روزی که می‌خواهد از دنیا برود، بتواند بگوید: «خدایا، ’انسان‌هایی‘ تربیت کردم که به جامعه خدمت می‌کنند و از ناحیۀ آن‌ها، به هیچ‌کس صدمه نمی‌رسد.» والسلام علیکم ورحمة الله

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute