بسم الله الرحمن الرحیم
قالَ رَسولُ اللّه(ص) : «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً کانَ لَهُ أجرُها وَأجرُ مَن عَمِلَ بِها إلىٰ یَومِ القیامَةِ وَمَن سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً کانَ عَلَیهِ وِزرُها وَوِزرُ مَن عَمِلَ بِها إلىٰ یَومِ القیامَةِ»؛
(هرکس در میان مردم، روش نیکویى رواج دهد، تا روز قیامت در ثواب کسى که به آن عمل کند شریک است و هرکس عمل بدى را پایهگذارى کند، اگر تا روز قیامت آن کار را انجام دهند، او در آن گناه شریک خواهد بود).
ممکن است کسى که این کلام را از پیامبر اکرم(ص) مىشنود بگوید: «الحمد لله که من بنیانگذار عمل زشتى نیستم؛ مثلاً پایهگذار مشروبخوارى نبودهام!» او نمىداند روش زشت فقط شرابخوارى نیست؛ بلکه کسى که در خانه بداخلاقى مىکند، چون این کار زشت را در عمل به پسر خودش یاد مىدهد، سنت زشتى را در نهاد او پىریزى میکـند و او هم بعـد از ازدواج همین کار را ادامه مىدهد و درنتیجه زن و بچهاش گرفتار امراض عصبى و گوارشى و... مىشوند و مسئول همـۀ آنها آن پدر خواهـد بود. اگر بدرفتارىِ پسرش موجب طلاق شود و بچههاى او افراد نالایقی شوند، فرداى قیامت باید جواب همۀ آنها را هم بدهد. تا دامنۀ قیامت، هرکس ضررى از آن بچـهها ببیند، مسئولش همـان آقایى است کـه در خانه بداخلاق بوده و افراد را به آن روز سیـاه انداختـه است. ممکن است این آقـا پنجاه سال نمـاز شب هم بخـواند، دعـاى کمیل و دعاى ندبـۀ او هم ترک نشود؛ ولى با همین عمل گرفتار عذاب خواهد شد.
غارتیانى که ره دل زنند
راه به نزدیکى منزل زنند
شیطان به او نمىگوید: «مشروب بخور یا قمار کن»، بلکه مىگوید: «با خشونت و تندى با زن و بچهات رفتار کن» و بهاینوسیله او را جهنمى مىکند.
حضرت امام باقر(ع) فرمودند: «خَیرُکُم خَیرُکُم لِأهلِهِ وَأنَا خَیرُکُم لِأهلي»؛
(بهترینِ شما کسى است که با خانوادهاش خوشرفتارتر باشد و من از همۀ شما با خانوادۀ خود خوشرفتارترم).
امام نفرمودند: «بهترین شما کسى است که هر شب زیارت عاشورا بخواند یا هر سال عمرۀ مفرده برود»، بلکه فرمودند: «بهترین شما کسى است که بیشتر از دیگران به خانوادۀ خودش برسد.»
سعدبنمعاذ یکى از اصحاب پیغمبر بود. پس از شهادتش، حضرت با تجلیل زیاد او را تشییع کردند و به خاک سپردند. مادرش در کنار قبرِ او گفت: «اى سعد، بهشت بر تو گوارا باد!» حضرت فرمودند: «ساکت باش و چیزى را با قطعیت به خدا نسبت مده. او گرفتار فشار قبر شد، چراکه با خانوادهاش بداخلاق بود.»
کسى که در خانه بداخلاقى مىکند، نهتنها در آخرت معذب است، بلکه در همین دنیا نیز گرفتار ناملایمات جسمى و روحى خواهد شد.
سختى کشى ز چرخ چو سختى دهی به خلق
در کیفرِ فلک غلط و اشتباه نیست
* * *
آنچنان گرم است بازار مکافاتِ عمل
دیده گر بینا بوَد هر روز روزِ محشر است
چنین شخصی ممکن است ظاهرى شایسته داشته باشد و نماز جماعتش هم ترک نشود، ولى چون ضعیفکش است و به زن و بچهاش رحم نمىکند، مسلماً در این دنیا گرفتار خواهد شد و در اثر بیمارى، باید با داروى آرامبخش بخوابد.
مىگوید: «من آدم باگذشتى هستم؛ اگر رئیس شهربانی به من سیلى بزند، تلافى نمىکنم.» اى بیچاره، آنجا قدرت نداری که تلافى کنى. اگر زن و بچهات را عفو کنى، درحالیکه مىتوانى از آنها انتقام بگیرى، آنوقت میشود گفت انسانى. در مقابل هم، اگر بهجاى اعمال مستحب و عمرۀ مفرده، دل زن و بچهات را بهدست آوردى، سعادت دنیا و آخرت را کسب کردهای.
راه دور كعبه را گم كردهای حاجی چرا
کعبۀ دل را زیارت کن که فرسنگش کم است
***
برو طواف دلى کن نه کعبۀ گل را
که این خلیل بنا کرد و آن خداىِ خلیل
امکان ندارد کسى که دیگران را ناراحت مىکند زندگى راحتى داشته باشد. این فرد باید بداند که مزد عملْ شبیه آن نیست. مگر مزد کارگری که یک روز براى شما کار مىکند، این است که شما هم یک روز در خانۀ او کارگرى کنید؟ خیر، فقط به او پول مىدهید.
مىگوید: «من کسى را به زندان نینداختم. چرا زندانى شدم؟» بله، کسى را زندانى نکردى، اما اذیتى که به خانوادهات کردى به این صورت در آمد که بیجهت زندانیات کردند.
امیرالمؤمنین(ع) در خانه جارو مىزدند و پیغمبر اکرم(ص) بچهها را بر دوش خود سوار مىکردند. آن حضرت مىفرمودند: «کسى که بچه دارد باید خودش را به بچگى بزند.»
دقت کنید: اگر با خشونت با بچه رفتار کنید، درندهای میشود که صدها نفر را نابود مىکند و همۀ آن جنایتها در نامۀ عمل شما هم نوشته خواهد شد. خودتان هم در زمان حیات گرفتار زن و بچهای عصبى و علیل و مریض خواهید شد که با میلیونها تومان خرجکردن هم نمىتوانید آنها را از آن مرضها نجات دهید.
مقایسه کنید مرد خوشاخلاقى را که در هفتادسالگى زن و بچهاى سالم و بانشاط دارد و از دیدن آنها لذت مىبرد، با مردى که در نتیجۀ بداخلاقىاش، عیالش را در چهلسالگى از دست داده و با چند بچۀ مریض که دشمن خونى او هستند، باید زندگى کند. چقدر بین این دو فرق است! اولى در چه بهشتى است و دومى در چه جهنم سوزانى باید روزگار بگذراند.
ما مىگوییم شیعۀ علىبنابىطالب(ع) هستیم. آیا با گفتن این جمله کار درست مىشود؟ خواهید گفت: «ما فقط ادعا نمىکنیم که شیعه هستیم، بلکه هروقت هم از زمین بلند مىشویم، با ژستی مخصوص، ’یا على‘ مىگوییم. شب بیستویکم ماه رمضان هم سیاه مىپوشیم. عاشورا هم سینه مىزنیم و پلو مىخوریم و... .» آیا با اینها شیعه مىشوید؟ نه، مسئله چیز دیگرى است. مرحوم علامه طباطبایى در آخر کتاب شیعه در اسلام مىنویسد:
«پیام معنوى شیعه به جهانیان یک جمله بیش نیست و آن این است: اى مردم، خدا را به یگانگى بشناسید و اعتراف کنید تا رستگار شوید.»
بعد براى تشریح این مطلب اضافه مىکند:
«هدف نهایى، بودنِ شکم و پایینتر از شکم، منطقِ گاو و گوسفند است و دریدن و بریدن و بیچارهکردنِ دیگران، منطق ببر و گرگ و روباه است. منطقِ انسانْ منطقِ فطرىِ خرد میباشد و بس.»
آیا عاقل دادوفریاد مىکند و نعره مىکشد؟
امیرالمؤمنین(ع) مىفرمایند: «إیّاكَ وَالغَضَبَ فَإنَّ أوَّلَهُ جُنونٌ وَآخِرَهُ نَدَمٌ»؛ (عصبانى نشوید که اولش دیوانگى و آخرش پشیمانى).
در موقع عصبانیت، قیافۀ یک دیوانه را به خود مىگیرید و در پایان هم مبتلا به خونریزى معده شده و پشیمان مىشوید. آیا این نوع زندگى بهتر است یا اینکه بهقدرى شیرین باشید که وقتى وارد خانه مىشوید، اهلخانه پروانهوار دورتان بگردند؟! آیا ما امت آن پیامبرى هستیم که به عیادت کسى رفت که خاکستر بر سرش مىریخت؟ چرا اهلخانهتان باید از شما بترسند؟
شنیدم که مردان راه خدا
دل دشمنان را نکردند تنگ
تو را کى میسر شود این مقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ
اهل بهشت وقتى به یکدیگر مىرسند، «سلاماً سلاماً» مىگویند و براى یکدیگر سلامتى و خوشى مىخواهند، ولى اهل جهنم همدیگر را پارهپاره مىکنند.
امید است در میان شما کسى نباشد که زن و بچهاش از او ناراحت باشند؛ اگر هم هست، همین الان از گذشتۀ خودش توبه کند، چون مرگ خبر نمىکند.
چند شب پیش جوانى سالم و قوى، که مىگفتند تا صد سال زندگى خواهد کرد، بهمحض اینکه وارد منزل شد، دو بار گفت: «آخ» و از دنیا رفت. چرا با وضعى از دنیا برویم که زن و بچه از ما ناراضى باشند؟ معناى توبه این نیست که فقط بگویید: «خدایا، پشیمانم و دیگر گذشته را تکرار نمىکنم»، بلکه باید براى همیشه روش خودتان را تغییر دهید. چرا از همین الان بهترین فرد نباشیم؟
امام باقر(ع) فرمودند: «بهترین شما کسى است که با زن و بچهاش بهترین روش را داشته باشد.»
بعضى افراد تصور مىکنند معناى مهربانبودن با زن و بچه این است که غذا و لباس و خانۀ خوب براى آنها فراهم کنند و لازم نیست به حالات روحى ایشان توجه داشته باشند؛ حالاینکه اگر همۀ اینها باشد و فرزند شما تربیت صحیح نداشته باشد، مایۀ رنج خود و دیگران است و در دنیا و آخرت گرفتار عذاب خواهد بود.
آرى، اگر میلیاردها تومان در اختیار فردى بگذاریم که اخلاق انسانى ندارد، وسیلۀ هلاکت و نابودى او را فراهم کردهایم؛ ولى اگر فردى را بسازیم که تربیت صحیح دارد، حتی اگر تهىدستترین فرد هم باشد، آسوده و راحت زندگى خواهد کرد و چهبسا مایۀ نجات هزاران نفر شود.
بارها گفتهایم معناى تربیتْ گفتنِ «بکن و نکن» نیست؛ باید با فرزندانتان رفیق شوید تا مشکلات خودشان را به شما بگویند، وگرنه دیگران با گرمى از آنها استقبال مىکنند و موقعى ملتفت مىشوید که کار از کار گذشته است.
دشمن مىداند افراد پاک و دانشمند هستند که مىتوانند احتیاجات این مملکت را برطرف کنند تا در هر سال میلیاردها تومانِ این مردم به خارج از کشور نرود. از طرفى فرزندان شما را مىشناسد و مىداند اینها هستند که در آینده مىتوانند اقتصاد مملکت را تنظیم کنند؛ لذا هرطور شده، فرزندان شما را منحرف خواهد کرد.
براى نجات جوانان باید رنجها ببرید. تا این ساعت، مدرسه وظیفۀ خودش را انجام داده است، از حالا بهبعد باید نهایت دقت را در وضع آنان داشته باشید. آبى را که بر زمین ریخت نمىشود جمع کرد.
جوان در این سن بهطور طبیعى مىخواهد خودنمایى و ابراز شخصیت کند، و این هم ناموس الهى است تا ابتکار به خرج دهد و نتایج عالى به دست آورد. اگر با او دوست شویم و بهوسیلۀ ما مشکلاتش حل شود، بـه دیگران پناه نمىبرد تا او را به فحشا بکشانند؛ اما در غیر اینصورت، خلأ خودش را با دیگران پُر مىکند و خدا مىداند که به کجاها کشیده خواهد شد.
یک سالِ دیگر از دبیرستانِ فرزند شما باقى مانده است. در این یک سال که بهخاطر مقررات مدرسه، اصولی را رعایت میکند، اگر با او رفیق شوید، در برخورد با انحرافات احتمالی در دانشگاه از شما حرفشنوی خواهد داشت؛ اما اگر در این مدت با او طرح رفاقت نریزید، در دوران دانشگاه که کنترلى روى او نیست، دیگران او را به فساد میکشانند و نابود مىکنند.
بعضى پدرومادرها با بچهها از راه محبت وارد شدهاند. بچهها هم بهقدرى آنان را دوست دارند که مثلاً موقع استراحتِ پدر، طوری رفتار میکنند که ایشان بههیچوجه بیدار نشود؛ برعکس، پدرانى که این تدبیر را به کار نبردهاند، با سروصدا و جاروجنجالِ بچهها مواجه میشوند. گاهى هم چوب برمىدارند و دنبال بچهها مىدوند و نعره مىزنند، و البته کمترین نتیجهاى هم نمىگیرند.
درشتى و زشتى نیاید به کار
به نرمى درآید ز سوراخ، مار
باید از حالا با بچهها دوست و رفیق شوید و مَحرم اسرارشان باشید و به درد آنان برسید. وضعیت امروز غیر از روزگارى است که شما در سن آنان بودید. اگر بهنحو صحیح ارشادشان نکنید، محیط بهنحو غلط بر آنها اثر خواهد گذاشت. هنوز مردم خیال مىکنند نصیحت در جوانهایشان اثر دارد. نفهمیدهاند که راه نجاتشان رفاقت است، نه نصیحت.
شما مىگویید: «من که خیر او را مىخواهم؛ پس چرا نمىفهمد؟!» جوابش همین است که «نمىفهمد». مطلب شما «عقلى» است، اما او یکپارچه «احساس» است.
شما مىگویید: «اگر چنین و چنان کنى، عاق والدین مىشوى.» او مطلب شما را درک نمىکند. ما که در سن بالاترى هستیم و ادعاى فهم مىکنیم، این مطلب ساده را درک نمىکنیم که بین عقل و احساس فرق است؛ از جوان هجدهساله چه توقعی داریم؟!
جوان هجدهساله در سن مشاوره است. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «از چهاردهسالگی تا بیستویکسالگى با بچههاى خودتان مشورت کنید.» نگویید با جوانى که اصلاً نمىفهمد، چطور مشورت کنیم؛ ممکن است یک بچۀ پنجساله چیزى را درک کند که شما نفهمید. بهعلاوه، مقصد این نیست، بلکه با این عمل مىخواهیم شخصیت او را اشباع کنیم و با او رفیق شویم. بعد از اینکه جوان نظر داد، حتی اگر نظرش اشتباه هم بود، باز با کمال ملایمت به حرف او گوش بدهیم و بگوییم: «پسر جان، باز هم فکر کن و نظر خودت را بگو.»
جوانى که در دانشگاه شیراز مشغول تحصیل بود، مىگفت: «مردِ حقی که مىخواست مرا از خطر رفاقتهاى بد نجات دهد، گاهى به من مىگفت: ’دوست دارم شما براى من صحبت کنید که استفاده کنم.‘ گاهى دو ساعت به حرفهاى من، که حالا مىفهمم ارزش چندانى نداشت، گوش مىداد. او با این روش و با آرامش و متانت و صَرف وقت، مرا از سقوط نجات داد.» الان این جوان در پُست حساسى است و تاکنون صدها نفر را از خطر بىدینى نجات داده است.
وقتی فردی براى رضاى خدا اینهمه گذشت کرده و براى جوانى که با او خویشى ندارد، وقت گذاشته و بهطور غیرمستقیم منشأ نجات هزارها نفر شده است، چرا شما به پارۀ تن خودتان این کمک را نکنید؟ تنها راهْ شخصیتدادن به جوان و رفاقت با اوست. جیغزدن و نعرهکشیدن و خودخورى دواى این درد نیست، بلکه مرض را شدیدتر مىکند.
درخت گردو اگر بخواهد میوه بدهد، معمولاً بیست سال وقت مىخواهد. آیا اگر بعد از دو سال آهوناله سر بدهیم که این درخت را مدتها آب دادهام، چرا گردو نمىدهد، مردم ما را مسخره نمىکنند؟! تربیت بچۀ شما وقت مىخواهد. باید حوصله کنید. با شتابزدگى امکان ندارد.
امام سجاد(ع) فرمودند: «وَدِدتُ وَاللّهِ أنِّي افْتَدَيتُ خَصلَتَینِ فِي الشّيعَةِ لَنا بِبَعضِ لَحمِ ساعِدي، اَلنَّزَقَ وَقِلَّةَ الكِتمانِِ»؛ (دوست دارم مقدارى از گوشت ساعدم را ببُرند؛ اما این شتابزدگى و رازدارنبودن از شیعیان ما گرفته شود).
کتاب کشفالحیَل آقای عبدالحسین آیتى را بخوانید. در آن، ماجرای جوانى آمده است که او را بهایى کردهاند. این جوان مىگوید: «شخصى با من رفیق شد. دو سال باهم به مسجد و دعاى ندبه و جلسات دینى مىرفتیم. بعد از این مدت، شبى گفت: ’امام زمانى را که دعا مىکنیم بیاید، آمده است.‘ مرا به محفل بهایىها برد و مبلّغشان یکساعته مرا بهایى کرد. بعد از آنکه شناسنامهام را عوض کردند، فهمیدم رفیق من بهایى بوده و دو سال مأمور بوده است تا مرا بهایى کند.» آنوقت ما حاضر نیستیم براى نجات بچۀ خودمان چند ساعت وقت بگذاریم.
در کارخانۀ شمارۀ پنج ونک به یک بهایى، که رتبۀ ادارى بالایی داشت، مأموریت دادند براى تبلیغ به آفریقا برود. این شخص هرچه داشت، نوزدهروزه فروخت و از محلۀ خوشآبوهواى ونک به آفریقا با گرماى پنجاه درجه رفت. مسلّم است که اگر بخواهند مِلکى را در مدت نوزده روز بفروشند، باید یک تومان را به دو قران بدهند؛ اما رسم بهاییان این است که وقتى میخواهند به مأموریت بروند، در مدت نوزده روز باید هرچه دارند بفروشند و حرکت کنند. بعد از چندین سال که مأموریتش تمام شد و برگشت، گفت: «پنجاههزار نفر را در آنجا بهایى کردم!»
اى پدر، در این داستان کمى فکر کن و ببین یک بهایى در راه هدفش چطور از همهچیز خودش مىگذرد، اما تو براى نجات فرزندت حاضر نیستى خودت را بشکنى و ساعاتى با پسرت رفیق شوى تا مایۀ ننگ دنیا و آخرتت نشود.
خدا به همۀ ما رحم کند که چقدر بىراهه مىرویم و اگر کسى هم راه را نشان بدهد، کمترین توجهى به گفتۀ او نداریم.
پیامبر اکرم(ص) مىفرمایند: «پسرت هفت سال باید مشاور تو باشد.» براى آنکه عقدۀ روحىاش خالى شود، بگذار او بگوید و تو بشنو، تا ببیند کسى شده است. اگر این کار را نکنى، دشمنان صیدش مىکنند و بعد از آن هرچه دادوفریاد کنى، دیگر فایده ندارد و کار از کار گذشته است.
پسر یا دخترى که در اینجا کسی به او توجه و اعتنا نمیکند، بهمحض اینکه به خارج مىرود، تحویلش مىگیرند و بعد از مدتى او را از عقایدش جدا مىکنند. این آدم تا آخرِ عمر میشود مطیعِ چشموگوشبستۀ آنها. اگر از ما محبت دیده بود و به شخصیت او اعتنا کرده بودیم، در مدت چند روز تاروپود دینش به باد نمىرفت. نابودى این جوان بهدست پدرى اتفاق میافتد که خیال مىکرده فقط باید پول در اختیار فرزندش بگذارد و حاضر نشده براى نجات او حتى یک کتاب تربیتى مطالعه کند.
شنیده شده که وقتى دخترى براى تحصیل به آمریکا مىرود، از او دعوت مىکنند به کلیسا برود. بعد از اینکه از او پذیرایى میکنند، آدرس منزل و تاریخ تولدش را مىنویسند و در روز تولدش برایش کادو مىبرند. اگر هم مریض شود، به عیادتش مىروند و راهبهها با یک دنیا مهربانى به او مىگویند: «ما بهجاى مادر شما هستیم، ناراحت نباشید.» برای یک دختر غریبِ مسلمانِ ایرانى که زبان نمىداند و بیشترین احتیاج را به یادگرفتن زبان دارد، یک معلم زبان بهطور مجانى تدریس میکند. کلاسهاى خیاطى و نقاشى هم براى او دایر میکنند تا بعد از پذیرایى، در هر کلاسی که دوست دارد شرکت کند. پس از اینکه در آن شرایطِ سخت اینهمه محبت به این دخترِ غریب شد، چگونه ممکن است خودش را تسلیم نکند؟ ما مسلمانها براى اینکه شانه خالى کنیم، مىگوییم: «بگذار مسیحىها هرقدر مىخواهند تبلیغ کنند و پول خرج کنند، آیا تا حالا یک نفر مسلمان را مسیحى کردهاند؟» گویندۀ این حرف نمىفهمد که مقصود آنها همیشه مسیحىکردن افراد نیست، بلکه مىخواهند اسلام و قرآن را در نظر این مسلمان بىارزش کنند و بهوسیلۀ فروش اجناسشان میلیاردها سرمایۀ مسلمانها را ببرند.
در همین جنوب شهر تهران، مسیحیها با شهریۀ کم، به دخترهاى فقیر خیاطى یاد مىدهند. دخترى که لَنگ ضروریات زندگى است، وقتى بهوسیلۀ یک زن مسیحى خیاط شد و پیراهنى را با پنجهزار تومان دوخت و احتیاجات خودش را برطرف کرد، مگر ممکن است به مسیحیت علاقهمند نشود؟! آنها حسابشده کار مىکنند و ما هم در مقابلِ آن برنامههاى شیطانى، مىخواهیم با دادوفریاد کار خودمان را پیش ببریم. اینگونه به جایى نمىرسیم.
قرآن مىگوید: «فَاعتَدوا عَلَیهِ بِمِثلِ مَا اعتَدىٰ عَلَیکُم»؛ (اگر مىخواهید بر دشمن پیروز شوید، باید از از همان راهى که وارد شده است، وارد شوید).
اگر او از راه محبت، بچههاى شما را از دست شما گرفته است، شما هم باید با محبت، آنها را در آغوش خودتان نگه دارید تا به دام دیگران نیفتند.
ابوسفیان به لشکریانش گفت: «بگویید: ’اُعلُ هُبَل، اُعلُ هُبَل‘؛ (بت هبل برتر باد).» پیامبر اکرم(ص) در مقابل این جمله نفرمودند که «شما قرآن بخوانید»، بلکه فرمودند: «شما هم بگویید: ’اللهُ أعلىٰ وَأجَلّ‘؛ (خدا برتر و والاتر است).»
ابوسفیان گفت: «بگویید: ’إنَّ لَنا عُزّىٰ وَلا عُزّىٰ لَکُم‘؛ (ما بتِ عُزّا را داریم و شما ندارید).» پیامبر(ص) فرمودند: «شما هم بگویید: ’اللهُ مَولانا وَلا مَولىٰ لَکُم‘؛ (خدا سرپرست و مولاى ماست و شما مولا ندارید).»
ملاحظه مىفرمایید که جملاتى فرمودند درست هموزن با جملات آنان. آیا همین عمل پیامبر برای ما درس نیست؟ چرا حاضر نیستیم از آن حضرت درس بگیریم؟ آیا ما امت این پیغمبریم؟ در مقابل این نقشههاى حسابشده، ما مىگوییم: «خدا خودش باید دینش را حفظ کند» و کوچکترین قدمى هم در این راه برنمىداریم.
امیر مؤمنان، علی(ع) مىفرمایند: «إیاك وَالإتِّکالَ عَلَى المـُنىٰ فَإنَّها بَضائِعُ النَّوکىٰٰ»؛ (با آرزو زندگى نکن، که سرمایۀ احمقهاست).
دشمنان کارهاى خودشان را با نقشه انجام مىدهند، ولى ما با حرف یا جاروجنجال کار مىکنیم و لذا مسلماً به نتیجه نخواهیم رسید.
ما در مدت عمرِ مدرسه فقط چند نفر را دیدهایم که فهمیدهاند راه نگهدارىِ دینْ دادوفریاد نیست، بلکه باید بچههاى مسلمان را ساخت. به منزل یکى از اینها رفتم. شلوارش وصله داشت و ناهار را با نان و یک ظرف ماست برگزار کرد، درحالىکه در سال، میلیونها تومان صرف تعلیم و تربیتِ بچههاى مسلمان مىکند.
آقایان، شما را بهخدا، بیایید از امروز شیعۀ على(ع) شویم و اینقدر اسیر زرقوبرق دنیا نباشیم.
مولا على(ع) مىفرمایند: «وَإنَّ دُنیاكُم عِندي لَأهوَنُ مِن وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقضَمُها»؛ (دنیاى شما در نظر من از یک برگ خشکیدهاى که ملخ آن را خُرد کند پستتر است).
حداقل بگویید: «من مىخواهم از شش ماه بعد یا یک سال بعد، علىوار زندگى کنم.»
على(ع) انسان است؛ پس بیایید شبیه او شویم.انسانبودن به خانه و ماشین و این مزخرفات نیست.
اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش و بینى
چه میان نقشِ دیوار و میان آدمیت؟
تا وقتى این مسائلِ موهوم در نظرِ ما قیمت دارد، محال است بتوانیم یک قدمِ مثبت در راه انسانیت برداریم.
البته گاهى باید غیرمستقیم اقدام کرد. همانطور که راه مستقیمِ کوه قیقاج است و باید کجوکوله برویم تا به قله برسیم، نباید مستقیم به پسرت بگویى: «این کار صحیح نیست»، چون این جمله او را از تو دورتر مىکند، بلکه مثلاً باید به پدر رفیقش بگویى: «امشب شما و پسرتان میهمان من هستید» و آنگاه لابهلاى حرفهاى معمولى، حقایقى را به این دو جوان بگویى و از انحراف نجاتشان بدهى.
پیغمبر(ص) مىفرمایند: «اَلشَّبابُ شُعبَةٌ مِنَ الجُنونِِ»؛ (جوانى شاخهاى از دیوانگى است).
آیا با دیوانه مىشود سربهسر گذاشت؟ نجات او راه و نقشه دارد و باید از راهش وارد شد.
تابستان در پیش است. اگر در تابستان از حال این بچهها غافل شویم، در سال آینده، که آخرین سال دبیرستانشان است، نمىتوانیم نتیجه بگیریم. باید در تابستان شنا کنند و در برنامههاى علمى مدرسه شرکت کنند. ممکن است بگـوییـد «من دکتر یا مهندس یا استاد دانشگاهم و از توصیههاى مدرسه مستغنىام»؛ ولى باید بدانید که شاید روشـى را در تعلیم و تربیت فرزنـدتان بـهکار بگیرید که بـهنظر خودتان صددرصد صحیح بیاید، حالاینکه درحقیقت صد درصد غلط باشد. بر فرض اینکه نظر شما صد درصد هم صحیح باشد، مشورت ضرر ندارد. خداوندِ عالَم به خاتم انبیا(ص) که عقل کل است، مىفرماید: «وَشاوِرهُم فِي الأمرِِ»؛ ([با همین عربها که اطرافت هستند] مشورت کن). آیا این براى ما دستورالعمل نیست؟
پیامبر اکرم(ص) مىفرمودند: «ما [...] نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ»(کسى که مشورت کند پشیمان نمىشود).
بنابراین، در انتخاب رشتۀ دانشگاهى از همین حالا به او کمک کنید. اگر با افراد روشن و بىغرض مشورت کنید، فرزندتان رشتۀ مناسبی انتخاب خواهد کرد و بعد از چند سال مجبور نخواهد شد که تغییر رشته بدهد.
بیایید بهجاى اینکه برای فرزندتان پول به ارث بگذارید، وقت صرف کنید که در علم و تقوا سرآمد دوران شود و براى شما باقیات صالحات باشد. آیا یک مسلمان باید فقط دور خودش و زن و بچهاش بچرخد و به فکر مسلمانان دیگر نباشد؟ وقتى مىگوییم: «اى آقاى مسلمان، تو باید به دینت کمک کنى»، مىگوید: «برو بابا! خدا باید دینش را حفظ کند.» اگر اینطور است، چرا انبیا(ص) اینهمه جانفشانى کردند؟ امام حسین(ع) هم باید میگفتند: «دین صاحب دارد. براى چه خودم را به کشتن بدهم و زن و بچهام را به اسارت بفرستم؟»
پس اگر مىخواهید فرزندتان دکتر یا مهندس بشود، باید نظرتان این باشد که با داشتن مدرک علمى، در آینده به دین و قرآن کمکى کند. خوشا به حال پدرى که این درک عالى را دارد و بدا به حال پدرى که تحصیل و علم فرزندش را مقدمۀ آب و نان قرار داده است!
بعد از اینکه هدفْ والا شد، اقداماتى دیگر لازم است و اولین قدمْ مواظبت اخلاقى و جلوگیرى از انحراف اخلاقى است که آن هم با نظارت بر معاشرتهاى او شکل میگیرد.
نخست موعظۀ پیر صحبت این حرف است
که از معاشر ناجنس احتراز کنید
اگر درِ زندانها را باز کنید، مىبینید هرکس که اسیر زندان است، در نتیجۀ رفاقت با افراد نااهل به آن سرنوشت گرفتار شده؛ از آنطرف، هرکس به مقامى رسیده، از دوستی با افراد باتقوا و متدین بوده است.
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیاى سعادت رفیق بود رفیق
* * *
سالها پیروى مذهب رندان کردم
تا به فتواى خِرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
طىِ این مرحله با مرغ سلیمان کردم
بهجاى بکن و نکن، باید مواظب دوستان فرزندتان باشید و همانطور که گفته شد، این نظارت باید غیرمستقیم باشد تا از دست شما گرفتار عقدههاى روحى نشود. باید شما را دوست داشته باشد تا حرف شما در او اثر کند، و بالاتر از حرف، عمل شماست که مىتواند او را نجات دهد. با این مقدمات، انشاءالله فرزند شما استادى مىشود که هزارها نفر را از خطر مرگ تن و روح نجات دهد و ثمرۀ اعمال نیک او، همه در نامۀ عمل شما خواهد بود.
در تابستان، حتماً باید به مدرسه بیاید تا از برنامههاى علمى و شنا استفاده کند. بهترین ورزش شناست که عضلات و فکر را تقویت مىکند. بعضى پزشکانْ آسیب دیسک را با شنا معالجه مىکنند. از همۀ اینها گذشته، جوان رفیق مىخواهد. اگر با دوستانِ مدرسه نباشد، به دام کسانى مىافتد که در نتیجۀ معاشرت با آنان گرفتار رذائل اخلاقى مىشود و ممکن است تا آخر عمر نجات پیدا نکند.
مرحوم خواجه نصیر طوسى(ره) مىگوید: «گاهى جوان یک ساعت با فردى معاشرت مىکند و اثرش تا دم مرگ محو نمىشود.»
نگویید در خانه استخر داریم؛ چون او به استخر منزل قناعت نمىکند و ازآنجاکه رفیق مىخواهد، به استخرهایى مىرود و با کسانى رفاقت مىکند که به شخصیتش آسیب میزنند.
مار بَد تنها همى بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
گاهى بهجاى اینکه جوان را با ورزشهاى مناسب آشنا کنیم و رابطهاش با دوستانش را زیر نظر بگیریم، ازروى ناآگاهی، وادارش مىکنیم که ذکر بگوید. چون براى یک جوان این امر با فشار انجام مىشود، ممکن است مدتى کوتاه این رویه را ادامه دهد؛ ولى ازآنجاکه حرکتی طبیعى نیست، پس از مدتى منفجر شده و منکر همهچیز مىشود.
شخصى مىگفت: «پدرم در حرم حضرت رضا(ع) از صبح تا ظهر مشغول زیارت بود و مرا، که بچهاى دوازدهساله بودم، وادار مىکرد هزار مرتبه صلوات بفرستم. من هم بهجاى آن، به پدرم فحش مىدادم که مرا واداشته است ساعتها دوزانو بنشینم و ذکر بگویم و همین عمل باعث شد که از دین بیزار شوم.» آیا با بچهاى که یکپارچه تحرک است، باید اینطور رفتار کرد؟ این نمونهاى بود از عملی غیرطبیعى که پدرى ازروى نفهمى انجام داد و سبب بىدینى پسرش شد. باید از این اشتباه درس بگیریم و نظیر آن را دربارۀ بچههاى معصوم خودمان مرتکب نشویم.
مسئلۀ مهمى که باید به آن توجه کنید این است که هرچیز نفیس و قیمتىْ دشمن دارد. برلیان را باید در صندوق نسوز حفظ کرد وگرنه شن و ریگ زیر دستوپا ریخته است و هیچکس در فکر این نیست که آن را بدزدد. عرض کردم دشمنان مىدانند که فرزندان شما از علم و تقوا بهرهمندند و مانع منافع بیگانگان مىشوند؛ بنابراین با وسایل مختلف، مقدمات نابودى آنها را فراهم مىکنند و باکى ندارند که در این راه، تا میتوانند خرج کنند، ولى جوانهایى که از این خصوصیات بىبهرهاند کسى به آنها کارى ندارد.
شخصى گفت:
شیطان را در خواب دیدم که طنابهاى رنگارنگ در دست داشت. پرسیدم: «اینها چیست؟» گفت: «دامهایى است که مردم را با آنها مىکِشم.» گفتم: «آن طناب کلفت که چند گره خورده است چیست؟» گفت: «مال شیخ مرتضى انصارى است که دیشب چند دفعه آن را پاره کرد و من دوباره گره زدم.» صبح وقتى داستان خواب را بـراى شیخ نقل کردم، گفت: «دیشب عیـالم وضعِ حمل داشت و پول نداشتم. پول امانتى نزد من بود. چند مرتبه رفتم که از آن پول بردارم. نَفْس به من مىگفت: ’از آن استفاده کن، بعداً به او خواهى داد.‘ تا پاى طاقچه مىرفتم که از آن بردارم، ولى بعد به خودم مىگفتم که من این اجازه را ندارم. بالاخره برنداشتم!»
این شخص مىگفت: «در همان خواب از شیطان پرسیدم: ’طنابى که مرا با آن بِکشى، کدام است؟‘ گفت: ’تو طناب لازم ندارى؛ خودت دنبال من مىآیى!‘»
آرى، بندۀ خدا بودن کار آسانى نیست. آزادمردان بندۀ کسى و چیزى غیر او نمىشوند؛ اما مردمانِ پست، غیر از خدا بندۀ همهچیز هستند: بندۀ همسر، بندۀ فرزند، بندۀ رئیس، بندۀ ریاست. آدمى که ازلحاظ روحی ضعیف است، در مقابل شخصِ متمول، کوچک مىشود و مىگوید: «چون او پول دارد، اعمالش حجت است و باید خودم را به رنگ او درآورم.» یک روز به خودش مىآید و میفهمد که اینها هیچ دردى از او دوا نمىکند.
مولا على(ع) فرمودند: «وَلا تَکُن عَبدَ غَیرِكَ وَقَد جَعَلَكَ اللهُ حُرًّا»؛ (بندۀ دیگرى مباش، که خدا تو را آزاد آفریده است).
سعدى مىگوید که وقتى روح از بدن بیرون مىآید، به اعضا و جوارح مىگوید:
اى کف دست و ساعد و بازو
همه تودیعِ یکدگر بکنید
و بعد به زن و بچهاش مىگوید:
روزگارم بشد به نادانى
من نکردم شما حذر بکنید
چه خوب است که پیش از این روز سیاه، به خودمان بیاییم و قدمى در راه زندگىِ ابد برداریم.
مرحوم آقاى حاج شیخ عباس قمى، صاحب مفاتیحالجنان به مقام کشف رسیده بود. او مىگفت:
جنازهاى را تشییع مىکردم. ناگهان متوجه شدم روح فرد مُرده بالاى جنازه در حرکت است و به او مىگوید:
«سالها جام جم به دست تو بود
چون تو نشناختى، کسى چه کند»
یعنى سالها روح در اختیار تو بود، تو که قدر نشناختى، تقصیر کسى نیست.
بُرده بودى و داوت آمده بود
چون تو بد باختى کسى چه کند
یعنى در زندگى نوبت تو شده بود. عمر و جوانى و مال به تو دادند. اگر تو، ازروى نفهمى، در قمار زندگى باختى، تقصیر چه کسى است؟
آقایان، شما را بهخدا، شبها در یک اتاق، ساعتى را به آیندۀ خودتان فکر کنید و بدانید از همان اتاق جنازۀ شما را بیرون مىبرند و روى همان فرشها دیگران کیف مىکنند. میلیونها سال از عمر دنیا گذشته است و تو در این روزگار به دنیا آمدهاى. وسایلى هم در اختیار توست که با داشتن آنها مىتوانى سعادتِ جاودان براى خودت تأمین کنى. تو اگر کژ ببازى، به کسى مربوط نیست. چرا سرگرم آب و علفى؟ بدان که خواهىنخواهى
تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت
گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود
در روانشناسى بحثى است تحت عنوان «فرار از واقعیت»؛ یعنى روح آدمى به این دلیل که راحتطلب است، از فکر مرگ و بعد از آن فرار مىکند و خود را به مطالب دنیا سرگرم مىسازد. بهزور هم شده، باید به خودتان بفهمانید از هرچیز مىشود فرار کرد، غیر از مرگ که چارهاى از آن نیست. خدا به پیغمبرش مىگوید: «إنَّكَ مَیِّتٌ وَإنَّهُم مَیِّتونَ»؛ (تو مىمیرى، اینها هم مىمیرند).
چقدر بدبخت است انسانى که یک عمر جان مىکنَد و قبر و قیامت را هم فراموش مىکند، آنهم براى تأمین زندگانى کسانى که پس از مرگش، حتى در سال یک دفعه هم فکر نمىکنند ما پدرى داشتیم که دنیا و آخرتش را فداى ما کرد. زهی حماقت و بدبختی!
جُناده، از اصحاب امام حسن(ع) مىگوید:
در مرضِ موت به عیادت آن حضرت رفتم. تشتى در مقابل ایشان بود. از دهان مبارک آنحضرت خون در آن مىریخت. عرض کردم: «مرا موعظه بفرمایید.» فرمودند: «اِستَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّل زادَكَ قَبلَ حُلولِ أجَلِكَ وَاعلَم أنَّكَ تَطلُبُ الدُّنیا وَالمـَوتُ یَطلُبُكَ [...] وَاعلَم أنَّكَ لا تَکسِبُ مِنَ المالِ شَیئًا فَوقَ قوتِكَ إلّا کُنتَ فیهِ خازِناً لِغَیرِكَ»؛ (مُهیاى سفر آخِرت باش و پیش از مرگ، زادِ راهى براى خود فراهم کن و بدان که تو دنبال دنیا هستى و مرگ در طلب توست [...] و هرچه بیش از احتیاج روزانهات تهیه کنى مال دیگران است که بعد از مرگِ تو از آن استفاده مىکنند).
آرى، بعضى از افرادِ عاقل هم هستند که هدف آنان از طلبِ مالْ کارهاى انسانى است و سالانه میلیونها تومان در راه تعلیم و تربیت صرف مىکنند. چقدر فرق است بین این انسان و آن دیوانهاى که مرتب جان مىکنَد و خواب و خوراک را بر خودش حرام مىکند تا چند صفر بر موجودى بانکش اضافه شود!
امیر مؤمنان مىفرمایند: «فَبَینا هُوَ یَضحَكُ إلَى الدُّنیا وَتَضحَكُ إلَیهِ في ظِلِّ عَیشٍ غَفولٍ إذ وَطِىءَ الدَّهرُ حَسَکَهُُ»؛ (درحالىکه [انسان غافل] به دنیا مىخندد و در نهایتِ خوشى و بىخبرى است، ناگهان دنیا زهرش را میریزد [و او را راهى قبرستان مىکند]).
پیامبر اکرم(ص) به ابوذر فرمودند: «یا أباذَر إذا أصبَحتَ فَلا تُحَدِّث نَفسَكَ بِالمـَساءِ وَإذا أمسَیتَ فَلا تُحَدِّث نَفسَكَ بِالصَّباحِِ»؛ (صبح [که بیدار شدى] مگو: «امشب در دنیا هستم»، و شب [که خوابیدى] مگو: «صبح از خواب بیدار مىشوم»).
علىجان، مستخدم مدرسه، جوانِ سالم و قوى، یک روز صبح، دیگر از خواب بیدار نشد. لااقل احتمال این مطلب را دربارۀ خودمان بدهیم؛ ولى ما بهقدرى بیچارهایم که در زندگى از روش بُزها پیروى مىکنیم. یک بُز از نهر مىپرد، چهارصد بز دنبالش مىپرند؛ ما هم مىگوییم: «همه براى وارث پول جمع مىکنند، ما هم باید جمع کنیم.» وقتى مىگویى «پیامبر و امیرالمؤمنین و امام حسن(ع) فرمودند که در زندگى به حداقل قانع باشیم و اگر مال فراهم مىکنیم، باید با آن کار انسانى کنیم»، ابداً نمىفهمد و مىگوید:
گر زنى دمّ و گر زنى سُمّم
من که از جاى خود نمىجُنبم
از خداوندِ عالَم بخواهید به شما کمک کند از این خوابِ گران بیدار شوید. به برخی میگوییم: «عمل فلان مرد متمول حجت نیست. دنبالهرو او نباش. اینها همانهایى هستند که با یک غوره سردىشان مىکند و با یک کشمش گرمیشان، و اگر وصلهای به لباست بزنى، جواب سلامت را نمىدهند. بهخاطر اینها دنیا و آخرت و قبر و قیامت را از دست مده... .» اما این افرادِ بىخبر از خدا این حرف را نمىفهمند.
اگر بهجاى سینهزدنها و پلوخوردنها، چند دقیقهاى در عمر فکر مىکردیم که ما مسلمانیم و قرآن را قبول داریم، وضع ما غیر از این بود که هست و مایۀ هلاکت اینهمه آدم نمىشدیم. این قرآن مىگوید: «وَإن تُطِع أکثَرَ مَن فِي الأرضِ یُضِلّوكَ عَن سَبیلِ اللّهِِ»؛ (اگر دنبالهرو بیشتر مردم باشى، از راه خدا گمراهت مىکنند).
به این مثال توجه کنید:
شما در طبقۀ پنجمِ ساختمان هستید. کودکى پنجساله خودش را پرت مىکند و مىمیرد. همه مىگویند: «شما او را کشتید.» هرچه بگویید «به خدا قسم، من او را هل ندادم»، مىگویند: «مىتوانستى نگهش دارى و نکردى.» آیا این حرف صحیح است یا نه؟ ما مىتوانستیم با صَرف نیرو و مال، هزاران بچهمسلمان را نجات دهیم، ولى فکر مادیات و تجملات نگذاشت این کار را بکنیم و آنها نابود شدند؛ آیا مسئول جان و روحشان نیستیم؟
ترسم از آن شب که شبیخون زنند
خوارت از این دایره بیرون کنند
***
خواه بنه مایه و خواهى بباز
کانچه دهند از تو ستانند باز
خانۀ دادوستد است این جهان
کاین بدهد حالى و بستاند آن
گرچه یکى کرم بریشمگر است
باز یکى کرم بریشمخَور است
کیست که این دزد کلاهش نَبُرد
و آفت این غول ز راهش نبُرد
ممکن است کسى از شما نتواند مثل مرحوم شالچیان بنیانگذار مدرسهاى باشد و هزاران نفر را نجات دهد؛ ولى لااقل هریک از شما از پسر خودش دستگیرى کند، از راه نظارت بر معاشرتها، و پوشیدن لباس ساده و از همه مهمتر، از این راه که خودش را طورى بسازد که سمبل و الگوى زندگى فرزندش باشد. نگویید: «سخت است»؛ آرى، خیلى هم سخت است، ولى پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «اَلمـُؤمِنُ كَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ»؛ (مؤمن زیرک، هوشمند و هشیار است).
یعنی اگر برای مؤمن دو کار پیش آید که هر دو ضرر دارد، کمضررتر را انتخاب مىکند، و اگر هر دو نفع دارد، آن کارى را انجام مىدهد که نفعش بیشتر است.
اینکه از حالا پیشگیرى کنید و به خودتان زحمت خودسازى بدهید کجا، و اینکه روزى چشم باز کنید و با جوان منحرفی مواجه شوید که مجسمۀ فساد اخلاق و امراض روانى است کجا؟ کدام سختتر است؟
خانم مرحوم آقاى روزبه مىگفت:
ایشان یک روز صبح، پیش از رفتن به مدرسه، چاى را در نعلبکى ریخته بود و فوت مىکرد تا زودتر خنک شود. گفتم: «قدرى صبر کنید، خنک مىشود.» گفت: «بچهاى در مدرسه در حال غرقشدن است، باید زودتر بروم و نجاتش بدهم.» گفتم: «مدرسه که حوض ندارد!» گفت: «مىخواهم چند دقیقه زودتر بروم تا شاید یک نفر را از غرقشدن در این اجتماع فاسد نجات بدهم.»
ملاحظه کنید. این انسان است؛ کسى هم که فقط مىگوید «خودم و زن و بچهام»، بلکه حتى این را هم نمىگوید و فقط مىگوید «پول»، این هم انسان است.
تو کز محنت دیگران بىغمى
نشاید که نامت نهند آدمى
اى بیچاره! براى چهکسى اینهمه جان مىکَنى؟ صبر کن تا ببینى حتى یک شب نمىگذارند جنازهات در خانه بماند و با التماس به خادم مسجد، در مسجد جایت مىدهند.
یکى از علماى تهران میگفت:
یک بازارى مرا به خانۀ خودش دعوت کرد. با آسانسور به طبقۀ چهارم رفتیم. منظرۀ عجیبى بود. فرشها و لوسترها و تابلوهاى نقاشى و...، در حدود چندین میلیون تومان اثاثیه در آنجا بود. موقع برگشتن، از پلهها پایین آمدیم. به هر طبقه که مىرسیدیم، هرکدام به رنگ خاصى بود، با همان وضع تجملى ننگآور. بعد از سه شب، پسرهاى این بازارى آمدند به مسجد و گفتند: «پدرمان مرده است.» گفتم: «من چه کنم؟» گفتند: «اجازه بدهید جنازه را به مسجد بیاوریم.» گفتم: «مسجد جاى جنازه نیست.» گفتند: «در اتاق فرّاش بگذاریم.» گفتم: «زن و بچۀ او در آن اتاقاند، امکان ندارد! بگذارید یک شب در خانه بماند.» گفتند: «مىترسیم.» گفتم: «در یک اتاق بگذارید و در را هم قفل کنید.» گفتند: «باز هم مىترسیم.» بالاخره، آن شب حاجآقا تا صبح میهمان راهرو مستراح مسجد بود!
قدرى به خود بیایید و بدانید که اگر مالک همۀ کرۀ زمین هم بشوید، از مرگ نمىتوانید فرار کنید. براى سفرى که از آن بازگشت ندارید، فکرى بکنید.
آخر این روز به شب مىرسد این صبح به شام
عاقل آن است که خاطر ننهد بر ایام
آخر این تیشه به بُن مىرسد این شیشه به سنگ
آخر این مِى ز سبو ریزد و این شهد ز جام
ره به پایان شد و دردا که ندانیم هنوز
به کجا مىرود این اشترِ بگسستهزمام
خوب به یاد دارم در بیستودو سال قبل، وقتى این صحبتها مىشد، عدهاى بىاختیار گریه مىکردند و در پنهانى راه عِلاج مىخواستند؛ ولى حالا دیگر از این حالاتِ تنبه اصلاً خبرى نیست! چرا روحها مسخ شده و دنیا اینقدر ما را فریب داده است؟ بههرصورت، به خدا پناه ببرید که درمان همۀ دردها از اوست.
وصلى الله على محمد وآله الطاهرین.