بسم الله الرحمن الرحیم
«جوان، ازدواج و خانواده» در درس اخلاق استاد علامه
مسائل دوران جوانی
نقشۀ دشمن
ما باید خیلى رند باشیم. تابستان در پیش است. مواظب باشید اسیر افکار پست شهوى نشوید. دوران جوانى و شهوت زودگذر است. خودتان را به امام زمان(عج) بسپارید و اشتغالاتى براى خود فراهم کنید، چون بیکارى براى جوان خیلى خطرناک است. «إنَّ اللهَ یُبغِضُ الشّابَّ الفارِغ» (جامعالسعادات، ج۱، ص۱۴۹)؛ (خداوند جوان بیکار را دشمن مىدارد).
دشمن مىداند افراد ایرانى باهوش هستند. لذا نمىخواهد رجال علمى در میان ما باشد. دشمن این مطلب را مىداند و بهوسیلۀ شهوت، مغز جوانهاى ما را نابود مىکند و بهوسیلۀ کاباره، دانسینگ، قصر یخ و... آنها را منحرف مىکند.
اگر بخواهیم ریشۀ مطلب را بفهمیم که چرا این نوع فیلمهاى مبتذل را در ایران نمایش مىدهند، علتش این است که خارجىها فهمیدهاند جوانهاى ما داراى استعدادهاى عالى هستند و اگر فکرشان بهدنبال هرزگى نرود، دکترها و مهندسین عالىمقامى مىشوند و درنتیجه در سال، میلیونها تومان به آنها ضرر میخورد. لذا تنها راه براى ازبینبردن این استعدادهاى عالى را سرگرمکردن آنها به امور شهوى تشخیص دادهاند. هنوز براى امور نفت، از خارج مهندس مىآورند با ماهى بیست، سى و پنجاه هزار تومان، و مهندس ایرانىِ ما باید بهدنبال آنها راه برود و نوکرى آنها را بکند. بیایید با غیرت و همت باشید. خیلى مواظب باشید مسائل زودگذرى که بعداً باعث پشیمانى مىشود شما را سرگرم نکند. یک لحظه هوسرانى، یک عمر پشیمانى.
یکى از واردات کثیفى که ممکن است شما را به زانو درآورد مطالعات ناجور و دیدن فیلمهاى مبتذل است. چون مىدانند ایرانى استعداد سرشارى دارد، به هر نحوى هست مىخواهند قواى او را بگیرند. همۀ این کارها و برنامهها حساب شده است، یعنى فکر مىکنند که براى فلان کشور چه وسایلى را باید فراهم کنند که حتى تا پانصد سال دیگر آقایى و ریاست آنها پابرجا باشد. یکى از فعالیتهاى مهم آنها ترویج سکس، افکار مزخرف، روزنامهها، مجلات و فیلمهاى کثیف است. شما باید خیلى مواظب باشید و خودتان را حفظ کنید. آنها مىخواهند جوانهاى ما را با خاک یکسان کنند.
دشمن براى ازبینبردن جوانان برنامههایى را اجرا مىکند. عدهاى را بهوسیلۀ مشروب، عدهاى دیگر را بهوسیلۀ زنا و عدهاى را هم بهوسیلۀ شطرنج.
یک دلِ بیدار نیست. تمام نیروهاى ما صرف قالى، دکور، شکم و شهوت مىشود. آیا انسان باید اینقدر در دنیا تنزل کند که خودش را به این امور پست بفروشد؟
در گذشته زنها لباسى مثل کتِ مردها مىپوشیدند بهنام نیمتنه. مثلاً یکى از زنها مىگفت: «این نیمتنه براى مادرم بود و از هفت پشت جلوتر به من رسیده. هروقت مىخواهم به مهمانى و عروسى بروم، مىپوشم.» ولى کارتلها که دنیا را اداره مىکنند میخواهند اجناسشان را بفروشند و کارخانههایشان تعطیل نشود، پیرزنهایى را اجیر کردند که در مجالس عروسى از زنها بپرسند: «این همان پیراهنى است که در فلان عروسى پوشیده بودى؟» وقتى گفت همان است، با لحن مخصوصى بگوید: «آدم لباسى را که در یک عروسى پوشید، در عروسى دیگر نمىپوشد.» با انتشار همین جمله، در سال میلیونها تومان پول ما را بردند. الان ملاحظه مىفرمایید مادرتان مثلاً لباسی را که خریده و در یک عروسى پوشیده، در عروسى دیگر نمىپوشد. مىگوید: «این لباس را در آن مجلس پوشیدم. مگر مىشود دوباره بپوشم؟» یکى نیست بگوید: «چرا [نمیشود]؟» بدبخت نمىداند تحتتأثیر حرف کدام پیرزن بىدین قرار گرفته و ریشۀ این مطالب از کجاست. ملاحظه بفرمایید همین دکوربازىهایى را که در خانهها شروع شده: چندمیلیون پول را حبس کرده است. یک مراسم عروسى که برپا مىشود، اگر هزار نفر را دعوت کنند، اگر بهطور متوسط هرکدام هزار تومان پول لباس و آرایش و... بدهند، حداقل یکمیلیون تومان به جیب اروپایىها مىرود. در خیابان شاه و نادرى مغازههایى است که پیراهنهایى را یکى پنجهزار تومان مىفروشند. این پیراهنها مونوپول است، یعنى در همۀ ایران همان یکى است که بهطور خصوصى از پاریس مىآورند. این موج عجیب و این سیل بنیانکن براى نابودى ما آمده و یک دل بیدار نیست که حواسش را جمع کند و بگوید: «در این وضع ما هم تکلیفى داریم.»
یک خانم هفدهساله براى عروسىاش انگشتر و کلیۀ (گردنبند) جواهر آوردند، همه را فروخت و به فقرا داد. گفت: «اگر در مجالس عروسى و جشنها همراه خودم کنم، کسانى که ندارند رشک مىبرند.» این انسان است، نه زنی که مىگوید: «وقتى به عقدکنان رفتم، همه به لباس من نگاه مىکردند.» اى بیچاره.
در روزگار ما عدهاى خودشان را باختهاند و مىگویند: «چه مىشود کرد؟ مگر مىشود جلوى جوانها را گرفت؟ اینها وحشى هستند و حیا ندارند... اى خدا، اى امام زمان، چه روزگارى است؟» این آقا غافل است از اینکه خودش مقدمات خرابىها را فراهم کرده است، یعنى روزنامهاى را که در آن نوشته پسرى اسید به صورت پدرش پاشید، به خانه آورده و در اختیار پسرش قرار داده و کمکم پسرش بىحیا و دریده شده است. آنوقت مىگوید: «عجب روزگارى است. چرا بچهها اینقدر دریده و بىحیا شدهاند؟» به او باید گفت: «چرا ناراحتی؟ تو خودت درس جنایت و آدمکشى را به او یاد دادى.» پدر نفهم بچه را به کنار دریا مىبرد. این جوان منظرههاى فساد را مىبیند و تحریک مىشود. بعد پدر مىگوید: «آقا این بچه حجب و حیا ندارد.»
بیشتر فیلمهایى که به معرض نمایش گذارده مىشود، متضمن یک داستان عشقى یا جنایى است که بىپروا روابط عاشق و معشوق را برملا مىسازد یا راههای مختلف جرم و جنایت را به تماشاچیان نشان مىدهد. درحقیقت این نوع فیلمها را مىتوان بزرگترین عامل رواج فساد اجتماعى نوجوانان دانست. آیا بچۀ پانزدهسالهاى که خودش یکپارچه آتش است، باید این فیلم را به او نشان بدهند که درنتیجۀ این تحریکات خوابش نبرد؟ در هفته میلیونها تومان پول مسلمانها را بهوسیلۀ این فیلمها مىبرند. اى کاش فقط پول بود؛ جانشان را مىبرند، ناموسشان را مىبرند، دینشان را مىبرند. آقا، یک نفر دلش به حال این مردم نمىسوزد؟
دیدن صحنههاى هیجانانگیز و محرک شهوتْ کودکان و نوجوانان را تحریک مىکند و درنتیجه براى اشباع شهوت به راههاى منحرف متوسل مىشوند. بههرحال انحراف آنان در زندگى آیندهشان اثر خواهد داشت. جوانی که این فیلمها را دید، چون زن ندارد و نمىتواند شهوت خودش را اشباع کند، به استمنا متوسل مىشود.
چندى قبل پدر یکى از دانشآموزان به مدرسه آمد و گفت: «پانزده روز است همسرم با من قهر کرده است. از او بپرسید چرا قهر کرده.» او را خواستیم. گفت: «تقصیر خودش است؛ تلویزیون به خانه آورده و درنتیجۀ برنامههاى تلویزیون، بچهها عصبى شدهاند و به سخنان ما هیچ اهمیتى نمىدهند. من هم از حالت طبیعى خارج شدهام. بچهها که مرتب مناظر جنگ و زدوخورد تلویزیون را مىبینند، جنگى شده و مثل سگ و گربه به جان هم افتادهاند. شبى چند مرتبه بچۀ کوچکم از خواب مىپرد و با حالت ترس و لرز مىگوید: ’مامان، سیاهپوستها آمدهاند مرا بخورند.‘» شما را بهخدا این مرد دیوانه نیست؟
مجلۀ تهران مصور عکس دو تا بچه را کشیده بود که از خواب پریده و مىلرزند. زیر عکس نوشته: «نمایش فیلمهایى که در آنها با هفتتیر همدیگر را مىزنند باعث شده که این بچهها این طور وحشتزده از خواب مىپرند و قلبشان را از دست مىدهند.»
شیطان هرکسى را از راهى منحرف مىکند، یکى را از راه دروغ، دیگرى را از راه غیبت، یکى را از راه نگاه به نامحرم، دیگرى را از راه رادیو و تلویزیون و... . بناى شیطان بر این است.
دشمن براى آنکه جوانان ما را به هرزگى بکشد، فیلمهایى تهیه مىکند که عمل زشت و ناپسند را نمایش مىدهد. جوانى که در بحران مسائل جنسى است، وقتى این مناظر را مىبیند، چه حالى پیدا مىکند؟ آنانکه به فکر نابودى ما هستند نقشهها دارند که چگونه جوانان ما را که سرمایههاى اصلى این مملکتاند از بین ببرند. آنان مىخواهند حریت و آزادگى را از شما بگیرند.
آیا با این نعمتى که خدا داده تا آن را در راه او صرف کنیم، باید دو ساعت در صف سینما بایستیم و نوبت بگیریم تا ببینیم که چطور مثلاً آن یکى دیگرى را کشت یا موضوعات پست شهوى را تماشا کنیم؟ دستهاى مرموز براى آنکه نمىخواهد میان ما افراد برجستهاى پیدا شود، این فیلمها را مىآورند و در اختیار جوانها مىگذارند. شما باید خودتان زرنگ باشید و نگذارید با نقشههاى شوم، استعداد و معنویت شما را از بین ببرند.
آیا تلویزیون اجازه مىدهد که بزرگترها را احترام کنند؟ آیا به بچهاى که در تلویزیون مىبیند پسر براى آنکه پدرش براى او ماشین نخرید پدر را کشته، مىشود گفت: «به پدرت احترام کن؟» این پدر بدبخت خودش تلویزیون را که مایۀ فساد اخلاق است در خانه آورده و حالا توقع دارد که پسرش او را احترام کند! مگر درسِ نداده را مىشود پس گرفت؟ آیا اگر ما به شما درس جبر ندادیم، مىتوانیم از آن امتحان بگیریم؟ کسى که به بچهاش درس عاق والدین را نداده و به او نگفته که اگر مادرش را اذیت کند و مادر از او ناراضى باشد، بوى بهشت را نمىشنود، بلکه برعکس بهوسیلۀ تلویزیون، بچه دیده که پسر پدر را زده و کشته، چطور توقع دارد که بچهاش از او اطاعت کند؟ باید بگوید: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد.»
چهبسا دختران عفیف و پاکدامنى که در اثر تماس با دشمن خانگى، [یعنی] تلویزیون و برنامههاى مهیج آن، عفاف و پاکى را از دست دادند و چهبسا جوانان درسخوانى که بیشترِ وقت خود را به برنامههاى فاسد تلویزیون اختصاص دادند و درنتیجه از عهدۀ امتحان برنیامدند و چهبسا مردانى که فقط به عیال خود محبت داشته ولى دراثر برنامههاى نامناسب تلویزیون، راه آشنایى با غیر را یاد گرفتند و چهبسا پسرانى که دیدن و حرفزدن با دختران را گناه نابخشودنی مىدانستند ولی آن را از تلویزیون الهام گرفتند. قبلاً مىگفتند: «مگر مىشود مرد مسلمان با زن حرف بزند؟» ولى بعد از اینکه مىبینند آن مرد با آن زن حرف مىزند و هرزگى مىکند، زشتى این کار از نظرشان میرود. بنابراین اگر دیدید عالِمى بهاتکای مبانى مذهبى، از رادیو و تلویزیون انتقاد کرد، تنها براى برنامههای نامناسب است و غیر از این نظری ندارد.
آن دست مرموز براى آنکه نمىخواهد در میان مسلمانها مردانى دانشمند باشند، مردم را سینمایى مىکند. کسى که از سینما آمد، بهواسطۀ آن منظرۀ وحشتناک خوابش نمىبرد و تا دو ساعت مثل مارگزیده به خودش مىپیچد. کسى که آن منظرۀ شهوتبار را دیده مسلماً فاسد مىشود. آنها مىخواهند ما مردمى باشیم بیچاره، بدبخت، بىاراده. در جنگهای صلیبی از سرِ مسلمانها در بیتالمقدس کوه درست کردند و در نهرها خون جارى شد. بعد گفتند: «چرا آنها را بکشیم؟ مىآییم فکر جوانهایشان را در شهوت مىبریم؛ زنده بمانند، ولى براى ما در سال میلیونها پول بفرستند.»
محیط بر محیط
یکی از شاگردان در نامهاى که سه روز پیش از آمریکا فرستاده مىنویسد: «جوانهاى هیپى آمریکایى که مىبینید، از قشرهای پست هستند. جوانهاى محصل و دانشمندشان اصلاً به این کارها دست نمىزنند. آنها هستند که این صنعت و تکنیک را به وجود آوردهاند، ولى با کمال تأسف ما فقط هیپىها را مىبینیم و از آنها تقلید کورکورانه مىکنیم.»
افرادى که روحى قوى دارند، محیط بر محیط هستند، ولى چون محیطْ محیط بر ماست، شکست مىخوریم. مطلب همین یک کلمه است و با عملکردن به آن، مشکل حل مىشود. عدهاى از مسلمانها محیط بر محیطاند. آیا شما از آنها هستید یا محیط محیط بر شماست و شما محاط هستید؟ محیط کثیفى که خودتان مىدانید فاسد است چرا باید در شما اثر نماید؟ این بدبختى است که همۀ همت عدهاى شکم و زیر شکم است. یکى نیست به او بگوید: «اى بدبخت، مگر چقدر در دنیا هستى؟ این عمر برقآسا مىگذرد و مثل یخى که مقابل آفتاب است، آب مىشود. خودت را گول نزن.»
نامهاى از آمریکا رسیده. یکى از دانشآموزان مىخواند تا متوجه شوید جوانهاى آنها در چه وضعى هستند و خداوندِ عالَم چقدر به شما تفضل کرده است. پس مواظب باشید تا از اجتماع رنگ نگیرید. مىنویسد: جوانهای آمریکایی امروزی در دنیا هیچچیز غیر از شهوت نمىفهمند. اولین مشخصۀ آنها بلوغ عقلى دیررس است. اجازه دهید نظر شخصى خودم و چند نفر دیگر را بیان کنم. ما همه در این مسئله اتفاقنظر داریم که جوان آمریکایى پختگى و شعور جوان همسن ایرانى خودش را ندارد. وقتى به دانشجویان دورۀ لیسانس اینجا نگاه مىکنیم، به نظر مىآید از نظر رفتار، در سطح دانشآموز سیکل دوم دبیرستان باشند. وقتى به رفتار و طرز تفکر محصلین سیکل دوم نگاه مىکنیم، گویى محصل کلاس اول دبیرستان را مىبینیم، با همان بازیگرىها، نپختگىها، نگاه سطحى به زندگى و... . یک جوان ایرانی به مسائل مختلف زندگى، اعم از تحصیل، خانواده، شغل و سیاست، بهمراتب عمیقتر از یک جوان آمریکایى همسن خودش نگاه مىکند. سطح فکر یک دانشآموز دبیرستانی ایرانى مثل سطح فکر دانشجوى آمریکایی سالهاى آخر لیسانس است. خانم ایزابل گویملى که از متخصصین آموزش و پرورش آمریکاست، مىگوید: «در بین دانشجویان دورۀ لیسانس و پایینتر، جوانى بالغ به بلوغ عقلى پیدا نمىشود.» در کتاب دیگرى مىخواندم که در ایالات متحده برخلاف کشورهاى دیگر، دانشجو را یک فرد نابالغ تلقى مىکنند، نابالغى که باید در همۀ جنبهها او را راهنمایى کرد. چه برادر من که در میان دانشجویان دورۀ لیسانس است و چه خود من که در میان خانوادههاى آمریکایى بودهام، به تفاوتِ فاحشِ بلوغ عقلى یک جوان آمریکایى با جوان ایرانى همسن خودش اذعان داریم. ذکر شواهد موجب اتلاف وقت شماست. مشخصۀ یک جوان آمریکایى امروزى عدم کنترل نفس است، بىارادگىهایى که منجر به افتادن در ورطۀ مشروب، مواد مخدر و روابط انحرافى است. ارادۀ او فقط براى درهمشکستن قیود و آداب ملى و اخلاقى است و آنجا که پاى هواوهوس پیش مىآید، بىارادگى او بارزتر میشود.
یکى از استادان جامعهشناسى مىگفت: «سازمان خانواده در آمریکا در حال ازهمپاشیدن است و اگر به همین طریق پیش رود، تا ده سال دیگر مشکلاتش آشکار خواهد شد.»
عجب اوضاعى است و چقدر بار شما سنگین و تکلیف شما زیاد است. شما باید برخلاف مسیر سیل حرکت کنید. سعادت آتیۀ دنیا بسته به این است. به هر قیمتى شده باید با این قضیه مبارزه و هرچه زودتر کار را یکسره کنید.
شما باید خود را درک کنید و نگذارید اجتماع بر شما مسلط شود، بلکه خودتان را بر اجتماع مسلط کنید. محاط نباشید، بلکه محیط باشید. اگر محاط شدید، محیطى هست که شما مجبورید در آن دستوپا بزنید و فایدهاى هم ندارد. ولى اگر محیط بر میحط باشید، هیچ خطرى براى شما نیست.
پدر یکى از دانشآموزان مىگفت: «اوضاع خیلى بد است. با این زنهای عریان، سینماها و وسایل فساد، چطور مىشود بچهها را اصلاح کرد؟» گفتم: «یهودىها پنجهزار سال خانهبهدوش بودند؛ آیا هیچ شنیدهاید که بگویند: ’شخصى یک یهودى را مسلمان کرد‘؟ مسیحى، بهایى و تودهاى را مىشود مسلمان کرد، ولى یک یهودى مسلمان نشد. اینها مدرسه و مجامع تربیتى نداشتند، ولى والدین در خانه، طورى بچههاى خودشان را تربیت کردند که بههیچنحو ممکن نیست از دینشان دست بردارند. برفرض مدرسۀ علوى وجود نداشته باشد و صدهزار سینما هم باشد، اگر بهجاى آنکه تا ساعت دوازده شب بنویسى و چرتکه بیندازى، شبى یک ساعت براى فرزندت حرف بزنى و او را بسازى، آیا این مظاهر فساد مىتواند او را منحرف کند؟ مگر کارکردن تو براى سعادت بچهات نیست؟ پس بدان اگر همۀ ثروت دنیا را داشته باشد ولى ایمان نداشته باشد، بیچارهترین فرد است. اگر بهجاى همۀ این کوششها، سعى کنى سرمایۀ ایمان را به او بدهى، برفرض که هیچچیز نداشته باشد، همهچیز دارد.» اما آن بدبخت براى آنکه شانه از تربیت فرزندش خالى کند، مرتب مىگوید: «مبادا مدرسۀ علوى از بین برود که بچۀ من هم از بین مىرود.» اگر ما واقعاً انسان و باشخصیت باشیم، باید خانوادۀ خودمان را بهنحو احسن اداره کنیم. اگر این طرزفکر را داشتیم، تمام اجتماع ما اصلاح مىشد. یهودى مىگفت: «چون من در اقلیت هستم، باید زن و بچۀ خودم را بسازم و یهودى تربیت کنم و این دین را به نسل بعد برسانم» و موفق هم شد. او مىگفت: «چون ما در اقلیت هستیم، باید خودمان را حفظ کنیم»، ولى ما چون مسجدها و حسینیههاى فراوان داریم، باور نمىکنیم که از هر اقلیتى کمتریم. البته دشمن نمىگذارد که این حقیقت را بفهمیم تا مبادا به خود بیاییم. مواظب باشید. دشمن با تمام قوا مىخواهد ریشۀ ما را بزند، ولى ما در خواب عمیق و عجیبى فرورفتهایم.
بعضى مىگویند: «در این روزگار تاریک، مگر مىشود انسان گناه نکند؟» به آنان بگویید: «در همین روزگار سیاه، جوانانى هستند که همهچیز در اختیارشان است، ولى کوچکترین خلافى نمىکنند. الان در بین فارغالتحصیلهاى همین مدرسه، عدهاى هستند که همهچیز دارند ولى بسیار ساده زندگى مىکنند. عدهاى جوان مؤمن هم در بازار تهران کار مىکنند که در کمال زیبایى با وجود آنکه با دختران خریدار سروکار دارند، کوچکترین توجهى به آنها نمىکنند و آنها را ناامید مىسازند.»
آقاى جلایىفر گفت: «کنار کوچه ایستاده بودم. پسرى به دختری متلک گفت. او هم برگشت و گفت: ’برو احمق.‘ جوان دیگرى که آنجا بود گفت: ’با تو نبود؛ با من بود.‘ گفتم: ’هر دوى شما احمقید.‘» شما را بهخدا ببینید، انسانى که ممکن است دنیا و مافیها در نظرش یک مشت خاکستر شود، کارش به جایی مىرسد که خوشحال است فلان دختر به او گفته احمق. مىگویند ناصرالدینشاه به یک مازندرانى گفته بود قرمساق. او با افتخار به دیگران مىگفت: «شاه سه مرتبه با لفظ مبارک خودشان به من فرمودند: ’اى قِرمساق.‘» [خندۀ بچهها]. آرى خنده هم دارد. افتخار مىکند که شاه بهلفظ مبارک به او گفته قرمساق.
بعضىها محکماند. اگر میلیونها تومان هم به او بدهند، برخلاف حق امضا نمىکند. صدهزار زنِ لخت باشد نگاه نمىکند. دهنهاش شل نیست. اما دیگرى با یک نگاه به عکس بالاى سینما، اختیار از دستش مىرود و بهطرف شهوت کشیده مىشود. اینها دهنهشان براى شهوت شل است و در مقابل شهوت ذلیلاند. شما از این عده نباشید؛ از کسانى باشید که بر شهوتشان غلبه مىکنند. «أشجَعُ النّاسِ مَن غَلَبَ هَواه» (امالی صدوق، ص۲۰)؛ (شجاعترین مردم کسى است که بر نفس خود غلبه کند).
ساعتهاى عمر را بیهوده مصرف نکنید. براى عمرتان برنامه داشته باشید. تفریح و گردش هم بروید، ورزش هم بکنید؛ اما مواظب باشید سرمایه و نیروهای خود را از دست ندهید، نیرویى که بهوسیلۀ آن مىتوانید صدهاهزار نفر را نجات دهید. «کُلُّکُم راعٍ وَکُلُّکُم مَسؤولٌ عَن رَعیَّتِه» (بحارالانوار، ج۷۲، ص۳۸). کسى که متعهد به قرآن، فرمایشات پیامبر اکرم(ص) و قوانین آسمانى است، اگر برایش فرق نکند که زن و مرد در کاباره مشغول فساد و فحشا هستند و بگوید: «من که نمىروم، پس به من چه؟» اگر بتواند کارى کند، ولو یک نفر را نجات بدهد و نکند، آیا واقعاً جزو آن عده نیست؟ اگر ما راضى به این جنایتها نیستیم، باید عکسالعمل نشان دهیم. اگر عکسالعملى از خودمان نشان ندادیم، معلوم مىشود به این کارها راضى هستیم و بهمقتضاى «مَن رَضيَ بِعَمَلِ قَومٍ فَهُوَ مِنهُم» (تفسیر کبیر، ج۱۲، ص۴۱۲)، در جرم آنان شریکیم.
«آنهمه قدرت و نیروى عظیم، به چه ره مصرف گشت؟» پاى رادیو، تلویزیون، مجله، رمان... اى دادِ بیداد. این نیرو اگر صرف عمل مىشد، چه مىشد؟ در بیستسالگى مىگویید: «اِ، از آن مجله و رمان چه در دستم هست؟ اگر من انگلیسى خوانده بودم، الان فردى بودم که مىتوانستم از کتابهاى علمى انگلیسى استفاده کنم.» حالا صدمیلیون سال مجله خواندى، چه خواهد شد؟ خیلى عجیب است. آنهمه قدرت و نیروى عظیم چه شد؟ الان شما چیز حفظ مىکنید، [اما] مگر سن که بالا رفت، مىشود چیزى حفظ کرد؟ اگر صد دفعه بخوانید، حفظ نمىشوید. سرمایه همین حالاست. زرنگ باشید. بُل بگیرید. گول یک مُشت جوانهایى که آینده را نمىبینند نخورید. مىبینید کنار خیابان جوانها ایستادهاند. این جوان علمیت ندارد. مجبور است خودش را آرایش کند که مردم به او نگاه کنند. پوستین تنش مىکند، زنگوله به گردنش مىاندازد، تلوتلو مىخورد، صدا مىکند و... چرا؟ بهاینوسیله مىخواهد توجه مردم را به خود جلب کند. شما بگویید: «جوانهاى دیگر توى پدرسوختگى و هرزگى و مجله و رمان بودند؛ من رفتم توی کتابهاى انگلیسى. به پدرم گفتم لینگافون و خودآموز انگلیسى خرید. در کلاس نهم از بچۀ کلاس دوازده مدرسههاى دیگر بهتر زبان مىدانم.» وقتى زبان قوى شد، نتیجهاش این است که مىتوانید در بچههاى دیگر که این معلومات را ندارند نفوذ کنید. بعداً میگویید: «من بهوسیلۀ انگلیسى چندینهزار نفر را نمازخوان کردم.» چون میبیند انگلیسى شما قوى است، بهدیدۀ احترام به شما نگاه مىکند و افکار عالى شما در او اثر مىگذارد.
دیگر چه کنیم؟ بهجاى آنکه فکرمان را صرف خواندن مجله و رمان و رادیو و تلویزیون کنیم، زبان عربى خود را تقویت کنیم که وقتى دیپلم گرفتیم، یک عالِم باشیم تا بتوانیم در دانشگاه جوانها را نجات بدهیم. اگر بهجاى این کار صدمیلیون سال مجله بخوانى، رمان بخوانى [و] تلویزیون نگاه کنى، آیا فایدهاى دارد؟ حواستان را جمع کنید. هنوز نمىدانید قضیه چیست. کار به جایى مىرسد که مىخواهید یک ساعت کتاب نگاه کنید، نمىشود؛ چشم وفا نمىکند، حافظه وفا نمىکند. مىخواهید از جا بلند شوید، نمىتوانید. آیا اینقدر عمر بىارزش بود که در صف سینما زیر باران و آفتاب دو ساعت بایستى؟ یک دقیقهاش با صدمیلیون برنمىگردد.
هر رمانى را که آن بىشرفها، دشمنهاى خونین ما نوشتند مىآورند اینجا چاپ مىکنند و به دست ما مىدهند. ما هم مىخوانیم. مگر هر کتابى را باید خواند؟ باید دید چه در آن نوشته. کتاب مرد و زن چندمیلیون چاپ شده که دربارۀ تحریکات جنسى است. این مردمِ خر هم مىخرند و چندمیلیون پول مىدهند. از خودشان استقلال ندارند. مىگویند: «آقا، این کتاب را بخوان»؛ مىگویند: «چشم»، چون از خودشان رأى ندارند. ولى بحمد الله بعضى از شاگردها مىپرسند که «این کتاب در خانۀ ما هست؛ مطالعه بکنیم یا نه؟». آفرین. همانطور که اگر احتمال بدهید بچهاى مسلول است، با او غذا نمىخورید، [از کتاب مضر هم باید پرهیز کنید]. کتاب مضر از سل بدتر است. سل که چیزى نیست، آدم مىمیرد؛ اما مطالعۀ این کتاب ایمان و هستى تو را از بین مىبرد، هرویینىات مىکند، مشروبخوارت مىکند، باید در جوانى جان بدهى. اما آنجا آدم سل مىگیرد و مىمیرد. یک دل بیدار نیست که به داد این بچهمسلمانهاى معصوم برسد.
بهجاى خواندن مجله و رمان، در مسائل علمی کار کنید. کتاب و نوار لینگافون را برای آموزش زبان تهیه کنید تا مکالمۀ انگلیسى شما قوى شود. چه مانعى دارد؟ افتخارى باشید براى مسلمانها. آنوقت از کتابهاى علمى استفاده کنید و بشوید یک جراح مغز تا مجبور نشوید خواهرتان را ببرید زیر دست دکترهای اسرائیل. از حالا باید شروع کنید. وقت را غنیمت بشمارید. نه اینکه بازى نکنید، نخیر، باید بازى کنید، اگر بازى نکنید مریض مىشوید؛ اما زرنگ باشید، یک مقدار بازى کنید، بعد بپردازید به درس و فعالیت علمى و مطالعات متنوع، وگرنه دومیلیون سال سر کوچه بایستید، چه نتیجهای دارد؟
غریزۀ جنسی
تمام همت بچه شکم است. البته این را خداوند قرار داده که غذا بخورد و جذب بدنش شود تا رشد و نمو کند. تمام اینها اسرارى دارد. بعد که به جوانی رسید، همت او از غذا به شهوت منتقل مىشود. کمکم ازدواج و تولیدمثل مىکند. اصلاً تنها چیزى که به آن فکر نمىکند بچهدارشدن است. اما خداوند متعال طورى برنامهریزى کرده که نسل بشر باقى بماند. برخى هدف را فراموش کرده و به هرزگى روى مىآورند و به سفلیس و سوزاک مبتلا مىشوند. اى واى که جوانان ما خواباند و فورى اسیر یک آن شهوت مىشوند، درحالىکه نمىدانند که یک لحظه هوسرانى، یک عمر پشیمانى.
شما اگر به جوانى بگویید: «آقا، بهترین دورۀ زندگى انسان جوانى است. انرژى جوانى را صرف شهوت و کارهاى بىمعنى نکن»، با شما دشمن مىشود، بااینکه غیر از خوبى او را نخواستهاید. چرا؟ چون اسیر شهوت است و حاضر نیست حرف حق را گوش کند. انبیا(ع) هم گرفتار اینطور افرادی بودهاند.
اگر انسانیت همین است که غذایى بخوریم، تولیدمثل کنیم و... در اینصورت حیوانات خیلى از ما بهترند، چون در این زمینهها از ما جلوترند. بیایید زندگى انسانى داشته باشیم. زندگى خوردن، خوابیدن و شهوترانى نیست. چهارپا براى این آفریده شده که غریزۀ جنسى خودش را اشباع کند، غذا بخورد، چاق شود و گوشتش را انسان بخورد. ولى انسان براى هدف دیگرى خلق شده. اگر انسان تصور کند براى اینها خلق شده، از حیوان هم پستتر است.
در اجتماع ما زندگى این است که بخوریم، راه برویم، در صف سینما بایستیم، به مدرسه برویم و دیپلم بگیریم. خیال مىکند همۀ عالم خوردن، خوابیدن و شهوت است و مىگوید جوان باید دنبال هرزگى برود. واقعیت دیگر این است که چه بخواهیم و چه نخواهیم، دوران نشاط و شور جوانى تمام مىشود. اگر انسان فکر کند متنفر مىشود از اینکه شهواتْ حقیقت انسانیت او را تنزل بدهد و پایین بیاورد و با خود میگوید: من نباید خودم را به یک لحظه شهوت و شکمپرستى بفروشم.
ما خودمان را نیافتیم و درک نکردیم. برای همین خودمان را پست کردیم. پس از پنجشش سال که از ازدواج مىگذرد، انسان مىبیند خواب و خیالى بیش نبوده. انسان خیال مىکرد دنیا حقیقتى است؛ حالا مىفهمد جز موهوم، چیز دیگرى نبوده است. شخصى مىگفت: «من باید دو تا زن بگیرم.» خیال مىکرد خبرى است. با اصرار قبول کرد که امشب با یک زن و شب دیگر با زن دیگرى ازدواج کند. صبحِ عروسى وقتی گوشهای نشسته بود، مگسى روى صورتش نشست. آن را با دست کنار زد و گفت: «برو. به پدرت مىگویم زنت بدهد.»
آرى، انسان تا ازدواج نکرده، خیال مىکند خبرى است، ولى وقتى ازدواج کرد، مىفهمد چقدر گرفتاری دارد. دورنماى دنیا جالب است، ولى وقتى انسان به او رسید، مىفهمد هیچچیز نیست. ولى همین مسئلۀ گذراى موهوم بهطورى آدم را گیج مىکند که حد ندارد.
چقدر مایۀ افتخار و لذتبخش است براى کسانى که این مرحله را بهپاکى مىگذرانند و به دنیا اعتنا نمىکنند. هرقدر بیشتر به دنیا اعتنا کنى، بیشتر بیچاره مىشوى و هرقدر بى اعتنایى کنى، آسودهترى.
اسلام اگر گفته زنا نکن، امر به ازدواج کرده. اگر گفته مشروب نخور، مایعات دیگرى را حلال کرده. پس باید بشر را به مسائل معنوى آشنا کرد تا بتواند از مظاهر فریبندۀ دنیا بگذرد. تا وقتى بشر لذت معنویات را درک نکرده، محال است بتواند قدم بر فرق زرقوبرق دنیا بگذارد. ولى اگر خودش را یافت و درک کرد، گذشتن از شهوات خیلى برایش ساده است.
چون گرانیها اساس راحتاند تلخها هم پیشواى نعمتاند
حُفَّتِ الجَنة بِمَکروهاتِنا حُفَّتِ النّیرانُ مِن شَهواتِنا
(مولوی)
اطراف جهنم گُل و سبزه است، اما وسطش آتش است، و اطرافِ بهشت ناراحتىها و رنجهاست، ولى درونش باغ و خرمى است.
اگر براى کسى اصولِ دین روشن نشده است و میگوید خدا و پیغمبر و... دروغ است، با او بحث مىکنیم تا برایش ثابت شود؛ ولى اگر از این مراحل گذشت و متعبد شد، باید مراقب باشد که تعصبها، شهوتها، خواستههاى نفسانى و موهوماتْ حجاب نشود که واقع را نبیند. سعدى مىگوید: «رسد آدمى به جایى که بهجز خدا نبیند.» آیا با فرورفتن در مادیات و کثافتهاى دنیوى، مىشود به این مقام رسید؟
«مَن أَعرَضَ عَن ذِکرى فَإنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنکًا» (طه: ۱۲۴)؛ (هرکس از یاد من دل بگرداند، درحقیقت زندگىِ تنگ و سختى خواهد داشت). یعنى ممکن است شخصى بااینکه خانۀ چندهزارمترى دارد، زندگیاش در فشار باشد. چرا؟ چون در همان لحظهاى که در باغش خوابیده، بهترین زن زیباى دنیا را هم در بغل دارد، بلبلها هم برایش آواز مىخوانند، در کانون قلبش مىگوید: روزى مىآید که این باغ هست، ولى من نیستم. مسلماً این فکر در اعماق ذهنش هست، چون نمىتواند بگوید: «من نمىمیرم.» پس همانموقعی که دیگران به حالش رشک مىبرند که «خوشا بهحالش، چه باغ بزرگى دارد»، او با یک فشار و ناراحتى مىگوید: روزى مىآید که اینها هست و من نیستم.
اگر خداوند تفضل کند و انسان عظمت روح خود را درک کند، شهوت هم دارد، غرایز دیگر هم دارد، ولى بر همۀ آنها مسلط است. اگر شهوت نباشد، گناهنکردن ارزش ندارد. در آنصورت باید این تخته سیاه را هم به بهشت ببرند، چون زنا نکرده.
سن شما خیلى سن عجیبى است. از پانزده تا هجده سال سن تکون عقاید است. اگر انسان در این سن بتواند خودش را کنترل کند، زمینۀ هرگونه ترقى[ای] را براى خودش فراهم مىکند. خیلى قدر بدانید، هر یک ساعتش را مواظب باشید. اجتماعى که در آن هستید، از کثیفترین اجتماعات است.
به کسانى که شما را ملامت مىکنند و مىگویند: «چرا نماز مىخوانید و روزه مىگیرید و به نامحرم نگاه نمىکنید؟» بگویید: «اگر آتیۀ ما عالم بعد از مرگ است و روح باقى است، من خویشتندارى مىکنم تا به راحتى ابد برسم.»
اگر کاملاً کاوش کنید، مىفهمید همۀ پرخورىها، شهوترانىها و افراطهاى زندگى یک علت دارد و آن نداشتن ایمان به بقاى روح است. مىگوید: «زندگى فقط در همین دنیاست و مرگ نیستى است. لذا باید غذاى خوشمزهترى بخوریم، با زن قشنگترى ازدواج کنیم، به سینما و کنار دریا برویم و ماشین قشنگ تهیه کنیم.» این گونه اشخاص به بقاى روح عقیده ندارند.
یکی از اولیا میگفت: «آقاى علامه، نگویید کشف حجاب، بگویید کشف عورت.» [خندۀ بچهها.] بهجاى این حرفها، مردم را معتقد به قرآن تربیت کنیم و به آنان بگوییم: «یکى از احکام مسلم قرآن حجاب است.» مسلماً با این روش نتیجه خواهیم گرفت.
عدهاى با مَرکبهاى نور از پل صراط مىگذرند و با سرعت برق به بهشت مىرسند. مىگویند: «ما در قرآن خوانده بودیم که هرکس وارد بهشت مىشود باید از جهنم و پل صراط بگذرد؛ ما که مىآمدیم، جهنم و پل صراطی ندیدیم!» به آنها مىگویند: «همان باغى که سرِ راه بود، جهنم است. چون شما در دوران زندگى آتشهای شهوت، غضب، حرص و حسد را خاموش کردید، آتش ما هم بر شما گلستان شد.»
آتش شهوت که شعله مىزدى سبزۀ تقوا شد و نور هدى
آتش خشم از شما هم حلم شد ظلمت جهل از شما هم علم شد
آتش حرص از شما ایثار شد وآن حسد چون خار بُد گلزار شد
چون شما این جمله آتشهاى خویش بهر حق کشتید جمله پیشپیش
دوزخ ما نیز در حق شما سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا
(مولوی)
اشد غرایز در جوان غریزۀ شهوت است، مخصوصاً در این عصر و با وسایلى که براى تحریک آن فراهم کردهاند، براى اینکه مىخواهند جوانها را بخرند. جوان پاک کى مشروب مىخورَد؟ باید ناپاک باشد تا مشروب بخورد. اشیای تجملى کى در خانۀ من و شما مىآید؟ باید اجناس خودشان را بفروشند. پس چه باید کرد؟ آتش شهوت را شعلهور مىکنند تا جوانهاى ما را از بین ببرند. بعد به هر صورت که مىخواهند، از آنها استفاده کنند. فیلمهایى نشان مىدهند که شهوت جوانها را تحریک کنند. جوان که خودش یکپارچه آتش است، دیدن آن فیلمها هلاکش مىکند. فیلمهاى مهیجى که پیرمرد را به زانو [در]مىآورد با جوان چه مىکند؟ آیا شما تصور مىکنید اینها بىحساب است؟ خیر، تمام این کارها حسابشده است.
دشمن این فیلمها را در اختیار جوانان ما که یکپارچه آتش هستند قرار میدهد و آنها را فوجفوج از بین مىبرد. وقتى مىگویید: «بهدنبال این مزخرفات نروید»، مىگوید: «آقا چه مىشود کرد؟ محیط خراب است.» به او بگویید: «اگر کسى بخواهد کت تو را درآورد، مىگذارى؟» مىگوید: «نه.» بگویید: «این دشمن است که مىخواهد سرمایۀ عفت و عصمت و ناموس و دین و تقواى ما را ببرد. لذا باید مواظب باشیم و این سرمایهها را از دست ندهیم. آیا اگر به سینما نروى، نیروهاى پلیس از تو بازخواست مىکنند و مىگویند چرا نرفتى و به زندانت مىبرند؟ خیر. خودت باید مواظب باشى.» گفت: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد.»
آهنگرى در بازار بلخ دستش را وارد کورۀ آهنگرى مىکرد و آهن گداخته را با دست روى سندان مىگذاشت و مىکوبید. تعجب کردم. پرسیدم: «این چیست؟» گفت: «در سال قحطى، همسایهاى داشتم که از دنیا رفت. همسرش پیش من آمد و گفت: ’بچههاى من از گرسنگى مىمیرند. چیزى به آنها بده.‘ دیدم زن خوشصورتى است. از او تقاضاى عمل زشتى نمودم. حاضر نشد و رفت. فردا آمد و گریه کرد. گفتم: ’همان است که گفتم.‘ رفت. روز سوم آمد و گفت: ’بچههاى من مىمیرند. به من رحم کن.‘ گفتم: ’غیر از آنکه گفتم، نمىشود.‘ گفت: ’حاضرم، ولى شرطش این است که جایى برویم که کسى نباشد.‘ گفتم: ’منزل ما خالى است و هیچکس هم نیست.‘ وارد اتاق شدیم. گفت: ’خلاف قرار ما شد. بنا بود جایى برویم که کسى نباشد. این جا خدا هست.‘ تا این حرف را زد، لرزیدم. بلند شدم رفتم و هرچه در منزل داشتم از لباس و خوراکى به او دادم و در آن سال این زن و بچههایش را از مرگ نجات دادم. آن زن دست به دعا برداشت و گفت: ’خدایا، همینطور که این مرد آتش شهوتش را خاموش کرد، آتش دنیا و آخرت را بر او سرد و سلامت کن. از آن روز همانطور که مىبینى، آتش دنیا در من اثر نمىکند. امیدوارم با دعاى آن زن، آتش جهنم هم بر من سرد و سلامت باشد.»
آتش شهوت خیلى عجیب است. اگر انسان بتواند آتش شهوت را خاموش کند، در دنیا و آخرت آسوده است. اگر انسان در کوه عبادت کند، هیچ فایدهاى ندارد، چون در آنجا که زن نیست تا انسان نگاه کند.
دو برادر بودند. یکى به بیابان رفته، روزها روزه و شبها مشغول عبادت بود. دیگرى هم در بازار زرگرها زرگرى داشت. برادر اول پس از سى سال ریاضت، ازنظر روحى قدرتمند شده بود. آب را در غربال ریخت و به شهر آورد تا به برادرش بفهماند نتیجۀ ریاضت من این است که آب را در غربال نگه مىدارم. البته توجه داشته باشید که این چیزها مهم نیست و خیلى ساده است، چون ریاضتهاى باطل هم اثر دارد و روح را قدرتمند مىکند، چنانکه درحالحاضر در هندوستان افرادى هستند که با اشارۀ دست، قطار را نگه مىدارند. وقتى این برادر غربال آب را آورد، برادر زرگر گفت: «برادر جان، اینجا بمان تا من بروم و برگردم، ولى مواظب باش آبها نریزد.» چند زن خوشرو آمدند. این عابد تا نگاه کرد، آبها ریخت. برادر که آمد، دید آبها ریخته. مقدارى پنبه در آتش انداخت، ولى نسوخت. گفت: «برادر، پنبه را در آتش باید نگاه داشت، وگرنه به بیابان رفتن و معصیتنکردن، هیچ ارزشى ندارد.» برادر زرگر با این عمل مىخواست بگوید: «من اینجا هستم و این زنها هم مىآیند و مىروند و بهواسطۀ آنکه خدا را در نظر دارم، نگاه نمىکنم. لذا با قدرت روح توانستم پنبه را در آتش بیندازم و نسوزد.»
آقاى احمدى مىگفت: «الحمد لله خداوند به ما افرادى مانند یوسف داده که در یک اتاق خلوت در شب تاریک، خودش را حفظ مىکند و خویشتندار است.» این دوره مىگذرد. جوانى تمام مىشود و این قدرت و نشاط از بین مىرود. مبادا در منجلاب شهوت غرق شوید، بلکه اینها را زیر پا بگذارید و بگذرید. مواظب باشید در دامهاى مادیت و شهوت گرفتار نشوید.
عشقهایى کز پى رنگى بوَد عشق نبْود عاقبت ننگى بوَد
(مولوی)
تعجب نکنید که مىبینید عدهاى مسلمان مرتکب خلاف مىشوند. باید گفت اینها مسلمان جغرافیایى بىبندوبارى هستند که در مقابل خواستههاى نفس به زانو درمىآیند و در مقابل شهوات تسلیم مىشوند. مکرر گفتهام درختى که ریشه ندارد میوه نمىدهد. ظاهرش خیلى آراسته است، اما وقتى به باطنش نگاه مىکنید، مىبینید چیزى در باطنش نیست و پوک و خالى است. این خالىبودن را شما کاملاً درک کردهاید.
امتحان هرکسى به چیزى است. امتحان شما به چیست؟ آیا به پول است؟ نه، امتحان شما این است که اگر وضعى پیش آمد که نفس خواست بر شما مسلط شود، دامنتان به گناه آلوده نشود و در امتحان سرفراز شوید. دورۀ جوانى دورۀ خطرناکى است. باید بگویید: «من یوسفوار این دوره را مىگذرانم.» اگر دخترى در یک اتاق خلوت از شما تقاضایى کرد، با قدرت نفس، پاک بیرون بیایید.
کسى که مریض است و اصلاً شهوت ندارد، اگر زنا نکند یا به نامحرم نگاه نکند، چه ارزشى دارد؟ فرشتهْ شهوت و غضب ندارد و فقط خدا را عبادت مىکند، اما انسانی که از شهوت و غضب براى خدا گذشت، ملکوتى و الهى مىشود و ملائکه دستبهسینه، جلوى او مىایستند. معصوم مىتواند گناه کند، ولى آنقدر ایمان و یقینش قوى است که گناه انجام نمىدهد، مثل دکترى که اگر از گرسنگى هم بمیرد، سیب آلوده را نمىخورد. علتِ آنکه عدهاى از جوانهاى ما آلوده شدهاند و بهطرف گناه و نکبت و بدبختى مىروند این است که نمىدانند چه مىکنند و چه بلایى بر سر خود مىآورند. نمىدانند که احتمال دارد در سن بیستسالگى بمیرند و در آن عالم هم گرفتار باشند.
اگر کسى نسبتبه ضررهاى جسمى و روحىِ بدىها، علم تصدیقى یافت، وضع او طور دیگرى خواهد بود. الان در کلاس شما افرادى هستند که چون این علم براى آنها حاصل شده، بهقدرى سطح فکرشان عالى است که حتى کارهایى که مناسب با دقایق اخلاقى نیست، انجام نمىدهند. اینگونه افراد در همین اجتماع، خودشان را حفظ مىکنند. ولى کسى که مىخواهد از خواستههاى نفسانى پیروى کند مرتکب خلافهاى اخلاقى مىشود و اگر از او بپرسند: «چرا خلاف انجام مىدهى؟»، مىگوید: «اجتماع و محیط فاسد است.» تقصیر اجتماع و محیط چیست؟ یهودىها پنجهزار سال خانهبهدوش بودند و بهصورت متفرق زندگى مىکردند: ده تا اینجا، بیست تا آنجا و... و بچهمسلمانها در کوچهها سنگبارانشان مىکردند. ولى خودشان را حفظ کردند و از دینشان دست برنداشتند و نگفتند محیط و اجتماع خراب است. این حرفها از ضعف، زبونى و پستى است که مىخواهد عذرى براى خودش داشته باشد، وگرنه آیا در همین محیط، خانوادههایى پاک و منظم زندگى نمىکنند که اگر صدمیلیارد لیره هم به آنها بدهند، ممکن نیست خلاف شرع عمل کنند؟
اگر کسى در کوه زندگى کند یا از خانه بیرون نیاید که نامحرم را نبیند، پرهیز کرده، ولى این عمل ارزش ندارد. یا اگر کسى بگوید: «من کسب نمىکنم تا در معامله مجبور نشوم دروغ بگویم»، پرهیز کرده، ولى این تقوا نیست. تقوا آن است که با تمام وجود در اجتماع باشد، ولى در تمام حالات خویشتندار باشد و آنى از یاد خدا غافل نباشد، وگرنه کسى که در کوه زندگى مىکند و مىگوید: «الحمد لله که من معصیت نمىکنم و به نامحرم نگاه نمىکنم»، ارزش ندارد، چون آدم کور هم به نامحرم نگاه نمىکند.
همۀ مسائل اخلاقى روى سه موضوع افراط، تفریط و اعتدال دور مىزند؛ مثلاً در مسئلۀ شهوت طرف افراطش شَرَه، طرف تفریطش خُمود و حد وسطش عفت است. خمود آن است که انسان در مسائل زناشویى، هیچ اقدامى نکند و منظور از شره شهوترانى است. حد وسطِ مسئلۀ شهوت ازدواج است که انسان بهطور شرعى، هم به نیاز غریزهاش پاسخ مىدهد و هم تولیدمثل مىکند.
تعدیل غریزۀ جنسی
توجهات معنوی
از حالا بهبعد، مسائل خطرناکى همچون رفاقت و مسائل جنسى و... براى شما پیش خواهد آمد که براى نجات از آنها هیچ چارهاى ندارید، مگر اینکه به ائمۀ اطهار(ع) متوسل شوید و از خدا بخواهید شما را در این پرتگاهها حفظ کند تا ان شاء الله کشتى وجود شما بهسلامت به ساحل برسد. عدهاى از برادرهاى شما که در اینجا تحصیل مىکردند و به دانشگاه رفتند این دوره را بهپاکى گذراندهاند و اکنون مایۀ افتخار مسلمانها هستند.
حاج آقا رضا، خواهرزادهام مىگفت: «مدتی در ژاپن در خانهاى بودم که آقای غفورىفرد از فارغالتحصیلهای مدرسۀ علوی هم آنجا بود. نمىخواستم بفهمد من خواهرزادۀ شما هستم. تصمیم گرفتم او را تحتنظر بگیرم. در مدت شش ماهى که با او هممنزل بودم، چون جنبۀ علمیاش قوى بود، دخترها نامههایى برایش مىنوشتند و مىآوردند، ولى او ابداً به آنها اعتنا نمىکرد. حتى گاهى بعضى از آنان گریهکنان بیرون مىرفتند و مىگفتند: ’چرا به احساسات ما پاسخ نمىدهى؟‘»
سزاوار نیست انسان خودش را فداى امرى غیر از خدا نماید، چون غیر از انسان جمادات و نباتات و حیوانات هستند که از انسان پستترند. انسانها هم با یکدیگر هیچ فرقى ندارند. پس اگر من خودم را فداى شما کنم یا شما خودتان را فداى من کنید، هر دو باختهایم، چون هر دو مثل هم هستیم. انسان نباید فداى مثل خودش شود. فقط انسان در یک صورت ضرر نمىکند که خودش را فداى موجود برتر که منحصراً خداست نماید. بعضى جوانهاى نفهم را مىبینید که مىگوید: «من فلان دختر را مىخواهم و اگر با او ازدواج نکنم، خودکشى مىکنم.» سعدى مىگوید اگر نشد با فردى دوستى کنى نگران نباش، زیرا «که برّ و بحر فراخ است و آدمى بسیار». انسان نباید خودش را فداى کس دیگرى نماید. امام حسین(ع) خودش و خانوادهاش را فداى حق نمود، چون حق سبحانه برتر است و انسان باید فداى برتر شود.
جابر خدمت پیامبر(ص) آه کشید. حضرت فرمود: «چرا آه کشیدى؟ یکى از لذایذ دنیا خوردنىهاست و بهترین غذاها عسل است. (واقعاً عسل غذاى مفیدى است که قرآن کریم مىفرماید: در آن براى مردم شفا قرار دادیم (نحل: ۶۹). غذایى مطبوع و واقعاً شفابخش که امراض عجیبى را با آن معالجه مىکردند. حضرت فرمود:) عسل آب دهان زنبور است. اینکه دیگر آهکشیدن ندارد. بهترین لباسها ابریشم است که آن هم آب دهان و فضلۀ کرمى است که آن را درست مىکند. از همۀ آشامیدنىها بهتر آب است که آن هم در همهجاى دنیا هست. سگ، خرس و خوک هم از آن مىنوشند. بهترین مرکبها هم اسب است. آن هم چیزى است که بهوسیلۀ آن مردها به هلاکت مىافتند، یعنى بر پشت اسبها در میدان جنگ کشته مىشوند. لذت دیگر هم مسئلۀ جنسى است که (حضرت فرمود: «مَبالٌ في مَبال»؛) آلت بولى در آلت بول دیگرى داخل مىشود» (رک. بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۱).
گفتمش چیست کدخدایى گفت هفتهاى عیش و غصه سالى چند
مقصود از کدخدایى دامادشدن است. مىگوید: «از پیر خرد، از دامادى پرسیدم. گفت: ’چند روزى خوشى است و سالها گرفتارى.‘»
شخصى که ایمان ندارد، اگر به او بگویید: «با شهوت به زنان نگاه نکن، این زناى چشم است [یا] اگر دست به بدن نامحرمى بزنى، زناى دست است»، مىگوید: «خوشم مىآید.»
تو را یزدان همى گوید که در دوران مخور باده تو را ترسا همى گوید که در صفرا مخور حلوا
(سنایی)
اگر دکتر کافرى شما را از غذا خوردن منع کند، بااینکه احتمال مىدهید اشتباه کرده باشد، ابداً مخالفت نمىکنید و به دستور او عمل مىکنید؛ ولى به دستور خدایى که شما را آفریده و از جسم و روحتان کاملاً آگاه است، عمل نمىکنید! طبیب نصرانى مىگوید: «حلوا نخور»؛ مىگویى: «چشم.» خدا مىگوید: «شراب نخور»؛ مىخورى. او نهى کرده، این هم نهى کرده. حرف او قبول است و دستور خدا عملى نیست.
یکی از فارغالتحصیلهای مدرسۀ علوى بهعنوان سپاه دانش، به روستایى رفته و در منزل کدخدا اقامت کرده بود. دخترى نصفهشب به اتاقش میرود. او هم با عجله بلند میشود و فرار میکند و تا صبح در بیابانها میماند تا بتواند دامن خودش را از آلودگى حفظ کند. تعجب نکنید. این امر خیلى عادى است، چون جز خدا در قلب او نیست. خودىِ خودش هم از بین رفته و دیگر خودش هم در قلب خودش جا ندارد. لذا باآنکه غریزۀ شهوت دارد، نیروى عشق بر قلبش مسلط شده و روح و جان را در اختیار گرفته است.
اگر کسی ببیند بچهاى پنجساله مراقبش هست، خلاف نمىکند. این شخص وقتى به خدا ایمان دارد که بگوید: «چطور مىتوانم خلاف و گناه مرتکب شوم، درحالىکه خداوند مىبیند؟» این افراد واقعاً از زندگانى خودشان بهره بردهاند، چون زندگى یعنى زندگى معنوى. اگر بشر دنیا را درک کند، دیپلم، لیسانس، زن، بچه و هیچچیز نمىتواند او را مهار کند. همۀ اینها را دارد، ولى از همۀ اینها بیرون است و بود و نبود آنها برایش فرقى نمىکند. البته کار مشکلى است.
شخصى شبى به غارى رفت و با خودش گفت: اگر کسى در این غار زنا کند، خدا مىبیند؟ ناگهان منادى میان زمین و آسمان گفت: «ألا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَهُوَ اللَّطیفُ الخَبیر» (ملک: ۱۴)؛ (آیا کسى که آفریده است نمىداند بااینکه او باریکبین و آگاه است؟)
امیرالمؤمنین(ع) در دعاى کمیل عرض مىکند: «خدایا، ملائکهاى مواظب من هستند و تو آنها را مأمور کردهاى که مواظب من باشند... وَکُنتَ أنتَ الرَّقیبَ عَلَيَّ مِن وَرائِهِم»؛ یعنى خودت مراقب من هستى و مستقیماً بر من نظارت مىکنى. کسى که مىداند چنین سلطان مقتدرى همیشه ناظر اعمال اوست چگونه خودش را کنترل نمىکند؟
لب بگوید من چنان بوسیدهام دست مىگوید چنان دزدیدهام
روز قیامت روز حیات است. تمام در و دیوار عالم زندهاند. زمین شهادت مىدهد که «این شخص روى من شراب خورد و زنا کرد». دست مىگوید: «به گوش فلانى زدم.» چشم شهادت مىدهد که «به نامحرم نگاه کردم». انسان به اعضای خودش مىگوید: «شما که در دنیا حرف نمىزدید؟» در جواب مىگویند: «أنطَقَنَا اللهُ الَّذي أنطَقَ کُلَّ شَيء» (فصلت: ۲۱)؛ (همان خدایى که همهچیز را گویا کرده ما را هم گویا کرده است).
اگر انسان در خودش غیر از این عنصر مادى محسوس، روح مجردى را درک نکند، قطعاً گذشتن از شهوات مادى برایش غیرممکن خواهد بود، چون مىگوید: «من یعنى این بدن و لذتهایش، که بعد از مردن خاک مىشوم و باد خاک مرا به اطراف مىبرد. پس حالا که هستم، باید بهطور کامل از لذایذ مادى بهرهمند شوم.» ولى اگر گفت: «من فقط این بدن نیستم، بلکه روح مجردى در این بدن هست که با ازبینرفتن بدن از بین نمىرود»، در اینصورت بهآسانى مىتواند از شهوات و لذات زودگذر بدن بگذرد. ایمان به تجرد روح هنوز براى ما ثابت نشده است، یعنى ما خودمان را موجودى خاکى و مادى مىدانیم. دلیلش این است که نمىتوانیم از یک لذت آنى بگذریم. [چرا؟] چون معتقدیم انسان موجودى خاکى است و تمام عمرش شصت سال. لذا باید حداکثر استفاده را از عمر ببرد: موسیقى گوش کند، به نامحرم نگاه کند و هرقدر مىتواند، شهوترانى کند. اگر فهمیدیم غیر از این بدن، چیز دیگرى بهنام روح در ما هست و کمالات او غیر از کمالات این بدن است، اگر قدم برداریم و بهدنبال کمالات روحى برویم، جدى قدم برمىداریم؛ ولى اگر این حقیقت را کاملاً درک نکرده باشیم و دین ما فقط تقلیدى باشد که به ما گفتهاند اصول دین پنج تاست: اول توحید، دوم عدل و... همین مىشود که پس از هفتاد سال، اگر به رفیق ناجورى برخورد کند، همراه او به مراکز فساد مىرود. تا دیروز در مسجد بود، ولى حالا در میخانه است.
اگر دنبال رضاى دوست باشی، مىگویى: «اگر همه به سینما بروند، من نمىروم، اگر همه به کاباره بروند، من نمىروم و اگر همه به نامحرم نگاه کنند، من نمىکنم.»
چو راضى شد از بنده یزدان پاک گر اینان نگردند راضى چه باک
(سعدی)
این شعر به دنیا مىارزد. انسان باید رضاى خدا را در نظر بگیرد، وگرنه هر کارى کنى، مردم حرف مىزنند. بهراستى اگر انسان اینگونه شود، چقدر آزاد و بزرگ مىشود؟ وگرنه براى آنکه فلانى به خانۀ ما آمده و خواهش کرده [و گفته] اگر با او به سینما نرویم، بدش مىآید، به سینما مىرویم و کمکم به فسادها کشیده مىشویم. اگر کسى معناى این بیت شعر را بفهمد، مىگوید: «به درک که بدش مىآید. من باید رضاى خدا را در نظر بگیرم.»
آقایان، تنها عمل شما مىتواند مردم را با خدا آشنا کند، نه سخنرانى. وقتى مردم شاگردى را دیدند که پاک است، تابستانها هم هیپى نمىشود و قدرت روح دارد، مىگویند: «این دین حق است.»
از یک پاسبان شیرهاى مىترسد. از قوم زنش حساب مىبرد. مىگوید: «فلانى از آمریکا آمده. اگر بىکراوات به دیدنش بروم بد است.» نه، مخصوصاً همینطورى برو و با این عمل بگو ما ملت مستقلى هستیم.
یکى از دوستان مىگفت: «در شرکتى براى آلمانىها کار مىکردم. به من گفتند: ’چرا بدون کراوات به اینجا مىآیى؟‘ گفتم: ’من همینم و کراوات نمىزنم. اگر مىخواهید مىآیم و اگر نمىخواهید نمىآیم‘ (و چون آدم سالمى است) گفتند: ’نه، همینطور بیا‘» و تمام کارها هم بهدست اوست.
متأسفانه امروزه مردم فقط به فکر خودشان و زن و بچهشان هستند. باید لباس بچهها خوب باشد، ویتامین بدنشان بهمقدار کافى باشد، بهترین دکتر، بهترین خانه و بهترین ماشین هم فراهم باشد. همه براى آن است که ایمان به غیب نیست. اگر ایمان به غیب بود، مىگفت: «زیادىِ ضروریات را در راه خدا و براى زندگانى جاویدانم انفاق مىکنم. دنیا تمام مىشود. زن با دیگرى ازدواج مىکند، دختر شوهر مىکند، پسر زن مىگیرد، همه مرا زیر خاک تنها مىگذارند.» همۀ مردم مىدانند که روزى تنها مىمانند، ولى مىگویند: «بعد از مرگ نابودم.» اگر بگوید: «زندهام»، براى آن منزلش هم فکرى مىکند و فقط دور زن و بچهاش طواف نمىکند. این بدبخت حتى قرض هم نمىدهد. یکى نیست به او بگوید: «بدبخت، قرض بده و با این کار عدهاى را از زندان نجات بده.» همۀ اینها براى آن است که به غیب ایمان ندارد.
تا وقتى بشر به عالم قیامت یقین نداشته باشد، نمىتواند از لذایذ و شهوات بگذرد. انسانى که همیشه خودش را در یکقدمى مرگ مىبیند، همۀ اعضا و جوارحش را کنترل مىکند.
با خود مىگویید: من چهاردهپانزده سال بیشتر ندارم. تا شصت سال خیلى مانده است. مگر اطمینان دارید که نمىمیرید؟ شاید امروز آخرین روز عمرتان باشد. پس چگونه دست به مال مردم مىزنى، به نامحرم نگاه مىکنى، دروغ مىگویى، پدر و مادرت را اذیت مىکنى، معلم را ناراحت مىکنی؟
زلیخا حضرت یوسف را برد توى اتاق. گفت: «چه چشمهاى قشنگى دارى.» یوسف گفت: «سه روز بعد از مرگم بیا و نگاه کن، ببین این چشمها به صورتم راه افتاده.» گفت: «چه موهاى قشنگى دارى.» گفت: «اولین چیزى که در قبر مىریزد موست.» بعد از گذشتن یک هفته اگر خاک را عقب بزنید مىبینید که تمام این بدن یکپارچه کرم شده است [و] کرمها همینطور به جان هم افتادهاند. بعد هم [که] غذا پیدا نمىکنند، خودشان خاک مىشوند.
در اتاق خلوت و همۀ درها بسته؛ چقدر روح قوى مىخواهد که در جواب بگوید:
نرگس چشم خمارى همچو جان آخر اعمش بین و آب از وى چکان
(مولوی)
چشمهایى که خمارآلود و زیباست آخر نابینا مىشود و از آن آب مىچکد.
هرکه آخربینتر او مسعودتر هرکه آخوربینتر او مطرودتر
(مولوی)
انسان باید آخِربین باشد، نه آخوربین. این واقعیتى است که نمىتوانیم از آن فرار کنیم.
آدم یعنى کسى که در برابر شهوت پیروز شود. چند نفر را اینگونه مىشناسید؟ مرد خدا در برابر توهین دیگران عصبانى و خشمگین نمىشود، [بلکه] بهخاطر خدا غضب مىکند. غذا مىخورد، ولى براى اینکه قدرت عبادت و بندگى خدا را داشته باشد. شهوت هم دارد و ازدواج مىکند، به این علت که فرزندى از او بماند که به دینِ حق آشنا باشد.
دلا راه تو پر خار و خسک بى گذرگاه تو بر اوج فلک بى
(باباطاهر)
ترک گناه و انسانزیستن خیلى سخت است. انسان شهوت دارد. چطور مىتواند نگاه نکند؟ چطور مىتواند موسیقى گوش نکند؟ خیلى سخت است. ولی اى انسان، بدان که از آسمان هم برتر و بالاتر مىروى.
روزه، ورزش
مگر مىشود ریاضتنکشیده به جایى رسید؟ «نابرده رنج گنج میسر نمىشود.» مفت به کسى چیزى نمىدهند. ریاضت این است که مىفرماید: «فَضَیِّقوا مَجاریهِ بِالجوع» (بحارالانوار، ج۶۰، ص۳۳۲)؛ یعنى وقتى گرسنگى کشیدى مىتوانى شهوت را کنترل کنى. آن شیطان است که بهواسطۀ پرى شکم، بدون اراده تو را وادار مىکند تا به نامحرم نگاه کنى. پدرم مىگفت: «چون فقیر بودم و نمىتوانستم زن بگیرم، تا سىسالگى در تابستانهاى گرم روزه مىگرفتم. این کار شهوت را تسکین مىداد.» جوان تا وقتى ازدواج نکرده، براى آنکه به گناه آلوده نشود، باید بهوسیلۀ روزه، خودش را حفظ کند. عدهاى از فارغالتحصیلهاى ما در تابستان، هفتهاى یک روز روزه مىگیرند که در تخفیف شهوت خیلى مؤثر است. عدهاى هم بهوسیلۀ ورزشهاى سنگین شهوت را خاموش مىکنند. شما هم باید بهوسیلۀ امساک و روزه و غذاهاى سبک، خودتان را حفظ کنید. تخممرغ و عسل براى جوان منع شده است. غذا باید سبک باشد. نان، ماست و سبزى خیلى مفید است و اگر شهوت خیلى فشار آورد، هفتهاى دو روز قهوه بخورید. البته شب نخورید که خوابتان نمىبرد. زیاد هم نخورید که براى اعصاب بد است. یک قاشق مرباخورى دم کنید و صبح بخورید.
آن سیهدل که نام او قهوهست رافعالنوم و دافعالشهوهست
اگر کسى از شما مریض است یا کسالت اعصاب یا مرض قلب دارد، براى او قهوه غدغن است و ابداً نباید بخورد، چون براى اعصاب خوب نیست. کسانى که اعصاب عادى دارند و مىخواهند شهوت را تقلیل دهند این کارها را انجام دهند.
فرداى قیامت جوانى که بهوسیلۀ ریاضت، شهوت را از بین برده و جوانى که خودش را آلوده کرده، هر دو را مىآورند. جوانى که خودش را کنترل نکرده اگر بگوید: «نمىتوانستم خوددارى کنم»، در جواب مىگویند: «در همین قرنِ فضا و اتم و باوجود زنهاى بىحجاب، این جوان بهوسیلۀ ورزش زیاد، روزه و امساک، خودش را حفظ کرد.» البته کسى که غذاى زیادى مىخورد و از انواع محرکها، مثل ادویه و زعفران، و سرخکرده استفاده مىکند، مسلماً نمىتواند جلوى خودش را بگیرد. باید گرسنگى بکشید تا شهوتتان خاموش شود و به حرام نیفتید و اگر عمل نکردید و گرفتار گناه شدید، مسئول هستید. شما خیال مىکنید حرام فقط نگاهکردن به زن نامحرم است؟ خیر، هر نگاه شهوتبارى ولو به یک [پسر] جوان، زنا محسوب مىشود. امام صادق(ع) مىفرمود: «اگر کسى از روى شهوت به صورت کسى نگاه کند، مثل آن است که هفتاد بار سر امیرالمؤمنین(ع) را بریده است» و بین زن و مرد هیچ فرقى نمىکند.
اگر مىخواهى مجارى شیطان را تنگ کنى و نگذارى داخل شود، باید گرسنگى بکشى. الان عدهاى از شاگردان براى شکستن شهوت، روزه مىگیرند. روزه شهوت را مىشکند. قبل از آنکه شهوت شما را به زانو درآورد، باید گرسنگى بکشید. کسى که در مقابل شکم خاضع و شکمباره است، مسلماً در مقابل شهوت ذلیل است. گفتوگو هم ندارد.
پیامبر(ص) مىفرماید: «وِجاءُ اُمتي الصَّوم» (مستدرکالوسائل، ج۷، ص۵۰۷)؛ [یعنی] امت من اگر نمىتوانند ازدواج کنند، بهوسیلۀ روزه شهوت را کم کنند، البته روزه بهمعنى واقعیاش. اگر کسى بخواهد بار را به منزل برساند و دورۀ جوانى را بهپاکى بگذراند و تحصیلات عالیه داشته باشد، باید زیاد ورزش کند، غذا را کم کند، غذاهاى محرک نخورد و روزه بگیرد.
شما که میل دارید بر نفستان مسلط باشید و اگر زیباترین زن را هم دیدید، بتوانید بر نفستان غلبه کنید و هیچ اعتنایى نکنید، چه راهى را باید انتخاب کنید؟ براى جلوگیرى از شهوت، زیاد ورزش کنید. اگر گرسنگى را ادامه دهید، خوددار و خویشتندار خواهید شد. در اینصورت زیباترین زن هم بیاید، نگاهش نمىکنید. شکمِ پرْ شهوت را تحریک مىکند، بعد اعصاب مضطرب مىشود و... باید مردانه تصمیم گرفت و عمل کرد. براى ساعتهایى که با شهوت شکم یا هوسرانىها گذراندهاید، پشیمانید.
من نمىگویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتادهاى مردانه باش
(فروغی بسطامی)
یکى از ضروریات براى یک جوان مسلمان ورزش است، چون باید ورزش کند تا سموم بدنش دفع شود و میل جنسىاش تخفیف یابد. هرقدر غذا کم بخورید، [باز هم] مقدارى از مواد زائد در بدن شما تجمع مییابد. باید بهواسطۀ ورزش و تعریق، این سموم دفع شود. غیر از این هم راه دیگرى نیست. آیا مىخواهى بگویى: «این کارها سبک است و من چون آدم خوبى هستم، ورزش نمىکنم»؟ این حرف مسخره است. بوعلى سینا هزار سال قبل در کتاب قانون فصلی آورده با عنوان «فصلٌ فی الریاضة». ریاضت یعنى ورزش. آنجا مىگوید اگر اسبسوارى، شنا و کشتى نباشد، انسان در زندگى موفق نمىشود. شهوت جنسی که دیگر شوخى ندارد و تعارفبردار نیست. روزى مسجد مىساختیم، اما امروز باید مدرسه بسازیم و زمین ورزش تهیه کنیم تا عدهاى دکتر متدین و استاد دانشگاه متدین تربیت کنیم.
شما اینها را عمل کنید. ان شاء الله دورۀ جوانى بهپاکى طى مىشود. آرى، همانطور که شخص روزهدارْ اولِ افطار به خودش مىبالد که روزه گرفته و به وظیفهاش عمل کرده، جوانى هم که در دورۀ جوانى از شهوت امساک مىکند و به مدارج عالى علمى و انسانى مىرسد، بعد از گذشتن این دوران، احساس غرور مىکند که دورۀ جوانى را بهپاکى گذرانده و بااینکه برایش پیشامدهایى هم شده، همه را با آرامش و متانت گذرانده و پیش خدا و وجدانش سرافراز است.
فرق دین اسلام با دین مسیح همین است. او مىگوید: «باید راهب شوى، در دشت و کوهها زندگى کنى، ازدواج نکنى و بچه نداشته باشى»، ولى اسلام مىگوید: «باید در اجتماع باشى و با مردم زندگى کنى، ولى در اجتماع غرق نشوى. بین مردم باشى، ولى با مردم نباشى. مواظب باشى دینت را از دستت نگیرند و قواى روحى تو را بیخود مصرف نکنند.»
سادگی ظاهر
گاهی پسری را میبینیم بهقدرى موهایش را بلند کرده که اصلاً معلوم نیست مرد است یا زن. زیر ابروهایش را هم برداشته. شما را بهخدا کمال مرد به چیست؟ غیر از علم، فضیلت و تقواست؟ دو ساعت عمر عزیزش را جلوى آینه مىگذراند. آنکسى که استعداد ایرانى را مىداند، مجلاتى منتشر مىکند تا افکار جوانان ایرانى را بخرد. ما هم در خواب غفلت!
از مسائلى که شما [بهخاطر آن] مورد حمله قرار مىگیرید سادگى ظاهر شماست. این مقاله را براى شما مىخوانند تا بتوانید جواب آنها را بدهید. آقاى راغبیان از فارغالتحصیلهاى ما بود. این طفلک آمد اینجا، این مقاله را نوشت و رفت و بعد از سه روز هم تصادف کرد. این نوشته خیلى جالب است. [اگر] افرادى به شما حمله مىکنند، این جواب را به آنها بدهید.
چند روزى براى مرخصى تعطیلات عید از محل خدمتم به تهران آمدم و چون چند وقتى بود استادانم را ندیده بودم، براى دیدن ایشان به دبیرستان آمدم. در ضمن باید بگویم من دیپلمۀ سال ۴۵ این دبیرستان بودم و فعلاً خدمت سپاهىام را مىگذرانم. راجعبه بعضى قوانین و بهقول بعضى از محصلین سختگیرىهاى مخصوص این دبیرستان یعنی موى سر، سادگی لباس و دقت در حضور و غیاب، از آقاى علامه توضیح خواستم و ایشان توضیح دادند. من خودم شش سال با این مقررات زندگى کردهام و سه سال است که این محیط را ترک نمودهام و آزادىهایی را که برخى از دانشآموزان خیال مىکنند ندارند، من فعلاً دارم. حالا درک مىکنم که این انضباط و سختگیرىها بسیار لازم بوده است. اگر ما مثل دانشآموزان مدارس دیگر موى سر و آزادى در طرز لباس و غیبت زیاد داشتیم، نمىتوانستیم مثل دانشآموزان مدارس دیگر نباشیم. محیط علوى نمىتواند صد درصد روى محصلى که موى سر دارد و لباس جلف مىپوشد و هرموقع دلش مىخواهد مىآید یا نمىآید، اثر بگذارد. وقتى ما موى سر نداشتیم، ناخودآگاه بهسوى فساد کشیده نمىشویم. شما تابهحال کدام پسربچۀ بدون مو را دیدهاید که از کافهاى بیرون بیاید؟ شما کدام بهاصطلاح ژیگولهاى را دیدهاید که با لباس غیرجلف و نداشتن موى سر با دخترى به جایى برود؟ اگر چنین موضوعى هم پیش بیاید، یکى دیگر از قوانین اینجا جلویش را مىگیرد که همان اهمیتدادن به حضور و غیاب دانشآموزان است. ما نمىتوانیم بگوییم دانشآموزان مدارس دیگر ذاتاً جلف و منحرفاند. پس وقتِ کم، نداشتن موى سر و آرایش، نپوشیدن لباس جلف و بهاصطلاح مُد روز و آموزشهای دینى و علمى دبیرستان از انحراف دانشآموزان جلوگیرى مىکند. این اصولْ لازم و ملزوم یکدیگرند و برداشتن یا تغییر یکى از آنها باعث مىشود که بقیه هم خودبهخود از بین بروند. براى مثال اگر آزادى در موى سر و لباس باشد، خودبهخود این دانشآموزان هم مانند دانشآموزان دبیرستانهاى دیگر منحرف خواهند شد، چون تبلیغات بیرونی درمورد دانشآموزى که هرجا خواست میرود، تأثیرات دینى و علمى مدرسه را از بین مىبرد و [بهاینترتیب] کوششهاى دینى دبیران دبیرستان به ثمر نمىرسد.
دقت در معاشرت
رفیقِ خوب وسیلۀ نجات رفیق مىشود. اگر کسى شما را در منجلاب مادیت، کثافت و شهوت انداخت، باز هم رفیق است؟ بعضى مىگویند: «چه کنیم؟ رفیق خوب پیدا نمىشود. مجبوریم با آدمهاى بد رفیق شویم.» پیامبر(ص) فرمود: «الوَحدَةُ خَیرٌ مِن جَلیسِ السّوء» (وسائلالشیعه، ج۱۲، ص۱۸۸)؛ (تنهایى از همنشینِ بد بهتر است).
چون بسی ابلیس آدمروی هست پس به هر دستى نباید داد دست
(مولوی)
جوانى در قورخانه مستخدم شده بود و چون زیبا بود، هرکس به او سلام مىکرد، او در جواب ناسزا میگفت. از او پرسیدند: «چرا اینطور جواب سلام مىدهى؟» گفت: «اینها از سلام منظورهاى بدى دارند و من بهاینوسیله مىخواهم خودم را سالم نگه دارم.» البته اگر احساس کردید شخصى نظر بدى دارد، نباید اینطور جواب بدهید، ولى باید طورى عمل کنید که او بفهمد نمىتواند شما را منحرف کند.
گاهى دیده شده است که کسى به شما سلام مىکند و نظرش آلوده است. اگر این مطلب را درک کردید، باید از او فاصله بگیرید.
کسى که عقیده به بقاى روح ندارد مىگوید: «چند سالی در دنیا هستم و بعد هم نابود میشوم. پس باید دنبال هرزگى و لشبازى بروم.» اگر این شخص با شما معاشرت کند، شما را به پرتگاه نیستى مىکشاند.
«وَیَقطَعونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أن یوصَل» (بقره: ۲۷)؛ (و آنچه را خداوند به پیوستنش امر فرموده مىگسلند). معناى صلۀ رحم براى بعضى معلوم نیست. گمان مىکنند که اگر کسى مثلاً در ایام عید به منزل اقوامش نرفت، قطع رحم کرده. ولى باید دانست ارتباط با رحمى که دین انسان را فاسد مىکند نهتنها پسندیده نیست، بلکه حرام است. یکى از دانشآموزان پرسید: «اگر ما بدانیم وقتى به منزل عمه یا خاله مىرویم به حرام مىافتیم، چهکار باید بکنیم؟» جوابش این شعر سعدى است:
چون نبوَد خویش را دیانت و تقوا قطع رحم بهتر از مودت قربى
متأسفانه یک طرف برگه را خواندهایم و طرف دیگرش را نخواندهایم. همان قرآنى که به صلۀ رحم دستور مىدهد مىفرماید: «کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد امکان ندارد با مردمى که با خدا و رسول مىجنگند، دوستى کند» (رک. مجادله: ۲۲). اگر ما مسلمانان، وقتى مىدیدیم اقوام خودمان با خداوند اعلان جنگ دادهاند، اظهار تنفر مىکردیم، اینطور فساد گسترش نمىیافت. فرمود: «وقتى اهلمعصیت را مىبینید، آنان را با قیافههای گرفته ملاقات کنید» وگرنه با خودشان مىگویند: «هر غلطى که خواستیم کردیم، تلویزیون هم به خانه آوردیم و کسى هم ارتباطش را با ما قطع نکرد. بعضى دزدى مىکنند و هیچ باکى هم از کسى ندارند. کسانى هم که با خدا اعلان جنگ مىدهند و مردم به روی آنها مىخندند، عملاً همینطور مىشوند.
قرآن مىگوید: «اگر پدران، فرزندان، برادران و اقوامتان نزد شما از خدا محبوبتر است، منتظر عذاب خدا باشید» (رک. توبه: ۲۴). یعنى وقتى مىدانید اگر به منزل فلان خویشتان بروید به حرام مىافتید، نباید بروید و این قطع رحم نیست. قطع رحم آن است که ارتباط خودتان را با قوموخویش مسلمان فقیرتان قطع کنید و براى آنکه مثلاً فقیر است، به منزل او نروید یا اگر به خانۀ شما آمد، به او کماعتنا باشید.
حسن ز بصره، بلال از حبش، صهیب از روم ز خاک مکه ابوجهل این چه بوالعجبىست
چقدر عجیب است. ابوجهل عموى پیامبر(ص) است، ولى زیر بار نمىرود و با پیامبر(ص) ضدیت و مخالفت مىکند. ولى سلمان پس از آنکه چند نفر از کشیشها و بزرگان را دید که به او گفتند: «پیغمبر آخرالزمان مبعوث شده، باید به مدینه بروى و به او ایمان بیاورى»، به مدینه رفت و در اولین برخورد با پیامبر(ص)، دلباختۀ پیامبر(ص) و مسلمان نمونه شد.
فرمود: «کسىکه بیش از سه روز با برادر مسلمانش قهر باشد مسلمان نیست.» اگر کسى بیش از سهروز قهر بماند، نمازهایش باطل است. در مدارس یهودىها و مسیحىها اصلاً قهر و آشتى نیست و همه فداى هم مىشوند، ولى در مدرسۀ مسلمانها از این مطالب دیده مىشود. چرا؟ براى آنکه بچه از اول دیده که مامانجان با خالهجان قهر است. آقاجان هم با عموجان قهر است. شما را بهخدا خواهر با خواهر و برادر با برادر قهر مىکند؟ وقتى بچه اینها را مىبیند، ناخودآگاه او هم با برادر، با خواهر و با رفیقش قهر مىکند. «نگاه به دست ننه کن، مثل ننه غربیله کن.» یعنى ننهات که قهر مىکند، تو هم از او یاد بگیر.
رابطه با جنس مخالف
یکى از خطرهایى که در آینده ممکن است شما را به زانو درآورد مسئلۀ دانشگاه است، چون مسائل جنسى در اختیار و آزاد است.
آقاى فرخیار نقل مىکرد: «دانشجویى با ناراحتى مىگفت: ’من هرچه به فلان دختر توجه مىکنم، به من اعتنا نمىکند و ازاینجهت شبها خوابم نمىبرد و خیلى ناراحتم.‘ گفتم: ’مگر او را دوست دارى؟‘ گفت: ’نه.‘ گفتم: ’مگر مىخواهى با او ازدواج کنى؟‘ گفت: ’نه.‘ گفتم: ’پس اعتنا نمىکند، به درَک.‘ گفت: ’نه، با دیگران گرم مىگیرد، ولى با من گرم نمىگیرد. ازاینجهت ناراحتم.‘ (آقایان ببینید چقدر شیطان بوده. باطناً مىخواسته این را صید کند، ولى عمداً با دیگران گرم مىگرفته تا او را ناراحت کند و بهمقتضاى اَلإنسانُ حریصٌ عَلی ما مُنِع، بهطرفش برود. پدرسوختگى را ببینید. آیا عقل جن به این کار مىرسد؟ آقاى فرخیار مىگوید:) به او گفتم: ’تو سه روز حرف مرا گوش کن، من تا آخر عمر حرف تو را گوش مىکنم.‘ گفت: ’چهکار کنم؟‘ گفتم: ’از فردا به او هیچ اعتنایى نکن.‘ قبول کرد. بعد از سه روز آمد و گفت: ’خدا پدرت را بیامرزد. راحتم کردى. بعد از سه روز همان دختر آمد از من کتاب خواست و تملق کرد، ولى من اعتنا نکردم و راحت شدم.‘» شما را بهخدا ببینید یک امر موهوم، چطور این جوان را بیچاره کرده بود و با یک روانکاوى جزئى، چطور راحت شد. آیا این امر موهوم نیست که چرا به دیگران اعتنا مىکند و به من اعتنا نمىکند؟ به درَک که اعتنا نمىکند.
یکی از شاگردان را براى عمل جراحى به بیمارستان بردند. گفت: «نصفهشب بیدار شدم دیدم پرستارى من را مىبوسد! (توجه کنید: نصفهشب، در بیمارستان، کسى نیست. چه نیرویى غیر از ایمان، انسان را حفظ مىکند؟) گفتم: ’خانم، شما مىخواهید با من ازدواج کنید؟‘ گفت: ’بله.‘ گفتم: ’من هجده سال دارم و الان در کلاس ششم متوسطه درس مىخوانم و نمىخواهم زن بگیرم. خانم خودت را بیچاره نکن. این کار درست نیست که هرکس در اینجا بسترى مىشود، تو سربهسر او بگذارى، این کار زندگى تو را تباه مىکند.‘ پرستار گفت: ’از تو ممنونم که مرا راهنمایی کردى.‘» صبح آن شب که پدر براى عیادت پسرش به بیمارستان رفته بود، پرستار به او گفته بود: «من به شما بهخاطر داشتن این پسر باایمان تبریک مىگویم.»
آقاى باستانى مىگفت: «بچههاى ما برخلاف بچههاى مدارس دیگر که عصر به سینما و اینطرف و آنطرف مىروند و با دخترها هستند، چون در محیط محدودى بودهاند، وقتى وارد دانشگاه مىشوند و ناگهان مىبینند دخترى آمد و کنارش نشست و از او کتاب مىخواهد و سؤال درسى مىپرسد، چون تابهحال ندیده، خودش را مىبازد، مگر اینکه قبلاً آگاه شده باشد. بنابراین قبل از ورود به دانشگاه باید این مسائل برایش بیان شود.»
نگاه به نامحرم
اگر شما در زمانى بودید که رادیو، تلویزیون، زن بىحجاب و وسایل فساد نبود و پاک بودید، ارزشى نداشتید. امروز که باوجود همۀ این وسایل بر خودتان مسلط هستید و تحتتأثیر این عوامل سوء قرار نمىگیرید، پیش وجدانتان سربلندید و روزى هم که از این نشئه حرکت کنید، نزد خاتم انبیا(ص) خواهید بود.
یکى از دانشآموزان کلاس پنجم به منزل یکى از اقوام رفته بود. پدرش مىگفت: «در اتاقى که همه نشسته بودند، نماند و تنها به اتاق بالا رفت. فردا هم باز تنها به همان اتاق رفت. به او گفتم: ’چقدر بداخلاقى. چرا با دیگران انس نمىگیرى؟‘ گفت: ’این زنها بىحجاباند و من نمىتوانم با آنها در یک اتاق باشم. فلانى گفته مواظب باشید در دورۀ دبیرستان فقط سرگرم درس باشید و خودتان را به این مزخرفات مبتلا نکنید. بعد که تحصیلاتتان تمام شد، با اعصابى سالم زن مىگیرید. فعلاً سعى کنید این دوران را با پاکى بگذرانید.‘» پدر مىگفت: «این سخن در من اثر گذاشت.»
در جوانى پاکبودن شیوۀ پیغمبرى است ورنه هر گبرى به پیرى مىشود پرهیزگار
آرى. گبر پیر چشمش نمىبیند و نمىتواند از جا بلند شود. با این شرایط پرهیزگار مىشود و به نامحرم نگاه نمىکند [و] به سینما نمىرود؛ اما ارزش ندارد. سعدى مىگوید: «قحبهزنِ بدعمل اگر توبه نکند، چه کند؟» [در اصل: قحبۀ پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند؟]
در مجلۀ دنیاى دانشآموز نوشته شده است: «دیدن مناظر شهوتبار موجب مىشود انسان گرفتار امراض قلبى و ضعف اعصاب شود.» دنیاى دانشآموز مجلهاى دینى نیست، ولى از نظر علمى این مطالب را تذکر داده بود. آرى، کسى که عاقل است و چشم از حرام مىبندد، درحقیقت پایان کار را مىبیند و مىگوید: «خدایى که مرا آفریده مرا دوست دارد و دشمن من نیست.» اما کسى که آخِربین نیست و آخوربین است، مثل الاغ است که مىگوید: «نقداً چیزى بخوریم. صاحبش هرکه هست باشد.» آدم شهوتپرست هم مىگوید: «نقداً به نامحرم نگاه کنیم، بعد هرچه مىشود بشود.» اگر کسى در این زمان دیدِ وسیعترى داشت و خودش را از آلودهشدن به حرام یا شهوترانىها حفظ کرد، روحى قوى دارد.
به دختران و خواهران مردم نگاه نکنیم تا آنها هم به دختر و خواهر ما نگاه نکنند. اگر مىخواهى بهنظر خیانت به خواهرت نگاه نکنند، نباید بهنظر خیانت به خواهر کسى نگاه کنى.
کسى که در دورۀ جوانى آنقدر قدرت ندارد که از یک نگاه به نامحرم بگذرد، چطور مىخواهد هنگام رفتن از دنیا در برابر شیطان مقاومت کند؟
معصوم(ع) مىفرماید: «مَن مَلَأ عَینَهُ مِنَ الحَرامِ مَلَأ اللهُ عَینَهُ مِنَ النّار» (رک. بحارالانوار، ج۱۰۱)؛ (کسى که چشمش را از حرام پُر کند (یعنى چشمچرانى کند)، خداوند چشمش را از آتش پر مىکند). اگر کسى به این حقیقت اعتقاد داشته باشد، محال است با نظر شهوت به کسى نگاه کند. کسى که معتقد است شاید امروز را شام نکند، آیا ممکن است با نگاه شهوتانگیز به کسى نگاه کند؟ واقعیت این است که ما مرگ و حسابوکتاب الهی را باور نکردهایم.
امام صادق(ع) فرمود: «مَن نَظَرَ إلىٰ غُلامٍ بِشَهوَةٍ کَمَن قَتَلَ أمیرَ المُؤمِنینَ سَبعینَ مَرَّة»؛ (کسى که به صورت جوانى با شهوت نگاه کند مثل این است که هفتاد بار سر امیرالمؤمنین(ع) را بریده است). اگر احتمال هم بدهد این سخن درست است، دیگر مرتکب این عمل زشت نخواهد شد. دیگر «خوشم مىآید که نگاه کنم»، با تسلیم نمىسازد. او هم مىگوید: «خوشم مىآید عرق بخورم.» در قرآن نوشته شده: «قُل لِلمُؤْمِنینَ یَغُضّوا مِن أبصارِهِم» (نور: ۳۰)؛ (به مردان باایمان بگو دیده فرونهند). در مقابل این آیه تسلیم نیست و مىگوید: «چرا نگاه نکنم؟ خوشم مىآید.» یزید هم مىگفت: «خوشم مىآید امام حسین را بکشم.» این جوان سرکش هم مىگوید: «من مىخواهم به دختران نگاه کنم. چرا گفتهاند: ’نگاه نکن‘؟ من باید علتش را بفهمم.» «علتش را بفهمم» با دین نمىسازد. دین یعنى تسلیم. مىگوید: «تو فقط صد متر جلوتر از خودت را مىبینى، اما من هزار متر جلوتر را مىبینم. بعد از این عالم را هم مىبینم و تو نمىبینى.» «إنّي أعلَمُ ما لا تَعلَمون» (بقره: ۳۰)؛ (من چیزى مىدانم که شما نمىدانید). خداوند مىداند و شما انسانها نمىدانید. همین یک جمله اگر حل شود، همۀ مشکلات حل مىشود.
عدهاى جوان که اسیر مسائل جنسى هستند مىگویند: «باید دخترها آزاد باشند.» پس از مدتى که خودشان دختردار مىشوند، مىفهمند آزادى دخترها مایۀ ننگ آنهاست. آنوقت مىگویند: «نه، نباید دخترها آزاد باشند.» هرکسى از دیدگاه خودش نگاه مىکند.
انسانى که به دستورات خدا عمل مىکند، از درون راحت است و اعصابش آرام است؛ مثلاً کسى که به نامحرم نگاه نمىکند، تحریک نمىشود و لذا اعصاب آرامى دارد و شب راحت مىخوابد. ولى کسانى که چشمچرانى مىکنند باید با قرص خوابآور بخوابند، زیرا اینقدر فکر نامحرم بوده که اعصابش به هم ریخته است.
رسالۀ توضیحالمسائل مسئلۀ ۲۴۴۸ مینویسد: «مرد نباید عکس زن نامحرم را بگیرد و اگر زن نامحرمى را بشناسد، نباید به عکس او نگاه کند.»
کتابى هست بهنام هیپیگرى؛ عصیانی علیه تمدن. مىنویسد: «جوانان اصلاً دستور پدر و مادر را عمل نمىکنند. شب، پسر با دخترى به منزل مىآید و به اتاق مىروند. دختر خانم هم قبل از ازدواج، چندین شوهر کرده و اگر از یکى از آنها بچهدار شود، باید سرپرستى آن بچه را قبول کند!» آیا زنى که چند شوهر دیده، مىتواند شوهر کند؟ برفرض شوهر کرد، آیا به این شوهر علاقه دارد؟ هرکدام از جوانانى که با آنها بوده، یک حسنى داشتهاند. هروقت به یاد آنها مىافتد، از شوهرش بیزار مىشود. آنیکى صدایش خوب بوده، دیگرى خوشگلتر بوده و... . ازطرفى پسر هم با عدهاى دختر آشنا بوده و محال است محسّنات همۀ آنها در یک نفر جمع باشد. لذا از زن خودش متنفر است. خلاصه همه گرفتار یک زندگى کثیف هستند. آقاى دکتر کوثرى گفت: «در پاریس به پرفسورى گفتم: ’شما دنیا را به لجن کشیدهاید. زندگى یعنى استفاده از هوا، آب، غذا، خواب و لذتهاى جنسى. با اختراع برق توانستید چندمیلیون نفر را یک جا جمع کنید. لذا هواى شهرها کثیف و غیرقابلاستفاده شد. آب را هم که کلُر زدید و مسموم شد. غذا را هم بهصورت کنسرو درآوردید و از حالت طبیعى خارج کردید. خواب هم که باید با چند قرص بخوابید. مسائل جنسى را هم که آزاد کردید! زنها را لخت کردید. کسى که این همه زن لخت مىبیند، وقتى به منزل مىرود و زن خودش را مىبوسد، مثل آن است که دست خودش را مىبوسد! دیگر زن نمىتواند او را جلب کند.»
درمان استمنا
در مجلۀ سلامت فکر نوشته بود: «در گذشته استمنا نبود، براى اینکه جوانها مذهبى بودند و مىگفتند این عمل حرام است، ولى امروز با وسایلى که در خیابانها فراهم شده، جوانها تحریک مىشوند، دینشان هم که مانع نیست، درنتیجه آلوده مىشوند.» مسائل شهوى هم طورى است که هرچه بیشتر تعقیب کنى، زیادتر مىشود و برعکس هرقدر بىاعتنایى کنى، فشارش کمتر مىشود. مثل تریاک و هرویین [است] که اگر جلوگیرى نشود، یک مثقال دو مثقال [میشود و] دو مثقال سه مثقال تا انسان را به گور مىفرستد. اما اگر بى اعتنایى کردى، از بین مىرود. [به] بعضی از شاگردها که مبتلا بودند و راه چاره میخواستند، میگفتم: «بهوسیلۀ تلقین و بىاعتنایى خودتان را معالجه کنید» و شکر خدا معالجه شدند. اگر کسى از شما مبتلا به استمناست، کتاب جوانان چرا؟ را بخواند.
در گذشته پدرها ضررهاى استمنا را به فرزندانشان مىگفتند. من به پسرهایم در سن دهسالگى گفتم: «بعضى با خودشان کارى مىکنند که منى از آنها خارج شود و در نتیجه مریض میشوند.» ولی امروز پدرها به این طفلکها نمیگویند. مىگویند: «وا، آدم به بچه بگوید، بچه پررو مىشود.» پسر یکى از علما مىگفت: «پدرم به من گفت: ’هروقت محتلم شدى، باید براى خواندن نماز، به حمام بروى و غسل کنى.‘ شبى که محتلم شدم، شلوارم را درآوردم و به پدرم نشان دادم. گفتم: ’محتلم شدم.‘ نگاهى به شلوار کرد و گفت: ’بله، این منى است. باید غسل جنابت کنى.‘» اما بیشتر مردم اینگونه برخورد نمىکنند. احتلام امرى طبیعى است که بچه در برابر آن اختیارى ندارد. متأسفانه این مسئلۀ طبیعىِ عادى را بهاندازۀ کوه ابوقبیس بزرگ کردهاند و نوجوان را آگاه نمىکنند. درنتیجه بچه غسل نمىکند و اگر نماز نخواند یا بهجاى غسل تیمم کند یا وضو بگیرد، مسئول است و مقصر تمام اینها پدر است که او را راهنمایى نکرده است.
در کتابِ آنچه یک جوان باید بداند مىنویسد: «به بچههایتان بلاهایى را که ممکن است سرِ آنها بیاید، یاد بدهید. اگر شما بهنحو صحیح آنها را هدایت نکنید، اجتماع بهنحو فاسد به آنها یاد مىدهد.» اگر کسى از شماها مبتلاست، بیاید به من بگوید، چون همهساله اینطور بوده. مىآمدند و مىگفتند که «ما قبلاً نمىدانستیم و اینکار را کردهایم». من به آنها مىگویم که چهکار کنند. این موضوع بلایى است. جنون مىآورد، رنگ زرد مىشود، هاضمه از بین مىرود، انسان خوابهاى پریشان مىبیند، کمکم کور مىشود و اگر بماند و زن بگیرد، نمىتواند با زن خودش نزدیکى کند. بعد از دوسه ماه مجبور میشود زن را طلاق بدهد و ننگى برایش میماند.
جوانى استمنا مىکرد. او را نزد حضرت امیر(ع) آوردند. بهدستور مولا(ع) بهقدرى شلاق به دستهایش زدند تا خون آمد. سپس چون نمىتوانست ازدواج کند، [حضرت] دستور داد از بیتالمال وسایل ازدواجش را فراهم کنند. از این عمل مولا(ع) مىتوان فهمید که بیتالمال براى اصلاح مسلمانهاست که باید با آن بودجه مسلمانها را از بیچارگى و گرفتارى به فحشا نجات بدهند.
برخورد با گناهکار
مرحوم شیخ انصارى که داراى مقامات عالى است، شبى در خواب دید در بهشت است. در آنجا قصرى از برلیان دارد که مثل خورشید مىدرخشد. در مقابل این قصر، ساختمان مجلل دیگرى است که مىگویند: «براى ابوالقاسم قهوهچى است.» ابوالقاسم قهوهچى کسى [بوده] است که گاهى مشروب مىخورده و شیخ او را حد مىزده. شیخ مرتضى تعجب کرد که «عجب، ما هفتاد سال درس خواندیم، رئیس شیعه و مرجع تقلید شدیم، ولى ابوالقاسم قهوهچى هم مثل ماست.» صبح فرستاد ابوالقاسم را آوردند. پرسید: «ابوالقاسم، تو چه کار خیرى کردهاى؟» گفت: «هیچ. من همانم که مىدانید: فردى مشروبخوار و گناهکار.» فرمود: «نه، باید بگویى در عمرت چه کار برجستهاى کردهاى.» گفت: «هیچ.» فرمود: «اگر راستش را نگویى، مىزنمت.» گفت: «در زندگى سرّى داشتم که تابهحال به کسى نگفتهام، اما چون اصرار مىکنید، مىگویم: شب عروسى به حجله رفتم. دیدم عروس خیلى ناراحت است. معلوم شد باردار است و از آبروى خودش خیلى مىترسد. گفتم: ’ناراحت نباش. من نمىگذارم کسى بفهمد.‘ وقتی هم بچه به دنیا آمد خودم خون و کثافتها را شستم و بچه را زیر عبا گذاشتم و به حمام بردم. از حمام که برگشتم، گفتم: ’این بچه را سر راه پیدا کردم.‘ مادرم گفت: ’ابوالقاسم، این چیست که آوردهاى؟ ما که شیر نداریم به او بدهیم.‘ گفتم: ’حالا که آوردهام، او را زیر پستانتان بگیرید، شاید شیرى بیاید.‘ گفتند: ’این پستان کسى را نمىگیرد.‘ گفتم: ’او را به عروس خانم بدهید. شاید خدا روزیاش را اینجا حواله کرده باشد.‘ از پستان آن زن شیر خورد و بزرگ شد. پسرى که در دکان ما هست و هجدهساله است، همان بچه است و پسر من نیست. من این راز را پنهان کردم و نگذاشتم کسى بفهمد.» شیخ فرمود: «همین کار باعث رسیدن به مقامات عالیه شده است.»
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بداد جام مى و گفت عیب پوشیدن
(حافظ)
برعکس، ما مواظبیم بهمحض آنکه در کسى عیبى دیدیم، فورى خردش کنیم. آیا این زندگانىِ انسان است؟ اى انسان، روزى مىمیرى و خاک مىشوى و از دوران زندگیات، فقط همین بزرگوارىها مىماند، وگرنه خواندن نماز که کارى ندارد. جوانى با هزاران هوس وارد حجله مىشود، بهامید اینکه شب عروسى اوست و با دخترى ازدواج کرده است. ناگهان مىبیند عروس دختر نیست. آتش مىگیرد. اما همان جا باید بگوید: «نه، من آبروى این دختر را نمىبرم.» مسلماً اگر گذشت کند، خداوندِ عالَم هم از بدىهاى او صرفنظر مىکند. على(ع) فرمود: «آنچه بر خود نمىپسندى، بر دیگران روا مدار.» اگر خود شما دخترى داشته باشید و فریب خورده باشد، میل دارید داماد شب عروسى آبروى دختر شما و فامیل شما را ببرد یا میل دارید با بزرگوارى صرفنظر کند؟ آرى، خداوند از عفو و گذشت خوشش مىآید. اگر سر بزنگاه بر خودت مسلط شدى هنر است.
در زمان گذشته وقتى کسى مىخواست ازدواج کند، نزد عالمان دینى مىرفت. آنان هم به او مىگفتند: «عزیزم، اگر دیدى عروس دختر نبود، مبادا آبرویش را ببرى.» درحقیقت براى مردم مثل پدر بودند. حالا دیگر از این خبرها نیست، بلکه محضر رسمى است. صاحب محضر هم فقط مىخواهد پولى بگیرد و خطبۀ عقدی بخواند و به این دقایق اخلاقى هم کارى ندارد. شخصی گفت: «روزى به محضر رفته بودم تا همسرم را طلاق دهم. دو یهودى هم آنجا بودند. محضرى به آن دو یهودى گفت: ’صیغۀ طلاق را بشنوید.‘» خیلى مسخره است. باید صیغۀ طلاق را دو نفر عادل استماع کنند و این بدبخت به یهودى مىگوید: «صیغۀ طلاق را بشنو.» گفت: «آقایان گوش کنید: فاطمه بنت حسن، طالق.» آن دو یهودى هم امضا کردند. توجه کنید وقتى طلاق صحیح انجام نشود، این زن هنوز در عقد شوهر اول است و بعداً که شوهر مىکند، بچهاش ولدالزناست.
اگر معایب ما را رو کنند، آیا مىتوانیم در اجتماع حضور یابیم؟ خدا پرده انداخته و عیوب ما را پوشانده است. پس ما هم باید پردهپوشى کنیم. اگر عروس دختر نبود، جاروجنجال و هیاهو نکنیم. آیا اگر عروس دختر نبود، معلوم مىشود حتماً کار خلافى کرده؟ شاید با حادثهاى پردۀ بکارتش از بین رفته است. اگر پردۀ بکارت نبود، دلیل بر این نیست که حتماً دختر کار زشتى کرده است، بلکه ممکن است حادثۀ دیگرى برایش اتفاق افتاده باشد. دامادهاى چیزفهم که مىخواهند مثل ابوالقاسم قهوهچى عیبپوشی کنند، اگر آن شب دیدند عروس دختر نیست، براى آنکه آبروى دختر نرود، آن شب بروز نمىدهند، بلکه مىگویند: «ما نتوانستیم کارى انجام دهیم.» در اجتماع ما براى پسرى ننگ است که بگوید: «نتوانستم کارى بکنم» و مىگویند نامرد است. جوانى فهمیده که از خودش بیرون آمده و خودى ندارد مىگوید: «بگذار بگویند ما مرد نیستیم. اشکال ندارد. این هم بهخاطر خدا.» روز بعد کبوترى مىخرد، مىکشد و دستمال را به خونش آلوده مىکند و شب بعد مىگوید: «داماد شدم. این هم نشانهاش» و با این عمل، آبروى دختر را حفظ مىکند. خدایى که خودش ستارالعیوب است، از این صفت خوشش مىآید و این بنده را بهوسیلۀ این عمل بالا مىبرد. حجابها از جلوى چشمش برداشته مىشود، نورانى مىشود و در دنیا دیگر برایش هیچ شکستى نیست. پسرى بود که وقتى دید عروسش دختر نیست، دست خودش را برید و خونش را به دستمال مالید که کسى ملتفت نشود. سپس آن را براى مادر دختر برد و تا روز مرگش هیچکس نفهمید. بهراستى این عظمت و بزرگوارى و مقام انسانى است. ولى بعضىها که از این مرحلۀ کمال محروم هستند، سروصدا راه مىاندازند و آبروى دختر را مىبرند.
آرى، این عظمت و بزرگوارىها در آن نشئه، دستگیر آدمى است، وگرنه ساعت سۀ بعد از نصفهشب از خواب بیدارشدن و یازده رکعت نمازخواندن که هنر نیست. اما جوانى که مثلاً صدهزار تومان مهر کرده، پنجاههزار تومان جواهر خریده، در سالن جشن گرفته و با یک دنیا آرزو مىرود در حجلۀ دامادى و مىبیند عروسش دختر نیست، اگر یکدفعه آتش نگیرد و عصبانى نشود و بهجاى اینکه آبروى دختر و فامیلش را ببرد، بگوید: «خدایا براى رضاى تو و اینکه آبروى یک دختر مسلمان را حفظ کنم، این موضوع را ندیده مىگیرم و حتى به روى خود دختر هم نمىآورم» این ارزش دارد. علت ارزش این کار این است که صد سال نماز شبخواندن بهاندازۀ یکصدم این دشوار نیست.
در مقابل، فردى که گرفتار خودى و غرور است و مىخواهد به این زن بیچاره خودى بفروشد، میگوید: «من به کسى نمىگویم، ولى صدایت درنیاید.» درنتیجه این بدبخت تا آخر عمر، دست و پایش مىلرزد و ناراحت است که مبادا شوهرش مطلب را به دیگرى بگوید. اینها حماقت و نادانى است.
البته در اجتماعى که مراحل ابتدایى اخلاق براى ما حل نشده، این حرفها را کسى نمىتواند هضم کند. ما در اجتماعى هستیم که اگر به کسى فحشى بدهند مىگوید: «من تا آخر عمر یادم نمىرود. باید او را خرد کنم.» ولى کسى که مىخواهد انسان زندگى کند باید این مراحل را طى کند و چارهاى هم ندارد.
آقاى قوام سى سال با یک زن عصبى زندگى کرد. بهقدرى اعصاب زن خراب بود که گاهى سینى استکان و نعلبکى را وسط حیاط پرت مىکرد. مرحوم قوام در تمام این سى سال، هیچ عصبانى نشد.
دیگران وقتى مىبینند کسى مشروب مىخورد و زنا مىکند، خشمگین مىشوند، اما عارف بهدیدۀ ترحم به او نگاه مىکند و مىگوید: «این بیچاره گرفتار شهوت است. باید او را نجات دهم.»
ملاحظه مىفرمایید؟ روحانیون دو دستهاند: عدهاى به جوانها بهنظر حقارت و استخفاف نگاه مىکنند و ارتباط خودشان را با آنها قطع مىکنند. لذا بین روحانیون و جوانها خیلى فاصله ایجاد شده است. دستۀ دیگر مىگویند: «نه، بیایید راه درست را به اینها نشان دهیم. اینها ناآگاه هستند [و] باید راهنماییشان کرد.» گاهى اوقات مرحوم آقاى دربندى دو ساعت کنار بازار مىایستاد و در همان شلوغى، با شوخى و خنده و مزاح، از جوانى دستگیرى مىکرد، درحالىکه ایشان مجتهد بود. بعد از مرگش عدهاى گفتند: «اگر او نبود، ما اصلاً در دنیا نبودیم»، یعنى درنتیجۀ افراط در شهوات، تلف شده بودیم. براى آنکه جوانها را نجات دهد، در بیرون شهر با آنها الکدولک بازى مىکرد و در ضمن بازى، حقایق دین را به آنها یاد مىداد. گاهى از در قهوهخانهاى رد مىشد و مىدید جوانى تار مىزند. اگر در سیماى او نورانیتى مىدید، وارد قهوهخانه مىشد و بهبهانۀ اینکه مىخواهد چاى بخورد، با آن جوان رفیق مىشد و او را نجات مىداد. بعضى از جوانهایى که آلوده بودند، درنتیجۀ اقدام ایشان کارهاى خلاف را کنار گذاشتند، ازدواج کردند و جزء اولیا شدند.
بعد از فوت آقاى قوام، شخصی بهدنبال جنازۀ ایشان گریه مىکرد و مثل پدرمرده، نعره مىزد. همه تعجب کردند که چرا اینقدر بىتابى مىکند. علتش را از او پرسیدند. گفت: «مدتها بهدنبال زنى مىگشتم. شبى در کوچهاى او را یافتم. همانجا باهم مشغول بودیم. در همین هنگام آقاى قوام از این کوچه عبور مىکرد. تا ما را دید، عبا را از دوشش برداشت و روى زمین انداخت و گفت: ’بفرمایید، راحت باشید‘ [خندۀ بچهها] و رد شد. من ناگهان به خود آمدم و خجلتزده پشت سر ایشان دویدم و گفتم: ’آقا ببخشید. من نفهمیدم.‘ گفت: ’چهچیزی را نفهمیدى؟ من گفتم راحت باشید.‘» درنتیجۀ این عمل، این جوان زانىِ شاربالخمر تکان خورد، ازدواج کرد و الان هم از اولیاء الله است. اگر بهجاى این عمل، فریاد مىزد: «پاسبان، بیا این پدرسوختهها را به کلانترى ببر. در مملکت اسلام و زنا؟ آن هم علنى؟» غیر از اینکه آن شخص نسبتبه دین و روحانى بدبین مىشد، چه اثرى داشت؟
آقاى چهلتنى مىگفت: «یکى از دوستان از من پرسید: ’آیا ممکن است آقاى قوام ده شب در منزل ما منبر برود؟‘ گفتم: ’مانعى ندارد.‘ شب آخر گفت: ’چقدر به ایشان بدهم؟‘ گفتم: ’او اهل این حرفها نیست. هرقدر بدهى قبول مىکند.‘ پانصد تومان به ایشان داد. با مرحوم قوام و رفقا به میدان ارک رفتیم و قدرى کنار حوض نشستیم. در همین موقع زنى مرتب مىآمد و مىرفت! ایشان با تعجب پرسید: ’این زن چرا مىآید و مىرود؟‘ گفتم: ’پىِ مشترى مىگردد.‘ گفت: ’بروید براى من درستش کنید!‘ رفتیم و گفتیم: ’آقا با شما کار دارد.‘ زن آمد، ایشان پاکت پانصد تومان را به زن داد و گفت: ’خانم بفرمایید. ولى شما را به جدهام زهرا تا این پول تمام نشده، این کار را تکرار نکنید.‘» آقاى چهلتنى گفت: «من بهدنبال این زن رفتم و خانهاش را یافتم و مراقب او بودم. این زن پس از این جریان، توبه کرد، ازدواج نمود و الان چند بچه دارد.»
این بزرگوارىها در دورۀ زندگانى، براى هرکسی اتفاق نمىافتد، ولى هنر و ارزش یک مرد همین است. باید به داد بیچارهها رسید. در گذشته، عدهاى وصیت مىکردند که ثلث مالشان را پس از مرگ، به مصرف ازدواج جوانهاى عزب که قدرت بر ازدواج ندارند برسانند. جوانهاى ما درنتیجۀ نداشتن سرپرست، از بین مىروند. اینها دردهاى بىدرمان اجتماع ماست. یک نفر مرد باایمان و بیدار هم نیست که قد علم کند و این مشکلات را حل کند. اما مىدانید بهایىها چه مىکنند؟ این جوانهاى بیچاره را که مکتب ندیدهاند، با پول، زن، شهوت و... مىخرند. خودتان را ملاک نگیرید؛ شما اگر از گرسنگى بمیرید، هرگز یک بهایى نمىتواند شما را بخرد، اما جوان بیچارهاى که هیچ به گوشش نخورده، با یک دختر و یک خانه و سرمایهاى مختصر، بهایى مىشود. ما بیشتر از آنکه تبلیغ قولى کنیم، باید تبلیغ عملى کنیم. تبلیغ عملى باعث نجات مردم مىشود و آنان را به اسلام معتقد مىکند. پیامبر اسلام(ص) تبلیغ عملى مىکرد. به تمام مشکلات مردم مىرسید. از مریضها عیادت مىکرد و براى بچههایى که پدرشان را از دست مىدادند، پدر بود.
مسائل ازدواج
لزوم ازدواج و عدممنافات آن با تحصیل
اگر با روزه و ورزش و... نتوانستید غریزۀ جنسی را مهار کنید، به پدرتان اصرار کنید تا مقدمات ازدواج شما را فراهم نماید. اگر قبول نکرد، او را نزد من بفرستید تا این روایت را برایش بخوانم که پیامبر(ص) فرمود: «مَن أدرَكَ لَهُ وَلَدٌ وَعِندَهُ ما یُزَوِّجُهُ فَأحدَثَ فَالإثمُ بَینَهُما» (تفسیر کنزالدقائق، ج۹، ص۲۸۷)؛ (کسی که فرزندى به او عطا شد و استطاعت داشت او را زن بدهد و نداد، اگر فرزندش کار خلافى مرتکب شد، گناهش به حساب هر دو است).
توجه کنید، اگر کسى بداند به حرام مىافتد، ازدواج بر او واجب مىشود. حتى اگر در کلاس ششم یا پنجم متوسطه باشد. بعضى را مىشناسم که در دورۀ دبیرستان ازدواج کردهاند، بچهدار شدهاند، لیسانس هم گرفتهاند و شغل آبرومندى هم دارند. ازدواج سد راه تحصیل نیست. در کتاب کلیدهاى خوشبختى آمده است: «آمار نشان مىدهد دانشجویانى که در دانشگاههاى آمریکا زن داشتند، نمرههاى عالى داشتند و از آنها عالىتر کسانى بودند که بچه هم داشتند.»
آقاى کراچیان، از فارغالتحصیلهاى همین مدرسه است. به او گفتم: «ازدواج کن.» به حرفم گوش کرد و زن گرفت. پس از ازدواج گفت: «نمرههاى من همیشه ده یا دوازده بود. عقد کردم و بااینکه هنوز عروسى نکردهام، نمرههایم هجده یا نوزده شده است.» برخلاف عقیدۀ بعضىها که مىگویند ازدواج سد راه است، برعکس، بهترین وسیلۀ موفقیت در تحصیل است. یک جوان وقتى به نامحرم مىرسد، اگرچه چشمچرانى نکند، مسلماً روى اعصابش اثر مىگذارد. اما وقتى همسر داشت، اعصابش آرام است و میتواند در درس موفق شود. البته شنیدن این حرف براى شما سنگین است و براى پدر و مادر سنگینتر. اگر بگویى: «به جوانت زن بده»، مىگوید: «دهانش بوى شیر مىدهد!» اما یک پدر عاقل مقدمات ازدواج فرزندش را فراهم مىکند. با این محیط کثیف و آلوده، بدون ازدواج نه انسان پاک مىماند و نه مىتواند معلومات کسب کند. آقاى سعیدیان مىگفت: «وارد دانشگاه شدم. رفتم امتحان دادم و برگشتم. نزدیک ظهر دیدم پسرى با دخترى حرف مىزند. به من گفت: ’امتحان دادى؟‘ گفتم: ’بله.‘ گفت: ’شما این هزار صفحه را چند دور خواندید؟‘ گفتم: ’یک دور.‘ گفت: ’من هرچه مىخوانم، فراموش مىکنم.‘»
آنهایى که ازدواج کردهاند که هیچ، ولى کسانى [را] که زن ندارند، بفرستید پیش من تا با آنها صحبت کنم. حداقل اتمامحجت مىشود و اگر عمل نکردند ما مسئول نیستم. مسلماً عدهاى که بهدنبال هرزگى هستند به شما مىگویند: «مبادا خر شوى. مىخواهند طوق لعنت را به گردنت ببندند.» به اینگونه افراد بگو[یید] خداوند کریم در قرآن مجید مىفرماید: «أن خَلَقَ لَکُم مِن أنفُسِکُم أزواجًا لِتَسکُنوا إلَیها» (روم: ۲۱)؛ (از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید). زننداشتن براى یک جوان باعث اضطراب است. باید تصمیم گرفت و عمل کرد. مردان حق اهل تصمیماند.
دکتر فرمد مىگفت: «پدر من خیلى به من خدمت کرد، ولى بالاتر از همه این بود که در سن پانزدهسالگى به من زن داد.» دکتر کوثرى مىگفت: «پدر من ماهى هشت تومان براى من مىفرستاد. در سال اول دانشگاه، احساس کردم نمىتوانم خود را حفظ کنم. با همان پول زن گرفتم.» آقاى دکتر کوثرى بهقدرى دقیق است که گاهى با یک نگاه، امراض را تشخیص مىدهد.
ما مىخواهیم بدون زحمت، فرد مفیدى شویم. امکان ندارد. اگر مىخواهید شخصیت ارزندهاى شوید، باید قوایتان متمرکز باشد. افرادى درنتیجۀ همین تذکرات، فرزندانشان را در سال آخر دبیرستان زن دادند. آقاى داراب، پدرش او را در سال آخر دبیرستان زن داد. الان دو بچه دارد، سربازى هم رفته و در زندگى هم خیلى موفق است. در این موضوع باید حرفهاى مزخرفى را که بعضى مىگویند، کنار بگذاریم. مىگوید: «چه حرفها. حالا چه وقت زنگرفتن است؟ دهانش بوى شیر میدهد، به سربازى نرفته، چهکسى به این زن مىدهد؟ اینکه هنوز بچه است و... .» آیا با این حرفها مىشود جواب غریزه را داد؟ اگر بشود [باید] پدران را متوجه کنیم که زندادن پسر وظیفۀ توست تا به پدر دختر بگوید: «دخترت را به پسرم بده.» اگر گفت: «شغلى ندارد»، باید بگوید: «من خانهام را مىفروشم، پولش را براى خرج دخترت در بانک مىگذارم تا پسرم لیسانسش را بگیرد.» مطلب این نیست که دخترى حاضر نمىشود ازدواج کند، بلکه این آقا مىخواهد راحت باشد. مىگوید: «این چهکارى است که خرج خودش و زنش را بدهم؟» غافل از آنکه دراثر نداشتن زن، گرفتارىهایى برایش ایجاد مىشود که باید چند برابرِ خرج زنش، براى آن گرفتارىها خرج کند.
یکى از دوستان مىگفت: «به شخصى گفتم: ’پسرت را زن بده.‘ گفت: ’مىخواهم خانهام را بزرگ کنم، بعد زنش بدهم.‘ به او گفتم: ’اگر دکتر به پسرت دوایى بدهد، فرضاً خانه هم نداشته باشى، چه مىکنى؟ غیر از این است که هرطور شده دوا را تهیه مىکنى و به او مىدهى؟ زن براى پسر تو مثل دواست. براى خانه و این حرفها او را معطل نکن.‘»
هدف ازدواج
ما باید ازدواج کنیم، بچهدار هم بشویم، ولی سعى کنیم به هیچچیز و هیچکس دل نبندیم و آنى از یاد خدا غافل نباشیم. هنگامى که در قم درس مىخواندم، دخترم مریض شد. او را براى معالجه [پیش] دکتر بردم. حالش خیلى بد بود. دکتر از او ناامید شد. او را رو به قبله خواباندیم. من با خیال راحت خوابیدم. وقتى همسرم به زن همسایه گفته بود: «فلانى دیشب تا صبح خوابید»، تعجب کرده بود که چطور مىشود کسى که حال بچهاش خیلى بد است، بخوابد. در جواب گفتم: «وظیفۀ من این بود که او را دکتر ببرم، دارو هم بخرم؛ آیا نخوابیدن من در معالجۀ او تأثیرى دارد؟ اگر دیشب نمىخوابیدم، صبح نمىتوانستم درس بخوانم. من به قم آمدهام تا درس بخوانم. مرگ او هم بهدست من نیست. برفرض که مُرد، باید او را دفن کنیم.» اتفاقاً هم نمرد و خوب شد.
یکى از دانشجویان که براى اخذ دکتری به لندن رفته است، نامهاى براى من نوشته که از فارغالتحصیلها تا حالا کسى به این پختگى ننوشته است. در این مدت کم، کاملاً اروپا را درک کرده. خیلى قشنگ نوشته است. براى آقایان مىخوانند تا اگر شما هم به اروپا رفتید، اینطور باشید و خودتان را نبازید. متأسفانه عدهاى به آنجا مىروند و بهواسطۀ کمظرفى، غربزده مىشوند و مىگویند: «در خیابانهاى آنجا شش ردیف ماشین مىتوانند کنار هم حرکت کنند و ساختمانهایش دهطبقه است!» یکى نیست بگوید: «خب صدطبقه باشد، هزارطبقه باشد، این چه ربطى به انسانیت دارد؟» نامه را بخوانید.
بهیقین مىتوان گفت که لندن شهر سگ و شراب است. یک هفته را مرتب کار مىکند و دو روز آخر هفته، زنجیر سگ خود را به دست مىگیرد و به شرابخانهها پناه مىبرد و به نواى تارى که در گوش اینان سخت خوشآهنگ مىافتد، سر مىجنباند و عریانشدن زنى روسپى را با چشمانی شهوتآلوده نظاره مىکند و خراب و هوشربوده، به خانه روان مىشود تا دوباره هفتهای نو درآید، کارها از سر گرفته شود و بر همین منوال تا پایان عمر و زنجیر تولید و مصرف. تولید کنیم تا مصرف کنیم، مصرف کنیم تا نیرومند شویم، نیرومند شویم تا بهتر تولید کنیم، بهتر تولید کنیم تا بهتر مصرف کنیم و بهتر مصرف کنیم تا... و چنین تسلسل خطرناکى پایان خوابهاى شیرین علمگرایان پیشین است که حل معماى جهان انسانى را همچون مسئلۀ مکانیک، بهعهدۀ علم مىنهادند و از نهال نى، میوۀ شیرین چشم داشتند. با این گفتار هرگز امانت و دقت و صحت این مردمان را در کارها انکار نمىکنم، اما کلام در هدف و غایت این مجموعه است. توقف در غایات جزئیه و غفلت از غایةالغایات.
مىگوید آنها در غایات جزئى توقف کردهاند. توجه کنید. [اینکه] به مدرسۀ ابتدایى برویم، این غایتِ جزئى است. بعد از آن به دبیرستان مىرویم. این هم جزئى است. از دبیرستان به دانشگاه مىرویم. این هم غایت جزئى است. ولى از غایةالغایات که ذات مقدس حق است، بهکلى غفلت کردهایم. اما عدهاى از مردم که بیدار و متوجهاند، تمام کارهایشان جنبۀ الهى دارد و براى خداست. آنان در غایات جزئیه مکث نمىکنند. غذا مىخورند، اما براى آن موضوعیت قائل نیستند. مىخوابند، ازدواج مىکنند و... همه براى خدا. اما آنها اینطور نیستند، آنها در غایات جزئى ماندهاند و نمىدانند اینها مقدمه براى رسیدن به خداست. این اهداف و غایات پست کجا و آن کلام دلنشین و گوشنواز آسمانى کجا که: «قُل إنَّ صَلاتي وَنُسُکي وَمَحیايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ العالَمین» (انعام: ۱۶۲)؛ (بگو: «نماز و عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است»).
در یکى رو وز دویی یک سوى باش یکدل و یکقبله و یکروى باش
(عطار نیشابوری)
مسئلۀ تشکیل خانواده ناشی از غریزۀ حب ذات است. چون هر بشرى مىخواهد باقى باشد و میل به بقا دارد و ازطرفى هم چون مىبیند این امر غیرممکن است، مىگوید: «ازدواج کنم تا بچهام که درجۀ نازلهاى از وجود من و پارهاى از من است، باقى بماند.» غریزۀ حب ذات در همۀ حیوانات وجود دارد. دیدهاید وقتى پشهاى روى دست شما مىنشیند، بهمحض اینکه دست را جلو مىبرید، بلند مىشود. این همان غریزۀ حب ذات است.
همۀ ما دوست داریم خلاف دانستۀ خود و وجدانمان عمل نکنیم؛ مثلاً اگر ازدواج کردیم و همسر ما از ما چیزهایى خواست که مجبور بودیم براى تهیۀ آن از راه حرام پول کسب کنیم، دوست داریم این کار را انجام ندهیم؛ اما چه مىشود که ناگهان از جاده منحرف مىشویم؟
مؤمن مثل کوه است و هیچ بادى او را حرکت نمىدهد. راهش هم این است که هرچه شما را مسخره کنند، هیچ تغییرى در وضعتان ندهید. بگذارید شما را مسخره کنند و [به شما] بگویند شیخ، اُمّل، مرتجع و... . وقتى بىاعتنایى به این حرفها براى شما ملکه شد، در دانشگاه که دوستانتان مىخواهند شما را به پارتى و کثافتخانه ببرند، مىتوانید ایستادگى کنید.
بگویید: «من دینم را به دنیا، به اقوام همسرم و به هیچکس نمىفروشم.» عقل به شما اجازه نمىدهد تا براى مراسم عروسى پول قرض کنید. عقل مىگوید: «از اینکه جشن نمىگیرى مترس و اگر همه این کار را انجام مىدهند، تو مکن.»
ممکن است از دانشگاه که فارغالتحصیل شدى، برایت شغلى باشد که ماهى دههزار تومان حقوق بدهند. اگر از ملامت و سرزنش مردم وحشت نکنید، مىگویید: «از خانوادۀ پایینی زن مىگیرم که با نان خالى بسازد و به دهى مىروم و در آنجا درس مىدهم.» مسلماً در این شرایط پدر، مادر و خویشان، شما را سرزنش مىکنند. باید مردى باشى که تحتتأثیر این حرفها قرار نگیرى.
اگر پدر یا مادرت دوست داشته باشند شب عروسى برایت مطرب بیاورند، بگویید: «حرام است و من راضى نیستم.» آن وقت همۀ فامیل شما را سرزنش و ملامت مىکنند، ولى شما به آنها مىگویید: «لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصیةِ الخالِق» (نهجالبلاغه، حکمت ۱۶۵). مولا علی(ع) میفرماید: «لا تَکُن عَبدَ غَیرِكَ وَقَد جَعَلَكَ اللهُ حُرًّا» (نهجالبلاغه، نامۀ ۳۱)؛ (بندۀ کسى نباش، هرآینه خداوند تو را آزاد آفریده است). یکى بندۀ زنش است. همیشه مىگوید: «خانم فرمود.» بپرسید: «آیا خانم درست فرمود یا درست نفرمود؟ اگر درست فرمود، خیلى خب، اینکه خانم و آقا ندارد، و اگر درست نمىگوید، چرا حرفش را مىشنوى؟»
ملاکهای انتخاب همسر
یکى از مسائلى که باید در نظر گرفت این [است] که از خانوادههاى اصیل زن بگیرید. اولین شرطى که در ازدواج باید در نظر بگیرید، پاکى خانوادۀ دختر است. زیبایى دختر و ثروت پدر هدف و معیارتان نباشد. اینها فایدهاى ندارد. کسانى که ازدواج مىکنند و در تمام دورۀ زندگى آب خوش از گلویشان پایین نمىرود و فرزندانشان بد و فاسد مىشوند، وقتى انسان تفحص مىکند، مىبیند زن [آنها] ناجور بوده است. «زمین شوره سنبل برنیارد.» اگر بهترین گندم را در زمین شورهزار بکارند، فاسد مىشود. ممکن است با تمام شرایط، نان حلال تهیه کنید و سایر شرایط تربیت یک فرزند خوب را فراهم کنید، ولى اگر زن بدجنس، متقلب و مادى باشد، بچهاش هم همینطور مىشود. برعکس، هرکس که فوقالعاده است، پس از تحقیق معلوم مىشود مادرش پاک و فوقالعاده بوده است. به مادر مرحوم آقای بروجردى مىگفتند «مریمِ زمان»، چون یک زن عابدۀ زاهدۀ باتقوا بوده است. به او گفتند: «پسرت در سن بیستسالگى مجتهد شده است.» گفته بود: «مهم نیست، چون من بدون وضو پستان در دهانش نگذاشتم.» آیا مادرى که مىگوید: «من در عروسى شهین خانم این پیراهن را پوشیدهام و نمىشود همین پیراهن را در عروسى مهین خانم بپوشم» و براى این موضوع شوهر را اذیت مىکند، با آن مادر بزرگوار یکى است؟ از شماها قیافۀ هرکس که از خانوادههاى فهمیده است، روشن و قیافۀ هرکس که از خانوادههاى ناراحت و غصهخور است که مرتب آه مىکشند و گله مىکنند، گرفته است. هرکس مادرش گرفته است، خودش هم گرفته است و هرکس که مادرش باز و روشن است، خودش هم روشن است. البته توجه داشته باشید که سخنان من نباید شما را ناامید کند، چون اینطور نیست که اگر مادر در سطح عالى نبود، شما نتوانید ترقى کنید. فقط باید بیشتر زحمت بکشید وگرنه درِ سعادت بهروى کسى بسته نیست.
زن با بیان کلمۀ «أنکَحتُ» مىخواهد تعهد خودش را به شوهر بفهماند که من حاضرم در فقر، غنا، مرض، سلامتى و شداید زندگى با تو زندگى کنم. مرد هم با گفتن «قَبِلتُ» به زن مىفهماند که من هم تعهد تو را قبول کردم و عقد همسرى با تو بستم که در خوشى و ناخوشى باهم باشیم. عقد ازدواج براى تشکیل خانواده و بقاى نسل است و خطبۀ عقد نمایشگر همین تعهد است. قطعاً پدر و مادر صلاح پسرشان را بهتر مىدانند. فقط شکل خوب که ملاک نیست. اگر فقط شکل خوب ملاک باشد، در کوچهها زیاد است. اگر تو مىخواهى با او زندگى کنى، باید بدانى پدرش و مادرش کیست و خصوصیات روحى او چیست. دختر خیابانى معلوم نیست قبل از تو چند شوهر کرده است.
در جریان ازدواج، مراقب باشید بعضى دخترانى که سنشان از شما بیشتر است، مىخواهند نظر شما را بهسمت خودشان جلب کنند. مبادا با دخترى که سنش از شما بیشتر است، ازدواج کنید، چون سن زن باید از مرد کمتر باشد. اگر زیادتر باشد، اعصاب مرد مریض مىشود.
مهریه
یکى از علماى قم مىخواست دخترش را شوهر بدهد. از صبح تا ظهر دربارۀ مبلغ مهریه دعوا بود که چهاردههزار تومان باشد یا دوازدههزار تومان. پس از مدتى کشمکش عدهاى گفتند: «کسانى که اینجا هستند پیشنمازند و ظهر نزدیک است. اگر بحث بیشتر طول بکشد، نمازجماعتها تعطیل مىشود! مطلب را خاتمه دهید.» ببینید چگونه این عالِم خودش را باخته است. عجب. همین آدم به مردم مىگوید: «مِهر چیست؟ مگر مىخواهید خرید و فروش کنید؟ اگر داماد خوب است، نباید دربارۀ پول صحبت کرد»، اما فقط حرفش را مىزند و از عمل خبرى نیست.
چندى پیش به دکان آقایى رفتم و دربارۀ همین موضوع صحبت کردم. اتفاقاً روز بعد جوانى براى خواستگارى دخترش آمد. عموها و دایىها شروع به چانهزدن دربارۀ مهریه کردند. اما پدرِ دختر کاغذ سفیدى را امضا کرد و به پدر داماد داد و به او گفت: «هرمقدار مهر تعیین کنید، من قبول مىکنم.» هرچه خویشان به او گفتند: «تو آبروى ما را بردى، چرا کاغذ سفید امضا دادى؟ دختر سبک مىشود و...» این آقا گفت: «اگر من پدر دخترم، همین است و غیر از این هم ممکن نیست.» سپس به پدر داماد گفت: «به این حرفها اعتنا نکن. دختر من است. هرچه مىخواهى بنویس.» سپس این دو جوان زندگى شیرینى تشکیل دادند و باهم خیلى صمیمى بودند. اما برخى ازدواجها با دعوا شروع مىشود.
ازدواج موقت
بعضى افراد به اسلام طعنه مىزنند و مىگویند: «صیغه و زنا با هم فرق نمىکند.» در جواب باید گفت اگر کسى زنا کند، بچهاى که به دنیا مىآید از او نیست و از او ارث نمىبرد، اما صیغه مثل ازدواج دائم است و بچۀ صیغهاى هم از انسان ارث مىبرد. اسلام دینى جهانى است. مسلمانان براى تجارت و کارهاى دیگر به جاهاى گوناگون دنیا سفر مىکنند و بهدلایلى نمىتوانند همسر خود را همراه ببرند. غریزۀ جنسى را هم که نمىشود نادیده گرفت. لذا ازدواج موقت تشریع شده و در قرآن هم آمده است. خلیفۀ دوم ازدواج موقت را حرام کرد و اگر این کار بهواسطۀ حرف او در نظرها زشت نشده بود، جوانها اینقدر به زحمت نمىافتادند. مثلاً جوانى دانشجوست، سربازى نرفته و نمىتواند ازدواج کند. اگر صیغه در نظرها زشت نبود، این جوان آلوده نمىشد. امام صادق(ع) فرمود: «تا روز قیامت، هرکس زنا کند گناهش در نامۀ عمل عمر است، زیرا گفت: ’دو چیز را حرام مىکنم: یکى ازدواج موقت و دیگرى متعۀ حج.‘»
اسلام در ۱۴۰۰ سال قبل فرموده که اگر نتوانستى بهصورت دائم ازدواج کنى، ازدواج موقت اشکالى ندارد. ولى آن را اینقدر بهصورت زشتى درآوردهاند که دختری مىگوید: «همینجورى حاضرم، ولى صیغه نمىشوم.» [خندۀ بچهها.]
[یکى از بچهها:] چه فرقى باهم دارند؟
اگر صیغه باشد، عده دارد و تا عده تمام نشود، زن نمىتواند با دیگرى ازدواج کند. شما خیال مىکنید صیغه این است که مرد بگوید: «أنکَحتُ» و زن بگوید: «قَبِلتُ» و یک ساعت دیگر هم برود کنار دیگرى! [خندۀ بچهها].
[یکی دیگر از بچهها:] عده چیست؟
یعنى زن بعد از آنکه از همسرش جدا شد، باید مدتى صبر کند، سپس شوهر کند. اسلام براى اینکه نسب محفوظ بماند و معلوم باشد پدر بچه کیست، عده را معین کرده است و همانطور که در عقد دائم، زن باید عده نگه دارد، در ازدواج موقت هم همینطور است. البته زنى که به سن پنجاه رسیده، چون یائسه است و نمىتواند بچهدار شود [خندۀ بچهها] عده ندارد. اما مهم این است که ازدواج با پیرزن انسان را مریض مىکند.
البته باید توجه داشته باشید صیغۀ زنهاى بدنام جایز نیست، یعنى یک زن فاحشه را نمىشود صیغه کرد. با زنى پاک و مورداعتماد بهطور موقت مىشود ازدواج کرد.
روزى در تاکسى نشسته بودم. راننده گفت: «این چه دینى است که مىشود یک ساعت با یک زن ازدواج کرد، بعد او را رها کرد؟ این باعث مىشود که اگر زن بچهدار شد، بچهاش بىپدر و بىسرپرست بماند.» گفتم: «ما چنین دینى نداریم. ازدواج دو نوع است: دائم و موقت. در ازدواج موقت هم، بچه براى پدر است و باید خرجش را بدهد و از او ارث هم مىبرد و مثل بچهاى که از زن دائمى متولد شده، پدر مسئول سرپرستى و تربیت اوست.»
مادر و تربیت فرزند
آنکسى که انسان را آفریده مىداند عاطفۀ مادرى باید به داد بچه برسد. لذا به مادر گفته: «در خانه باش، خانهدارى کن [و] بچههایت را تربیت کن تا هم بچهها از مهر تو استفاده کنند، هم شوهر پس از یک صبح تا شام خستگى، با آمدن به خانه، نشاط و شادابى خود را تجدید کند. اصلاً ساختمان زن براى امور خانهدارى و تربیت فرزند آفریده شده است. زن بهواسطۀ قاعدگى، قدرت کارش کم مىشود. با خصوصیاتى که در زن وجود دارد، بهطور طبیعى کارهاى سنگین از او ساخته نیست و برعکس با عاطفۀ مخصوصى که دارد، باید موجوداتى باعاطفه بسازد. اگر انسان بخواهد این نظم طبیعى را بر هم بزند، نظام آفرینش مختل مىشود.
یکى از مسائلى که دنیا را بیچاره کرده مسئلۀ زنان است. اروپایىها گفتند: «زنان نباید در خانه بمانند و باید وارد اجتماع شوند.» پس از مدتى که وارد اجتماع شدند، همه عاجز شدند و مىگویند: «چه خاکى بر سرمان بریزیم؟ اشتباه کردیم.» حالا [که] مىخواهند وضعیت را درست کنند، دیگر نمىتوانند. اصلاً ساختمان و روح زن براى تربیت فرزندان ساخته شده است و اگر به کار دیگر مشغول شود، از این کار مهم بازمىماند. مثل این [است] که مهندسى را وادار کنیم کارگرى کند. زن باید در خانه باشد تا با مهر مادرى که خداوند در نهادش قرار داده، فرزندش را در آغوش بگیرد، غذا برایش تهیه کند، شوهردارى کند و... . مقام شامخ مادرى نباید فداى کارهاى بیرون از خانه شود. ناپلئون مىگوید: «مادر با یک دست گهواره را مىجنباند و با دست دیگر دنیا را.» عجبا. این عنصر شریف و موجود باعظمت را از کار خودش که تربیت فرزند بود برکنار کردند و به کارهایى نظیر ماشیننویسى واداشتند. دوستم گفت: «به ادارهاى رفتم، دیدم دخترى پشت ماشین تحریر در یک طرف اتاق نشسته و روبهرویش پسرى است و این شعر را با هم میخوانند و تایپ مىکنند:
صد بار گفتم عرق نخور مست میشى چاقو مىزنى من رو مىکشى حبس مىشى
هرکدام هم ماهى دوهزار تومان مىگیرند.» بسیار خب، پس بچهها را چهکسى باید تربیت کند؟ بچهها را به پرورشگاه مىسپارند. بچۀ پرورشگاهى به چه درد مىخورد؟ او که عاطفۀ مادرى ندیده، گرفتار عقدههاى روانى خواهد شد و در دورۀ زندگى گرفتارىهاى فراوانى براى خودش و دیگران به وجود خواهد آورد.
چندى قبل در پاریس عدهاى از زنها در خیابانها شعار مىدادند که «به داد ما برسید، ما از یک طرف باید زن و مادر باشیم و بچه شیر دهیم و از طرف دیگر باید به کارهاى اجتماعى برسیم. ما خرد و نابود شدیم». یکى از دوستان مىگفت: «بعدازظهر تابستان به داروخانه رفته بودم. پیرزنى به من گفت: ’گذشتهها ما در خانه بودیم و به کارهاى خانه مىرسیدیم. خانم بودیم. حالا که پیر شدم، هرکدام از بچههایم جایى رفتهاند. من الان از اداره آمدهام، تازه باید خرید کنم و بروم غذا بپزم. هیچکس هم نیست به حال ما رحم کند. در گذشته احترام به ما بهاسم خانمبزرگ، از دوران جوانى بیشتر بود، اما حالا از همه ذلیلتر و بیچارهتریم.‘»
خلاصه غربیها این موجود باعظمت را پست و بىارزش کردند. گفتند: «نباید زنان مثل کلاغ سیاه در چادر بمانند» و با تبلیغات وسیع و دامنهدار، زنان را به عرصههاى اجتماعى وارد کردند. اما حالا فهمیدهاند [و البته] دیگر جاى برگشت نیست.
پدر و مادر، اساس خانواده
اهمیت پدر و مادر
امیرالمؤمنین(ع) در تشییع جنازۀ مادرش، پاى برهنه بهدنبال جنازه مىرفت و گریه مىکرد. مردم تعجب کردند و پیش پیامبر(ص) آمدند و گفتند: «اى رسول خدا، على در کوچه با پاى برهنه مىدود و گریه مىکند.» فرمود: «جا دارد، چون مادرش از دنیا رفته است.»
«اَلجَنَّةُ تَحتَ أقدامِ الاُمَّهات»؛ (بهشت زیر پاى مادران است). بااینکه بوى بهشت پانصد سال راه مىرود، کسى که پدر یا مادر از او ناراضى است بوى بهشت را نمىشنود. در اردیبهشتماه در ییلاقها دیدهاید در کوچهباغها بوى گل مىآید. پانصد سال راه خیلى زیاد است. چندینهزار کیلومتر است. بهشت بهقدرى معطر است که بویش اینمقدار راه مىرود. ولى اگر پدر یا مادر از کسى ناراضى باشد، نهتنها وارد بهشت نمىشود، بلکه آنقدر دور است که بوى آن را هم نمىشنود. پدر یا مادر ناراضى [باشند] یعنى چه؟ یعنى آنها را بزنیم و بکشیم؟ نه، یعنى حفظ ادب نکنیم و طورى باشیم که از ما ناراحت شوند.
استاد اخلاق ما مىفرمود: «در تمام تکلیفهایى که ازطرف پروردگار به انسانها گفته شده، هیچ تکلیفى بهاندازۀ احترام به پدر و مادر مهم نیست.» چرا؟ زیرا پدر و مادر علت وجود تو مىباشند. اگر مادر یک شب از شبها به شما شیر نداده بود، الان شما در بهشت زهرا بودید. اگر به شما رسیدگى نکرده بود، شما نبودید. پس اینها واسطۀ وجود شما هستند.
بهعنوان مثال دکترى به شما مىگوید: «صدهزار تومان مىگیرم و چشم شما را معالجه مىکنم، اما یک شرط دارد که باید از صبح تا ظهر، مطب مرا جارو کنید.» مسلماً قبول مىکنید. تمام وجود شما از مادر است. [بنابراین وقتی] به شما مىگوید: «برو فلان چیز را براى من بخر»، چقدر باید یک نفر ناسپاس باشد که در این موقعیت، تکلیف را با جان و دل انجام ندهد.
فرض کنید شما مادر نداشتید. زنپدر کشیدهاى به شما مىزد و مىگفت: «پیش از آفتاب، باید سماور را روشن کنى، حیاط و درِ کوچه را جارو کنى و ظهر هم باید غذا را حاضر کنى. شب هم ساعت دوازده بخوابى.» اینها را در ذهن مجسم کنید. حالا خداوند به شما منت گذاشته و پدر و مادر دارید. اینقدر بىشخصیت نباشید. البته محبت مادر مانع مىشود که تو را بزند، محبت تو هم مانع باشد که منتظر بمانى تا به تو دستور بدهد. هرچه مىخواهد، باید فورى انجام دهى. دنیا و آخرت شما مادر است.
یکى از شاگردهاى کلاس سوم علاقهمند شده بود عکسهایى در اتاقش باشد. با یک جمله که مادر به او گفته بود: «من اینها را دوست ندارم»، همه را دور ریخت. معلوم مىشود اینگونه افراد از انسانیت بهرهمند هستند. حالا کس دیگرى ممکن است در برابر مادرش ایستادگى کند. آسمان هم زمین نمىآید، اما روزی که از این نشئه حرکت مىکنید، واقعاً فکر کنید که چه حالى خواهید داشت، وقتى در نظرتان مجسم شود که روزى نسبتبه مادرم بد رفتار کردم و او را ناراحت نمودم. در آنهنگام از خجالت آب خواهید شد.
چه خوش گفت زالى به فرزند خویش چو دیدش پلنگافکن و پیلتن
گر از عهد خُردیت یاد آمدى که بیچاره بودى در آغوش من
نکردى در این روز بر من جفا که تو شیرمردى و من پیرزن
(سعدی)
بچه نمىتواند یک مگس را از خودش دور کند. مگر غیر از این است؟ بچۀ شیرخوار مثل یک تکه گوشت، گوشهاى افتاده. اگر شیر به او ندهند، مىمیرد. اگر مادر یک روز به شما شیر نداده بود، الان نبودید. پس او علت وجود شماست. مىگویند: «عقرب شکم مادرش را پاره مىکند و بیرون مىآید.» یکى از بزرگان این مطلب را شنید و گفت: «ما ندیدیم، ولى سخن درستى است و چون با اصل خویش بىوفایى کرده، درنتیجه همه با او دشمناند.» واقعاً این جمله عارفانه است.
وظایف نسبتبه پدر و مادر
پیامبر(ص) فرمود: «وَقِّروا کِبارَکُم وَارحَموا صِغارَکُم.» «وَقِّروا» یعنى احترام کنید. ریشۀ آن «وقار» است. مصدرش «توقیر» است بهمعناىِ احترامکردن. بزرگها را احترام کنید و به کوچکها ترحم کنید. یعنى همانطور که دوست دارید پدرتان نسبتبه شما مهربان باشد، شما هم با کوچکتر از خودتان مهربان باشید. پس، از این ساعت خانۀ شما باید خانۀ یک مسلمان باشد. در مقابل پدرها کوچکى کنید. اگر پدر شما را زد، نباید سرتان را بلند کنید. «وَاخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ وَقُل رِبِّ ارحَمهُما کَما رَبَّیاني صَغیرًا» (اِسرا: ۲۴)؛ (بالهای ذلت و تواضع را از روی ترحم در مقابلِ پدر و مادر پهن کن و بگو: «خدایا، همانطور که وقتی کوچک و بیچاره بودم اینها به من رحم کردند و مرا تربیت کردند، تو هم به آنها رحم کن»). یعنی در مقابل پدر و مادر کوچک باش. اگر دیده باشید، گاهى گنجشک یا مرغ بالهایش را روى خاک پهن مىکند.
پیغمبر(ص) مىفرمود: «به کسى که یک روز از تو بزرگتر است احترام کن و بگو او یک روز بیشتر از من خدا را عبادت کرده، و به کسى هم که یک روز از تو کوچکتر است احترام کن و بگو او یک روز کمتر از من در دنیا بوده و کمتر گناه کرده است. درهرصورت خود را کوچک ببین و متواضع باش.»
مىگوید: «مادرم فیزیک و شیمى نمیداند. حتى فارسى هم خوب بلد نیست. اما من هندسه، جبر و مثلثات مىدانم. پس لازم نیست به حرفش گوش کنم.» اگر اعلمالعلماى روى زمین و اول پرفسور عالم هم بشوى، مادر تو این است. نمىتوانى بگویى: «چون پرفسور هستم، دیگرى را به مادرى انتخاب مىکنم.»
خداوند متعال نسبتبه پدر و مادر خیلى سفارش نموده و مىفرماید: «وَاعبُدُوا اللهَ وَلا تُشرِکوا بِهِ شَیئًا وَبِالوالِدَینِ إحسانًا» (نساء: ۳۶)؛ (و خدا را بپرستید و چیزى را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر احسان کنید). خداوند در این آیه، شریکنیاوردن و احسان به پدر و مادر را در عرض هم قرار داده است، یعنى همانطور که خداوند شرک را نمىبخشد، اذیت و آزار به پدر و مادر را هم نخواهد بخشید. نگفته: «شرک نیاورید و نماز بخوانید»، «شرک نیاورید و روزه بگیرید»، «شرک نیاورید و به مکه بروید»؛ ولى مىگوید: «وَبِالوالِدَینِ إحسانًا.»
احسانکردن به والدین غیر از این است که آنان را اذیت نکنیم. ممکن است کسى تصور کند اگر انسان پدر و مادرش را ناراحت نکرد، به وظیفۀ خودش عمل کرده؛ ولى از این آیه استفاده مىشود [که] علاوهبر اینکه نباید آنان را اذیت کرد، واجب است به پدر و مادر احسان کنى، [مثلاً] رختخوابش را بیندازى و جمع کنى، غذا برایش بیاورى، پرده را عقب نگه دارى، در را برایش باز کنى، ساکش را دست بگیرى، نسبتبه او کوچکى کنى و... . آقایان، توجه کنید که چه مىخواهم بگویم. نمىگوید: «اذیتشان نکنید»؛ مىگوید: «احسان کنید»، یعنى [با آن] یک تومان یا دو تومانى که دارید، یک چیزى بخرید [و] شب ببرید به خانه و بگویید: «مامان جان، این را براى شما آوردهام.» احسان واجب است، نه اینکه اذیت نباید کرد. بحث امروز دقیق است. نه اینکه اگر احسان کنید کار خوبى کردهاید، بلکه یک وظیفۀ واجب را انجام دادهاید.
بنده موقعى که در سن شما بودم، خیال مىکردم که اگر آدم به پدر و مادرش کمک و رسیدگى کند، فقط کار خوبى کرده. وقتى به این آیه رسیدم، فهمیدم که این آیه مىگوید احسان به پدر و مادر واجب است. پس یادتان نرود: واجب است یعنى ترک احسان عقاب دارد.
عهد الهىْ پیمان دین است که همه مىگوییم: «ما مسلمان و به این دین وفاداریم.» اگر مخالفت کنیم، عهد الهى را شکستهایم. کى شکستهایم؟ هنگامى که دروغ گفتیم، به نامحرم نگاه کردیم، غیبت کردیم [و...]. پیامبر(ص) فرمود: «لا دینَ لِمَن لا عَهدَ لَه» (بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۱۹۸)؛ (کسى که به عهد خویش وفا نکند دین ندارد). اصلاً دین یعنى پایبندى. شما بهعنوان یک مسلمان، عهد کردهاید که به آیۀ «وَبِالوالِدَینِ إِحسانًا» عمل کنید. اگر احسان نکردید، عهدشکنى کردهاید. مراد این نیست که پدر و مادر را اذیت نکنید، بلکه واجب است به آنها احسان کنید.
یک جوان مسیحى آمد پیش امام جعفر صادق(ع) [و] گفت: «من مسلمان شدهام و مادر من ارمنى است. با او چگونه رفتار کنم؟» حضرت فرمود: «نهایت احترام را به او بگذار.» گفت: «مىخواهم با او غذا بخورم، نجس مىشوم.» فرمود: «با او غذا بخور، ولى طورى که دلش نشکند و خودت نجس نشوى.» این پسر وقتى به وطنش برگشت، به مادر پیرش خیلی رسیدگی میکرد. دستبهسینه در مقابلش میایستاد، لباسهاى مادرش را عوض مىکرد، رختخوابش را مىانداخت و جمع مىکرد، خودش به او غذا میداد و برایش آب مىآورد و مواظب حال او بود. مادر گفت: «تو از وقتى مسلمان شدهاى، خیلى با من مهربان شدهای و با ادب و احترام رفتار مىکنى.» گفت: «دستور اسلام است که به مادر خود احترام و نیکی کنید.» مادر گفت: «این دین دین آسمانى و دین حق است، چون تمام انبیا دستور دادهاند که انسان باید نسبتبه پدر و مادرش مهربان باشد. پسر جان، اگر من بخواهم مسلمان بشوم، چه [باید] بکنم؟» گفت: «باید شهادتین را بگویى.» پسر شهادتین را به او تلقین کرد و زن مسلمان شد. بعد از مدتی، نزدیک مُردنش گفت: «آن کلماتی که گفتی دومرتبه بگو تا من هم با تو بگویم.» پسر دوباره گفت و مادر تکرار کرد و مسلمان از دنیا رفت و تمام فامیلش همه مسلمان شدند. درنتیجۀ یک کار صحیح، یک فامیل مسلمان شدند.
مادرها اعم از اینکه خوب باشند یا بد، شما باید آنها را احترام کنید. مادر شماست، هیچ چارهاى ندارید. باید احترامش کنید. او گناه مىکند و فرداى قیامت مىسوزد، ولى وظیفۀ شما این است که در احترام او کوتاهى نکنید. پس آقایان توجه داشته باشید که شما غیر از یک تذکر مؤدبانه هیچ وظیفۀ دیگرى ندارید. حق ندارید که العیاذ بالله تندى کنید یا آنها را ناراحت کنید.
لازمۀ جوانمردى و بزرگوارى این است که شما با خانواده نان خالى بخورید، ولى بهترین غذا را در اختیار مادرتان بگذارید. این جوانمردى است. اما زرنگى چیست؟ مىگوید: «این پیرزن را رها کن، بگذار بمیرد تا راحت شویم! برایم تکلیف تعیین میکند. من نُه کلاس درس خواندهام، هندسه، فیزیک و شیمى مىدانم، به من مىگوید: ’شب کجا میروى؟ چرا دیر آمدى؟‘ مگر من بچهام؟» ولى یک انسانِ جوانمرد، در مقابل پدر و مادرش کوچکى مىکند. کسى که شعور ندارد مىگوید: «باید من راحت باشم.» لذا با پدر و مادر ستیزه مىکند، ولى کسى که عقل دارد مىداند اگر دنیا، آخرت، سعادت و بزرگوارى مىخواهد و اگر مىخواهد خداوند و مردم دوستش داشته باشند، باید پاى مادر را ببوسد.
اگر تا حالا مثلاً چیزى را که به مادرتان مىدادید، با یک دست مىدادید و مىگرفتید، حالا دودستى بدهید و بگیرید. صبح به او سلام کنید. از در که وارد مىشوید، سلام کنید. احتیاجاتش را رفع کنید. کمکم این عادت مىشود.
امام على(ع) فرمود: «أحبِب لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ وَاکرَه لَهُم ما تَکرَهُ لِنَفسِك»؛ (دوست بدار براى دیگران آنچه را براى خودت دوست دارى [و] نخواه براى دیگران، آنچه را براى خودت نمىخواهى). آیا دوست دارید پانزده سال براى شخصى زحمت بکشید و همهچیزتان را فداى او کنید، اما او در برابر خوبىهای شما، روبهروى شما بایستد و با شما درشتى کند؟ مسلم است که نمىخواهید. اگر دوست دارید پسرتان با شما بد رفتار کند، با پدر و مادرتان درشتى کنید. اما اگر دوست دارید پسرى مؤدب، منظم و مرتب داشته باشید که مثل بندۀ شما باشد، باید شما هم نسبتبه پدر و مادرتان بنده و عبد باشید.
اگر شما پدر نداشتید، باید در خانهاى نوکرى مىکردید. حالا بهشکرانۀ نعمت پدر که خداوند به شما داده که خرج شما را مىدهد، چه باید کرد؟ پس، از همین ساعت باید توبه کنیم. اگر پدر یا مادر ناراضى است، تصمیم بگیرید که رضایتشان را فراهم کنید. اگر در این کار مسامحه شود، با روی سیاه از دنیا خواهید رفت، زیرا عاق والدین از گناهانى است که قابلبخشش نیست. شب که به منزل رفتید، روى پاى مادرتان بیفتید تا او را از خودتان راضى کنید.
اى دوست کسى بىسببى یار کشد آن هم چو منى یار وفادار کشد
شما تیمسار چهارصدشمارهاى نیستید و اصلاً نمىتوانید جنایاتى [را] که او مرتکب شده انجام دهید، ولى با کمى دقت مىبینید شما هم در مرتبۀ خودتان همان تیمسار چهارصدشمارهاى هستید و در خانه که زورتان به خواهر و مادرتان مىرسد، آنها را اذیت مىکنید. رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: «المُسلِمُ مَن سَلِمَ المُسلِمونَ مِن لِسانِهِ وَیَدِه» (اصول کافی، ج۲، ص۲۳۴). مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش آسوده باشند.
الان وضع در خانه چطور است؟ از هفتۀ پیش تا حالا وضع درست شده؟ بنا بود که نسبتبه پدر و مادر کوچکى کنید. ممکن است بگویید: «پدرم مرا اذیت مىکند.» اگر پدرى داشتید که اذیتتان نمىکرد و او را احترام کردید که هنرى نبود. مگر ممکن است کسى به یک نفر سلام کند و او فحش دهد؟ اگر در مقابل بدى خوبى کردید ارزش دارد. اگر در مقابل پدرى که بهعقیدۀ شما بد است کوچک شدید، پیش خدا آبرو خواهید داشت.
براى رفتن به امجدیه داد و فریاد مىکنى و پدرت را اذیت مىکنى؟ فرض کن رفتى و آمدى، از رفتن آنجا چه لذتی بردى؟ ولى الان پیش نفست شرمندهاى که «چرا پدرم را اذیت کردم؟».
ما باید مالک روح خودمان باشیم؛ مثلاً نباید به نامحرم نگاه کرد، یا منظرۀ وحشتناک تلویزیون را که دست مرموز براى نابودی اعصاب ما تهیه کرده است نباید نگاه کرد. در مقابلِ کسى که بندۀ شهوت است، شما مىگویید: «من بر خودم مسلطم. پول حرام را قبول نمىکنم. درخانه بداخلاقى نمىکنم.»
اگر پدر یا مادر متعادل نبودند یا بهفرض بىجهت شما را اذیت کردند و شما تحمل کردید و با آنها خوب رفتار کردید، ارزش دارد. اگر برادر یا خواهر کوچکتان شما را ناراحت کرد و شما صبر کردید و حتى به او احسان کردید، در پیشگاه الهى اجر دارید.
آثار مثبت نیکی به پدر و مادر
در بنىاسرائیل، کشتهاى پیدا شد. عدهاى گفتند: «فلان قبیله او را کشتهاند.» افراد آن قبیله گفتند: «این قبیله او را کشتهاند.» نزدیک بود دعواى بین این دو گروه به جنگ کشیده شود. حضرت موسى(ع) فرمود: «گاوى بکشید و دُم آن را به مقتول بزنید. بهاذن خدا زنده مىشود و مىگوید چهکسى او را کشته است.» گفتند: «چجور گاوى باشد؟» فرمود: «نه پیر باشد و نه جوان، عیب و نقصى هم در آن نباشد و رنگش هم زرد باشد.» هرچه جستوجو کردند، دیدند گاوى با این خصوصیات را فقط جوانى دارد که حاضر نمىشود بفروشد. بنىاسرائیل حاضر شدند پوست آن گاو را پر از طلا کنند و به او بدهند. گاو را به همین نحو از او خریدند. کشتند و دُمش را به جوان مقتول زدند. زنده شد و قاتل را معرفى کرد. جوان صاحب گاو، براى معاملهاى که سود فراوانى داشت، مىخواست از صندوق پول بردارد و کلید در جیب پدرش و پدرش هم خواب بود. با خود گفت: «اگرچه این معامله نفع زیادى دارد و آیندۀ مرا تأمین مىکند، ولى پدرم را ناراحت نمىکنم و خوابش را به هم نمىزنم و از معامله صرفنظر مىکنم.» خداوند متعال هم بهخاطر این گذشت کاری کرد که بنىاسرائیل گاو او را بخرند و پوستش را پر از طلا کنند و به او بدهند تا چندین هزار برابر سودى که ممکن بود از آن معامله ببرد، به دست بیاورد.
یک شب مادر بایزید بسطامى بیدار شد. بایزید یکى از عرفاست و هزارها نفر مریدش هستند [و] مىآیند دست و پایش را مىبوسند. مادرش دید که کوزۀ آب دست اوست. گفت: «چرا اینجا ایستادهاى؟» گفت: «براى آنکه اگر آب خواستید، به شما بدهم.» گفت: «صدایت مىکردم که آب بیاورى.» گفت: «این مقدار زمان که بروم آب بیاورم، شما تشنه مىمانید و این سزاوار نیست.» این انسان است. شما هم که این داستان را میشنوید، خوشتان مىآید. پس مواظب باشید که در انجام این وظیفۀ مهم مسامحه نکنید.
آقا تقى جوانى بود که مادر او در حضور زن و بچهاش توی سرش مىزد و او سرش را بلند نمىکرد و درنتیجۀ اینکه نسبتبه مادر اینقدر مواظب بود، کنار خیابان قدم مىزد و از در و دیوار برایش مىبارید و اصلاً در امور زندگى گرفتارى نداشت.
آقاى سرخهاى گفت: «در شام رانندۀ ما سنى بود. گفتم: ’شما دخترتان را در کدام مدرسه گذاشتهاید؟‘ گفت: ’مدرسۀ آقاى حاج سیدمحسن عاملى.‘ گفتم: ’شما که سنى هستید، چرا بچۀ خودتان را پیش شیعهها گذاشتهاید؟‘ گفت: ’من از بچهام چه مىخواهم؟ ادب مىخواهم. از وقتىکه به آن مدرسه رفته، صبح که از خواب بلند مىشود، دست من و مادرش را مىبوسد و درسش هم خوب است.‘»
امام صادق(ع) فرمود: «اى شیعیان ما، آبروى ما را نبرید. مایۀ آبروى ما باشید» (وسائلالشیعه، ج۱۲، ص۸). حالا که پدرتان شما را در مدرسۀ علوى گذاشته، باید در فامیلتان مرتب، منظم، نظیف و پاکیزه باشید و درستان هم خوب باشد تا آبروى امیرالمؤمنین(ع) باشید، وگرنه آبروى آن حضرت را بردهاید. نباید کارى کنید که مردم بگویند: «برو بابا، این هم بچۀ مدرسۀ علوى است. ببین با پدرش چطور حرف مىزند.» بچههاى سایر مدارس آداب اجتماعى دارند. شما هم باید آداب اجتماعى داشته باشید، بهطورىکه از همۀ آنها برتر و بالاتر باشید. فرمود: «شیعۀ ما طورى است که در یک اجتماع صدهزارنفرى از همه بالاتر است، بهطورىکه همه مىگویند: ’این جعفرى است.‘» آیا ما اینطوریم؟ اگر هستیم، خوشا بهحالمان، وگرنه از امشب باید شروع کنیم. امشب هرکس به منزل رفت، باید پاى مادرش را ببوسد و الان هم که اینجا نشستهاید، باید از گذشتۀ خودتان که خداى نکرده او را ناراحت کردهاید توبه کنید.
دیشب شخصى [به مدرسۀ دیگری اشاره کرد و] به من گفت: «پسرم در آن مدرسه درس مىخواند. قبلاً خواهر و مادرش را اذیت مىکرد، ولى در این چند روزى که به این مدرسه آمده، دیگر ما را اذیت نمىکند. به اتاق خودش مىرود و مطالعه مىکند.» چه اتفاقى افتاده است؟ احساس کرده که انسان غیر از سگ است و نباید پاچۀ کسى را بگیرد. این حرف را واقعاً احساس کرده، محیط بر او اثر گذاشته و راه تقوا پیش گرفته.
ما مىخواهیم برادر را اذیت کنیم، خواهر را اذیت کنیم، مادر را اذیت کنیم، راحت هم جان بدهیم؛ یعنى از پشتبام بیفتیم و جایى از بدنمان هم نشکند. مگر دیوانه شدهاى؟ مىخواهى با این خلبازىها بروى در دامن خاتم انبیا(ص)؟ محال است. امکان ندارد.
آثار منفی نارضایتی پدر و مادر
در تمام روایات و اخبارى که از اهلبیت(ع) به ما رسیده، نمىتوانید تکلیفى را همدوش احترام به پدر و مادر بیابید. همۀ گناهان بخشیده مىشود، مگر شرک به خدا و کسى که پدر یا مادر از او راضى نباشند. این هم مسئلهاى نیست که بشود به این سادگى درستش کرد. آب که روى زمین ریخت، نمىشود جمع کرد. تیرى که از اسلحه دررفت دیگر برنمىگردد. اگر قلب مادر شکست، به چه قیمتى درست مىشود؟ کسانى که مادرشان در قید حیات هستند، سعادت بزرگى نصیبشان شده. بسیار قدردانى کنند که اگر از دستشان رفت، دیگر قابلجبران نیست. شما که از این نعمت برخوردارید، خیلى مواظب باشید که پدر و مادرتان از شما ناراحت نشوند. هرچه مىتوانید نسبتبه آنها کوچکى و تواضع کنید.
بىاحترامى به پدر و مادر مثل شرابخوردن گناه کبیره است. شب احیا خدا همۀ مردم را مىآمرزد، ولى دو طایفه بخشیده نمىشوند: یکى شرابخوار و یکى هم کسىکه پدر یا مادر از او ناراضى است.
صدایت را بلند مىکنى؟ هرچه صدایت را بلند کنى، افراد زیادى هستند که آنها صدایشان از تو بلندتر است. صداى شیپورها، بلندگوها، الاغها خیلى از صداى تو بلندتر است. چرا صدایت را بلند مىکنى؟ مگر چه شده است؟ همۀ این حماقتها براى آن است که ما خودمان را گم کردهایم. «وَقِّروا کِبارَکُم وَارحَموا صِغارَکُم.» مواظب باشید باید خیلى با ادب و احترام با مادر صحبت کنید.
کسى که نماز جماعت میرود، شبهاى قدر هم تا صبح بیدار است و قرآن سر مىگیرد، ولى مادرش را اذیت مىکند [یا] دروغ مىگوید یا به نامحرم نگاه مىکند، این شخص نمىتواند بگوید: «بیایید نامۀ عمل مرا ببینید.» از همه دقیقتر خود خداست. به خداوند که نمىشود حقه زد.
خدا میفرماید: «به کسى که پدر یا مادر از او ناراضى است، بگو: ’هرچه مىخواهى عبادت کن، من تو را نمىآمرزم.‘» این آدم نماز مىخواند، روزه هم مىگیرد، ولى بنده نیست؛ زیرا اگر بنده بود، همانطور که نماز و روزه را انجام مىداد، در مقابل پدر و مادر هم کوچکى مىکرد و در برابر دستورات الهى مطیع بود.
خداوند متعال در حدیثى قدسى فرمود: «پیامبر، به هرکس پدر و مادرش از او راضى نیست، بگو: ’هرچه مىخواهى عبادت کن، تو را نمىآمرزم.‘» جملۀ عجیبى است. آقایى شصت سال در دنیا نماز خوانده، روزه گرفته، مکه رفته، روضهخوانى کرده، به فقیران پول داده، ولى مادرش از او ناراضى است؛ بهرو به آتش جهنم مىافتد. مادرش ناراضى است یعنى چه؟ یعنى مادرش را بزند؟ نه، کافى است کارى کند که قلباً از او مکدر شود. عاق والدین همین است. یعنى کارى کنید که مادر از شما ناراضى باشد. چه مانعى دارد که شما وقتى وارد منزل مىشوید، وجودتان روحبخش باشد؟ مادرتان و اهلمنزل با دیدن شما شاد شوند، مانند حیوان درنده نباشید که مادر بگوید: «مادر، ان شاء الله برنگردى. ان شاء الله بروى زیر ماشین!»
آقایان، اگر صدمیلیون سال در دنیا عبادت کنید، مسجد بسازید، مدرسه بسازید، پول به فقیر بدهید، همۀ کارهاى خوب را انجام دهید، اگر پدر و مادر ناراضى باشد، خداوند شما را بهرو به آتش جهنم مىاندازد. بعضىها مىگویند: «بعداً او را راضى مىکنم.» عجب احمقى است. بعداً یعنى چه؟ مگر تو از مرگت خبر دارى؟
یکى از چیزهایى [که] دم مرگ فشارتان مىدهد این است که مىگویید: چرا مادرم را بهواسطۀ اذیتکردن برادر کوچک و خواهر کوچکم اذیت کردم و چرا فلان روز او را گریه انداختم و ناراحتش کردم؟ تمام اینها از جلوى مغز مىگذرد [و] صورت تاریک مىشود. مىگوید: اىکاش این جنایتها را نکرده بودم. خود شما از اینکه در گذشته مىتوانستید کسى را اذیت کنید و براى رضاى خدا نکردید، چقدر خوشحال هستید و از اینکه در مقابل اذیتی که مثلاً خواهر کوچک شما کرد میتوانستید ناراحتش کنید و نکردید، چقدر لذت میبرید؟
اگر شما برادرتان و خواهرتان را اذیت کنید و داد مادرتان درآید، عاق والدین میشوید و عاق والدین بوى بهشت را نمىشنود. چرا کارى کنیم که عمر ابد از بین برود؟
به پیامبر اکرم(ص) عرض کردند: «یک جوان انصارى در حال جاندادن است، ولى شهادتین را نمىگوید.» پیغمبر(ص) تشریف آوردند. به مادرش فرمودند: «آیا تو از این پسر ناراضى هستى؟» گفت: «بله.» فرمود: «حلالش کن.» گفت: «اذیتم کرده و دلم را شکسته؛ حلالش نمىکنم.» پیغمبر(ص) فرمود: «مىمیرد و به جهنم مىرود. حلالش کن.» گفت: «ناراحتم. حلالش نمىکنم.» فرمود: «هیزم بیاورید.» مقدار زیادى هیزم آوردند و کنار حیاط روشن کردند. اطراف تشک را گرفتند که او را در آتش بیندازند. مادر گفت: «مىخواهید چه کنید؟» گفتند: «مىخواهیم او را بسوزانیم. چه فرقی مىکند؟ الان اگر بمیرد، در آتش مىسوزد. قدرى زودتر ما او را مىسوزانیم.» مادر وقتى این منظره را دید، گفت: «یا رسول الله حلالش کردم.» یکمرتبه زبان جوان باز شد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله» و از دنیا رفت.
اگر پدر یا مادر از شما ناراضى باشد، در آیندۀ زندگى در زندانها خواهید بود و گرفتارىهاى قرض و روزهاى بیچارگى و ذلت خواهید داشت. عاق والدین در دنیا آب خوش از گلویش پایین نمىرود. حواستان را جمع کنید. از امشب برنامه را عوض کنید. مؤدب و منظم باشید.
سعد معاذ از اصحاب پیغمبر(ص) است که در راه دین کشته شد. پیغمبر(ص) در قبرش خوابید و عباى خودش را کفن او کرد. با چنین سعادتی، وقتى خاک روى قبرش ریختند، مادرش گفت: «خوشا بهحالت که بهدست پیغمبر دفن شدى.» رسول خدا(ص) فرمود: «حتم نکن. الان در فشار شدید قبر واقع شد.» پرسید: «چرا؟» فرمود: «چون در خانه بداخلاق بود.» شما در مدرسه که نمىتوانید کارى کنید؛ اگر در خانه مؤدب بودید، صحیح است. فرض کنید که مادرتان از دنیا رفته بود و شما زنپدر داشتید که به شما کشیده مىزد و مجبور بودید مثل موش یک گوشه بنشینید. آیا مىتوانستید اینطور داد و فریاد کنید؟ حالا مادر دارید. مادر را که نباید اذیت کرد. فردا مىمیرد، تا آخر عمر چقدر ناراحت خواهید بود که «چرا مادرم را اذیت کردم؟». واقعاً این مادر که شما او را ناراحت مىکنید، اگر یک شب به شما شیر نداده بود، الان نبودید.
مرحوم حجتالاسلام آقا سیدمحمدباقر درچهای، استاد مرحوم آقای بروجردی در اصفهان، مرجع تقلید بود. روزى از راهى مىرفت و عدۀ زیادی از طلبهها پشت سرش حرکت مىکردند. یکمرتبه دیدند کنار دیوار ایستاد. در همان موقع پیرزنی از آنجا گذشت. اطرافیان از این حرکت ناگهانى ایشان تعجب کردند. لذا علت را پرسیدند. فرمود: «این پیرزن مادرم بود. ترسیدم جلویش راه بروم.» اگر کسى جلوى پدر و مادر راه برود، جوانمرگ مىشود. درنتیجۀ این احترام به مادر، خداوند آبرویى به او داده بود که نظیرش کمتر دیده شده.
شخصى مىگفت: «من عادت داشتم جلوى پدرم راه مىرفتم. پدرم مىگفت: ’این کار را نکن. بچههاى تو هم همین کار را با تو خواهند کرد.‘ با خودم گفتم: من که نمىخواهم ازدواج کنم تا بچهدار شوم. اما دست انتقام کار خودش را کرد.» یک ماشین سوارى داشت، شوفرى براى ماشینش استخدام کرد که بهعللى نمىتوانست او را اخراج کند. همین شوفر جلوى او راه مىرفت. توجه کنید. اگر پسر انسان جلوى انسان راه برود، چندان مهم نیست، ولى شوفر که مثل نوکر است، اگر جلوى انسان راه برود، خیلى زننده است. مىگفت: «دست انتقام عجیب است.» من در این مورد تجربه دارم. کسانى که احترام پدر و مادر را نگه نمىدارند دنیاى آنها خیلى کثیف است و در نظرها پست و منفورند. درحالحاضر شما موقعیتى دارید که مىتوانید با کمک به پدر و مادر، سعادت دنیا و آخرت را براى خودتان تهیه کنید. مىدانید اگر عاق والدین از دنیا بروید چه مىشود؟ اگر پدر و مادر از شما راضی نشوند، تا خدا خدایى مىکند مىسوزید.
پدر یکى از شاگردان کلاس شما کسالتى داشت. این دانشآموز در تمام مدت کسالت پدرش که شاید شش یا هفت ماه طول کشید، پروانهوار دور پدر مىگردید. وقتى به عیادتش رفتم، پدرش با خندۀ شیرینى مىگفت: «این پسر اصلاً مهلت نمىدهد به او امر کنم؛ خودش کارها را انجام مىدهد که مبادا خجالت بکشم. همینکه احساس مىکند احتیاجى دارم، فورى اقدام مىکند.» این پسر مسلماً در دنیا خیر مىبیند و در آخرت هم از نعمتهاى الهى بهرهمند خواهد شد. آیا این شخص با کسى که در دنیا مثل سگ پاچۀ دیگران را مىگیرد، مادر، پدر و برادر را اذیت مىکند و دعوا راه مىاندازد، یکى است؟
آنچنان گرم است بازار مکافات عمل دیده گر بینا بود هر روز روز محشر است
محشر روزى است که جزاى همه را مىدهند. شاعر مىگوید آنقدر بازار مکافات عمل گرم است که اگر کسى بصیر و فهمیده باشد، هر روز، روز قیامت است. متأسفانه ما غافلیم.
مىگفت: «من نسبتبه پدر و مادرم احترام مىکردم، بچههاى من هم به من احترام مىکنند. اما برادرم که پدرم را اذیت مىکرد و به او فحش مىداد، بچههایش هم به او فحش مىدهند.» الله اکبر از این سراى مکافات.
پسرى که در مقابل پدر و مادرش متواضع است، وقتى پدر و مادرش مىمیرند، حسرت نمىخورد و نمىگوید: «واى پدرم مُرد و از من ناراضى بود» [یا] «مادرم مرد و از من ناراضى بود» [و] «چرا آنان را اذیت کردم؟» بلکه همیشه مىگوید: «الحمد لله رب العالمین. پدر و مادرم از من راضى بودند، پس خدا از من راضى است». هرکدام از ما در حد خودمان یا یزیدیم یا امام حسین(ع)، یا معاویهایم یا على(ع)؛ فرق نمىکند.
رگرگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق مىرود تا نفخ صور
آیا روزى که انسان باتقوا مىخواهد از دنیا برود و به گذشتهاش نگاه مىکند که به فلان فقیر و ضعیف کمک کرده [و] براى بیچارهاى خانه خریده، با [روز مرگِ] کسى که مادر و پدر و خواهرش را ناراحت کرده، یا رئیس ادارهاى که مردم را اذیت کرده، یکى هستند؟
کسانى که پدر یا مادر از آنها ناراضى هستند، در دنیا خوشى نخواهند داشت. کسى که شما را آفریده مىگوید: «من دوستت دارم. من خالق تو هستم. به تو مىگویم پدر و مادرت را ناراحت نکن، زیرا اثر وضعى ناراحتى آنها ذلت و نکبت دنیا و عذاب آخرت است. با هر دستى بدهى، از همان دست مىگیرى. اگر پدرت را ناراحت کردى، پسرت تو را اذیت خواهد کرد.»
بنده شخصى را دیدم که از شدت فقر و بدبختى، شست پایش از گیوهاش بیرون بود. وقتى رفت، صاحب مغازه به من گفت: «این آقا چندین زبان بلد است: انگلیسى، فرانسه، آلمانى و...، ولى هرچه تلاش مىکنیم، جایى که حداقل روزى دو تومان به او بدهند که بتواند نان خالى تهیه کند، جور نمىشود، زیرا پدر و مادرش از او ناراضى بودند.» اگر از هر انگشتِ شما طلا بریزد، مادامى که پدر و مادر از شما راضى نباشند، آب خوش از گلوى شما پایین نمىرود. ما دراینباره تجربه داریم. برعکس، افرادى که مواظب پدر و مادرشان هستند، درهاى موفقیت براى آنها باز مىشود [و] همۀ مردم عالَم دوستشان دارند. عجیب است. این محبت الهى است. در امور دنیا موفق و در معاملات پیروزند.
وقتى مادرتان از دنیا رفت، مىگویید: «اىکاش خواهر کوچکترم را اذیت نمىکردم که نتیجتاً مادرم ناراحت نمىشد.» پس درحقیقت یواشیواش شما مادر را کشتید، منتها زارکش کردید. وقتى کسى یک داد مىزند، اثر بدى روى قلبش مىگذارد، یعنى پیش از دادزدن وضع قلب یک طور بود و حالا طور دیگر شد. فشارهایى که به افراد مىآید، تا دم مرگ اثرش مىماند. فشارهایى که شما از روى احمقى و بىدینى به مادرتان مىآورید، تا آخر عمر اثرش روى او باقی میماند. آدم متدین کسى را اذیت نمىکند. این فشار روى قلب او اثر مىگذارد، نتیجتاً یک زلزله که مىآید، این مادر مىمیرد. در همین زلزله چرا دیگران نمردند؟ مىگویند: «این اثر فشارهاى روحى[ای] است که به او وارد شده، درنتیجه قلب تحملش کم شده و بهواسطۀ یک ترس شدید، سکته میکند. شما براى کتابچه، قلم، دوات [و] سر همین مزخرفات با خواهر و برادر کوچکترتان دعوا مىکنید، مادر ناراحت مىشود و درنتیجه تلف مىشود. درحقیقت شما مادرتان را کشتید. حالا میآیید برای مادرتان خیرات میکنید!
اى یار کسى بىسببى یار کشد؟ آنهم چو منى یار وفادار کشد؟
این دیوانهبازىها چیست؟ دعواها چیست؟ چرا خانه را که باید بهشت باشد، جهنم کردید؟ الان پنج خودکار بخرید، اگر یکى را خواهرتان برداشت، یکى دیگر را بردارید. اگر پول ندارید، بیایید از من بگیرید بخرید. بیست تا کتابچه بخرید. اینها چیزى نیست که براى اینها انسان مادر را ناراحت کند. صحبت کتابچه نیست.
دعوا چیست؟ مگر ما سگیم؟ من گفتم مادرتان را مىکشید، [اما درواقع] قبل از آنکه مادرتان را بکشید، خودتان را مىکشید، براى اینکه وقتى عصبانى مىشوید، اول به اعصاب خودتان فشار مىآید، بعد دیگرى ناراحت مىشود. فرق است بین کسى که هیچ عصبانى نمىشود و همیشه لبخند به دهانش باشد مثل پیغمبر(ص) که همیشه متبسم بود و کسى که داد بزند و فریاد بزند. سرِ چه؟ براى چه؟ ملایم و مهربان و شیرین باشید و خانهها را به خودتان، به مادرتان، به خواهرتان، به برادرتان جهنم نکنید. ما که خانهمان را جهنم کردیم، جهنمى هستیم. مگر تو مسلمان نیستى؟ پیغمبر(ص) فرمود: «وَقِّروا کِبارَکُم»؛ (به بزرگترها احترام بگذارید) «وَارحَموا صِغارَکُم»؛ (و به زیردستها ترحم کنید). تو که زورت به خواهر کوچکت مىرسد، اذیتش مىکنى؟ باید همیشه او را نوازش کنى، چیزى برایش بخرى و از او دلجویى کنى. ولى ما آنقدر پستیم که فقط جایى که زورمان نمىرسد توی گوش کسى نمىزنیم؛ اما به کسى که زورمان مىرسد، زور مىگوییم. آیا این درست است؟ مرد آن کسى است که زیر بار زور نرود و ضعیفکش هم نباشد. تو که ضعیفکشى، سرطان خواهى گرفت. بعد مىگویید: «اى واى خدایا، مگر من چه کردم که اینطور مبتلا شدم و باید تا صبح بنالم؟» مىگویند: «وقتى کلاس دوم راهنمایى بودى، خواهر کوچکت را اذیت کردى. حالا بهصورت سرطان شده» یا «به تو تهمت زدند و باید بروى زندان. تو او را اذیت کردى، حالا باید روزى صد مرتبه شلاق بخورى.»
حذر کن ز دود درونهاى ریش که دود درون عاقبت سر کند
(سعدی)
یعنى از دود دل مردمى که دلشان سوخته است بترس؛ یک آه مىکشد تار و پودت را به باد مىدهد. توى مدرسه که کارى نمىتوانى بکنى، [چون] اگر خلاف کنى بیرونت مىکنند؛ آنجا که زورت مىرسد، سر مادرت داد مىزنى؟ نتیجهاش چه مىشود؟ سی سال دیگر یک سرطان مىآید، همینطور ناله مىزنى و سرت را به دیوار مىزنى. مادر هم که مرده، هى نعره مىکشى، هیچ نتیجه ندارد. یک تهمت مىزنند و باید بروى زندان، آب جوش تنقیهات مىکنند. ناخنهایت را میکشند. آرى، خواهر کوچکت را چرا اذیت کردى؟
دنیا همه ساعتى و عمر تو دمى ازبهر دمى عمر ابد را مفروش
(خیام نیشابوری)
بهخدا قسم اگر معنى این شعر را بفهمیم و همیشه جلوى چشم ما باشد، تا آخر عمر به کسى ظلم و اذیت نمىکنیم، دل کسى را نمىشکنیم، خواهر کوچکتر از دست ما نمىرنجد، معلم را ناراحت نمىکنیم [و] پدر و مادر [و] امام زمان(عج) را از خودمان ناراحت نمىکنیم. چقدر خوب است که این شعر را سرلوحۀ [زندگی] خودتان کنید.
در حال مرگ مىگویید: «اىکاش مادرم را اذیت نمىکردم»، ولى دیگر فایده ندارد. الان اگر خداى نکرده تلفن صدا کند که مادرتان مُرد، چه حالى خواهید شد؟ مرگ این حرفها را ندارد و خبر نمىکند. خواهید گفت: «خدایا، چرا مادرم را اذیت کردم؟ موجود شریفى که واسطۀ وجود من بود.» واقعاً ممکن است که یک سگ مادرش را ناراحت کند؟ انسانى که مادرش را اذیت کند از سگ پستتر است و براى همیشه باید گرفتار باشد.
علىبنابىطالب(ع) مىفرماید: «مىدانى چرا به مورچهاى ظلم نمىکنم؟ براى آنکه مىدانم بعد از مرگ خبرى است.» آیا او عقیده به بقاى روح دارد، تو هم که خواهرت را اذیت مىکنى، مىگویى بعد از مرگ خبرى هست؟ آیا این دو حرف باهم جمع مىشوند؟ او مىگوید: «چون بعد از مرگ خبرى هست، من یک پوست جو از دهان مورچهاى نمىگیرم.» شما هم عقیده به این حرف دارى و [درعینحال] خواهر و مادرت را اذیت مىکنى؟
اگر شما برادر کوچکترِ خودتان را اذیت کردید و دلش شکست، ممکن است ناراحتىهایى براى شما به وجود آورد. آیا شکرانۀ نعمت سلامتى که چلاق نیستید که در گوشۀ اتاق افتاده باشید، این است که به کسى لگد بزنید یا دلش را بشکنید و ناراحتش کنید؟ یا [اینکه باید] به درس او برسید، کمکش کنید، با او مهربان باشید؟ خانۀ شما بهشت است، چرا آن را جهنم کردید؟ چرا تلخ کردید؟ همیشه بخندید.
کسى نباید از تو برنجد و کسى را نباید آزار کنى. خواهى گفت: «من کسى را اذیت نکردم. درِ گوش پاسبانها نزدم، رئیس کلانترى را نزدم، درِ گوش شاه نزدم.» [بله،] اینها را که نمىتوانى اذیت کنى؛ اگر کسى را که مىتوانى اذیت کنى اذیت نکردى، هنر است: خواهر کوچکترت، مادرت، پدرت.
چرا در خانههاى ما جنگ است؟ انسان که با کسى جنگ نمىکند. فرضاً برادرت کتابچۀ تو را برداشت؛ اینکه چیزى نیست. صدمیلیون از این کتابچهها هست. بعد از مدتى از کار خودت خندهات مىگیرد که «عجب، من اینکارها را مىکردم و براى این جزئیات خودم و برادرم و مادرم را ناراحت مىکردم؟» چون در آینده مسلماً میلیونها تومان در راه خدا خواهید داد. الان هم بحمد الله پول در نظر شما خاکستر است. در آنموقع مىگویید: «دفتر چیست؟ کتابچه چیست؟ چرا من براى این جزئیات عصبانى شدم؟ براى خودکار با برادرم دعوا کردم؟ چرا پدر و مادرم را ناراحت کردم؟ چرا ’وَقِّروا کِبارَکُم‘ را فراموش کردم؟ چرا ’وَارحَموا صِغارَکُم‘ از یادم رفت؟»
اگر مادر شما از شما ناراضى است، باید امشب بهمحض اینکه به منزل رسیدید، دستش را ببوسید و بگویید: «من را حلال کن.» تا مادر حلال نکند، فایده ندارد و گناهان شما آمرزیده نمىشود. یا اگر خواهرتان از شما ناراحت است، همچنین. یک وقت مىبینید شدهاید یک فرشتۀ رحمت.
خوشمان آمده که خواهر کوچکمان را اذیت کنیم، صدایش را دربیاوریم، نالهاش را بلند کنیم. توی مدرسه که زورمان به کسى نمىرسد، ولى آنجا مادر را به سیخ بکشیم، کباب کنیم!
حد اطاعت از پدر و مادر
آقایانى که تکلیف نشدهاید، باید با اجازۀ پدر و مادرتان روزه بگیرید. آقایانى هم که تکلیف شدهاید، باید روزه بگیرید. پدر و مادر هم بگویند نگیر، نباید گوش کنید، مگر مریض باشید. خوب دقت کنید آقا. اگر شما پدرتان بگوید: «نماز نخوان» باید حرفش را گوش کنید یا نه؟
[دانشآموزان:] نه.
چرا؟
چون نماز بر ما واجب است.
اگر بگوید: «مسجد نرو» [چطور؟] باید حرفش را گوش کنید یا نه؟
بله.
آفرین. چون رفتن [به] مسجد مستحب است. اگر شما تلکیف شدهاید، روزه بِهتان واجب است. حالا بعضی مادرها مىگویند: «مىخواهى روزه بگیرى؟ لاغر مىشوى جانم. من بمیرم واسۀ تو. ضعیف میشوى! روزه یعنی چه؟ نیم وجب قدت است. مردهاى شصتساله نمىگیرند. وا، چه حرفها. به گردن من، پاىِ من.» یعنی چه پاى تو؟ اگر کسى تکلیف شده، روزه برایش واجب است. پاى من یعنی چه؟ هرکدام از شماها که تکلیف شدهاید، باید روزهتان را بگیرید. اگر پدر بگوید: «نگیر»، نباید گوش بدهید. [اگر] مادر بگوید: «نگیر»، نباید گوش کنید. حتی اگر مادر التماس کند، گریه کند، نباید ترتیب اثر بدهید. مثل این [است] که پدرتان بگوید: «نماز نخوان.» [اگر] خودش را ریزریز کند [باز باید نمازتان را بخوانید]. [یا اگر] مادرتان العیاذ بالله بگوید: «مشروب بخور» (مسلماً توی مادرهای شما نیستند)، نباید بخورید. فرض کنیم کسی پولی به شما بخشید و شما مستطیع شدید. باید بروید مکه. حالا [اگر] مادرتان بگوید: «نرو»، نباید گوش کنید. اما اگر بگوید: «مشهد نرو»، باید بگویی: «چشم.» «مسجد نرو»، باید بگویی: «چشم.»
آقایان، با احترام جزوههاى قرآن را بوسیدید، امروز هم در مراسم صبحگاهى تلاوت نمودید، ولى اگر مادرتان به شما گفت: «امشب نباید به جلسه بروى» و شما در جواب بگویى: «دوست دارم بروم»، همین آیه شما را لعنت مىکند. جلسه چیست؟ اگر پدر یا مادر به شما بگوید: «براى انجام حج مستحب به مکه نرو»، باید بدون چونوچرا اطاعت کنى.
همۀ شما داستان اویس قرنى را شنیدهاید که وقتى پیامبر اسلام(ص) وارد خانه شد، فرمود: «بوى خدا را حس مىکنم.» به پیامبر(ص) نگفته بودند اویس اینجا بوده، ولى پیامبر(ص) تا وارد شد فرمود: «بوى خدا را حس مىکنم.» اویس قرنى چه کرده بود؟ آیا قرآن را حفظ کرده بود؟ او اصلاً پیامبر(ص) را ندیده بود و شاید قرآن نخوانده بود. وى شترچران بود. اویس تکهپارچههایى را که مردم در خاکروبه مىانداختند، جمع مىکرد، مىشست، به یکدیگر مىدوخت، آنگاه مىپوشید و مىگفت: «اینها حلال است و شبههاى ندارد.» اویس چهکار کرده بود؟ به قرآن عمل کرده بود یا قرآن را خوب مىخواند؟ خیر، به مادرش گفت: «مىخواهم براى زیارت پیامبر(ص) به مدینه بروم.» مادرش گفت: «اگر بروى، من در این بیابان، تنها مىمیرم.» اویس ساکت شد. مثل ما نگفت: «خواهش مىکنم اجازه بدهید، من آروز دارم، مىخواهم پیامبرم را ببینم.» مادرش سه شب بعد گفت: «اگر بخواهى بروى، رفتن و برگشتنت چند روز طول مىکشد؟» گفت: «پنج روز باید بروم، (ماشین که نبود) پنج روز هم برگردم، پنج روز هم آنجا بمانم.» گفت: «برو.» اویس بهشوق دیدار پیامبر(ص) به راه افتاد. پس از اینکه به مقصد رسید و پنج روز منتظر پیامبر(ص) ماند، غروب روز پنجم، گفتند: «پیامبر(ص) فردا صبح مىآید.» اگر آدم نفهمى بود چهکار مىکرد؟ با خود مىگفت: این یک شب را هم مىمانم و پس از اینکه نزد مادرم برگشتم، به وى مىگویم یک روز بیشتر ماندم تا پیامبر(ص) را ببینم. ولى گفت: «مادرم بیش از پنج روز اجازه نداده است.» لذا همان شب برگشت. تا آخر عمر هم پیامبر(ص) را ندید، ولى وقتى پیامبر(ص) وارد مدینه شد، فرمود: «من بوى خدا را حس مىکنم.» این مرد چه داشت؟ هواوهوس نداشت. هوس را زیر پا گذاشت. پیامبر(ص) فرمود: «هرکدام که اویس را دیدید، به او بگویید که براى شما دعا کند.» این چه مقامى است؟ حضرت امیرالمؤمنین(ع) در یکى از مسافرتها به یمن، هنگامى که مردم براى زیارت ایشان آمدند، فرمود: «دیگر کسى نمانده و همه آمدهاند؟» گفتند: «نه، کسى نمانده.» حضرت دوباره فرمود: «دیگر هیچکس نمانده؟» گفتند: «چرا، شترچرانى است که لیاقت ندارد خدمت شما برسد.» فرمود: «او را بیاورید.» شترچران وارد شد. حضرت به او فرمود: «اسمت چیست؟» گفت: «عبدالله.» فرمود: «همه بندۀ خداییم. نه، اسمى که مادرت برایت گذاشته بگو.» عرض کرد: «اویس.» حضرت فرمود: «برایم دعا کن.» اویس براى حضرت دعا کرد.
روزى امیرالمؤمنین(ع) پیش پیامبر(ص) آمد. حضرت فرمود: «اگر مىخواهى به من ایمان بیاورى، برو از پدرت اجازه بگیر.» هفت یا هشت قدم رفت و برگشت و گفت: «اجازه نمىگیرم. مگر وقتى خدا مىخواست مرا خلق کند، از پدرم اجازه گرفت؟»
«لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصیَةِ الخالِق» (نهجالبلاغه، حکمت ۱۶۵)؛ (در راه معصیت خدا از هیچکس نباید اطاعت کرد)، یعنى اگر بالاترین شخص دنیا به شما گفت که دروغ بگویید، نباید از او اطاعت کنید. اگر پدر شما هم چنین درخواستى کرد نباید عمل کنید، بلکه باید بگویید: «من دروغ نمىگویم.» یا اگر مکلف هستید و پدرتان به شما گفت روزه نگیرید، اینجا نباید بگویید: «مبادا پدرم از من ناراحت شود؟ پس روزه نمىگیرم»، نه، بلکه باید روزه بگیرید. ولى کسى که مکلف نیست، نباید بدون اجازۀ پدر و مادر روزه بگیرد. مسائل دین اینگونه است. بهفرض فقط یک روز به تکلیف شما مانده و فردا شب محتلم مىشوید، امشب باید با اجازۀ پدر و مادر روزه بگیرید و فردا شب باید روزه بگیرید و هرچه پدر یا مادر منع کنند، نباید اعتنا کنید. اگر کسى بخواهد روزه بگیرد و مکلف نیست، بدون اجازۀ پدر و مادر حرام است، ولى هنگامى که به تکلیف رسیدید، نباید اعتنا کنید. حکم خدا اینطورى است. یا مثلاً پدر و مادر به شما مىگویند: «مکه نرو.» اگر مستطیع شدید، باید به مکه بروید. اما اگر پدر و مادر گفتند: «به مشهد نرو»، باید بگویید: «چشم.» نمىتوانید بگویید: «همۀ دوستان مىروند. بلیت گرفتهایم. من دلم مىخواهد، یا دلم مىپوسد که سه ماه تابستان در تهران بمانم.»
یادداشتهای استاد علامه دربارۀ خانواده، جوان، ازدواج
تشویق به ازدواج و تسریع در آن
در جلسات آخر سال آخر دبیرستان شاگردان را به ازدواج تشویق میکردیم، چون کسانی که بعد از دیپلم ازدواج کردند سالم ماندند، ولی دیگران گرفتاریهایی برایشان پیدا شد. بعد میگفتیم: «بچهها امشب که میروید خانه، دفعتاً بگویید: ’یالا، یالا، من زن میخوام یالا.‘» (بچهها از خنده رودهبر میشدند.)
ازدواج نهتنها موجب مصونیت از آفات جنسی است، بلکه باعث آرامش در همۀ شئون زندگی میشود. قرآن کریم میفرماید: «خَلَقَ لَکُم مِن أنفُسِکُم أزواجًا لِتَسکُنوا إلَیها» (روم: ۲۱)؛ ( از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرامش یابید). سعدی میگوید:
سکونی به دست آور ای بیثبات که بر سنگ گردون نروید نبات
آری دوربین لرزان و متحرک عکس واضح برنمیدارد؛ روح غیرآرام هم نمیتواند مطالب علمی را درک کند. در روایت است که ثواب یک رکعت نماز انسانِ همسردار هفتاد برابر ثواب نماز انسان عزب و بیهمسر است.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مَن أدرَكَ لَهُ وَلَدٌ وَعِندَهُ ما یُزَوِّجُهُ وَلَم یُزَوِّجهُ فَأحدَثَ فَالإثمُ بَینَهُما» (تفسیر کنزالدقائق، ج۹، ص۲۸۷)؛ (کسی که فرزندی داشته باشد و بتواند برای او همسری بگیرد و این کار را نکند و فرزندش به گناه آلوده شود، پس آن گناه برای پدر هم خواهد بود). آیا این یک روایت کافی نیست که به هر قیمت ممکن، جوان خودمان را در امر ازدواج یاری کنیم؟ پیامبر (ص) فرمودند: «دختری که سنش بالا رود و ازدواج نکند مثل میوهای است که آن را نچینند که در اینصورت پرندگان آن را نوک میزنند.» پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مِن سَعادَةِ الرَّجُلِ أن لا تَحیضَ ابنَتُهُ في بَیتِه» (وسائلالشیعه، ج۲۰، ص۶۴)؛ (از سعادت مرد آن است که دخترش در خانهاش حیض نشود)، یعنی زودتر به خانۀ شوهر رود. مرحوم روزبه میفرمودند: «غریزۀ جنسی شدیدترین غرائز است. باید غریزۀ جنسی اشباع شود، وگرنه در این جو آلوده زحماتی به وجود خواهد آورد.» آب که روی زمین ریخت، نمیشود جمع کرد. «اَلدَّفعُ أهوَنُ مِنَ الرَّفع»؛ (پیشگیری بهتر از درمان است). «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.»
اگر خانواده در ازدواج فرزند اقدام نکند، ممکن است کار به جایی برسد که اختیار از دست پدر و مادر خارج شود. پسری عاشق دختری شده بود و تهدید کرده بود که «اگر این دختر را برایم نگیرید، خودکشی میکنم».
دختر ما معصوم نیست و از همکلاسیاش سختگیری در انتخاب شوهر را یاد میگیرد. لذا رفتن به خانۀ همکلاسی ممکن است مشکلساز باشد. دفع ضرر محتمل عقلاً واجب است.
بعضی میگویند: «ازدواج مانع تحصیل است.» امروز رفتن دختر به دانشگاه با رعایت دقتهای لازم مانع ازدواج نیست. در کتاب کلیدهای خوشبختی ترجمۀ احمد آرام ذیل عنوان «بگذارید جوانها زودتر ازدواج کنند» مینویسد: «آمار در آمریکا نشان داده است که دانشجویانِ ازدواجکرده موفقتر از دیگراناند.» پدر و مادرها میخواهند دخترهایشان دانشگاه بروند. به آنها بگویید: «میتوانند به دانشگاه بروند و شوهر هم بکنند.»
اگر مدرسه بخواهد زحمات دوازدهسالهاش هدر نرود، باید بعد از فارغالتحصیلی دانشآموزان، اولیا را در زمینۀ ازدواج فرزندانشان تشویق کند. به این کار باید بیش از انتخاب نوآموز در اولین سال ورود به مدرسه توجه شود، چون حضرت امیر(ع) فرمودند: «مِلاكُ الأمورِ حُسنُ الخَواتِم» (غررالحکم، ص۷۰۳)؛ (ملاک کارها پایان آنهاست).
ازدواج فارغالتحصیلها درمان مشکلات اخلاقی و رفتاری آنهاست و اقدامات دیگر مسکّن، و اگر این مشکل حل نشود، کارهای دیگر بینتیجه خواهد بود. در این مورد باید اقدام جدی کرد. قرآن میفرماید: «إنه لا یَیأَسُ مِن رَوحِ اللهِ إلَّا القَومُ الکافِرون» (یوسف ۸۷)؛ (از رحمت خدا جز کافران ناامید نمیشوند).
مشکلی نیست که آسان نشود مرد باید که هراسان نشود
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «مَن طَلَبَ شَیئًا وَجَدَّ وَجَد» (رک. غررالحکم، ح۸۴۹۰)؛ (هرکس چیزی را بخواهد و پی آن را بگیرد، آن را مییابد). ما اگر بخواهیم منتظر دیگران شویم، نابود خواهیم شد.
شرایط ازدواج
اینهمه در تشویق به ازدواج گفتیم، ولی باید بدانید که اگر شرایط زن خوب را زن نداشته باشد، دنیا برای همسرش جهنم خواهد شد. سعدی میگوید:
زن بد در سرای مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار و قنا ربنا عذاب النار
شخصی به عیالش گفت: «تو مرا بهشتی کردی، چون میگویند انسان یا در این دنیا باید در بهشت و راحتی باشد یا در عالم آخرت، و تو اینجا را برای من جهنم کردی. پس مسلماً در آن عالم در بهشت خواهم بود.» برعکس هم وجود دارد:
زن نیک فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت که یاری موافق بود در برت
(سعدی)
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «مَا استَفادَ امرُؤٌ مُسلِمٌ فائِدَةً بَعدَ الإسلامِ أفضَلَ مِن زَوجهٍ مُسلِمَةٍ تَسُرُّهُ إذا نَظِرَ إلَیها وَتَحفَظُهُ في نَفسِها وَمالِهِ إذا غابَ عَنها» (اصول کافی، ج۵، ص۳۲۷)؛ (بعد از نعمت اسلام، نعمتی برتر از زن دیندار نیست که چون شوهر به او بنگرد، او را مسرور سازد و چون از او غایب شود، خود را و مال شوهر را حفظ کند). خیلی تعبیر بلند است. اسلام بالاترین نعمت است. میفرماید: «از اسلام گذشته، هیچ بهرهای انسان در دنیا نمیبرد بهاندازۀ زنی که با او همراه باشد). آقای مزینی میگفت: «خیال نکنی توضیحالمسائل را تو نوشتهای و این مدرسه را تو به وجود آوردهای، نخیر؛ زنت اینها را با آن سکون و آرامش به وجود آورده است.» توفیق یعنی «تَوجیهُ الأسبابِ نَحوَ المَطلوبِ الخَیر»؛ یعنی خداوند اسباب را طوری فراهم بیاورد که انسان به آن خواستۀ خیر برسد. اگر این شرایط نبود، این توفیقات حاصل نمیشد.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إذا جاءَکُم مَن تَرضَونَ خُلُقَهُ وَدینَهُ فَزَوِّجوهُ إلّا تَفعَلوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِي الأرضِ وَفَسادٌ کَبیر» (اصول کافی، ج۵، ص۳۴۷)؛ (اگر کسی به خواستگاری دختر شما آمد که از دین و اخلاقش راضی بودید، او را ازدواج دهید. اگر چنین نکنید، فتنه و فساد بزرگی در زمین به وجود میآید).
سرِ انسان مرکز فکر اوست؛ وقتی زن و شوهر همسر یکدیگرند که همفکر باشند، وگرنه همان میشود که حافظ میگوید: «روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم.»
در انتخاب همسر باید خیلی دقت کرد، هرچند برای یک جوان در آن حال و هیجانات که میخواهد زن بگیرد، انتخاب صحیح خیلی مشکل است، مخصوصاً اگر برود منزل عروس خانم و از او پذیرایی گرمی شود و پدر عروس خندان و شیرین برخورد کند. حالا که دخترها وقتی خواستگار برای آنها میآید، خودشان را درست میکنند، اما بهطوری که طرف خیال میکند طبیعی است. قدیمیها میگفتند: «پیر را برای خرید مال و جوان را برای خواستگاری نباید فرستاد.» مال یعنی الاغ. برای اینکه پیر بیحال اگر سوار الاغی شود که کند هم راه برود، میگوید: «بهبه چه الاغ خوبی است.» جوان هم در آن حال، اصلاً نمیتواند بد و خوب همسر آیندۀ خود را تشخیص دهد. لذا بزرگترها باید متوجه باشند. این لذت نامزدبازی در همان یکیدو ماه تمام میشود و آنوقت این داماد خود را در چنگال یک خانوادۀ نانجیب گرفتار میبیند.
چند روز پیش یکی از فارغالتحصیلها که مدتی او را ندیده بودم، آمده بود اینجا. دیدم آب شده. معلوم شد کسی او را به دام یک زن پیر انداخته. یعنی یک جوان فاضل، عالی و اصیل برای همیشه نابود شد. واقعاً خیلی دلم سوخت.
گاهی پدر عروس در خواستگاری میگوید: «ما اصلاً چیزی نمیخواهیم»، ولی وقتی به جواهرفروشی میروند، دختر میگوید: «من این را نمیخواهم؛ آن را میخواهم» و این آغاز بدبختی است.
در مکه بودم. دیدم در طواف، پیرمردی [روی] کول جوانی است. به جوان گفتم: «قدر پدرت را بدان که داری طوافش میدهی.» گفت: «بله، قدرش را میدانم، ولی این پسرم است!» گفتم: «چطور؟» گفت: «من یک زن دارم مطابق میلم و او یک زن دارد مخالف میلش.» جوانهای پاک، عالی، دانشمند که ممکن بود هزارها نفر را زنده کنند، بعد از ازدواج با همسر نامناسب، از کار فرهنگی دست کشیدند و با خاک یکسان شدند و یک دستگاه اسکناسچاپکنی شدند. شخصی میگفت: «هرقدر ما در روز بخواهیم اسکناس به دست آوریم، بهاندازۀ یک ماشین اسکناسچاپکنی نمیتوانیم.» راست میگفت. ولی آن پدرزن و مادرزن این حرفها را درک نمیکنند. بهدلیل اینکه در خواستگاری از داماد میپرسند: «خانه داری؟ ماشین داری؟ حقوقت چقدر است؟» اگر بگوید: «من معلم هستم»، میگویند: «معلمی که شغل نمیشود!» البته بعضیها که میخواهند این پسر خوب را به دام بیندازند، میگویند: «ما افتخار میکنیم که دامادمان معلم باشد.» تمام اینها نقشه است. خلاصه باید درمورد خانواده تحقیق کرد. همچنین باید درمورد دختر از مدرسه، دوستان و شوهرخواهرش (اگر دارد) تحقیق شود.
شرایط همسر خوب
۱. از خانوادۀ متدین، بااخلاق و اصیل بوده و در مدرسۀ خوب درس خوانده باشد؛
۲. از زیبایی بهرهمند باشد؛
۳. سالم و خوشبنیه باشد؛
۴. باهوش و خوشفهم باشد؛
۵. حتیالامکان خانوادۀ عروس ازجهت مالی پایینتر از خانوادۀ داماد باشد.
درمورد ازدواج، بنده معتقد بودم به همان حرفی که لقمان به پسرش گفت: «پسر جان، از خانوادۀ ثروتمندتر از خود همسر انتخاب مکن، چراکه بهچشم حقارت در تو بنگرد و عیش تو را تیره گرداند.» پدرخانم بنده در دکانی نویسنده بود و خانۀ محقری داشت، ولی متدین و اصیل بود. بنده هم خیلی ساده گفتم: «چیزی ندارم.» [وقتی] آمدند منزل ما را ببینند، یک روزنامه انداخته بودم روی زمین بهجای سفره، با مقداری نان و پنیر.
یکی از دوستان میگفت: «به مدیران مدارس بگویید مراقب باشند که معلمین از بازاری زن نگیرند، چون بازاری درآمدش محدود نیست. یک روز ممکن است صدهزار و یا یکمیلیون گیرش بیاید. معلمی که مثلاً ماهی چهل تومان حقوق دارد، زنش از بین میرود.» شخصی میگوید: «باجناقم خانه خریده، ویلا دارد و... [و] زنم [که] اینها را میبیند، جیغ میکشد [و] خودش را میزند.» این مسئله روانی است. واقعاً جوانی که میخواهد معلم باشد، باید این حسابها را هم بکند.
۶. فامیل نزدیک نباشد.
دراثر ازدواج با خویش، بچۀ معلول به دنیا میآید. پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند: «لا تَنکِحُوا القَرابَةَ القَریبَة فَإنَّ الوَلَدَ یُخلَقُ ضاویًا»؛ (فامیل را به ازدواج فامیل نزدیک درنیاوریدکه بچۀ ضعیف به دنیا میآید). بعضی درمورد ازدواج با فامیل، اجتهاد در مقابل نص میکنند و در مقابل این نص صریح میگویند: «اگر خدا بخواهد، بچه را حفظ میکند.» باید به اینها گفت: «بهفرمودۀ رسولش، همان خدا گفته از پدر و مادری که با یکدیگر خویش نزدیکاند، بچۀ ضعیف و عقبافتاده به دنیا میآید.» حضرت موسی(ع) مریض شد. دعا کرد که «خدایا مرا شفا بده». خدا به او وحی کرد که «تو را شفا نمیدهم؛ باید نزد طبیب بروی و دوایش را بخوری تا تو را شفا بدهم». این عالم سنت دارد و سنتهای الهی تغییر نمیکند. قرآن میفرماید: «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبدیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَحویلًا» (فاطر ۴۳)؛ (پس در سنت الهی نه تبدیلی خواهی یافت و نه تغییری). میگویند: «حضرت زهرا(س) و مولا علی(ع) هم باهم خویش بودند.» میگوییم: «آنها مرتبط با وحی بودند و ازدواج آنها بهدستور الهی بود.» میگویند: «که و که و که ازدواج با خویش کردند و بچۀ آنها سالماند.» آری،
آنکه روزی نیستش بخت و نجات ننگرد عقلش بهجز در نادرات
(مولوی)
پدر یکی از همسایگان ما با مادر ایشان پسرخاله و دخترخاله هستند و بچههایشان ناقصاند. یک دخترشان بچهدار نشد، یک پسرشان درست نمیتواند حرف بزند، پسر دیگرشان هم کر و لال است. دکتر بشیرراد متخصص گوش و حلق و بینی در بیمارستان مهر میگوید: «آزمایش ژنتیک نمیتواند عدمشنوایی بچهها را نشان بدهد.» یکی از معلمان راهنمایی نیکپرور با همسرش پسرخاله و دخترخاله هستند. پسر و دختر اینها ناشنوا شدهاند.
اینها گفتار دانشمندان و تجربۀ هزارها بچۀ معلول و عقبافتاده را ندیده میگیرند و چون هوای نفسشان میخواهد آن پسر با این دختر ازدواج کند، فرمایش پیامبر(ص) را که وحی است، زیر پا میگذارند. وقتی میگویید: «آزمایش ژنتیک نود درصد سلامتی بچه را تضمین میکند، ده درصد احتمال مرض را چه میکنید؟»، خیرهخیره نگاه میکنند.
میشود انسان زن نگیرد یا اگر زن گرفت، بچهدار نشود، ولی بعد از بچهدارشدن نمیتواند او را خفه کند. آیا اگر او را خفه نکند ولی از خود طفل علیلی به جا بگذارد، صحیح است؟ یک سر سوزن فکر کنید. پس این مطلب را از باب نهیازمنکر باید به مردم بیاطلاع بگویید. آیا کسی که اجازۀ چنین ازدواجی را بدهد و فرزندان ناقص به دنیا بیایند، فردای قیامت مسئول نیست؟ ای کاش بچۀ ناقص را خفه میکرد، ولی نسلهایی را به دردهای بیدرمان و عقبماندگی مبتلا نمیساخت. به این بیچاره باید گفت: «آیا با خوف ضرر میتوانید روزه بگیرید؟ آیا دفع ضرر محتمل عقلاً واجب نیست؟» ما عاقل و مسلمانیم و برخلاف عقل و شرع نباید به نابودی هزارها نفر اقدام کنیم.
ویژگیهای دختر و پسر را باید از مدرسه و آشنایان آنها تحقیق کرد.
درعین توجه به شرایط مذکور در امر ازدواج، باید از خدا خواست که «رَبَّنا هَب لَنا مِن أزواجِنا وَذُرّیّاتِنا قُرَّةَ أعیُن» (فرقان: ۷۴)؛ (پروردگارا همسران و نسل ما را مایۀ روشنی چشم ما قرار بده).
در ازدواج که یکی از پایههای مهم زندگی است، عدهای از روی راحتطلبی به استخاره متوسل میشوند و میگویند: «خدا بهتر میداند که چهکسی خوب است یا بد»، درحالیکه خدا فرموده است: «اول عقل حاکم است و اگر مردد شدی، مشورت کن: ’وَأمرُهُم شوریٰ بَینَهُم‘ (شوری: ۳۸)؛ (و کارهایشان با مشورت یکدیگر است) و اگر از آن هم نتیجه نگرفتی، فقط برای رفع تحیر استخاره کن.» پس همانطور که خداوند عقل را داده و دستور مشورت داده و آن دو اشتباه میکنند و واقعنمایی کامل ندارند، ممکن است استخاره هم واقع را نشان ندهد، چنانکه بسیار دیدهایم. پس اگر ابتدا، برخلاف امر خداوندِ عالَم، استخاره کردیم، مخالف دستور عقل و شرع رفتار کردهایم. بسیار دیده شده که دختر یا پسری ازجهت قیافه و جهات دیگر عالی بوده و استخاره هم بسیار خوب آمده، ولی بعد از مشورت معلوم شده که مرض قلبی دارد و یا نمیتواند بارور شود و امثال آن.
در معرفی افراد برای ازدواج اصرار نکنید، چون اگر خوب شد، میگویند: «خدا کرد» و اگر بد شد، میگویند: «کدخدا کرد»، یعنی شما را مقصر میدانند. ممکن است پسر و دختری هر دو خوب باشند، ولی باهم نسازند و توافق نداشته باشند. توافق آن دو را از کجا میفهمید؟ التزام به شیء التزام به لوازم آن است.
عدمتشریفات ازدواج
اگر کسی کاری کند که گوشت و نان مردم گران شود، آیا مسئول نیست؟ آیا برای یک جوان، ازدواج لازمتر از نان و گوشت نیست؟ بنابراین اگر کسی کاری کند که جوانها نتوانند زن بگیرند، یعنی مراسم عقد و عروسی را طوری انجام دهد که جوانها از چنین ازدواجی عاجز باشند، در پیشگاه خداوندِ عالَم و عقل مسئول است. شما به هر قیمت که شده مواظب باشید که در ازدواج پسر و دخترتان گرفتار این درد بیدرمان نشوید، چون شما الگوی دیگران هستید.
دست مرموزْ کمالیات را در نظر ما بهصورت ضروریات درآورده است و این مسئله خیلی خطرناک است. در قدیم چیزهایی را که ما از ضروریات میدانیم، مردم جزء کمالیات میدانستند و دنبالش نمیرفتند. امروزه میگویند: «مگر میشود انسان برای دخترش بلهبری نگیرد؟» و ازاینقبیل. اگر سادهزیستی مرحوم آقای روزبه را مثال بزنید، میگویند: «ایشان در چهلپنجاه سال گذشته بوده است.» باید گفت: «در همین زمان آقای محمودی در منزل خودش با دهپانزده نفر برای دخترش بلهبری گرفت.»
ازدواج بهخاطر تشریفات امروزی برای بیشتر مردم غیرممکن شدهاست. باید تلاش کرد ازدواج ساده مطابق سنتهای دینی عملی شود. مورد زیر شاهدی است که در این زمان هم میتوان ازدواجی ساده برگزار کرد. یکی از اساتید دانشگاه تهران برای بلهبری دخترش ده نفر از فامیل خودش و ده نفر از فامیل داماد را دعوت کرد و شام بسیار بسیار ساده[ای داد] و انگشتر دخترش یازدههزار تومان بود.
باید این مسئله را آرامآرام برای خانوادهها توضیح داد، وگرنه گرفتار افسردگی و ناراحتی عصبی خواهند شد. البته خیلی مشکل است. در باغوحش همۀ حیوانات با پوزه غذا میخورند؛ آیا ما میگوییم: «پس ما هم باید با پوزه غذا بخوریم»؟ یا در رویۀ خودمان پابرجاتر میشویم؟ در این روزگار که مردم از سادهزیستی فرار میکنند، باید در این امر پابرجاتر شویم. پیامبر اکرم(ص) در جاهلیت که زنان و مردان مشرک، لخت دور خانۀ کعبه طواف میکردند، در مرام خود استقامت کردند. «لَقَد کانَ لَکُم في رَسولِ اللهِ أُسوَةٌ حَسَنَة» (احزاب: ۲۱)؛ (همانا پیامبر خدا برای شما الگوی خوبی است).
مرحوم آقا شیخ طاها، مرجع تقلید، در عقد دخترش برای طلبهای گفت: «أنکَحتُ ابنَتي فاطِمَةَ لَك» و طلبه گفت: «قَبِلتُ.» ایشان گفت: «مبارک باشد.» حاضرین گفتند: «مابقی صیغهها را نخواندید!» گفت: «اگر میتوانید، او را به عقد دیگری درآورید!» دقت کنید که چقدر شرعِ مقدس صاف و ساده و بدون آلودگی تشریفات بوده است. راستی کمی فکر کنید که اگر این دین را پوستین وارونه تنش نکرده بودند، چقدر جهانی شده بود! کسانی که این دین روشن و باصفا را نابود کردند فردا چه جواب خواهند داد؟
آقای حبیبی، داماد ما وقتی برای خواستگاری صبیه آمده بود، از او پرسیدم: «چه داری؟» گفت: «یک دست رختخواب و هفتصد تومان قرض!» وقتی تحقیق کردیم، گفتند جوان متدینی است.
شخصی گفت: «میخواستم دخترم را شوهر بدهم. رفتم خدمت شیخ آقابزرگ ساوجی. گفتم: ’من میخواهم دخترم را به حاج آقا عبداللهِ طلبه بدهم.‘ ایشان فرمودند: ’بسیار خوب است.‘ گفتم: ’میگویند فقیر است.‘ ایشان عصبانی شدند و گفتند: ’عجب، مگر فقر هم یکی از عیوب مرد است؟‘» بعد، آن طلبه آمد دختر ایشان را بگیرد، بهمحض خواستگاری، ایشان پذیرفتند. به ایشان گفتند: «این طلبه در چهارده سال قبل یک زن صیغهای داشته و از او یک دختر دارد.» ایشان فرمودند: «تصور میکنم که چهارده سال قبل دخترم را شوهر دادهام!» بعد به حاج آقا عبدالله گفته بودند: «دختر من یک عیب دارد. آیا با این عیب حاضری او را بگیری؟» گفته بود: «چه عیبی؟» گفته بودند: «گاهی گوشت که میکوبد (آنوقتها چرخگوشت نبود) میگوید: ’ضعف آوردم.‘» الله اکبر. این را میگویند فقیه واقعی که عیب را بگوید و لاپوشی نکند. جامعه از این نمونهها خالی شد.
وظایف خانواده
اخلاق ناصری مرحوم خواجه نصیر طوسی سه بخش است: تربیت نفس (اخلاق)، تدبیر منزل (اقتصاد)، سیاست مدن. اینها سه رشتۀ علمی هستند. بعضی برای این علوم موضوعیت قائلاند و حالآنکه اینها طریقیت دارند و مهم عمل است. پدر و مادری بااینکه استاد علوم تربیتی و روانشناسی بودند، بچههای آنها از بچههای دیگرِ مدرسه بداخلاقتر بودند. آری، اینها علم را آموختهاند، ولی عمل را فراموش کردهاند. خواجه حافظ میگوید:
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم زعلم بیعمل است
گاهی زن بهزبان حال به شوهر میگوید: «باید فدای من و خواستههای من شوی.» شوهر باید بگوید: «نه، تو باید فدای خواستههای الهی شوی که هدف ایجاد عالم است.» «کُلُّ ما یَشغَلُكَ عَن رَبِّكَ فَهُوَ صَنَمُك» این حرفها برای مردان حق دودوتا چهارتاست، ولی چه باید کرد که در مقابل مردان حق، میلیاردها انسان دنبال هوا هستند نه خدا. شیطان دشمن کهنهکار است و شیاطین جنی و انسی در کارند.
البته رسیدگی به زن و بچه لازم است و انسان باید ابتدا به خانوادۀ خود بپردازد. «اِبدَأْ بِمَن تَعول» (اصول کافی، ج۴، ص۱۱). همانطور که میگویند، «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.» کسی شام شب بچههایش را به فقرای حلبیآباد نباید بدهد.
علاوهبر رسیدگیهای مادی، تربیت خانواده نیز لازم است. انسان باید افکارش را به همسرش منتقل کند تا با او هماهنگ باشد. مرحوم مزینی میگفت: «ما افکار خودمان را به اطرافیان منتقل نکردهایم و توقع داریم آنها مثل ما عمل کنند و این محال است، چون اعمال تابع افکار است.»
زن و شوهر برای بقای خانواده هریک بهگونهای تلاش میکنند. وقتی ما در تاریخ میخواندیم که پای دختران شاهان چین را از طفولیت در قالب آهنی کوچکی میکردند تا بزرگ نشود و نتوانند راه بروند، چون شأن آنها بالاتر از آن بود که مثل سایر مردم راه بروند و کار کنند، از اینهمه حماقت تعجب میکردیم، ولی نظیر آن را در زمان خودمان دیدیم که برخی زنها ناخنهایشان را بیشازحد بلند میکنند، چون شأن آنها بالاتر از آن است که مانند دیگران به کارهای مختلف زندگی بپردازند. آیا این کار شرمآور نیست که خانمی با ناخن بیشازحد بلند نتواند گرهی از کار خود و دیگران باز کند؟
رعایت حجاب زن برای استحکام نظام خانواده مؤثر است. مرحوم دکتر کوثری به پرفسور خارجی گفته بود: «شما غربیها با تمدن خودتان بشر را ذلیل کردید، چون زندگی سه چیز است: غذا، هوا، مسائل جنسی. غذاها را که مسموم کردید (کنسرو، کمپوت، نوشابههای گازدار، شیرینیها و رنگهای مصنوعی...) هوا را هم که آلوده کردید (گازکربنیک...) لذت جنسی را هم دراثر بیحجابی از بین بردید. شخص هرقدر زنش زیبا باشد، چون صدها زن زیباتر از او را در بیرون خانه دیده است، وقتی به خانه میآید، از زنش لذتی نمیبرد.»
عدم رعایت حجاب و عفت همچنین عصبانیت زوجین و دخالت پدر و مادرها در مواردی منجر به طلاق شده است.
یکی از مریدان شیخ آقابزرگ هزار تومان میآورَد خدمت ایشان. در هفتاد سال قبل هزار تومان خیلی پول بود. ایشان همه را میداد به فقرا. [حتی] دو قِران هم برای خرج شب برنمیداشت. عیالش میگفت: «امشب شام نداریم.» ایشان میفرمودند: «حالا باشد.» عصر یکی میآمد. ایشان دو قران از او قرض میکرد و به عیالش میگفت: «این هم مال شام شما.»
با این زندگی زاهدانه، وقتی خواستند جنازه را از خانه بیرون بیاورند، عیالش گفت: «میدانید چهکسی را دارید میبرید؟» گفتند: «آقا شیخ آقابزرگ.» گفت: «او یک فرشته بود.» عدهای تصور میکنند که باید پول زیاد داشته باشند تا زن و بچه از آنها راضی باشند؛ نه، اگر کسی انسان باشد، زن و بچهاش از او راضی هستند.
تربیت فرزند
هرچند پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إنَّ خَیرَ نِسائِکُمُ الوَلودُ الوَدود» (اصول کافی، ج۵، ص۳۲۴)؛ (بهترین زنان شما کسی است که زیاد بچه بیاورد و با آنها مهربان باشد)، ولی مرحوم آقای راشد میگفت: «بچۀ کم که به تربیت صحیح او بپردازید، بهتر از بچۀ زیاد است که نتوانید آنها را تربیت کنید.»
مرحوم مزینی میگفت: «انسان میتواند زن نگیرد و اگر زن گرفت، میتواند بچهدار نشود. ولی بعد از بچهدارشدن نمیتواند او را خفه کند. پس اگر کسی بعد از بچهدارشدن او را تربیت نکند، مثل این است که او را خفه کرده است. چنین پدری فردای قیامت چه جوابی خواهد داد؟»
ما مردم بیچاره چون فرزندان خود را تربیت نکردیم، یک عده گرگ و درنده تحویل جامعه دادیم. چندی قبل جنازهای را به بهشت زهرا(س) بردند. پدر متمولی بود که همۀ اموالش را به دخترش بخشیده بود و پسرها را چون به او رسیدگی نمیکردند، از ارث محروم کرده بود و این مطلب را پسرها نمیدانستند. وقتی در بهشت زهرا(س) مطلع شدند، جنازۀ پدر را زیر لگد گرفتند. بالاخره با دخالت مأمورین، جنازه دفن شد. اگر منشأ این درد بیدرمان، عدم تربیت بچهها بوده، بیایید بهجای آنکه پول برای فرزندانمان ارث بگذاریم، آنان را تربیت کنیم. شما را بهخدا کمی در[بارۀ] این موضوع فکر کنید.