راوى میگوید:
در روز عاشورا دیدم حربنیزید مىلرزد. گفتم: «تو که ترسو نبودى!» گفت: «اگر تمام دنیا بهروى من شمشیر بکشند، نمىترسم؛ اما الان خود را بین دوزخ و بهشت مىبینم!»
براى ما هم در طول زندگى این حالت پیش مىآید که بین بهشت و جهنم قرار بگیریم. در آن مواقع باید خیلى حواسمان را جمع کنیم!
بالاخره اسبش را بهطرف فرات حرکت داد. وقتى از تیررس لشکر عمر سعد دور شد، پیاده شد و کفشهایش را به گردن انداخت (این کار در عرب نشانۀ تسلیم است). دستها را بر سرش گذاشت و با صدای بلند گفت: «اَللّهُمَّ إلَیكَ أنَبتُ فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولیائِكَ وَأولادِ بِنتِ نَبیِّكَ»؛ (خدایا، بهسوى تو برگشتم. من بودم که دل دوستان تو و فرزندان پیغمبرت را لرزاندم).
خوشا آن بندۀ باعهدوپیوند
که دارد بازگشتى با خداوند
اگر چندى به کام دل رود راه
چو بازآید نیاز آرد به درگاه