شعر آقای مهرداد نوایی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۴/۱

تعداد بازدید:۰

شعر آقای مهرداد نوایی


بسم الله الرحمن الرحیم

چند سالی به تک‌وتا به همه رو کردم

از خودم دور شدم با دگران خو کردم

دست غیب آمد و ما را به سرایی بکشاند

که در آن خانه بسی لطف و صفا بو کردم

صاحبِ خانه دلم را به خود آهسته کشاند

تا که از دور زمانه به درون رو کردم

یک‌یک اندرز بگفتا که بیابم خود را

لیک در حاصل این کار بدو خو کردم

ظلمت دل که ز بیگانه و دنیا می‌شد

بهر نوری به شبانگاه بدان‌سو کردم

عاقبت ماند به دل نقش غریبی ز قریب

بی‌مثالش به مثالش دل خود خو کردم

گرچه در خاطرم آن است که بی‌خاطر باش

من به‌یادش به شبی خاطره‌ها خو کردم

هرچه او کرد برون‌کردنِ خود از خویش است

عطر این گل به تمنا من از او بو کردم

من ندیدم که کسی زمزمۀ خویش نکرد

من ندانم به ندارم به چه رو رو کردم

گفت در هیچ‌کسی هیچ نباشد ای دل

بود این عارف بی‌دل که به وی رو کردم

هستِ خود کرد فراموش مگر وقت مزاح

تا دلی تازه کند با دل او خو کردم

مرگ در هستی وی جای تحول می‌داشت

پس به هستش ز دل این غصه چو جارو کردم

گفت در عاقبت ای دوست به خود می‌پرداز

از همان نوع که در هستی او خو کردم

قدر خود دان که جهان را تو دگرگون سازی

زین سخن چشم ز عالم به فراسو کردم

گفت مردم به خیالی به خدا مشغول‌اند

خویش دریاب که این‌گونه نه من رو کردم

دوست می‌دار که پاینده و بالنده بود

من ازاین‌روی به مولای جهان خو کردم

داستانی‌ست که گر عاقبت خود یابی

از خودی سلب کنی هرچه که من خو کردم

یک دم آید که خودی را به خدا بازدهی

چشم و دل راست به نوری که بدان‌سو کردم

خانه شد خالی و مردان به غیوری رفتند

دل به تنهایی و عزلت به درون رو کردم

لب فروبستم و از ذکر نگشتم غافل

تا سحر را به سهر بر در دل خو کردم

مرد ره در پس خود دل به کسی وانگذاشت

زین سبب بیدل و دیوانه به ره رو کردم

گرچه می‌گفت که من رفتنی‌ام ای یاران

در دل از رفتن او باز هیاهو کردم

هر دری را که زدم از من بیخود خود خواست

دل مرا سوی دری خواند که من خو کردم

هرچه می‌گفت که روزی‌ست که بی‌خویشتنی

مر مرادی است مرا آنچه بدان خو کردم

عاقبت بین که ز هر بندگی آزاد بود

شد شعاری که به دل بسته بدان خو کردم

آید این پند به گوش دلم از صدق و صفا

که من از دام بلا دل به رضا خو کردم

گر رضا داشتی ای مردۀ دنیا هستی

هست باشی به شرافت که بدان خو کردم

باشد عالم از این دست نشیند در خواب

که منم خرّم از آن میر که دلجو کردم

حاصل این نکته که دیدیم یکی عارف خویش

به عمل گفت مرادم شد غیبی است که من خو کردم

یعنی علامۀ عشق است بدان عالی جاه

آن‌که آید به طلب دل به رهش رو کردم

چشم درساز وی از حلقۀ بر در می‌شد

دل که خالی ز هوا گشت بدو رو کردم

چون که مجنونِ ره دوست شدم اول راه

به مشامم همه‌جا کوی طلب بو کردم

ظلمت خویش به مصباح هدی بستم زود

نور بی‌نار چو دیدم همه‌جا رو کردم

چو ز پستی رجل بودن دونان رستم

هجرت و غار و پناه است بدان رو کردم

من نخواهم می و مستی و شرابی ممهور

باده نوشم به رضایش به کجا رو کردم

مرگ اگر خوش بود این عهد ببستم جانا

تا به پایش بنهم توبۀ چون او کردم

در سرِ حلقۀ رندان چو بخواهم بودن

تاب خود بسته به آن طرۀ گیسو کردم

نیست بهتر بر من زآنچه مرا باقی ماند

باغی از باقی الله که من بو کردم

شکر را چون به جزا روز دگر پاداش است

شاکری پیشه نمودم و بدان خو کردم

هر مصیبت که بدیدم غم مظلومم شد

صبر کردم به امامان ز خدا رو کردم

من نگفتم ز خود و نیست جز آنان در من

سال‌ها مُردم و با زنده‌دلان خو کردم

راهِ کوتاه همین است ز دل می‌جو راه

من به تحقیق بدین راه و روش رو کردم

دل چو عرش است و همان خانۀ یار

با توکل به خودش آبی و جارو کردم




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute