مقاله حجة الاسلام حسن طارمی درباره جایگاه علم در زندگی دین مدار، از منظر الگوی علوی در همایش پنجاهمین سال تأسیس مدرسه علوی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۴/۱۱

تعداد بازدید:۰

مقاله حجة الاسلام حسن طارمی درباره جایگاه علم در زندگی دین مدار، از منظر الگوی علوی در همایش پنجاهمین سال تأسیس مدرسه علوی


بسم الله الرحمن الرحیم 

  

اشاره

تأسیس مدرسه­ علوی در سال 1335، یك واقعه­ عظیم فرهنگی در ایران بود كه طنین و تأثیر آن تا امروز نیز مشهود و محسوس است. این واقعه، از جنبه‌های مختلف - مثلا ارائه­ طرحی نو در تعلیم و تربیت، پروراندن نیر‌وهای كار‌آمد برای اداره­ی یك مجتمع دینی، روش مدیریت مطلوب یك مركز آموزشی، نقش گذشت و ایثار در رسیدن به هدف - درخور بررسی است. یكی از این جنبه‌ها، نوع نگاه و تلقی بنیان‌گذاران این نهاد از مقوله­ علم و نسبت آن با دین و دین‌ورزی است. 

اجمال سخن این­كه: اندیشه­ تأسیس مدرسه­ی علوی، نخستین بار در ذهن یك عالم دینی - به نام شیخ‌علی اصغر كرباسچیان، كه به‌سبب دانش گسترده و متنوع به علامه مشهور بود - جوانه زد. این مرد، ابتدا در حوزه­ی علمیه­ ریشه‌دار تهران و نزد استادان بزرگ آن به مدارج عالی علمی و اخلاقی نایل آمد و سپس به شوق بهره‌مندی از مكتب علمی فقیه و مرجع بزرگ شیعه، مرحوم آیت‌ الله بروجردی راهی قم شد و در آن حوزه از محضر استاد نامور فلسفه و تفسیر، مرحوم علامه طباطبایی، نیز برخوردار گردید و به بركت استعداد و پشت­كار و مجموعه‌ای از خصال واوصاف وهبی و تعلیمی، در جایگاهی والا قرار گرفت و در فضای حوزه­ علمیه­ شیعه بالید. وی به عنوان یكی از دانش‌آموختگان معتبر حوزه­ علمیه­ شیعه شناخته شد، تا آن­جا كه نوآوری او در تدوین و بازنگاری رساله‌­ی عملیه­ مرحوم آیت الله بروجردی رضوان‌الله علیه و تألیف توضیح المسائل مورد تأیید آن مرجع بزرگ قرار گرفت. از آن پس تا امروز، نیز همان متن و سبک در رساله‌های عملیه­ی مراجع تقلید استمرار یافته است. 

این عالم دینی، در اوایل دهه­ی سی قرن حاضر، بر پایه­ی احساس تكلیف و رسالت دینی، به ره­یافتی نو رسید و با تمام همت و توان، كار تأسیس مدرسه­ی متوسطه و سپس مدرسه­ی ابتدایی را دنبال کرد. 

تا این­جای راه را شاید بتوان در اقدامات دیگر بزرگان علم و فرهنگ و دیانت، با تفاوت­هایی اندك، سراغ گرفت، اما وجه فارق اقدام علامه، كه موضوع این نوشته است، گام­های مترتب بر این تصمیم بود که در طلیعه­ی آن، دعوت از استاد ‌رضا روزبه برای مدیریت دبیرستان علوی از ابتدای تأسیس بود. 

روزبه، برای همه­ی كسانی كه او را می‌شناسند، جدای از همه­ی اوصاف ارجمند و خصال ستوده، تبلور و تحقق یك شخصیت دین‌مدار علم باور بود. او دو ویژگی را در خود تحقق بخشیده بود: شیفتگی شدید به علوم‌تجربی و باور خدشه‌ناپذیر به دین بر پایه­ی قرائت مقبول نزد علما و فقهای بزرگ. او هم در علوم دینی دست داشت و نزد مشایخ حوزه­ی زنجان و دیگران درس‌آ‌موخته و سرسختانه حامی این مجموعه­ی علمی و تعلیمی بود و هم علوم تجربی را به خوبی می‌شناخت و آن­ها را با شوق و پشت­كار آموخته بود و تعلیم می‌داد. 

پیوستن روزبه این عالم تجربی، به علامه این عالم دینی، بی‌گفتگو در سمت­گیری نهاد علوی تأثیر اساسی داشته است و بركشیدگان این نهاد، قطعا معرف دیدگاه­های مشترك این دو یار هم هدف بوده‌اند. علامه به عنوان یك عالم تراز اول حوزه­ی علمیه، به هماهنگی علم و دین اعتقاد جازم داشته و به ضرورت تربیت نسلی از متدینان همراه با تعلیم دستاوردهای علم جدید، معتقد بوده است. هم­كاری او با روزبه نیز از این رو حائز اهمیت است كه او روزبه را نماد این دیدگاه می‌دانسته و روزبه نیز برنامه‌ریزی راه­بردی مدرسه را با نگاه به این افق سامان می‌داده است. 

آن­چه در نوشته­ی حاضر پی­گیری می‌شود، تبیینی از این ادعا همراه با اشاراتی به سابقه­ی تاریخی آن است. 

  

1ـ تعریف

مراد از علم در این نوشتار، مجموعه­ی داده‌هایی است كه افراد بشر در مواجهه با خود و با عالم پیرامون خود، از طریق قوای حسی و عقلی به دست آورده و با پردازش آن­ها بر محور مبادی عقلی و اصول موضوعه، آن­ها را مقوله‌بندی كرده‌اند. این مقولات به تدریج، تنوع و تكثر پیدا كرده‌اند و از یك سو پیكره­ی عظیم دانش بشری را فربه ساخته و تمدن انسانی را بنا نموده‌اند، و از سوی دیگر منشأ رشد و ارتقای فنون و فناوری شده‌اند. متقابلا این فناوری نیز زمینه‌ساز برآمدن علوم جدید شده است. 

از ویژگی­های علم بشری دو خصیصه را باید در نظر داشت: یكی كاربردی بودن آن، حتی در علوم انتزاعی و دیگری تغییرپذیری آن، حتی در علوم عقلی.

مراد از دین، نظامی معرفتی - رفتاری است با خصلت غیربشری و آسمانی كه از طریق وحی به پیامبران رسیده و آنان مأمور رساندن آن به انسان­ها بوده‌اند.

  

پیشینه 

مسأله­ی نسبت علم و دین بحث جدیدی نیست. این بحث در عالم مسیحی از همان ابتدا وجود داشته است.
جمله­ی معروف آتن را با اورشلیم چه كار؟  ناظر به همین مسأله و متضمن اعتقاد گوینده­ی سخن (ترتولیان، مشهور به پدر لاهوت لاتینی، درگذشته حدود 225 میلادی) به تعارض علم ـ و به طور کلی فلسفه ـ و دین است. در عین حال، در عصر جدید، این بحث، نخست در جهان مسیحی و غربی و به تبع و تحت‌ تأثیر آن در جهان اسلامی طنینی گسترده‌تر یافته است. 

مطرح شدن آرای مختلف درباره این مسأله (تعارض، رقابت، تمایز، مكمل یكدیگر بودن)، چه از جانب مدافعان و پیروان دین و چه از طرف داعیه‌داران و حامیان علم، ناشی از این واقعیت است كه دین، علاوه بر احكام (گزاره‌های تكلیفی)، مشتمل بر گزاره‌های فراوان توصیفی ـ معرفتی درباره­ی موضوعات مختلف به گستردگی همه­ی هستی است، حال آن­كه بسیاری از این موضوعات محل توجه و امعان نظر عالمان نیز بوده و هست و بنابراین، تداخل قلمرو امری كاملا طبیعی و اجتناب ‌ناپذیر است. 

در طرف دیگر، به اقتضای معرفت‌زایی علم و ابتنای بیشتر علوم بر مشاهدات و محسوسات، گزاره‌های تكلیفی و تجویزی بسیاری به استناد علم صورت می‌بندد، خواه بین این گزاره‌ها و آن معرفت، قائل به رابطه­ی تولیدی شویم و خواه رابطه­ی آن­ها را رابطه­ی تحدید كننده و سلبی بدانیم. مهم این است كه قلمرو مداخله­ی علم، گستره­ی نسبتا بزرگی را دربر‌می‌گیرد و طبعا با قلمرو دین هم­پوشی پیدا می‌كند و زمینه­ی تعارض و احیانا تضاد را پدید می‌آورد. 

در مواجهه با این تداخل قلمرو و تعارض گزاره‌های معرفتی و تكلیفی متعلق به آن، عده‌ای به استناد وحیانی بودن دین، به بی‌اعتباری هر گزاره­ی علمی ناسازگار با گزاره‌های دینی، چه توصیفی و چه تكلیفی، حکم كرده‌اند و حتی برخی از ایشان علم را ـ كه گاه واژه فلسفه را به جای آن به كار برده‌اند ـ جریانی ضد دین شمرده‌اند. در برابر، عده‌ای این تعارض و تضاد را از راه وانهادن گزاره‌های دینی قابل رفع دانسته‌اند و حتی برخی از این نیز فراتر رفته و بر ضرورت ساماندهی زندگی انسانی در همه­ی ابعاد و سطوح آن، فقط بر پایه­ی دستاوردهای علوم بشر ـ كه گاه از آن به زندگی مبتنی بر عقل تعبیر‌ كرده‌اند ـ پای فشرده‌اند. این هر دو رأی در مجموعه­ی جهان اسلام نمونه دارد كه اشاره به برخی از آن­ها خالی از فایده نیست. 

ماجرای انتقال علوم یونانی به عالم اسلام، تحت عنوان  نهضت ترجمه از رخدادهای مهم قرن سوم است كه گام­های مقدماتی آن در قرن دوم برداشته شد. نهاد مشهور بیت الحكمه، در اصل همین مأموریت را برعهده داشت. این واقعه كه به دست نخستین خلفای عباسی  به تحقق پیوست، ظاهرا از همان زمان مورد  نقد و تأمل بود و دو نظر متعارض درباره­ی آن ارائه شد. عده‌ای از مسلمانان این عمل را گامی در جهت هدم دین شمردند و به تعبیر سبط ابن‌جوزی، آن را از مصداق­های تلبیس ابلیس خواندند. قفطی در تاریخ الحكماء گزارشی از گسیل نماینده­ی مأمون عباسی نزد ملك روم، برای فراهم‌آوری آثار ارسطو، آورده است. 

این اقدام مأمون كه در پی یك رؤیا‌ روی داد، ابتدا موجب نگرانی ملك شد، چرا كه هرچه جستجو كرد چیزی نیافت و با خود اندیشید كه قدر و قیمت فرقه­ی نصارا نزد مسلمین شكست. در این هنگام راهبی مسیحی كه در دیری دور از قسطنطنیه می‌زیست، به سراغش آمد و او را از محل نگهداری آثار یونانی آگاه ساخت. به
گفته­ی راهب، پس از گرویدن یونانیان به ملت مسیح در عهد قسطنطین، همه­ی آثار مذكور در یك معبد (بت خانه) یونانی گردآوری شده بود. بی‌درنگ معبد گشوده شد و درستی سخن راهب معلوم گشت، آن­گاه ملك‌ نظر راهب را در قبول درخواست خلیفه­ی عباسی جویا شد و پاسخ شنید كه: "این كار را بكن كه بر آن ثواب خواهی یافت، زیرا كه آن علوم در هیچ ملت ( دین ) داخل نشد جز آن­كه قواعد آن ملت را متزلزل گرداند"  ‌(تاریخ‌الحكماء قفطی، ترجمه‌فارسی قرن یازدهم، ص 50-52). و چنین بود كه به امر ملك، پنج شتر بار از آن كتب روانه­ی بلاد اسلام شد. 

این گزارش، درست باشد یا نادرست، حاكی از تلقی گروهی از مؤمنان درباره علوم بشری است و این­كه آن علوم با هیچ دین الاهی سازگار نیست. این دیدگاه البته مخالفانی نیز داشته است و رؤیای منسوب به مأمون خود متضمن همین دیدگاه مخالف است و حتی نشان می‌دهد كه ملك روم ابتدا از پذیرش درخواست خلیفه­ی عباسی سر باز می‌زده است، ظاهرا از آن‌رو كه برای این آثار ارزش و اعتباری بسیار قائل بوده است. 

نكته­ی درخور تأمل این­كه گزارش قفطی بعدها به ‌آثار برخی عالمان دینی ـ از جمله عالمان مذهب اهل‌بیت علیهم‌السلام ـ نیز راه یافته و گاه به دیده­ی قبول نگریسته شده است، به ویژه با این توضیح كه خلفای جور، به انگیزه­ی معارضه با علوم خاندان وحی، به كار انتقال علوم دست یازیدند. راقم سطور، تا آن­جا كه جستجو كرده، از امامان علیهم‌السلام، تعبیری ناظر به این رخداد مهم تاریخی نیافته است. 

در طرف مقابل، كسی چون محمد بن زكریای رازی بروز می‌كند كه اگرچه خود برآمده­­ی دوران درخشان رونق علوم اسلامی است ولی با مطرح كردن سیره­ی فلسفی به معنای زندگی مبتنی بر علوم متعارف روزگار و تألیف رساله‌ای با همین عنوان، امام خود را سقراط می‌نامد و به ویژه، در حوزه­ی رفتار، تعالیم و دستورات دینی را بعضا ناسازگار با علم معرفی می‌كند. در گزارشی كه ابوحاتم رازی، عالم و داعی اسماعیلی در ری، از مناظره‌اش با این پزشك و داروساز سرشناس عهد آل‌بویه به دست داده است، تعبیرات صریحی دال بر تعارض علم و دین و لزوم تبعیت از علم وجود دارد ( اعلام النبوة تألیف ابوحاتم رازی). 

آموزه­ی دیگری كه متعاقب این مناقشات بروز و ظهور یافت، این بود كه اساسا همه­ی علوم منشأ وحیانی دارد و مؤسس هریك از آن­ها پیامبران بوده‌اند. اخوان‌الصفا و نیز برخی دانشمندان اسماعیلی مذهب را می‌توان نماینده­ی این جریان فكری دانست. به نظر آن­ها صاحبان علم مقتبس از مشكاة پیامبران بوده‌اند. برخی اشارات به این دیدگاه در آثار عالمان شیعی نیز به چشم می‌خورد. 

باری، انتخاب هر دیدگاه برای رفع تعارض علم و دین راه‌حل متفاوتی پیش روی گذاشته است، مانند تأویل گزاره‌های دینی به سود علم، تشكیك در درستی گزاره‌های علمی، انكار ارزش و اعتبار علوم، تفكیك قلمروی هریك از علم و دین. 

  

3ـ كاركرد علم و فن

پدید آمدن واقعیتی به نام تمدن اسلامی غیرقابل‌انكار است و ابتنای این تمدن عظیم بر دستاوردهای علم بشری را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. برای مثال، بغداد یكی از بزرگترین شهرهای ساخته شده در نخستین دهه­های شكل‌گیری تمدن اسلامی است كه به دست منصور عباسی بنا شد و می‌دانیم كه در بنای این شهر تا چه اندازه محاسبات ریاضی و ملاحظات علمی وجود داشته است. در موضوع تقویم، شمار اصلاحاتی كه در دوره­ی اسلامی برای رفع ناهماهنگی­ها و مطابقت دادن جدول­ها و روش­های محاسبات با واقعیت اوضاع كواكب صورت گرفته، جدا در خور توجه و تحسین است. 

محققان تاریخ علم در بررسی اسباب و عوامل رواج و رشد علوم در دوره­ی اسلامی به طور عام، و
دانش­های ریاضی و نجوم و پزشكی به طور خاص، به این نكته­ی مهم اشاره كرده‌اند كه وجود تعبیراتی در قرآن در توجه دادن به طبیعت و اقتضائات آن و وجود احكامی چون وقت نماز و لزوم استقبال كعبه در نماز و اهمیت استهلال در شروع و پایان ماه رمضان و مناسك حج و نحوه­ی تقسیم ارث، منشأ آشنایی جدی مسلمانان با ریاضیات و نجوم و گسترش یافتن این علوم در جهان اسلامی بوده است (برای نمونه علم الفلك عند العرب و ترجمه آن با عنوان تاریخ نجوم اسلامی نوشته آلفونسو نلینو). 

به تعبیر دیگر، علم به مثابه­ی شالوده­ی هر تمدن بزرگ نمی‌تواند از دید بنیان­گذاران آن تمدن دور بماند. این در حالی است كه یكی از محصولات بعثت نبوی قطعا تمدن بوده است. نهادگذاری­های شخص رسول اكرم صلی الله علیه و آله در دوران مدینه، گرچه با عنایت به مختصات همان عهد و منطقه باید ملاحظه شود، از ظرفیت بالای دین اسلام برای تمدن‌سازی خبر می‌دهد. این البته به معنای جوهر و غایت دین نیست و بعید می‌نماید كسی با مطالعه­ی سیره­ی فردی و اجتماعی و حكومتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و با غور در منظومه­ی دین اسلام به چنین تلقی و نتیجه‌ای برسد. آن­چه در این­جا مورد تأكید است، دلالت التزامی و تضمنی تعالیم اسلامی بر لزوم ساماندهی زندگی فردی و اجتماعی مؤمنان در قالب یك تمدن است. در عین حال، باید پذیرفت كه بسیاری از عناصر و اجزای این تمدن و فراز و فرودهای آن، حاصل نوع دین‌ورزی مسلمانان، حجم داد و ستد علمی و فرهنگی آنان با غیر مسلمانان، وضع حكومت­ها و سمت­گیری‌های فرهنگی و علمی و سیاسی آن­ها، وقوع جنگ­ها و پیامدهای ناگوار و اجتناب ناپذیر آن­ها و مؤلفه‌های دیگر بوده است. 

در این مقاله، قصد تحلیل ساختار تمدنی را كه به دست مسلمانان برآمد و بالید نداریم؛ اما به اقتضای موضوع تأكید می‌كنیم كه فهم عمومی مسلمانان، در همه­ی سطوح، از دعوت اسلامی این بوده كه رسالت این دین، هدایت انسان­ها به سوی بهترین و استوارترین روش زیستن، همراه با ارائه­ی اصول اعتقادی و اركان رفتاری بوده است و در این میان، طراحی زندگی تراز مطلوب آن را برعهده­ی مؤمنان نهاده و ضمن سوق دادن ایشان به ساختن دنیای مبتنی بر آرمان­های انسانی، آن­ها را از اقتباس و داد و ستد در عرصه‌های فراغ منع نكرده است. 

در عین حال گفتنی است كه تلقی مسلمانان از تعالیم دین این بوده كه تعامل با دیگران را باید به نحوی تنظیم کنند كه سیطره­ی فرهنگی و علمی و فنی روی ندهد، گویی این باور در ذهن آنان مرتكز بوده است كه هر نوع سیطره‌ای نهایتا موجب تفوق دینی و در مرحله­ی بعد تحول دینی می‌شود. این تحول، البته از کل به جزء روی می‌دهد. ابتدا فضای عمومی جامعه­ی ایمانی می‌شكند و تغییراتی در سطح پدید می‌آید و در پی آن، دین­داری فردی محو می‌شود و آن­گاه حتی كوچك­ترین حلقه‌های دین­داری نیز تاب ماندن نخواهد داشت. حفظ جامعه­ی دین­داران، كه حتی در عصر خلفا و حاكمان جور مورد تأیید امامان معصوم علیهم‌السلام بوده است، از این منظر باید تحلیل شود. 

اشاره به دو واقعه­ی تاریخی، می­تواند پرتویی بر این امر بیافکند: یک) به نوشته­ی بیهقی در المحاسن و المساوی، در عهد امویان ضرب سكه به دلیل نیاز به فناوری، در روم انجام می‌گرفت و همین وابستگی حكومت اموی به روم سبب شد كه امپراطور، با زبان تهدید به عبدالملك مروان پیام دهد كه به جای شهادت بر یگانگی خدا و رسالت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، عقیده­ی تثلیث (ذكر اقانیم سه گانه) را روی سكه‌ها ضرب نماید. خلیفه از پاسخ درمانده بود تا آن­كه از روی ناچاری، با اشارت مشاوران، به سراغ امام محمد باقر علیه‌السلام رفت و ایشان او را با عنایت به حقانیت اسلام راهنمایی و تأكید كردند كه بی­درنگ باید فن ضرب سكه در داخل سرزمین اسلامی تحصیل گردد. 

دو) محمد حافظ اصفهانی، از فناوران قرن دهم و از مردم هرات كتابی فارسی با عنوان نتیجة الدوله دارد كه در آن به شرح چند دستگاه مكانیكی كه خود طراحی كرده پرداخته است. اولین دستگاه یك ساعت مكانیكی است و او در مقدمه­ی شرح این ساعت توضیح داده كه پادشاه فرنگان با فرستادن یك ساعت مكانیكی برای سلطان روم (سلطان عثمانی) او را به هماوردی طلبیده بوده است و بنابراین، سلطان روم فرمان داده تا در همه­ی شهرها افرادی را شناسایی كنند كه توان تحدی دارند و این محمد حافظ اصفهانی تنها كسی بوده كه وارد این میدان شده است، تا مگر از این ره­گذر خدشه ای بر عزت اهل اسلام وارد نشود. جالب توجه این­كه این دانشمند فناور، به ظن قوی بر مذهب شیعه بوده و تعداد دستگاه­های اختراعی خود را 14 تا، برابر با عدد 14معصوم، در نظر گرفته بوده است.

اگر از نقش زیر ساختی علم در تمدن اسلامی و نیز كاركرد آن در عزت بخشی به مؤمنان بگذریم، علم به عنوان یك منبع معرفتی نیز در اسلام محل توجه بوده است. درواقع، دین اسلام كه به تمامت زندگی آدمی توجه دارد، انسان­ها را به تأمل در هستی پیرامون و كشف و شناخت عالم دعوت می‌كند. این دین هیچ­گاه خود را رقیب علم ندیده، بلكه آن را تأیید كرده و سودمند خوانده است. رشد شماری از علوم در دوره­ی تمدن اسلامی را می‌توان با نظر به همین تعالیم اسلامی تفسیر كرد. حتی قرآن، در مقام نكوهش مردمی كه از حقایق غیبی و عالم آخرت بی‌خبرند، دانش دنیایی آنان را تأیید می‌كند و فقط كوتاه‌بینی آن­ها را ناپسند می‌خواند: یعلمون ظاهراً من‌الحیوة‌الدنیا (روم: 7 ) مردم از زندگی دنیا، ظاهری را می‌شناسند. 

این بحث نیازی به شرح و تفصیل ندارد و آثار فراوان دانشمندان درباره­ی آن حاكی از مقبولیت اصل ادعاست. 

  

4ـ علم در دوره­ی جدید 

تمدن جدید با تحولاتی نظری و عملی در جهان غرب آغاز شد و طراحی و تحقق این تمدن در آن فضا شكل گرفت. بررسی عوامل مؤثر در سمت­گیری غرب مسیحی به این تمدن و نیز شناخت عناصر و اجزای مقتبس از تمدن اسلامی و نحوه­ی تأثیر آن تمدن بر تمدن جدید مجالی دیگر می‌طلبد، آن­چه در این­جا باید بدان پرداخت، نسبتی است كه در تمدن جدید بین علم و دین فرض و پذیرفته شده است.

اجمال سخن آن­كه اساس تمدن جدید را علم تشكیل داده و این تعبیر كه نقطه­ی عزیمت این تمدن، اعتقاد به خدایی علم است، دور از واقع نیست. حتی تجربه‌های بعدی كه انتقاد‌های شكننده را نیز در پی داشت، رخنه­ی جدی به پیكر این تمدن وارد نكرد و منتقدان این تمدن و معترضان به سیطره­ی علم در این دوران، نیز در دل همین تمدن زیسته­اند و می‌زیند و به مواهب و مزایای آن دل بسته‌اند. اما دین در تمدن جدید سرنوشتی دیگر داشته است، دین از همان آغاز به نفع علم و لوازم و پیامدهای آن صحنه را وانهاده و پس از اختفای قهری، به حوزه­ی زندگانی فردی تعلق یافته است. در دوره­ی جدید به افراد انسان اجازه داده شده كه در زندگی شخصی، تا آن­جا كه به مصالح اجتماعی خدشه وارد نشود، دین‌ورزی كنند و البته در دین‌ورزی فردی نیز باید همواره جانب علم را نگاه دارند. هم در گزاره‌های توصیفی و اخباری و هم در گزاره‌های تكلیفی و تجویزی، این داده‌های دینی هستند كه باید تن به حذف یا تأویل دهند و فضا را برای آن­چه علم است، باز كنند. بدیهی است با تغییر و دگرگونی­های دائمی علم، حذف و تأویل گزاره‌های دینی نیز دست­خوش دگرگونی خواهد شد و منظومه­ی دینی، برای دین‌ورزان همواره تابعی از متغیر علم خواهد بود. 

از این که بگذریم، مواجهه جهان اسلامی با تمدن جدید غربی در روزگاری روی داد كه آن بنا در بیشتر عرصه‌ها از هم گسسته و ضربه خورده و از پویایی بازمانده بود و این بنا شكوهمند و سربلند ودر حال بالندگی بود.(این وضع در شرایط معاصر تغییراتی جدی یافته است) پیشرفت­های همه جانبه­ی این تمدن، البته چشم و خرد بینندگان را خیره و میل به اقتباس و پیروی را در همه­ی سطوح و جنبه‌ها تشدید می‌كرد. تمدن جدید، تمدن دینی نبود و طبعا مواجهه با آن از نوع مواجهه­ی تمدن مسیحی و اسلامی در قرون وسطی به‌شمار نمی‌آمد، اما رویارویی با آن دشوارتر و پیچیده‌تر بود. زیرا این تمدن جدید غیردینی، بسیاری از عناصر فرهنگ مسیحی را در خود جای داده و مسیحیت جدید قطعا یكی از اركان آن بود. درواقع، عالم اسلامی با تمدنی برتر روبه‌رو بود كه: اولا با دین، به‌مثابه­ی تنظیم‌كننده­ی زندگی و مناسبات اجتماعی، سرستیز و ناسازگاری داشت، ثانیا بر دین خاص، به مثابه­ی شكل‌دهنده صورت­هایی از رفتار فردی و آموزه‌های فرهنگی، تأكید می‌ورزید ( این دقیقه، غالبا در بررسی­ها مغفول واقع شده است.) به‌همین سبب، انتقال‌دهندگان تمدن جدید غربی به جهان‌اسلامی فقط مبلغان علم و فناوری جدید نبودند، بلكه مبشران مسیحی نیز در این دعوت مشاركت و حضور فعال داشتند. و شگفتا که بهره­مند اصلی این تبلیغ و تبشیر، نه علم غربی و نه دین مسیحی بود، این دو، بازوان حاكمان رسمی و اعلام نشده‌ای بودند كه جز توسعه­ی قلمرو و جذب همه­ی منافع و منابع به سود میراث‌خواران تمدن جدید انگیزه‌ای نداشتند. 

باری، مواجهه­ی با تمدنی این چنین، كه مزایا و نقش آن در ارتقای سطح زندگی قابل انكار نبود و نیست، بسی ظریف و حساس بود. 

دلایل این ظرافت و حساسیت، كه هم­چنان جاری است، بدین قرار بود: 

الف) تمدن جدید هرگونه مداخله­ی دین را در نظام اجتماعی و مناسبات اجتماعی و حقوقی ‌ناپذیرفتنی
می­دانست. 

ب) دامنه­ی علم به مراتب گسترده‌تر و تنوع آن بیشتر شده بود. به ویژه آن­كه، شكل‌گیری علوم انسانی، با اقتباس از روش­ها و مبانی علوم تجربی و صورت بستن شاخه‌های متعدد آن، كه عمدتا ناظر به رفتار فردی و اجتماعی انسان­هاست، عرصه­ی مداخله­ی علوم در زندگی بشری را گسترش داده بود (این نفوذ و گستردگی و سیطره هم­چنان به وضوح قابل مشاهده است). 

ج) انسان‌مداری(اومانیسم) مبنای ساختارهای جوامع انسانی شده بود و هنجارهای مختلف اجتماعی و اخلاقی، مشروعیت خود را از پذیرفته‌شدن نزد افراد بشر می‌گرفت، نه به استناد داده‌های وحیانی و یا حتی تأملات و تعملات عقلی. نتیجه­ی این وضع، تشدید زمینه­ی بروز تعارض بود. 

د) پیشرفت محسوس جوامع سامان‌یافته در تمدن جدید و برخورداری مردم این جوامع از تسهیلات و امكانات گوناگون (تحصیل، بهداشت، تجهیزات حاصل از فناوری و ...) و تغییرات اساسی در نظام­های سیاسی و اداری، خود منشأ ایجاد باور به درستی این راه ـ دست كم در مقایسه با مدیریت­ها و نظام­ها و نهادهای موجود اداری و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی عالم اسلام ـ شده بود. 

هـ) از همه‌ اسف­بارتر، وازدگی و خودباختگی و احساس حقارتی بود كه بر قلب و جان حاكمان و دولت­مردان و دارندگان مقامات رسمی و تربیت‌یافتگان تمدن جدید سیطره یافته بود. 

توضیح بند آخر این­كه: 

از همان نخستین زمان آشنایی جدی با تمدن جدید غربی، عده‌ای به این باور رسیدند كه باید بی‌درنگ و با‌شتاب در مقام اقتباس و جذب الگو از این تمدن برآیند. اعزام محصل به كشورهای اروپایی ـ كه در ایران با اقدامات عباس‌ میرزا آغاز شد و در تركیه­ی عثمانی و مصر و هند نیز هریك به گونه‌ای بروز و ظهور یافت ـ و سپس تأسیس مدارس جدید از نخستین گام­های همین رویكرد بود. اما آن­چه اتفاق افتاد، موجب واكنش­هایی به ویژه در میان متدینان شد. ره‌آورد آن اعزام­ها و ثمره­ی این مدارس ـ كه نماد آن دارالفنون در ایران و تركیه عثمانی بود ـ بیش از آن­كه اقتباس دانش و فن جدید باشد ـ كه تا حدودی اتفاق افتاد ـ تغییرات ظاهری در پوشش و رفتار و كنار گذاشتن سنت­های اجتماعی و احیانا آداب دینی بود، به گونه‌ای كه گویی این دگرگونی­ها
نشانه­ی برخورداری از تمدن جدید و لاینفك از آن است. پافشاری برخی از این جماعت بر "لزوم فرنگی‌شدن ایرانی از فرق سرتا ناخن پا" (اگرچه گوینده­ی سخن بعدها از این توصیه­ی تلخ اظهار ندامت كرد) از یك­ سو و گرایش جمعی دیگر از اینان به مرام­های دین ستیز از سوی دیگر، نگرانی جامعه­ی دینی را افزود و درنتیجه انگیزه­ی چندانی برای شناخت واقعیت علم جدید و بررسی امكان ساماندهی زندگی دین‌مدار با رعایت جانب این علم، در میان متدینان نماند. 

داوری عمومی این بود كه این علم و فن جدید با اقتضائات و لوازمی لاینفك همراه است. این داوری هم در میان دل‌بستگان تمدن جدید و هم نزد معارضان با آن نرخ رایج شده بود. چند عامل فرعی نیز این دیدگاه را تقویت می كرد، مثلاً بیشتر پرورش‌یافتگان دوره جدید ـ چه محصلان اعزامی و چه درس‌آموختگان دارالفنون ـ از طبقه­ی حاكم یا وابستگان نزدیك آن­ها، و نه از قشرهای عمومی و متدین جامعه بودند. دیگر این­كه، حكومت­ها و نهادهای حكومتی، یكی پس از دیگری از صورت سنتی و هماهنگ با ساختارهای اجتماعی بومی، به صورت­های اقتباس شده از نظام­های جدید غربی تغییر می‌یافت، و به تبع آن، مدیران و دست‌اندركاران امور نیز ناگزیر از همان گروه آشنا به علم جدید گزیده می‌شدند، یعنی نوعی تكنوكراسی در همه­ی سطوح كشور سیطره می‌یافت. حاصل استمرار این فرایند، دور شدن تدریجی متدینان از عرصه‌های اجتماعی و اداری و فرو افتادن آن­ها به رده‌های نازل اجتماعی، یا پناه بردن به چند عرصه دورمانده از دامن­ گستر­ی حكومت (مانند مدارس دینی و بازار) بود و چنان­چه اشاره شد، این امر خود موجب سیطره­ی فرهنگ بیگانه و محو و امحای دین­داری و دین‌ورزی بود. بر این موارد بیفزاییم كه برخی از نهادهای اجتماعی و رفتاری و اخلاقی چنان در زندگی مردم ریشه دوانده بود كه كوچك­ترین بی‌اعتنایی به آن را بر نمی‌تافتند و آن را با دین‌ستیزی معارضان برابر می‌شمردند. 

حال با توجه به خصلت­های علم جدید و تمدن برآمده از آن، و با عنایت به حاصل اقتباس (ناشیانه و سطحی) این علم و تمدن، پرسش­های جدی پیش روی اهل دیانت این بود: 

· آیا علم جدید، جوهری متفاوت با علوم پیشین دارد و از نظر مبادی و روش­ها و غایات به گونه‌ای تحقق یافته است كه به آن لوازم و پیامدها می انجامد؟

· اگر علم جدید بر پایه­ی داده‌های تجربی از عالم واقع، صورت‌بندی شده و اگر دین از سوی خدای همین عالم واقع (و عوالم دیگر) برای سامان‌دادن به زندگی انسان­ها آمده است، چرا باید این دو ناسازگار باشند؟ 

· اگر دین از مؤمنان خواسته كه با عزت بزیند، در روزگار سیطره­ی تمدن شكل گرفته بر‌اساس علم جدید و شالوده‌ریزی نظام­های اداری و اجتماعی بر پایه­ی آن، چگونه می‌توان به الگوی دین‌ورزی عزت­مندانه دست یافت؟ و پرسشهای دیگر. 

نكته درخور توجه این­كه: 

اولا علوم متداول در جهان اسلام، چند قرنی بود كه از زایش و رشد و تكثر و تشعب بازمانده بود و حتی نجوم  نیز صرفا بر پایه­ی رصدهای پیشینیان تعلیم داده می‌شد، دیگر نه رصدخانه‌ای دركار بود و نه آزمایشگاهی. 

ثانیا فراهم آمدن تسهیلات ارتباطی رو به تزاید در دوره­ی جدید، امكان دورماندن از لوازم و آثار این تمدن را منتفی كرده بود و بنابراین فرضیه­ی زیستن منهای مشاركت در این تمدن، شاید ممتنع و ناپذیرفتنی می‌نمود. 

ثالثا در مقطع زمانی مورد نظر ما، یعنی سال­های پس از 1320 شمسی، نزدیك به یك­صد سال از نخستین اقدامات اقتباسی علم و تمدن جدید می گذشت و در واقع، صورتی منسوب به علم جدید در بیشتر اركان و اجزای زندگی مردم استقرار یافته بود. 

در این اوضاع، مؤسسان مدرسه­ی علوی با پاسخ به پرسش­های مذكور، كار خود را آغاز كردند و به تعبیر دیگر، الگوی مدرسه علوی،  برآیند گونه‌ای پاسخ به پرسش­های مذكور بود. 

  

از حضرت علامه آغاز كنیم 

انگیزه­ی او از رها كردن حوزه­ی علمیه و فعالیت­های متعارف دانش‌آموختگان این حوزه، با آن­كه در مراتب بلند علمی قرار داشت و نزد خواص و عموم متدینان، و به ویژه مرجع عالی‌ شیعه، حضرت آیت‌الله‌ بروجردی، بسی محترم بود، چه می‌توانست باشد؟ چرا به تهران بازگشت و چرا به تأسیس مدرسه همت گماشت؟ این را می‌دانیم، و همه می‌دانند، كه او به این كار از منظر شغلی نمی‌نگریست و حتی زندگی را یك­ سر وقف این كار كرده بود. یك بار، در مطاوی سخن به اشارت گفت كه مجالس خطابه پرمستمع و علاقه‌مند را به شوق این اقدام رها كرده است و بار دیگر در پاسخ ناصحانی كه بر او به علت وانهادن وظایف متعارف عالمان دین انتقاد كرده بودند، در یك عبارت كوتاه گفت كه امروز رسالت تبلیغی ما این است. بارها و بارها، در مباحث اخلاق و در هر فرصتی كه می‌یافت، از منظر یك عالم دین، تأسف شدید خود را از انحطاط اخلاق و دینداری جامعه ابراز می‌داشت و از سیطره­ی رفتارهای غیردینی که به مدد رسانه‌های جمعی و تبلیغی تشدید می­شد و نیز نشر آرای مخالف دین، سخت برمی‌آشفت و مهم­ترین عامل این وضع رنج‌آور را دور ماندن نسل جدید متدین از علوم روز می­دانست. 

به خاطر نداریم كه او بر گذشتگان، از جمله عالمان بزرگ دین، از این حیث كه سردمدار و پیش­گام تأسیس مراكز تعلیمی جدید نشدند، انتقاد تندی كرده باشد، اما ابایی نداشت كه به عدم تعاطی متدینان با علوم جدید و اقدامات ایجابی آنان برای تأسیس نهادهای تعلیمی تراز جامعه­ی ایمانی، اعتراض كند و این سهل‌انگاری را، هر چند به تقصیر نبود، موجب لطمه‌ای سنگین به اهل ایمان بداند. او هم چنین از مواجهات سلبی با جریان علم و فن جدید و نفی نهادهای جدید تعلیمی گلایه مند بود. از نظر او نفی نظام­های جدید تعلیم و تربیت ـ كه حاصل تجربه­ی دانشمندان و صاحب­نظران است، حتی اگر به لحاظ مبانی و پیش­فرض­ها و نیز دستاوردهای خطاهایی داشته باشد ـ ثمری جز دور ماندن از پیش­رفت و فرو افتادن به سطوح نازل اجتماعی ندارد و این توصیه­ی دین نیست. باید نگاه ایجابی و اصلاحی داشت. 

علامه وضع نظام موجود تعلیم‌ و ‌تربیت را نفی می‌كرد، چرا كه در بهترین فرض و فقط در چند مدرسه­ی معتبر، علومی را به فرزندان این مرز و بوم می‌آموختند، بی‌ آن­ كه در آن­ها روح دین­داری را شكوفا و مستقر كنند تا در پرتو آن مؤمنانه و عزیز بزیند و البته جوهر دین­داری كه او همواره دریغاگوی فقدان آن بود، بصیرت و باور به حقیقت غیب و رفتار برآمده از آن و به ویژه اخلاق و منش انسانی و خصال ستوده­ی جاری شده بر زبان و رفتار اولیای دین بود. گاهی نیز اشاره می‌كرد كه چگونه غیرمسلمانان، با تأسیس مدارس جدید و رعایت معیارهای علمی، برای فرزندان خود زمینهی رشد و تعالی در زندگی اجتماعی را فراهم آورده‌اند. 

از سوی دیگر، اقدام برخی متدینان را كه بدون تمهید مقدمات و رعایت جانب علم و نظام تعلیم و تربیت جدید، به تأسیس مدارس جدید دست می‌زدند، نمی‌پسندید و گاه زبان به گلایه می‌گشود، چرا كه از نظر او، راه رهایی جامعه­ی مؤمنان از عقب افتادگی، تربیت افراد متدین متخصص در علوم بود. به همین سبب، از همان آغاز به همراهان خود هشدار داده بود كه الگوی مدرسه­ی علوی، از حیث نظام تعلیمی، الگوی مدارس پیش­رفته و حتی مدارس فرنگیان مقیم ایران است. ظاهرا در همان اوان تأسیس مدرسه، همراه یكی از همكاران با اخلاصش (مرحوم ملك عباسی) به مدرسه­ی آلمانی­ها رفته بود تا از نزدیك با كم‌ و ‌كیف این مركز آموزشی آشنا شود. حتما از مراكز دیگر (مثلا كالج البرز) هم سراغ گرفته بود.

مدرسه‌ای كه او تأسیس می‌كرد، باید بهترین آزمایشگاه­های فیزیك و شیمی و علوم طبیعی و پیشرفته­ترین كارگاه­های فنی را در کنار دبیران و استادان ورزیده و معتقد به علم و دین در اختیار داشته باشد تا فرزندان مردم متدین در تراز مراكز آموزشی معیار در روزگار خود، درس بخوانند. بنابراین، علامه بر خود سهل می‌دید كه در بازار تهران از این مغازه به آن مغازه برود و هزینه­ی تجهیز این آزمایشگاه­ها را از بازاری­های متدین تهیه كند. یا برای متقاعد کردن یک دبیر با تجربه و آگاه از لوازم و ملزومات تعلیم و تربیت و واجد اوصاف دینی و اخلاقی جهت تدریس در مدرسه­ی علوی راهی خانه­ی او شود و چنان حاجت مندی بر در بایستد و از این­که آبروی خود را برای ایجاد فضای مطلوب آموزشی فرزندان متدینان ( به تعبیر دل­پذیر خود او: فرزندان امام زمان عج الله تعالی فرجه) در طبق اخلاص نهاده است، به بهجت و سرور آید. 

اعتقاد جازم او به دستاوردهای علوم، از جمله دانش­ تعلیم و تربیت در حوزه­ی علوم انسانی و دانش پزشكی در حوزه­ی علوم تجربی، در برنامه ریزی­های مدرسه تبلور یافته بود. دعوت از یك خانم كارشناس تعلیم و تربیت (و البته غیرمحجبه) برای برگزاری دوره­ی روش تدریس برای آموزگاران و متصدیان دبستان علوی در اوائل دهه­ی چهل، پیش­گامی و افق نگاه این مرد را نشان می­دهد. ( ظاهرا شخص علامه و استاد روزبه نیز گه­گاه در این جلسات حاضر می­شده­اند.) تلاش بی‌وقفه­ی علامه در  فراهم‌سازی امكانات لازم برای ساختن مجموعه­ی كامل ورزشی، دقیقا از همین نگاه او نشأت می‌گرفت. وارد كردن برنامه­ی نمایش فیلم با  ملاحظات ویژه­­ی علامه، از هماهنگی او با فرآورده‌های فناوری عصر حاضر حكایت می‌كرد. در عین حال، تسلیم نشدن او در برابر برخی از محصولات این فناوری (مثلا تلویزیون)، طرفه حكایتی بود. در این ماجرا، انتقاد علامه فقط در محتوا نبود؛ او این جعبه­ی سحرآمیز را با ویژگی­ها و نیازهای روانی انسان سازگار نمی‌دانست، او به انسان متعادل آرام نظر داشت و معتقد بود تلویزیون با این اقتضائات هم­خوانی ندارد.

علامه تا آن­جا كه می‌دانیم، علوم جدید را نخوانده بود، اما چون آن­چه را كه خود آموخته بود با تمام وجود فراگرفته و مفهوم تحقق در علم را شخصا تجربه كرده بود، در نظام تعلیمی به این دقیقه عنایت ویژه داشت و هرگز به سهل‌گیری بی­جا و مسامحه رضایت نمی‌داد. او می‌دانست كه شرط علم‌آموزی، شوق و تلاش و پشت­كار است و بنابراین در جذب متعلمان و سپس تعلیم آنان، به جد مراقبت می‌كرد كه مبادا افراد كم استعداد یا بی‌علاقه و انگیزه در مجموعه حضور یابند، چرا كه از نظر او برون­داد مؤسسه­ی علوی باید درس آموختگانی شاخص و باسواد باشند تا هر كجا روند قدر ببینند و بر صدر نشینند. از همین زاویه نگاه، می‌توان دریافت كه چرا علامه از توسعه­ی كمی و شهرت علوی گریزان بود. یك بار، ظاهرا در تابستان 1352، انسانی نیکوکار و ثروتمند نزد او آمد و آمادگی خود را برای تأمین هزینه­ی تأسیس یك دانشگاه اسلامی زیر نظر ایشان اعلام كرد. اما با پاسخ كوتاه و صریح علامه  ـ كه قدری هم پیش­نهاد دهنده را دل آزرده كرد ـ مواجه شد. چنین پاسخ رندانه‌ای، البته فقط و به راستی فقط، از مرد آزاده‌ای چون علامه شنیده می‌شد. توضیح ایشان این بود  كه اگر ما دانشگاه درست كنیم، بدیهی است در برابر دانشگاه­های معتبر آن روزگار، اعتبار لازم و توان رقابت نداریم، بنابراین داوطلبان تحصیل دانشگاهی ابتدا راهی آن دانشگاه­ها می‌شوند و آن­گاه كسانی كه راه به جایی نبرده‌اند، از ناگزیری به سراغ ما می‌آیند و این، یعنی پذیرش خفت و ضعف. درس‌آموختگان چنین دانشگاهی نیز علی‌القاعده نخواهند درخشید. این نگاه، راستی را كه اعجاب‌انگیز و در خور تحسین است. 

باری، اگر به سه كاركرد علم (معرفت‌زایی، تعالی بخشی و ارتقای سطح زندگی، عزت‌آفرینی) نظر كنیم، می‌توانیم بگوییم علامه بر ضرورت فراگیری علوم جدید، از جمله علوم انسانی، از آن­رو كه زمینه‌ساز طراحی زندگی تراز عصر و مایه­ی عزت مؤمنانه است، تأكید می‌ورزید و مجموعه­ی اقدامات او در تأسیس و ساماندهی مدرسه­ی علوی ناظر به این ره­یافت بود. روشن­تر بگویم، از نظر علامه، جامعه حاصل كنار هم قرار گرفتن افراد در یك پیوند تعاون است و او رسالت اجتماعی خود را ـ كه صادقانه آن را به همه­ی عالمان دین و دل­سوزان جامعه­ی دینی توصیه می‌كرد ـ تربیت متعالی عناصر سازنده­ی مجتمع و تجهیز آنان به دستاوردهای علوم جدید می‌دانست. او باور داشت كه اگر افراد جامعه در یك فرآیند تصاعدی (این تعبیر از خود ایشان بود) با دو ویژگی دین­مداری و تخصص پرورش یابند، انگاره‌های دیگر اجتماع نیز به تبع آن، اصلاح خواهند شد.

در عین حال، نباید از نظر دور داشت كه در باور علامه، علم و فناوری جدید با تمدن برآمده از آن، تناظر یك به یك ندارد تا از گزینش یكی، پذیرش دیگری با همه­ی اجزا و لوازمش، ناخواسته لازم آید. علامه درس اخلاق خود را به مثابه­ی روایت تفكیك‌پذیری این دو از هم، طراحی كرده بود و می‌كوشید تا تعالیم زندگی‌ساز دین را در فضای آموزش این علوم عرضه كند. 

علامه دقیقه‌ای دیگر را نیز در كانون توجه و تأكید خود داشت: تفكیك نهادها و آداب عرفی و بومی از رفتارها و تعالیم دینی. دستاوردهای علم و فناوری جدید، در عرصه‌های نه چندان اندكی با دین‌ورزی ناسازگار نیست؛ هرچند ممكن است با نظام زندگی برخی دین­داران یا پاره­ای از تصورات رایج در جوامع دین­دار هم­خوانی نداشته باشد و اگر بین آن­چه دین است و آن­چه منظومه­ی زندگی دینی است تفاوت قائل شویم، تعارض ظاهری دین و علم در موارد زیادی برطرف می شود. توجه به این نكته در روش تربیتی و اخلاقی علامه مشهود بود، و این، البته به معنای سست كردن انگاره­ی دین‌داری نبود؛ برعکس بر آن سخت پای می­فشرد. 

  

اما شخصیت دیگر مؤسسه­ی علوی، استاد روزبه 

او داستانی دیگر داشت، نخستین تجربه­ی فعالیت اجتماعی و كاری را با معلمی در زادگاهش آغاز كرد كه نزدیک به 15 سال تا 1330 ادامه یافت. این تجربه با دو واقعه هم­راه بود: نخست سیطره­ی جریان نوگرایی كه در عصر پهلوی اول آغاز شد و الزامات نامقبول و بعضا نادرست و مخالف با تعالیم دین بر نظام تعلیم و تربیت تحمیل كرد. دوم، سلطه­ی گروه پیشه­روی و دین ستیزی صریح متصدیان تعلیم و تربیت آنان كه با اجبار و تهدید و ارعاب و محاکمات صحرایی هم­راه بود. روزبه خاطره­ی تلخ واقعه­ی دوم را هرگز از یاد نبرد. 

تجربه نسبتا طولانی معلمی در دبستان و دبیرستان توفیق زنجان و دریافت او از اوضاع زمانه، سرانجام وی را ـ كه علاوه بر دروس جدید، علوم دینی را در محضر استادان بنام زادگاهش آموخته بود ـ راهی دانشگاه تهران كرد تا در دانشكده­ی علوم آن روزگار فیزیك بخواند و با مكاتب تعلیم و تربیت جدید آشنا شود. این اقدام روزبه، آن­گونه كه خویشان و معاصرانش روایت كرده‌اند، ناشی از احساس تكلیف دینی بود و او با این باور كه تحصیل علوم جدید، اگرچه با تأخیر، اینك برایش واجب است، سختی راه را پذیرفت و در شرایط خاص فردی، به ویژه وظیفه­ی پرستاری از پدر كه عمیقا به آن پای­بند و از این كار خشنود بود، به یك هجرت دست زد. شوق وافر به طی مدارج علمی و تأمل و دقت و حوصله و پشت­كار روزبه از همان آغاز زبانزد استادان و همكلاسان و معاصرانش بود و حضور ذهن وی در مباحث فیزیك و ریاضی و زیست‌شناسی حكایت از عمق دانش او داشت. از آن بالاتر، نحوه­ی سلوك روزبه با علم، ارج و قرب علم را در نظر وی نشان می‌داد. او به علم تجربی و ریاضی چونان آینه­ی عالَم واقع و روایت تكوینی صنع خدای حكیم می‌نگریست، پس رعایت جانب این علم را عین بندگی خدا می‌دانست و اگر ادعا كنیم كه هنگام حضور در آزمایشگاه فیزیك به همان اندازه احساس معنویت و تقرب می‌كرد كه در لحظه­ی ورود به سالن نمازخانه، سخن به گزاف نگفته‌ایم. روزبه به این دلیل که منبع علوم بشری و مطالعات مبتنی بر داده‌های وحیانی را یكی می‌دانست، هر نوع ناسازگاری بین این دو را ناشی از نقص در منظومه­ی علم یا خطای در فهم دین می‌شمرد. توضیحات علمی او در‌باره­ی آیات قرآن و استناد وی به یافته‌ها و دستاوردها و آرای علمی جدید در استدلال بر آموزه‌های اعتقادی و حتی نقد بر شماری از اظهارات گذشتگان در موضوعات علمی كه احیانا با مطالب قرآنی و وحیانی ناسازگار می‌نمود، از همین دیدگاه نشأت می‌گرفت. بنا‌بر مسموع، ایشان كتاب باد و باران در قرآن مرحوم مهندس مهدی بازرگان را با دقت مطالعه و با یكی از همكارانش مباحثه كرده بود. به باور او فیزیك و زیست‌شناسی جدید، به دلیل ابتنای جدی بر تجربه، بیش از طبیعیات قدیم، منشأ افزایش معرفت آدمی به حقیقت عالم و ایجاد پیوند با خدای خالق می‌شود. 

گرچه نگرش روزبه به علم جدید ـ و بطوركلی، علم ـ تا حدودی متأثر از جریان كلی علم‌گرایی معاصر بود و علاقه­ی او به مباحث علمی بر محور آیات قرآن (به تعبیر رایج: تفسیر علمی) نشان از همین تأثر داشت، اما مؤلفه‌هایی كه ذهن او را معطوف به پرداختن به علم جدید كرده بود، دو جریان اصلی متعارض با دین بود. این دو جریان كه روزبه با هر دوی آن­ها از همان روزگار زنجان مواجهه‌ای سخت و تلخ داشت، جدی‌ترین مستندشان را علم و تمدن جدید معرفی می‌كردند و تلقی عمومی را به این سو سوق می‌دادند كه برای خروج از وضع عقب‌ماندگی علمی و فرهنگی و حتی رها شدن از استبداد و وابستگی سیاسی، فقط یك راه و پیشِ‌رو وجود دارد: روی آوردن به تمدن جدید و وانهادن دین. 

پافشاری وی بر حفظ ظاهر معهود متدینانِ روزگارش و التزام به الگوی رفتاری مقبول نزد جامعه­ی دینی و سر باز زدن از پذیرش تغییراتی كه بیشتر تحصیل‌كردگان علوم جدید ـ حتی آنان كه از دیانت فاصله نگرفته بودند ـ با آن شناخته می‌شدند، بی‌تردید حامل این پیام بود كه علم جدید غیر از لوازم آن است و كسب تخصص در این علوم با پذیرش آداب و رفتار و سلوك متولیان و پیش­گامان آن ملازمه ندارد. هنگامی كه از زنجان به قصد شركت در امتحان و مصاحبه­ی ورودی دانشگاه تهران به این شهر آمده بود، دوستانش از سر خیرخواهی از او خواسته بودند كه تغییری هر چند اندك در نوع پوشش خود ـ كه تقریبا در میان تحصیل‌كردگان جدید غریب می‌نمود ـ ایجاد كند، ولی پاسخ منفی شنیده بودند. 

با توجه به سطح و عمق آگاهی فقهی و دینی كه در این مرد سراغ داریم و نیز با عنایت به التزام خدشه‌ ناپذیرش به جریان كلی فقه شیعی، می‌دانیم كه او بین احكام دین و نظام زندگی متدینانه تفاوت می‌گذاشت و بنا براین، هرگز از روی ناآگاهی و جهل مركب، هر آن­چه را جدید بود، نامقبول و ناروا نمی‌خواند؛ اما این دقیقه­ی فاخر را همواره در نظر می‌گرفت كه علم، روایت عالم تكوین است و پرداختن به آن جز انگیزه و استعداد و همت و پشت­كار و زانوزدن در برابر استاد، مقدمات و ملزومات دیگری نمی‌خواهد و از اضافات و حواشی آن، به ویژه اگر با احساس برتری و تفاخر از یك­سو و تحقیر از سوی دیگر همراه باشد، باید دور ماند. مجموعه­ی آن­چه فرهنگ یك ملت را شكل می‌دهند اموری نیستند كه به سادگی رها شوند و جای خود را به هر رفتار دیگری بدهند. پاسداشت فرهنگِ خودی، به ویژه عناصری كه نشانه‌های دین‌ورزی است، خود یك ضرورت است. درواقع روزبه با حفظ هیأت ظاهری خود هم مخالفتش را با سیطره­ی فرهنگی بیگانه، كه برخی به بهانه­ی اقتباس علم و فن جدید بر طبل آن می‌كوفتند، اعلام كرد و هم به متدینان پیام رساند كه نباید به انگیزه مصون ماندن از آن سیطره، بهای سنگین محروم شدن از علم و فن عصر جدید را بپردازند. 

باری، به یمن این پایداری ایمانی، از چشمه‌سار علوی رودی روان شد كه بركات آن هم­چنان جاری است. طرفه آن­كه حضرت علامه­ی ما نیز در این نگاه با روزبه همراهی بی‌گفتگو داشت و به اشارت گذشت كه درس اخلاق او با همین رهیافت طراحی شده بود. 

شاید بتوان در پرتو همین نگاه، پاسخ پرسشی مهم را یافت: استاد روزبه نخستین فارغ‌التحصیل مقطع فوق‌لیسانس فیزیك از دانشكده­ی علوم بود (1338) و به فاصله­ی اندكی برای وی بورس تحصیلی مقطع دكتری فیزیك در آمریكا فراهم شد  و این فرصتی بود كه روزبه نباید آن را از دست می‌داد؛ او هم شیفته­ی علم بود و هم رشد علمی را بر خود فرض می‌دید. اما او برخلاف انتظار، عزم رحیل را به اقامت بدل كرد و بسیاری را به شگفتی و احیانا گلایه واداشت. چرا او چنین كرد؟ به نظر می‌رسد كه روزبه در تجربه­ی جدید (اقامت در تهران و مشاركت فعال در تأسیس و مدیریت مدرسه­ی علوی ) به نقش مؤثر و بی‌بدیل خود در القای روح علم‌جویی همراه با پاسداشت جانب دین و فرهنگ دینی پی برده و به عیان دیده بود كه جامعه­ی دین‌داران به این اقدام دل‌بسته و از فسردگی رها شده‌اند. او نگران بود كه مبادا با ترك جایگاهش این نهالِ نورسته آسیب ببیند، بنابراین ترجیح داد كه با ایثار، راه پرفراز و نشیب تعالی و عزت مؤمنان را برای آیندگان هموار كند و چنین شد. 

كوتاه سخن آن­كه روزبه، با اعتقاد به معرفت‌زایی علم و تأثیر آن در بصیرت ‌افزایی آدمی نسبت به عالم تكوین كه خود زمینه‌ساز پیوند عمیق با نظام تشریع خداوندی می‌شود و نیز با تجربه­ی تأثیر منفی فقدان درس‌آموختگان علوم جدید از میان دین­داران، مدرسه­ی علوی را نقطه­ی امیدی برای آرمان خویش (تربیت نسلی دیندار و عالم) یافت و زندگی را یك­سر وقف بر كشیدن آن كرد و حقا كه این نهاد، خوش درخشید و خود الگویی شد برای همه­ی ­­­كسانی كه با پرسش زیستن دین­دارانه در عصر جدید روبه‌رو بودند. گفتنی است كه روزبه این دیدگاه را با جدیت پی­گیری كرد و در تكمیل طرح خود، برای وارد كردن زنان متدین به عرصه­ی علم‌آموزی جدید از هیچ كوششی دریغ نورزید. شرح این ماجرا مجالی دیگر می‌طلبد. 




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute