بسم الله الرحمن الرحیم
اشاره
تأسیس مدرسه علوی در سال 1335، یك واقعه عظیم فرهنگی در ایران بود كه طنین و تأثیر آن تا امروز نیز مشهود و محسوس است. این واقعه، از جنبههای مختلف - مثلا ارائه طرحی نو در تعلیم و تربیت، پروراندن نیروهای كارآمد برای ادارهی یك مجتمع دینی، روش مدیریت مطلوب یك مركز آموزشی، نقش گذشت و ایثار در رسیدن به هدف - درخور بررسی است. یكی از این جنبهها، نوع نگاه و تلقی بنیانگذاران این نهاد از مقوله علم و نسبت آن با دین و دینورزی است.
اجمال سخن اینكه: اندیشه تأسیس مدرسهی علوی، نخستین بار در ذهن یك عالم دینی - به نام شیخعلی اصغر كرباسچیان، كه بهسبب دانش گسترده و متنوع به علامه مشهور بود - جوانه زد. این مرد، ابتدا در حوزهی علمیه ریشهدار تهران و نزد استادان بزرگ آن به مدارج عالی علمی و اخلاقی نایل آمد و سپس به شوق بهرهمندی از مكتب علمی فقیه و مرجع بزرگ شیعه، مرحوم آیت الله بروجردی راهی قم شد و در آن حوزه از محضر استاد نامور فلسفه و تفسیر، مرحوم علامه طباطبایی، نیز برخوردار گردید و به بركت استعداد و پشتكار و مجموعهای از خصال واوصاف وهبی و تعلیمی، در جایگاهی والا قرار گرفت و در فضای حوزه علمیه شیعه بالید. وی به عنوان یكی از دانشآموختگان معتبر حوزه علمیه شیعه شناخته شد، تا آنجا كه نوآوری او در تدوین و بازنگاری رسالهی عملیه مرحوم آیت الله بروجردی رضوانالله علیه و تألیف توضیح المسائل مورد تأیید آن مرجع بزرگ قرار گرفت. از آن پس تا امروز، نیز همان متن و سبک در رسالههای عملیهی مراجع تقلید استمرار یافته است.
این عالم دینی، در اوایل دههی سی قرن حاضر، بر پایهی احساس تكلیف و رسالت دینی، به رهیافتی نو رسید و با تمام همت و توان، كار تأسیس مدرسهی متوسطه و سپس مدرسهی ابتدایی را دنبال کرد.
تا اینجای راه را شاید بتوان در اقدامات دیگر بزرگان علم و فرهنگ و دیانت، با تفاوتهایی اندك، سراغ گرفت، اما وجه فارق اقدام علامه، كه موضوع این نوشته است، گامهای مترتب بر این تصمیم بود که در طلیعهی آن، دعوت از استاد رضا روزبه برای مدیریت دبیرستان علوی از ابتدای تأسیس بود.
روزبه، برای همهی كسانی كه او را میشناسند، جدای از همهی اوصاف ارجمند و خصال ستوده، تبلور و تحقق یك شخصیت دینمدار علم باور بود. او دو ویژگی را در خود تحقق بخشیده بود: شیفتگی شدید به علومتجربی و باور خدشهناپذیر به دین بر پایهی قرائت مقبول نزد علما و فقهای بزرگ. او هم در علوم دینی دست داشت و نزد مشایخ حوزهی زنجان و دیگران درسآموخته و سرسختانه حامی این مجموعهی علمی و تعلیمی بود و هم علوم تجربی را به خوبی میشناخت و آنها را با شوق و پشتكار آموخته بود و تعلیم میداد.
پیوستن روزبه این عالم تجربی، به علامه این عالم دینی، بیگفتگو در سمتگیری نهاد علوی تأثیر اساسی داشته است و بركشیدگان این نهاد، قطعا معرف دیدگاههای مشترك این دو یار هم هدف بودهاند. علامه به عنوان یك عالم تراز اول حوزهی علمیه، به هماهنگی علم و دین اعتقاد جازم داشته و به ضرورت تربیت نسلی از متدینان همراه با تعلیم دستاوردهای علم جدید، معتقد بوده است. همكاری او با روزبه نیز از این رو حائز اهمیت است كه او روزبه را نماد این دیدگاه میدانسته و روزبه نیز برنامهریزی راهبردی مدرسه را با نگاه به این افق سامان میداده است.
آنچه در نوشتهی حاضر پیگیری میشود، تبیینی از این ادعا همراه با اشاراتی به سابقهی تاریخی آن است.
1ـ تعریف
مراد از علم در این نوشتار، مجموعهی دادههایی است كه افراد بشر در مواجهه با خود و با عالم پیرامون خود، از طریق قوای حسی و عقلی به دست آورده و با پردازش آنها بر محور مبادی عقلی و اصول موضوعه، آنها را مقولهبندی كردهاند. این مقولات به تدریج، تنوع و تكثر پیدا كردهاند و از یك سو پیكرهی عظیم دانش بشری را فربه ساخته و تمدن انسانی را بنا نمودهاند، و از سوی دیگر منشأ رشد و ارتقای فنون و فناوری شدهاند. متقابلا این فناوری نیز زمینهساز برآمدن علوم جدید شده است.
از ویژگیهای علم بشری دو خصیصه را باید در نظر داشت: یكی كاربردی بودن آن، حتی در علوم انتزاعی و دیگری تغییرپذیری آن، حتی در علوم عقلی.
مراد از دین، نظامی معرفتی - رفتاری است با خصلت غیربشری و آسمانی كه از طریق وحی به پیامبران رسیده و آنان مأمور رساندن آن به انسانها بودهاند.
2ـ پیشینه
مسألهی نسبت علم و دین بحث جدیدی نیست. این بحث در عالم مسیحی از همان ابتدا وجود داشته است.
جملهی معروف آتن را با اورشلیم چه كار؟ ناظر به همین مسأله و متضمن اعتقاد گویندهی سخن (ترتولیان، مشهور به پدر لاهوت لاتینی، درگذشته حدود 225 میلادی) به تعارض علم ـ و به طور کلی فلسفه ـ و دین است. در عین حال، در عصر جدید، این بحث، نخست در جهان مسیحی و غربی و به تبع و تحت تأثیر آن در جهان اسلامی طنینی گستردهتر یافته است.
مطرح شدن آرای مختلف درباره این مسأله (تعارض، رقابت، تمایز، مكمل یكدیگر بودن)، چه از جانب مدافعان و پیروان دین و چه از طرف داعیهداران و حامیان علم، ناشی از این واقعیت است كه دین، علاوه بر احكام (گزارههای تكلیفی)، مشتمل بر گزارههای فراوان توصیفی ـ معرفتی دربارهی موضوعات مختلف به گستردگی همهی هستی است، حال آنكه بسیاری از این موضوعات محل توجه و امعان نظر عالمان نیز بوده و هست و بنابراین، تداخل قلمرو امری كاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است.
در طرف دیگر، به اقتضای معرفتزایی علم و ابتنای بیشتر علوم بر مشاهدات و محسوسات، گزارههای تكلیفی و تجویزی بسیاری به استناد علم صورت میبندد، خواه بین این گزارهها و آن معرفت، قائل به رابطهی تولیدی شویم و خواه رابطهی آنها را رابطهی تحدید كننده و سلبی بدانیم. مهم این است كه قلمرو مداخلهی علم، گسترهی نسبتا بزرگی را دربرمیگیرد و طبعا با قلمرو دین همپوشی پیدا میكند و زمینهی تعارض و احیانا تضاد را پدید میآورد.
در مواجهه با این تداخل قلمرو و تعارض گزارههای معرفتی و تكلیفی متعلق به آن، عدهای به استناد وحیانی بودن دین، به بیاعتباری هر گزارهی علمی ناسازگار با گزارههای دینی، چه توصیفی و چه تكلیفی، حکم كردهاند و حتی برخی از ایشان علم را ـ كه گاه واژه فلسفه را به جای آن به كار بردهاند ـ جریانی ضد دین شمردهاند. در برابر، عدهای این تعارض و تضاد را از راه وانهادن گزارههای دینی قابل رفع دانستهاند و حتی برخی از این نیز فراتر رفته و بر ضرورت ساماندهی زندگی انسانی در همهی ابعاد و سطوح آن، فقط بر پایهی دستاوردهای علوم بشر ـ كه گاه از آن به زندگی مبتنی بر عقل تعبیر كردهاند ـ پای فشردهاند. این هر دو رأی در مجموعهی جهان اسلام نمونه دارد كه اشاره به برخی از آنها خالی از فایده نیست.
ماجرای انتقال علوم یونانی به عالم اسلام، تحت عنوان نهضت ترجمه از رخدادهای مهم قرن سوم است كه گامهای مقدماتی آن در قرن دوم برداشته شد. نهاد مشهور بیت الحكمه، در اصل همین مأموریت را برعهده داشت. این واقعه كه به دست نخستین خلفای عباسی به تحقق پیوست، ظاهرا از همان زمان مورد نقد و تأمل بود و دو نظر متعارض دربارهی آن ارائه شد. عدهای از مسلمانان این عمل را گامی در جهت هدم دین شمردند و به تعبیر سبط ابنجوزی، آن را از مصداقهای تلبیس ابلیس خواندند. قفطی در تاریخ الحكماء گزارشی از گسیل نمایندهی مأمون عباسی نزد ملك روم، برای فراهمآوری آثار ارسطو، آورده است.
این اقدام مأمون كه در پی یك رؤیا روی داد، ابتدا موجب نگرانی ملك شد، چرا كه هرچه جستجو كرد چیزی نیافت و با خود اندیشید كه قدر و قیمت فرقهی نصارا نزد مسلمین شكست. در این هنگام راهبی مسیحی كه در دیری دور از قسطنطنیه میزیست، به سراغش آمد و او را از محل نگهداری آثار یونانی آگاه ساخت. به
گفتهی راهب، پس از گرویدن یونانیان به ملت مسیح در عهد قسطنطین، همهی آثار مذكور در یك معبد (بت خانه) یونانی گردآوری شده بود. بیدرنگ معبد گشوده شد و درستی سخن راهب معلوم گشت، آنگاه ملك نظر راهب را در قبول درخواست خلیفهی عباسی جویا شد و پاسخ شنید كه: "این كار را بكن كه بر آن ثواب خواهی یافت، زیرا كه آن علوم در هیچ ملت ( دین ) داخل نشد جز آنكه قواعد آن ملت را متزلزل گرداند" (تاریخالحكماء قفطی، ترجمهفارسی قرن یازدهم، ص 50-52). و چنین بود كه به امر ملك، پنج شتر بار از آن كتب روانهی بلاد اسلام شد.
این گزارش، درست باشد یا نادرست، حاكی از تلقی گروهی از مؤمنان درباره علوم بشری است و اینكه آن علوم با هیچ دین الاهی سازگار نیست. این دیدگاه البته مخالفانی نیز داشته است و رؤیای منسوب به مأمون خود متضمن همین دیدگاه مخالف است و حتی نشان میدهد كه ملك روم ابتدا از پذیرش درخواست خلیفهی عباسی سر باز میزده است، ظاهرا از آنرو كه برای این آثار ارزش و اعتباری بسیار قائل بوده است.
نكتهی درخور تأمل اینكه گزارش قفطی بعدها به آثار برخی عالمان دینی ـ از جمله عالمان مذهب اهلبیت علیهمالسلام ـ نیز راه یافته و گاه به دیدهی قبول نگریسته شده است، به ویژه با این توضیح كه خلفای جور، به انگیزهی معارضه با علوم خاندان وحی، به كار انتقال علوم دست یازیدند. راقم سطور، تا آنجا كه جستجو كرده، از امامان علیهمالسلام، تعبیری ناظر به این رخداد مهم تاریخی نیافته است.
در طرف مقابل، كسی چون محمد بن زكریای رازی بروز میكند كه اگرچه خود برآمدهی دوران درخشان رونق علوم اسلامی است ولی با مطرح كردن سیرهی فلسفی به معنای زندگی مبتنی بر علوم متعارف روزگار و تألیف رسالهای با همین عنوان، امام خود را سقراط مینامد و به ویژه، در حوزهی رفتار، تعالیم و دستورات دینی را بعضا ناسازگار با علم معرفی میكند. در گزارشی كه ابوحاتم رازی، عالم و داعی اسماعیلی در ری، از مناظرهاش با این پزشك و داروساز سرشناس عهد آلبویه به دست داده است، تعبیرات صریحی دال بر تعارض علم و دین و لزوم تبعیت از علم وجود دارد ( اعلام النبوة تألیف ابوحاتم رازی).
آموزهی دیگری كه متعاقب این مناقشات بروز و ظهور یافت، این بود كه اساسا همهی علوم منشأ وحیانی دارد و مؤسس هریك از آنها پیامبران بودهاند. اخوانالصفا و نیز برخی دانشمندان اسماعیلی مذهب را میتوان نمایندهی این جریان فكری دانست. به نظر آنها صاحبان علم مقتبس از مشكاة پیامبران بودهاند. برخی اشارات به این دیدگاه در آثار عالمان شیعی نیز به چشم میخورد.
باری، انتخاب هر دیدگاه برای رفع تعارض علم و دین راهحل متفاوتی پیش روی گذاشته است، مانند تأویل گزارههای دینی به سود علم، تشكیك در درستی گزارههای علمی، انكار ارزش و اعتبار علوم، تفكیك قلمروی هریك از علم و دین.
3ـ كاركرد علم و فن
پدید آمدن واقعیتی به نام تمدن اسلامی غیرقابلانكار است و ابتنای این تمدن عظیم بر دستاوردهای علم بشری را نیز نمیتوان نادیده گرفت. برای مثال، بغداد یكی از بزرگترین شهرهای ساخته شده در نخستین دهههای شكلگیری تمدن اسلامی است كه به دست منصور عباسی بنا شد و میدانیم كه در بنای این شهر تا چه اندازه محاسبات ریاضی و ملاحظات علمی وجود داشته است. در موضوع تقویم، شمار اصلاحاتی كه در دورهی اسلامی برای رفع ناهماهنگیها و مطابقت دادن جدولها و روشهای محاسبات با واقعیت اوضاع كواكب صورت گرفته، جدا در خور توجه و تحسین است.
محققان تاریخ علم در بررسی اسباب و عوامل رواج و رشد علوم در دورهی اسلامی به طور عام، و
دانشهای ریاضی و نجوم و پزشكی به طور خاص، به این نكتهی مهم اشاره كردهاند كه وجود تعبیراتی در قرآن در توجه دادن به طبیعت و اقتضائات آن و وجود احكامی چون وقت نماز و لزوم استقبال كعبه در نماز و اهمیت استهلال در شروع و پایان ماه رمضان و مناسك حج و نحوهی تقسیم ارث، منشأ آشنایی جدی مسلمانان با ریاضیات و نجوم و گسترش یافتن این علوم در جهان اسلامی بوده است (برای نمونه علم الفلك عند العرب و ترجمه آن با عنوان تاریخ نجوم اسلامی نوشته آلفونسو نلینو).
به تعبیر دیگر، علم به مثابهی شالودهی هر تمدن بزرگ نمیتواند از دید بنیانگذاران آن تمدن دور بماند. این در حالی است كه یكی از محصولات بعثت نبوی قطعا تمدن بوده است. نهادگذاریهای شخص رسول اكرم صلی الله علیه و آله در دوران مدینه، گرچه با عنایت به مختصات همان عهد و منطقه باید ملاحظه شود، از ظرفیت بالای دین اسلام برای تمدنسازی خبر میدهد. این البته به معنای جوهر و غایت دین نیست و بعید مینماید كسی با مطالعهی سیرهی فردی و اجتماعی و حكومتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و با غور در منظومهی دین اسلام به چنین تلقی و نتیجهای برسد. آنچه در اینجا مورد تأكید است، دلالت التزامی و تضمنی تعالیم اسلامی بر لزوم ساماندهی زندگی فردی و اجتماعی مؤمنان در قالب یك تمدن است. در عین حال، باید پذیرفت كه بسیاری از عناصر و اجزای این تمدن و فراز و فرودهای آن، حاصل نوع دینورزی مسلمانان، حجم داد و ستد علمی و فرهنگی آنان با غیر مسلمانان، وضع حكومتها و سمتگیریهای فرهنگی و علمی و سیاسی آنها، وقوع جنگها و پیامدهای ناگوار و اجتناب ناپذیر آنها و مؤلفههای دیگر بوده است.
در این مقاله، قصد تحلیل ساختار تمدنی را كه به دست مسلمانان برآمد و بالید نداریم؛ اما به اقتضای موضوع تأكید میكنیم كه فهم عمومی مسلمانان، در همهی سطوح، از دعوت اسلامی این بوده كه رسالت این دین، هدایت انسانها به سوی بهترین و استوارترین روش زیستن، همراه با ارائهی اصول اعتقادی و اركان رفتاری بوده است و در این میان، طراحی زندگی تراز مطلوب آن را برعهدهی مؤمنان نهاده و ضمن سوق دادن ایشان به ساختن دنیای مبتنی بر آرمانهای انسانی، آنها را از اقتباس و داد و ستد در عرصههای فراغ منع نكرده است.
در عین حال گفتنی است كه تلقی مسلمانان از تعالیم دین این بوده كه تعامل با دیگران را باید به نحوی تنظیم کنند كه سیطرهی فرهنگی و علمی و فنی روی ندهد، گویی این باور در ذهن آنان مرتكز بوده است كه هر نوع سیطرهای نهایتا موجب تفوق دینی و در مرحلهی بعد تحول دینی میشود. این تحول، البته از کل به جزء روی میدهد. ابتدا فضای عمومی جامعهی ایمانی میشكند و تغییراتی در سطح پدید میآید و در پی آن، دینداری فردی محو میشود و آنگاه حتی كوچكترین حلقههای دینداری نیز تاب ماندن نخواهد داشت. حفظ جامعهی دینداران، كه حتی در عصر خلفا و حاكمان جور مورد تأیید امامان معصوم علیهمالسلام بوده است، از این منظر باید تحلیل شود.
اشاره به دو واقعهی تاریخی، میتواند پرتویی بر این امر بیافکند: یک) به نوشتهی بیهقی در المحاسن و المساوی، در عهد امویان ضرب سكه به دلیل نیاز به فناوری، در روم انجام میگرفت و همین وابستگی حكومت اموی به روم سبب شد كه امپراطور، با زبان تهدید به عبدالملك مروان پیام دهد كه به جای شهادت بر یگانگی خدا و رسالت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، عقیدهی تثلیث (ذكر اقانیم سه گانه) را روی سكهها ضرب نماید. خلیفه از پاسخ درمانده بود تا آنكه از روی ناچاری، با اشارت مشاوران، به سراغ امام محمد باقر علیهالسلام رفت و ایشان او را با عنایت به حقانیت اسلام راهنمایی و تأكید كردند كه بیدرنگ باید فن ضرب سكه در داخل سرزمین اسلامی تحصیل گردد.
دو) محمد حافظ اصفهانی، از فناوران قرن دهم و از مردم هرات كتابی فارسی با عنوان نتیجة الدوله دارد كه در آن به شرح چند دستگاه مكانیكی كه خود طراحی كرده پرداخته است. اولین دستگاه یك ساعت مكانیكی است و او در مقدمهی شرح این ساعت توضیح داده كه پادشاه فرنگان با فرستادن یك ساعت مكانیكی برای سلطان روم (سلطان عثمانی) او را به هماوردی طلبیده بوده است و بنابراین، سلطان روم فرمان داده تا در همهی شهرها افرادی را شناسایی كنند كه توان تحدی دارند و این محمد حافظ اصفهانی تنها كسی بوده كه وارد این میدان شده است، تا مگر از این رهگذر خدشه ای بر عزت اهل اسلام وارد نشود. جالب توجه اینكه این دانشمند فناور، به ظن قوی بر مذهب شیعه بوده و تعداد دستگاههای اختراعی خود را 14 تا، برابر با عدد 14معصوم، در نظر گرفته بوده است.
اگر از نقش زیر ساختی علم در تمدن اسلامی و نیز كاركرد آن در عزت بخشی به مؤمنان بگذریم، علم به عنوان یك منبع معرفتی نیز در اسلام محل توجه بوده است. درواقع، دین اسلام كه به تمامت زندگی آدمی توجه دارد، انسانها را به تأمل در هستی پیرامون و كشف و شناخت عالم دعوت میكند. این دین هیچگاه خود را رقیب علم ندیده، بلكه آن را تأیید كرده و سودمند خوانده است. رشد شماری از علوم در دورهی تمدن اسلامی را میتوان با نظر به همین تعالیم اسلامی تفسیر كرد. حتی قرآن، در مقام نكوهش مردمی كه از حقایق غیبی و عالم آخرت بیخبرند، دانش دنیایی آنان را تأیید میكند و فقط كوتاهبینی آنها را ناپسند میخواند: یعلمون ظاهراً منالحیوةالدنیا (روم: 7 ) مردم از زندگی دنیا، ظاهری را میشناسند.
این بحث نیازی به شرح و تفصیل ندارد و آثار فراوان دانشمندان دربارهی آن حاكی از مقبولیت اصل ادعاست.
4ـ علم در دورهی جدید
تمدن جدید با تحولاتی نظری و عملی در جهان غرب آغاز شد و طراحی و تحقق این تمدن در آن فضا شكل گرفت. بررسی عوامل مؤثر در سمتگیری غرب مسیحی به این تمدن و نیز شناخت عناصر و اجزای مقتبس از تمدن اسلامی و نحوهی تأثیر آن تمدن بر تمدن جدید مجالی دیگر میطلبد، آنچه در اینجا باید بدان پرداخت، نسبتی است كه در تمدن جدید بین علم و دین فرض و پذیرفته شده است.
اجمال سخن آنكه اساس تمدن جدید را علم تشكیل داده و این تعبیر كه نقطهی عزیمت این تمدن، اعتقاد به خدایی علم است، دور از واقع نیست. حتی تجربههای بعدی كه انتقادهای شكننده را نیز در پی داشت، رخنهی جدی به پیكر این تمدن وارد نكرد و منتقدان این تمدن و معترضان به سیطرهی علم در این دوران، نیز در دل همین تمدن زیستهاند و میزیند و به مواهب و مزایای آن دل بستهاند. اما دین در تمدن جدید سرنوشتی دیگر داشته است، دین از همان آغاز به نفع علم و لوازم و پیامدهای آن صحنه را وانهاده و پس از اختفای قهری، به حوزهی زندگانی فردی تعلق یافته است. در دورهی جدید به افراد انسان اجازه داده شده كه در زندگی شخصی، تا آنجا كه به مصالح اجتماعی خدشه وارد نشود، دینورزی كنند و البته در دینورزی فردی نیز باید همواره جانب علم را نگاه دارند. هم در گزارههای توصیفی و اخباری و هم در گزارههای تكلیفی و تجویزی، این دادههای دینی هستند كه باید تن به حذف یا تأویل دهند و فضا را برای آنچه علم است، باز كنند. بدیهی است با تغییر و دگرگونیهای دائمی علم، حذف و تأویل گزارههای دینی نیز دستخوش دگرگونی خواهد شد و منظومهی دینی، برای دینورزان همواره تابعی از متغیر علم خواهد بود.
از این که بگذریم، مواجهه جهان اسلامی با تمدن جدید غربی در روزگاری روی داد كه آن بنا در بیشتر عرصهها از هم گسسته و ضربه خورده و از پویایی بازمانده بود و این بنا شكوهمند و سربلند ودر حال بالندگی بود.(این وضع در شرایط معاصر تغییراتی جدی یافته است) پیشرفتهای همه جانبهی این تمدن، البته چشم و خرد بینندگان را خیره و میل به اقتباس و پیروی را در همهی سطوح و جنبهها تشدید میكرد. تمدن جدید، تمدن دینی نبود و طبعا مواجهه با آن از نوع مواجههی تمدن مسیحی و اسلامی در قرون وسطی بهشمار نمیآمد، اما رویارویی با آن دشوارتر و پیچیدهتر بود. زیرا این تمدن جدید غیردینی، بسیاری از عناصر فرهنگ مسیحی را در خود جای داده و مسیحیت جدید قطعا یكی از اركان آن بود. درواقع، عالم اسلامی با تمدنی برتر روبهرو بود كه: اولا با دین، بهمثابهی تنظیمكنندهی زندگی و مناسبات اجتماعی، سرستیز و ناسازگاری داشت، ثانیا بر دین خاص، به مثابهی شكلدهنده صورتهایی از رفتار فردی و آموزههای فرهنگی، تأكید میورزید ( این دقیقه، غالبا در بررسیها مغفول واقع شده است.) بههمین سبب، انتقالدهندگان تمدن جدید غربی به جهاناسلامی فقط مبلغان علم و فناوری جدید نبودند، بلكه مبشران مسیحی نیز در این دعوت مشاركت و حضور فعال داشتند. و شگفتا که بهرهمند اصلی این تبلیغ و تبشیر، نه علم غربی و نه دین مسیحی بود، این دو، بازوان حاكمان رسمی و اعلام نشدهای بودند كه جز توسعهی قلمرو و جذب همهی منافع و منابع به سود میراثخواران تمدن جدید انگیزهای نداشتند.
باری، مواجههی با تمدنی این چنین، كه مزایا و نقش آن در ارتقای سطح زندگی قابل انكار نبود و نیست، بسی ظریف و حساس بود.
دلایل این ظرافت و حساسیت، كه همچنان جاری است، بدین قرار بود:
الف) تمدن جدید هرگونه مداخلهی دین را در نظام اجتماعی و مناسبات اجتماعی و حقوقی ناپذیرفتنی
میدانست.
ب) دامنهی علم به مراتب گستردهتر و تنوع آن بیشتر شده بود. به ویژه آنكه، شكلگیری علوم انسانی، با اقتباس از روشها و مبانی علوم تجربی و صورت بستن شاخههای متعدد آن، كه عمدتا ناظر به رفتار فردی و اجتماعی انسانهاست، عرصهی مداخلهی علوم در زندگی بشری را گسترش داده بود (این نفوذ و گستردگی و سیطره همچنان به وضوح قابل مشاهده است).
ج) انسانمداری(اومانیسم) مبنای ساختارهای جوامع انسانی شده بود و هنجارهای مختلف اجتماعی و اخلاقی، مشروعیت خود را از پذیرفتهشدن نزد افراد بشر میگرفت، نه به استناد دادههای وحیانی و یا حتی تأملات و تعملات عقلی. نتیجهی این وضع، تشدید زمینهی بروز تعارض بود.
د) پیشرفت محسوس جوامع سامانیافته در تمدن جدید و برخورداری مردم این جوامع از تسهیلات و امكانات گوناگون (تحصیل، بهداشت، تجهیزات حاصل از فناوری و ...) و تغییرات اساسی در نظامهای سیاسی و اداری، خود منشأ ایجاد باور به درستی این راه ـ دست كم در مقایسه با مدیریتها و نظامها و نهادهای موجود اداری و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی عالم اسلام ـ شده بود.
هـ) از همه اسفبارتر، وازدگی و خودباختگی و احساس حقارتی بود كه بر قلب و جان حاكمان و دولتمردان و دارندگان مقامات رسمی و تربیتیافتگان تمدن جدید سیطره یافته بود.
توضیح بند آخر اینكه:
از همان نخستین زمان آشنایی جدی با تمدن جدید غربی، عدهای به این باور رسیدند كه باید بیدرنگ و باشتاب در مقام اقتباس و جذب الگو از این تمدن برآیند. اعزام محصل به كشورهای اروپایی ـ كه در ایران با اقدامات عباس میرزا آغاز شد و در تركیهی عثمانی و مصر و هند نیز هریك به گونهای بروز و ظهور یافت ـ و سپس تأسیس مدارس جدید از نخستین گامهای همین رویكرد بود. اما آنچه اتفاق افتاد، موجب واكنشهایی به ویژه در میان متدینان شد. رهآورد آن اعزامها و ثمرهی این مدارس ـ كه نماد آن دارالفنون در ایران و تركیه عثمانی بود ـ بیش از آنكه اقتباس دانش و فن جدید باشد ـ كه تا حدودی اتفاق افتاد ـ تغییرات ظاهری در پوشش و رفتار و كنار گذاشتن سنتهای اجتماعی و احیانا آداب دینی بود، به گونهای كه گویی این دگرگونیها
نشانهی برخورداری از تمدن جدید و لاینفك از آن است. پافشاری برخی از این جماعت بر "لزوم فرنگیشدن ایرانی از فرق سرتا ناخن پا" (اگرچه گویندهی سخن بعدها از این توصیهی تلخ اظهار ندامت كرد) از یك سو و گرایش جمعی دیگر از اینان به مرامهای دین ستیز از سوی دیگر، نگرانی جامعهی دینی را افزود و درنتیجه انگیزهی چندانی برای شناخت واقعیت علم جدید و بررسی امكان ساماندهی زندگی دینمدار با رعایت جانب این علم، در میان متدینان نماند.
داوری عمومی این بود كه این علم و فن جدید با اقتضائات و لوازمی لاینفك همراه است. این داوری هم در میان دلبستگان تمدن جدید و هم نزد معارضان با آن نرخ رایج شده بود. چند عامل فرعی نیز این دیدگاه را تقویت می كرد، مثلاً بیشتر پرورشیافتگان دوره جدید ـ چه محصلان اعزامی و چه درسآموختگان دارالفنون ـ از طبقهی حاكم یا وابستگان نزدیك آنها، و نه از قشرهای عمومی و متدین جامعه بودند. دیگر اینكه، حكومتها و نهادهای حكومتی، یكی پس از دیگری از صورت سنتی و هماهنگ با ساختارهای اجتماعی بومی، به صورتهای اقتباس شده از نظامهای جدید غربی تغییر مییافت، و به تبع آن، مدیران و دستاندركاران امور نیز ناگزیر از همان گروه آشنا به علم جدید گزیده میشدند، یعنی نوعی تكنوكراسی در همهی سطوح كشور سیطره مییافت. حاصل استمرار این فرایند، دور شدن تدریجی متدینان از عرصههای اجتماعی و اداری و فرو افتادن آنها به ردههای نازل اجتماعی، یا پناه بردن به چند عرصه دورمانده از دامن گستری حكومت (مانند مدارس دینی و بازار) بود و چنانچه اشاره شد، این امر خود موجب سیطرهی فرهنگ بیگانه و محو و امحای دینداری و دینورزی بود. بر این موارد بیفزاییم كه برخی از نهادهای اجتماعی و رفتاری و اخلاقی چنان در زندگی مردم ریشه دوانده بود كه كوچكترین بیاعتنایی به آن را بر نمیتافتند و آن را با دینستیزی معارضان برابر میشمردند.
حال با توجه به خصلتهای علم جدید و تمدن برآمده از آن، و با عنایت به حاصل اقتباس (ناشیانه و سطحی) این علم و تمدن، پرسشهای جدی پیش روی اهل دیانت این بود:
· آیا علم جدید، جوهری متفاوت با علوم پیشین دارد و از نظر مبادی و روشها و غایات به گونهای تحقق یافته است كه به آن لوازم و پیامدها می انجامد؟
· اگر علم جدید بر پایهی دادههای تجربی از عالم واقع، صورتبندی شده و اگر دین از سوی خدای همین عالم واقع (و عوالم دیگر) برای ساماندادن به زندگی انسانها آمده است، چرا باید این دو ناسازگار باشند؟
· اگر دین از مؤمنان خواسته كه با عزت بزیند، در روزگار سیطرهی تمدن شكل گرفته براساس علم جدید و شالودهریزی نظامهای اداری و اجتماعی بر پایهی آن، چگونه میتوان به الگوی دینورزی عزتمندانه دست یافت؟ و پرسشهای دیگر.
نكته درخور توجه اینكه:
اولا علوم متداول در جهان اسلام، چند قرنی بود كه از زایش و رشد و تكثر و تشعب بازمانده بود و حتی نجوم نیز صرفا بر پایهی رصدهای پیشینیان تعلیم داده میشد، دیگر نه رصدخانهای دركار بود و نه آزمایشگاهی.
ثانیا فراهم آمدن تسهیلات ارتباطی رو به تزاید در دورهی جدید، امكان دورماندن از لوازم و آثار این تمدن را منتفی كرده بود و بنابراین فرضیهی زیستن منهای مشاركت در این تمدن، شاید ممتنع و ناپذیرفتنی مینمود.
ثالثا در مقطع زمانی مورد نظر ما، یعنی سالهای پس از 1320 شمسی، نزدیك به یكصد سال از نخستین اقدامات اقتباسی علم و تمدن جدید می گذشت و در واقع، صورتی منسوب به علم جدید در بیشتر اركان و اجزای زندگی مردم استقرار یافته بود.
در این اوضاع، مؤسسان مدرسهی علوی با پاسخ به پرسشهای مذكور، كار خود را آغاز كردند و به تعبیر دیگر، الگوی مدرسه علوی، برآیند گونهای پاسخ به پرسشهای مذكور بود.
از حضرت علامه آغاز كنیم
انگیزهی او از رها كردن حوزهی علمیه و فعالیتهای متعارف دانشآموختگان این حوزه، با آنكه در مراتب بلند علمی قرار داشت و نزد خواص و عموم متدینان، و به ویژه مرجع عالی شیعه، حضرت آیتالله بروجردی، بسی محترم بود، چه میتوانست باشد؟ چرا به تهران بازگشت و چرا به تأسیس مدرسه همت گماشت؟ این را میدانیم، و همه میدانند، كه او به این كار از منظر شغلی نمینگریست و حتی زندگی را یك سر وقف این كار كرده بود. یك بار، در مطاوی سخن به اشارت گفت كه مجالس خطابه پرمستمع و علاقهمند را به شوق این اقدام رها كرده است و بار دیگر در پاسخ ناصحانی كه بر او به علت وانهادن وظایف متعارف عالمان دین انتقاد كرده بودند، در یك عبارت كوتاه گفت كه امروز رسالت تبلیغی ما این است. بارها و بارها، در مباحث اخلاق و در هر فرصتی كه مییافت، از منظر یك عالم دین، تأسف شدید خود را از انحطاط اخلاق و دینداری جامعه ابراز میداشت و از سیطرهی رفتارهای غیردینی که به مدد رسانههای جمعی و تبلیغی تشدید میشد و نیز نشر آرای مخالف دین، سخت برمیآشفت و مهمترین عامل این وضع رنجآور را دور ماندن نسل جدید متدین از علوم روز میدانست.
به خاطر نداریم كه او بر گذشتگان، از جمله عالمان بزرگ دین، از این حیث كه سردمدار و پیشگام تأسیس مراكز تعلیمی جدید نشدند، انتقاد تندی كرده باشد، اما ابایی نداشت كه به عدم تعاطی متدینان با علوم جدید و اقدامات ایجابی آنان برای تأسیس نهادهای تعلیمی تراز جامعهی ایمانی، اعتراض كند و این سهلانگاری را، هر چند به تقصیر نبود، موجب لطمهای سنگین به اهل ایمان بداند. او هم چنین از مواجهات سلبی با جریان علم و فن جدید و نفی نهادهای جدید تعلیمی گلایه مند بود. از نظر او نفی نظامهای جدید تعلیم و تربیت ـ كه حاصل تجربهی دانشمندان و صاحبنظران است، حتی اگر به لحاظ مبانی و پیشفرضها و نیز دستاوردهای خطاهایی داشته باشد ـ ثمری جز دور ماندن از پیشرفت و فرو افتادن به سطوح نازل اجتماعی ندارد و این توصیهی دین نیست. باید نگاه ایجابی و اصلاحی داشت.
علامه وضع نظام موجود تعلیم و تربیت را نفی میكرد، چرا كه در بهترین فرض و فقط در چند مدرسهی معتبر، علومی را به فرزندان این مرز و بوم میآموختند، بی آن كه در آنها روح دینداری را شكوفا و مستقر كنند تا در پرتو آن مؤمنانه و عزیز بزیند و البته جوهر دینداری كه او همواره دریغاگوی فقدان آن بود، بصیرت و باور به حقیقت غیب و رفتار برآمده از آن و به ویژه اخلاق و منش انسانی و خصال ستودهی جاری شده بر زبان و رفتار اولیای دین بود. گاهی نیز اشاره میكرد كه چگونه غیرمسلمانان، با تأسیس مدارس جدید و رعایت معیارهای علمی، برای فرزندان خود زمینهی رشد و تعالی در زندگی اجتماعی را فراهم آوردهاند.
از سوی دیگر، اقدام برخی متدینان را كه بدون تمهید مقدمات و رعایت جانب علم و نظام تعلیم و تربیت جدید، به تأسیس مدارس جدید دست میزدند، نمیپسندید و گاه زبان به گلایه میگشود، چرا كه از نظر او، راه رهایی جامعهی مؤمنان از عقب افتادگی، تربیت افراد متدین متخصص در علوم بود. به همین سبب، از همان آغاز به همراهان خود هشدار داده بود كه الگوی مدرسهی علوی، از حیث نظام تعلیمی، الگوی مدارس پیشرفته و حتی مدارس فرنگیان مقیم ایران است. ظاهرا در همان اوان تأسیس مدرسه، همراه یكی از همكاران با اخلاصش (مرحوم ملك عباسی) به مدرسهی آلمانیها رفته بود تا از نزدیك با كم و كیف این مركز آموزشی آشنا شود. حتما از مراكز دیگر (مثلا كالج البرز) هم سراغ گرفته بود.
مدرسهای كه او تأسیس میكرد، باید بهترین آزمایشگاههای فیزیك و شیمی و علوم طبیعی و پیشرفتهترین كارگاههای فنی را در کنار دبیران و استادان ورزیده و معتقد به علم و دین در اختیار داشته باشد تا فرزندان مردم متدین در تراز مراكز آموزشی معیار در روزگار خود، درس بخوانند. بنابراین، علامه بر خود سهل میدید كه در بازار تهران از این مغازه به آن مغازه برود و هزینهی تجهیز این آزمایشگاهها را از بازاریهای متدین تهیه كند. یا برای متقاعد کردن یک دبیر با تجربه و آگاه از لوازم و ملزومات تعلیم و تربیت و واجد اوصاف دینی و اخلاقی جهت تدریس در مدرسهی علوی راهی خانهی او شود و چنان حاجت مندی بر در بایستد و از اینکه آبروی خود را برای ایجاد فضای مطلوب آموزشی فرزندان متدینان ( به تعبیر دلپذیر خود او: فرزندان امام زمان عج الله تعالی فرجه) در طبق اخلاص نهاده است، به بهجت و سرور آید.
اعتقاد جازم او به دستاوردهای علوم، از جمله دانش تعلیم و تربیت در حوزهی علوم انسانی و دانش پزشكی در حوزهی علوم تجربی، در برنامه ریزیهای مدرسه تبلور یافته بود. دعوت از یك خانم كارشناس تعلیم و تربیت (و البته غیرمحجبه) برای برگزاری دورهی روش تدریس برای آموزگاران و متصدیان دبستان علوی در اوائل دههی چهل، پیشگامی و افق نگاه این مرد را نشان میدهد. ( ظاهرا شخص علامه و استاد روزبه نیز گهگاه در این جلسات حاضر میشدهاند.) تلاش بیوقفهی علامه در فراهمسازی امكانات لازم برای ساختن مجموعهی كامل ورزشی، دقیقا از همین نگاه او نشأت میگرفت. وارد كردن برنامهی نمایش فیلم با ملاحظات ویژهی علامه، از هماهنگی او با فرآوردههای فناوری عصر حاضر حكایت میكرد. در عین حال، تسلیم نشدن او در برابر برخی از محصولات این فناوری (مثلا تلویزیون)، طرفه حكایتی بود. در این ماجرا، انتقاد علامه فقط در محتوا نبود؛ او این جعبهی سحرآمیز را با ویژگیها و نیازهای روانی انسان سازگار نمیدانست، او به انسان متعادل آرام نظر داشت و معتقد بود تلویزیون با این اقتضائات همخوانی ندارد.
علامه تا آنجا كه میدانیم، علوم جدید را نخوانده بود، اما چون آنچه را كه خود آموخته بود با تمام وجود فراگرفته و مفهوم تحقق در علم را شخصا تجربه كرده بود، در نظام تعلیمی به این دقیقه عنایت ویژه داشت و هرگز به سهلگیری بیجا و مسامحه رضایت نمیداد. او میدانست كه شرط علمآموزی، شوق و تلاش و پشتكار است و بنابراین در جذب متعلمان و سپس تعلیم آنان، به جد مراقبت میكرد كه مبادا افراد كم استعداد یا بیعلاقه و انگیزه در مجموعه حضور یابند، چرا كه از نظر او برونداد مؤسسهی علوی باید درس آموختگانی شاخص و باسواد باشند تا هر كجا روند قدر ببینند و بر صدر نشینند. از همین زاویه نگاه، میتوان دریافت كه چرا علامه از توسعهی كمی و شهرت علوی گریزان بود. یك بار، ظاهرا در تابستان 1352، انسانی نیکوکار و ثروتمند نزد او آمد و آمادگی خود را برای تأمین هزینهی تأسیس یك دانشگاه اسلامی زیر نظر ایشان اعلام كرد. اما با پاسخ كوتاه و صریح علامه ـ كه قدری هم پیشنهاد دهنده را دل آزرده كرد ـ مواجه شد. چنین پاسخ رندانهای، البته فقط و به راستی فقط، از مرد آزادهای چون علامه شنیده میشد. توضیح ایشان این بود كه اگر ما دانشگاه درست كنیم، بدیهی است در برابر دانشگاههای معتبر آن روزگار، اعتبار لازم و توان رقابت نداریم، بنابراین داوطلبان تحصیل دانشگاهی ابتدا راهی آن دانشگاهها میشوند و آنگاه كسانی كه راه به جایی نبردهاند، از ناگزیری به سراغ ما میآیند و این، یعنی پذیرش خفت و ضعف. درسآموختگان چنین دانشگاهی نیز علیالقاعده نخواهند درخشید. این نگاه، راستی را كه اعجابانگیز و در خور تحسین است.
باری، اگر به سه كاركرد علم (معرفتزایی، تعالی بخشی و ارتقای سطح زندگی، عزتآفرینی) نظر كنیم، میتوانیم بگوییم علامه بر ضرورت فراگیری علوم جدید، از جمله علوم انسانی، از آنرو كه زمینهساز طراحی زندگی تراز عصر و مایهی عزت مؤمنانه است، تأكید میورزید و مجموعهی اقدامات او در تأسیس و ساماندهی مدرسهی علوی ناظر به این رهیافت بود. روشنتر بگویم، از نظر علامه، جامعه حاصل كنار هم قرار گرفتن افراد در یك پیوند تعاون است و او رسالت اجتماعی خود را ـ كه صادقانه آن را به همهی عالمان دین و دلسوزان جامعهی دینی توصیه میكرد ـ تربیت متعالی عناصر سازندهی مجتمع و تجهیز آنان به دستاوردهای علوم جدید میدانست. او باور داشت كه اگر افراد جامعه در یك فرآیند تصاعدی (این تعبیر از خود ایشان بود) با دو ویژگی دینمداری و تخصص پرورش یابند، انگارههای دیگر اجتماع نیز به تبع آن، اصلاح خواهند شد.
در عین حال، نباید از نظر دور داشت كه در باور علامه، علم و فناوری جدید با تمدن برآمده از آن، تناظر یك به یك ندارد تا از گزینش یكی، پذیرش دیگری با همهی اجزا و لوازمش، ناخواسته لازم آید. علامه درس اخلاق خود را به مثابهی روایت تفكیكپذیری این دو از هم، طراحی كرده بود و میكوشید تا تعالیم زندگیساز دین را در فضای آموزش این علوم عرضه كند.
علامه دقیقهای دیگر را نیز در كانون توجه و تأكید خود داشت: تفكیك نهادها و آداب عرفی و بومی از رفتارها و تعالیم دینی. دستاوردهای علم و فناوری جدید، در عرصههای نه چندان اندكی با دینورزی ناسازگار نیست؛ هرچند ممكن است با نظام زندگی برخی دینداران یا پارهای از تصورات رایج در جوامع دیندار همخوانی نداشته باشد و اگر بین آنچه دین است و آنچه منظومهی زندگی دینی است تفاوت قائل شویم، تعارض ظاهری دین و علم در موارد زیادی برطرف می شود. توجه به این نكته در روش تربیتی و اخلاقی علامه مشهود بود، و این، البته به معنای سست كردن انگارهی دینداری نبود؛ برعکس بر آن سخت پای میفشرد.
اما شخصیت دیگر مؤسسهی علوی، استاد روزبه
او داستانی دیگر داشت، نخستین تجربهی فعالیت اجتماعی و كاری را با معلمی در زادگاهش آغاز كرد كه نزدیک به 15 سال تا 1330 ادامه یافت. این تجربه با دو واقعه همراه بود: نخست سیطرهی جریان نوگرایی كه در عصر پهلوی اول آغاز شد و الزامات نامقبول و بعضا نادرست و مخالف با تعالیم دین بر نظام تعلیم و تربیت تحمیل كرد. دوم، سلطهی گروه پیشهروی و دین ستیزی صریح متصدیان تعلیم و تربیت آنان كه با اجبار و تهدید و ارعاب و محاکمات صحرایی همراه بود. روزبه خاطرهی تلخ واقعهی دوم را هرگز از یاد نبرد.
تجربه نسبتا طولانی معلمی در دبستان و دبیرستان توفیق زنجان و دریافت او از اوضاع زمانه، سرانجام وی را ـ كه علاوه بر دروس جدید، علوم دینی را در محضر استادان بنام زادگاهش آموخته بود ـ راهی دانشگاه تهران كرد تا در دانشكدهی علوم آن روزگار فیزیك بخواند و با مكاتب تعلیم و تربیت جدید آشنا شود. این اقدام روزبه، آنگونه كه خویشان و معاصرانش روایت كردهاند، ناشی از احساس تكلیف دینی بود و او با این باور كه تحصیل علوم جدید، اگرچه با تأخیر، اینك برایش واجب است، سختی راه را پذیرفت و در شرایط خاص فردی، به ویژه وظیفهی پرستاری از پدر كه عمیقا به آن پایبند و از این كار خشنود بود، به یك هجرت دست زد. شوق وافر به طی مدارج علمی و تأمل و دقت و حوصله و پشتكار روزبه از همان آغاز زبانزد استادان و همكلاسان و معاصرانش بود و حضور ذهن وی در مباحث فیزیك و ریاضی و زیستشناسی حكایت از عمق دانش او داشت. از آن بالاتر، نحوهی سلوك روزبه با علم، ارج و قرب علم را در نظر وی نشان میداد. او به علم تجربی و ریاضی چونان آینهی عالَم واقع و روایت تكوینی صنع خدای حكیم مینگریست، پس رعایت جانب این علم را عین بندگی خدا میدانست و اگر ادعا كنیم كه هنگام حضور در آزمایشگاه فیزیك به همان اندازه احساس معنویت و تقرب میكرد كه در لحظهی ورود به سالن نمازخانه، سخن به گزاف نگفتهایم. روزبه به این دلیل که منبع علوم بشری و مطالعات مبتنی بر دادههای وحیانی را یكی میدانست، هر نوع ناسازگاری بین این دو را ناشی از نقص در منظومهی علم یا خطای در فهم دین میشمرد. توضیحات علمی او دربارهی آیات قرآن و استناد وی به یافتهها و دستاوردها و آرای علمی جدید در استدلال بر آموزههای اعتقادی و حتی نقد بر شماری از اظهارات گذشتگان در موضوعات علمی كه احیانا با مطالب قرآنی و وحیانی ناسازگار مینمود، از همین دیدگاه نشأت میگرفت. بنابر مسموع، ایشان كتاب باد و باران در قرآن مرحوم مهندس مهدی بازرگان را با دقت مطالعه و با یكی از همكارانش مباحثه كرده بود. به باور او فیزیك و زیستشناسی جدید، به دلیل ابتنای جدی بر تجربه، بیش از طبیعیات قدیم، منشأ افزایش معرفت آدمی به حقیقت عالم و ایجاد پیوند با خدای خالق میشود.
گرچه نگرش روزبه به علم جدید ـ و بطوركلی، علم ـ تا حدودی متأثر از جریان كلی علمگرایی معاصر بود و علاقهی او به مباحث علمی بر محور آیات قرآن (به تعبیر رایج: تفسیر علمی) نشان از همین تأثر داشت، اما مؤلفههایی كه ذهن او را معطوف به پرداختن به علم جدید كرده بود، دو جریان اصلی متعارض با دین بود. این دو جریان كه روزبه با هر دوی آنها از همان روزگار زنجان مواجههای سخت و تلخ داشت، جدیترین مستندشان را علم و تمدن جدید معرفی میكردند و تلقی عمومی را به این سو سوق میدادند كه برای خروج از وضع عقبماندگی علمی و فرهنگی و حتی رها شدن از استبداد و وابستگی سیاسی، فقط یك راه و پیشِرو وجود دارد: روی آوردن به تمدن جدید و وانهادن دین.
پافشاری وی بر حفظ ظاهر معهود متدینانِ روزگارش و التزام به الگوی رفتاری مقبول نزد جامعهی دینی و سر باز زدن از پذیرش تغییراتی كه بیشتر تحصیلكردگان علوم جدید ـ حتی آنان كه از دیانت فاصله نگرفته بودند ـ با آن شناخته میشدند، بیتردید حامل این پیام بود كه علم جدید غیر از لوازم آن است و كسب تخصص در این علوم با پذیرش آداب و رفتار و سلوك متولیان و پیشگامان آن ملازمه ندارد. هنگامی كه از زنجان به قصد شركت در امتحان و مصاحبهی ورودی دانشگاه تهران به این شهر آمده بود، دوستانش از سر خیرخواهی از او خواسته بودند كه تغییری هر چند اندك در نوع پوشش خود ـ كه تقریبا در میان تحصیلكردگان جدید غریب مینمود ـ ایجاد كند، ولی پاسخ منفی شنیده بودند.
با توجه به سطح و عمق آگاهی فقهی و دینی كه در این مرد سراغ داریم و نیز با عنایت به التزام خدشه ناپذیرش به جریان كلی فقه شیعی، میدانیم كه او بین احكام دین و نظام زندگی متدینانه تفاوت میگذاشت و بنا براین، هرگز از روی ناآگاهی و جهل مركب، هر آنچه را جدید بود، نامقبول و ناروا نمیخواند؛ اما این دقیقهی فاخر را همواره در نظر میگرفت كه علم، روایت عالم تكوین است و پرداختن به آن جز انگیزه و استعداد و همت و پشتكار و زانوزدن در برابر استاد، مقدمات و ملزومات دیگری نمیخواهد و از اضافات و حواشی آن، به ویژه اگر با احساس برتری و تفاخر از یكسو و تحقیر از سوی دیگر همراه باشد، باید دور ماند. مجموعهی آنچه فرهنگ یك ملت را شكل میدهند اموری نیستند كه به سادگی رها شوند و جای خود را به هر رفتار دیگری بدهند. پاسداشت فرهنگِ خودی، به ویژه عناصری كه نشانههای دینورزی است، خود یك ضرورت است. درواقع روزبه با حفظ هیأت ظاهری خود هم مخالفتش را با سیطرهی فرهنگی بیگانه، كه برخی به بهانهی اقتباس علم و فن جدید بر طبل آن میكوفتند، اعلام كرد و هم به متدینان پیام رساند كه نباید به انگیزه مصون ماندن از آن سیطره، بهای سنگین محروم شدن از علم و فن عصر جدید را بپردازند.
باری، به یمن این پایداری ایمانی، از چشمهسار علوی رودی روان شد كه بركات آن همچنان جاری است. طرفه آنكه حضرت علامهی ما نیز در این نگاه با روزبه همراهی بیگفتگو داشت و به اشارت گذشت كه درس اخلاق او با همین رهیافت طراحی شده بود.
شاید بتوان در پرتو همین نگاه، پاسخ پرسشی مهم را یافت: استاد روزبه نخستین فارغالتحصیل مقطع فوقلیسانس فیزیك از دانشكدهی علوم بود (1338) و به فاصلهی اندكی برای وی بورس تحصیلی مقطع دكتری فیزیك در آمریكا فراهم شد و این فرصتی بود كه روزبه نباید آن را از دست میداد؛ او هم شیفتهی علم بود و هم رشد علمی را بر خود فرض میدید. اما او برخلاف انتظار، عزم رحیل را به اقامت بدل كرد و بسیاری را به شگفتی و احیانا گلایه واداشت. چرا او چنین كرد؟ به نظر میرسد كه روزبه در تجربهی جدید (اقامت در تهران و مشاركت فعال در تأسیس و مدیریت مدرسهی علوی ) به نقش مؤثر و بیبدیل خود در القای روح علمجویی همراه با پاسداشت جانب دین و فرهنگ دینی پی برده و به عیان دیده بود كه جامعهی دینداران به این اقدام دلبسته و از فسردگی رها شدهاند. او نگران بود كه مبادا با ترك جایگاهش این نهالِ نورسته آسیب ببیند، بنابراین ترجیح داد كه با ایثار، راه پرفراز و نشیب تعالی و عزت مؤمنان را برای آیندگان هموار كند و چنین شد.
كوتاه سخن آنكه روزبه، با اعتقاد به معرفتزایی علم و تأثیر آن در بصیرت افزایی آدمی نسبت به عالم تكوین كه خود زمینهساز پیوند عمیق با نظام تشریع خداوندی میشود و نیز با تجربهی تأثیر منفی فقدان درسآموختگان علوم جدید از میان دینداران، مدرسهی علوی را نقطهی امیدی برای آرمان خویش (تربیت نسلی دیندار و عالم) یافت و زندگی را یكسر وقف بر كشیدن آن كرد و حقا كه این نهاد، خوش درخشید و خود الگویی شد برای همهی كسانی كه با پرسش زیستن دیندارانه در عصر جدید روبهرو بودند. گفتنی است كه روزبه این دیدگاه را با جدیت پیگیری كرد و در تكمیل طرح خود، برای وارد كردن زنان متدین به عرصهی علمآموزی جدید از هیچ كوششی دریغ نورزید. شرح این ماجرا مجالی دیگر میطلبد.