تربیت روح علمی و خلاقیت در نسل جوان (2/9/1385)
بسم الله الرحمن الرحیم
پرورش روح علمی و خلاقیت در نسل جوان نیازمند اتخاذ روشهای سنجیده آموزشی و پرورشی و استمرار در به كارگیری آن روشها است. روشهای رایج در یك نظام آموزشی خود بازتاب اندیشه سیاسی ـ اجتماعی غالب بر فضای جامعه بوده و بر فلسفه و اهداف پرورشی خاصی مبتنی است. بدین لحاظ است كه از هر نظام تعلیم و تربیت، انتظار پرورش روح علمی و خلاقپروری نباید داشت.
نظام آموزش و پرورش در كشور ما از دو پایگاه سنتی و مدرن متأثر بوده است. در نظام آموزشی قدیم، مجموعهای از متون و مطالب به حافظه نسل جوان تحویل میگردید و دانشپژوه به مرور تسلیم خلاقیت فكری و فضایل فرهنگی نسلهای قبلی میشد و مقلد فكری پیشینیان باقی میماند. در این روش، تفكر آزاد، خلاقیت و نوآوری به مرور تضعیف میشد و در مقابل، تقویت حافظه و تشكیل بایگانی عظیمی از محفوظات كمال مطلوب تلقی میگردید.
نظام آموزش و پرورش مدرن كشور ما كه از آغاز قرن جدید رواج یافت، منبع مولد معارف را از علوم قدیم به علوم جدید غربی كشانید، اما همچنان مشخصات روش شناختی قبلی را به مقیاس وسیعی حفظ یا بازسازی نمود. تكیه همچنان بر حافظه و حفظ معلومات باقی ماند و ترویج تفكر و تفحص و خلاقیت در اولویت قرار نگرفت. این سبك آموزشی در قرن اخیر جریان داشت و شدت و ضعف آن تابع مستقیمی از استیلای فرهنگی استبداد بود. در نظام جدید، به وجه غالب، مجموعهی جدیدی از معارف در اختیار دانشآموز و دانشجو قرار میگرفت تا آنها را یاد گرفته، امتحان بدهد و ارتقاء بیابد. نوجوان ایرانی از حیث محفوظات و یادگیری فرمولها و معادلات، سرآمد رقبای غربی خود بود اما با ذهن منفعلی كه میدانست دیگران چه گفتهاند ولی خود فاقد خلاقیت و درك علمی بود.
در نظام آموزشی كشور به تاریخ علم توجه نمیشد و دانشپژوه در جریان شرایط و سوابق و نحوهی تئوریسازیهای علمی قرار نمیگرفت. قانون علمی به مثابهی معجزهی مغز كاشف آن تلقی میگردید و گواه عظمت مغز استثنائی او بود. نه تنها مراحل تدریجی و تاریخی پرورش و پیرایش نظریات علمی مورد غفلت بود، بلكه حتی آزمون تجربی تئوریها و تبیین پیشفرضهای ضروری هر نظریه نیز رایج نبود. نوآموز در جریان تحولات تفكر علمی قرار نمیگرفت و یك باره با محصولات علمی مدرن آشنا میگردید. قوانین را به خاطر میسپرد و با حل چند مسألهی تعیین شده، به كارگیری اجزاء فرمولها و معادلات را مطابق با درس استاد فرا میگرفت.
بدینترتیب، در روش مدرن نیز سبد تعیین شده و سربستهای از معلومات در كلاسهای درس باز میشد و به خورد نسل جدید داده میشد، درحالی كه همچنان تفكر آزاد و تعمق و خلاقیت بیپناه میماند. دانشآموز به مرور تسلیم عظمت علمی دانشمندان علوم جدید میگردید و به آنان دل میسپرد. در غرب علوم و تفكرات جدید تولید میشد و در ایران گزینههائی از آن عرضه میگردید و به مصرف میرسید.
در دهههای اخیر سبك قدیم و نظام جدید پس از تغییراتی باهم تلفیق گردید و دو سبد سربسته، در یكی مجموعهای بنام معارف دینی و در دیگری تركیبی از علوم جدید به حافظهی نسل نو سپرده میشد. دانشپژوه در رقابتی سخت و سنگین، شب و روز باید بر محفوظات خود میافزود تا در صحنهی رقابتهای پرهیاهو مرتبهای بدست آورد. بدینترتیب سبد معلومات مذهبی با مجموعهای از علوم جدید یكجا تعلیم داده میشد اما سبك و نظام آموزشی و پرورشی، حتی پس از تغییرات مكرر، به مقیاس وسیعی فلسفهی تاریخی خود را حفظ كرده است.
ناگفته پیدا است كه آدمیان، آن هم در عصر ارتباطات و اطلاعات، در كادر اهداف پرورشی نظامها محبوس نمیمانند و از خود واكنش نشان میدهند. مقلد بارآمدگان لازم نیست پیوسته گرد كعبههای مورد انتظار مسؤلین بگردند بلکه درپی واكنش نسبت به القائات رسمی، به فرهنگها و فرصتهای غیررسمی پناه میبرند و از اندیشهها و مدهای رنگارنگ گذشته و حال تقلید میكنند. در چنین نظام تربیتی حتی نسل متعهد و آگاه جامعه نیز از روح علمی و خلاقیت ضعیف رنج میبرد. وقتی قدرت تفحص و استنباط آزاد تقویت و تشویق نمیشود مگر انتظاری جز تولید انبوه مقلدین باید داشت؟ قبلهگاه آنان هرچه باشد!
در برابر نظام مذكور، پیوسته اساتید آزاده و نهادهای آموزشی شایستهای بودهاند كه با گزینش بینشها و روشهایی ممتاز تحولات فرهنگی كشور را تسریع كردهاند. بزرگانی همچون روزبه و علامه و دبیرستان علوی نمونهی برجستهای از چنین مربیان و مدارس بود که در آموزش و پرورش سبكی به غایت سنجیده و سازنده داشت و پرورش روح علمی و خلاقیت را با استمرار در روشهای ممتاز پی میگرفت.
من، بهعنوان یك شاهد عینی و فارغالتحصیل اولین دورهی دبیرستان علوی، سالها شاگرد مرحوم روزبه و مرحوم علامه بودم. پس از پایان دورهی دبیرستان و ضمن تحصیلات دانشگاهی به تدریس و راهنمایی در دورهی دبستان و اول متوسطهی این مدرسه مشغول شدم و در دورهی تحصیل و تدریسم در علوی از سبك و بینش فرهنگی آن عزیزان مستقیما فیض میبردم. از 1342 تاكنون در داخل و خارج كشور به فعالیتهای فرهنگی مشغول بودهام و در انتخاب سبك و فلسفهی پرورشی كوشیدهام تا در حد فهم و توان ناچیز خویش تلفیقی از روشهای مرحوم روزبه و مرحوم علامه را مشخصا به كار گیرم و تجربه كنم. با توجه به سوابق مذكور و پس از ملاحظهی مجدد كتاب فیضگل و به یادآوری نظرات سروران و دوستانم اینك دریافت به یاد ماندهی خود را از روشهای آموزشی و پژوهشی نیمقرن پیش علوی به نگارش میآورم، به امید آن كه نقد و قلم دیگران به كمك آیند و غفلتها و فراموشیها را جبران كنند. باشد كه در مجموع سنتهای حسنهی پیشگامان را ارج نهاده باشیم و پساندازهای معنوی ارجمند كشور را پاسداری كنیم.
مرحوم روزبه به لحاظ مسئولیت مدیریت دبیرستان، روشهای آموزشی و پژوهشی مدرسه را زیر نظر داشتند و خود دروس علمی و دینی را تدریس میكردند. از این روی روشهای مورد توجه ایشان را به بازبینی و بررسی میگذارم.
روزبه رحمة الله علیه سبكی كاملا سنجیده داشت و دقیقا میدانست چه میكند و چرا؟ روش كار او بازتاب غیر ارادی سبكهای رایج و همگون با فلسفهی پرورشی دوران استبداد نبود. او با تعمق خاصی در تدریس هر درس و آموزش هر نظریه، به دنبال پرورش قدرت تفكر و خلاقیت دانشپژوه بود. او معارف بشری را وسیلهی شكوفاسازی استعدادهای درونی دانشآموزان میساخت و درپی تقویت روح حقیقتجویی و كنجكاوی علمی ما بود. همان گونه كه گفته شد او مدیر مدرسه و معلم فیزیك بود. علاوه بر فیزیك او به اصرار مؤكد دانشآموزان به تفسیر قرآن و ارائهی مباحث دینی هم میپرداخت و به جای معلمین دیگر، به هنگام غیبت
آنها، دروس دیگر را نیز میآموخت. در تمامی این درسها او روشی یكسان و منشی یگانه داشت. بهعنوان شاهدی بر استنباط خود، موارد زیر را كه بهخاطر میآورم، به اشارت باز میگویم و برای او و دیگر بنیانگذاران این شجرهی طیبه مزید رحمت و بركت مسألت میدارم.
مرحوم روزبه در آغاز تدریس هر درس، ابتدا ما را به تفصیل در جریان مسایل و سؤالات فنی كه منجر به پاسخهای علمی شده بود قرار میداد. بدون آنكه بدانیم او تاریخ علم مربوطه را بازمیگوید، ما را به اجمال در جریان مراحل نظریه پردازیهای علمی قرار میداد تا سرانجام به معرفی آخرین دستآورد میرسید. جالبتر آن بود كه او این مراحل را همراه با دانشآموزان میپیمود. به این معنا كه مراحل نظریهپردازی را به گونهی تاریخی برایمان شرح نمیداد بلكه با طرح مسأله و ایجاد سؤال، دانشآموزان را بازیگر دوران تاریخی مربوطه مینمود و در بسیاری موارد این ما بودیم كه در كلاس و آزمایشگاه فرمول و قانون موردنظر را محاسبه میكردیم. او پس از آنكه ما معما را حل میكردیم، به سادگی میگفت فلان دانشمند همین مراحل را در فلان سالها پیمود و سرانجام به همین قانون و فرمول رسید. به این ترتیب، ما در برابر دستآورد علمی یك دانشمند خود باخته نمیشدیم بلكه با اشراف بر مراحل كار، او را انسانی محقق مییافتیم نه یگانهای بیمانند. مرحوم روزبه با این روش از غربزدگی پیشگیری مینمود. روش روزبه از شناسایی روش تئوریسازی هم فراتر میرفت. او ما را مستقیماً در جریان نیل به نظریهی علمی قرار میداد و ما با راهنمایی او شخصا به نتیجه میرسیدیم. در این صورت دستآوردی را كه خود آزموده بودیم، دیگر معجزه نمیپنداشتیم.
مرحوم روزبه نام علما و اندیشمندان را از هر كجای دنیا و در هر رشته كه بودند، با احترامی خاص به زبان میآورد و به علم و عالم احترام فراوان میگذارد. بنابراین روش تدریس او از یك سو ما را نسبت به دانشمندان دلباخته نمیكرد و از سوی دیگر از قدر و منزلت آنان نمیكاست. او پیشگیری از غربزدگی را هرگز با تحقیرو انكار و تحریف معارف بشری پی نمیگرفت. روزبه در هر فرصت مناسب از دانشمندان و محققین تمدن اسلامی نیز سخن میگفت و زندگی علمی آنان را شرح میداد.
مدرسهی ما در آن ایام در خانهی قدیمی كوچكی واقع در خیابان ایران بود. همه چیز مدرسه، از درب ورودی و دفتر مدیر و حیاط و اتاقها ساده و صمیمی بود. آزمایشگاهِ واقعا فعالِ فیزیك مدرسه نیز در یكی از همان اتاقهای معمولی منزل قدیمی قرار داشت. وسائل آزمایشگاهی مدرسه به مرور تكمیل میگردید و تا پایان دورهی تحصیلی ما یعنی سال 41-1340 كه اولین دورهی علوی به دانشگاه آمد، هنوز كاملا مجهز نبود. اما در همان كلاس و آزمایشگاه، فیزیك را چنان آموختیم كه هیچ فرمول و قانونی را طوطیوار از برنكردیم و هیچ نتیجهی علمی را نفهمیده بخاطر نسپردیم. عادت نكرده بودیم كه مثلاً قواعد عدسیها را به خاطر بسپاریم بلكه در هر مورد تصویری میكشیدیم و قواعد را به كار میگرفتیم تا به نتایج برسیم. ارائهی پاسخ برای ما زمانبر بود و پاسخها نتایج تفحص خودمان بود.در حالی كه دیگران عمدتا پاسخهای سریع متكی بر حافظه میدادند بدون آن كه مسأله برایشان ملموس و مأنوس بوده باشد. یعنی درست عكس سبك آموزش متكی بر حافظه، روزبه روح تتبع و تفحص را تقویت مینمود. تحت نظارت آن مرحوم، دیگر دروس ما نیز از سبك مشابهی برخوردار بود.
او ما را در گروههای كوچك مطالعاتی سازماندهی میكرد و هرگروه باهم به تحقیق و آزمون میپرداخت و نتایج را عرضه میداشت. در هرصبحگاه برنامهی ویژهای برای كار مطالعاتی گروهی تدوین شده بود و در آزمایشگاه نیز آزمایشات توسط گروهها انجام میپذیرفت. ما نظارهگر آنچه او میكرد نبودیم بلكه خود شخصا وسایل را در دست میگرفتیم و میآزمودیم. اعضاء هر گروه مطالعاتی باهم به اشتراك كار میكردند و مرحوم روزبه به نحوهی مشاركت هر یك از ما توجه داشت تا مباد عدهای فقط تماشاچی شوند. جالب این است كه هرگروه در آزمایشگاه یا درحل مسایل، آنقدر آزمایشها و روشها را تجربه و تكرار میكرد تا به نتایج مورد انتظار برسد و آنها را كتبا ارائه دهد. خسارتهای ناشی از تجربیات دانشآموزان در آزمایشگاه به سادگی تحمل میشد و مسألهساز نبود. اما اگر بیتوجهی و اهمال كاری ما خسارتی به بار میآورد، مسئول جبران آن میشدیم. برای ما به صورت قاعدهای نانوشته روشن بود كه در چه صورتی خسارتها مجاز و در چه زمینههایی خطاها مسأله ساز خواهد بود. انتخاب روش درست كار بسیار مهم تلقی میگردید، به طوری كه خسارت عمده اما محصول روش درست كار بسیار مهم تلقی میگردید بطوری كه خسارت عمده اما محصول روش درست، طبیعی تلقی میشد، در حالی كه زیانی كوچك اما حاصل اهمال كاری باید جبران میگردید. به خاطر میآورم كه در كلاس نهم بر اثر بیدقتی در آزمایشگاه لامپی را سوزاندم. مرحوم روزبه مرا بر آن داشت تا به نمایندگی وارد كنندهی مربوطه در خیابان سعدی بروم و لامپ را سفارش بدهم وتحویل بگیرم و تقصیرم را جبران كنم.
سبك تدریس مرحوم روزبه منحصر در آموزش فیزیك نبود. او در فرصتهای مناسب، دروس دیگر را نیز میآموخت. در آموزش هر درس، حتی اگر فقط یك جلسه فرصت داشت، سؤالات اصولی و مهمی را كه آن علم عهدهدار پاسخگویی بود، برایمان تشریح میكرد و متد ویژهی آن رشته را برای نیل به جوابها بیان میكرد. در پایان گفتارش آشنائی و فهم كلی لذت بخشی از آن رشته از علوم پیدا میكردیم و تازه میفهمیدیم كه چرا باید آن درس را بخوانیم. دربارهی آنچه او میآموخت، نمیپرسیدیم كه این به چه درد میخورد. او قبلاً وظایف و فواید آنچه را كه میآموخت تشریح كرده بود.
روزبه رحمة الله علیه به لحاظ مدیریتی كه بر مدرسه داشت، به روش تدریس و مفاد هر درس میاندیشید و مدرسه را با پیشرفتهای علمی و روشهای متداول در كشورهای توسعه یافته در حد امكان هم طراز مینمود. همهی دروس در مدرسهی ما مهم و مورد توجه بود. در ماههای پایانی عمرش روزی به عیادت او رفتیم و گرد او در اتاق ساده و كوچكی با تأثر عمیق نشستیم.او مانند مدیری سالم و امیدوار میگفت: درس نجوم در مدارس ما غریب مانده است و به فكر است تا در روش و مفاد آموزشی این درس تجدید نظر كند. به این لحاظ در خواست کرده تا كتابهای آموزشی مدارس چندین كشور را برایش بیاورند تا سطح آموزش درس نجوم مدرسه را به روز ارتقاء دهد. به یاد میآورم كه در آن لحظه میپنداشتم شاید روزبه نمیداند كه در بستر مرگ است. او چنان حرف میزند كه گویی به مدرسه خواهد آمد و همچنان مدیر و معلم خواهد بود. او تا آخرین لحظات حیات چنان با برنامه و امیدوار به مدرسه میآمد كه گویی همیشه زنده خواهد بود. او به به راستی تجسم اعمل لدنیاك كانك تعیش ابدا بود هر چند آشنایان او گواهند كه او نمونهی واعمل لآخرتك كانك تموت غدا نیز بود.
آموزش مذهبی و روش تربیتی
مرحوم روزبه با انگیزههای كاملاً مذهبی، به عنوان یك انسان آگاه متعهد مؤمن، به تدریس و تعلیم نوجوانان زمان خویش پرداخت و از سالها قبل از تأسیس دبیرستان علوی بكار تدریس همت گماشت. شخصیت متعهد و ایمان مذهبی او گواه روشنی بر انگیزهی عمیق معنوی او بود. او علی القاعده علوم جدید را به عشق پرورش محققین واندیشمندان باایمان میآموخت و درپی ترویج علم و دین در نسل جدید بود، برای او این هدف، بهعنوان یك واجبكفایی، چنان مهم مینمود كه از موقعیتهای شغلی و علمی به ظاهر برتری دست بركشید و به كاری همت گماشت كه با معیارهای متداول در سطح او نبود.
با این حال ما از او هرگز نشنیدیم كه به بهانهی آموزش علوم میخواهد اعتقاداتش را ترویج كند و یا معلمی را به خاطر خدا و تبلیغ دین میپسندد. او در آنچه میآموخت و مدیریتی كه بر مدرسه داشت، چنان جدی و مشتاق مینمود كه جایی برای یافتن انگیزهی اولیهاش باقی نمیگذاشت. شخصیت عمیقا مذهبی او عملا به ما میفهماند كه كارهایش مبتنی بر انگیزههای دینی او است. او با رفتار و منش خویش و بیادعا یك مبلغ مذهبی بود و در آموزش و تربیت دینی روشی مشخص و متمایز از روشهای رایج تبلیغی عصر خویش داشت.
راهكار آموزش و پرورش مذهبی او مبتنی بر وعظ و خطابه و نصیحت زبانی نبود و با تكرار و تلقین یا تحریك عواطف و احساسات، عقایدش را به ما القاء نمیكرد. هرگز یك جانبه سخن نمیگفت و از ما انتظار استماع و اطاعت بیچون و چرا نداشت.
او با عرضهی انبوه كلمات قصار از بزرگان مذهبی قدیم و جدید از تأثیر و بهای گفتارشان نمیكاست و به یك آیه و یك حدیث وقتی استناد مینمود كه كاملاً تقاضا و تشنگی شنیدن آن را در ما فراهم آورده بود. استناد او به یك آیه یا یك حدیث به منزلهی معرفی كانون نوری بود كه خود با آن به حقیقت رسیده بود. درواقع در هر بحث، پس از تشریح مطلب و ارائهی استدلال، به هنگام مناسب، به حدیث و آیهای اشارت میفرمود چنانكه ما كلید فهم او را مییافتیم و نورانی میشدیم.
او فوقالعاده اهل بحث با دانشآموزان بود. كلاس و گفتار او پیوسته توأم با پرسش و پاسخ و بحث و جدال بود. این روش او چنان نبود كه مباحث علمی و اعتقادی را برایمان پرابهام و نامفهوم كند. مقدمات و اصول اولیه را چنان با برنامه مطرح میكرد و گامبهگام جلو میبرد كه بسیاری از سؤالات را ما خود، باتوجه به پایهریزی او، پاسخ درونی میدادیم. او عقل نقاد را در ما پرورش میداد و هدایت میكرد. در پاسخ هر تشكیك و سؤال، به اصولی اشاره میكرد كه در حل معما ضروری میبود. از سؤالات ما پی به كمبودهای اطلاعاتی ما میبرد و اصلاح اندیشهی ما را پایهریزی منطقی مینمود.
در این گونه مباحث او بسیار پرحوصله و پرانرژی بود و چنان بیتكلف و شیرینزبان به بحث و گفتگو ادامه میداد كه گویی دو هم قد و همسان باهم مباحثه میكنند. گفتار او همیشه توأم با شوخی و نشاط بود، به طوری كه كلاس درس و بحث او شیرینی و جذابیت ویژه داشت و انرژی میآفرید.
در مباحث اعتقادی هرگز از او نشنیدیم كه چون و چراها را به عنوان عناد با حقیقت یا سرپیچی از تعالیم الهی تقبیح كند و سؤالكننده را در وحشت عذاب الهی و شبههی كفر و شرك و نفاق فرو برد. او بال و پر آزاداندیشی را با اتهام و تهدید پرپر نمیكرد و اندیشه را با اندیشه اصلاح مینمود.
عكسالعمل آن مرحوم در مورد رفتار بد دانشآموزان نوع خاصی بود. نسبت به بینظمی و كمكاری و تجاوز به حقوق دیگران حساسیت فراوان داشت و این گونه موارد را به دفتر و توبیخ و مكافات میكشانید. از او حسابی حساب میبردیم در حالی كه او را به شدت دوست داشتیم و با او به راحتی هم سخن میشدیم. راستش را بخواهید، در آن ایام، به عنوان شاگردان مدرسه، نمیتوانستیم نرمی و تندی او را با هم تحلیل كنیم. بین ما مطرح بود كه او یك رگ به خصوص دارد. در گفتگو چنان شیرین و نرم و بذلهگو بود كه به او نمیآمد در برخورد رفتار بد ما چنان جدّی باشد. تحلیل این دو برخورد او نیاز به زمان و پختگی ما داشت.
درست عكس روشهای پرورشی رایج كه نسبت به گناهان بزرگ بینظمی، تنبلی، غیرآزاری، تهمت، ریا، غیبت، تحریف، دروغ و تجاوز بیحساسیت هستیم و نسبت به تشكیك، انتقاد و دیگراندیشی حساسیت سنگین داریم، او با اندیشههای گوناگون با سعهی صدر و صمیمانه مواجه میشد و گناه در رفتار را به محاكمه میكشانید. جملهی جالبی از او به خاطر سپردهایم یا به خاطرمان سپرده شده است. میگفت: به تنبل باید فهماند تنبلی او در این است كه به هنگام وظیفهاش را انجام دهد، در غیر این صورت باید چندین برابر كار جبرانی كند. هنگام تأخیر ورود ما، زمان تأخیر را به ثانیه بیان میكرد و با حالتی جدی و قیافهای تند در برابر 2 دقیقه تأخیر میگفت 120 ثانیه دیر آمدهای و یك كلاس را معطل گذاردهای. در ذهنش سریعا تعداد دانشآموزان را در ثانیههای تأخیر شده ضرب میكرد و به رخ دیرآمده میكشانید كه این قدر ثانیه عمر را ضایع كردهای. باور كنید به عنوان یك شاگرد او هنوز نتوانستهام هم پای نقص رفتاری دیگران، دیر به كلاس درس یا جلسات و شوراها بروم. بارها بیحاصلی حضور به موقع را آزمودهام اما در هر بار، تأخیر را به ثانیه میشمارم و در پی فریادهای او، سنگینی ثانیههای عمر تلف شده را احساس میكنم.
باری پیگیری و سختگیری مرحوم روزبه در موارد رفتارناپسند، خصوصاً با بینظمی و كاهلی چنان بود كه در سالهای نخست، روزگار را بر دانشآموزان متخلّف تنگ مینمود به طوری كه با او مخالف میشدند. اما رفته رفته، به نسبتی كه به نظم میآمدند، با او رابطهی عاطفی بهتر مییافتند. در سالهای نهایی دبیرستان رابطهی دوستی به ارادت تبدیل میشد و به مرور، عمیق و عمیقتر میگردید.
از مرحوم روزبه با آن همه ایمان مذهبی كه داشت، انتظار میرفت پیوسته در پی فرصتی باشد تا برایمان از اسلام و مبدأ و معاد بگوید. در هر كلاس از هر درس صریحاً نتیجهگیری اخلاقی و مذهبی كند و پس از بیان هر نظم علمی از ناظم آفرینش بگوید. اما او هرگز چنین نمیكرد. به یاد نمیآورم كه وقت كلاسی را به بحثی نامربوط كشانیده باشد و یا كوچكترین تعصب و اصراری در تبلیغ اعتقاداتش نشان دهد. مدتها به او اصرار و از او خواهش میكردیم تا برایمان اصول عقاید یا تفسیر قرآن بگوید. او میپذیرفت اما بحث و تفسیر را آغاز نمیكرد تا تشنگی ما عمومی میگردید و او فرصتی مناسب مییافت. كلاس فیزیك او منحصر در تدریس فیزیك بود و كلاسهای دیگر او نیز مطابق با برنامهی خودش جلو میرفت. خود را مجاز نمیدانست كه وقت مخصوص كاری را به كار دیگر بگذراند. اگر تفسیر قرآن میگفت یا برایمان خطبهای از صحیفهی سجادیه را شرح میداد، كاملا منطقی و مستدل سخن میگفت و تفسیرش خردپسند و دلنشین بود. فكر نمیكنم شاگردان او بیاد بیاورند كه از پرگویی مذهبی او خسته شده باشند یا از او تبلیغ مكرر مذهبی شنیده باشند.
روش او در آموزش علوم و اعتقادات چنان بود كه در حل هر مسأله راه حل مسائل مشابه بسیاری را به ما آموخته بود. در آموزش دینی همانند تعلیم علوم، ما را با مبانی و اصول آشنا میساخت نه با صورت مسأله و نتایج.
او انسان را ذاتاً حقیقتجو و فطرتا خداشناس میدانست وحتی تدریس اصول عقاید را از تشریح این خصوصیت آدمی آغاز مینمود. از دیدگاه آن مرحوم "چه آن كسی که نظر مادی پیدا كرده و چه آن کسی كه نظری الهی پیدا كرده است، هر دو را اصل حقیقتجویی به كاوش و بحث در مبدأ هستی و پیدایش جهان وادار كرده و هر دو دنبال حقیقت راه افتادهاند" او شرک را نیز نتیجهی دلمشغولی و پایبندی این انسان حقیقت جوی ذاتا خداشناس به عالم مادی میدانست. به این ترتیب در آموزش، كار عمدهی او بهرهگیری از روح حقیقتجو و جستجوگر آدمی با منطق و سبكی هدایتگر بود.
ویژگی ممتاز او در این بود كه در آموزش مذهبی و بیان عقاید اهل استدلال ومنطق متقن بود، در حالی كه ایمان و اخلاق را با عملش ترویج مینمود و روش تبلیغ كلامی مستقیم را از وظایف خود نمیدانست. به یاد نمیآورم كه آن مرحوم حتی اصرار در نماز به هنگام ما كرده باشد. اما او خودش در گوشه ای از نمازخانه میایستاد و نمازی میخواند كه هنوز هم پس از گذشت50 سال با تمام شكوه و خضوع در ذهنم میدرخشد. اگر هنوز خاطرهی زیبای نمازهای او مرا مجذوب میكند، در ایام نوجوانی او با قلب و روح ما چه میكرد؟ همین حالت در پشتكار و صداقت و صراحت و ادب او نیز متجلی بود. سادهپوشی و سادهخوری و زندگی صمیمی و بیتكلف او لحظهلحظه بیان روشن و تبلیغ بلیغ مرام او بود. رفتار او به راستی تجسم نیكی بود. اگر خوبی كسی است كه قرآن میگوید او همانكس بود. منش و شخصیت یگانهی او در پشت میز ریاست، در كلاس درس، در كنار سفرهی ناهار مدرسه با غذای سادهی نان و پنیر و سبزی، در صف اتوبوس چهارراه سیروس و بالاخره در هنگامهی نماز تماما نمونهی بارزی از خلق عظیم محمدی بود.
چنین نبود كه او خطایی در گفتار و داوری نداشته باشد. برای یك مربی و مدیر نه ممكن و نه مهم است كه خطا نكند بلكه مهم آناست كه در برابر خطایش چه عكسالعمل از خود نشان دهد؟
مواردی را به یاد میآورم كه او داوری عجولانه كرد و تا فهمید كه خطا گفته است، بهشدت معذرت خواست و پوزش طلبید. بد نیست كه یك خاطره را برایتان بازگو كنم. خاطرهای كه در اعماق روحم زنده و حاضر است.
یك روز مرحوم علامه مرا به دفتر مدرسه فرا خواند تا باهم میز و صندلیهای دفتر را جا به جا كنیم. نظم قبلی دفتر قدری تغییر یافت. ناگهان آقای روزبه وارد دفتر شد و میزها را جابجا شده دید. آن مرحوم جملهای داشت. وقتی به موردی از كار خطا و بیمنطق برمیخورد، با لبخند مخصوص خودش میگفت: كدام احمقی این كار را كرده است؟ طرف مقابل یا یكی از دوستان به عادت میگفت: آقا چرا احمق؟ او استدلال كرد كه چه طور آن كار نشان حماقت است. گفتار رد و بدل شده در فضایی مزاحآلود اما استدلالی بود. گاهی به تعبیر خودش ضریب عجب را بر واژهی احمق میافزود و علل ضریبدار بودن حماقت آن كار را تشریح مینمود. اینگونه گفت و شنودها با خنده پایان مییافت. ضمن آن كه كار مهملی را با استدلال شناخته بودیم. در آن روز نیز مرحوم روزبه با خنده گفت: كدام احمقی این دفتر را به هم ریخته است؟ من مات ماندم كه چه بگویم. آقای علامه با خونسردی و حالتی كاملاً طبیعی گفت: ببخشید بنده. مرحوم روزبه ناگهان جا خورد و از گفتارش شرمگین شده زبان به عذرخواهی گشود. او به تكرار عذر میخواست و پوزش میطلبید و آقای علامه با همان آرامش و متانت قبلی میگفت: نه آقا! درست میگویید، خوب من چرا باید دفتر را به هم ریخته باشم؟ روزبه پس از عذرخواهی مكرر گفت: من دیگر هرگز این عبارت را بكار نمیبرم. از آن پس از او این عبارت را نشنیدم. صحنهی برخورد این دو بزرگوار برای من نوجوان دانشآموز چنان پرجذبه و آموزنده بود كه عیناً در ذهنم به روشنی هنگام وقوع باقی مانده است. موارد عذرخواهی روزبه از فراشهای مدرسه و محصلین نیز به یاد ما است. او در موارد خطای دانشآموزان، عذرخواهی و جبران را میطلبید و خود نیز همین قاعده را بیتكلف به كار میگرفت. یعنی ما هنگام عذرخواهی از خطا و گناه خویش احساس نمیكردیم كه چون دانشآموز و كوچكیم باید معذرت بخواهیم بلكه یاد گرفته بودیم كه جبران خطا لازمهی شخصیت انسانی ما است.
استاد روزبه در تربیت، دو كار عمده كرد: یكی مدیریت پرتلاش در ارائهی محیطی علمی كه با مكارم اخلاق اسلامی اداره میشد و دیگری با عمل صادقانه و مداوم خودش به همان اصول. او بهعنوان یك اصل و هشدار مهم تربیتی بارها در جلسات معلمین گفته بود كه بچهها چنان نمیشوند كه ما آرزو میكنیم بلكه چنان میشوند كه ما به راستی هستیم. تأمل منطقی در گفتار و ملكات برجستهی رفتاری او، از یك سو شعور و خرد دانشآموز را پرورش میداد و از سوی دیگر روح سركش نوجوانی را مجذوب آن همه خلوص و تقوی میكرد. مدرسه مبتنی بر اصول روشن و باثباتی اداره میشد و به مصلحت ایام، ارزشها دگرگون و ملاکها زیرو رو نمیگردید. بر مدرسه بیماری مهلك تشتت در اصول حاكم نبود بلكه واقعا مكارم اخلاق اسلامی با تعاریف روشن و ثابتی بر فضای مدرسه، بر مدیر و فراش، معلم و شاگرد، حاكمیت داشت. او تا آنجا كه به خاطرم میآید، هرگز بر خلاف وعده و گفتارش عمل نكرد و با هیچ توجیه و مصلحتاندیشی هیچ اصل و معیاری را برای خودش به یك معنا و برای ما با معانی دیگر به كار نگرفت. معیارهای خوبی و بدی با توجیهی عقلانی به تكرار برای ما تشریح و تعریف میشد.
مرحوم روزبه در زمرهی نادر مربیانی بود که مشمول خطاب لم تقولون ما لا تفعلون نبود. به این لحاظ است كه وجودش سرمشق ایمان و آدمیت بود. او دعوت کننده به سوی خدا با حكمت و موعظهی حسنه بود. حكمت در مدیریت و روش تعلیم و تربیت او تجلی داشت و موعظهی حسنهی او لحظهلحظهی حیاتش بود. رفتارش مبلغ مكارم اخلاقی بود و به عنوان یك تحصیل كردهی بیداردل، تسلیم و یقین و تصدیق و تعهد او عین اسلام او بود. تطابق قلب و عقل و زبان و قلم و رفتار و سلوك او باهم و با مبانی اعتقادیش واقعا او را در زمرهی نوادر درآورده بود.
یاد نداریم که او ما را از خداوند ترسانده باشد و با تكیه بر عذاب الهی بخواهد اصلاحمان كند. در مدرسه چنین جوی حاكم نبود. با همان تواناییها و امكانات تشویقی و تنبیهی خود با ما مواجه میشدند و گناهان کوچک نوجوانی را با گناهان کبیره جا به جا نمیكردند و خشم خداوند را به جبران ناتوانی تربیتی خود به بازی نمیگرفتند و انس با او را به وحشت از او نمیدادند. اصولا در مدرسهی ما خدا با قهر و عذاب و انتقامگیری و یا حتی با ضعیفنوازی و مظلومپروری و بخشندگی تعریف و تبلیغ نمیگردید. در مدرسه، با خدای خلاق حكیم، رب رحیم و صمد مدبر مأنوس میشدیم. گویی سعی بر آن بود تا در عهد نوجوانی و مهد پرورش، ما را با مبدأ و منتهای رحمت، خلاقیت، حكمت و تدبیر آشنا كنند تا با چنین صفاتی بارآییم.
منش و روش تعلیم و تربیتی مرحوم روزبه یك استثنا در جمع همكاران مدرسه نبود. در دوران ما از فراش تا مدیر، هر یك در جایگاه خویش، شخصیتی ممتاز و رفتار اخلاقی مشابه داشتند. فضای مدرسه از روح و رسم آموزشی و پرورشی اسلامی ویژهای كه به نظر من ساخته و پرداختهی سه شخصیت برجسته یعنی علامه، روزبه و گلزادهی غفوری بود سیراب میگردید. تقویت خردورزی، خلاقیت و حقیقیتجوئی در دستور كار مدرسه بود و گوهر ایمان و پرستش را با رفتار و سلوك خویش در قلبهای ما جلا میدادند.
روشهای خرد پرور مدرسهی ما نه تنها با سبكهای رایج فضای استبدادزدهی آن روزگار كشور همگونی نداشت بلكه با دستآوردهای علمی و تجربی علومتربیتی جدید رقابت میكرد. واقعا انتظار میرود كه چنان محیطی طی تحولی پنجاه ساله، اینك از غنای فرهنگی بینظیری برخوردار باشد و به صورت اسوهی تعلیم و تربیت اسلامی راه و روشهای آزموده و برگزیده را در اختیار همگان بگذارد. سلام و درود و رحمت الهی برآنان باد كه بنیان فرهنگی شایستهای را بنا نهادند.
والسلام