بسم الله الرحمن الرحیم
معنای واقعی حیات و ممات، و نشانههایی از قدرت خدا
[بچهها خطبه را باهم مىخوانند].
«قالَ» یعنى چه؟ یعنی «گفت.» چه صیغهای است؟ مفرد مذکر غایب است. «کُمَیلُ» چرا مرفوع است؟ چون فاعل است و «کُلُّ فاعِلٍ مَرفوعٌ». فعل همیشه فاعل مىخواهد. «ابنُ» چرا مرفوع است؟ چون صفت است.
[استاد از دانشآموزان سؤالات اعرابى میکنند. سپس بچهها براى هم مىخوانند].
«أخَذَ» یعنى چه؟ یعنی «گرفت». فاعلش چیست؟ «أمیرُ.» چرا مرفوع است؟ چون فاعل همیشه مرفوع است. «مؤمنینَ» چیست؟ مضافالیه. چه به چه اضافه شده؟ امیر به مؤمنین. نونِ آخر آن چرا فتحه دارد؟ نونِ جمع مفتوح است. جمع سالم آن است که در مفردش تغییرى پیدا نشده باشد، مثل مسلمون، ولى جمع مکسر، که بهمعناى شکستهشده است، آن است که مفردش تغییر کرده، مثل رجل و رجال. در جمع سالم، واو و نون، علامتِ رفع است و یاء و نون علامت نصب و جَر است.
[با ذکر چند مثال، دانشآموزان این مطلب را میفهمند].
پس گول زِبَر نون را نخورید. جمع سالم مذکر، «رفعش به واو و نونه، نصب و جر به یا و نونه».
«یا کُمَیلُ ابنُ زیادٍ هَلَكَ خُزّانُ الأموالِ وَهُم أحیاءٌ...»؛ (هلاک شدند جمعکنندگان اموال در حالى که ایشان زنده هستند). «کُمَیلُ» چرا مرفوع است؟ چون مناداست. «...وَالعُلَماءُ باقونَ ما بَقيَ الدَّهرُ»؛ (علما مادامى که روزگار باقی است، باقى هستند). شیخ طوسى هزار سال است مرده، ولى کتابهاى او با شما حرف مىزند.
[دانشآموزان براى هم مىخوانند].
مىفرماید فردى که پول جمع مىکند، همین حالا که زنده است، مرده: «هلاک شدند گردآورندگان مال و حالاینکه زندهاند.» ممکن است کسى که معناى حیات و موت را نمىفهمد از این جمله تعجب کند. لذا باید درمورد حیات و ممات بحث کنیم که اصلاً معناى حیات و موت چیست. توجه کنید. حیات یعنى مؤثربودن. مرگ یعنى بىاثربودن. مرده نه مىخورد و نه مىخوابد و نه اثرى دارد. پس ازنظر جسمى، کسى زنده است که آثار حیات در او هست. آیا اینکه مىفرماید: «جمعآورندگان مال مردهاند»، مقصودش این است که آثار حیات جسمى در آنها نیست؟ مسلماً نه، چون این آقاى میلیونر شاید ده برابر یک فقیر بخورد. پس در این جمله که مىفرماید: «هَلَكَ خُزّانُ الأموالِ وَهُم أحیاءٌ» مراد چه نوع زندگىای است؟
مىدانید که انسان غیر از زندگانىِ بدنش، که راه مىرود و مىنشیند و...، زندگانى دیگری هم دارد که همان زندگى روحى است. زندگى بدن را همۀ حیوانات دارند؛ پس چهوقت مىگوییم: «این انسان زنده است»؟ آیا همینکه حرف بزند و راه برود و... شما او را زنده مىدانید؟ مسلماً نه. دقت کنید. به کسى که به لوازم انسانیت عمل نمىکند مىگویند مرده، بااینکه راه مىرود، غذا مىخورد و کشتى هم مىگیرد. اگر بپرسند: «چرا به این مىگویید مرده؟»، در جواب خواهید گفت: «همانطور که تن انسان وقتى بلااثر شد، مىگویند مرده و موقعى که اثر حیات دارد مىگویند زنده، روح انسان هم اگر آثار روح زنده را داشت، زنده است، وگرنه مرده است.»
روح موقعى زنده است که آنچه از یک انسان انتظار مىرود، انجام بدهد، و وقتى مرده است که آنچه از یک انسان انتظار مىرود، انجام ندهد. اگر صداى نالۀ بیچارهها را نشنود، مرده است. گوش ظاهرش مىشنود؛ پس جسمش نمرده، ولى گوش دلش نمىشنود؛ پس مرده. نمىگوید: «حالا که من مال دارم، این پول را به فقیر بدهم.» پس روحش مرده. شما مىگویید پولدارها نالۀ بیچارهها را نمىشنوند. آیا معناى این جمله این است که گوش تنش نمىشنود؟ مسلماً نه. پس درحقیقت مىخواهید بگویید گوش روحش نمىشنود. پس همانطور که تنِ مرده گوش شنوا ندارد، این شخص هم، چون روحش مرده، گوش دلش نمىشنود. نتیجتاً باید گفت همانطور که تن انسان حیات و موتى دارد، روح انسان هم زندگی و مرگى دارد.
حیات تن به چیست؟ اینکه اعمال حیوانى از او صادر شود: راه برود، حرف بزند و... . مرگ آن به چیست؟ به اینکه این کارها از او صادر نشود. روح انسان هم آنوقت زنده است که عاطفه داشته باشد، محبت داشته باشد، انسانیت داشته باشد، حقایق انسانى را درک کند و... و وقتى مىشود گفت مرده که اگر حرف خدا را بزنى در او اثر نکند. زیاد به این افراد برخورد کردهاید که بعد از اینکه یک ساعت حرف منطقى به او مىزنید، مثل این است که اصلاً نشنیده. مىگویید: «آیا خدا را قبول دارى؟ پیغمبر(ص) را قبول دارى؟ مىدانى که کتابى بهنام قرآن آورده؟ در این قرآن دستورهایى مثل نماز و روزه و ... هست؟» هرچه اینها را مىگویید، اثر نمیکند؛ مثل اینکه ابداً نمىشنود. پس این مرده است.
امام حسین(ع) که برایش عزادارى مىکنید، کشته شد و بچههایش را به کشتن داد و زن و بچهاش را به اسارت داد که آدمها را از مرگ نجات دهد. از مرگِ چه؟ از مرگ روحى: «وَبَذَلَ مُهجَتَهُ فیكَ لِیَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَةِ»؛ یعنى امام حسین(ع) جانش را داد که بندگان خدا را از گمراهى نجات دهد. امام حسین(ع) هزاروچهارصد سال است شهید شده و در میان مردم نیست، ولى از هر زندهاى زندهتر است. هرجا اسم امام حسین(ع) برده شود، همه کوچک مىشوند. افرادى هم هستند که الان زندهاند و چون ظالم و ستمگرند، مردم از آنها متنفرند. پس مقصود از علمایى که على(ع) مى فرماید «زندهاند» بزرگان دینى هستند، نه هرکس که عمامه دارد. به همین خاطر اگر کسى را دیدید که در لباس روحانیت است و از دین بیگانه است، فریب نخورید. او گرگى است که به لباس میش درآمده.
«هَلَكَ خُزّانُ الأموالِ وَهُم أحیاءٌ وَالعُلَماءُ باقونَ ما بَقيَ الدَّهرُ. أعیانُهُم مَفقودَةٌ وَأمثالُهُم فِي القُلوبِ مَوجودَةٌ.» این جملهها مىخواهد خبر بدهد. در فارسى هم مىگوییم: «حسین رفت.» حسین را مىگویند «مبتدا» و کلمۀ بعد را مىگویند «خبر» یا اینکه حسین را «مسندالیه» میگویند و کلمۀ بعدش را «مسند» و هر دو هم مرفوعاند. در اینجا «أعیانُهُم» مبتدا و «مَفقودَةٌ» خبر است. نه «أعیانِهِم» مىگوییم و نه «أعیانَهُم»، بلکه «أعیانُهُم» مىگوییم. این جمله مىخواهد خبر بدهد که جسم آنها در دنیا نیست. در «أمثالُهُم فِي القُلوبِ مَوجودَةٌ» هم «أمثالُ» مبتداست و خبرش «مَوجودَةٌ».
[بچهها براى هم مىخوانند و از هم مىپرسند].
«هَلَكَ خُزّانُ الأموالِ وَهُم أحیاءٌ.» اینجا وقف کنید. این واو را مىگویند «واو حالیه»، یعنى درحالىکه ایشان زندگاناند، مردهاند. راهرفتن معیار مردهبودن یا زندهبودن نیست؛ خرس و خوک هم راه مىروند. انسان زنده یعنى چه؟ یعنى قدش بلند باشد؟ چنار هم خیلى دراز است. شکمش جلو بیاید یا زیاد غذا بخورد؟ گاو هم خیلى مىخورد، پس گاو خیلى از ما انسانتر است.
[دانشآموزان براى هم مىخوانند و از هم مىپرسند].
«إنَّ ها هُنا لَعِلمًا جَمًّا»؛ (همانا در اینجا (اشاره فرمود به سینهاش) علم فراوانى است). آقایان، بدانید کلمۀ «ها» براى تنبیه است، یعنى توجهدادن؛ مثل اینکه کسى به شما بگوید: «اُ، اُ، آقا، متوجه باش.»
[دانشآموزان براى هم مىخوانند].
«وَأشارَ بِیَدِهِ إلىٰ صَدرِهِ»؛ (و اشاره کرده با دستش به سینهاش). «لَو أصَبتُ لَهُ حَمَلَةً»؛ (اگر پیدا کنم براى آن حملکنندهاى را). «اصابت» یعنى برخورد و «أصَبتُ» از این ماده است.
[دانشآموزان براى هم مىخوانند].
علمى که امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید در سینهاش هست علمِ کتابى نیست، بلکه ارتباطهایى است با عالم غیب. مىفرمود: «از حالا تا روز قیامت هر جمعیتى در دنیا بیاید، من تمام خصوصیاتش را مىدانم.» یک روز فرمود: «اگر بخواهم، مىتوانم مرده را زنده کنم و زنده را بمیرانم.» شخصى با تعجب عرض کرد: «اگر اینطور است، پس چطور معاویه با تو جنگ مىکند و شکست مىخورى؟» حضرت دستشان را بالا برده و پایین آوردند. مردم دیدند مقدارى مو در دست حضرت است. فرمودند: «الان ریش معاویه را گرفتم و از بالاى منبر بهروى زمین افتاد. این هم موهاى ریش اوست.» مردم تاریخ را ضبط کردند و بعد معلوم شد در همان روز، دستى از بالاى منبر، معاویه را پایین انداخته. عجبا که همین امیرالمؤمنین(ع) با معاویه جنگ مىکند و شکست مىخورد.
دخترى که شوهر نداشت، مثل خانمهای باردار، شکمش برآمده شده بود. مردم به او نسبت زنا دادند و برادرانش خواستند او را بکشند. حضرت فرمود تشتى بیاورند و مقدارى لجن در آن بریزند و سپس دختر در آن بنشیند. پس از مدتی، زالوى بزرگى از او خارج شد. مشخص شد چندى قبل، وقتی این دختر برای استحمام در آب بوده، زالویی در شکمش رفته و رشد کرده. این مطالب و مهمتر از آنها براى امامان ما اهمیتی ندارد.
الان افرادى هستند که با قدرتِ روحى کارهاى عجیبى مىکنند که پدر و جد ما هم نمىتوانند بکنند! آیا درست است که بگوییم: «چون ما نمىتوانیم بکنیم، همۀ آنها دروغ است»؟ شما لوکوموتیو را نمىتوانید برانید؛ پس بگویید: «چون من نمىتوانم، پس هیچکس نمىتواند.» اگر ما نتوانستیم کارى را انجام دهیم، نباید بگوییم هیچکس نمىتواند، بلکه باید بگوییم: «ما نمىتوانیم.»
بشر با این عظمت، اگر قیمت خود را نشناسد، خودش را با یک خانه، یک ماشین، یا مقام معاوضه مىکند و اگر بخواهند اینها را از او بگیرند، مسلماً سکته مىکند. انسانى که عظمتش بهحدی است که مرگ و حیات برایش فرقی ندارد آیا سزاوار است خودش را به این مسائل پست بفروشد؟
سر بریدۀ امام حسین(ع) بالاى نیزه قرآن مىخواند: «أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَالرَّقیمِ کانوا مِن آیاتِنا عَجَبًا». پسر وُکیده میگوید: «با دیدن این صحنه گفتم: ’آقا، قرآنخواندنِ سر بریدۀ تو از داستان اصحاب کهف و رقیم عجیبتر است.‘»
توجه کنید. بشرِ ذلیل، قدرت خدا را با قدرت خودش مقایسه مىکند و تصور مىکند اگر خودش نتوانست کارى بکند، خدا هم نمىتواند. مىگوید: «چون من نمىتوانم یک مورچه خلق کنم پس خدا هم نمىتواند.» اى بیچاره، تو هیچ غلطى نمىتوانى بکنى. موجودى هستى عاجز و ذلیل. یک پشه نمىگذارد تا صبح بخوابى. یک میکروب حصبه باعث مىشود زیر پاى خودت را نجس کنى، بىهوش شوى، بعد هم دیوانه مىشوى و لخت توى کوچه مىروى. بعدازآن هم زیر خاکت مىکنند. آیا خدا را با خودت مقایسه مىکنى؟ واقعاً خیلى عجیب است.
پسر وکیده گفت:
در دلم خیال کردم که سزاوار نیست بیشازاین، این سر در دست اینها بماند. امشب این سر را مىدزدم و مىشویم و دفن مىکنم. تا این خیال را کردم، یکمرتبه چشمهاى آنحضرت بهطرف من برگشت و فرمود: «پسر وکیده، از این خیال بگذر.»
آیا سر بریده حرف مىزند و چشمش حرکت مىکند؟
کاى فلان بگذر از این فکر و خیال
با سر من باشد این سودا محال
من سرم را دادهام در کربلا
با لبان تشنه در راه خدا
من سرم را دادهام در راه دوست
هرچه او خواهد براى من نکوست
تو برو بگذار آزارم کنند
خوار و زار شهر و بازارم کنند
تو برو بگذار جولانم دهند
جلوه پیش چشم طفلانم دهند
تاریخنویسان سنى نوشتهاند که وقتی سر مقدس سیدالشهداء(ع) در تشت طلا قرآن خواند، یزید چوب به لب آنحضرت زد. پارسال عرض کردم که در تابستان، اگر گوشت بیش از یک ساعت در آفتاب تهران بماند، فاسد مىشود. از روز عاشورا تا روز اول صفر که اسرا وارد شام شدند، این سر مقدس بالاى نیزه در آفتاب گرم عراق بوده. آیا بعد از بیست روز در هواى عراق لب باقى مىماند؟ بعد از این مدت، باید اسکلت شده باشد و بگویند: «چوب به استخوانهاى صورت آنحضرت زد.» کسى که از عالم معنى بىخبر است این حرف را قبول نمىکند، ولى براى مردمِ روشنضمیر این مسائل از آفتاب روشنتر است.
«وَالعُلَماءُ باقونَ ما بَقيَ الدَّهرُ.» بدن مرحوم ابنبابویه در زمان ناصرالدینشاه کشف شد و بعد از هزار سال تازه از زیر خاک بیرون آمد. در موقع شخمزدن، گاوآهن سنگ را عقب زد. دیدند پیرمردى با ریش و ناخنهاى حنایى خوابیده و کفن هم عیب نکرده. فقط مقدارى از موهاى ریش او روى سینهاش ریخته. مرحوم حاج ملاعلى کنى، ملاى بزرگ آنوقت، آمد سینۀ مرحوم صدوق را بوسید و گفت: «قربان سینۀ بىکینهات.» ناصرالدینشاه هم دستور داد بقعه و بارگاهی آنجا بسازند.
توجه کنید که بشرى که ممکن است درنتیجۀ انس با خدا به اینجا برسد، چطور خودش را اسیر شهوتها کرده! بعضى از شاگردان بحمد الله شبها بیدار میشوند و نماز شب مىخوانند و اشک مىریزند. بشرى که ممکن است از این لذایذ معنوى برخوردار باشد، چطور ممکن است خودش را اسیر لباس و پاپیون و این مزخرفات کند؟ چنین کسی فقط خودش را مىخواهد و سراپا غرور و تکبر است. وقتى به او مىگویید: «این بچۀ مسلمان دارد از دنیا میرود، بیا و به او کمکى بکن»، اعتنا نمىکند. اگر به او بگویید: «انسان غیر از خوردن و خوابیدن کار دیگرى هم دارد»، درک نمىکند. درحقیقت باید گفت: «بهفرمودۀ پیغمبر(ص) که فرمود: ’مَن أصبَحَ لا یَهتَمُّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ‘این آدم اصلاً مسلمان نیست.»