بسم الله الرحمن الرحیم
بچهها حالتان خوب است؟ بزرگترها چطورند؟ الهی همه حالشان خوب باشد. ان شاء الله، ان شاء الله. خب، بچهها، بگویید ببینم، آدم از چه باید بترسد؟ «هرکی بگه شاه فرنگه».
«از خدا.»
«از شیطان.»
«از کارهای بد.»
خدا ترس دارد؟ مگر لولوست؟ خدا که ترس ندارد. از همه مامانتر است! فقط از یک چیز باید ترسید و آن هم ترس است. ترس است که انسان را از بین میبرد، و الا چیزهای دیگر ترس ندارد. بچه از لولو میترسد، آدم بزرگ از مردن. آیا مردن ترس دارد؟ خب یک روزی آمدهایم، یک روزی هم باید برویم. این ترسِ مردن است که اذیت میکند و الا خودِ مردن چیزی نیست. یک روز آمدهایم، یک روز هم باید برویم، خیلی عادی، یعنی [روح از] قفس تن رها میشود، انسان پرواز میکند به عالم ملکوت و خوشحال است که دارد زودتر این قفس تن را رها میکند و پرواز میکند به عالم بالا.
ترس از فقر؟ فقر که ترس ندارد. خب، آدم لباسش را وصله میزند. امیرالمؤمنین (ع)میفرمودند: «آنقدر لباسم را وصله زدهام که از کسی که وصله میزند، خجالت میکشم. میگوید: ’یا علی، این لباس کهنه را بینداز دور؛ چقدر وصله میزنی؟‘»این در حالی بود که حضرت میتوانست لباس بهتری بپوشد.
پس فقر ترس ندارد. خب، حالا کنار کوچه میخوابیم. این کارگرهایی که کنار کوچه میخوابند [مگر چهشان شده؟] سُر و مُر و گنده، نان و حبۀ انگور میخورند، کفشهایشان را هم میگذارند زیر سرشان، خُرخُرخُر میخوابند. اصلاً هیچ پادشاهی اینجور نمیتواند بخوابد. پس فقر ترس ندارد.
از یک چیز باید ترسید، آن هم ترس است. مواظب باشید ترس را از خودتان دور کنید. مادرهای کماطلاع، اعصاب بچهها را خراب میکنند؛ میگویند: «اگر چنینوچنان کنی، میگویم لولو بیاید بخوردت.» اما مادرهای فهمیده میگویند: «لولو کدام است؟ لولو دروغ است.» آنوقت این بچهها اینطور تربیت میشوند که اگر شما بهشان بگویید: «لولو»، میگویند: «کجاست لولو؟ بیاور تا من بگیرمش.»
بعضیْ از مرده میترسند. اگر مرده در اتاقی باشد، آنجا نمیخوابند. میگویند: «میترسم پا شود من را بگیرد.» مُرده که مثل چوب است؛ کاری به آدم ندارد. پس، از خودِ ترس دارد میترسد. ترس اذیتش میکند.
بعضیْ از روزه میترسند. میگویند: «آدم ماه رمضان ناهار نخورد، ضعفش میگیرد، میمیرد.» آدم از گرسنگی میمیرد؟ آدم از پرخوری میمیرد. کسی از کمخوردن تا حالا نمرده. مطلبی که در جلسۀ قبل خواندیم، میگوید که روزه باعث میشود تمام مرضها از بین برود، اما ترس از اینکه نکند از گرسنگی بمیریم، انسان را میشکند. طوری نمیشود. چهارپنج ساعت غذا دیر میشود. میگویند بدن تا هفت روز ذخیره دارد. این ترس ندارد. میگوید: «ظهر شد، الان مریض میشوم، الان ضعیف میشوم.» این ترس آبش میکند.
خلاصه هرکدام از شماها که تکلیف شدید، باید روزهتان را بگیرید. اگر پدر بگوید: «نگیر»، نباید گوش بدهید. اگر مادر بگوید: «نگیر»، نباید گوش کنید. حتی اگر مادر التماس کند، گریه کند، نباید ترتیب اثر بدهید. مثل این است که پدرتان بگوید: «نماز نخوان.» فرض کنیم کسی پولی به شما ببخشد و شما مستطیع شوید. باید بروید مکه. حالا اگر مادرتان بگوید: «نرو»، نباید گوش کنید. اما اگر بگوید: «مشهد نرو»، باید بگویید: «چشم.» «مسجد نرو»، باید بگویید: «چشم.»
اگر پدرها و مادرها گفتند: «پانزده سالت تمام نشده، نباید روزه بگیری»، شما بگویید: «اگر کسی موی زبر بالای عورتش دربیاید یا در شب خواب ببیند و محتلم شود، باید روزه بگیرد، حتی اگر یازده سالش هم نشده باشد. اگر نگیرد، بهجای هر یک روز، باید شصت روز بگیرد.»
یادتان نرود ها جانم، علامت بلوغ یکی از این سه چیز است: یا باید پانزدهسال قمری تمام شود، یا موی زبر، مثل موی سر، بالای عورت دربیاید، وگرنه موهای نازک که از اول طفولیت هم هست، یا محتلم بشود.
ببین جانم، امشب شب اول ماه است. اگر شما امشب بخواهید روزه بگیرید، باید پدر و مادر راضی باشند، چون هنوز تکلیف نشدهاید؛ اما فردا شب اگر خوابیدید و محتلم شدید، دیگر به حرف آنها نمیتوانید گوش کنید. بله، اگر احتمال ضرر بدهید، باید روزهتان را بخورید. وقتی هم که محتلم شدید، باید غسل جنابت کنید. منی نجس است. مثل بول یا ادرار که نجس است. اگر در شب منی از شما خارج شد، شلوارتان را که نجس شده باید عوض کنید. پاها و هرجایی را هم که منی رسیده باید آب بکشید.
بعد غسل میکنید، غسل جنابت قربةً الی الله، بهنیت سر و گردن. سر و گردن را زیر دوش میگیرید. بعد، طرف راست بدن را غسل بدهید، یک کمی از گردن را هم ضمیمه کنید. همۀ عورت را هم غسل بدهید. کف پا را هم بلند کنید تا آب به زیر آن برسد. بعد هم طرف چپ را غسل بدهید. عورت را هم دوباره غسل بدهید. اگر یک نوک سوزن به یک قسمت بدن آب نرسد، غسلتان باطل است و درنتیجه نماز و روزهتان هم باطل است. خلاصه، تمام بدن باید شسته شود و آب به آن برسد.
کسانی که تکلیف نشدهاند و پدر و مادرشان برای روزهگرفتن به آنها اجازه نمیدهند، فردا توی مدرسه چیزی نخورند و روزۀ سرگنجشگی بگیرند، یعنی سحری که خوردند، دیگر تا ظهر چیزی نخورند. ظهر اگر غذا میخورند، بروند توی آشپزخانه و دیگر توی سالن نروند، چون آنجا عدهای روزه هستند و ممکن است ناراحت شوند. آب هم نخورند و این تشنگی را تحمل کنند تا عادت بشود برای سالهای بعد.
این روایت را خواندیم: «مَن کانَت»؛ (کسی که بوده است)، «هِمَّتُهُ»؛ (همتش)، «ما یَأکُلُ»؛ (آنچیزی که میخورد)، «کانَت قیمَتُهُ ما یَخرُجُ مِن بَطنِهِ»؛ (ارزشش همانچیزی است که توی مستراح از شکمش خارج میشود). یعنی آنکسی که در زندگی فکرش تنها به شکم است [و دائم میگوید:] نان خامهای بخوریم، بستنی بخوریم، هی بخوریم، هی بخوریم، [درواقع دارد میگوید:] آخر ما ماشین نجاستسازی و کودسازی هستیم و غذاها را مرتب تبدیل به نجاست و کود میکنیم. شصت سال توی دنیا ماندیم، شما شصت متر مستراح پر کردی، من شصتودو متر. ثمرۀ وجودی ما همین است.
ما برای این آمدهایم توی دنیا؟ عجیب است که این حرفها را به ما یاد نمیدهند. واقعاً فکر کنید. مولا(ع) میفرماید: «کسی که همتش و فکرش این است که چه بخورد، یعنی برای شکم قیمت قائل است، ارزشش همان چیزی است که از او خارج میشود»: «مَن کانَت هِمَّتُهُ ما یَأکُلُ...» بچهها بنویسید و حفظ کنید.
ارزش [کار] یک مهندس چقدر است؟ میگویند مثلاً روزی هزار تومان. ارزش [کار] کارگر چقدر است؟ میگویند روزی پنجاه تومان. انرژیای که مهندس در عرض روز مصرف میکند [اگر کمتر از کارگر نباشد، بیشتر نیست، اما] به او هزار تومان میدهند و به کارگر پنجاه تومان.
کسی که از صبح تا شب انرژیاش را صرف میکند که نان بخریم، پرتقال بخریم، موز بخریم، مرغ بخریم، اینها را بخوریم، یعنی فکرش این است که این انرژی را بدهد در مقابل این غذا. پس ارزشش همین است و این غذاها همان است که پس از چند ساعت به آنصورت کثیف درمیآید. پس فرمایش حضرت امیر(ع) حساب شده است.
آنکسی که در روز، انرژیاش را صرف میکند و پنجاه تومان میگیرد، ارزش [کار]ش پنجاه تومان است. کسی هم که تمام فکرش را صرف میکند که چه بخورد و برای این ارزش قائل است، ارزش او همان چیزی است که پس از چند ساعت از شکمش خارج میشود. «مَن کانَت هِمَّتُهُ ما یَأکُلُ کانَت قیمَتُهُ ما یَخرُجُ مِن بَطنِهِ». کسی حفظ شد؟ برای اینکه حفظ شوید، «هر آقایی واسه داداشیش ازحفظ بخونه».
[بچهها حدیث را برای یکدیگر میخوانند].
اگر پدر و مادر اجازه دادند، روزه میگیرید. چیزی نیست؛ یک مقدار انسان گرسنگی میکشد. تابستانهای گرم، آنوقتها نه پنکه بود، نه کولر، نه یخچال. ما بیسحری هم که میماندیم، باز روزهمان را میگرفتیم. طوری نمیشود. این ترس است و فقط از ترس باید ترسید. روزه کاری به انسان ندارد. فقط سموم بدن را از بین میبرد و انسان را بانشاط و سالم میکند؛ حافظهاش را هم قوی میکند.
هرکس روایت را ننوشته، بنویسد، بعد «هر آقایی واسه داداشیش ازحفظ بخونه.»
[استاد حدیث را کلمهبهکلمه دوباره معنی میکنند.]
بشر خیلی بزرگتر از این است که فکر شکم باشد و هی بگوید: «چه بخوریم؟» غذا که رفت پایین، اصلاً نمیگوید که «من چه بودم؟». آیا سزاوار است انسان برای این، انرژی صرف کند؟ متأسفانه امروز چه انرژیها برای شکم صرف میشود. پدر از آنطرف به اینطرف که پول پیدا کند که مواد خوراکی بخرد؛ مادر هم از صبح تا ظهر تمام انرژیاش صرف میشود که غذا را رنگ و روغن بدهد و ادویه بزند تا خوشمزه بشود برای هفتهشت دقیقه لذت؛ درحالیکه اگر صبر کنید تا گرسنه شوید، هر غذای سادهای را با اشتها میخورید. این شاعر چقدر قشنگ میگوید:
از کمخواری زیرک و هشیار شوی
وز پرخواری تنبل و بیکار شوی
پرخواری تو جمله ز پرخواری توست
کم خوار شوی اگر که کمخوار شوی
«هرکی معنی کنه شاه فرنگه!»
«هرچه بیشتر بخوری، بیشتر خوار میشوی.»
«بارک الله. پرخواری تو یعنی چه؟»
«یعنی پستی و ذلت تو.»
«آفرین. یعنی زیاد خوار و پست شدنت، همهاش از پرخوری توست. لقمههای کلهگربهای! برو که آمدم! در مقابل، اگر کم غذا بخوری، کم ذلیل میشوی.»
حالا برای اینکه حفظ بشوید، من شعر را با آهنگش میخوانم:
[استاد شعر را با آهنگ میخوانند و برای جاانداختن ریتم، میگویند:] ای یار، مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا!
«هر آقایی واسه داداشیش ازحفظ بخونه.»
[بچهها شعر را میخوانند.]
روز جمعۀ گذشته، یعنی روز جمعۀ آخر شعبان، پیغمبر اکرم(ص) تشریف بردند بالای منبر در مسجد مدینه. فرمودند: «ای مردم، رو کرد به شما ماه خدا، با رحمت و برکت و آمرزش. این ماه بهترین ماههاست. شبهایش بهترین شبهاست، روزهایش بهترین روزها، ساعاتش بهترینساعات. هر نفسی که شما میکشید ثواب عبادت و تسبیح دارد.»
بعد جملۀ عجیبی فرمودند که ان شاء الله توی خانههایتان بگویید. فرمودند: «روزه آن نیست که انسان نخورد و نیاشامد، چون اگر کسی [همینطور بدون نیت] غذا نخورد و آب هم نخورد، اسم این کارش روزه نمیشود؛ بلکه باید نگهداری کند دست را که به حرام دراز نشود...» که این بحمد الله در تمام شماها هست.
بازرس آمده بود اینجا. همهجا را گشت، بعد آمد توی دفتر و گفت: «اینجا اولین مدرسهای است که میبینم یک خط به دیوار نکشیدهاند.» گفتم: «اینها عقیده به بقای روح دارند.»
شاگردی با توپ زد شیشه را شکست. بعد آمد گفت: «من شیشه را شکستم، باید پولش را بدهم.» گفتم: «مهم نیست.» فوری دیگری آمد و گفت: «من زدم زیر دستش، حالا کدام باید شرعاً پولش را بدهیم؟» چرا؟ چون معتقد به بقای روح است.
پیامبر(ص) فرمودند: «روزه آن نیست که آدمی نخورد و نیاشامد، بلکه باید نگه دارد دست را که به حرام دراز نشود، پا را که به حرام نرود...» آیا میشود یک مسلمان این پایی را که خدا به او داده در حرام استفاده کند؟ کسی که پایش را میبُرند، باید چهارهزار تومان بدهد پای مصنوعی بگذارد. تازه آن که پا نمیشود. اینهایی که پایشان زیر ماشین میرود، آرزو میکنند که بتوانند مثل ما راه بروند. آنوقت با این پایی که خدا داده، انسان العیاذ بالله، سینما برود؟ واقعاً چه جنایتی است؟ چطور انسان جرئت میکند به این کار؟ این پا نعمت خداست. با این پا باید برود مسجد، باید برود عیادت بیمار، باید برود صلۀ رحم.
پیامبر(ص) فرمودند: «روزه آن نیست که آدمی نخورد و نیاشامد، بلکه باید نگهداری کند دست را که به حرام دراز نشود.» این خطی که میکشی به این دیوار حرام است. اینجا را عدهای برای رضای خدا درست کردهاند. یکی از شاگردهای کلاس شما آمد و گفت: «من غفلت کردم، صندلی خورد به دیوار، قدری خراشیده شد. به صاحبان اینجا بگویید مرا حلال کنند.» حقالناس تعارف ندارد.
یک دانشآموزی داشتیم بهنام ریاضی. کلاس هفتم بود. شب رفت خانه، صبح جنازهاش را آوردند بیرون. اگر یکی از شماها امشب از دنیا برود و خدای نکرده حقالناس به گردنش باشد، چه میخواهد بکند؟ اولین چیزی که سؤال میشود از حقالناس است.
دو تا عابد با هم قرار گذاشتند که هرکه زودتر مُرد، به خواب دیگری برود. یکی از آنها مُرد. بعد از پنج سال به خواب دیگری رفت. این پرسید: «کجا بودی در این پنج سال؟» گفت: «در عذاب بودم.» پرسید: «چرا؟ تو که کاری نکرده بودی.» عابد کسی است که آب باران و علف بیابان میخورد، پول کسی را نخورده، مال کسی را نبرده. گفت: «یک وقت در دکانِ یکی از رفقا که خواربارفروش بود، نشسته بودم و با برنجها بازی میکردم. یک دانه برنج را شکستم و سر جایش انداختم، ولی به صاحبش نگفتم مرا حلال کند.» انسان حق ندارد دست به مال کسی بزند. «از دنیا که رفتم، حسابهای مرا رسیدند. گرفتاری نداشتم، تا اینکه گفتند: ’به چه مناسبت در دکان رفیقت برنج را شکستی و انداختی سر جایش، ولی از او رضایت نخواستی؟‘ برای این، پنج سال است که گرفتارم.» لا اله الا الله.
کسی که عقیده به بقای روح ندارد میگوید: «انسان بعد از مردن خاک میشود، این حرفها دروغ است، برو بابا، این حرفها چیست؟» ولی توجه کنید. بقراط، طبیب یونانی، سههزار سال است که مُرده. الان روحش را احضار میکنند، مریض معالجه میکند.
فرماندار اصفهان پادرد شدیدی گرفت. هرچه معالجه کرد، اثر نبخشید. گفتند: «یک کسی احضار روح میکند.» گفت: «بیاوریدش.» به او گفت: «من نمیگویم روحِ که را میخواهم حاضر کنی، روح یکی را نیت میکنم.» آن شخص گفت: «مولوی آمد، چهار نفر هم همراهش هستند.» گفت: «درست گفتی. حالا من یکی دیگر را نیت میکنم، اما نمیگویم.» گفت: «بقراط آمد.» فرماندار گفت: «من هم همان را نیت کرده بودم.» (بقراط سههزار سال است که مرده.) گفت: «بگو پای من با چه خوب میشود.» یک دوای ایرانی را گفت؛ مثلاً یک قِران گل بنفشه دم کن و بخور. فرماندار به این دستور عمل کرد و خوب شد. او اروپا رفته بود، ولی معالجه نشده بود. بقراطی که سههزار سال پیش مرده میآید و او را معالجه میکند. معلوم میشود بشر مرگ ندارد. کسی که این را فهمید، برای اینکه برود یک شیرینی یا بستنی بخرد و بخورد، دست به مال مردم دراز نمیکند. خب اینکه میرود توی مستراح، ولی تو تا خدا خدایی میکند، باید بسوزی. لا اله الا الله. این فرد عقیده به بقای روح ندارد.
پیامبر(ص) فرمودند: «روزه آن نیست که آدمی نخورد و نیاشامد، بلکه باید نگهداری کند دست را که به حرام دراز نشود، پا را که به حرام نرود، چشم را که به حرام نیندازد.» توی کوچه رد میشوید، دختری دارد میرود، چشم نمیاندازید. فردی میگفت: «من دنبال یکی از شاگردهای مدرسۀ شما تا خانیآباد پیاده رفتم. دیدم با رفیقش صحبت علمی و اخلاقی میکند. زنها هم میآیند و میروند، اما اینها اصلاً اعتنا به آنها نمیکنند.»
بعد فرمودند: «و دل را که خیال حرام نکند»، یعنی توی دلش هم خیال حرام نکند. [حضرت در ادامه فرمودند:] «ای مردم، یتیمان دیگران، امروز، زیردست شما هستند. اگر میخواهید فردا با یتیمان شما خوب رفتار کنند، امروز با یتیمان مردم درست رفتار کنید. ای مردم، هروقت تشنه یا گرسنه شدید، تشنگی و گرسنگی قیامت را یاد کنید.» اوه، اوه، اوه، آفتاب یک متر بالای سر، این زمین مثل مس گداخته، مردهها از قبر میآیند بیرون، میروند برای حساب. الله اکبر. چه روز خطرناکی. ما یک چنین روزهایی در پیش داریم. اما این جوان که هیپی شده، موها را ریخته دور شانه، وای وای وای، دیوانه است دیگر آقا.
امیرالمؤمنین(ع) این شبهای ماه رمضان تا صبح اشک میریخت. او چه درک کرده بود؟ امام زینالعابدین(ع) هر شب تا صبح گریه میکرد. نعوذ بالله، دیوانه بود امیرالمؤمنین؟ تو دیوانهای احمق، که فقط میگویی خوردن و خوابیدن و مِلک و ماشین خریدن! تو آمدهای توی دنیا برای این مزخرفات؟ فردا هم از این دنیا با دست خالی حرکت میکنی.
اسکندر وصیت کرد: «وقتی مُردم، دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم دنیا بدانند من تمام کرۀ زمین را گرفتم، ولی با دست خالی از دنیا میروم.» بله، آنکسی که افطار خود را به فقیر داد، آن کسی که به داد بیچارهها رسید، احترام به پدر و مادر کرد، قرآن را احترام کرد، با دست خالی از دنیا نرفته. احترام قرآن به چیست؟ آن را ببوسیم؟ خب ببوسیم یا نبوسیم. اینکه کاغذ است! احترام قرآن به این است که وقتی میرسید به این آیه که نوشته موسیقی حرام است، بگویید: «مادر جان، من دیگر توی این اتاق نمیآیم. تو هم که مسلمانی، باید رادیو را روشن نکنی.»
فرمودند: «گوش را حفظ کند که صدای حرام نشنود.» مادرتان حتماً [از یکی از مراجع] تقلید میکند، چون اگر تقلید نکنیم که اعمالمان باطل است. بگویید: «مادر، از هرکس تقلید میکنید، بپرسید: ’موسیقی حلال است یا حرام؟‘ اگر گفت: ’حرام است‘، نباید گوش کنید.»
شما مسلمانید آقا. هرکس در مدرسۀ ما آمد، در ماه اول رادیو، موسیقی و این مسائل را از خانهاش جمع کرد. از همین الان شروع کنید و لااقل توی آن اتاق نروید. بگذارید آنها اشتباه خود را بفهمند و بدانند که اگر ادامه بدهند، اعلان جنگ با قرآن کردهاند. بگویید: «من توی این اتاق نمیآیم.» بدشان میآید؟ مهم نیست. اینجا دیگر جای بدش میآید و خوشش میآید نیست. بله، اگر تکلیف نشدهاید و به شما گفتند روزه نگیرید، باید بگویید: «چشم.»
الان شاگردی هست در کلاس شما که پدرش به من گفت: «ما به این جرئت نمیکنیم پول بدهیم. حتی لباس میخریم، یکوقت میدهد به فقیر.» بله، چنین شاگردی هم داریم که همدورۀ شما بوده در دبستان علوی. حالا پدر افتخار میکند، مدرسه هم افتخار میکند. آنیکی پول جمع میکند. پول چیست؟ پول جمع کنیم که چطور بشود؟ لا اله الا الله.
قربان پیغمبر(ص) که بعد از ۱۴۰۰ سال، مطبوعات علمی فرانسه به فواید روزه و امساک رسیدهاند. «مَن کانَت هِمَّتُهُ ما یَأکُلُ کانَت قیمَتُهُ ما یَخرُجُ مِن بَطنِهِ.» امروز از بند شکم بیایید بیرون. هی بخور بخور، چه خبر است؟ الان در این شهر، افرادی هستند که بچهشان میخواهد شیر بخورد، ولی پدر پول ندارد. حالا پدر به شما پول میدهد، اینها را جمع کنید به فقرا بدهید. هی بخور، هی بخور. چه شد؟ همۀ مستراحها پر شد. «مَن کانَت هِمَّتُهُ ما یَأکُلُ کانَت قیمَتُهُ ما یَخرُجُ مِن بَطنِهِ.» احساس کردم عرایض امروزِ بنده در بعضی افراد اثر عجیبی گذاشت. از این ساعت بگویید: «خدایا، من یک سرباز امام زمان(عج) هستم در هدایت و ارشاد دیگران، دربارۀ بیاهمیتی غذا و شکم و دربارۀ حرامبودن موسیقی.»