داستان توضیحالمسائل!
گفتوگو با فرزندِ علامه علیاصغر کرباسچیان، مؤلف توضیحالمسائل
علامه علیاصغر کرباسچیان را عمدتاً با «مدرسۀ علوی» میشناسند، مدرسهای که در نخستین روزهای پیروزی انقلاب، و بهپیشنهاد مرحوم شهید مطهری، پذیرای حضور امام خمینی شد و شماری از فارغالتحصیلانش نیز از همان زمان در صف کارگزاران نظام جای گرفتند. اما مرحوم کرباسچیان جز این اقدام اثرگذار فرهنگی، خدمتی دیگر نیز به جامعۀ دینی کرد که افراد کمتری از آن آگاهاند: تألیف نخستین رسالۀ توضیحالمسائل. چنین اقدام مبارکی بهراستی خدمتی بود در قدوقوارۀ تألیف مفاتیحالجنان، اثر گرانسنگ حاج شیخ عباس قمی، چهکه این هر دو کتاب را امروزه در خانۀ عموم متدینان میتوان در کنار قرآن یافت. با همین بهانه بهسراغ فرزند استاد علامه رفتیم تا از ایشان دربارۀ دغدغهای بپرسیم که پدر گرامیشان را به تألیف چنین اثری واداشت. با ما همراه باشید.
میرفخرائی: جناب آقای کرباسچیان، ابتدا و پیش از هرچیز، از پیشینۀ تحصیلی پدر برایمان بگویید و بفرمایید ایشان در کدام مدارس و نزد کدام اساتید درس خوانده بودند.
کرباسچیان: مرحوم علامه تحصیلات خود در شاخۀ علوم دینی را در تهران آغاز کردند. ایشان در دو مدرسۀ صدر و مروی در تهران به تحصیل اشتغال داشتند و در درس اساتیدی چون مرحوم شیخ آقابزرگ ساوجی و علامه شعرانی حاضر میشدند. با پایانیافتن دروسشان در تهران، یکی از دوستانشان به ایشان پیشنهاد میکند که برای شرکت در درس خارج آیتالله بروجردی به قم مشرف شوند. در آن زمان، یعنی سال ۱۳۲۴، ایشان متأهل هم بودهاند و خواهر بزرگ ما ششماه داشتهاند. بااینهمه راهی قم شدند تا چند ماهی در این شهر بمانند، نشان به آن نشان که تا ده سال بعد ماندگار شدند و در این مدت، در درس مرجع بزرگ دوران، مرحوم آیتالله بروجردی شرکت کردند.
میرفخرائی: ظاهراً ایشان علاوهبر تحصیل، تدریس هم میکردهاند، بله؟
کرباسچیان: بله، ایشان پس از مدتی شروع کردند به تدریس مکاسب و منظومه و اشارات. مرحوم آقای خوشوقت میفرمودند که در آن دوران، درس مرحوم علامه از دروس مهم و پرطرفدار حوزهها بود.
میرفخرائی: برویم سراغ توضیحالمسائل. ایدۀ تألیف این کتاب چگونه به ذهن ایشان رسید؟ پیشازآن، مردم برای دانستن احکام شرعیشان چه میکردند؟
کرباسچیان: مرحوم علامه تابستانها از قم به تهران مراجعه میکردند و به ده ونک میرفتند. در آنجا باغ بزرگی بود بهنام «باغ نو» که ایشان دوسه ماهی در آنجا میماندند و بعد به قم برمیگشتند. مرحوم سیدتقی زاهدی عهدهدار امور این باغ بود. مرحوم آقاجان ما بهعنوان یک طلبه، رسالۀ مرجع آن زمان، یعنی جامعالفروع مرحوم آیتالله بروجردی را به یکی از اهالی توصیه میکنند. «جامعالفروع» یعنی جمعکنندۀ فروع فقهی، به این معنا که مطالب مربوط به فروع دین، مبتنی بر فتاوای مرحوم بروجردی در آن آمده بود. آن فرد پس از چند روز به مرحوم علامه مراجعه میکند و از دشواری متن این کتاب و بهکاررفتن کلمات قلمبهسلمبه و بهاصطلاح «آخوندی» در آن گله میکند. بهعنوان مثال میگوید: «در این کتاب نوشته است ’تا مسمای استنجا به عمل آید‘؛ ما مسمای بادمجان و کدو شنیده بودیم، اما مسمای استنجا را نشنیده بودیم!» یا مرحوم علامه یک بار شنیده بودند که دانشجویی خوانده بود «احوط» (بر وزن اصول) و «اقوی» (بر وزن افعی)! فصلبندی این کتاب هم تعریفی نداشته و ظاهراً از فهرست و این مسائل هم در آن خبری نبوده است.
خلاصه، ایشان همینطور که زیر درخت دراز کشیده بودند با خودشان میگویند: «تو عمامه گذاشتهای و میگویی من نمایندۀ پیغمبرم، ولی این مردم رسالۀ احکام مرجعشان را نمیفهمند!» در همینجا به ذهنشان میرسد که وقتی برگشتند به قم، مشغول بازنویسی رساله بهزبان ساده و سلیس شوند.
میرفخرائی: پس میشود گفت که ایشان با نیت «سادهنویسی» بهسراغ این کار میروند؟
کرباسچیان: بله. اتفاقاً در همان موقع، یعنی اوایل دهۀ سی شمسی، ایشان مطالبی ازجمله احکام و قرآن را به نوۀ همین آسیدتقی، یعنی آسیدمحسن، و چند نفر نوجوان دیگر درس میدادهاند. آقا محسن میگفتند که مرحوم علامه ابتدا برایشان کلاس قرآن گذاشته و شروع کرده به تصحیح حمد و سورهشان. بعدها این نوجوانها علاقهمند میشوند که دروس دیگری را هم خدمت ایشان بخوانند. یکی از این دروس که آقای علامه با هدف استحکامبخشیدن به بنای اعتقادی آنها در نظر میگیرد، کتاب توحید مفضل بوده با ترجمۀ مرحوم مجلسی. این کتاب دربارۀ اثبات مبدأ و توحید با برهان نظم است و در آن، ماجرای مراجعۀ مفضلبنعمر به امام صادق علیهالسلام و سؤالات او از آن حضرت نقل شده است. خب، در این کتاب مطالب بسیاری دربارۀ ظرافتهای آفرینش و مسائلی ازایندست آمده است. آقای علامه این مطالب را برای این نوجوانان میخوانده و چون انشای آن مربوط به بیش از چهارصد سال پیش است، مکرر به آنها میگفته که باید برای سادهسازی این مطالب کاری کرد. ازطرفی، در بُعد شرعی و عملی هم ایشان خواندن جامعالفروع مرحوم بروجردی را با این نوجوانها آغاز میکند تا آنها را با تکالیف شرعیشان آشنا سازد. در آنجا هم همین اشکال تکرار میشود و ایشان میبینند حتی طلبهها هم بهسختی از پس متن این کتاب برمیآیند، تا چه رسد به مردم عادی و نوجوانهای نوآموز.
میرفخرائی: صحیح. به اینجا رسیدیم که ایشان بعد از آن تابستان به قم بازمیگردند. در اینجا چه اتفاقی میافتد؟
کرباسچیان: ایشان به قم بازمیگردند و همانطور که گفتم، درسهای خود را تعطیل میکنند و فقط به درس آقای بروجردی میروند. شیخ یحیی عابدی شاگرد مرحوم علامه بود و به ایشان علاقه و ارادت داشت. بعدها هم در دبیرستان علوی تدریس کرد. ایشان میفرمود: «وقتی تابستان تمام شد و از زنجان به قم برگشتم برای ادامۀ درس، آقای علامه فرمودند: ’آقا، تکلیف عوض شد!‘ و توضیح دادند که باید برویم سراغ سادهنویسی رساله.» خلاصه بهاینترتیب مینشینند به سادهنویسی رساله. نحوۀ کار هم بهاینشکل بوده که ایشان مطالب را مینوشتهاند و بعد بهصورت جداجدا به برخی آقایان میدادهاند تا نظرشان را بدهند. سپس نظرات آنها را میگرفتهاند و ملاحظاتشان را در متن اعمال میکردهاند. درنهایت، این متن را به مادر ما میدادند تا ایشان پاکنویس کنند. تازه بعد از تمام این مراحل، متن میرسید دست مرحوم علیاصغر فقیهی (استاد فاضل ادبیات که بعدها در مدرسۀ دین و دانش، در کنار افرادی همچون مرحوم دکتر بهشتی و مرحوم دکتر مفتح، و همینطور آقای مکارم شیرازی تدریس میکردند). ایشان متن را بهلحاظ نگارشی بررسی و حسابی پیراستهاش میکرد. این مراحل که تمام میشد، میرسید دست همان جناب عابدی که خط خوشی داشتند و ایشان بهنوعی نسخۀ نهایی را پاکنویس میکردند. آقای عابدی میگفتند که بعضی جاهای رساله ده بار یا بیشتر تغییر کرد، بهطوریکه افراد با دیدن حجم ورقههایی که در مراحل گوناگون این کار به کار رفته بود، حقیقتاً متعجب میشدند. بهاینترتیب مرحوم علامه از این افراد کمک گرفتند تا شیواترین متن ممکن نوشته شود، هرچند بعدها که مراجعِ دیگر مطابق با فتاوای خود تغییراتی در آن دادند، متن از آن کیفیت اولیه افتاد.
میرفخرائی: چهکسانی آن نوشتهها را میدیدند و نظر میدادند؟
کرباسچیان: افراد مختلف. در قم از آقایان سیدجعفر بهشتی، علی قدوسی، عباس اخلاقی و یحیی عابدی بگیرید تا آقای هاشمی رفسنجانی که همسایۀ ایشان بود. در تهران هم مرحوم استاد رضا روزبه و همچنین آقای آخوندی (مدیر انتشارات دارالکتب الاسلامیه) و آقای حسین مصدقی (از کسبۀ متدین بازار کاغذ) کتاب را میبینند. مرحوم شیخ علیپناه اشتهاردی هم که در احکام فقهی مسلط بودند، متن را بهلحاظ فقهی بررسی میکردند. جز این بزرگان، ایشان کتاب را حتی به همان آسیدمحسن زاهدی که طلبۀ نوجوانی بوده و همچنین خواهر بزرگ ما که در اوایل سن تکلیف بودند نیز نشان میدهند تا ببینند نوجوانانی که تازه به تکلیف رسیدهاند هم این متن را میفهمند یا خیر. بعد مرحوم آقاجان ما نظرات این افراد را اعمال میکردند. کل این فرایند دو سال طول کشید، یعنی از ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴.
میرفخرائی: این نوشتهها چطور به تأیید آیتالله بروجردی میرسد؟
کرباسچیان: خب، بخشهای اولیه، یعنی همان مباحث اجتهاد و تقلید که آماده میشود، آن را میبرند خدمت آقای بروجردی. آقای بروجردی میفرمایند که وقتی نگارش کل رساله تمام شد، همه را یکجا بیاورند. درواقع ممکن بود آقای علامه این دو سال را وقت بگذارند و درنهایت هم آقای بروجردی تأیید نکنند! این احتمال کاملاً مطرح بود و هیچ بعید نبود. اما مرحوم علامه آنقدر این نیاز را جدی میدیدند که خطر کردند و کار را پیش بردند. بعد که تمام رساله آماده میشود، مجدداً میبرند خدمت آقای بروجردی. این بار ایشان لجنهای تشکیل میدهند متشکل از آقای علی بُدَلا، علی صافی گلپایگانی و جواد نجفآبادی که از معتمدانشان بودند. این گروه عهدهدار تطبیق توضیحالمسائل با جامعالفروع و مجمعالمسائل میشوند.
میرفخرائی: بهاینترتیب، متن کتاب به تأیید آیتالله بروجردی میرسد، بله؟
کرباسچیان: بله، مرحوم آیتالله بروجردی بعضی تابستانها به وشنوه، روستایی در اطراف قم، میرفتند که قدری خنکتر بود و آبوهوای بهتری داشت. در تابستان سال ۱۳۳۴ مرحوم علامه هم در آنجا خدمت ایشان رسید و در کنار آن لجنه، طی دو ماه، در جلساتی، متن را به تأیید ایشان رساند و اجازۀ چاپ را از خودشان گرفت.
آقاجان ما اسم کتاب را هم میگذارند «توضیحالمسائل» که اشارهای باشد به اینکه این کتابْ مسائل فقهی را واضح میسازد و دیگر از آن پیچیدگیهای عجیب و اصطلاحات علمی و فقهی خبری نیست.
میرفخرائی: خب، از مراحل چاپ و توزیع کتاب برایمان بگویید.
کرباسچیان: پدر ما کتاب را میآورند تهران و میبرند پیش برادرشان، امیرعبدالله کرباسچیان. عموی ما در آن زمان مدیر روزنامۀ نبرد ملت بود که ارگان فداییان اسلام به شمار میرفت. خلاصه در کار نشر دستی داشت و درسِ روزنامهنگاری هم خوانده بود. مرحوم علامه از برادرشان میپرسند که بهترین چاپخانه کدام است و ایشان نشانی چاپخانۀ مجلس شورای ملی را میدهند. خلاصه قرار میشود عموی ما ترتیب ملاقاتهای لازم برای این کار را بدهد. ایشان هم گرچه خود با سردار حکمت، رئیس وقت مجلس، مرتبط بوده، برای محکمکاری، مرحوم محمدتقی فلسفی را واسطه میکند. آقای فلسفی که از موضوع این کتاب مطلع نبوده بسیار خوشحال میشود و تشکر میکند که در این امر خیر سهیمشان کردهاند. خلاصه عموی ما میرود پیش سردار حکمت. در آنجا مرحوم حکمت تا نام مرحوم بروجردی را میشنود، خیلی احترام میکند و میگوید که «برای مجلس افتخار است. بفرمایید ببینم چه کمکی از من ساخته است؟». عموی ما میگوید: «اخوی ما میخواهند کتاب را اینجا که بهترین چاپخانۀ ماست چاپ کنند.» سردار حکمت با شنیدن این سخن رنگش عوض میشود و میفهمد که موضوعِ حساسی است. بههرحال اینها به آن معنا استقلال عمل نداشتند و زیر دست شاه بودند دیگر. برای همین میگوید: «به آیتالله بروجردی بفرمایید نامهای در تأیید این کتاب بنویسند تا ترتیب کارها را بدهیم.» عموی ما در پاسخ میگوید: «مُهر خود ایشان در کتاب موجود است» و بهاینشکل، خلاصه ایشان میپذیرد و قرار میشود به آقای کریم آزادی، رئیس وقت چاپخانۀ مجلس، دستور همکاری بدهد. بعد، پدر و عموی ما کتاب را میبرند پیش آقای آزادی و ایشان هم با دیدن کتاب آن را میبوسد و میگوید: «من در خدمت شمایم.» ظاهراً مرحوم فلسفی به آزادی سفارش این کار را کرده بودند.
میرفخرائی: صحیح. ظاهراً مرحوم علامه حساسیت خاصی هم به غلطهای نگارشی و چاپی داشتهاند، بله؟
کرباسچیان: بله، ایشان همان موقع به آقای آزادی میگویند: «چون این کتابِ مرجعیت شیعه است، ما میخواهیم بیغلط باشد!» آقای آزادی تعجب میکند و میگوید: «خب، همۀ کتابها غلطنامه دارد!» و همینطور هم بود. وقتی یک بار غلطگیری میکردند، کتاب را بهصورت فُرمفُرم یعنی شانزدهصفحه شانزدهصفحه چاپ میکردند و در آخر، غلطنامهای هم به کتاب اضافه میکردند. بنده خودم کتابی دیدم که پنج صفحه غلطنامه داشت!
خلاصه ایشان به آقای آزادی میگویند: «میشود یک صفحهاش بیغلط باشد؟» آقای آزادی پاسخ میدهد: «بله، مسلماً.» پدر ما در جواب میگویند: «پس همهاش هم میشود بیغلط باشد! ما کتاب را صفحهبهصفحه پیش میبریم و اینقدر میخوانیم تا غلط نداشته باشد.»
آقای آزادی میگفتند: «وقتی این حرف را شنیدم، فهمیدم ایشان فرد عادی نیست!» عموی ما میگفتند مرحوم علامه با این کار خدمت بزرگی به فرهنگ مکتوب ایران کرد، چون بعدازآن، بسیاری از مؤلفان و چاپچیها رفتند به این سمت که کارها را بیغلط منتشر کنند.
میرفخرائی: ظاهراً این پرهیز از غلطنویسی رسم ایشان بوده است، یعنی در مدرسه هم همین ظرافتها را مراعات میکردهاند.
کرباسچیان: بله. هربار که مدرسه میخواست برگه یا جزوهای به بچهها یا اولیایشان بدهد، ایشان چند بار متن آن را میخواندند و به چند نفر هم میدادند که متن را بررسی و تأیید کنند. معتقد بودند نوشتههای یک مؤسسۀ آموزشی نباید غلط داشته باشد.
یک بار هم آیتالله جعفر سبحانی به من فرمودند: «آنوقتی که پدر شما توضیحالمسائل را چاپ میکرد، من هم مشغول چاپ کتاب تقریرات درس اصول امام خمینی بودم؛ اما کتاب پدر شما بیغلط بود و کتاب ما غلط داشت!» یعنی ایشان هم به این قضیه عنایت داشتند.
میرفخرائی: و بهاینترتیب، کتاب بدون غلط چاپ میشود!
کرباسچیان: بله، و این حسابی بین مطبعهچیهای تهران صدا میکند! بین خودشان میگفتهاند که یک طلبهای از قم آمده و کتاب بیغلط چاپ کرده!
این را هم بگویم که ایشان جز در یک چاپ و آنهم بنابه مصلحتی، روی هیچکدام از چاپهای این کتاب، اسم خودشان را بهعنوان مؤلف ننوشتند. طوری شد که ایشان میفرمودند که مرحوم بروجردی در دیداری که بعد از چاپ کتاب داشتند به ایشان گفته است: «این رسالۀ شما غوغایی کرده و از اطراف برای من نامه مینویسند که چرا مؤلف محترم نام خود را روی کتاب ننوشته.» ایشان پاسخ میدهند: «هدف این بود که احکام به دست مردم برسد، نه اینکه اسم ما مطرح شود» و مرحوم آقای بروجردی خیلی این پاسخ را میپسندند.
میرفخرائی: از حواشی این کار یا احیاناً مخالفتها هم نکتهای هست که بخواهید بگویید؟
کرباسچیان: بله. خب، واقعیت این است که تا پیش از نوشتهشدن توضیحالمسائل ما سه صنف مبلّغ داشتیم: یک قشری واعظ و منبری بودند، عدهای روضهخوان، گروهی هم مسئلهگو. وقتی رساله چاپ میشود و به دست مردم میرسد، گروه سوم عملاً از دور خارج میشوند. به همین دلیل هم بود که بعضی حوزویان سنتی در ابتدا با این کار مخالفت کردند، چراکه آن را منجر به جداشدن مردم از روحانیت میدانستند. حتی یکی از آقایان کتابی هم نوشت با عنوان تنبیهالغافل فی الرد علی توضیحالمسائل! شاید برخی از این مخالفتها باعث شد چاپ اول و دوم بهسختی فروش برود، اما وقتی اندکی بین مردم دستبهدست شد، فروش آن بهسرعت افزایش یافت.
میرفخرائی: ظاهراً از همان وقتها هم ما با پدیدۀ «قاچاق کتاب» مواجه بودهایم و این رساله هم بهشکل قاچاقی چاپ و توزیع میشود، بله؟!
کرباسچیان: بله، یک بار آقای کاغذیان که خودشان هم در کار کاغذ و چاپ و این مسائل بودند، به مرحوم علامه خبر میدهند که فلان ناشر کتاب شما را بهشکل غیرقانونی و بدون اجازهتان افست و چاپ کرده و دارد توزیع میکند. این در حالی بود که پدر ما برای چاپ این کتاب از مرحوم حسین مصدقی که در بازار بینالحرمین کاغذفروش بود، پول قرض کرده بودند و آن را با سودی بسیار جزئی میفروختند، طوریکه ناشران قم میگفتند: «این کتاب چون ارزان است، باعث شده کتابهای ما دیگر فروش نرود!» درواقع کتاب ۳۰ ریال تمام شده بود و ایشان ۳۵ ریال قیمت گذاشته بودند. خلاصه، مرحوم علامه از آقای کاغذیان میپرسند: «مردم هم میخرند؟» آقای کاغذیان پاسخ میدهد که «بله، و دارد یواشکی میفروشد». ایشان میگویند: «خب، به او بگویید علنی بفروشد. ما میخواستیم احکام به دست مردم برسد دیگر.» حتی یک بار یکی از آشنایان دلسوز مرحوم علامه، شروع کرده بود به پیگرد قانونی یکی از همین ناشران غیرمجاز. پدر ما وقتی فهمیده بودند، بهشدت مانع شده بودند.
این را هم بگویم که ایشان با همان حقالتألیف اندک درنهایت مستطیع شدند و به حج رفتند.
میرفخرائی: اینها نشانۀ اخلاص ایشان است و البته همین اخلاص بود که این کتاب را تبدیل به نوعی سنگبنا کرد. منظورم این است که مراجع بعدی هم از آن پس برپایۀ همین کتاب، رساله نوشتند.
کرباسچیان: همینطور است. پس از مرحوم بروجردی، ایشان این کتاب را برای مراجع دیگر هم بردند. بعد، ازطریق یکی از شاگردانشان که در نجف مشغول به تحصیل بود، برای علمای نجف هم فرستادند. بههرحال این کتاب مقبولیت یافت و ازآنپس همۀ علما با واردکردن فتاوای خودشان، همان کتاب را منتشر کردند، طوریکه شمارۀ مسائل در رسالۀ برخی از مراجع فعلی مشابه همان رسالۀ اولیه است و تقریباً دستنخورده باقی مانده و صرفاً برخی فتاوای جدید به آخر کتاب افزوده شده است.
میرفخرائی: با تشکر از شما، در پایان اگر نکتهای دارید، مطرح بفرمایید. کرباسچیان: ایشان اهل سادهگویی و سادهنویسی بودند. با کاربرد کلمات سخت و تعابیر دشوار مخالفت میکردند و تأکید داشتند که طلاب و روحانیون بهزبان عادی مردم صحبت کنند. خودِ من هم یک بار در یک سخنرانی از واژۀ «محفوف» استفاده کردم. ایشان وقتی نوار سخنرانی بنده را شنیدند، ایراد گرفتند که چرا این واژه را به کار بردهام و فرمودند باید کلمات ساده انتخاب کنم. با مقدمهچینیهای بیجا هم مخالف بودند و این را به ما تذکر میدادند. حتی خاطرم هست که ایشان به یکی از سخنرانان فرموده بودند: «این دعای ’رب اشرح لی صدری و...‘ را شما اگر برای خدا میخوانی، خب همینطور که داری میروی سمت تریبون، در دلت بخوان. چرا وقت مردم را میگیری؟ این خودش میشود ده ثانیه؛ اما شما ضربش کن در سیصد نفر شنونده، ببین چقدر میشود.» بههرحال ایشان هم طرفدار سادهنویسی بود و هم درستنویسی.