از نگاه یاران | قسمت دوم: پروفسور رحیم دولتی
مصاحبهی آقای دكتررحیم دولتی (1383/10/9)
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده قبل از این كه خدمت حاج آقای علامه برسم و در خدمت مدرسه باشم، نقاش و دكور ساز معروفی بودم و در بناهای تاریخی، مساجد و كلیساها كار می كردم. هنر من طوری بود که بنده را به هندوستان دعوت میكردند تا نقاشی كنم و در ضمن پول خوبی هم میگرفتم. بعد از سال ها زحمت، در تهران كارگاه نقاشی زده بودم و از نظر درآمد به مرحلهی رضایت بخشی رسیده بودم.
من در طفولیت در طول سالهای 1317 تا 1322 در زمان جنگ جهانی دوم، در مدرسهی توفیق زنجان، شاگرد مرحوم روزبه بودم و در كلاس های ایشان ، بارها مورد تشویق قرار گرفته بودم و لذا به یاد ایشان بودم و دلم برای ایشان میتپید. تا این كه یك روز آقای مرتضوی ـ دوست ما ـ گفتند: مدرسهای است كه نیاز به یك معلم زبان دارد. من گفتم مدرسه برای من كوچك است. چون من هندوستان و جاهای مختلف رفتهام كه دانهی درشت بچینم. ایشان اصرار كرد حالا بیا ضرر ندارد. بنده آمدم مدرسهی نیكان خدمت مرحوم سید جعفر بهشتی و ایشان مرا به منزل حاج آقای علامه بردند. با دیدن ایشان با خودم گفتم: این شیخ میخواهد مرا نصیحت بكند یا برای كلاسهای زبان مدرسه اش بیاورد. داخل اتاق شدم، دو تا قالیچه ی ساده، یك پردهی چلوار كه با میخ به دیوار زده شده و دو تا پشتی سفید دیدم. ایشان خوش آمد گفتند. علیرغم این که بنده آدمی دنیا دیده بودم كه با اشخاص مختلفی از هر ملیت نشست و برخاست داشتم، مقداری كه صحبت كردند، دیدم صحبت ایشان در من اثر میگذارد. یك ساعتی كه نشستیم، گفتند: حالا بگو ببینم چه فكری داری؟ گفتم: صد در صد موافقم. الآن میروم كارگاهم را به هم میزنم و كارم را تعطیل میكنم که بیایم این جا. این در حالی بود كه ما یک پروژهی کاری گرفته بودیم، قسمتی از آن را تمام كرده بودیم. به صاحب کار گفتم: فكرم عوض شده است، می خواهم كار را واگذار كنم. چندین کارگر از جمله چند كارگر هندی و یك فرانسوی را جواب كردم.
سه روز بعد آمدم خدمت آقای علامه. ایشان گفتند: ما باید آدم بسازیم و تو هم می توانی. من حیران بودم كه ایشان چه طور درك كردند كه من می توانم.
من به مدرسه ی نیكان نزد آقای بهشتی و آقای دوایی آمدم. صحبت آقای روزبه شد. گفتند: دوست داری ایشان را ببینی؟ گفتم: دوست دارم ایشان را ببینم و تا آخر عمر در خدمت ایشان غلامی بكنم. همان روز آقای دوایی مرا با ماشین بردند دبیرستان علوی و مرحوم روزبه را به من نشان دادند. من رفتم جلو و دست انداختم دور گردن ایشان. گفتند: خوش آمدی، تو جایت همین جاست. گفتم: بله، من به آقای علامه قول داده ام و خواهم ماند. بعد ایشان به آقای دوایی گفتند: خوب کسی را گیر آوردهاید.
بنده در دبستان نیكان مشغول به كار شدم. با کمال تأسف، حدود یك ماه بعد آقای روزبه فوت كردند. یك هفته بعد ایشان را خواب دیدم در مدرسه ی نیكان دست مرا گرفتند و مقابل تابلویی ایستادند و گفتند: ببین، روی این تابلو اسم تو هم هست. رئیس این جا آقای علامه است و تو هم باید این جا باشی و این كارها را انجام دهی. لذا من 21 سال در خدمت مدرسه ماندم. البته چند بار در طول این سال ها می خواستم مدرسه را ترک کنم ولی مرحوم علامهی بزرگوار با فرمایشات گهر بارشان بنده را منصرف میکردند. وقتی كه در مسائل به تنگنا میخوردیم و نمیدانستیم چه كار باید انجام دهیم، تلفن میكردند و ما را میخواستند و به ما رسیدگی میكردند و میگفتند: دنیا فراز و نشیب دارد و مرد آن است كه وقتی به نشیبها رسید، خود را نگه دارد. آن عزیز بزرگوار، بیشتر از صحبت، عمل میكرد.
ایشان فرمودند: تابستانها برای آموزش زبان برو انگلستان. تابستان سال اول چند كشور اروپایی را گشتم كه تجربه كسب بكنم، سال دوم در انگلستان در كلاس زبان ثبت نام كردم و مدت 17 سال در دانشگاههای مختلف زبان خواندم. وقتی خدمت ایشان میآمدم، میگفتند: باز هم باید بروی و درس بخوانی. از سال 1354 هر سال حداقل سه ماه آن جا بودم. آن وقت ایشان تأكید میكردند كه فقط به یك مؤسسه نرو بلكه آكسفورد برو، كمبریج برو. وقتی كلاسها تمام شد، ایشان توصیه كردند كه كلاسهای روش تدریس آن جا را هم ببین كه آنها را هم با موفقیت گذراندم. آن وقت به ایشان گفتم: حاج آقا دوست دارم كمی در نویسندگی مهارت پیدا كنم. ایشان مرا برای ثبت نام در آن كلاسها هم تشویق میکردند. که آنها را هم به لطف خدا گذراندم. در هر صورت بنده پیشرفتهای خود در زمینههای مختلف را مدیون و مرهون ایشان هستم.
من الآن از 51 كشور جهان مجوز آموزش زبان انگلیسی دارم و این از آثار ایشان است. سعدی كه میگوید:
سعدیا مرد نكونام نمیرد هرگز
به معنی كامل، ایشان هستند.
بنده 8 سال در كنار حرم امام رضا علیه السلام روی ترجمهی قرآن به انگلیسی كار میكردم. هر قلمی كه میزدم، با خود میگفتم: این از آقای علامه است. چون ایشان همیشه فکر بنده بودند و میگفتند: الآن در انگلیسی به كجا رسیدی؟ آیا كلاس بالاتر هم وجود دارد؟ تو برو بالاتر تا به آخرین مرحله برسی، بعد یك نفر را در این كرهی زمین پیدا كن و او را نجات بده، تو هر جای زمین كه باشی باید انسان مسلمان بسازی.
مرحوم علامه با طرز رفتارشان زندگی ما و میلیون ها نفر را عوض كردند. اگر چنین نبود قطعا من نمیتوانستم الآن به فرزندانم افتخار كنم.
آن بزرگوار میفرمودند: سه نوع انسان میتوانیم تربیت كنیم: 1ـ فعال، كه انسانها را رهنما باشد و به مقصد برساند 2ـ فاسد 3ـ بیتفاوت، كه بخورد و بخوابد و از دنیا برود.
ایشان قلب بسیار بزرگ و بینش بسیار وسیع داشتند. به من گفتند: وقتی در لندن آن آسماننما را نگاه میكنی، ببین میشود آن را بخریم بیاوریم این جا؟
من معتقدم ما كه توفیق یافتیم از وجود ايشان استفاده كنيم در قيامت بايد جواب اين سؤال را بدهيم كه: شما در برابر اين نعمت چه كرديد؟
والسلام