تیزر قسمت هفتم- از نگاه یاران: حجتالاسلام بهجتی
از نگاه یاران- قسمت هفتم: حجتالاسلام بهجتی
بسم الله الرحمن الرحيم
از اين كه توفيق شامل حال شد كه از استاد بزرگواری كه حق تربيت برگردن بنده و مرحوم اخوی آشيخ علی بهجتی داشتند ياد كنم، خدا را سپاسگزارم. اميدوارم كه خداوند كريم روح بلند ايشان را به اعلی درجات قرب برساند، هر چند درجاتشان عالی است.
مرحوم استاد آقای شيخ علی اصغر كرباسچيان مشهور به علامه حقيقتا از طلاب برجستهی درس آيت الله بروجردی بود. ايشان در خصائص اخلاقی و روحی امتيازات عجيبی داشت كه دوستان همتراز ايشان به آن درجه از نظم و انضباط و زهد و نفوذ و محبوبيت نمیرسيدند. اولين آشنايی ما با ايشان در مدرسهی حجتيه بود. حجرهی ما کنار حجرهی مرحوم حجة الاسلام شيخ علی آقای پهلوانی و برادرشان جناب حجةالاسلام شيخ حسن آقا بود كه هر دو از افراد رياضت كشيده و سير و سلوك ديده و پاك و منزه بودند. اينها از آقای علامه بسيار تعريف میكردند و میگفتند: ايشان علاوه بر اين كه از شاگردان برجسته و ممتاز آيت الله بروجردی هستند، در طب قديم هم مطالعهی بسيار دارند. ناراحتی معدهی اخوی باعث شد كه مرحوم علامه به حجرهی ما میآمدند و راهنماييهايی میكردند كه چه بخوريد و چه نخوريد و ما را از داروهای شيميايی پرهيز میدادند. اين راهنماييها كاملاً مؤثر واقع ميشد و ايشان نسبت به ما خيلی محبت داشتند. يك دفعه يك جعبه نبات از اردكان برای ايشان سوغات آورديم. هر چه اصرار كرديم، نپذيرفتندد و فرمودند: من تا حالا به خاطر خدا به شما دو طلبهی يتيم سر میزدم و توقع هيچگونه چيزی ندارم.
من ذوقی در شعر داشتم و شعر میگفتم. ايشان دوست داشتند شعرهای مرا بشنوند. بعد گاهی صد بيت از مثنوی از حفظ برای ما میخواندند. ايشان حافظهی عجيبی داشتند و در نظم، انضباط و قدرت اراده بینظير بودند. بعضی از دوستانشان نقل میكردند كه درس آيت الله العظمی بروجردی روز چهارشنبه كه تمام میشد و آقای علامه میخواستند به تهران برودند، در فاصلهی تمام شدن درس تا حركت قطار از قم به تهران که مثلاً حدود يك ربع ساعت بود، میآمدند حجره، همين كه سر را به زمين میگذاشتند، به خواب میرفتند! چند دقيقه بعد هم با ارادهی خودشان بيدار میشدند و هيچ وقت نشد كه از قطار جا بمانند. كارهای ايشان برای ما طلبههای جوان آموزندگی داشت، ما نظير ايشان را خيلی كم ديديم.
ايشان ما را تشويق میكردند كه در درس تفسير علامه طباطبايی شركت كنيم و میگفتند آن كس كه در جست و جويش بوديم تا از اخلاق او درس بگيريم و آدم بشويم، علامه طباطبايی است كه هم فقيه است، هم فيلسوف، هم سير و سلوك ديده و آدم مهذبی است.
سالها گذشت تا آقای علامه تصميم گرفتند برای تربيت جوانهای مستعد به تهران بيايند. مدارس ملی در آن زمان صبغهی اسلامی نداشت. مرحوم علامه تشخيص جدی دادند كه بايد مدرسهای برای تربيت جوانها تأسيس بكنند. ايشان با اين كه يكی از بهترين شاگردهای مرحوم آيت الله بروجردی بودند و اگر ادامه میدادند قطعاً از مجتهدين ومراجع عظام میشدند، لكن تشخيص ايشان اين بود كه تعليم و تربيت جوانها واجب تر است. لذا از قم به تهران آمدند و مدرسهی علوی را پايه گذاری كردند و در اين مدرسه شاگردانی به دست ايشان تربيت شدند كه بعدها از لحاظ ديانت و تعهد چراغهای روشنی برای جامعهی ما شدند. ما حالا ميفهميم راهی را كه ايشان انتخاب كردند، راه بسيار اساسی است. بعضی با تأسی به ايشان، مدارسی تأسيس کردند ولی نتوانستند كار ايشان را انجام دهند. دبيرستان علوی و شاخههای آن ممتاز بود و آثار تربيتی مرحوم علامه در اين مدارس محسوس است. ايشان بعد از احساس وظيفه و تكليف جدی، هر كاری را رها كردند و عمر و جوانی و امكاناتی كه خدا به ايشان داده بود را در راه تربيت جوانها و تقويت مدرسهی علوی صرف كردند. با تدبير ايشان و همكاری مرحوم استاد روزبه اين چراغ هم چنان روشن ماند و الآن هم بحمد الله بركاتش شامل حال جامعهی ما هست.
در سال ۱۳۳۵ فكر تازهای به ذهن ايشان آمد كه طلاب با علوم روز آشنا شوند. برای اين كار اساتيد بسيار نخبه ای پيدا كردند كه با ايشان همكاری جدی داشتند. ما چند تابستان اين دروس را گذرانديم. يكی از آن اساتيد، مرحوم استاد روزبه بود كه هيچ وقت از هيچ طلبه ای جلوتر راه نمیرفت و نماز اول وقت ايشان ذرهای تأخير نداشت. ايشان سابقهی طلبگی داشت و روحاً طلبه بود. ظهرها كتش را به جای متكا زير سر میگذاشت و روی موزاييكهای بدون فرش کلاس میخوابيد. ناهار ايشان كمی تربچه بود با نان، گاهی هم كمی ماست به آن اضافه میشد.
يکی ديگر از اساتيد دکتر يدالله سحابی بود كه وقتش بسيار كم و آوردنش بسيار مشكل بود، ولی آقای علامه با هر زبانی که بود امثال ايشان را برای تدريس به ما میآوردند. يا مسترهاشمی که در زبان انگليسی تسلط کامل داشت و از افراد بسيار خالصی بود که برای تدريس دعوت شده بود. در اين برنامه مرحوم علامه از آيت الله مطهری خواسته بود كه برای ما خلاصهی فلسفه بگويد.
در اين دورهی تابستانی ما ده نفر بوديم که از آنها آقای شيخ جواد الهی، آقای غفوری، مرحوم اخوی و بنده ازدواج کرده بوديم.آقای علامه خانهی بزرگی در سرچشمه، کوچهی ميرزا محمود وزير کوچهی لئالی اجاره کرده بودند که ما چهار نفر تابستان با خانواده آنجا باشيم. از نفرات ديگر آقای باقری کني، آقای علم الهدی و آقای سيد علی اکبر حسينی بودند.
زهد مرحوم علامه آنقدر آشکار بود که اباذر را در نظر ما مجسم میکرد. من بارها به منزل ايشان رفته بودم؛ يک منزل قديمیکه از پدر به ايشان به ارث رسيده بود با چند زيلوی کهنه و يک تخت شکسته. ايشان بارها میگفتند: فلانی! گمان نکنی که من امکانی برای فراهم کردن زندگی ندارم ولی دنيا ارزشی ندارد.
ايشان در امور دنيوی خيلی بی اعتنا بودند و مکرر به من و اخوی میگفتند: غصهی زن و بچه را نخوريد؛ من اول ازدواج کتاب معراج السعاده را گذاشتم جلوی خانم و گفتم: اين را با هم بخوانيم تا روش زندگی را ياد بگيريم. در نتيجه در اين ۱۴ سال فقط يک جفت گالش و يک جفت کفش چرمیدست دوز برای خانم خريده ام!
آقای علامه يک حجت الهی برای مردم بودند که میشود انسان ساده زندگی کند و ايمان خود را به زخارف دنيوی نفروشد. بعدها هم که من به تهران آمدم، ديدم ايشان همان زهد اوليه را حفظ کردهاند و کوچکترين تغييری در افزودن تجملاتی که مرسوم شده بود، به زندگی خود نداده اند. زهد عجيب ايشان همه را تحت تأثير قرار میداد و محبوبيت ايشان هم به خاطر همين بود که افراد میديدند اين روحانی مثل پروانه برای اصلاح جامعه میسوزد.
يکی از ارادتمندان به اصرار میخواست برای ايشان ماشينی بخرد ولی ايشان نپذيرفتند و گفتند: من شخصاً ماشين نمیخواهم ؛ ولی اگر اصرار داريد، آن را برای دبيرستان بخريد. ايشان ساده زيستند و با سادگی و پاکی از دنيا رفتند. خدا رحمتشان کند.
گاهی شب به منزل ايشان میرفتيم، شام بسيار ساده بود. صبح پبه طرف دبيرستان حرکت میکرديم و ايشان با کمال نشاط و قدرت تا تهران پياده میآمدند البته گاهی هم سوار تاکسی میشديم. ايشان خيلی به پياده روی و کوه پيمايی مقيد بودند و آن را رها نمیکردند، همان طور که نماز اول وقت و محاسبهی نفس را.
ايشان تابستانها معمولاً به ييلاق میرفتند مثل شهرستانک که هوای بسيار خوبی داشت. ما يکسال تابستان به شهرستانک رفتيم. وقتی وارد شديم، اهالی بدون اين که ما را بشناسند، به ما سلام میکردند ومیخواستند ما را به منزل خود ببرند. بعد فهميديم رفتار مرحوم علامه در تابستانها، باعث محبوبيت روحانيون در بين اهالی آن جا شده است.
نفوذ ايشان در افراد بسيار زياد بود و ما عالمانی مثل ايشان کم داشتيم. البته هر فرد صاحب فکر و انديشه، ممکن است ديگران بعضی افکار و رفتارش را نپسندند لکن من يقين داشتم که ايشان همان کارها را هم به قصد قربت انجام میدادند. ايشان برای خدا کار میکردند و خداوند بهترين پاداش را به ايشان داد و مدارسی از ايشان در جامعه به يادگار گذاشت که اسم ايشان فراموش نشود.
ايشان با نفوذ و محبوبيت و جاذبهی خود میتوانستند سخت ترين افراد را به راه بياورند و اين نيرويی است که خدا تنها به بندگان خاص خود میدهد. خداوند ايشان را با انبيا و اوليا و مقربين درگاهش محشور کند.
والسلام