مصاحبه با مرحوم حاج احمد کاشانی وحید

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۳/۱۰

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با مرحوم حاج احمد کاشانی وحید

آقای کاشانی وحید به خاطرات خود از آشنایی با علامه کرباسچیان و مشارکت در تأسیس مدرسه علوی می‌پردازد. او از سادگی زندگی و اخلاق نیکو علامه و تأثیر عمیق آموزه‌های ایشان بر زندگی خود و همکارانش می‌گوید. کاشانی همچنین به نقش مهم علامه در شکل‌گیری شخصیت او و بسیاری از فارغ‌التحصیلان علوی اشاره می‌کند. در ادامه، کاشانی به ویژگی‌های منحصر به فرد علامه کرباسچیان از جمله دقت، جزءنگری و تأکید بر تربیت دینی دانش‌آموزان می‌پردازد. او همچنین به نقش مهم علامه در تأسیس و اداره مدرسه علوی و تربیت نسل‌های متدین و باسواد می‌پردازد. کاشانی معتقد است که آموزه‌های علامه کرباسچیان همچنان می‌تواند الگوی مناسبی برای تربیت نسل جوان باشد. او همچنین به نقش مهم مدرسه علوی در تربیت نسل‌های بعد و تاثیرگذاری فارغ‌التحصیلان این مدرسه در جامعه اشاره می‌کند.


از نگاه یاران | قسمت دهم: مرحوم حاج احمد کاشانی وحید

 

مصاحبه آقای حاج احمد كاشانی وحید (1386/2/30)

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرّحیم

 

آشنایی‌ من با آقای علامه از حدود سال 1339 بود. دو نفر از پسرهایم در دبستان اثنی‌عشری مربوط به جامعه‌ی تعلیمات اسلامی درس می‌خواندند. وقتی پسر بزرگم خواست دبیرستان برود پرس‌ و جو كردم دیدم دبیرستان علوی که تازه تأسیس شده بود، مدرسه‌ی خوبی است. پسرم را برداشتم بردم آن جا. آقای علامه گفتند: ایشان كدام مدرسه بودند؟ گفتم: اثنی‌عشری. ایشان از كشوی میز خود ورقه‌ای درآوردند كه اسم فارغ‌التحصیل‌های دبستان‌های جامعه‌ی تعلیمات اسلامی را گرفته بودند. دیدند اسم پسر من جزء بچه‌های درجه‌ی 1 آن جا بود. بدون معطلی او را ثبت‌نام كردند و از همان جا ما با آقای علامه آشنا شدیم. كم‌كم با ایشان رفت و آمد پیدا كردیم. ایشان گاهی حجره‌ی ما تشریف می‌آوردند.

چهار نفر محل قدیم دبیرستان علوی را خریده بودند. با هم توافق كردند كه آن ملك را یكی از آن آقایان بردارد و سه نفر دیگر زمین دبیرستان فعلی را در خیابان فخرآباد بخرند. آقای حاج‌احمد حاج‌عبدالعلی عمده‌ی سهم این جا یعنی سه دانگ آن را تقبل کرد. ایشان گفته بود برای ساختن این جا یك نفر را معین کنید تا ما پول را به او بدهیم و او بالاسر معمار و مهندس بایستد. آقای علامه با ما صحبت كردند و چون ما به كار فرهنگی علاقه داشتیم، یک نفر را معین کردیم بر ساختمان دبیرستان علوی نظارت کند.

مدتی صبح‌ها قبل از این كه برویم بازار با مرحوم حاج سید یوسف شالچیان به تشویق آقای علامه در دبیرستان علوی پیش آقای سید علی اکبرحسینی درس عربی می‌خواندیم. بعد بنده را به عنوان هیئت امنای مؤسسه‌ی فرهنگی علوی دعوت كردند.

آقای علامه در كارهایش خیلی جدی بود. یك وقتی می‌خواستم بروم مسافرت برای یك ماه خارج از تهران. ایشان شب قبل از سفر متوجه شد. تماس گرفت كه من فردا صبح پیش شما می‌آیم. ایشان صبح خیلی زود آمد منزل ما. من رفتم مسافرت و برگشتم. به آقای كرداحمدی گفتم: آن روزی كه من می‌خواستم بروم مسافرت، آقای علامه چه وقت از ونك حركت كرده بود كه صبح زود آمده بود منزل ما؟ ایشان گفت: عجب! قبل از این كه منزل شما بیاید، آمده بود منزل ما میدان شاه‌پور با من صحبت‌هایش را كرد. بعد گفت: می‌خواهم بروم منزل آقای كاشانی.

یکی از بهترین كارهایی كه آقای علامه كرده بود، این بود كه چند نفر روحانی را برای تدریس در مدرسه‌ی علوی آورده بود. الآن هم ما در جمعیت تعاون اسلامی این روش را انجام می‌دهیم كه یک روحانی بر کارهای هر مدرسه نظارت داشته باشد و به شاگردها احكام و مسائل دینی را یاد بدهد.

آقای علامه قدرت جذبش خیلی فوق‌العاده بود. من كمتر كسی را دیدم كه افراد را بتواند این طور جذب كند. ایشان دقت می‌كرد معلم واجد شرایط بیاورد بعد مشكلات‌ او را حل می‌كرد. مثلا اگر یك معلم خانه نداشت، به هر قیمت برایش خانه تهیه می‌كرد. هم‌چنین ایشان خیلی دقت می‌كرد شاگردهایی كه می‌آیند هم‌سنخ باشند و اگر شاگردانی استعداد داشتند ولی نمی‌توانستند شهریه‌ی خود را بپردازند، ایشان بانی پیدا می‌كرد، پولش را از آن‌ها می‌گرفت ولی بچه‌ها را رد نمی‌كرد. خیلی از دوستان ما اطلاعاتی كه در امور فرهنگی دارند، از ایشان یاد گرفته‌اند.

قبل از تأسیس جامعه‌ی تعلیمات اسلامی در سال 1322مدارس وضعش خیلی بد بود و متدینان بچه‌هاشان را دبیرستان نمی‌گذاشتند چون خیلی از دبیرستان‌ها مختلط بود. وقتی دبیرستان علوی تأسیس شد، مردم استقبال بیشتری كردند و مراجعه کم‌کم زیاد شد.

آقای علامه اگر حرفی به ‌دردخور بود، از آن استقبال می‌كرد. هر کدام از پسرهای این‌جانب وقتی دانشگاه رفتند، هنوز دانشگاه آن‌ها تمام نشده بود، ترتیب ازدواجشان را می‌دادم. یک روز آمدم به ایشان گفتم: آقا! شما این بچه‌ها را از دبستان تا دبیرستان می‌آورید، زحمت هم می‌كشید ولی وقتی دانشگاه می‌روند، اگر ازدواج نكنند، مشکلاتی پیدا می‌کنند و همه‌ی زحمات شما از بین می‌رود. آقای فلسفی یک ماه رمضان‌ ظهرها در مسجد حاج سید عزیزالله بازار راجع به ازدواج صحبت می‌كرد و خطاب به پدرها می‌‌گفت: اگر پسر شما بخواهد پزشكی بخواند، 10ـ12 سال  طول می‌كشد. یك دختر مسلمان پیدا كنید، یك اتاق منزل خود را به آن‌ها بدهید، پسرت برود دانشگاه ولی ازدواج كرده باشد چون محیط فاسد است. ما این موضوع را مفصل با آقای علامه صحبت كردیم. آقای علامه مطلب را گرفت. از آن به بعد سال آخر دبیرستان پدرها را دعوت می‌كرد و راجع به ازدواج بچه‌ها صحبت می‌كرد و خیلی از پدرها همان سال اوّل و دوم دانشگاه برنامه‌ی ازدواج‌ فرزندشان را جور كردند. این از جهت سلامتی ‌آن‌ها خیلی مؤثر بود و زحمات مدرسه از بین نمی‌رفت، چون وضع دانشگاه‌ها خیلی بد بود و دختر و پسر با هم بودند. شاگردی كه از محیط بسته‌ی دبیرستان به محیط باز دانشگاه می‌آمد وقتی ازدواج می‌كرد، دچار مشکل نمی‌شد. درمورد ازدواج ایشان بعضی اولیاء را كه با هم جور بودند به یكدیگر معرفی می‌كرد، می‌رفتند خواستگاری و ازدواجشان جور می‌شد.

آقای علامه فارغ‌التحصیل‌هایی كه استعداد داشتند دبیر بشوند یا مدرسه‌ای را اداره كنند رها نمی‌كرد. مثلا با آقای دوایی و محسن آقا اخوی ما صحبت كرده بود، آمدند مدرسه‌ی علوی كار كردند و بعد هم كه مدرسه‌ی نیكان تأسیس شد، آمدند نیکان را اداره كردند. اگر آقای علامه نبود این تعداد فارغ‌‌التحصیلان نمی‌آمدند كار فرهنگی بكنند. ایشان انصافا خدمت كردند.

آقای علامه در هر كلاس دو سه نفر از دانش‌آموزان مورد اعتماد خود را تعیین کرده بود تا اتفاقاتی كه می‌افتاد مخفیانه به ایشان اطلاع دهند و ایشان از آن چه در كلاس و مدرسه می‌گذشت مطلع می‌شد. یک بار  شاگردی از بستگان یكی از دوستان كه به مدرسه‌ی علوی هم خیلی كمك كرده بود، در خارج از دبیرستان مشكلی پیدا كرد. آقای علامه گفت: این بچه دیگر نمی‌تواند مدرسه‌ی ما باشد. فامیل این بچه یكی از قوم و خویش‌هایش بازرس آموزش و پرورش بود. او را آورده بود اعمال نفوذ كند. آقای علامه قسمت‌های مختلف مدرسه را به او نشان داده، بعد تا درب مدرسه بدرقه‌اش كرده و اصلا فرصت نداده بود او مطلب را بگوید. این فامیل هم هر چه تلاش كرد، آقای علامه گفت: من این جا كاری ندارم. اگر بتوانم خدمت بكنم می‌كنم و اگر نتوانم عبایم را برمی‌دارم می‌روم قم. اگر شاگردی از جهت اخلاقی صدمه‌ای برای دیگران داشته باشد، اگر بچه‌ی خودم هم باشد یك ساعت نگهش نمی‌دارم.

یكی از علل موفقیت آقای علامه این بود كه اگر به چیزی معتقد می‌شد آن را رها نمی‌كرد. خدایش رحمت كند. ایشان وجود بسیار ارزش‌داری بود.

مرحوم شالچیان می‌خواست خانه‌ی خیابان ایرانش را عوض كند. یك روز رفته بود ونک دیدن آقای علامه. دیده بود ایشان زمستان سرد روی پله‌ی حوض شكسته نشسته وضو می‌گیرد. بعدا به من گفت: من این منظره را که دیدم، با خودم گفتم: این طور هم می‌شود زندگی كرد. در جلسه‌ای که من حضور داشتم، به آقای علامه گفت: اگر كسی بودجه‌ی یک مدرسه را بدهد، شما مدیر دارید آن را اداره كند؟ آقای علامه فكری كرد و گفت: من یك نفر را دارم، اگر بتوانم او را حاضر كنم كارهایش را رها كند بیاید مدیر مدرسه باشد خوب است وگرنه كس دیگری را ندارم. آقای سید جعفر بهشتی در خیابان سلسبیل سوپرماركتی راه انداخته بود. من و آقای شالچیان او را نمی‌شناختیم. آقای علامه با او در قم آشنا بود و به او اعتماد داشت. فردا یا پس‌فردا كه آمدیم ایشان گفت: آن آقا آمادگی‌اش را اعلام كرد. بعد ایشان با پشت كاری كه داشت تمام اجناس او را خرید و او هم مغازه‌اش را بست و آمد مدرسه‌ی نیكان. مرحوم شالچیان با چهارصدهزار تومان پولی كه می‌خواست خانه بخرد زمینی را خرید و آن را ساخت و در همان خانه‌ی خیابان ایران ماند که آن منزل با چند منزل دیگر که در اطراف آن خریداری شد، دبستان و راهنمایی فعلی مدرسه‌ی نیکان است.

خیلی‌ها‌ با آقای علامه صحبت می‌كردند كه تعداد مدارستان را زیاد كنید. ایشان می‌گفت: نه، من همین قدر می‌توانم برسم. اوّل دبیرستان تأسیس کرد بعد كه دبیرستان جا افتاد و متوجه شد که دبستان لازم است، با  آقای سید علی اکبر حسینی كه درس روحانیت می‌خواند صحبت كرد و او را برای مدیریت دبستان آورد و ایشان مدت‌ها مدیریت دبستان علوی را داشت. آقای علامه اگر افرادی مثل ایشان را پیدا می‌كرد كه می‌دید مایه دارد، دنبالشان می‌رفت و آن‌ها را به مدرسه می‌آورد.

آقای علامه خصوصیاتی داشت كه خیلی سازنده بود. مثلا می‌دانست دانش‌آموزان به ورزش خیلی علاقه دارند. باغی در ازگل به ایشان معرفی شد، ایشان آن را برای اردوی تابستانی یك سال در اختیار گرفت تا بعد جایی را برای اردوی ثابت مدرسه تهیه کردند.

آقای سید كاظم موسوی از معلمین مدرسه‌ی علوی بعد از انقلاب معاون آقای رجایی بود كه در حزب جمهوری اسلامی شهید شد. خدایش رحمت کند. ایشان به من ‌گفت: بعد از انقلاب  حدود 50 نفر از فارغ ‌التحصیل‌های مدرسه‌ی علوی یا وزیر هستند یا معاون وزیر یا استاندار. هیچ  مجموعه‌ای مثل مدرسه‌ی علوی این قدر نیروهای مفید در دولت نداشت.

معلم‌هایی كه چند سالی در علوی بودند، در عمل دوره می‌دیدند و بعد در هر مدرسه‌ای كه می‌رفتند اثر می‌‌گذاشتند.

آقای علامه خیلی فوق‌العاده بود. من یادم نمی‌‌آید ایشان یك وقت مدرسه را رها كرده باشد بگوید من می‌خواهم عمره یا زیارت یا خارج از كشور بروم مگر یكی دو بار که برای معالجه به خارج رفت.

آقای روزبه مبتلا به مرض سرطان شد. آقای علامه آمد دفتر ما و گفت: حال روزبه خیلی بد است. با هم رفتیم انتهای بازار منزل آقای سید مرتضی جزایری كه با آیت‌الله میلانی نسبت نزدیك داشت. به ایشان گفت: آقای روزبه وجود ارزش‌داری است و از آقای میلانی تقلید می‌كند. هر چه به او می‌گوییم بیا برو خارج دكترهای آن جا را هم ببین قبول نمی‌كند. شما با آقای میلانی تماس بگیرید كه به آقای روزبه تكلیف كنند كه خارج برود. بنده و آقای علامه با آقای جزایری رفتیم منزل شخصی خیابان ایران و از آن جا تلفن آیت‌الله میلانی را گرفتند و آقای جزایری مطلب را به آیت الله میلانی گفت. آقای علامه این نقشه‌ را كشیده بود و ما نمی‌دانستیم این طور باید عمل كرد. آقای جزایری فردا شب به من زنگ زد كه پسر آیت الله میلانی از مشهد می‌آید تهران، شما با او بروید منزل آقای روزبه. آیت الله میلانی احترام كرده و پسرش را با نامه فرستاده بود. ایشان آمد و باهم رفتیم منزل آقای روزبه. خیلی گرم سلام و علیك كرد و گفت: پدرم سلام رساندند و این نامه‌ را برای شما داده‌اند. آقای روزبه عینكش را زد و به زحمت نامه را خواند و اشك چشمش را گرفت و گفت: چشم! فردا پیش از ظهر رفتیم مدرسه‌ی علوی، دیدیم آقای علامه مقدمات مسافرت آقای روزبه را تهیه كرده‌ و در اولین فرصت آقای روزبه رفت لندن و برگشت و بحمدالله پنج سال دیگر زنده بود ولی بعد در سال 1352 فوت كرد.

كارهای آقای علامه منحصر به خودش بود. ایشان با تمام وجود به مدرسه علاقه‌مند بود و نیروهای مناسب را برای مدرسه جذب می‌کرد حتی فرّاش‌های مدرسه‌ی علوی با فرّاش‌های مدارس دیگر فرق داشتند.

آقای مهندس بهفر از فارغ التحصیلان علوی برای زلزله زدگان بم مدرسه‌ای تأسیس کرده‌اند. در بازدید از آن جا روحانی مستقر در مدرسه كه برای ما گزارش می‌داد، 3ـ4 دفعه اسم آقای علامه را برد. پرسیدیم: شما آقای علامه را از كجا می‌شناسید؟ گفت: كتاب ایشان را خوانده‌ام. كسی كه می‌خواهد در تعلیم و تربیت كار كند، یك الگو می‌خواهد و آقای علامه الگوی بسیار خوبی است. ایشان از خودش شروع كرده بود‌ و اصلا در خط این كه به خودش و خانه‌اش برسد و ماشین و راننده‌ای داشته باشد نبود. موفقیت ایشان در این بود كه از خودش انصافا گذشته بود.

یك دفعه حجة‌‌الاسلام انصاری قمی را که روحانی و منبری معروف و مسلطی بود به مدرسه‌ی علوی بردم. كلاس‌ها و بچه‌ها را دید. خیلی برایش تعجب آور بود كه در تهران با این مفاسد، شخصی دست خالی از قم بیاید و یك چنین مدرسه‌ای را تأسیس كند! خود آقای علامه نقل می‌كرد که من دیدم بهایی‌ها دارند بچه‌ها را بهایی می‌كنند و ما نشسته‌ایم این جا مرجع بشویم. ما باید برویم به بچه‌ها برسیم. آقای علامه واقعا خیلی به آموزش و پرورش این مملکت خدمت كرد. پس از رحلت ایشان من یك دفعه تلفن مدارس منشعب از علوی را خواستم. حدود صد تلفن به من دادند. یك مدرسه‌ی خوب این طور گسترش پیدا می‌کند.

یکی از كارهای ابتكاری علامه این بود كه آقای حاج مقدس را که در كارهای فرهنگی دیگر دخالتی نداشت، از اول تأسیس دبیرستان جزء مؤسسین علوی قرار داد و به خاطر ایشان خیلی كارهایش راحت انجام شد چون حاج مقدّس در بازار تهران منبر می‌رفت و جزء  منبری‌های شاخص بود و مردم ایشان را قبول داشتند.

مرحوم حاج حسین مزینی جزء اعضای مؤسس جامعه‌ی تعلیمات اسلامی و فرد با ارزشی بود. آقای علامه ایشان را هم جزء هیأت مؤسس مدرسه‌ی علوی قرار داد. مرحوم مزینی تجربه و سابقه‌اش هم زیاد بود، پخته و با سند و مدرك حرف می‌زد، حرف ایشان را بیشتر از دیگران قبول می‌كردند. در زمان شاه دو سه دفعه به او پیشنهاد وزارت كرده بودند ولی او برای این كه نمی‌خواست خانمش را بی‌حجاب در مجالس آن‌ها ببرد، وزارت را قبول نكرده بود. خیلی مقید و متدین بود و خیلی خوب می‌فهمید و درك می‌كرد.

آقای علامه انتخابش خیلی قوی بود. آقای حاج عباس رحیمیان، همشیره‌زاده‌ی آقای مزینی و از رفقای ما بود. آقای علامه ایشان را هم آورد مدرسه برای مدیریت دبستان شماره‌ی 1 چون ایشان دیپلم داشت.

هم‌چنین حاج جعفر آقای خرازی در تیمچه‌‌ی حاجب‌الدوله حجره داشت. آقای علامه دیده بود او فردی است كه به درد می‌خورد و وجهه‌ی خوبی دارد. او را هم آورد برای صاحب امتیازی دبستان شماره‌ی 2 چون مدرک مهندسی داشت. او هم حجره‌اش را به شاگردش سپرد و آمد مدرسه‌ی علوی و تا آخر عمر هم در مدرسه‌ی علوی بود. همه‌ی این‌ افراد دست به دست هم دادند تا این پایه‌ گذاشته شد. خدا همه‌شان را بیامرزد.

هم‌چنین از آقای لولاچیان که در خیابان ناصر خسرو اول كوچه‌ی مروی مغازه‌ی قفل فروشی داشت، قول گرفت كه نصف روز بیاید مدرسه‌ی علوی كار كند. در آن روزها كسی حاضر نبود كارش را رها كند. ایشان هم آمد هم‌کاری کرد و تا به حال هم كار فرهنگی می‌كند و بعد از فوت مرحوم آقای وجیه‌اللهی 10 سال مدیر عامل جامعه‌ی تعلیمات اسلامی بود.

افرادی مثل علامه خیلی كم داریم  که کسی را که به ‌درد می‌خورد و نیروی با ارزشی است، رهایش نكند، او را به هم‌کاری دعوت کند، شخصیت بدهد و از نیرویش استفاده كند.

قبلا مدارس به این وسعت و امكانات به این فراوانی نبود. بعد از این كه دبیرستان علوی توسط آقای علامه در خیابان فخرآباد ساخته شد، كسانی كه به فكر تأسیس مدرسه‌ی اسلامی افتادند، دیدند باید مدرسه دو سه هزار متر باشد تا بچه‌ها آزاد و راحت باشند.

 




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute