از نگاه یاران | قسمت یازدهم: مرحوم آیتالله ابوالقاسم خزعلی
مصاحبهی آیت الله ابوالقاسم خزعلی (85/8/8)
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم آقای علامه بر اساس بعضی از روایات به کار تعلیم و تربیت رو آورد. روایتی است از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام كه اگرخداوند به دست تو یك نفر را هدایت كند، برای تو بهتر است از آن چه خورشید بر آن میتابد یعنی آنچه روی زمین است یك طرف و هدایت و ارشاد یك انسان یك طرف. این روایت در جان ایشان آشیانه كرد و برای این كار از خودش، استراحتش و لذّتش صرفنظر كرد ومدرسهای برپا كرد که بیشتر خدمات آن را در ابتدا خودش بهعهده داشت. چون در آن زمان امکانات مالی در اختیارش نبود. خودش صبحزود سحرگاه بعد از نماز صبح از منزل پیاده حركت میكرد میآمد مدرسه را تمیز میكرد، آب حوض را عوض میكرد، توالتها را نظافت میكرد كه وقتی بچهها میآیند مدرسه نظیف باشد.
علامه در كلاس نمیگذاشت بچهها خسته بشوند و با حركت سر و دست و زبان بچهها را به نشاط میآورد. گاهی شاگردها خسته میشدند، ایشان یك شعر بلند با آواز میخواند، قهقهه و خندهی بچهها بلند میشد. اسلوب كار را بلد بود. نمیگفت: من یك روحانی وعمامه به سر هستم و برای من این کارها مناسب نیست! میگفت: این چند فرزند اسلام را باید رشد بدهم، حالا از این راه باشد. كلاس ایشان كلاس محبّت، جذبه و عشق بود، بهطوری که بچهها منتظر بودند روز درس ایشان برسد. با بیانات خود شاگردان را میساخت و تا هفتهی دیگر آنها را تشنه نگه میداشت.مقّید بود مطالب را در جان بچهها بنشاند. در روزهای اول از آنها سؤال میكرد: آمدهاید دبیرستان چه كنید؟! آمدهاید درس بخوانید، بعد چی؟ دیپلم بگیرید، بعد چی؟ بروید دانشگاه، دكترا بگیرید، بعد چی؟ منزل خوب، ماشین خوب، زندگی خوب، خاك بر سرت! تو برای ماشین و منزل آمدی؟! با این حرف ها بچهها را آشفته میكرد. بعد میگفت: تو برای مطلب دیگری آمدی. منزل و ماشین و اینها مثل جوراب و كفش است. آیا درست است انسان به جوراب و كفش بپردازد و پایش را فراموش كند؟! به این ترتیب بچهها را تا یك هفته سرمست میكرد.
چند مطلب مهم را در یک روز نمیگفت بلکه در هر جلسه یك مطلب را با تكرار و با پر و بال دادن در عمق جان بچهها مینشاند. امروز هم در تربیت میگویند: مطالب را باید به عادت مبدل كنید ، عادت یعنی کاری آنقدر عود و بازگشت كرده باشد كه جزء جان انسان شده و نشود از آن جدا گردد. مثلا میگفت: مرگ چیزی نیست، مرگ ترس و واهمه ندارد. اینقدر میگفت كه بچه ها رشد پیدا بكنند و بدانند مرگ عبور از یك دنیای تاریك به یك جهان روشن و با عظمت و جهان پر از لذات روحی است. این را به جان بچهها مینشاند.
اگر بچهای دیر میآمد، بررسی میکرد که چرا دیر آمده؟ اگر میدید یك نفر نگران است و نیازی دارد، آن نیاز را برطرف میکرد. اگر مییافت شاگردی احتیاج به زن دارد ولی پدر و مادرش توجهی نمیكنند، همان جا تلفن میكرد و پدر را میخواست و امر خیر پسر را سر و سامان میداد. این معنا را در جان خودش نشانده بود که باید نیاز مردم را بر طرف كرد.
خداوند به علامه عنایت فرمود و یك مدیر خوب یعنی مرحوم آقای روزبه را نصیب ایشان کرد. من دو جمله از مرحوم روزبه میگویم. ایشان قبل از آمدن به تهران در زنجان از فرهنگ 2500 تومان حقوق میگرفت ولی به خانواده اش وانمود میكرد1500 تومان حقوق دارد و 1000 تومان بقیه را به فرّاش مدرسه میداد.که زن و بچه دار بود. مرحوم آقای روزبه در مدرسهی علوی و در زنجان 36 سال تدریس كرد. خود ایشان گفته بود: من در این 36 سال نیم ساعت وام دار دانشآموزان نیستم! یعنی یكروز نشده سركلاس نیم ساعت دیر بروم. اگر چیزی برایش روشن نمیشد، فردا را روزه میگرفت.
آقای علامه كرباسچیان محرك این آقای روزبه بود و خیلی از كارها را خودش انجام میداد ولی میگفت: آقای روزبه این كار را كرده.
علامه در مدرسهی علوی بچهها را به هویت انسانیشان راهنما بود و انسان تربیت میكرد و آیندهی آنها را درنظر میگرفت. میگفت: اگر اروپا ترقّیاتی دارد، من باید برنامههایی كه آنها برای ترقّی بچههای خودشان انجام میدهند، را در اینجا پیاده كنم. لذا بچهها را با زبان و علوم روز آشنا میكرد به گونهای كه تربیتشدههای او به سطوح بالای علم رسیدند. علامه رضوانالله تعالی علیه آدم آیندهنگر و ژرفای روحنگر بود. توجّه به خدا و كار برای خدا را در جان بچهها مینشاند. بعضی از وزرای نیكوكار و پشت كاردار از مدرسهی ایشان خارج شدند. حالات ایشان را در کتابهای حدیث آرزومندی و نوای عهد دلبندی تألیف دكتر محمد علی فیاض بخش بخوانید. همچنین وصیتنامهی فرهنگی تربیتی ایشان را در کتاب وصایای استاد ببینید.
طبیب معالج ایشان که در مدرسهی ایشان آموزش دیده بود، برای من اخیرا نقل میكرد که من در آن چند روز آخر عمر استاد، بر بالین آقای علامه بودم، ایشان گاهی بیهوش میشد و بعد به هوش میآمد. به ایشان گفتم: اجازه میدهید به شما سرم وصل كنم؟ ایشان گفت: شما كار خودتان را بكنید، مرگ واهمهای ندارد! دیدم آنچه ایشان در کلاس ها به ما میگفت که مرگ حق است و واهمه ندارد، از اعماق جانش بر میآمد و الآن در آستانهی مرگ در سن 90 هیچ هول و هراس و ترس و لرزی از مرگ ندارد. یعنی ایشان به آنچه میگفت، معتقد بود. ما اینقدر به ائمّه علیهمالسّلام علاقه داریم و عشق میورزیم برای این است كه آنچه میگفتند، از اعماق جانشان برمیخاست. اگر با دشمنان دین دشمنی میكردند یا به زندان میافتادند یا در میدان جنگ كشته میشدند و سرشان بالای نی میرفت، دست از دعوت خود برنمیداشتند. آقای علامه این طورفكر میكرد که اگر یك نفر را هدایت بكنم، بهتر است از آنچه آفتاب بر آن میتابد.
همین طبیب معالج گفت: خدمت ایشان رسیدم. ایشان در اوج کسالت و شدّت سرطان گفت: آن كتاب را از طاقچه بیاورید، آوردیم. صفحهی فلان راباز كنید، باز كردیم. بخوان، دوبار بخوان، سهبار بخوان. خواندیم و ایشان توضیح داد. بعد كه خواست استراحت کند گفت: الحمد لله امروز از عمرم استفاده كردم. یعنی یك مطلب سودمند را به خورد جان اینها دادم. چهقدر قیمت دارد. سرطان بدن را گرفته، ضعف شدید دارد ولی به جای این که در بستر بیافتد، میگوید: الآن باید این دکتر را ارشاد كرد و این مطلب را به خوردش داد.
در قرآن میخوانیم: و اذكروا الله كثیراً خدا را زیاد یاد كنید. یعنی آنقدر یاد كنید كه در محضر او باشید. در محضر او كه بودید، دیگر گناه و خطا نمیكنید و برخلاف قواعد جهان و عقاید خود حركت نمیكنید. این مرد اینطور بود.
ایشان میدید بچه ها از دبیرستان به دانشگاه میروند و شبهاتی به ذهنشان وارد میشود. به شاگردان میگفت: هیچ شبهه و مشكلی نیست مگر اسلام جواب آن را داده است. اگر شما آن جوابها را نمیدانید، پریشان نشوید. بروید در اسلام دقت كنید، آنها را خواهید یافت. به این ترتیب این بچه تكان نمیخورد، میگفت: هر چند من این شبهه را نمیتوانم جواب بدهم ولی اسلام كه 14 قرن مردم را رهبری میكند، جواب این را دارد. تلاش میكنم به جواب آن برسم. این آموزش چهقدر خوب است.
مرحوم علامه تا آخر عمر میكوشید بچه ها را انسان بار بیاورد تا در خدمت خدا و در خدمت خلق خدا باشند. به این ترتیب ایشان فرهنگ ضایع آن زمان را بالا برد. او آدمهایی ساخت كه به درد مردم بخورند، نه برای پول و عنوان كار كنند.
من یك مطلب در پشتكار آقای علامه نقل میكنم. فهم رسالههای فارسی در قدیم برای مردم مشكل بود. ایشان 2سال در خانه نشست و از اوّل رساله تا آخرهمه را با بیان ساده و رعایت قواعد ادبی بازنویسی کرد. یک بار از تهران به قم میرفت که عصر برگردد. قبل از ظهر برگشت. گفتند: شما که می خواستید بروید قم. گفت: داشتم میرفتم، در راه قم نمونههای چاپ شده را نگاه میكردم، دیدم یك "واو" زیاد است. از ماشین پیاده شدم، آمدم این طرف جاده، دوباره سوار شدم برگشتم تهران، به چاپ خانه رفتم، گفتم ماشین چاپ را نگه داشته وآن "واو" اضافه را بردارند! شما آدم با این جدّیت سراغ دارید؟ ایشان به مسئول چاپ خانه گفته بود: باید رسالهی آقای بروجردی مرجع تقلید شیعیان جهان بیغلط چاپ شود. او میگوید:مگر یك كتاب 400صفحهای بیغلط میشود ؟! ایشان میگوید: آیا یك صفحه میشود بیغلط باشد؟ او می گوید: بله. ایشان میگوید: شما یك صفحه یك صفحه بدهید، من غلطگیری میكنم.به این ترتیب كتاب توضیح المسائل بیغلط و مطابق ادبیات فارسی و همه کس فهم از چاپ درآمد. بعد هم پشت آن ننوشت تألیف علی اصغر كرباسچیان. به طوری که خیلیها نمیدانند این توضیح المسائل را چه كسی نوشته و چاپ كرده؟
علامه یك آدم از خود رسته و به خدا پیوسته و در مطالب فطری بالنده و در آداب كوشا و خستگی ناپذیر بود. یک بار همسرایشان میخواست به مجلس روضهی دامادشان برود. ایشان جداگانه با ماشین یكی از دوستان به آن جلسه رفت تا خیال نكنند برای همراهی با همسرش آمده و به صاحب مجلس گفت: نیامدم روضه گوش بدهم، آمدهام بگویم موقع روضه خواندن چایی ندهید، یعنی وقتی ذكر اباعبدالله علیه السلام میشود، مردم را به چایی سرگرم نكنید، خداحافظ! از این ریزهكاریها در زندگی ایشان زیاد دیده میشود.
علامه قیمت وقت را میشناخت و سخت از ضایع شدن وقت خوداری میکرد. از ایشان خاطرهای دارم؛ از قم به ایشان زنگ زدم و گفتم مایلم با شما ملاقاتی داشته باشم. عنایت فرمود و گفت: به مدت 5 دقیقه. از قم به تهران به مدرسهی علوی آمدم. سر 5 دقیقه با صراحت گفت: وقت شما تمام شد. هر که بود از این سختگیری در وقت با آمدن از راه دور ناراحت میشد؛ ولی این جانب خرسند شدم که یک مرد پایبند به قول را یافتم. آفرین بر این مرد و بر این فکر و بر این قدردانی از گوهر بسیار گرانبهای وقت!
ایشان آرزو داشت کنار مرحوم روزبه در قبرستان حاج شیخ در قم دفن بشود که دیگر حالا آن جا كسی را دفن نمیكنند. من از متصدی اوقاف در خواست كردم اجازه بدهید ایشان درآن جا دفن بشود، او هم بحمدالله قبول كرد و آقای علامه در كنارمرحوم روزبه قرار گرفت. وقتی من سر قبر این دو نفر میروم، دو انسان میبینم. دیگران خوبی دارند اما بیشترشان به دنیا مبتلا شدهاند و در وادی خدمت و وظیفه نیستند. اما انسانهای وارسته و خدمتگزارمثل آقای علامه، آقای روزبه، آقای رجایی، دکتر باهنر، دکتر بهشتی، آقای مطهری خیلی كماند ولی اینها اثرگذارند. قانون اساسی در واقع به همت آقای بهشتی تهیه شد. من خودم عضو مجلس خبرگان بودم، آقای بهشتی كار خود را میكرد و دم نمیزد. آقای مطهری جوانهای آن زمان را حفظ می كرد و آقای علامه كرباسچیان زمینه را برای مطهریها آماده میكرد. من درخواست درجات عالی و مغفرت وافر برای ایشان و صبر جمیل و اجر درخشان برای بستگان ایشان دارم و از مردم عزیز خواستارم از خودشان خارج شوند و هر روز خودشان را مورد حسابگری قرار بدهند و از خود بپرسند: من كجا مسامحه كردم؟ كجا میتوانستم حق را بگویم و نگفتم؟ كجا میتوانستم راست و صریح صحبت بكنم، مطلب را پیچاندم و دروغ گفتم؟ خودشان را محاسبه كنند و در مقابل ناملایمات بایستند. مطالبی كه پایبند مردم شده پوچ است و توجه به خالق، بهترین سرمایه برای رسیدن به مقاصد است. علامه كرباسچیان را در ذهن خودتان مجسم كنید. تلاش این مرد، خستگیناپذیری این مرد و صفات بلند این مرد را. خداوند بر درجات ایشان بیافزاید و شاگردان ایشان و مدارسی كه به سبک ایشان اداره میشود، همه را تأیید فرماید و مردم عزیز و جوانان گرانقدر را متوجه اینگونه حركات بالنده بنماید تا انشاءالله در آینده علامهها داشته باشیم.
از خداوند متعال تقاضا دارم جوانان عزیز ما را به راه مستقیم دین یعنی تولی به اهلالبیت و تبری از دشمنان آن ها هدایت فرماید و اثر خوبی از آنها در جهان باقی بگذارد و كشور ایران را برای ظهورحضرت ولیعصر ارواحنا لتراب مقدمه الفدا آماده گرداند. از آقایانی كه این مصاحبه را فراهم كردند تا من چند كلمه دربارهی محبوب عزیز، مرد فعّال، انسان وارسته مرحوم آقای علامه صحبت كنم، تشكر میكنم. خدا روح ایشان را شاد كند و روحیهی مردم عزیز ما را والا و پوینده سازد.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته