بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای علامه آن چه میگفتند، خودشان عمل میكردند و به همین جهت بود كه وقتی صحبت میكردند واقعا اثر میكرد. ایشان فهمیده بودند آن طرف خبری هست، ولی ما حرفش را میزنیم. ایشان بر اساس این كه میدانستند آن طرف خبری هست، عمل میكردند.
ایشان معتقد بودند معلم باید در رفاه نسبی باشد چون اگر سر كلاس در فكر امرار معاش باشد، مسلما نمیتواند خوب بهره بدهد.
تمام حركات آقای علامه سرمشق بود. مثلا وقتی معلمی دیر سر كلاس میرفت، بعد از زنگ که آن معلم به دفتر میآمد، ایشان در ضمن احترام خاص به او میفهماندند که دیر آمدی! یا مثلا اگر معلمی وامی میخواست به او میدادند و اگر چند قسطش را نمیتوانست بپردازد، ایشان میگفتند: اگر نمیتوانید قسطها را پرداخت كنید، مهم نیست. یا اگر كسی به پولی احتیاج داشت، ایشان یک بسته اسكناس در میآوردند و روی میز میگذاشتند و میگفتند: بفرمایید و روی خود را به طرف دیگر میكردند یا به كار دیگری مشغول میشدند. من خودم این را چند بار به چشم دیدم. یک روز خدمتشان عرض كردم: جناب آقای علامه! چرا این طور پول را در اختیار افراد میگذارید؟ ممكن است كسی اشتباهاً بیشتر بردارد؟ ایشان فرمودند: من وقتی بچهها را در اختیار شما گذاشتهام، دیگر لازم نیست حواسم جمع این باشد كه شما چه قدر برمیدارید. این کار واقعا خیلی روی افراد اثر داشت و دید وسیع ایشان را نشان میداد.
گاهی من كلاسهای اخلاق ایشان را میرفتم، واقعا بیشتر از ۵ دقیقه به نظر نمیرسید. یعنی متوجه نمیشدم چه طور این ساعت گذشت. این قدر مطالب آموزنده و با ارزش بود كه بچهها زمان را احساس نمیكردند.
آقای علامه راجع به موسیقی خیلی حساس بودند چون روی فكر و اعصاب بچهها اثر میگذاشت. اوایلی كه من مدرسه آمدم، ایشان فرمودند: یک كتاب در اصفهان چاپ شده به نام تأثیر موسیقی بر روان و اعصاب آیا شما میتوانید ۲۰۰ تا از آن را برای مدرسه تهیه کنید؟ گفتم: بله. گفتند: فردا چه كار دارید؟ میتوانید بروید دنبال این كار؟ گفتم: بله. فردا گفتند: امروز بعدازظهر بروید اصفهان و این كتاب را تهیه كنید. ما رفتیم اصفهان كتاب را خریدیم. بعد از یک هفته کتابها را فرستادند. این كتاب خیلی مؤثر بود. ایشان نكاتی را از آن نقل میكردند.
نکتهی دیگر احترام آقای علامه به اولیای دانشآموزان بود. برای ایشان کسی که به مدرسه كمك میكرد یا کسی كه شهریهی بچهاش را هم نداشت بدهد، هیچ فرق نمیكرد. ایشان برای همه یكنواخت احترام قائل بودند. امروزه كمتر كسی را میبینیم كه به این صورت عمل كند.
آقای علامه وقتی با ما صحبت میكردند، به ما نگاه میکردند، ولی مدرسه را هم زیر نظر داشتند. وقتی صحبت ما تمام میشد، ناگهان بلند میشدند و کسی را صدا میزدند و با او شروع میكردند به صحبت كردن. معلوم بود مدرسه در كنترل ایشان است. این یک كار خدایی بود که هم با ما صحبت میكردند و هم مدرسه را زیرنظر داشتند.
آقای علامه به من میگفتند: سر كلاس با بچهها طوری رفتار كن كه به تو علاقهمند شوند چون تو در میان بچهها موقعیت خاصی از نظر ریاضی داری؛ اما بعضی احساس میكنند تو اوقات تلخی میكنی یا بچهها را میزنی؛ این كار را نكن. ما هم به حرف ایشان توجه میكردیم.
آقای علامه به شورا خیلی اعتقاد داشتند. اگر در شورا مطلبی را میفرمودند، پافشاری نمیكردند و اگر معلمی پیشنهاد مناسبی میداد، ایشان قبول میكردند.
ایشان اعتقاد داشتند مدرسه باید فضایش بزرگ باشد. میفرمودند: در ژاپن برای ۵۰ شاگرد ۱۰۰۰۰ متر زمین هست چون برای بچهها ارزش قائلاند. ایشان این ایدههای بزرگ را پیگیری میکردند.
در خیابان گرگان مدرسهای بود به نام مجد. من در آن مدرسه شریک بودم. حدود ۲-۳ سال درس داده بودم. یک روز آقای علامه به یكی از بچههای این مدرسه فرموده بودند: به مجمریان بگویید بیاید مدرسهی علوی. ما آمدیم مدرسهی علوی. ایشان فرمودند: شما كارتان چیست؟ من گفتم: تدریس. گفتند: شما میتوانید بیایید اینجا مشغول درس بشوید؟ گفتم: علاقهمندم. گفتند: مدرسهی مجد را چه كار میكنید؟ گفتم: من آن جا شریكم و باید امسال را آن جا كار كنم. گفتند: شما بروید ببینید میتوانید بیایید این جا؟ هر چند ساعتی كه توانستید بیایید اینجا در سالن بنشینید، بچهها گروهی مینشینند درس میخوانند، اگر اشكالی داشتند شما برطرف كنید. این برخورد اول ما بود با آقای علامه. من خدمت ایشان عرض كردم شما ما را از كجا پیدا كردید؟ ایشان گفتند: من به شما نمیگویم و نگفتند.
ایشان روی ما خیلی كار كردند و زحمت كشیدند، كتابهای مختلف و یادداشتهای خاصی میدادند ما میخواندیم و برای ما ترجمه و تفسیر میكردند.
آقای علامه برای انتخاب معلم مقید بودند آقای روزبه یا معلمین راهنما سر كلاس درس او بنشینند و اگر مورد تأیید بود، آن موقع قبول میكردند.
آقای علامه رحمة الله علیه در گزینش شاگرد، اگر تشخیص میدادند بچهای از نظر اخلاقی خود و خانوادهاش به درد مدرسه میخورد، به من میگفتند: این شاگرد اخلاقش خوب است، شما یک وقتی بگذارید و با او كار كنید كه در امتحان مدرسهی ما قبول شود. ما هم وقت صرف میكردیم.
به نظر من اولین مدرسهای كه برای دانشآموزان معلم راهنما گذاشت، مدرسهی علوی بود که من جاهای دیگر ندیدم. این معلم راهنما حسن بزرگی كه داشت با بچهها رفیق میشد و حرف آنها را میشنید و مشکلات آنها را حل میكرد و اگر نمیتوانست به دیگری ارجاع میداد. خلاصه خیلی مؤثر بود.
آقای علامه به ندرت بچهها را تنبیه میكردند مثلا گاهی تشخیص میدادند باید داد بزنند.اما اینها اثری روی خودشان نمیگذاشت چون هدف این بود كه بچه تربیت بشود.
آقای علامه و آقای روزبه لازم و ملزوم یك دیگر بودند. اگر آقای روزبه نبودند، مدرسهی علوی نبود و اگر آقای علامه نبودند، باز هم مدرسهی علوی نبود. آقای علامه از آقای روزبه تجلیل میکردند. فقط در یک مورد آقای علامه معتقد بودند تعداد شاگردها کمتر باشد، ولی آقای روزبه میگفتند: بیشترهم باشد مشكل ندارد. در عین حال آقای علامه برای آقای روزبه خیلی زحمت كشیدند و حتی ایشان را برای معالجه به خارج فرستادند. خدا هر دو را رحمت كند.
آقای علامه برای تعطیلات بچهها از اواسط سال فكر میكردند و باغی را برای اردوی تابستانی بچهها در نظر میگرفتند. اصولا معتقد بودند انرژی بچهها باید در مدرسه و اردو مصرف شود تا به مسائل امحرافی مبتلا نشود.
یکی از اصول آقای علامه این بود كه اولیای دانشآموزان با مدرسه همسو باشند. اگر همسو نباشند، بچه نتیجه نمیگیرد. بعد بر اساس این به اولیا توصیه میکردند در مراسمی که بچهها با فامیل هستند، رعایت حریمهای شرعی بشود، یا بچهها با اولیا به مسافرت بروند.
آقای علامه در گرفتن شهریه اصرار نمیكردند و کمبودهای مالی مدرسه را از راههای دیگر تأمین میکردند و بچهای را به خاطر نداشتن پول رد نمیكردند. من مطلع شدم یكی از دانشآموزان که الآن موقعیت بالای اجتماعی دارد، چون پدرش نداشت تمکن مالی نداشت از او شهریه نمیگرفتند.
آقای علامه فهمیده بود بعد از این دنیا خبری هست و به عشق آن، این رنجها را تحمل میكرد و الحمد لله به نتیجه هم رسید و الآن آثار آن معلوم است. آقای علامه عمر خودش را تلف نكرد و از آن سود بسیار زیادی برد. ایشان رنج میكشید چون میدانست آن طرف خبری هست. این رنجها برای او گنج بود. ایشان همینطور عمل كردند و رفتند. خدا رحمتشان كند.