بسم الله الرّحمن الرحیم
من علی تهرانیفر هستم. زمانی كه پسر بزرگم به سن دبستان رسیده بود، رفتم دبیرستان علوی خدمت آقای علامه. ایشان فرمودند: ما نمیتوانیم دبستان داشته باشیم. ما با اصرار زیاد یك قسمت از دبیرستان را كه دو نفر از رفقا یعنی آقای حاج احمد حاجعبدالعلی و آقای حاج حسین روندگان خدا رحمتشان كند آن را خریده بودند، فروختیم و زمینی در فخرآباد خریدیم كه قرار شد برای دبیرستان بسازند. وقتی دبیرستان به خیابان فخرآباد منتقل شد، در محل قدیم آن، دبستان علوی را دائر كردند. سال اول آقای حاج سید جوادی مدیر آن بود. بعد آقای علامه، آقای سید جعفر بهشتی را تور زدند و از ایشان خواستند بیاید مدرسه و الحمدلله ایشان هم آمد. خدا رحمتش كند؛ مرد خیلی حلیم و پاكی بود. با پشتكار ایشان دبستان علوی شروع شد. ما پسرمان را آنجا اسم نوشتیم. روزها به مدرسه سر میزدیم. بچهها غذا میآوردند. یك روز دیدیم پسرمان غذایش را نخورده است. آمدیم مدرسه ببینیم علّت آن چیست. دیدم یك ظرف آهنی گذاشتهاند و آب ریختهاند كف آن و ظرف غذای بچهها را میگذارند در آن. ظهر كه غذاها گرم شد، میآورند میدهند به بچهها و چون بخار آب در ظرف غذای بچهها میرود، غذا خراب میشود و بچّهها آن را نمیخورند. آمدم در سالن غذاخوری، دیدم بچّهها یكی نان و پنیر دارد، یكی چلوكباب آورده، یكی نان و كوفته آورده. اینها به غذای هم نگاه میكنند و بعضی غذا نمیخورند. آمدم به آقای علامه عرضكردم: جریان این طوری است. ایشان فرمودند: چه كنیم؟ گفتم: اگر در مدرسه غذا درست كنیم و غذا بدهیم، همهی این اشكالات برطرف میشود و همه غذای یكنواخت میخورند. ایشان اولیا را دعوت كردند و پیشنهاد را گفتند. عدّهای قبول كردند كه مدرسه غذا بدهد. ما حساب كردیم سالی ۱۸۰۰ تومان پول غذای بچهها میشود كه اگر از خانه بیاورند، بیشتر از اینها میشود. آقای علامه فرمودند: مدرسه نمیتواند این كار را قبول كند. گفتیم: ما حاضریم این كار را بكنیم. ایشان از شش كلاس دبستان، شش نفر از اولیا را انتخاب كردند كه یكی از آنها من بودم، یكی آقای سیاه كلاه بود. بقیه یكی دو ماه اول آمدند و دیگر نیامدند و كار افتاد روی دوش من و آقای سیاهكلاه. ما قول داده بودیم پانزدهم دی ماه غذا بدهیم؛ آن روز برف زیادی آمده بود و آشپزخانه هم حاضر نبود ولی به هر شكل بود، عدس پلو را دائر كردیم و غذا دادیم و چهقدر هم خوب شد و بچهها با ذوق خوردند.
آقای سیاهكلاه بهترین نوع برنج را از طارم به صورت عمده میخرید و بهترین نوع روغن را از بهبهان تهیه میكرد. همچنین حبوبات و مواد غذایی درجه یك برای مدرسه میآورد. آقای دكتر داروئیان هم در مسائل بهداشت تغذیه میآمد نظارت میكرد؛ مثلاً میگفت: این غذا برای بچّهها ضرر دارد یا غذای سرخكرده و ادویهدار ندهید.
در مورد آشپز یك شب با آقای علامه به آدرسی كه داده بودند رفتیم خیابان گرگان منزل آقای مجدآبادی. ایشان آشپزی بود بسیار خوب و پاك و متدین. ابتدا قبول نمیكرد ولی آقای علامه با بیانات خود او را راضی كردند كه بیاید. ایشان خودش كارگر آورد و شروع به كار كرد. در تابستان سبزی برای زمستان خشك میكرد و هر چه لازم بود فراهم میكرد.
ما دیدیم جایمان از نظر سالن غذا ناجور است. معماری بود به نام باقرنژاد. خدا رحمتش كند. به او گفتیم: بیا برای آخرتت یك سالن غذا برای مدرسه درست كن! ۱۸ هزار تومان از ما گرفت و ۵۸ كامیون خاك و شن از زیر كلاسها بیرون برد و یك سالن بسیار وسیع ساخت. جوری كار كرد كه ساختمان تكان نخورد. وقتی كار خدایی بود و آدم برای خدا قدم برداشت، خدا همه چیزش را فراهم میكند.
وقتی ساختمان جدید دبیرستان در خیابان فخرآباد تمام شد، برای آشپزخانه و غذاخوری جا نداشتند. تاجری بود از دوستان ما، رفتیم پیش او و گفتیم: دبیرستان علوی سالن غذاخوری ندارد. گفت: من ۶۰ هزار تومان سهم امام بدهكارم؛ سفته میدهم. آن زمان خیلی پول بود. من سفتهها را از ایشان گرفتم دادم به آقای علامه و ایشان هم دادند به حاج عباس آقای نیكومنش در بازار نقد كردند و در قسمت جنوبی دبیرستان یك كارگاه در زیرزمین، یك پیلوت در همكف و چند كلاس در طبقه اول و روی آن آشپزخانه و انبار و سالن غذا ساختند. شبها با آقای شمسزاده و آقای ملكعباسی و آقای روشن در كارگاه مینشستیم در مورد ساختن میزهای غذاخوری صحبت میكردیم. به نظرمان رسید آنها را طوری بسازیم كه تختهی رسم فنی هم باشد. در حدود ۲۰-۲۵ تا از این میزها درست شد؛ خیلی زیبا و خوب و ارزان كه اگر میخواستیم بدهیم بیرون درست كنند، خیلی گران تمام میشد. شروع كردیم به دبیرستان هم غذا دادن.
بعد آمدیم مدرسهی نیكان كه آقای شالچیان آنجا را برای بچه یتیمهای سید ساخته بود. ما آمدیم آشپزخانهی آنجا را راه انداختیم. میگفتم: چون این مدارس برای خداست من نه تنها حقوق نمیگیرم بلكه جانم را هم میگذارم و با ماشینم برای همین كارها اینطرف و آنطرف میرفتم.
آقای علامه منزلشان ونك بود. از آنجا مقداری پیاده میآمد و صبح زود قبل از ما كه از داخل شهر با ماشین میآمدیم، در مدرسه حاضر بود؛ چه زمستان و چه تابستان! وقتی ما میآمدیم میدیدیم ایشان شاداب و بشّاش در دفتر نشستهاند، ما خجالت میكشیدیم. آقای علامه خیلی خوشقول بود و اتكایش به چیزی نبود جز خدا. ما جز صداقت و پاكی از ایشان ندیدیم. عجیب پشتكاری داشت و برای مدرسهی علوی خیلی زحمت میكشید. آقای روزبه هم مرد خیلی پاكی بود. وقتی مریض شده بود، من دنبال كار ایشان بودم، با زحمت به او قبولاندند كه به او وام بدهند كه برود خارج عمل كند. میگفت: من قرض میگیرم به شرطی كه همهی آن را از من پس بگیرید. تا روز آخر هم مدرسه میآمد و كلاس بچهها را میرفت و زمانی كه كلاس نداشت، روی تختی میخوابید به طوری كه وقتی میخواست بلند بشود، زمین میخورد.
بعد ما آمدیم با آقای میرخانی و آقای غیوری سر پل سیمان مدرسهای مطابق علوی به نام صدوق دائر كردیم. چون آقای گلزاده غفوری میگفتند: این پولهایی كه به فقیرها میدهید یك قِران یك قِران جمع كنید، یك خدمت اساسی با آن بكنید. ما آمدیم یك دسته قبض درست كردیم به امضای مرحوم حاج احمد حاج عبدالعلی؛ ما به افراد میگفتیم: ماهی چهقدر میتوانی صدقه بدهی؟ مثلا میگفت: ماهی ۲ تومان. یك قبض به همین مبلغ مینوشتیم و ماه به ماه میرفتیم از او میگرفتیم. ۶۰ هزار تومان به این شكل جمع كردیم و رفتیم سر پل سیمان ۵۰۰۰ متر زمینی خریدیم. مرحوم حاج آقای محمدیان هم جزء هیأت مدیره بود. شروع كردیم به ساختن مدرسهی پسرانه. برای امتیازش هر چه تلاش كردیم ندادند. توسط مرحوم آشیخ عباسعلی اسلامی وصل شدیم به جامعهی تعلیمات اسلامی. آقای نیرزاده روزهای پنجشنبه صبح تا ظهر وقتش را به این مدرسه میداد. ما هر چه بچه یتیم آن اطراف بود جمع كردیم كه الآن اكثرا دكتر و مهندس و وکیلاند. آنجا رشد خیلی خوبی داشت. بعد راهنمایی و دبیرستان ساخته شد؛ حدود ۲۰۰۰ متر زیربنا بود. ما سند آنجا را وقف كردیم كه به نام ما نباشد. آقای علی خواجهپیری مدیر آنجا بود. آقای احمد اشرفاسلامی هم میآمد تدریس میكرد. ما میز و صندلی آنجا را در مدرسهی علوی طبق طرح آقای علامه كه میفرمودند: جای كتاب و دفتر كنار پا باشد تا بچهها به هم نچسبند، درست كردیم خیلی زیبا و قشنگ. آقای علامه در مسائل اخلاقی و مسائل جنسی خیلی مراقب بودند.
آقای میرخانی در مدرسهی صدوق برای خانوادههای فقیر كه ۶-۵ بچه در یك اتاق بودند، خانه تهیه میکرد تا بچهها و پدر مادرها اتاق جداگانه داشته باشند و ماهیانه برنج و روغن به خانههایشان میداد. مردم هم از نظر مالی كمك میكردند. حاج آقای علامه هم در این امور خیر دخالت داشتند.
الآن از بركت مدرسهی علوی مجتمعهای آموزشی فراوانی تأسیس شده مثلاٌ مدارس نیكان، احسان، صلحا، روزبه، نرگس، طلوع، هدی از علوی ناشی شده و همه انشعاباتی از علوی است. اسم خیلی از این مدارس را فراموش كردم. وقتی آقای علامه به تأسیس مدرسه شروع كرد، بعضی از علما مخالفت كردند. دستگاه هم درگیری پیدا میكرد ولی ایشان محكم ایستاده بود. این خیلی شجاعت و شهامت میخواهد. ایشان برای مدرسهی علوی خیلی زحمت كشیدند و الحمدلله شاگردهای ایشان در دانشگاه قبول میشدند و ممتاز بودند و اینها همه كار خدا بود.