بسم الله الرحمن الرحیم
بنده محمد حسین حریرچیان از شاگردان جناب حاج آقای علامه، فارغ التحصیل دورهی۱۹ علوی و اول نیکان پزشک متخصص مغز و اعصاب هستم. حدود سال ۱۳۷۲ سکتهی مغزی خفیفی برای جناب آقای علامه پیش آمد. به این جهت خدمتشان رسیدم. خوشبختانه آن بیماری به طور کامل برطرف شد و هیچ عارضهی بعدی نداشت. کسالت ایشان برای من توفیقی بود که بعد از آن هر مورد بهداشتی و پزشکی که برای ایشان پیش میآمد، اصرار داشتند بنده را در جریان قرار بدهند. در نتیجه هفتهای و حداکثر ماهی یک بار خدمتشان میرسیدم و بعد از یک معاینهی مختصر، ایشان مطالبی را که لازم میدانستند برای بنده میفرمودند. به این ترتیب درس اخلاق ایشان در دورهی دبیرستان برای من ادامه پیدا میکرد. اغلب مطالبی که میفرمودند به نحوی اشتغال ذهنی من در طول روزهای گذشته بود که پاسخ آن را از فرمایشهای ایشان میگرفتم.
اواخر از ایشان خواسته شد که زیاد صحبت نکنند چون صحبتهای پر هیجان و استرس آور برای ایشان مناسب نبود. لذا وقتی خدمتشان میرسیدم، ایشان کتاب، مقاله یا ورقهای را میدادند مطالعه کنم و در نهایت خودشان مطالبی میفرمودند.
برای ما از دید پزشکی جالب بود که وضعیت عمومی و بنیهی ایشان واقعا در حد بسیار عالی قرار داشت. ایشان در اثر بیماری بدخیم سرطان فوت کردند و مدتها این بیماری به نواحی مختلف بدن و کبد ایشان متاستاز داده بود. چنین بیمارانی خیلی سریع به فازهای نهایی بیماری میرسند ولی ایشان علی رغم این که در ماههای اخیر تومور بزرگی به راحتی روی شکم ایشان لمس میشد ولی با کمال تعجب، از جهت وضعیت عمومی کاملا خوب بودند و آزمایشهای دورهای ایشان هیچ مشکلی را نشان نمیداد. این را میتوانیم با سلامت عمومی و بنیهی خوب ایشان توجیه کنیم که نتیجهی رعایتهایی است که ایشان در تغذیه و ورزش داشتند و به دیگران نیز توصیه میکردند.
ایشان حساسیت ویژهای به دارو داشتند. من ابتدا مایل نبودم باور کنم که این حساسیت به دارو وجود دارد و فکر میکردم ناشی از تلقین ذهنی ایشان است که چون سالهای سال دارو نخوردهاند، مصرف دارو از نظر روحی برای ایشان قابل تحمل نیست و به این دلیل واکنش نشان میدهند. ما ترفندهای زیادی به کار بستیم مثلا دارو را به مقدار کم در غذای ایشان ریختیم به صورتی که متوجه نشوند. ایشان بعد از یکی دو وعده آن را احساس میکردند و میفرمودند: مزاج تغییر کرده و ظاهرا شرایط غیر عادی پیش آمده!
ایشان در همهی زمینهها دقت وسواس گونه داشتند که قطعا یکی از رموز موفقیت ایشان، همین دقت زیاد در همهی کارها بود. این دقت در زمینهی پزشکی هم کاملا خودش را نشان میداد. ما هر توصیهای که میکردیم، ایشان با دقت خاصی از ما میخواستند مقدار و زمان و نحوهی مصرف آن مشخص بشود. مثلا اگر میگفتیم: قبل از صبحانه آب مصرف کنید، باید دقیقا مشخص میکردیم چه حجمی از لیوان آب و چند دقیقه قبل از صبحانه مصرف شود. یا مثلا تابستانها که ایشان شهرستانک میرفتند، یک بار به ایشان عرض شد اکسیژن رسانی خون به مغز در ارتفاعات دچار اختلال میشود. جلسهی بعد که خدمتشان رسیدم دیدم ارتفاع دماوند، شهرستانک، لواسان و فشم را از سطح دریا دقیقا بررسی کردهاند و از من خواستند یکی از این نواحی را برای اقامت تابستانی ایشان مشخص کنم.
آقای علامه توصیههای پزشکی را بدون کم و کاست با دقت خیلی زیادی انجام میدادند و در آن هیچ اجتهادی نمیکردند و اگر به پزشکی اطمینان داشتند، توصیههای او را با عنایت کامل انجام میدادند. مورد زیر از این جهت جالب است: زمانی که تومور در رودهی ایشان پیدا شد، با توجه به تسهیلاتی که شاگردان میتوانستند برای ایشان فراهم کنند و با توجه به شرایط خاص ایشان، به نظر میآمد بهتر است برای درمان و جراحی از امکانات خارج کشور استفاده کنند. ایشان ابتدا قبول نمیکردند و مصر بودند این کار در ایران انجام شود. من خدمتشان رسیدم و با این جملهی کوتاه که از نظر پزشکی بهتر است این سفر را بروید، بلافاصله ایشان موافقت کردند؛ در حالی که ظاهرا اطرافیان خیلی اصرار کرده بودند. در همان جلسه مقدمات سفر فراهم شد و به فاصلهی زمانی کوتاهی به این سفر رفتند و عمل جراحی در خارج به خوبی انجام شد.
مدتی بعد از جراحی تومور روده، متأسفانه کبد ایشان درگیر شد ولی علیرغم آن حدود ۳ سال غیر از هفتههای آخر که بیماری غالب شده بود، ایشان یک زندگی با کیفیت بالایی داشتند. چنین مریضی معمولا خیلی نزار شده و دردهای خیلی شدید و غیر قابل تحمل دارد و داروهای مرفینی برای او تجویز میشود و وضعیت عمومی بیمار مختل میگردد. اما ایشان تا آخر هیچ شکایتی از درد نداشتند و عارضهای در ایشان مشاهده نمیشد و در آزمایشها، همهی آنزیمها و فاکتورها در حد طبیعی بود. یک تومور با این متاستاز وسیع به کبد برای یک فرد جوان قابل تحمل نیست چه رسد به فردی مثل ایشان در سن حدود ۹۰٫ همچنین از نظر پزشکی بسیاری اوقات مریضی که این چنین درگیری وسیع کبدی پیدا میکند، عملکرد مغزی او مختل میشود ولی ما این را در ایشان ندیدیم و تا روزهای آخر ایشان از نظر ذهنی کاملا هشیار بودند و از جهت حافظه و عملکردهای عالی شعوری مشکلی نداشتند.
ایشان رژیم غذایی خیلی مطلوبی داشتند. از میوهها و سبزیهای پخته زیاد استفاده میکردند. گوشت قرمز در رژیم غذایی ایشان خیلی محدود بود. غذاهای ایشان به صورت بخارپز و آبپز تهیه میشد و از غذاهای سرخ کرده و شیرینیهای مصنوعی اصلا استفاده نمیکردند. پذیرایی ایشان یک چای کمرنگ و گاهی میوه بود.
آقای علامه به وضعیت سلامت اطرافیان خیلی عنایت داشتند. گاهی که خدمتشان میرسیدم و احساس خستگی در من میکردند، میگفتند: ساعت کاری شما باید این مقدار باشد. بعد پیگیری میکردند و به مطب زنگ میزدند و اگر من تا دیر وقت مشغول کار بودم، اظهار نگرانی میکردند.
ایشان گاهی بیمارانی را میفرستادند و بدون این که آنها بدانند، هزینهی درمان توسط ایشان تأمین میشد. بعد وضعیت آنها را پیگیری میکردند. گاهی هم هزینهی بیمارستانی بیماران را میپرداختند و از آنها چیزی گرفته نمیشد.