سخنرانی شماره 28 برای معلمان (شرح صدر)

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۲/۱۹

تعداد بازدید:۲

سخنرانی شماره 28 برای معلمان (شرح صدر)

شرح صدر



 

سخنرانی آقای علامه درباره­‌ی شرح صدر

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

وَ مَن یُرِدِاللهُ اَن یَهدِیَهُ یَشَرح صَدرَهُ لِلإسلام آیا کسی را که ما به او شرح صدر دادیم و سینه‌اش گشاده است و حوادث در او اثر نمی‌کند مثل کسی است که سینه‌اش تنگ است و از هر چیزی از جا به‌در می‌رود؟ این شرح صدر چیست؟ این همان است که می‌گوئیم: فلانی پرظرف است. آن وقت این مصادیق زیادی دارد. یکی‌اش این است که اگر به ما فحش دادند، اصلاً به روی خودمان نیاوریم و ناراحت نشویم. یکی‌اش این است که اگر عیب ما را گفتند، از جا در نرویم. یکی‌اش هم این است که اگر بچه‌مان از دنیا رفت، خودمان را به خاک و خون نکشیم.

تمام مراحل کمالیه در شرح صدر خلاصه می‌شود. این است که وقتی خداوند می‌خواهد منت بگذارد به سر پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه نمی‌گوید: من تو را پیغمبر کردم. یا دختری مثل فاطمه به تو دادم. یا دامادی مثل علی بن ابی‌طالب دادم. یانوه‌هایی مثل امام حسن و امام حسین دادم بلکه می‌گوید: ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک؟ خیلی جالب است یعنی آیا ما به تو یک روح بزرگ و سینة گشاده ندادیم که تحت تأثیر حوادث قرار نگیری؟ حضرت موسی هم وقتی می‌خواهد به طرف فرعون برود از خدا می‌خواهد که به او شرح صدر بدهد، می‌گوید رَبَّ‌ اشرَح لی صَدری. در نهج‌البلاغه هم مولی سلام الله علیه می‌فرماید:اَلمُؤمِنُ بِشرُهُ فی وَجهِه. مؤمن قیافه‌اش گشاده است. و بعد می‌فرماید: اَوسَعُ شَیءٍ صَدراً. تعبیر عجیبی است. از همه چیز سینه‌اش گشاده‌تر است.

کسی که در این مرحله از شرح صدر است اصلاً‌ حوادث در او اثر نمی‌کند، ناراحت نمی‌شود، اعصاب مصرف نمی‌کند. آن وقت این اعصاب وقتی بیهوده مصرف نشد، متمرکز می‌شود و کار صورت می‌دهد. می‌گویند این سلول‌های مغز را که خداوند به هر بشری داده، صدی نودونه‌اش استفاده نمی‌شود و صدی یک آن به کار می‌افتد و اختراعات و اکتشافات و این که یک نفر چند میلیون تلفن نیویورک را حفظ است. همه با آن یک درصد کار می‌کند. اگر ما مربی داشتیم که ما را از پراکندگی‌ها، نگرانی‌ها و ناراحتی‌ها نجات می‌داد، آن وقت نیروهای ما متمرکز می‌شد و چه برکاتی بر آن مترتب می‌گشت. یک وقت شخصی خدمت آقای بروجردی آمده بود، بعد از سی سال که می‌آمد، ایشان به اسم صدایش می‌کردند و می‌گفتند: سی سال پیش آمدی، این طور گفتی و من این طور گفتم. ایشان چه داشت که این طور بود؟ هیچ، فقط شرح صدر داشت و پرظرف بود. شخصی می‌گفت: شصت سال با آقای بروجردی بودم، حوادث در ایشان اثر نمی‌کرد. لااله الا ‌الله‌. راه چاره‌ای برای این باید پیدا کرد. برای ایشان نامة سر تا پا فحش می‌آمد، وقتی آن را می‌خواندند، می‌گفتند: این نوشته است تو دربار معاویه راه انداخته‌ای، من کجا دربار معاویه دارم؟ آن اتاق که حاج محمدحسین جواب مسائل را می‌دهد، این اتاق هم که من هستم. آقای حاج محمدحسین! معلوم می‌شود ایشان گرفتارند، پنج هزار تومان برایش ببرید. این چه عظمتی است؟! آن وقت نتیجه‌اش چه می‌شود ؟ نیروهایی ذهنی متمرکز شده، مثل ذره‌بین می‌سوزاند. این شرح صدر و پرظرفی و بزرگی روح را اگر خداوند به کسی لطف کرد، همه چیز به او داده و اگر این نشد کرة زمین هم که مال او باشد، باز می‌گوید برویم کرة ماه را بگیریم! بشر که جایی نمی‌ایستد و به مرحله‌ای قانع نمی‌شود. این را باید برایش فکری کرد. مؤمنی که سینه‌اش از همه چیز بزرگتر است، آیا اصلاً این به ذهنش می‌آید که نکند ما بمیریم؟ فکری که به همه فشار می‌آورد و ناراحتی‌ ایجاد می‌کند. چه بسا فکر مرگ انسان را می‌کشد خود مرگ چیزی نیست.

بعد مولا  می‌فرماید: و اَذَلُّ شَیءٍ نَفساً یعنی نفسش از همه چیز در نظرش ذلیل‌تر است. خودش را عزیز دردانه نمی‌داند که همه باید حرف او را گوش کنند و مطابق میل او باشند. خوب تو کی هستی که همه باید حرف تو را گوش کنند؟ تو حرف همه را گوش کن. در این صورت نیروهایش پخش نمی‌شود در مسائل مسخرة مزخرفی که بعد از گذشت زمان انسان می‌گوید: این فکرها چه بود؟ نمره کم شد، زیاد شد، لیسانس گرفتیم! آقای بروجردی را آورده بودند بیمارستان فیروزآبادی. ما هم رفته بودیم زیارتشان. ده‌ها نفر دور تا دور نشسته‌بودند. ایشان از یک طرف شروع ‌کرد به پرسیدن اسم افراد تا آخر بعد بر ‌گشت تمام آنها را به اسم نام برد و با هر یک صحبت ‌کرد. ریشة مطلب را باید گیر آورد. اگر روح بزرگ شد، حوادث در او اثر نمی‌کند. ما چه کار کردیم؟ ما هر کدام رفته‌ایم توی صندوقی و اطرافش را هم قیر گرفته‌ایم و هیچ جا را نمی‌بینیم و خیال می‌کنیم دنیا یعنی خانة ما، دنیا یعنی مدرک، دنیا یعنی لباس، دنیا یعنی انگشتر که اگر گم شد، خوابمان نمی‌برد!        

هوش را توزیع کردی بر جهات

می‌نیرزد تره‌ای آن ترّهات

ترّهات یعنی مزخرفات.

آب هوشت را کشد هر خس گیاه

آب هوشت کی رسد سوی اله

فرش را عوض کنیم. خانه را عوض کنیم. بزرگ باشد استخر هم داشته‌باشد بپریم توش!

آب هوشت را کشد هر بیخ خار

آب هوشت کی رسد سوی ثمار؟

ثمار جمع ثمر یعنی میوه. وقتی آب را ول کردی در خارستان، درخت‌های میوه خشک می‌شود! انسانیت، معنویت، صفا، خلوص، کمک‌هایی که باید به دیگران داد، این‌ها نیرو می‌خواهد، نیروها را تو در چه راهی صرف کردی؟ در این‌که مبل چی بخریم و دکور چی باشد؟ همین مزخرفاتی که همة مردم را بیچاره کرده!

 ظلم چه بود آب دادن خار را

عدل چه بود آب ده اشجار را

انرژی‌ها کجا صرف می‌شود؟ آیا ثمرة وجودی یک انسان این است که چند تکه جماد جایش را عوض کند؟ یعنی از دکان حاج مم زکی فرش را بیاریم تو خونة حاج نلبکی! خوبه دیگه؟! مبل استیل! مرواری کوب! مرواری بهش آویزون کردن! همین هرزه بازی‌ها!

ما از امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه همین را گرفتیم که شب‌های سیزدهم ماه رجب جشن می‌گیریم! نقل می‌پاشیم! سور می‌دهیم! شب‌های نوزدهم و بیست و یکم سیاه می‌پوشیم، می‌ریم احیا سینه می‌زنیم. اما این آقا آخر یک حرف‌هایی هم دارد، می‌گوید: اَلمُؤمِنُ بِشرُهُ فی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فی قَلبِهِ اَوسَعُ شَیءٍ صَدراً یک آدمی که وقتی فحشش بدهند، ناراحت نشود. عصبانیش نتوانند بکنند. وقتی فقیر شد، به ذلت نیفتد. به این حرف‌ها کاری نداریم.

گر به دولت برسی مست نگردی مردی

ور به نکبت برسی پست نگردی مردی

در هیچ حال غرور پیدا نکند. اگر پولدار شد به کسی ناز نفروشد و خاکی صفت باشد. این‌‌ها از پرظرفی است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زنش را کشته‌اند، طناب انداخته‌اند گردنش، دارند می‌برند مسجد، از آن طرف ابوسفیان آمده می‌گوید: هر قدر لشگر بخواهی می‌آورم مدینه، این‌ها را کنار بزن. حضرت لبخندی زد و فرمود: نه، نمی‌خواهم!

یک یهودی وقتی علی بن ابی‌طالب صلوات الله و سلامه علیه را در آن حال دید، شهادتین را گفت و مسلمان شد. به او گفتند: چرا آن روزی که علی در کنار پیامبر در قدرت بود مسلمان نشدی؟ گفت: این مرد قدرتمند که شجاعان عرب از ترسش خواب ندارند، الآن طناب انداخته‌اند گردنش می‌برند، زنش را هم کشتند، هیچ نمی‌گوید، معلوم می‌شود این دین حق است. آیا اگر حضرت سعة صدر نداشت، می‌توانست این طور برخورد کند؟ یا از جا در می‌رفت؟ بیست و پنج سال هم در خانه نشسته، تک‌تک آدم می‌سازد. برای یک هدف عالی پای منبر عمر می‌نشیند و پشت سر او نماز می‌خواند. الله‌اکبر! یک سر سوزن از این خصوصیات در ما شیعیان علی ولی‌الله هست؟ بوعلی می‌گوید: اَلعارِفُ هَشٌّ بَشُّ بَسّام یعنی انسان خداشناس همیشه شاد و متبسم است. این از پرظرفی اوست. یُبَجّلُ الصَّغیَر مِن تَواضُعِهِ کَما یُبَجِّّلُ الکَبیر یعنی خردسالان را هم چون بزرگسالان احترام می‌کند و یَنبَسِطُ مِنَ الخامِلِ مِثلَ ما یَنبَسِطُ مِنَ النَّبیه یعنی با آدم گمنام مثل آدم مشهور برخورد می‌کند. با همه لطفش یکسان است.

با نیک و بد خلق بود لطف تو یک‌سان

خندد به یک آئین به رخ شاه و گدا گل

یعنی گل این‌طور نیست که وقتی شاه می‌آید، خودش را باز کند، وقتی گدا می‌آید، خودش را ببندد. تو باید مثل گل نسبت به همه یک‌سان باشی. در کلاس هشت چند هفته دربارة همین یک جملة خطبة کمیل بحث می‌کردیم اِنَّ هذِهِ القُلوبَ اَوعِيَةٌ فَخَيرُها اَوعاها بهترین قلب‌ها آن است که جادارتر و وسیع‌تر باشد یعنی حوادث در او اثر نکند. حالا اگر بگویند: بزرگترین نعمتی که خداوند به کسی می‌دهد پرظرفی است، می‌گوید: نه من این را قبول ندارم، بزرگترین نعمت این است که آدم خانة بزرگ داشته باشد، معلوماتش زیاد باشد، مدرک داشته باشد. ولی این خیلی بدیهی است. اگر انسان فکر کند می‌فهمد که بالاترین نعمت که خداوند به یک نفر لطف می‌کند پرظرفی است و مسیر زندگی‌اش عوض می‌شود. حالا چطور؟ چون نعمت‌ دو قسم است: جسمی و روحی. بالاترین نعمت جسم سلامتی است. نِعمَتانِ مَجهولَتانِ اَلصِّحَّةٌ وَ الاَمان. قدر دو نعمت ناشناخته است سلامتی و امنیت. ما تا نعمت سلامتی را داریم، قدرش را نمی‌دانیم یعنی الآن چشم ما سالم است. مثل این‌که ارث پدرمان است! اما وقتی چشم ما عیب کرد و جایی را ندیدیم، اگر دکتری بگوید صد میلیون می‌گیرم، چشمت را معالجه می‌کنم می‌دهیم. یعنی سرمایة سلامتی را که داریم، قدرش را نمی‌دانیم. استاد ما می‌فرمودند: ما چیزهایی را که نداریم می‌گوئیم: چرا نداریم؟ ولی به موجودی‌های خودمان فکر نمی‌کنیم. الله‌اکبر از این جمله! هیچ شده ما یک روز صبح از خواب بیدار شویم و بگوئیم: الحمدلله ما کور نیستیم! الحمدلله با پای خودمان راه می‌رویم! ابداً این فکرها را نمی‌کنیم. همه‌اش می‌گوییم:چرا فلان چیز مطابق میل من نشد؟ چرا فلانی پشت سر من فحش داد؟ فرض بفرمائید کسی تمام کرة زمین مال او باشد. وقتی مریض است، نمی‌تواند غذا بخورد یا از لذائذ دنیا بهره ببرد. وقتی کور است، هیچ جا را نمی‌تواند ببیند، خوب حالا سند مالکیت کرة زمین مال او باشد!

این سلامتی جسم به چه نحو تأمین می‌شود؟ با پرظرفی. یعنی آن کسی که از حوادث دنیا ناراحت می‌شود، اعصابش همیشه خرد است و از سلامت جسم نمی‌تواند برخوردار باشد. در سرلوحة تمام کتاب‌های بهداشت، نشاط روح نوشته شده و اگر امروز آمار بگیرند می‌بینند صدی نود و پنج امراض، عصبی است. امراض عصبی برای چیست؟ برای کم‌ظرفی است. آدم پرظرف مرض عصبی ندارد. چون در اعماق روحش نمی‌گوید: چرا فلانی به من فحش داد؟ چرا دربارة من گمان بد کرد؟ مگر می‌توان در دهن مردم را بست؟ آدم پر ظرف می‌گوید:

به کوشش توان دجله را پیش بست

نشاید زبان بد اندیش بست

فراهم نشینند تر دامنان

که این زهد خشک است و آن دام نان

تو روی از پرستیدن حق مپیچ

بهل تا نگیرند خلقت به هیچ

چو راضی شد از بنده یزدان پاک

گراینان نگردند راضی چه باک؟

قدیم می‌گفتند: در دروازه را می‌شود بست، در دهن مردم را نمی‌شود بست! مگر می‌توانیم کاری کنیم که مردم به ما فحش ندهند یا دربارة ما گمان بد نکنند؟ مگر اختیار مغز مردم دست شما است. در رد المیزان آقای علامة طباطبایی کتابی نوشته‌بودند. شخصی گفت: خدمت ایشان رفتیم حدود دو ساعت صحبت بود که این‌جور نوشته، آن‌جور نوشته و منتظر بودیم ایشان بگوید: عجب! لااله‌الا‌الله! چرا این‌طور کرده؟ ملعون خبیث! ولی ایشان بعد از همة این‌ها فرمودند: اندیشه‌ها را که نمی‌شود مهار کرد. تمام شد. این روح بزرگ است که می‌تواند کتاب المیزان و ده‌ها کتاب دیگر را بنویسد. شخصی گفت: چهل سال با ایشان بودم، لفظ من از دهن ایشان برون نیامد. این مال پرظرفی است. آدم کم ظرف می‌خواهد خودش را نشان بدهد. چهار تا شعر الفیة ابن مالک که حفظ است، می‌خواهد بخواند که بگوید من الفیة ابن مالک را حفظ هستم. انسان پرظرف اصلاً این حرف‌ها برایش مطرح نیست. اگر کسی به یاری ولی عصر سلام الله علیه توانست مسلط بر خودش باشد، دارای اعصاب و مزاج سالم است. پیاده می‌رود، کربلا. یخ را می‌شکند می‌رود توی حوض، غذایش نان و دوغ است. چنین شخصی پرظرف بوده و خصوصیات روحی فوق‌العاده دارد و حوادث در او اثر نمی‌کند. نه این‌که تخم‌مرغ و کباب و ویتامین B و ویتامین C می‌خورد! مطلب این‌ها نیست. بزرگان از راه آرامش روح و سلطة بر عوالم، دارای مزاج سالم بودند.

و اما بالاترین نعمت روح کمالات اخلاقی است که آن هم بستگی به پرظرفی دارد. چون صفات رذیله‌ای که انسان را از درجة انسانیت به مرحلة خرس و خوک پایین می‌آورد، در نتیجة کم ظرفی است. بحث خیلی دقیق است. هم‌چنین صفات عالیه‌ای که انسان را به انسانیت می‌رساند، در نتیجة پرظرفی است. حالا چند مثال می‌زنیم. یکی از صفات رذیله حسد است که پدر انسان را در می‌آورد. اَلحَسوُد مُغتاظٌ عَلی مَن لاذَنبَ لَه یعنی حسود غضب می‌کند به کسی که گناه ندارد. شما یک دست کت و شلوار نو خریدی، این گناه است؟ ماشین خریدی، این گناه است؟ حسود از حسد شب خوابش نمی‌برد! اگر شما یک دست لباس جواهرنشان بخرید یک میلیون تومان، آیا انسان پر ظرف امکان دارد تغییری پیدا کند؟ این مال کم ظرفی است. پس حسد که ریشة تمام جنگ‌ها، خونریزی‌ها و فسادهای دنیاست، ریشه‌اش کم‌ظرفی است. انسان پرظرف به کسی حسد نمی‌ورزد. الآن تمام کرة زمین را به یک نفر بدهند، آیا ممکن است حضرتعالی ناراحت شوید که چرا او دارد و من ندارم؟ حسد غیر از غبطه است. غبطه یعنی این‌که خدایا به من هم لطف کن. ولی حسد یعنی آرزو کند نعمتی که دیگری دارد، از او سلب شود. منشأ این صفت کم ظرفی است. اَلحَسَدُ یَأکُلُ الحَسَناتِ کَما تَأکُلُ النّارُ الحَطَب. فرمایش خاتم انبیا صلوات الله و سلامه علیه است این آقا هفتاد سال نماز شب خوانده، دعای کمیل خوانده، دعای ندبه رفته، مشهد رفته، کربلا رفته، مکه رفته، با این صفت حسد تمام این زحمات طبق فرمودة خاتم انبیا صلوات الله علیه هباءً منثورا می‌شود. لااله‌الا‌الله! ریشه‌اش چیست؟ کم ظرفی. انسان پر ظرف حسود نیست، بزرگوار است، میل دارد همه در راحتی و خوشی باشند. نتیجتاً می‌تواند کار مثبت بکند. این آقا دکتر است، روزی چند هزار تومان هم گیرش می‌آید. ولی آب‌ می‌شود برای این‌که می‌گوید: فلانی شاگرد من هم نمی‌شود، چهار تا عمل جراحی می‌کند، چند صد هزار تومان می‌گیرد. نتیجتاً این حالت روحی نمی‌گذارد کار مثبت بکند چون حسد فکرش را خسته کرده و به‌جای این‌که مریض‌ها را نجات بدهد می‌کشد. ریشة تمام این مفاسد همین یک صفت حسد است که به‌نظر نمی‌آید و این معلول کم ظرفی است. الله‌اکبر! چه بحث دقیقی است.

صفت رذیلة دیگر بخل است. انسان بخیل میل ندارد به کسی چیزی بدهد. این منشأش چیست؟ می‌گوید: نه که فقیر شوم و دیگر مردم به من اعتنا نکنند. ولی انسان پرظرف اعتنا و عدم اعتنای مردم برایش فرقی نمی‌کند و اگر تمام کرة زمین دستش را ببوسند یا همة کرة زمین فحشش بدهند در او اثر ندارد. مرحوم آقای صدر می‌فرمودند: اگر شبی نامة فحش برای من نیاید، خوابم نمی‌برد!

کینۀ دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟

بس که مهر دوست آن‌‌‌جا هست جای کینه نیست.

به‌به‌به! چقدر عالی گفته! این را باید درست کرد. قلبی که پر شده از محبت خدا، همه را دوست دارد. چون همه را مصنوع و ساخته شدة او می‌داند.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است

به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر به نشود به باشد

خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

پادشاهی و گدایی بر ما یک‌سان است

که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانة عمر

دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

محتشم السلطنه کتاب اخلاقی دارد به‌نام اخلاق محتشم. این شعر در آن کتاب از خود او است:

خلق چو کشت خداست هر که دهد آب

لاجرم او در ضمان شخص کریم است

یعنی هرکه به خلق خدا کمک کند، در پناه خداست. تمام صفات عالیه معلول بزرگی روح است و تمام صفات رذیله معلول کم ظرفی است. این کینه‌ها، خودخواهی‌ها، زد و خوردها، جنگ‌ها، بی‌خوابی‌ها همه‌اش برای این است که ظرفش کم است وگرنه کسی که پرظرف است، اصلاً ناراحت نمی‌شود. فحشش بدهی یا تعریفش کنی فرق نمی‌کند، جوانی آمد مقداری به مرحوم قوام فحش داد. شخصی به این جوان گفت: قوام اهل کشف و کرامت است، به او فحش دادی، جوان مرگ می‌شوی. جوان برای عذرخواهی خدمت ایشان رسید. مرحوم  قوام گفت: کجا؟ کی؟ به طوری که جوان یقین کرد ایشان  فحش‌های او را نشنیده است. این یک انسان است، یکی هم آن بیچاره‌ای که می‌گوید: تا سرم به سنگ لحد بخورد یادم نمی‌رود!

هدف بعثت آدم تا خاتم چه بود؟ اولین شخص عالم فرمود: إنَّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق نفرمود: إنَّما بُعِثتُ که نماز شب بخونیم، بریم کربلا بلکه فرمود: لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق. مکارم اخلاق چیه؟ همان است که علی علیه‌السلام فرمود: یا کُمَیل مُر أهلَکَ أن یَروحوا فِی المَکارِم یعنی اهل خودت را امر کن بروند دنبال بزرگواری‌ها نه دنبال لیسانس، دنبال مهندس شدن و دکتر شدن! وَ یُدلِجوا فی حاجَةِ مَن هُوَ نائِم و شبانه، مخفی بروند دنبال برآوردن حاجت کسی که خواب است. کنایه از این که وقتی می‌خواهند مشکل کسی را حل کنند دار دار نکنند. اگر برای خداست، چه داعی دارد خودش را نشان بدهد؟ به‌نام کس دیگری برود قرض او را بدهد و مشکلات او را حل کند، لازم نیست کسی بفهمد. مرحوم آقای روزبه اهل زنجان بودند. فرمودند: طبیبی بود آن جا که عامل به مسائل دینی نبود. بعد از مرگ او را خواب دیدند که در یک باغ وسیع است. گفتند: تو که عملی نداشتی؟! گفت: بله یک شب زمستان نصف شب من را بردند بالا سر یک سید آن وقت‌ها برق نبود و زنجان خیلی سرد بود. چند دفعه در برف‌ها زمین خوردم. وقتی رسیدم دیدم مریض فقیری است نسخه نوشتم و پول دوایش را هم به او دادم. بعد از مرگ مرا بردند خدمت سیدالشهدا صلوات الله علیه حضرت فرمودند: به اون بچة ‌ما کمک کردی، این باغ مال توست. حالا به برکت آقا این‌جا هستم. نشانی منزل آن سید را داد. مرحوم آقای روزبه فرمودند: رفتند و دیدند بله درست است، چنین مریضی آنجا بوده و دکتری آمده نصف شب و پول هم داده. گاهی پرده را بالا می‌زنند که بشر به خود بیاید و متوجه بشود که زندگی با مرگ تمام نمی‌شود. همین ایمان به بقای روح، روح را بزرگ می‌کند چرا؟ برای این‌که کسی که می‌گوید: من صد سال باید بمانم، بعد هم که می‌میرم و خاک می‌شوم پس باید خونة خوب، ماشین خوب، زن خوب، ویلا در کنار دریا داشته‌باشم. نتیجتاً می‌زند، داغون می‌کند، آبرو می‌برد که این دو سه روزه کیف کند. اما کسی که معتقد به بقای روح است می‌گوید: عمر من جاودانه است. یعنی چه؟ صد هزار میلیارد سال؟ جاودانه! این اصلاً به‌واسطة حوادث دنیا از جا در می‌رود؟ یا اگر ماشینش را ببرند، سکته می‌کند؟ یا اگر فرشش پاره بود، غصه می‌خورد؟ ما افرادی داشتیم در سن هشتاد که در یک خانة صد متری در یک اتاق کاه‌گلی که نصفش خاک بود و نصفش فرش مندرس، زندگی می‌کردند وقتی وارد می‌شدی می‌دیدی یک دریا عظمت، یک دریا روحانیت، یک دریا نشاط و انبساط.

کینة دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟

بس که مهر دوست آن‌جا هست جای کینه نیست

چون آقایان شغلتان شغل تربیتی است، باید به یاری ولی‌عصر صلوات الله علیه افرادی تربیت کنید با روح‌هایی بزرگ وگرنه اگر به کسی فحش دادند بعد از او عذرخواهی ‌کردند و او گفت: مانعی ندارد، این روح بزرگ نیست. برخورد با خطا سه جور است: یک وقت کسی به شما می‌گوید: پدرسگ، شما هم به او می‌گوئید: مادرسگ. یک جور این است که می‌آید می‌گوید: من نفهمیدم، شما می‌گویید: اشکال ندارد. یک جور سوم هم داریم که طوری با او برخورد کنید که اصلاً بگوید: این فحش‌ها را نشنیده. الله‌اکبر! بشر تا این‌جا می‌آید.

صاف می‌باید شدن چون آینه با نیک و بد

هیچ چیز از هیچ کس در دل نمی‌باید گرفت

به‌به‌به! آینه شمر می‌آید جلویش، وقتی رد شد، در آن دیگر هیچ چیز نیست. آقای بروجردی هم می‌آید جلویش رد می‌شود، هیچ چیز در آن نمی‌ماند آقایان شما را به خدا! دورنمای این را در ذهنتان مجسم کنید، ببینید چه گلستانی می‌شود وجود شما! چه بهشتی می‌شود این دنیا برای شما!. این شعر از طهماسب قلی‌خان وحدت از بزرگان علماست.

 زکس مرنج و مرنجان زخود کس ای وحدت

که در طریقت ما غیر این گناهی نیست

 اگر ما انسان‌ها را با این عظمت تربیت کردیم، دیگر از جا در نمی‌رود. آن‌وقت لازم نیست بگوییم: آقا ببخشیدش، خدا بزرگ است می‌بخشد، گناه از کوچک، عفو از بزرگ!

گر عظیم است از تو بودستم گناه

عفو کردن از بزرگان اعظم است

این‌ها مسکن است. هیچ فایده ندارد. چرا؟ برای این‌که اگر روحش بزرگ شد، از جا در نمی‌رود تا این حرف‌ها را برایش بخواهیم بزنیم.

دریای فراوان نشود تیره به سیل

عارف که برنجد تنک آب است هنوز

یک قلم خودنویس در این حوض بشوئید آبش تغییر می‌کند اما اگر سیل بیاید توی دریا ابداً تغییر نمی‌کند؟ این را باید حل کرد. اگر انسان بخواهید بسازید، راهش این است وگرنه روایاتی از این قبیل اِیّاکَ وَ الغَضَبَ فَاِنَّ اَوَّلَهُ جُنونٌ وَ آخِرَهُ نَدَم یعنی از غضب بپرهیزید، که اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی است برای این‌که قیافه می‌شود مثل دیوانه‌ها و آخرش هم اعصابش را از دست می‌دهد یا اَلحِدَّةُ ضَربٌ مِنَ الجُنونِِ فَاِنَّ صاحِبَها یَندَمُ فَاِن لَم یَندَم فَجُنوُنهُ مُستَحکَم مسکّن است. اگر می‌خواهیم کاری کنیم که در این پهن دشت عالم پروندة ما با مرگ بسته نشود، باید انسان‌های بزرگ و پرظرف که حوادث در ایشان اثر نکند تربیت کنیم.

مرحوم خواجه عبدالله انصاری دربارة فتوت و جوانمردی می‌گوید: وَ اعلَم أنَّ مَن اَحوَجَ عَدُوَّهُ إلی شَفاعَةٍ وَ لَم یَخجَل عَنِ الَمعذِرَةِ إلَیهِ لَم یَشُمَّ رائِحَةَ الفُتُوَّة. یعنی کسی که وادار کند دشمنش بیاید از او عذرخواهی کند و وقتی می‌آید شرمنده نشود، بوی جوانمردی را نشنیده. هم ایشان می‌گوید: بدی را بدی کردن سگ گازی است، نیکی را نیکی کردن خرخاری است، نیکی را بدی کردن کار بازاری است، بدی را نیکی کردن کار عبدالله انصاری است. بدی را بدی کردن سگ گازی است، این سگ آن سگ را گاز می‌گیرد، آن هم بر می‌گردد این را گاز می‌گیرد. اگر شما پدر کسی را در آوردید که به شما فحش داده، خوب یک سگ خوبی هستید! انسان که این‌طور نیست. شده یک وقتی شما پا بگذارید روی دم سگ، بگوید: بفرمائید آقا! اشکالی ندارد! اما یک انسان خاکستر می‌ریزند روی سرش، می‌رود عیادت. موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمودند:انسان کسی است که می‌گوید اگر ده تا بگی یکی هم جوابت را نمی‌دهم. چه‌قدر ما با انسانیت فاصله داریم؟ نیکی را نیکی کردن خر خاری است. الاغ‌ها رسمشان است این پشت آن را می‌خاراند، آن بر می‌گردد پشت این را می‌خاراند. یک کسی مریض شده دیگری یک جعبه شیرینی برایش می‌آورد. دیگری هم که مریض می‌شود، این یک جعبه شیرینی برایش می‌برد ، این همان خر خاری است. نیکی را بدی کردن کار بازاری است. بعضی‌ها چون ذاتشان خبیث است. اگر دستت را عسل کنی در دهانش بگذاری، گاز می‌گیرد! بدی را نیکی کردن کار عبدالله انصاری است. اَحسِن إلی مَن أساءَ اِلََیک در کلاس هفت تقریباً یک ماه روی این شعر صحبت می‌کردیم.

بدی را بدی سهل باشد جزا

اگر مردی أحسِن إلی مَن أسا

که سعدی روایت بالا را در این شعر آورده و داستانش این است که پادشاهی در یک زمستان سرد به شکار رفته بود. مردی هم خرش در گل گیر کرده بود و به همه حتی به شاه فحش می‌داد!

بیابان و باران و سرما و سیل

فروهشته بر آفاق ذیل

یکی را خری در گل افتاده بود

ز سوداش خون در دل افتاده بود

نه دشمن برست از زبانش نه دوست

نه سلطان که این بوم و بر زان اوست

قضا شاه کشور یکی نامجوی

به نخجیرگه بد ‌به چوگان و گوی

شنید آن سخن‌های دور از صواب

نه صبر شنیدن نه روی جواب

یکی گفت: شاها به تیغش بزن

که نگذاشت کس را نه فرزند و زن

نگه کرد سلطان عالی محل

خودش در وحل دید و خر در رحل

ببخشود بر جان مسکین مرد

فرو خورد خشم از سخن‌های سرد

زرش داد و اسب و قبا پوستین

چه نیکو بود مهر در وقت کین

یکی گفتش:‌ ای پیر بی‌عقل و هوش

عجب رستی از قتل! گفتا: خموش

اگر من بنالیدم از درد خویش

وی انعام فرمود در خورد خویش

بدی را بدی سهل باشد جزا

اگر مردی احسن الی من اسا

خلاصة بحث این‌که ریشة تمام مفاسد جسماً و روحاً کم ظرفی است و ریشة تمام کمالات جسمی و معنوی پرظرفی است. حال یک همچنین صفتی را به چه قیمتی باید تهیه کرد؟ ما می‌رویم دنبال مدرک تا این چند روزة زندگی راحت باشیم. بیست سال جان می‌کنیم تا یک کاغذ پارة لیسانس یا دکترا را بگیریم تا چند سال دیگر که هستیم پول بیشتر به ما بدهند. و حال این‌که پول اصلاً ربطی به مدرک ندارد! پسرة بی‌سواد ده تا لیسانس دست به سینه‌اش هستند! در این 5 ساله پنجاه میلیون از آهن بلند کرده! در اثر این حالت پرظرفی. زمان خود ما طبله‌ای سه روز غذا نخورده حالا یک قران قرض کرده وقتی مطلع می‌شود طلبة حجرة بغلی شام ندارد، آن را  به او می‌دهد و باز بی‌شام می‌خوابد! این پرظرفی است. اما دیگری یک روز ناهار ندارد، خودکشی می‌کند! این را باید فکری کرد. مدرک چیست؟ پول چیست؟ این‌ها آرامش بشر را تأمین نمی‌کند.

فکر بهبود خود ای دل ز در دیگر کن

درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم

این آقا هفتاد سالش است، نسخه‌اش هم لنگ است اما لبخند از لبش نمی‌افتد ولی این جوان باغ صد هزار متری دارد، بهترین دختر در بغلش است، گل و بلبل و چمن، یک کاغذ از زیر بالشش در آورده‌اند که من تحملم تمام شد، فلانی به من فحش داده، بیست تا قرص خواب‌آور خورده و مرده. یک فکری به حال این باید کرد که ما چه کنیم این سرمایة عظیم را به‌دست بیاوریم؟ دنیا آسوده، آخرت آسوده، مردم از دست ما راحت، ما از دست مردم راحت، دنیا برای ما می‌شود بهشت.

اگر خداوند لطف کرد و این حال برای کسی آمد سکونت می‌آید، آرامش می‌آید، تمرکز قوا می‌آید. می‌شود یک وجود مثبت، یک مرد دانش و فضیلت، مرهم زخم اجتماع. این در دنیا، حالا می‌رویم سر آخرت آیه می‌گوید: وَلیَعفوا وَ لیَصفَحوا ألا تُحِبّونَ أن یَغفِرَاللهُ لَکُم ببخشید و گذشت کنید، دوست ندارید که خدا شما را ببخشد؟ ارتباط جملة صدر و ذیل خیلی جالب است. یعنی اگر شما پرظرف شدید، خدا هم با شما همان طور رفتار خواهد کرد و اگر نه، نه. این همه روایات دربارة خواندن قرآن هست یعنی قرآن بخوانیم و رد شویم؟ آن‌وقت چطور می‌شود؟ اگر ما در ماه رمضان تمام سی روز فقط روی این آیه کار کردید، ماه شوال شما یک آدم دیگر هستید. اما بنده سی ختم قرآن کردم، یک پول نمی‌ارزد. امروز پانصد تومان می‌گیرند یک ختم قرآن می‌کنند. قرآن بخوانیم؟ یا قرآنی بشویم؟ اگر این آیات برود در روح‌ما، دیگر کینة کسی در قلب ما راه ندارد. پس این صفتی است که اگر خداوند به ما لطف کرد، دنیا داریم، آخرت داریم، اعصاب داریم و در دنیا منشأ برکات و آثاریم.

وصلی الله علی محمد و آله




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute