برگزیده اشعار مثنوی مولوی
* اعداد بر اساس صفحات مثنوی میرخانی
* ابیاتی که انتهای آن ... دارد ابیات بعدی آن نیز مورد انتخاب استاد بوده است.
۱- با ده در جوشش گدای جوش ماست
چـرخ در گـردش اسیر هوش ماست
۷- عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
۷- دشـمن طاووس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او
۷- این جهان کوه است و فعل ما ندا
ســوی مـا آیــد نــداهـا را صـــدا
۸- کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گـرچـه باشـد در نوشتن شیر شیر
۱۱- صدهزاران دام و دانه است ای خدا
مـا چـو مــرغـان حــریــص بـینـوا ...
۱۲- گـفـت لـیـلـی را خـلـیـفـه کان تـویی
کز تومجنون شد پـریـشان و غـوی ...
۱۲- جـان هـمـه روز از لگد کـوب خـیـال
وز زیـان وســود و از خـوف زوال ...
۱۲- مــرغ بــر بــالا پـــران و ســایــهاش
مــیدود بـر خـاک و پـرّان مـرغ وش...
۱۸- انـبـیـا در کـار دنـیـا جـبـری اند
کافران در کار عقبی جبری اند
۲۱- مــادر بــتهــا بـــتِ نــفـس شـمـاسـت
زان که آن بت مار و این بت اژدهاست
۴۷- هـرکـه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
۵۰- از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یا رب کاروان در کاروان
۵۱- چون شدی من کان لله از وله
حق تو را باشد که کان الله له
۵۶- پای اسـتـدلالـیان چـوبـیــن بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
۵۸- گاه بـانـگِ زیـر را قِـبـلـه کنی
گاه گـریهی زار را قُـبـلـه زنی
۷۵- آن یـکـی نـحـوی به کشتی در نشست
رو بـه کـشتیبان نمود آن خودپرست...
۷۵- چـون بمُردی تـو ز اوصاف بشر
بـحـر اسـرارت نـهد بر فرق سر...
۸۱- آن یــکــی آمــد در یـاری بـزد
گفت یـارش کـیستی ای معتمد...
۸۴- حق تعالی خلق را گوید به حشر
ارمـغـان کـو از بـرای روز نشر؟ ...
۹۰- خلق اطفالاند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا
۹۷- از عـلی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل ...
۱۰۲- گـفـت دشـمـن را همی بینم به چشم
روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
۱۰۳- زآبگیـنهی زرد چـون سازی نقاب
زرد بـیـنـی جـمـلـه نـــور آفـتـــاب ...
۱۰۶- ایـن دهـان بر بند تا بینی عیان
چشمبند آن جهان حلق و دهان
۱۱۳- ای برادر تو همین اندیشه ای
مـابـقی تو استخوان و ریشهای...
۱۱۷- هین سگِ این نفس را زنده مخواه
کاو عـدوی جان توست از دیرگاه
۱۲۷- هرکسی گرعـیـب خـود دیدی به پـیش
کای بُدی فارغ وی از اصلاح خویش ...
۱۳۵- ای خُنُک آن را که او ایام خویش
مـغـتـنـم دارد گـذارد وام خویش ...
۱۳۶- همچو آن شخص درشت خوش سُخُن
در مــیــان ره نــشــانـد آن خـاربـُـن ...
۱۵۰- گِـل برآرند اول از قعر زمین
تـا بـه آخـر بـرکشی ماء معین
۱۶۲- پـشّـه کـی داند که این باغ از کی است؟
کاو بهاران زاد و مرگش در دی است
۱۶۸- مؤمنان در حشر گویند ای ملک
نـی کـه دوزخ بـود راه مشترک ...
۲۰۴- اولـیـا اطفال حقّاند ای پسر
غائبیّ و حاضری بس باخبر
۲۲۷- جـملهی ذرات عالـم در نهان
با تو میگویند روزان و شبان ...
۲۳۸- این طلب مفتاح مطلـوبات توست
این سپاه نصرت و رایات توست
۲۴۲- هر کسی را بهر کاری ساختند
مـیـل آن را در دلـش انـداخـتـند
۲۴۲- عاقلان خود نوحهها پیشین کنند
جـاهلان آخر به سر بر میزنند
۲۴۷- چـون بـیـارایـنـد بـهر حشر تخت
خود شفیع ما تویی آن روز سخت ...
۲۴۹- قـوم دیـگرمـی شناسم زاولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا...
۲۵۴- آنچه میگویم به قدر فهم توست
مُـردم انـدر حـسـرتِ فهم درست
۲۶۸- گوید او که روزگارم میبرند
خـود نـدارد روزگار سـودمـند...
۲۸۳- آب کم جوتشنگی آور بهدست
تا بـجوشد آبت از بالا و پست
۲۸۸- در جـوانی حمزه عمّ مصطفی
بـا زره مـیشـد مـدام اندر وغا ...
۲۹۳- از همه محرومتر خفاش بود
کاو عـدوّ آفـتـاب فـاش بـود
۲۹۷- گـفـت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربـت دیدهای بس شهـرها ...
۲۹۸- جـهـد کـن پَر را گِلآلوده مکن
لیک گوشت کر شد و پندم کهن
۳۰۷- هین مرا بگذار ای بگزیده یار
تا رسن بازی کنم منصور وار
۳۱۱- تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیـو بـانـگـت بـر زند اندر نهاد ...
۳۱۲- تـشـنـه مـینالد که کو آب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
۳۲۲- گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عـاقـبـت زان در بـرون آید سری ...
۳۲۲- آن که روزی نیستش بخت و نجات
نـنـگـرد عـقـلـش مـگـر در نـادرات
۳۲۶- بـنده مینالد به حق از درد خویش
صد شکایت میکند از رنج و نیش ...
۳۴۰- پادشاهان جهان از بد رَگی
بو نبردنـد از شـراب بندگی ...
۳۵۷- نیمِ عمرت در پریشانی رود
نـیـمِ دیـگر در پشیمانی شود
۳۵۸- هرچه نـفست خواست داری اختیار
هرچه عقلت خواست آری اضطرار
۳۵۹- تیـغ دادن در کفِ زنگّیّ مست
به که آید علم نادان را به دست
۳۶۱- در حدیث آمد که یزدان مجید
خـلـق عالـم را سه گونه آفرید ...
۳۶۱- خُرده کاری های علم هندسه
یـا نـجـوم و علم طبّ و فلسفه
۳۶۲- هم چو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حرّ ...
۳۶۳- کَـون مـیگوید: بیا من خوش پیام
وآن فسادش گفت: رو مـن لاشیام
۳۶۴- بـس انـامل رشـک استادان شده
در صناعت عاقبت لرزان شده ...
۳۶۴- از جهان دو بانگ میآید به ضد
تـا کـدامـیـن را تـوبـاشـی مـستعد ...
۳۷۸- آن که عاقل بود عزم راه کرد
عـزم راه مـشـکل نـاخواه کرد...
۳۷۹- برگذشته حسرت آوردن خطاست
بـاز نــایـد رفـتـه یاد آن هَـبـاست
۳۸۷- خـانـه بـرکن کـز عقیق آن یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن ...
۳۹۲- مشرق و مغرب چو تو بس دیدهاند
کــه ســرِ ایــشـان زتـن بـبـریـدهانـد...
۳۹۳- خضر کشتی را برای آن شکست
کـه تـوانـد کـشـتی ازفجّار رست ...
۳۹۷- گـفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست میدارم تو را...
۴۱۴- خـویـشـتن را گـم مـکن یـاوه مکوش
که تو آن هوشیّ و باقی هوش پوش ...
۴۱۵- خندهاش گیرد از آن غمهای خویش
چـون بـبـیـنـد مـستقرّ وجای خویش ...
۴۱۶- هـم چـو مـرهـم ساکن و بس کارکن
چون خرد ساکن وز او جنبان سخن
۴۱۸- ظاهرش را پشّهای آرد به چرخ
باطـنـش باشد محیط هفت چرخ
۴۱۸- احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل
تـا ابد مدهوش ماند جبرئیل ...
۴۲۹- دیو بر دنیاست عاشق کوروکر
عـشـق را عـشـق دگر برّد مگر
۴۳۵- عـقـده را بـگـشـاده گیر ای منتهی
عقدهی سخت است بر کیسهی تهی ...
۴۳۶- عـاشـقـان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اجرتِ خدمت هم اوست ...
۴۳۶- مرغ کاو ناخورده است آب زلال
انـــدر آب شـور دارد پــرّ و بــال ...
۴۴۱- زنـدگی بـی دوسـت جان فرسودن است
مرگ حاضر، غائب از حق بودن است
۴۴۱- ای مبدل کـرده خاکی را به زر
خـاک دیـگر را نـمـوده بـوالـبشر...
۴۴۱- هرکه سازد زین جهان آب حیات
زو تـرش از دیـگران آیـد ممات
۴۴۵- گـفـت ابـلـیـس لعـیـن دادار را
دام زَفتی خواهم این اشکار را ...
۴۴۸- در زمانه مر تو را سه همرهاند
زان یـکی وافیّ و آن دو غدرمند ...
۴۴۹- هوش را توزیع کردی بر جهات
مـینـیـرزد تـرّهای آن تـرّهــات ...
۴۵۱- ایـن سـخـن در سـینه دخلِ مغزهاست
در خموشی مغز جان را صد نماست ...
۴۶۰- یـار تـو چـون دشمنی پیدا کند
گُرّ رشـکِ حِـقدِ او بـیـرون زند ...
۴۶۱- ای گرفتار سبب بیرون مپر
لیک عزل آن مسبّب ظن مبر...
۴۶۲- بـا تـضـرع بـاش تـا شادان شوی
گریه کن تا بیدهان خندان شوی ...
۴۶۸- از منی بودی منی را واگذار
ای ایـاز آن پوستین را یادآر ...
۴۷۲- گفـت مجنون من نمیترسم ز نیش
صبر من از کوه سنگین است بیش ...
۴۷۶- چـندگاهی بی لـب و بیگوش شو
وانگهی چون لب حریفِ نوش شو ...
۴۹۰- شـیـخ گـفـتا خالقا من عاشقم
ور بجویم غیر تو بس فاسقم ...
۴۹۳- گر نباشد جوع صد رنج دگر
از پی هیضه برآرد از تو سر ...
۴۹۴- شـیـخ میشـد بـا مـریـدی بیدرنگ
سوی شهری نان در آنجا بود تنگ ...
۴۹۵- آن یـکـی بـا شـمع بر میگشت روز
گرد هر بازار دل پر عشق و سوز ...
۴۹۸- ایـن کـه فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است ای صنم...
۵۰۱- هـم چـنـیـن تـأویـل قد جفّ القلم
بهر تحریض است بر شغل اهمّ...
۵۱۳- با بُتِ زنده کسی که گشت یار
مرده را کی در کشد اندر کنار...
۵۴۲- مرگ همسایه مرا واعظ شده
کسب و دکّان مرا بر هم زده ...
۵۵۳- تـن فـدای خـار مـیکرد آن بلال
خواجهاش میزد برای گوشمال ...
۵۶۷- راسـت فـرمـود آن سـپـهدار بـشر
که هر آن کاو کرد از این دنیا گذر ...
۵۸۲- مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هـرکسی بـر خلقـت خود مـیتند
۵۸۵- هـر ولی را نوح وکشتیبان شناس
صحبت این خلق را طوفان شناس
۵۸۷- هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب
هم چو کشتی غرقه میگردد در آب ...
۶۰۲- ای فغان از یار ناجنس ای فغان
هـمنـشـیـن نیک جـویـید ای مهان
۶۰۳- در پی خوباش و با خوشخو نشین
خـو پـذیــریّ گُـل و روغـن بـبـیـن ...
۶۱۳- راه لــذت از درون دان نـــز بـرون
ابلهی دان جستن از قصر و حصون ...
۶۱۴- زین حجاب این تشنگان کف پرست
زآب صـافـی اوفـتـــاده دور دسـت ...
۶۴۱- زیـن سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود وآن علی مولا نهاد ...