بسماللهالرحمنالرحیم
خلاصۀ مصاحبۀ آقای سید عبدالحمید ابطحی فارغالتحصیل دورۀ 24 علوی (4/6/و27/8/1400)
من سیدعبدالحمید ابطحی متولد 1345 از کلاس اول دبستان علوی بودم. پدربزرگ ما مرحوم حاجعلیاصغر سیاهکلاه از بازاریهایی بودند که با آقای علامه ارتباط داشتند و همۀ خاندان ایشان در علوی و نیکان درس خواندند. برنامههای آشپزخانۀ علوی تحتنظر ایشان بود.
من دوست نداشتم بعد از دیپلم بیایم مدرسه درس بدهم؛ دوست داشتم با جهادسازندگی بروم در بیابانها جاده بسازیم و کارهای جهادی بکنیم. زمان ما کنکور تشریحی بود و 14 رشته هم بیشتر نمیشد انتخاب کرد، من هر 14 رشته را عمران زده بودم. بعد از فارغالتحصیلی، آرامآرام فکرمان عوض شد. سال 64 به راهنمایی نیکپرور، برای تدریس تاریخاسلام دعوت شدم. من علاقه به جلسه و درس طلبگی و عربی و تاریخ داشتم. از تدریس تاریخ دوم راهنمایی قسمت تاریخ اسلام شروع کردم. سال بعد کلاس قرآن هم اضافه شد. کمکم دلبسته شدم. در ایام موشکباران شهرها وقتی مدرسه تعطیل شد، جزوههایی تاریخی به مناسبت غدیر تهیه میکردیم و به خانه برای بچهها میفرستادیم.
آقای علامه تابستان 68 پیغام دادند که کارت دارم. رفتم شهرستانک. بعد از زمینهچینیهایی گفتند: میخواهی عمرت را چه بکنی؟ گفتم: آقا، من پای کارم! خلاصه مرا دعوت کردند به دبیرستان برای کمک معلم راهنما و من آمدم و تماموقت مشغول شدم. کمکم فکر من عوض شد در حدی که برای فوقلیسانس به جای مهندسی، علومانسانی رفتم و در دانشگاه آزاد ارشد الهیات خواندم. بعد رفتم دانشگاه شریف فلسفۀ علم خواندم.
انسان در جوانی گاهی شک و تردید میکند و رغبتها و سختیهای معیشتی او را به هم میریزد. وقتی ما خدمت آقای علامه میرسیدیم، ایشان به ما انرژی میدادند. یکدفعه که خیلی به هم ریخته بودم، خدمت ایشان رفتم، ایشان گفتند: بعضیها منتظرند امام زمان در خانهشان نامة شخصی بفرستد تا بیایند و خدمت کنند! خیلی آرام شدم، این تعبیر آن موقع خیلی بجا بود. انسان را در موقعیتی مینشاند که با عقلت بفهم، با مبانیات تصمیم بگیر و بیا بایست کار کن. ایشان ما را از احساس به عقل میبرد؛ میگفت: این همه آیه، روایت و حکم عقل در حکم همان نامۀ امام است. رویکرد آقای علامه در مسائل دینی خیلی عقلانی بود. ایشان با احساس نمیخواست آدمها را تحریک کند، میگفت: با حکم عقلت باید راه بروی. وقتی آیه و روایت و حجت عقلی هست، چه دلیلی قویتر از این میخواهی؟ دوام احساس کم است. خلاصه چون عرصۀ تعلیم و تربیت قوی بود، ما جذب آن شدیم و از کارهای جهادی و شرکت ساختمانی منصرف شدیم.
از اوایل انقلاب سروصدای فعالیت وهابیت در جنوب کشور شنیده میشد و نگرانی زیاد بود. آن موقع طالبان، داعش، بوکوحرام و القاعدهای نبود. نگرانیهایی از طرف علما مطرح میشد که وهابیها دارند در جنوب ایران نفوذ میکنند. مدرسۀ علوی همیشه نسبت به مقولات اعتقادی حساس بود و آقای علامه میخواست بنیانهای اعتقادی نسل جوان را حفظ کند. مدرسه برای ایشان طریق بود، نه هدف. الآن روشن میشود که این مرد چقدر روشن بود! یک بار آقای رحیمیان مرا صدا زدند که حاضری سفری به جنوب بروی؟ گفتم: بله! گفتند: آقای دکتر اسدی گرمارودی سفری میروند زاهدان، تو هم بیا با ایشان برو. کانون قرآن دانشگاه زاهدان ایشان را دعوت کرده بودند که برای دانشجوها صحبت کنند. ما درخدمت آقای دکتر رفتیم. ایشان با آقای وحیدی نمایندۀ رهبری در امور اهل سنت که اهل مشهد بود و در عرصۀ وهابیت تسلط داشت، ملاقات کردند که گزارشهای خیلی نگرانکننده از اوضاع منطقه داد. من این گزارشها را ثبت کردم و به تهران آوردم و به مسئولان مدرسة علوی دادم. اینها برای آقای علامه مطرح میشد و خودشان هم توجه داشتند که وهابیت تهدیدی جدی است. خلاصه ذهن ایشان درگیر شده بود. این حساسیت مدام بیشتر میشد وقتی میدیدند عربستان با شیطنت پول خرج میکند.
قبلاً سنی و شیعه در کنار هم زندگی میکردند، حتی بعضی از آنها با هم فامیل بودند. پشت این تهدید اعتقادی، تهدید امنیتی هم بود چون دستهای خارجی در کار بودند. دوستان در علوی میگفتند: مسائل امنیتی که از ما برنمیآید، ما آدم فرهنگی هستیم، اگر بخواهیم با این جریان مقابله کنیم، بهترین کار تأسیس مدرسه است. این فکر بین شاگردان علامه که عموماً افراد وظیفهمداری هستند شکل گرفت. من آن موقع یک جوان 24 ساله در سمت معلم راهنما در دبیرستان علوی بودم. بعد از آن سرباز شدم و همان موقع هم ازدواج کردم.
سنیهای جنوب شرق ایران دو گروه هستند: یک دسته بریلوی، یک دسته دیوبندی. بریلویها گرایش صوفیانه دارند و دیوبندیها گرایش حدیثی. سمت چابهار و جنوب بلوچستان بریلویها نفوذ داشتند و سمت ایرانشهر و زاهدن دیوبندیها. اینها با هم اختلاف داشتند. پول عربستان در پاکستان برای دیوبندیها هزینه میشد. طالبان، شاگردهای جریان دیوبندی هستند که گرایش اهل حدیث دارند و خیلی خشک و ظاهرگرا و ضدشیعه هستند و توسل، شفاعت و زیارت را شرک میدانند ولی بریلویها این امور را قبول دارند و حتی در رد وهابیت، کتاب مینوشتند. پول عربستان دیوبندیها را قوی کرد ولی دولت ما غفلت کرد و بریلویها را تقویت نکرد و اینها بیپول شدند و کنار رفتند. مولوی عبدالحمید از دیوبندی هاست و اولین کسی بود که بعد از پیروزی اول طالبان در افغانستان به آنان تبریک گفت و گفت خدا پشت آنهاست. متأسفانه به تدریج فضای وهابیت در منطقه رشد کرد.
در آن ایام آقای علامه توصیه کردند که دور هم بنشینید و روی شبهات وهابیت کار کنید و جواب آنها را درآورید و در کلاسها به اندازه برای بچهها بگویید. به دنبال این، جلساتی تشکیل شد که برکات و اثرات مفیدی داشت.
آقای علامه پیگیر بودند و تشویق میکردند. اوائل من و دکتر امامیجو بیشتر کار میکردیم و کارهای مطالعاتی انجام میدادیم. کمکم کار اصلیمان شد. اینها همه به همت و حمایت آقای علامه بود که ما را از جهت مالی تأمین میکردند. ایشان گاهی ما را میخواستند و میگفتند: خب عزیزجون چه خبر؟! یک چیزی بگو من خوشحال بشوم!
بعد ما وصل شدیم به مرحوم حاجآقارضای فریدونی و آقای چهلتنی و مرحوم آشیخمحمدرضا جعفری که از زمان شاه روی وهابیت کار کرده بودند. ما با آقای فریدونی هر هفته کلاس داشتیم. در طول زمان نتیجۀ این کار دهها جلد کتاب است که در اختیار صدها محقق قرار گرفته است. اولین آوردهاش هم برای مدرسه بود که میخواست بچهها در این زمینه ایمنی پیدا کنند و واکسینه بشوند.آقای علامه یک دغدغه داشتند و آن حفظ نسل معتقدِ متدینِ اهلبیتی بود لذا بحث امامت و وهابیت را دنبال میکردند.
بسیاری از این بحثها تبدیل به جزوه شد و داخل کلاسها رفت. در ابتدا خیلی جذاب بود، چون کسی از وهابیت چیزی نمیدانست. ما این مباحث را علنی مطرح نمیکردیم، تا مبادا فکر کنند با سنیها مشکل داریم و در آن ایام حتی صدا و سیما در این مسائل حرف نمیزد ولی از زمانی که القاعده به وجود آمد، داستان عوض شد.
در سالهای دهة 70 ما جلسهای تشکیل دادیم که آقای دکتر اسدی، آشیخمحمدرضا جعفری، آقای چهلتنی و آقای رحیمیان اساتید آن دوره شدند. 50، 60 نفر از فارغالتحصیلها و معلمهای باعلاقه میآمدند و مباحث نقد وهابیت که آماده شده بود، برای آنها گفته میشد. مرحوم آشیخمحمدرضا جعفری در این زمینه آدم نابغه و مسلطی بود. ما با ایشان کلاسی گذاشتیم که بحثهای قرآنی ناظر به امامت و تاریخ به ما یاد میداد که من در زاهدان از آنها خیلی استفاده کردم، مثلاً در مناظرۀ مفصلی که با یکی از شخصیتهای وهابی داشتم، بحثهای قرآنی کردم که تمامش را از آقای جعفری یاد گرفته بودم. من قبلاً با آقای جعفری ارتباطی نداشتم و آقای فریدونی را نمیشناختم، آقای علامه ما را تشویق میکرد که بروید یاد بگیرید. اگر آقای علامه این کار را شروع نمیکرد، در سالهای 81 و 82 بنیاد جعفری هیچوقت من را برای این کار دعوت نمیکرد. من رفتم مسئولیت آنجا را پذیرفتم و مؤسسه را راهاندازی کردیم، 30، 40 طلبه آمدند آموزش دیدند. بعضیهایشان محققهای بزرگی شدند که کتاب و مقاله دارند.
این روحیه در محیط مدارس نیست که وقت کسی را خالی بکنند تا کار تحقیقی و مطالعاتی کند. این اندیشۀ آقای علامه بود که انسانسازی و حفظ مکتب به شکل عملیاتی همیشه در ذهنش بود. انسان احساس میکرد ایشان بصیرت دارد و افق دور را میبیند و خدا هم برکت میدهد و کار جلو میرود. همچنانکه انسان میکارد بعد این بذر میوه میدهد. آقای علامه در موارد مختلفی گلدانهایی در علوی کاشت که بعد اینها در باغچههای بیرون تبدیل به باغ شد، مثل گروه عربی روش یا برنامۀ دوران ما یا برنامۀ نقد وهابیت و بحث امامت که به حمایت ایشان شکل گرفت. بعد برای حفظ نسل بچهشیعهها در منطقۀ زاهدان کار انسانسازی دنبال شد. مکتب آقای علامه ظرف مدرسه را پرورشگاه رشد بچهها میدانست و ایشان مدل مدرسه را پایهگذاری کرده بود. تأسیس مدرسه در منطقة محروم زاهدان جزء نیازهای ضروری بود و هیچ حساسیتی ایجاد نمیکرد. ما در طول مسیر و کار مدرسه هیچ وقت مشکلی با تسنن نداشتیم، من در سالهای حضورم در زاهدان شاگرد سنی داشتم که فارغالتحصیل شد و مهندسی برق خواند.
به هر حال 25 ساله بودم که به من گفتند: میخواهیم مدرسهای در زاهدان تأسیس کنیم، حالش را داری بروی آنجا؟ گفتم: بله! گفتند: راهاندازی مدرسه کار ساختمانی دارند، تو هم رشتهات ساختمان است و هم معلم راهنما بودی و بحث امامت را هم خواندی، جنس تو جور است. سال 71 مدرسۀ غیرانتفاعی راه افتاد. با آقای اشرفاسلامی فارغالتحصیل علوی که آن موقع در وزارت آموزش و پرورش بود طرح مسأله شد و مجوز مدرسه آماده گردید. دو سه نفر هم از آموزش و پرورش زاهدان مثل حاجآقای پارسی بازنشستۀ آموزش و پرورش و آقای طباطبایی به کار دعوت شدند. در تابستان 71 مدرسه، ساختمان نیمهکاره و رهاشدهای داشت حدود هزار متر. کارها شروع شد و مهر سال 71 مدرسه آماده گردید و شروع به کار کرد. آقای علامه مستقیم روی شکلگیری مدرسه اثر داشتند.
مدرسۀ زاهدان شاید مهمترین مدرسه در منطقۀ محروم باشد که در نوع خودش یک موفقیت فوقالعاده بود. در این منطقۀ ضعیف فرهنگی مدرسهای نمونه ایجاد شد. آقای سیستانی به مدرسه و تربیت خیلی عقیده دارند و میگویند: مهمترین وظیفۀ مرجع ساختن نسل بعد است، بروید از علوی یاد بگیرید. در سال 88 نمایندۀ آقای سیستانی در مزارشریف که مدرسۀ دخترانه و پسرانه دارند، با علوی تماس گرفتند و گفتند: میخواهیم این مدرسه را مثل علوی بکنیم، گفتیم: باید نیروهایتان را آموزش بدهیم. نیروهای پسرانه را آوردیم تهران و نیروهای دخترانه را تصمیم گرفتیم بیاوریم زاهدان. خیلی به آنها برخورد که ما آمدیم برویم تهران، علوی را ببینیم، شما ما را زاهدان میبرید! نظر این خانمها روزی که وارد مدرسۀ زاهدان شدند و روزی که خارج شدند، زمین تا آسمان فرق کرد، گفتند: اگر جای دیگری ما را میبردید، ما ضرر کرده بودیم. امام جمعة شیعیان مزارشریف حاج آقای حسینی شیفتۀ آقای علامه است، کتابهای آقای علامه را خوانده، آرزویش این است که کاری مثل آقای علامه بکند، عمیقاً به تربیت معتقد است و متأثر از مکتب آقای علامه. خلاصه مدرسۀ زاهدان که در یکی از پایینترین استانهای کشور از جهت آموزشی است، خودش الهامبخش مدارس دیگر شده است. مدرسۀ پسرانه و دخترانۀ مزارشریف از سال 93 صددرصد در کنکور افغانستان قبولی میدهد. ما به آنها گفتیم: شما موفقیت درسی بچهها را تضمین کنید، گرایش دینی آنها تأمین میشود. مکتب تربیتی آقای علامه نیاز بچه را رفع میکند، ارتقایش میدهد، او میخواهد مثل این مربی بشود، تمام عقاید و باورهایش را از او میگیرد. ما با حمایت مدرسة علوی مدرسۀ زاهدان را از جهت علمی بالا کشاندیم، به طوری که در استان اول شد. وقتی به بچهها رشد شخصیت بدهیم و آیندۀ آنها را تضمین کنیم، بچهها مذهبی میشوند. امروز در مدرسۀ زاهدان از پیشدبستانی تا دبیرستان، حدود 1400 نفر تحصیل میکنند که در طی 20 سال، بیش از 700 فارغالتحصیل داشتهاست.
تربیت نسل مهمترین جانمایۀ آقای علامه بود. یکی از معلم راهنماهای مدرسۀ زاهدان میگوید: ما وقتی تهران آمدیم و منزل بسیار ساده و محقر آقای علامه را دیدیم، کلی درس زندگی یاد گرفتیم. سال 81 وقتی مرحوم علامه در بستر بیماری بودند و ما گزارشی از مدرسۀ زاهدان ارائه دادیم، ایشان از جا بلند شدند! گویا جان تازهای گرفتند و شروع کردند به صحبت کردن!
آقای علامه به کار مدرسۀ زاهدان خیلی اهتمام داشتند، به طوری که مربیان و شاگردان آنجا حس میکردند آقای علامه برای مدرسۀ آنها حسابی متفاوت از مدارس دیگر باز کردهاند. در نتیجه تعصب فوقالعادهای نسبت به آقای علامه دارند که شاید بچههای علوی اینقدر تعصب نداشته باشند. اینها مثل اینکه در خانۀ علامه بزرگ شدند و با علامه زندگی میکنند و جلو میروند. سال 73 حدود 10 نفر معلمهای آنجا را آوردیم تهران، جلسات دانشافزایی برایشان گذاشتیم. بعد آقای علامه آمدند برای آنها صحبت کردند. آنها در همان یک جلسه، شیفتۀ آقای علامه شدند! دو سال من معلم راهنمای پیشدانشگاهی زاهدان بودم، برای اردویدرسی نوروز پیشنهاد دادیم که شاگردها را بیاوریم در اردوی بچههای علوی شرکت کنند. این پیشنهاد خلاف توقع بود، چون علوی نظم شدید خاص خودش را داشت و تا آن روز بین علوی و دیگر مدارس هیچ برنامۀ مشترکی برگزار نشده بوده ولی علوی پذیرفت. برگزاری این اردوی مشترک، گواه بر اهمیت مدرسۀ زاهدان در فکر و اندیشۀ مرحوم علامه بود. ما با اتوبوس آمدیم گرگان و از گرگان با مینیبوس آمدیم بادله، اطراف ساری که چند سال اردوی علوی آنجا بود. همانجا یک شب آقای مؤذن از راه رسید، گفت: آقای علامه با من تماس گرفتند که این بچهها از زاهدان آمدند اینجا که فقط درس بخوانند و بروند؟ اینها نباید دست خالی برگردند. بلند بشو برو آنجا برای آنها یک بحث جذاب و اثرگذار بگو. این اهتمام آقای علامه را نشان میداد که چقدر پیگیر امور مدرسۀ زاهدان بودند، انگار آنها بچههای مدرسۀ علوی بودند! اهتمام و نگاه آقای علامه در تربیت بچهها برای ما خیلی ارزشمند بود. ایشان خیلی روی این قضیه حساس بود، برای اینکه فردی وظیفهگرا بود و احساس کرده بود تشیع در آن منطقه در خطر است و باید در مقابل دشمن تشیع کار اساسی کرد تا بچهشیعهها شیعه و سربلند بمانند. البته ما با سنیها هیچ وقت مشکل و دعوا نداشتیم. ایشان رسالت خودش را حفظ اعتقاد به امامت و تربیت بچهشیعهها میدانست.
در همان سال بعد از برگشت از این اردوی مشترک پیشدانشگاهی، شاگردهای زاهدان واقعاً عوض شدند و انگیزة جدید پیدا کردند و از بچگی بیرون آمدند، چون 10 روز با بچههای علوی زندگی کردند و دیدند آنها چقدر کار و تلاش میکنند، معلمها را هم دیدند که شب و روز به بچهها رسیدگی میکردند و افقهای جدیتری برای آنها گشوده شد.
آن سال شاگردهایی که فارغالتحصیل شدند را خدمت آقای علامه آوردیم. یکی از اینها میگفت: وقتی به دیدن ایشان رفتیم، دیدیم کسی که بنیانگذار مدارس بود و خیلی آدمهای اسم و رسمدار تحویل جامعه داده بود، خانۀ بسیار سادهای داشت، در اتاقش پردههای ساده با میخ به دیوار کوبیده شده بود. آقای علامه حدیث خَیرُالنّاسِ اَنفَعُهُم لِلنّاس را خواندند و توضیح دادند بعد گفتند: دو نفر دو نفر این حدیث را برای هم بگویید. موقع خداحافظی فکر میکردیم آقای علامه عکس نمیگیرند، ولی قبول کردند و بچهها با ایشان عکس گرفتند که خیلی با این عکس حال میکنند، چون اینها تنها دورهای بودند که توانستند آقای علامه را ببینند و سال بعد ایشان فوت شدند.
آقای علامه از آن دنیا هم مدرسۀ زاهدان را مدیریت میکنند! آقای بخشانی چند سال مدیر مدرسة راهنمایی زاهدان بود. در ذهنش آمده بود که به مشهد برگردد و مدیریت راهنمایی را تحویل نیروهای جوان بدهد. یک شب آقای علامه را خواب میبیند که او را تحویل گرفتند و کارهای گذشته را تأیید کردند و توصیههایی در زمینۀ تربیت نسل در این منطقه کردند. بعد گفتند: همینجا بمان و کار کن. ایشان بعد از این خواب، تأسیس دبستان پسرانه را پیگیری کرد و خودش مدیر آن شد.
آقای علامه کاری را که به آن ایمان داشتند، پیگیری میکردند. مدرسۀ زاهدان الهامبخش و شاخص شد و روی آموزش و پرورش منطقه اثر گذاشت و بعداً در زابل و شهرهای دیگر شبیه آن ساخته شد. الآن وقتی از مدارس شهرهای دیگر یا وزارتخانه به زاهدان میآیند، مسئولان اداره آنها را میآورند این مدرسه را بهعنوان یک نقطۀ افتخار نشان میدهند و مسئولان مدرسة زاهدان هم این مسأله را مخفی نمیکنند که ما از علوی ایده و الهام میگیریم. حدود 200 نفر از فرزندان مسئولین، اساتید دانشگاهها، نیروهای نظامی، انتظامی، سپاه، قضایی، استانداری در این مدرسه درس میخوانند. مسئولین آموزش و پرورش تهران از اول به ما گفتند که بچۀ سنی هم ثبتنام بکنید و ما ثبتنام کردیم و الان هم داریم.
***
اگر رویکرد اثر سنجی داشته باشیم، باید بگوییم الان رویکرد آقای علامه به تربیت، در مدرسۀ راه هدایت زاهدان تحقق پیدا کرده و در بافت ادراکی و رفتاری کسانی که آن مجموعه را اداره میکنند و کسانی که آنجا تربیت شدند وارد شده است. ایشان فرهنگی را تأسیس کرد و به جریان انداخت. مثلاً بحث نظافت که از ویژگیهای مدرسۀ علوی بوده و از آقای علامه به ارث رسیده است، در مدیرها و معلم راهنماهای آنجا اثر کرده است، به طوری که آن را به صورت نمادی در ذهن خود دارند و در شهری که گرد و خاک زیاد است، به آن عادت کردند و خودشان میگویند ما این را از علوی یاد گرفتیم، چون مکرر آمدند و از نزدیک مدرسۀ علوی را دیدند و به مرور این به یک فرهنگ تبدیل شد.
یکی از مدیرها میگفت: یک روز دیدم یکی از بچهها زیر گلویش ورم دارد. پدر و مادرش را خواستم و اصرار کردم او را دکتر ببرند. وقتی او را دکتر بردند، معلوم شد غدۀ تیروئید او مشکل پیدا کرده است. پیگیری کردم تا او را مداوا کردند. من این را از آقای علامه یاد گرفتم که به فکر بچهها بود. ما این برخوردها را در مدارس خودمان ندیده بودیم و کسی برای ما دل نمیسوزاند.
مسئلۀ دیگر تعصب روی مدرسه و دلبستگی به آن است. مدیر آنجا میگفت: ما داخل مدرسة خودمان به خودمان ایراد میگیریم ولی در بیرون مدافع جدی مدرسهایم و این را در علوی دیدیم که همکاران تعصب و تعلقخاطر شدیدی به مدرسه دارند و شاگردان و فارغالتحصیلان به مدرسه تعلق پیدا میکنند و خود را به عنوان شاگرد فلان دورۀ مدرسه میدانند. این تعلق نوعی هویت است. انتقال این فرهنگ در بوم دیگر به این آسانی نیست ولی اتفاق افتاده و در زاهدان یک فرهنگسازی شده است. در دانشگاه سیستان و بلوچستان میگویند: این دانشجوها بچههدایتی هستند یعنی از رفتارهایشان معلوم است که شاگرد مدرسۀ هدایت هستند و با بقیه تمایز دارند. خیلی از مسئولین و روحانیون دانشگاه، بچههدایتیها را میشناسند. این استقرار فرهنگ جزء پایدارترین مدل کار فرهنگی است که ریشههایش در نهادی است که آقای علامه پای آن ایستادند تا برآمد. این بحث جدی است که ما چگونه میتوانیم ریشههای فرهنگی را در بافتهای دیگر رشد بدهیم.
یکی دیگر از چیزهایی که ما آنجا مشاهده میکنیم، الهامبخشی مستمر آقای علامه است یعنی آقای علامه جلوی چشم آنها است یعنی به حرف ایشان استدلال و استناد میکنند. یکی از مؤسسات آموزشی کنکوری به نام مرآت در سال90 تور ترکیه میبردند. ما دو نفر از مدیران مدرسه را با آنها فرستادیم. آنجا مدارس بزرگی را از نزدیک دیده بودند. مثل مجمع فاتح، بیلفن، جوشکون بعد که از سفر آمدند میگفتند: ما آنجا مدام یاد آقای علامه میافتادیم و میدیدیم کارهایی که ترکها میکنند، بهترش را در علوی دیده بودیم. آنجا مدارس فتحالله گولن را دیده بودند ولی میگفتند: آقای علامه از گولن قویتر کار کرده است. گولن در دنیا مشهور شده، ولی آقای علامه را کسی نمیشناسد. مکتب آقای علامه در تربیت اصلاً با آنها قابل مقایسه نیست، حتی در سیستم آموزشی، آزمایشگاهها، امکانات ورزشی و برنامههای اردویی هر چه آنها رو میکردند، ما قویترش را در علوی دیده بودیم. میگفتند: عجب نعمتی جلوی ما پهن بوده و ما قدرش را نمیدانستیم. اثر این سفر برای اینها بیشتر از یادگیری، اعتماد به نفس بود. سال 91 تور بازدید از مدارس چین گذاشتند. ما مدیر دیگری را فرستادیم. باز همین واکنش را از او دیدیم که میگفت: در چین چیزی قویتر از آنچه اینجا داریم، نبود، مثلاً در مورد موی سر و لباس دیسیپلینهای جدی وجود داشت. مدام یاد آقای علامه میافتادیم. خلاصه اینها با آقای علامه زندگی میکنند و آقای علامه در ذهنشان حک شده و مثل یک شاخص مسائل را با آن مقایسه میکنند.
در سفری معلمهای مدرسة زاهدان خدمت آقای علامه رسیدند. ایشان فرمودند: آقاجان، این نهجالبلاغه را باز کنید و اینجا را بخوانید. در ذهن آنها حک شده که آقای علامه مدام از نهجالبلاغه میگفت، مدام از آقای روزبه حرف میزد. مدیر دبستان که فقط یک دفعه آقای علامه را دیده بود، میگفت: آقای علامه کارهایی که خودش کرده بود را به نام آقای روزبه مطرح میکرد. خلاصه آقای علامه در ذهنشان یک شخصیت الگو و الهامبخش است و آنها خودشان را شاگرد ایشان میدانند. وقتی انسان نسبت به کسی حس شاگردی داشت، با او ارتباط روحی و فکری برقرار میکند و دوست دارد از او بخواند و بداند. گوش کردن کلیپهای آقای علامه بین آنها خیلی رایج و جذاب است.
یکی دیگر از ویژگیها این است که حرف و رفتار آقای علامه برایشان حجت و سند است و به سادگی نمیخواهند آن را کنار بگذارند. روش و سیرۀ آقای علامه در ذهن آنها به سطحی از اعتبار رسیده که یکی از معلمها میگفت: آقای علامه فرمودند معلم اگر میخواهد با کسی قرار بگذارد، جلوی مسجد قرار میگذارد نه جلوی سینما. آقای علامه این دقتها را میکردند.
مقبولیت یک اندیشه، یک شخصیت، یک فرهنگ، یک مکتب، یک مدرسه تابع عوامل زیادی است. یکی از آنها موفقیت تاریخی است، یعنی در دورهای خیلی خوب عمل کرده و مقبول واقع شده باشد. یکی از مدیرها میگفت: من خودم ابتدا مخالف گزینش بودم، بعد که چند سال کار کردم، آرامآرام عمق قضیه را فهمیدم. حالا خودش مدافع گزینش است. اینها از ابتدا تسلیم نبودند، با انگیزه آمدند همکاری کردند و آرامآرام به اصول و روشهای تربیتی آقای علامه رسیدند و تجربۀ عملیشان آن را تأیید کرد. وقتی چند مورد تأیید شد، کلیت آن را میپذیرند و اعتماد پیدا میکنند. هر چند بعد مینشینند نقادی میکنند ولی این نقادی از درون است و کل چهارچوب را زیر سؤال نمیبرند. خود اینها میگویند: ما شنیدیم آقای علامه کتابهای تربیتی میخوانده، رصد میکرده و چیزهای خوب را میآورده و در بافت مدرسه آرامآرام وارد میکرده و تغییراتی در روشها میداده. یعنی قائل به این نیستند که ما نباید روشهای خود را تغییر بدهیم ولی به اصل مکتب وفادارند. گاهی چیزهایی را به ما ایراد میگیرند و میگویند: ما به روش بهتری رسیدیم، یعنی بعضی مجتهد هم شدهاند، ولی به کل مکتب متعهدند.
ویژگی مکتبی که آقای علامه پایهگذاری کرد، کاربردی بودن آن است، یعنی در کف مدرسه کار میکند. آقای علامه یک نظریهپرداز نیست بلکه صاحب مکتب عملی تربیتی است. ایشان مسائل تربیتی را پیاده کرد. اصلاً مکتب تربیتی را به عنوان یک دانش نظری ما باید از روی رویۀ عملی ایشان بسازیم.
وقتی شما تجربۀ مدارس موفق را به مدارس شهرستانها که دغدغۀ تربیت دینی دارند میدهید و آنها میبینند که میشود این کار را کرد، این تجربه معتبر میشود. آنها دوست دارند یک نمونۀ موفق را پیدا کنند و شبیهسازی کنند. یکی از الگوهای توسعه همین است که هر کس بخواهد میتواند شبیه آن را ایجاد کند. افراد تست میکنند، میبینند چیز خوبی شد، بعد به آن نمونۀ برتر اعتماد پیدا میکنند و روشهای تربیتی آن را میگیرند. لذا کار آقای علامه مدل توسعهپذیر است. یک نمونۀ عملی حدود 70 سال پیش در تهران پایهگذاری شده، رشد کرده، موفق هم بوده، این موفقیت، نظر دیگران را جلب میکند و از روی آن شبیهسازی میکنند. خوشبختانه چون آقای علامه و آقای روزبه در دورۀ حیات خودشان این کار را به نتيجه رساندند بعد هم شاگردهایشان آن را ادامه دادند، این مکتب توسعه پیدا کرد و آرامآرام به شهرها و كشورهاي ديگر رسید. این کار اگر تقلید هم باشد مشکلی ندارد، چون رجوع به متخصص است يعني مدارس ديگر در عمل ميبينند راهنمایيهايي كه از علوي ميگيرند مؤثر است و جواب ميدهد. آنها خیلی دنبال بعد نظریاش نیستند، موفقیت عملی آن را تست میکنند. در افغانستان هم مدرسهای هست که همین نگاه را دارند و دنبال این هستند که علوی چه کار میکند و ما چقدر میتوانیم شبیه آن را درست کنیم؟ اصلاً خودشان را درگیر بحث نظری نمیکنند و از حوصله و توانشان هم خارج است.
خاطرم هست در زاهدان ظهر شهر تعطیل میشد و همه میرفتند خانه، دوباره ساعت 3 و 4 شهر فعال میشد. مسئولين مدرسۀ زاهدان اصلاً فکر نمیکردند میشود ظهر بچهها در مدرسه بمانند یا پنجشنبهها بتوانيم جلسة مادران بگذاریم. ما آرامآرام آشپزخانه راه انداختیم و جلسات والدین را شروع کردیم. حالا ما در شهرهاي ديگر به تحولات زاهدان استدلال میکنیم و میگوییم در زاهدان اين برنامهها اجرا شد، آيا در اصفهان و اهواز و تبریز و مشهد نمیشود؟ قصۀ مکتب عملیاتی و اجرایی است که الگوهایش قابل پیاده کردن است و این الگو توسعهپذیر است و امتحانش را پس داده، نه تنها در تهران بلکه در شهرها و كشورهای دیگر حتی در افغانستان و كشورهاي عربي و اروپايي شبیهسازی شده است. ممکن است گفتهشود آقای علامه چرا خودش کارش را توسعه نداد و روی یک مدرسه ایستاد؟ به نظر من این تفاوت دوران تأسیس و دوران استقرار است. در دورۀ تأسیس، توسعه آفت زاست ولی اگر الگو تولید شد، توسعه جزء لوازم آن است و در حفظ آن مؤثر است چون نمونۀ موفق را میتوانیم از طریق شبیهسازی توسعه بدهیم. مدلسازی مدرسه یک دورۀ مطالعاتی و آزمون عملی دارد تا این مدرسه به الگو تبدیل شود و قابل آموزش باشد.
وقتی در زاهدان کار مدرسه را شروع کردیم، مربیان آنجا شب و روز با ما بودند و جزئیات را میدیدند و کنار ما یاد گرفتند. ما هنگامی توجهمان جلب شد که این مکتب قابلیت الگو شدن را دارد که در زاهدان با افرادی که هیچ سابقۀ مدرسهای نداشتند وارد کار اجرایی شدیم. من مدام به علوی نگاه میکردم و شبیهسازی میکردم. ما نیاز به مستندات و مکتوبات داشتیم. متأسفانه چیز زیادی در دسترس نبود. آنچه نوشته شده بود، نوشتههای شخصی و یادداشتهایی بود که نظم و نظام نداشت ولی من همین نوشتههای پراکنده را از افراد مختلف جمع میکردم. مشکل ما اصول نبود، روشها بود که مثلاً بحث بلوغ را برای بچهها چطور بگوییم؟ و از کجا شروع کنیم؟ و چه چیزی را نگوییم؟ من این یادداشتها را طبقهبندی کردم و شروع کردم به نوشتن شرح وظایف بخشهای مختلف مدرسه مثل وظایف مدیر، معلم راهنما، خدمتکار، امور مالی.
یکی دیگر از کارها نوشتن اهداف تربیتی پایههاي مختلف تحصيلي بود. آقای دکتر خسروی وظايف معلم راهنما را نوشته بودند که من خیلی از آن استفاده کردم.
حجتالاسلام دکتر علینقی فقیهی دکترای تربیتی مسئول مؤسسة پژوهشهای حوزه و دانشگاه در قم بودند و روی مدارس اسلامی کار میکردند. ایشان علوی و آقای علامه را میشناخت و مطالعه کرده بود و خیلی علاقمند بود که مسئولین علوی را ببیند. دكتر فقیهی در سال 89 در همایش الگوهای مدیریت و تربیتی مدارس اسلامي گزارشی دادند و گفتند: مدرسة علوی الان سرزنده است و مکتب آقای علامه روشی در تربیت دارد که ما در مدارس حوزوی نداریم. ما در حوزه کار تربیتی نميکنیم، فقط کار آموزشی داریم و اگر طلبهای از چهارچوبهای ارزشی خارج شد، حذفش میکنیم، ولی در علوی اگر مشکلی پیش بیاید، مداخله میکنند و نمیگذارند شاگرد حذف شود. روشهای تربیتی آقای علامه در مدارس حوزوی قابل پیاده شدن است و ما باید آن را در مدارس حوزوی پیاده کنیم.
آقای علامه شورای مدیران مدرسۀ علوی، نیکان و احسان را برای هماهنگی این سه مدرسه پایهگذاری کردند مدتی بعد شورای ساماندهی علوی برای هماهنگی سازمانی بین مقاطع علوی تأسیس کردند. به من پیشنهاد دادند که دبیر این شورا بشوم و من 3 سال دبیر شورا بودم. ما دیدیم نسل جدید معلمهای علوی به آموزش نیاز داشتند. نوارهای سخنرانی آقای علامه و دیگران را جمع کردیم و بحثهای تربیتی را برای مستندسازی و طبقهبندی پیاده کردیم که به معلمها آموزش دهند یا عدهای پژوهش کنند. بحث فقه مدرسه از آن جلسات معلمها شروع شد. سؤالهای فقهی مورد نیاز در مدرسه را از بعضی آقایان فقها میپرسیدیم و بعد استخراج و مرتب میکردیم. بعد دیدیم مدرسة علوی باید به طور منظم یک برنامة ارتقای کادر بگذارد. همه توافق کردند. یک روز عصر همۀ کادر علوی خالی شد تا در یک برنامة آموزشی شرکت کنند. این برنامۀ آموزشی با اساتید بیرونی مثل دکتر خسرو باقری و اساتید داخل مدرسه اجرا شد. این سخنرانیها ضبط بعد استخراج و مرتب میشد. این تجربه دو سال ادامه پیدا کرد.
سال ۹۰ آقای دکتر کاشانیفرید فارغالتحصیل نیکان میخواستند مدرسة معارف تأسیس کنند که نشد. در جلسهای ما این ایده را دادیم که به جای تأسیس مدرسه بیاییم پشتیبان مدرسه تأسیس کنیم. چون مدارس شبیه ما زیاد شده و هیچ مدرسهای نمیتواند به مسائل جدید پاسخ بدهد. ملکی در خیابان ظفر متعلق به حاج آقای کاشانیفرید وقف کار فرهنگی شده بود که آن را در اختیار گذاشتند. به این ترتیب مؤسسة متن شکل گرفت. شروع به برنامهریزی کردیم. اولین بحث، بحث بلوغ بود. چند کارگروه از معلمراهنماها تشکیل شد. ما برای مؤسسه شروع کردیم به نوشتن سیاست و چهارچوبهای سازمان. دانش ضمنی که در سینهها بود، باید به یک متن تبدیل میشد. میخواستیم مکتب آقای علامه و قالب مدرسهایاش را از آب دربیاوریم. یک دورۀ آموزشی سهروزه گذاشتیم دربارة چیستی مدرسهداری دینی. از مدارس اهواز، تبریز، زاهدان، اصفهان، مشهد دعوت کردیم. به 5 نفر از مدیران و همکاران با سابقۀ علوی برنامه دادیم که خاطرات خود را بگویند. بعد معلمراهنماهای مدارس با هم گفتوگو میکردند. این دوره فوقالعاده جذاب شد. این گفتوگوها استخراج و مرتب و مدون شد. ما دو یا سه دوره این سبک را اجرا کردیم تلاشمان این بود که مباحث تکرار نشود. محصول این جلسات ۶ جلد کتاب شد. اینها سبک اولیۀ ما در تجربهنگاری بود. سبک دومی که به آن رسیدیم، این بود که یک مصاحبۀ عمیق از مدیرانی که در دورۀ خود آقای علامه مدیریت داشتند بگیریم. محصول این مصاحبهها 5 جلد کتاب شد. الگوی سوم دورة آموزشی معلمراهنما بود که محتوا و اساتید آن تعیین شدند. این تجربه هم خیلی موفق شد. همزمان با عدهای از معلمان دینی مصاحبه داشتیم. مصاحبهها ضبط، استخراج و تدوین میشد که 5 جلد آن مراحل نهایی چاپ را طی میکند مثل کتاب شناخت، جذب و تأثیرگذاری بر دانشآموز. کتاب راهبری تربیتی توسط معلمراهنما آماده چاپ است. این برنامه ادامه دارد تا تجارب به صورت کتاب درآید. به لطف خدا به الگوی خوبی برای تبدیل دانش ضمنی به دانش صریح حاصل شد.
دوستان ما، مدارس معلمراهنمایی را در دنیا پیدا کردند. دیدیم مسیحیها در انگلیس و استرالیا شبیه آن را داشتند. بعد آمدیم نظام موضوعات مدرسه را طبقهبندی کنیم. یک تابستان چند روز صبح تا عصر با مدیران مینشستیم، آنها گفتوگو میکردند. به این ترتیب نظام موضوعات مدرسهداری درآمد که همۀ برنامههای مدرسه بر اساس همین موضوعات چک میشود. ۱۴ عنوان اصلی و لایۀ دوم آن تصویب شد. این نظام موضوعات یکی از چهارچوبهای برنامهریزی علوی شده است که مصوب یک گروه از پختگان این مکتب است و ارزش علمی دارد. بعد با همت رفقا فکر کردیم پایاننامه در این موضوعات تعیین کنیم. الان نزدیک ۱۰ پایاننامه بعضی در فوقلیسانس و بعضی در دکتری را دوستان مشورت میدهند که سبکی از مطالعه و کار روی این مکتب تربیتی است.
در مورد آموزش والدین یک الگوی تعاملی با مادران از مجموعة تجارب علوی برنامهریزی شد که به روش فعال و کاربردی اجرا میشود. به این شکل که از مادرها خواسته میشود خاطرات خود را در مورد بچۀ خودشان بنویسند. حجم زیادی نمونه از خانوادهها جمعآوری شده که یک کارگروه این مثالها را تدوین و نگارش میکنند. بیان این نمونهها برای مادرها موجب همزادپنداری آنها میشود. تلاش بر این است که این مثالها را مدلسازی کنند و کتابهای کاربردی آموزش والدین را بر اساس سن رشد بچهها تألیف کنند.
دورة کرونا فرصت فضای مجازی را ایجاد کرد که در آن تجربههای جالبی شکل گرفت مثلا اولیای دانشآموزان مدارس شهرستانها در این آموزشهای مجازی شرکت کردند. الان بعضی مدارس جلسات اولیا را غیرحضوری برگزار میکنند چون خیلي از اولیا نمیتوانند در آن حضوری شرکت کنند. براي اين جلسات كلیپهای تربیتی خوبی تولید شد و راههای جدید برای ترویج این دانش و مکتب تربیتی توسعه یافته است.
ما باید با فضای آکادمیک ارتباط بگیريم، فکرکردیم هر کتابی چاپ میکنیم، یک استاد دانشگاه براي آن مقدمه بنویسد. مکتب آقای علامه برای اساتید دانشگاه جذابیت دارد. خیلی از آنها میگویند: شما چرا تا حالا خودتان را معرفی نکرده بودید؟ در دانشگاه این مسائل کاربردی به درد ما میخورد. ما باید به فضای دانشگاه ورود کنیم. آنها کمکم نظرشان جلب خواهد شد.
نکتة دیگر این که کار آقای علامه دو جنبه دارد: یکی مدرسهای و یکی حوزوی. ایشان یک روحانی خلاق، پیشبرنده، متفاوت، برآمده از حوزه و شاگرد مرحوم آقای بروجردی بود که سرمایة وجودیاش از اساتید حوزه تأمین و پشتیبانی شده بود. لذا این مکتب تربیتی به مکتب اهل بیت(ع) تعهد دارد و توسط یک شخصیت حوزوی پایهگذاری شده است. ما باید این مکتب را در حوزه ببریم. مرحوم علامه مؤسس این مکتب تربیتی یکی از مفاخر حوزه است. حوزه مطالب تربیتی را از مدرسه و آموزش و پرورش و دانشگاه قبول نمیکند و میگوید: من کارم مدرسه نیست، وظیفهام تربیت دینی است. علامه که یک مدل تربیت دینی دارد، باید به عنوان یک شخصیت حوزوی معتبر و صاحب مکتب در حوزه مطرح شود و مؤسسۀ تدوین و نشر آثار استاد علامه باید این وظیفه را به عهده بگیرد.
مرداد سال ۸۲ که آقای علامه فوت شدند، من قم زندگی میکردم از تهران به من زنگ زدند که برو هماهنگ کن در قبرستان نو سقفی برای محل تدفین آقای علامه بزنند که تشییعکنندگان فردا در گرمای تابستان اذیت نشوند. این کار تا نصف شب انجام شد. فردا با جمعیت زیادی مواجه شدم. فکر نمیکردم جمعیت زیادی بیاید، ولی دیدم این جمعیت زیاد به احترام یک مرد خدا همراه با جنازه به قم آمدند. این تکریم نشانهای بود از خدمت ارزشمندی که آقای علامه کرده بود. به هر حال ایشان حق بزرگی به گردن نسل جوان دارد. منتها باید به ابعاد این حق توجه شود و خیلی فراتر از آنچه که الان هست ادا شود. آقای علامه برای خدا و امام عصر این خدمت را کرد. این حق بچه شیعهها است در شرایطی که امروزه گرفتار مصائب فرهنگی زیادی هستند و باید پناهگاههای تربیتی داشته باشند. مرحوم علامه راه را باز کرد ولی توسعه، ترویج و جا انداختن آن وظیفۀ کسانی است که با این مکتب آشنا هستند و این حقی است که تشیع به گردن اصحاب این مکتب دارد. همه باید از زوایای مختلف همت کنند که این میراث بماند و رشد کند و تبدیل به دانش شود و روی آن نظریهپردازی شود و هم در فضای آکادمیک و هم در فضای حوزه بالنده شود و جامعه از آن بهره بگیرد و در بارۀ آن دورهها و رشتههای تخصصی بگذارند. خلاصه ما باید این مدل تربیتی را رشد بدهیم. آقای علامه خودش را وقف امام زمان کرده بود. پس اگر ما برای آقای علامه کار کنیم، برای کسی که او برایش کار میکرد کار کردهایم. او وظیفهاش را خوب انجام داد. این باید ادامه پیدا کند و خدا به کارش برکت میدهد.