تیزر قسمت نهم | زندگی و زمانه علامه کرباسچیان | حجتالاسلام محسن علیاکبریان
زندگی و زمانه علامه کرباسچیان | قسمت نهم | حجتالاسلام محسن علیاکبریان
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ مصاحبۀ حجتالاسلام محسن علیاکبریان فارغالتحصیل دورۀ 16 علوی (29/10/98)
بنده متولد سال 1337 هستم در یک خانوادۀ مذهبی – سنتی. مادر ما در توجه به بچهها و نکات تربیتی ویژگیهای خاصی داشت. یک بار آقای علامه به بنده فرمودند: اینها از ویژگیهای مادر شماست. من دبستان دولتی رفتم به نام دانش. مدرسۀ قابل قبول و خوبی بود. مدیر ما خیلی با شخصیت، مؤدب و مبادی آداب بود. سه تا از برادرهایم مدرسۀ علوی بودند. پدر ما در کار عطاری بود. یکی از دلالهای بازار به پدرم گفت: مدرسهای تازه تأسیس شده، میگویند مدرسۀ خوبی است. پدر ما اخوی بزرگ ما را آنجا ثبت نام کرد که دورۀ اول بود. بعد از او اخوی بعدی دورۀ هفتم و اخوی سوم دورۀ دوازدهم بود. برای آزمون ورودی حاجآقا سیدکاظم موسوی که بعدها معلم عربی و معلم راهنمای ما شدند مرا خیلی تحویل گرفت و مصاحبۀ نسبتا مفصلی داشت. گفتگویی که حدود 45 دقیقه طول کشید. گفتگوهای عادی مثل اینکه در خانه چه کار میکنی و به چه چیزهایی علاقه داری. بیش از آنچه لفظ پاسخهای من برایشان مهم باشد، حالت چهره و برخورد من برایشان مهم بود و چون اخوان بنده را میشناختند شناخت قابل قبولی از وضعیت خانوادگی من داشتند. دبستان علوی راهش به منزل ما دور بود و والدۀ ما مقداری دلشوره و نگرانی داشتند. آزمون ریاضی و ادبیات هم از من گرفتند، به نظر میرسید بعد علمی برای مدرسه نقش اصلی را نداشت بلکه شناخت خانوادگی و مصاحبۀ فردی با دانشآموزان مهم بود. مدرسۀ علوی دنبال نخبههای درسی نبود؛ بیشتر مسائل خانوادگی و شخصیت بچهها برایشان مهم بود؛ مگر دانشآموزی که ترمز دوره بشود. ولی اگر دانشآموزی آفتهای اخلاقی جدیای داشت مدرسه عذرش را میخواست. البته ابتدا سعی میکردند روی او مؤثر باشند و تا میتوانند او را نگه دارند. یکی از این موارد که بعد برای تحصیلات به آمریکا رفته بود میگفت: من چیزهایی آنجا دیدم که تازه فهمیدم چرا آقای علامه نسبت به مسائل غیراخلاقی حساساند و چون خانوادۀ اصیلی داشت خودش را جمع کرده بود؛ میگفت: مدرسه حق داشت مرا بیرون کند، خطا از خودم بود. شاید اوایل دلخور بود اما خیلی به مدرسه راغب است و دوست دارد به مدرسه کمکی انجام بدهد. من ندیدم مدرسه کسی را به جهت ضعف درسی اخراج کند. در نتیجه بچهها دلهوره و نگرانی درسی نداشتند. شاید بعضی از بچهها به حسب خصوصیات فردی نگرانی داشتند به جهت اینکه میخواستند در کنکور رتبههای یکی دو رقمی باشند. آقاسیدکاظم موسوی و آقای توانا با نشاطترین دبیرها بودند. غیر از آقای علامه که همیشه شاد و شنگول و سرحال و پرانرژی بودند. شخصیت آقای علامه خیلی ویژه بود. مدرسه همیشه مطالب مهمتری مثل مسائل اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی را در نظر داشت. آقای علامه و آقای روزبه میل داشتند بچهها به ردههای بالای علمی برسند لذا مشوق آموزش زبان خارجی بودند. هرچند این آموزش چیزهایی را از فرهنگ به دنبال خودش میآورد ولی مسئولین مدرسه نمیگفتند زبان نخوانید چون از جهت فرهنگ اثر منفی دارد. هرچند نسبت به کلاسهای زبان بیرون حساس بودند و بچهها را از رفتن به آنها منع میکردند. حتی مدرسه برای کلاس کنکور با یکی از این مراکز صحبت کرده بود که یک کلاس ویژه برای بچههای مدرسۀ ما اختصاص دهد و خود مدرسه برای ما ثبت نام کرده بود و رفت و آمد ما را پیگیری میکرد. چون فضاهای بیرون خصوصا قبل از انقلاب خیلی سالم نبود. برای این مدرسه زمان بیشتری بچهها را در مدرسه نگه میداشت که کمتر بیرون باشند. ما تا ساعت 16:30 کلاس داشتیم. بعد نیم ساعت زنگ مطالعۀ گروهی داشتیم که بچهها مباحثه میکردند یا تکلیف انجام میدادند. بعد فضاهای ورزشی مدرسه در اختیار بچهها بود که گاهی تا ساعت 8 شب میماندیم والیبال یا بسکتبال بازی میکردیم. فضای مدرسه برای ما خیلی جذاب بود و دوست داشتیم بیشتر در مدرسه باشیم. خلاقترین معلم آقای علامه بود؛ روشی که ایشان برای اخلاق اجرا میکرد بسیار گیرا بود. ما با آقای روزبه کلاس رسمی نداشتیم ولی به دلایلی دو سه جلسه در درسهای مختلف سر کلاس ما آمدند. ایشان خیلی ذهن فعال و بازی داشتند و در مطالب علمی بسیار خلاق بودند. آقای علامه در مسائل تربیتی نکات ویژهای را رعایت میکردند. از حافظۀ بسیار قوی برخوردار بودند و در برخورد با بچهها دقت فوقالعادهای داشتند. آقای ملکعباسی معلم کارگاه ما بود. ما کارگاه برق، آهنگری و مکانیک را با ایشان در سالهای مختلف داشتیم. ایشان خیلی با اخلاق و با حوصلۀ خیلی زیاد پاسخ تکتک بچهها را میداد و پیگیری و رسیدگی کارهای آنها را میکرد. آقای فقیهی استاد ادبیات ما بود که آقای علامه در تدوین رسالۀ توضیحالمسائل از ایشان کمک گرفته بودند. بعدها آقای علامه به ترجمۀ نهجالبلاغۀ ایشان خیلی عنایت داشتند. من قبل از اینکه وارد دبیرستان بشوم اسم و آوازۀ آقای علامه و آقای روزبه را فراوان شنیده بودم. وقتی وارد دبیرستان شدم آقای علامه را همیشه در دفتر میدیدم ولی مترصد بودم که آقای روزبه را ببینم. یک روز کلافه شدم، در خانه از اخوی پرسیدم که این آقای روزبه کجا هستند و چطور میشود ایشان را دید. برادرم خندید و گفت حتما ایشان را دیدهای؛ بعد نشانههای داد. فردا دیدم عجب! از اول سال من بارها ایشان را دیده بودم ولی نمیشناختم چون ایشان به خاطر فروتنی خاص پشت میز نمینشستند و در حیاط بین بچهها میآمدند و مخصوصا با پایههای بالاتر صحبت میکردند. ما کلاس نهم که بودیم بیماری ایشان تشدید شده بود و برای معالجه به انگلستان رفتند. بعد از برگشتن تا روزهای آخر مدرسه تشریف میآوردند ولی چون نمیتوانستند از پلهها بالا بروند سال ششمیها میآمدند در سالن نماز و کلاس ایشان برگذار میشد. ایشان به نظر بچهها اهمیت میدادند و نظر بچهها را در مورد مسائل مدرسه جویا میشدند. برادرم میگفت: معلم ریاضی ما از مدرسه رفت، یک معلم آوردند؛ آقای روزبه به بچهها گفتند ایشان را برانداز کنید و بسنجید. آقای معلم یک ساعت درس داد، آقای روزبه از بچهها پرسیده بودند: این چطوره؟ گفته بودند: خوب نیست. بچهها دو سه معلم را رد کردند تا یک معلم آوردند که خیلی برجسته بود و سؤالات سخت بچهها را به سرعت پاسخ داده بود و بچهها پسندیدند و او انتخاب شد و سالها در مدرسه تدریس داشت. وقتی حال آقای روزبه وخیم شده بود یکی از مسئولین مدرسه کلاس هفتمیها را برده بود در سالن که برای سلامتی ایشان دعا کنند. آقای علامه متوجه شدند، فرموده بودند این کار را نکنید چون این بچهها هنوز عقلشان به شرایط استجابت دعا نمیرسد. اگر مصلحت نباشد و آقای روزبه فوت کنند این بچهها نسبت به خدا بدبین میشوند که چرا دعای آنها را مستجاب نکرد. روز تشییع جنازۀ آقای روزبه کلاسها تعطیل شد و بچهها در حیاط منتظر بودند جنازه را بیاوردند و از جهت روحی خیلی ناراحت بودند. آقای علامه همان روز اقدام کردند برای اینکه حکم آقای دکتر خسروی را به عنوان مدیر از آموزش و پرورش منطقه بگیرند. دکتر خسروی معلم طبیعی رشتۀ طبیعی بود. بچههایی که مریض میشدند خود ایشان ویزیت میکرد. خود من دو سه بار به ایشان مراجعه کردم و ایشان مرا درمان کرد. سالها معلمها از نقطهنظرهای ویژۀ ایشان استفاده میکردند. نوع تدریس و رفتار و گفتار آقای علامه در کلاس اخلاق ویژگیهای خاصی داشت، اولا بسیار شاد بود، امکان نداشت در یک ساعت درس دو سه دفعه چیزهایی نگویند که بچهها از خنده ریسه نروند. بعدها از خود ایشان شنیدم که به من میگفتند بیا فلان جا سخنرانی کن و حرفهایی که سر کلاس میزنی آنجا هم بزن مردم استفاده کنند. من میگفتم وقت ندارم چون من باید عصر در خانه دراز بکشم و فکر کنم فردا سر کلاس چی بگم که بچهها بخندند. یعنی ایشان برای کلاس طرح درس داشت. همۀ کلاسها یک ساعت در هفته با ایشان درس اخلاق داشتند. فقط سال سوم صبحها میآمدیم در سالن برنامۀ قرآن صبحگاهی ایشان برای ما تفسیر سورۀ بقره را میگفتند. سال 51 آقای عدالتی درسهای اخلاق همۀ کلاسهای ایشان را ضبط کردند. انصافا همت ویژهای به کار برد. درس اخلاق آقای علامه مجموعهای بود از اعتقادات، اخلاق، احکام. مثلا مسائل بلوغ را در ضمن خنده و شوخی به صورت واضح و شفاف توضیح میدادند و حساسیتی هم برای هیچ کس پیدا نمیشد. یک روز آمدند سر کلاس و گفتند امروز میخواهیم برویم کارگاه اخلاق. ما را بردند سر حوض و در ظرف 30 ثانیه وضو گرفتند. یک بار هم زیر شیر آب وضو گرفتند. کلاس ایشان بسیار فعال و جذاب بود، سؤال میکردند، حرف میزدند. یادم نمیآید در این شش سال که با ایشان کلاس داشتیم یک دفعه کسی خسته شده باشد. آقای علامه با همۀ مشغلهای که داشتند در هفته 4 کلاس هفتم، 4 کلاس هشتم، 3 کلاس دهم، 3 کلاس یازدهم و 2 کلاس دوازدهم را جدا جدا سر کلاس میرفتند جز پایۀ نهم که سه کلاس در سالن برای قرآن صبح جمع میشدند. انگیزۀ آقای علامه برای آموزش خیلی قوی بود. انگیزهمند و هدفمند بودند و تلاش برای هدف با رفتار ایشان معنا میشد. کلاس اخلاق ایشان یک هفته ما را شارژ میکرد. ایشان حتما در ذهنشان طرح درس داشتند ولی حافظۀ ایشان عجیب بود که برای حدود 20 کلاس در هفته هیچ نوشته و یادداشتی سر کلاس نمیآوردند. گاهی اشعار بلندی را از حفظ میخواندند. از سنایی، مولوی، سعدی، حافظ اشعار حکیمانه زیاد استفاده میکردند. عنوان درس ایشان کلاس اخلاق بود. هر چند اعتقادات و احکام دینی را هم دربرمیگرفت و بخش عمدهای به مهارتهای زندگی میپرداخت. ایشان بارها به روایت پیامبر اکرم بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق اشاره میفرمودند که هدف بعثت پیامبر تکمیل بزرگواریهای اخلاقی است. از دریچۀ اخلاق به همۀ نکات میپرداختند. مهمتر از کلاسها به نظر بنده معلمینی بودند که آقای علامه انتخاب میکردند حتی دبیر فیزیک و ریاضی که چه ویژگیهایی از نظر دینی و اعتقادی داشته باشند. حتی راننده و خدمۀ مدرسه در نظر ایشان باید ویژگی خاصی دارا بود تا بچهها با هر کسی مواجه میشوند، فردی عمیقا مذهبی باشد تا خودبهخود تربیت دینی نشر پیدا کند.
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
ایشان عمیقا به این قضیه معتقد بودند.
دبیر عربی ما سال اول آقای موسویان و سال دوم و سوم آقاسیدکاظم موسوی بود. آقای شوشتری مسئول کتابخانه بودند و آقای بیات پیشنماز دورۀ اول یعنی هفتم و هشتم و نهم بود. دورۀ دوم نماز جماعت نداشتند، خودشان فرادی میخواندند و گاهی به یکدیگر اقتدا میکردند و جماعت کوچکی برقرار میشد. در درس تعلیمات دینی به طور معمول کتاب درسی تدریس میشد و ویژگی خاصی نداشت. گاهی مسابقات قرآن در مدرسه برگزار میَشد. درس اخلاق آقای علامه پربارترین درس دینی بود. آقای علامه با توجه به عمق شناختی که از دین پیدا کرده بودند مانند یک قواص ماهر بعضی از روایات و مفاهیمی که در فرهنگ دینی ما بود را انتخاب و به ما منتقل میکردند. مثلا یک سال حدود 5 ماه روی این روایت امیرالمؤمنین علیهالسلام که لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله همراه شعر و داستان کار میکردند. به نظرم یکی از کارهایی که باید نسبت به کلاسهای اخلاق ایشان انجام بشود درآوردن نکاتی است که ایشان روی آن تکیه میکردند. شاید مهمترین مباحث اخلاقی ایشان دوری از کبر و غرور بود به تعبیر ایشان از خودمان باید بیاییم بیرون. ایشان خودخواهی و منیّتها را میکوبیدند؛ این از جذابترین مطالبی بود که ایشان هر سال دنبال میکردند. استدلالها و مطالب ایشان دو دوتا چهارتا بود و جای هیچ خدشهای باقی نمیگذاشتند. مدل رفتاری و برخورد ایشان علیرغم ابهتی که داشتند طوری نبود که بچهها از ایشان فاصله بگیرند و خجالت بکشند از اینکه سؤال کنند. احکام اولیه مثل شرایط تکلیف را مقید بودند بیان کنند ولی این که دائما مسأله و احکام بگویند نه. میگفتند هر کس مسألهای برایش پیش آمد به رساله مراجعه بکند. ایشان تبلیغ مرجع خاصی را نمیکردند ولی لزوم رجوع جاهل به عالم و تقلید از مجتهد را بیان میکردند. ایشان از 4 نوع تقلید اسم میبردند: تقلید جاهل از جاهل، تقلید عالم از جاهل، تقلید عالم از عالم و تقلید جاهل از عالم. اینها را یکی یکی به زبان بچهها شرح میدادند و بر اصل تقلید به عنوان یک اصل عقلایی استدلال میکردند. ایشان به شدت به مسائل شرعی و دینی مقید بودند و به همین جهت رسالۀ مرحوم آقای بروجردی را زحمت کشیدند و طوری نوشتند که قابل استفاده برای عموم باشد. این نشان میدهد که در نظر ایشان مسائل شرعی و تقلید از مرجع و آشنایی با احکام اهمیت داشته است. بنده چون خودم ملبس به لباس روحانیت هستم به بخشهای زیادی از نقدهای ایشان به روحانیت حق میدهم. خلقیات و روحیاتی در بین بعضی از روحانیون هست که قابل نقد است. یکی مسألۀ مرید و مرادبازی است. ایشان به شدت با این امر مخالف بودند. این غیر از تقلید در حکم شرعی است. مثال میزدند که اگر ما بخواهیم ساختمان بسازیم سراغ مهندس میرویم؛ اگر مریض شدیم پیش پزشک میرویم؛ در مسألۀ شرعی هم باید سراغ کارشناس دین برویم. یعنی فقیهی که میتواند احکام را از منابع دین استنباط بکند. مرید و مرادبازی غیر از این است. یعنی حالت عاطفی و وابسته شدن به یک شخص که متأسفانه همیشه بوده است. یکی از اشکالات مرید و مرادبازی این است که گاهی مریدها یک خطا از آن مراد میبینند و بعضی از آنها از دین برمیگشتند. در بین دراویش این مریدبازیها به شدت هست. ما تنها باید گوش به فرمان ائمۀ هدی باشیم. آقای علامه با مسألۀ تقلید و آموزش علم فقه در حوزهها برای نشر معارف دین نه تنها مخالف نبود بلکه به شدت موافق بود. ایشان دارای شخصیت ویژهای بود و امکان مریدپروری را خیلی داشت ولی به شدت از آن پرهیز میکرد. گفتار و رفتارش طوری بود که به اطرافیان چنین اجازهای نمیداد. به عنوان نمونه ایشان به هیچ عنوان اجازه نمیداد پشت سرش نماز بخواند. حتی گاهی الفاظی به کار میبرد یا شوخیهایی میکرد که خودش را بشکند. مثلا در مورد پیش دبستانی علوی در جلسهای که آقای دکتر خسروی، آقای رحیمیان، حسینآقای کرباسچیان، آقای خواجهپیری، آقای دکتر فیاضبخش، آقای سعیدیان، آقای عمرانی و بنده حضور داشتیم در شروع جلسه گفتند ما خر بودیم نمیفهمیدیم! در پیشدبستانی هم میشود کارهایی کرد. گاهی تعبیرهای شدیدتری نسبت به خودشان میفرمودند که کسانی که دنبال مرید و مرادبازی باشند قطعا به کار نمیبرند. یا به قدری تند راه میرفتند که کسی دنبال ایشان راه نیفتد. در تمام رفتارهاشان دقت داشتند که کسی مرید ایشان نشود. بله استدلال را بپذیرد ولی مرید چشم و گوش بسته معنا ندارد. ایشان عمیقا موحد بودند و خدا را در زندگیها ساری و جاری میدیدند. حالا اگر کسی اخلاق، منش و طرز فکر ایشان را پسندید و آگاهانه راه ایشان را دنبال کرد غیر از مریدبازی است. یک بار برای موضوعی بنده را به منزلشان دعوت کردند؛ پیشنهادی دادند که برای آن برنامهریزی کرده بودند. بنده نکاتی را مطرح کردم، ایشان به سرعت پذیرفتند و گفتند: حق با شماست! بارها میفرمودند: چه عیبی داره یه بچۀ 7 ساله حرفی رو بزنه که منِ علامه بهش توجه نداشته باشم. از جمله ویژگیهای این مرد بزرگ که در کمتر کسی پیدا میشود این بود که ایشان یک ذره منیّت نداشتند؛ در نتیجه اگر استدلال طرف مقابل را درست میدیدند به سرعت از حرفشان دست برمیداشتند. میگفتند: معروفه که مرد اونه که از حرفش برنگرده یا حرف مرد یکیه! یکی از بزرگان گفته بود اتفاقا مرد اونه که اگر فهمید اشتباه کرده از حرفش برگرده! مردانگی یک دندگی کردن نیست. یکی از چیزهایی که بنده خیلی مجذوب شخصیت ایشان بودم همین بود که به هیچ عنوان یک ذره منیّت در وجود این مرد بزرگ نبود. نکتۀ دیگر اینکه ایشان با ظاهرسازی به شدت مبارزه میکرد، ظاهرالصلاح بودن یعنی اینکه آدم با باطن خراب ظاهر خوبی به دیگران نشان بدهد. این در قشر روحانیت و دیگران هم بوده و هست. آقای علامه این را به طور جدی نقد میکردند. شما هیچ جا تبلیغی از مدرسۀ علوی نمیبینید؛ در حالی که مدارسی یک پنجم کار علوی را انجام نمیدهند ولی تبلیغات زیادی در بوق و کرنا میکنند. ایشان میخواستند به ما یاد بدهند که گول ظواهر را نخورید و خودتان هم ظاهرسازی نکنید. ایشان به شدت به فرمایشات ائمۀ هدی علیهمالسلام مقید بودند ولی نه به این معنا که عقل را تعطیل کنید. ایشان در تمام امور روزمرۀ زندگی و ادارۀ مدرسه براساس تعقل عمل میکردند. اگر حرفی در مقابل نص آیۀ قرآن یا روایت باشد، عقل مذهبیِ سلیم میگوید این یک عیب و اشکالی در آن هست ولی ایشان به شدت منطقی بودند و سعی میکردند منطقی رفتار کنند. عبودیت معقولانه پایدار است و عبودیت کورکورانه عبودیت نیست، ابلیس و خوارج و خشکمقدس از آن در میآید. لذا تعقل پایۀ زندگی ماست، اما تعقلی که براساس شرع مقدس و فرهنگ دینی باشد. آقای روزبه میفرمودند همۀ عالم توحیدی است، همۀ علوم توحیدی است، اگر شما فیزیک و ریاضی و پزشکی را دقیق بخوانید، به خدا میرسید. همۀ این علوم جهتش توحیدی است. آقای علامه عمق مسائل دینی را از طریق تعقل خوب میفهمید. بله یک جاهایی جای عقل نیست باید برویم ببینیم قرآن و پیامبر خدا و امام صادق چی فرمودند؟ ولی همین معنا که ما باید بندگی خدا را بکنیم عقلانی است. استدلالهای دینی و مذهبی عقلانی است، اگر عاقلانه نباشد، به درد نمیخورد. آقای علامه در عین حالی که عمیقا خداباور و دینباور بودند عمیقا هم عاقل بودند یعنی در تمام امور عاقلانه عمل میکردند. ائمۀ ما با اینکه همه چیز در اختیارشان بوده ولی در رفتارهای روزانهشان برحسب عقل عرفی آدمها زندگی میکردند. ما در سال 56 فارغالتحصیل شدیم. آن زمان در رشتۀ طبیعی رشتۀ پزشکی بورس بود و در رشتۀ ریاضی مهندسی راه و ساختمان و الکترونیک؛ بنده هم راه و ساختمان رفتم ولی از آنجا که به تفکرات و منش و روش آقای علامه خیلی علاقهمند بودم با خودم حساب و کتاب کردم که ته مهندسی راه و ساختمان این است که طراحی کنیم و نقشه بکشیم و محاسبه کنیم و یک ساختمان بسازیم. خوب یک مهندس ارمنی و یهودی هم این کارها را میکند، اما تربیت بچهها را دست چه کسی بسپاریم؟ کلاه خود را قاضی کردم، دیدم من برای آن کار ساخته نشدم. با این که معدل درسهای ریاضیام در دیپلم 20 و درک ریاضیام خوب بود لذا ترک تحصیل کردم دوباره سال 57 کنکور شرکت کردم رشتۀ علوم تربیتی رفتم. سه ترم بعد به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شد. آقای علامه سالهای قبل بارها و بارها سر کلاسها و مجامع مختلف فرموده بودند که انسانسازی مهمترین کاری است که انسان میتواند انجام بدهد. علیرغم مخالفت بعضی از افراد خانواده دانشگاه تعطیل شد میخواستم برای مسألۀ ازدواج مشورتی با آقای علامه داشته باشم، وقت گرفتم منزل ایشان رفتم. بعد از اینکه صحبتمان انجام شد، بلافاصله از بنده سؤال کردند: چیکار میکنی روزها؟ گفتم فعلا دانشگاه تعطیل است. گفتند: فردا صبح بیا دبستان علوی شماره یک. فردا رفتم و با عنایتی که ایشان داشتند از شهریور 59 جزء کادر دبستان علوی شمارۀ 1 قرار گرفتم. گفتند ازدواج مسألۀ خاصی نیست، ازدواج کن. خیلی ساده و راحت تشویقم کردند و خیال من راحت شد. در مدرسه گاهی در مورد ازدواج و ارتباط با همسر در درس اخلاق نکاتی را میگفتند. کلاس ایشان واقعا درس زندگی بود. مثلا میفرمودند اگر شب ازدواج متوجه شدید دخترخانم باکره نیست، نکند به کسی بگویید و آبروی او را ببرید. تغافل و عیبپوشی کنید. آموزههای ایشان همه برمبنای شرع مقدس بود. آقای علامه در شوراهای مدرسه تشریف میآوردند و گاهی ما منزل ایشان میرفتیم. همیشه از بهترین و خوشترین زمانهای من وقتهایی بود که خدمت آقای علامه بودم. عظمت روحی، طرز فکر و منش و شخصیت ایشان برای بنده خیلی جذاب بود. سالها باید کار کرد تا ویژگیهای خاص ایشان را شناخت. خیلی چیزها را ایشان در زندگی برای ما عملا معنا کردند: هدفمند بودن زندگی، عبد واقعی خدا بودن، تلاش در عین رضا به قضای الهی، تکلیفمدار واقعی بودن، اینها جذابیتهای خاصی داشت. سال بعد وارد حوزه شدم. پدرخانم من آیتالله داووی از شخصیتهای ویژه و دیدنی بود که آقای علامه کسانی را در مسائل شرعی به ایشان ارجاع میدادند و نشستهای خصوصی با ایشان داشتند. من به تشویق ایشان وارد حوزه شدم و دو سه سال مدرسه نیامدم. بعد دوباره به مدرسه برگشتم ولی تحصیلات حوزوی را در کنارش ادامه دادم. آقای علامه به بنده برای تحصیلات حوزوی توصیه میکردند ولی میگفتند زود لباس روحانی نپوش چون مردم نسبت به روحانیت بدبین شدند و حرفت را نمیخوانند. در عین حال مشوق خوبی بودند برای اینکه افرادی بروند حوزه معارف دین را بیاموزند. ایشان در روز عید غدیر منزل عباسآقای سعیدی نژاد که مجیدآقا پسرشان همدورۀ ما بودند، عقد اخوتی بین همکلاسیهای ما برقرار کردند. در این جلسه آقای غفوری و آقای جعفری را هم دعوت کرده بودند. آقای علامه در مسائل کاملا منطقی برخورد میکردند. ایشان در اوائل تأسیس مدرسه عدهای از طلاب حوزه را آوردند تهران تا آقای روزبه و عدهای اساتید به آنها علوم جدید را آموزش دهند. بعضی از اینها بعدا از سردمداران انقلاب شدند، پس ارتباط ایشان با حوزه قطع نبود. بعد از انقلاب آقای علامه مدرسه نیامدند ولی حمایتهای بیدریغ از مدارس میکردند و به علوی و نیکان، بعد احسان و هدی عنایتهای ویژهای داشتند. دهۀ 70 آقای مناقبی میگفت: در مراسم ختمی وقتی میخواستم خداحافظی بکنم، آقای علامه در گوش من گفتند: فلانی، شبهات وهابیت بیداد میکنه، برای اون چیکار کردی؟ همچنین از فارغالتحصیلهایی که خارج از کشور میرفتند آقای علامه حمایت میکردند. برای آقای علامه تکتک آدمها موضوعیت داشتند و برای هر کدام در حد نیاز خاص خودش وقت میگذاشتند و تا جایی که دستشان میرسید کارش را دنبال میکردند یعنی افراد برایشان مهم بودند. انرژی و انگیزۀ ایشان همیشه صد بود. بنده شخصیت ایشان را خیلی میپسندم و مجذوب شخصیت ایشان بودم. آقای علامه همیشه دنبال این بودند که اگر چیز دیگری هست که بشود استفاده کرد، استفاده کنیم، اگر قدم دیگری میشود برداشت، برداریم، یعنی همیشه سعی میکردند در همۀ اموری که مربوط به مدرسه بود به روز باشند. اولین سالهایی که میخواستند برای مدرسه اردوی تابستانی داشته باشند بعضی مقدسین گفته بودند: علامه میخواد بچهها رو لخت کنه بندازه تو استخر! ولی ایشان میگفتند: تابستان نباید بچهها رها باشند یا از آزمایشگاه علوم دبستان چقدر از آقای عمرانی حمایت کردند تا این کار جا بیفتد. دکتر شکوهی میگفتند وقتی من از آمریکا میآمدم به محض اینکه میرسیدم ایشان در اولین فرصت تماس میگرفتند و مرا احضار میکردند. وقتی خدمت میرسیدم اولین چیزی که میپرسیدند این بود که چیز تازه چی داری؟ اونجا چیزی هست که به درد ما بخوره؟ خلاصه چیزی که یک قدم بتواند مؤسسه را جلو ببرد با همان انگیزۀ صد دنبال میکردند که انجام شود. رهنمودهای ایشان کارساز بود حتی روزهای پایانی عمرشان که با بعضی از دوستان عیادت ایشان رفتیم ایشان دراز کشیده بودند ولی با همان شور و حرارت 40 دقیقه در مورد انسانسازی و ارزش کار معلمی صحبت کردند. ایشان نیروی فوقالعادهای برای پیشبرد اهدافشان داشتند. بعد از اینکه رسالۀ توضیحالمسائل را نوشتند فکر کردند چیکار باید بکنند؟ وقتی به فکر تأسیس مدرسه افتادند، با تمام انرژی آن را دنبال کردند. دغدغۀ ایشان عمومی بود و مدرسۀ علوی را به این حساب دنبال میکردند که به عنوان نمونۀ دیگران بتوانند از آن استفاده کنند. بعدها مدارسی با الگوی علوی و نیکان تأسیس شد. آقای علامه دنبال فرهنگ انسانسازی بودند نه دنبال مدرسۀ علوی. علوی سرنخی بود که دیگران آن را بگیرند و جلو بروند. ایشان این حرف را فراوان میزدند که باید آدمها را ساخت، آدمها که فقط در مدرسۀ علوی ساخته نمیَشوند. نگاه ایشان جهانی بود، جهان اسلامی بود ولی مدرسهای الگویی درست کردند که دیگران بتوانند 80 درصد آن را اجرا کنند و این انسانسازی نشر پیدا کند. پس آقای علامه فقط به گردن مدرسۀ علوی ذیحق نیست، بلکه به گردن فرهنگ مملکت حق دارد. الآن آثار فکر ایشان در 70 مجتمع گسترش یافته است و هنوز هم جا دارد بیشتر بشود. ایشان نگاه جامعتری داشتند و فقط منحصر به مدرسۀ علوی نبود. گسترش تفکر آقای علامه منافع فرهنگی فراوانی دارد و سرچشمهای است که خیلی را سیراب خواهد کرد. اصل جامعه را فرهنگش تشکیل میدهد. گسترش این فرهنگ توحیدی و فرهنگ امام زمان و ائمۀ هدی علیهمالسلام وظیفۀ ماست. این فرهنگ بالنده است و رشد خواهد کرد و آثار و برکاتش سالها و قرنها خواهد بود. إنشاءالله در این مسیر سخت توفیقات الهی برای همۀ ما روز افزون باشد.