بسم الله الرحمن الرحیم
حجتالاسلام احمد نیلی، فارغالتحصیل دورۀ ۱۶ علوی (۸دی۹۷)
بنده متولد سال ۱۳۳۷ هستم. از کلاس پنجم، من و پنج نفر از دوستانم وارد دبستان علوی شدیم. حجتالاسلام سیدعلیاکبر حسینی، مدیر دبستان از ما امتحان ورودی گرفتند. بعد از کلاس پنجم و ششم به دبیرستان علوی رفتم و بعد وارد رشتۀ فیزیک دانشگاه تهران شدم. شاید انگیزهای که ما را به رشتۀ فیزیک متمایل کرد شخصیت مرحوم آقای روزبه بود، چون ایشان استاد فیزیک بودند. وقتی انقلاب فرهنگی شد، آمدم قم و مشغول تحصیل شدم و وقتی دانشگاهها باز شد، بعد از تمامکردن کارشناسی فیزیک، به فلسفه رو آوردم و ارشد و دکتری رشتۀ فلسفۀ غرب را تمام کردم.
منزل ما در خیابان ایران بود. صبحها با پدرم مسجد میرفتم. آن زمان حاج آقا مصطفی فائق اقامۀ جماعت میکردند. آقای حسینی هم در آن جماعت شرکت داشتند و بنده را دیده بودند. یک روز صبح آقای حسینی در مدرسه سر صبحگاه با صدای بلند فرمودند: «آفرین بر آقای نیلی که صبح به نماز جماعت میآید.» این برای من خیلی شیرین بود و در من اثر گذاشت.
در دبستان علوی بهداشت، تغذیه و نظافت محیط خیلی رعایت میشد. آقای حسینی در برنامۀ نماز نکات اخلاقی قشنگی برای ما میگفتند. ما اولین دورهای بودیم که به ساختمان جدید دبستان علوی شمارۀ دو وارد شدیم. آقای حسینی هر روز مطالبی میفرمودند و فردایش میگفتند یکی از دانشآموزان بیاید آن را برای بقیه تعریف کند. دانشآموزان میآمدند و عین مطالبی را که آقای حسینی بیان کرده بودند ارائه میدادند. گاهی صحنههای قشنگی در این ارائهها رخ میداد. هنگامی که آقای دکتر بهشتی از آلمان به ایران آمدند، آقازادهشان محمدرضا در کلاس ششم همدورۀ ما شد. آقای حسینی ایشان را میآورد جلوی ما و با او مصاحبه میکرد؛ مثلاً میپرسید آموزش در آلمان به چه صورت بود یا بچهها چطور درس میخواندند.
در دبستان علوی به خط خیلی اهمیت میدادند. آقای شریفنسب معلم کلاس ششم ما بودند. ایشان خیلی خوب روی خط کار میکردند. با آموزشهایی که ایشان دادند، خطم نمونه شد و جایزه هم به من دادند. پسر آقای عسکراولادی همدورۀ ما بود و در تئاتر، نمایشهای قشنگی ارائه میداد. آقای خلیلی معلم کلاس پنجم هم، کلاس را با شعر و ادبیات خیلی بانشاط نگه میداشت.
به دبیرستان که وارد شدیم با آقای علامه کلاس اخلاق داشتیم. مباحث این درس نشاندهندۀ عمق فکری ایشان بود. ایشان روایت «مَن كانَت هِمَّتُهُ ما يَأْكُل...»[1] را در کلاس هفتم برای ما میگفتند. افق دید ایشان خیلی وسیع بود، یعنی دور را میدیدند. در سنی که ما بودیم نمیفهمیدیم این روایت چه جایگاهی دارد و چگونه ارزش شکم و مادیات را در نظر ما پایین میآورد. در سال هفتم هر کلاس بهصورت جداگانه با ایشان درس داشت، ولی در سالهای بالاتر این کلاس به صورت مشترک و بین پایهای در نمازخانه تشکیل میشد. در همۀ سالها صبحها یک ربع کلاس قرآن داشتیم که اندوختههای خوبی از آن کلاسها داریم. آقای محدث شرح و ترجمۀ سورۀ آلعمران را برای ما میگفتند. کلاس سوم دبیرستان، آقای علامه هر روز صبح در نمازخانه، بهجای درس اخلاق، تفسیر سورۀ بقره را سر ساعت قرآن برای ما میفرمودند.
ما از زبان معلمان دبستان دربارۀ عظمت شخصیت آقای علامه چیزهایی شنیده بودیم. یک بار هم وقتی کلاس ششم بودیم، ما را برای آشنایی با دبیرستان به آنجا بردند. از جاهای مختلف دبیرستان بازدید کردیم. آقای محدث نیز در آزمایشگاه فیزیک، برای ما آزمایشی انجام داد.
من خود را مدیون مدرسۀ علوی میدانم و این مدرسه همیشه در ذهن من از عظمت برخوردار است. بزرگان علوی، در درجۀ اول آقای علامه و آقای روزبه، در وجود ما بسیار اثرگذار بودند. آقای روزبه گاهی تشریف میآوردند سر کلاس تا نحوۀ تدریس دبیر را ببینند یا اگر معلم نبود، بهجای او میآمدند. همین اوقات کوتاه فوقالعاده اثرگذار میشد و ما شاکلۀ وجودی خودمان را از علوی میگرفتیم. این تأثیرات عمیق بود، برای همین هنوز اثر آن در ما وجود دارد، بهطوریکه خانواده و نزدیکان اذعان دارند که ما محصولات علوی هستیم.
آقای علامه بحث بیاعتباری دنیا و سادهزیستی را برای ما میگفتند و چون هم در منش و بینش خودشان بود و هم بهطور عمیق در این مسائل وارد میشدند، رسوخ عمیقی در ما میکرد. هنوز هم بحمد الله این اثر باقی مانده و با تحولات اجتماعی این سادهزیستی در ما تغییر نکرده است.
فکر آقای علامه واقعاً نظاممند بود و نظام فکری منسجمی داشتند. ایشان نقاط اصلی تربیت را شناخته بودند و روی همان نقاط دست میگذاشتند. آقای علامه در چهارچوب فکری خودشان چند شاهکلید تربیتی داشتند و معتقد بودند اگر آنها درست بشود، بقیۀ رفتارهای اخلاقی نیز تنظیم میشود. روح تعالیم ایشان یکی بود و ایشان هر سال همان را تکرار میکردند. شاهکلیدها اینها بودند: یکی عظمت روح، دیگری بقای روح و ایمان به غیب و براساس آن موضوع حقالناس. بهنظر من راه تربیت همین است. تعالیم آقای علامه یک هویت به دانشآموزان علوی میداد. بهاینجهت فارغالتحصیلهای علوی نوعاً این مشخصهها را دارند: اعتقاد به بقای روح، روحیۀ سادهزیستی، رعایت حقالناس و توجه به انسانسازی. خود من در فضای دانشگاهیِ فیزیک بودم، ولی نگاه آقای علامه به تربیت و انسانسازی من را بهسمت تعلیموتربیت کشید. الان کار در مدرسه و تربیت نسل جوان را هدف اصلی زندگی خودم قرار دادهام و در کنار آن در حوزه نیز تدریس میکنم و از این مسیر بهلطف الهی راضی هستم. اهداف تربیتی تکرار و مداومت میخواهد تا در روح مستقر شود.
آقای علامه تیزبینی و مراقبت عجیبی داشتند. ایشان مثل نجاتغریقی بودند که کنار استخر ایستاده باشد و با دقت نگاه کند که چهکسی دارد غرق میشود تا او را بگیرد. چشمان نافذ این مرد بزرگ نقطههای خطر و لغزش بچهها را میدید. این مراقبتهای رفتاری آن هم برای چهارصد دانشآموز، بهطور جزئی و با آن ریزنگری و دقت، از آیات الهی است. من در کلاس ششم دبیرستان مایل بودم هم به حوزه بروم هم دانشگاه. به ذهنم آمد برای تحصیلات دانشگاهی بروم مشهد که در کنار حرم مطهر امام رضا(ع) درس بخوانم. گرایش معنوی من هم بالا بود. یک شب آمدم منزل. پدرم گفت: «آقای علامه تلفن زدند که شما میخواهی برای ادامۀ تحصیل بروی مشهد و فرمودند که نروی.» من به آقای علامه چیزی نگفته بودم. نفهمیدم ایشان از کجا به این نکته رسیدند و چطور با تیزبینی تشخیص دادند که به صلاح من نیست. به پدرم گفته بودند: «او را از رفتن به مشهد منع کنید.» بعدها به عمق این نظر واقف شدم.
بعضی از دوستان کلاس ما بهخاطر گرایشهای معنویشان با شخصی مرتبط شده بودند که بعداً فهمیدیم ازجهات فکری انحراف اعتقادی دارد. آقای علامه متوجه این جریان شدند و در یکی از درسهای اخلاق یکدفعه بحث را به فضای متناسب با این مسئله کشاندند. آن شخص شیخیمسلک بود و مباحثش بچهها را جذب میکرد. حرفهای عرفانی ولی انحرافی میزد. من به این جلسات نرفتم، ولی بعضی دوستان درگیر آن شدند. آقای علامه خیلی تلاش کردند تا این دوستان را نجات دهند. تیزبینی ایشان از آیات الهی بود و با محاسبات عادی جور درنمیآمد. این ویژگی ورای یک هوش سرشار است. من در کلاس هشتم به وسواس مبتلا شدم. آقای علامه فهمیدند و چند بار مرا بردند به دفتر و مطالب کتاب الوسواس وعلاجه را برای من توضیح دادند. حتی من را جهت تقویت جسمی پیش آقای دکتر قریب فرستادند. به دکتر گفتم: «من دیگر نمیخواهم بروم علوی.» دکتر قریب خیلی حالت روحانی و معنوی داشت. ایشان در جواب، این آیه را برای من خواند: «قالَ أتَستَبدِلونَ الَّذي هُوَ أدنىٰ بِالَّذي هُوَ خَيرٌ»[2]. میخواست بگوید مگر علوی را میشود با چیزی عوض کرد. بهنظرم پسرعموی ایشان آقای محمد قریب در مدرسه استاد ادبیات بود و بهاینجهت دکتر قریب با علوی آشنایی داشت.
در دبیرستان علوی عصرها ساعت چهارونیم که زنگ میخورد، نیم ساعت زنگ مطالعه داشتیم. بهنظر من این تدبیر بهخاطر عدماختلاط ما با دختران دانشآموز مدرسۀ مجاور بود. در کنار دبیرستان ما هنرستان مختلطی بود. مدرسه برای اینکه کلاسهای آن هنرستان به حیاط اشراف نداشته باشد، ایرانیت بلندی روی نردهها کشیده بود. این زنگ مطالعه برای این بود که وقتی ما از مدرسه مرخص میشویم، آن دخترها زودتر تعطیل شده و رفته باشند تا تداخل پیش نیاید. آقای علامه نکات را عمیق میدیدند. این ریزبینیها و ریزسنجیهای استاد واقعاً گفتنی نیست و دیگر نمونه ندارد.
آقای علامه انصافاً به بزرگان روحانیت احترام میگذاشتند. ایشان در درس اخلاق تأکید میکردند: «اگر شبههای دارید، خدمت علامه محمدتقی جعفری یا آقای شیخ محمدتقی شریعتمداری برسید و اعتقاداتتان را پیش آنها محکم کنید.» هرچند ایشان به بعضی روحانیهای غیرمتعهد اشکالاتی وارد میدانستند.
ما جلساتی خصوصی داشتیم که در آن، کتاب اصول کافی را بهاستادی دبیر هندسه، جناب آقای شاهمرادی میخواندیم. ایشان در رفتار و سلوک نمونه بودند. بهلطف الهی جلسات پرباری بود و در آن، معدودی از همدورهایهای ما حضور داشتند. حلقۀ جمعوجور و خوبی بود. این جلسه در گرایش ما به مسائل معارفی و بعد ورود به حوزه سهم عمدهای داشت. حضرت آیتالله ضیاءآبادی هم در گرایش ما به روحانیت بسیار اثرگذار بودند. بعد از اینکه من برای ادامۀ تحصیلات دینی به قم رفتم، خدمت آقای علامه رسیدم و به ایشان گفتم: «خود شما شاگرد آقای بروجردی بودهاید، پس به ادامۀ حوزه و روحانیت اصیل و باتقوا باید معتقد باشید.»
آقای فرهادیان مسئول مدرسۀ توحید قم بودند. ایشان از آقای علامه خواسته بودند آقای قندی و بنده با آنجا همکاری کنیم. آقای علامه هم به ما امر فرمودند که در آنجا مشغول شویم. من به دانشآموزان اول راهنمایی علوم درس میدادم. مدیریت آن دوره را آقای شفیعی به عهده داشت. بعد که دبیرستان تشکیل شد، مدیریت آن را به بنده واگذار کردند. آقای علامه تلفنی و گاهی حضوری توصیههایی به بنده داشتند و برنامههای مدرسه را پیگیری میکردند. آخرین توصیۀ ایشان در سال آخر عمرشان این بود که یک ساعت در هفته به بچهها نهجالبلاغه درس بدهیم و خطبۀ آن را هم تعیین کرده بودند. درهرصورت آقای فرهادیان دبیرستان را به بنده سپردند و الان حدود بیست سال است که بنده در خدمت مدرسۀ توحید هستم. روح حاکم بر دبیرستان توحید قم برآمده از علوی است.
روزهای آخر عمر آقای علامه بود. خدمت ایشان رسیدم. تنها بودند. عرض کردم: «محصول چهلوهفت سال کار تربیتی خودتان را بفرمایید.» ایشان روایت «مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ إمامًا»[3] را برای من خواندند. چون ما مکتب آقای علامه را دیده بودیم، بهلطف الهی این توفیق برای ما حاصل شد که برمبنای تفکر استاد، نظام فکری خود را در مقولۀ تربیت سامان دهیم و در انتخاب استادان و تعاملات مربیان از آن استفاده کنیم. ایشان از قول آقای روزبه میفرمودند: «آدم تا آدم نبیند، آدم نمیشود» و این سرمشق بسیار مهمی است. در این اوضاعواحوال، مصرانه به دوستان میگویم که اگر بخواهیم چیزی در عالم تربیت رخ بدهد، باید سرمشقمان «تربیت الگویی» باشد که البته بسیار هم سخت است.
ارزش علوی به آقایان علامه و روزبه بود. اصل مهم در نظام تربیتی آقای علامه نگاه عمیق و عقلانیت ایشان بود. تفاوتهای مشهود دبیرستان ما با مدارس دیگر ناشی از همین نگاه استاد بود. مثلاً زدن چند پوستر هیچگاه اثر عمیق تربیتی ندارد. هرکس در علوی بود، با وجودش درک میکرد که پشت برنامههای مدرسه منطقی عمیق وجود دارد؛ مثلاً تابلویی در حیاط مدرسه بود که هر چند ماه یک بار روایتی روی آن نصب میشد. پیام این روایات هنوز در ذهن ما بهعنوان شاهکلیدهای زندگی وجود دارد. روایت «العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسُ»[4] یا «إنَّ الحَقَّ وَالباطِلَ لا یُعرَفانِ بِأقدارِ الرِّجالِ. اِعرِفِ الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ وَاعرِفِ الباطِلَ تَعرِف أهلَهُ»[5] را به یاد دارم. این درحالی بود که تابلوی سردر دبیرستان علوی بسیار کوچک بود (بیست سانتیمتر در سی سانتیمتر). اینها از افکار بلند آقای علامه میآمد. انسان دقیق میفهمد که ورای این عملکرد، فلسفهای عمیق وجود دارد.
مکتب عقلانیت آقای علامه بهنظر من خیلی عظمت دارد. ایشان اصلاً اهل استخاره نبودند. درمقابل، اهل فکر و تحقیق و بررسی و بعد، اهل مشورت بودند. علوی با یک منطق قوی اداره میشد که مبدأ آن خود آقای علامه بود. این منطقگرایی ناشی از بُعد فلسفی ایشان بود. تربیت عمق میخواهد. تربیتهای سطحیای که در لایههای خارجی صورت میگیرد تغییر و تحولی جدی ایجاد نمیکند. کار ایشان منطقمحور و عمیق بود. ایشان همۀ ابعاد مدرسه را براساس همین مبنا اداره میکردند. بههرحال ما مدیون ایشان هستیم. خداوند روح این مرد بزرگ را با اولیایش محشور کند.
[1] . امام علی(ع): «مَن كانَت هِمَّتُهُ ما يَأْكُلُ كانَت قيمَتُهُ ما يَخرُجُ مِن بَطنِهِ»؛ (هرکس همتش این باشد که چه میخورد ارزشش آنچیزی است که از شکمش خارج میشود) (رک. غررالحکم، ح۸۸۳۰).
[2]. گفت: «آيا بهجاى چيز بهتر، خواهان چيز پستتريد؟» (بقره: ۶۱).
[3]. امام علی(ع): «مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ إمامًا فَعَلَيهِ أن يَبدَأ بِتَعليمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعليمِ غَيرِهِ وَليَكُن تَأْديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبلَ تَأْديبِهِ بِلِسانِهِ وَمُعَلِّمُ نَفسِهِ وَمُؤَدِّبُها أحَقُّ بِالإجلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ وَمُؤَدِّبِهِم»؛ (هركه خود را پيشواى مردم قرار دهد بايد پيش از آموزش ديگران به آموزش خود بپردازد و پيش از اینكه بهزبان [مردم را] تربيت كند، با كردار و رفتارش آنها را تربيت نمايد. آنكه آموزگار و مربى خويش است بيشتر سزاوار احترام و تجليل است تا آنكه آموزگار و مربى مردم است) (نهجالبلاغه، حکمت۷۳).
[4]. كسى كه زمانۀ خود را بشناسد آماج اشتباهات قرار نگيرد (اصول کافی، ج۱، ص۲۶).
[5]. حق و باطل را نمیتوان با افراد شناخت. حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را شناسایی کن تا اهلش را تشخیص دهی.