بسم الله الرحمن الرحیم
حجتالاسلام ابراهیم شفیعی، دانشآموختۀ دورۀ ۱۸ علوی (۸دی۹۷)
من مرداد ۱۳۳۹ به دنیا آمدم. سال اول دبستان، مدرسۀ قائمیه بودم و سال دوم، مدرسۀ قدس. سال سوم تا پایان دورۀ دبیرستان را هم در مدرسۀ علوی گذراندم. سال ۵۲ که وارد دبیرستان شدم، متأسفانه استاد روزبه به رحمت خدا رفتند و ما از محضر ایشان محروم شدیم. سال ۵۸ با دورۀ هجده علوی فارغالتحصیل شدم و در رشتۀ صنایع دانشگاه صنعتی شریف قبول شدم. بعد از یک ترم که دانشگاهها بهخاطر انقلاب فرهنگی تعطیل شد، فرصت مناسبی پیش آمد که خدمت آقای خواجهپیری در دبستان علوی شمارۀ دو باشم. پنج سال همکاری کردم و از ایشان چیزهای فراوان یاد گرفتم. بعد از اینکه دانشگاهها باز شد، فقط دو ترم درس خواندم و دانشگاه را رها کردم. طلبه شدم و چهار سال در تهران محضر آقای مجتهدی بودم. سال ۶۶ هم وارد قم شدم.
سال ۶۹ برای دبستان بندهزاده دنبال مدرسۀ مناسب میگشتم. فضای مدارس قم، هم ازجهت تربیتی و هم ازجهت آموزشی ضعیف بود. ازطریق آقای محمدیدوست مطلع شدم دبستان توحید تأسیس شده است. ایشان معلم کلاس چهارم ما در دبستان علوی بودند. آمده بودند قم و مصاحبههای مدرسۀ توحید را انجام میدادند. بندهزاده را در این مدرسه ثبتنام کردم. آقای فرهادیان مؤسس و مدیر مدرسه بنده را برای همکاری دعوت کردند که این همکاری هجده سال طول کشید. وقتی خدمت آقای علامه رسیدم، ایشان بهشدت مرا تشویق کردند. مشوق جدی برای ورود من به این عرصه آقای علامه بودند. مدرسۀ توحید اولین مدرسۀ غیرانتفاعی در قم بود که آقای فرهادیان و جمعی از دوستانشان آن را تأسیس کرده بودند. بنده هم جزو هیئتمدیرۀ آن شدم.
سال ۸۸ استاد مصباح مدرسهای برای سطح یک حوزه تأسیس کردند، به نام مدرسۀ علمیۀ رشد. درحالحاضر بنده بهدستور ایشان در این مدرسه در سمت مدیریت خدمت میکنم.
معلم سوم ابتدایی ما آقای محسن سعیدیان بودند که الان از اساتید حوزۀ مشهد هستند. آقای خواجهپیری یک سال استاد زبان انگلیسی ما و آقای نجفی علمی معلم کلاس چهارم ما بودند. این عزیزان در شخصیت ما اثرگذار بودند. ما خاطرات شیرین و ارزشمندی از آنها داریم. مدرسۀ قدس بهمدیریت آقای آلاسحاق مدرسۀ خوبی بود، ولی به پای علوی نمیرسید. جنبۀ انقلابی و ضدرژیمش برجستهتر بود.
مسابقات قرآن در دبستان علوی خیلی جذاب بود و باشکوه برگزار میشد. آقای مرتضی شجاعی محور این مسابقات بودند و فعالیتهای زیادی داشتند. آقای روزبه فقط یک بار در مسابقات قرآن آمدند، آنهم برای اختتامیۀ مراسم و اهدای جوایز. آقای احمد اشرف اسلامی نیز در مسابقات قرآنی مشوق ما بودند.
در مدرسۀ علوی به جنبههای مختلف تربیتی حتی بُعد هنری دانشآموزان توجه میشد؛ مثلاً آقای ابوباسم حیادار با بچهها تئاتر کار میکردند. آن زمان این جور فعالیتها خیلی کم بود. ما با راهنمایی ایشان نمایش اجرا میکردیم و این فضای هنری در ما ذوق ایجاد میکرد. در سالن دبستان و بعد در دبیرستان برای ما فیلم میگذاشتند تا ما به سینما نرویم. از قبل، چندین فیلم را میدیدند تا یک فیلم مناسب انتخاب کنند و اگر لازم بود بعضی قسمتهایش را سانسور میکردند. اینها باعث شد ما در موقعیتهای دیگری از کار تئاتر استفاده کنیم و نیز نقش مؤثری در معلمی خود من در دبستان داشت. به معلمها میگفتم کسی که میخواهد معلم دبستان شود، باید حتماً یک دوره تئاتر کار کرده باشد، چون جاهایی در حین تدریس باید حس گرفت و مطلب را با فنون هنری القا کرد. ما در علوی فقط درس نمیخواندیم، بلکه این جنبهها خیلی به ما نیرو میداد. اثرات مثبت زیادی هم داشت و روح بچهها را تقویت میکرد. همین نشان میداد که برنامهریزیهایی پشت صحنه وجود داشت و ما فقط بازیگر صحنه بودیم.
وقتی به دبیرستان رسیدیم، هفتهای یک جلسه محضر استاد علامه درس اخلاق داشتیم. این کلاسها بسیار اثرگذار بود. من گاهی در کلاسهای خودم در نوع حرفزدن و رفتارم ناخودآگاه از ایشان الگو میگیرم. ایشان هم به بُعد جسمی شاگردان و هم بُعد روحی آنها خیلی توجه داشت: بهداشت خوراک، شیوۀ خواب، نوع پوشاک و ورزش. زمانی دستهای من خیلی خشکی میزد. یک روز رفتم دفتر. با آقای عدالتی کار داشتم. آقای علامه تا مرا دیدند اشاره کردند بیا اینجا. نشستم. فرمودند: «جونم، دستهایت را ببینم.» دستهایم را آوردم بالا. ترکخورده و خونی بود. گفتند: «دستهایت را باید بشویی. امشب میروی منزل، وازلین میمالی به دستت و دستکش یا جورابی دست میکنی تا به لحاف مالیده نشود. صبح که بلند شدی با آب گرم و لیف و صابون آروم میکشی تا این چرکها برطرف بشود.» گفتم: «چشم.» شب این کار را کردم. صبح که وارد مدرسه شدم و جلوی دفتر رسیدم، تا آقای علامه مرا دیدند گفتند: «جونم انجام دادی بابا؟» گفتم: «بله.» گفتند: «ببینم دستت را.» دیدند و گفتند: «بارک الله. امشب هم انجام بده.» فردای آن روز دومرتبه مرا صدا کردند و گفتند: «دستهایت را ببینم.» پیگیری ایشان عجیب بود. روز بعدش دوباره دست من را نگاه کردند و گفتند: «حالا از امشب گلیسیرین را با آبلیمو قاتی میکنی و هر شب میمالی.» آقای علامه بر سلامت غذایی بچهها و نوع تغذیهشان در ناهارخوری نظارت داشتند. ایشان از آقای دکتر داروئیان مشاوره میگرفتند. از سرخکردنی و انواع سسها نهی میکردند و به ورزش بچهها نیز توجه زیادی داشتند.
از اینها مهمتر توجه ایشان به بُعد روحی بچهها بود. میگفتند کسی که روحش بزرگ باشد حوادث در او اثر نمیگذارد، تحتتأثیر اتفاقات قرار نمیگیرد، ملامت مردم در او اثر نمیکند و از کسی نمیترسد. ایشان طوری ما را تربیت میکردند که اگر صحنههایی از بیحیایی دیدیم، دستپاچه نشویم و استقامت دینی داشته باشیم یا اگر ملامت شدیم، بتوانیم پای کار بایستیم و در فضای آلوده و کثیف دانشگاه خودمان را حفظ کنیم. خیلی از مدارس روی جزئیاتی از مسائل تربیتی کار میکنند؛ مثلاً دانشآموزان باید منظم و مؤدب باشند یا حرف زشت نزنند، ولی ایشان روح را تربیت میکردند. بحث مرگ، بقای روح و نشئۀ بعد را مطرح میکردند. البته از دورۀ ما کسانی بودند که حرفهای آقای علامه را نمیپذیرفتند. هیچ موقع صددرصد نمیتوان خروجی مطلوب داشت. پیغمبر خدا[ هم با همۀ عظمتشان این خروجی را نداشتند. تنها چند نفر مثل ابوذر، سلمان، مقداد و علیبنابیطالبG تربیت کردند. اگر شاگردی با حضرت علامه پیش میآمد، روحش وسعت پیدا میکرد و خیلی از مسائل برایش راحت حل میشد. آقای علامه میخواستند به ما القا کنند اگر روحتان بزرگ شود، همهچیز برایتان سهل میشود: از ملامت دیگران گرفته تا مرگ. اگر توکلتان به خدا باشد، از هیچچیز نمیترسید. شاکلۀ اخلاقیتربیتی حضرت استاد این بود و فکر میکنم در شاگردانی که به حرف ایشان گوش میکردند خیلی اثرگذار بود. روح بزرگ میتواند خیلی کارها بکند.
آقای علامه معمولاً آقای روزبه را جلو میانداختند و میگفتند: «روزبه کار کرد. من که کاری نکردم.» تواضع ایشان خیلی عجیب بود. ایشان از آقای روزبه شخصیت بسیار والایی در ذهن ما ایجاد کرده بودند. درواقع ایشان خودشان را پشت آقای روزبه پنهان میکردند، درحالیکه «اینهمه آوازها از شه بوَد»، چون ایشان بود که این حرکت فرهنگی را ایجاد کرد.
از ویژگیهای دیگر آقای علامه این بود که در کارها خیلی مشورت میکردند. ما با دوسه نفر از معلمهای دبستان رفتیم منزل ایشان و بااینکه تازهکار بودیم، ایشان با ما مشورت کردند: «بهنظر شما مصلحت است در دبستان زبان انگلیسی یاد بدهیم یا نه؟»
ورزش جزو ضروریترین کلاسهای مدرسه بود. در زنگ ورزش حضوروغیاب جدی میشد و ما باید حضور پیدا میکردیم. شاید در کلاسهای دیگر به این جدیت حضوروغیاب نمیکردند. تأکید داشتند که همه باید ورزش کنند. مدرسه هم امکان پرداختن به انواع ورزشها را فراهم کرده بود: والیبال، بسکتبال و پینگپنگ. اینطوری هرکس میتوانست در ورزش موردعلاقۀ خودش شرکت کند. از برنامههای اصلی اردوی تابستان استخر بود. در طول سال هم بچهها را برای برنامۀ کوهپیمایی خیلی تشویق میکردند و ما را کلکچال و شیرپلا میبردند. برنامۀ نرمش صبحگاهی هم داشتیم. آقای علیرضایی حرکات نرمشی را ضبط کرده بودند. صوت آن برایمان پخش میشد و بچهها هماهنگ با آن ورزش میکردند.
آقای علامه جذبۀ زیادی داشتند. درعین احترامی که برای ایشان قائل بودیم، از ایشان حساب میبردیم. ما از آقای علامه هیچموقع تنبیه بدنی ندیدیم. آقای علامه اقتداری خاص و نگاهی نافذ داشتند، بهطوریکه اصلاً نمیتوانستیم در مقابل ایشان شیطنت بکنیم.
الگوی شخصیتی آقای علامه خیلی در تربیت شاگردان نقش داشت. ایشان هرچه میگفتند خودشان عمل میکردند و این خیلی مهم بود؛ مثلاً اگر میگفتند: «کم بخورید»، واقعاً خودشان کم میخوردند، یا اگر میگفتند: «ورزش کنید»، خودشان ورزش میکردند و صبحهای زود کوه میرفتند. اگر میگفتند: «پشتکار داشته باشید»، خودشان در حد اعلا تلاش میکردند.
نکتۀ دیگرْ بیان قوی ایشان بود. آقای علامه طوری مطالب را القا میکردند که به جان ما مینشست. وقتی لا اله الا الله میگفتند، مو به بدن آدم سیخ میشد. ایشان گاهی شعرها را با ریتم برای ما میخواندند و بعد بچهها تکرار میکردند.
دیگر اینکه ایشان در پیگیری جدی بودند. چیزی را که قبول داشتند تا آخر پایش میایستادند؛ مثلاً مبنای آقای علامه این بود که باید موی سر شاگردان در حد نمرۀ چهار کوتاه باشد، یا بچهها در دبستان تا ساعت سه، دبیرستان تا پنج و سال آخر تا هشت در مدرسه باشند. این کارها را ایشان محکم اجرا میکردند، درحالیکه مدارس دیگر بر اثر فشار خانوادهها و بچهها از اصول خود عقبنشینی میکردند. البته اگر کسی استدلالی قوی داشت، آقای علامه آن را میپذیرفتند؛ مثلاً گاهی معلمها مواردی را به ایشان تذکر میدادند و ایشان میگفتند: «عجب، عجب. نکتۀ جالبی بود. من به این فکر نکرده بودم. باید رویش فکر کرد.»
ثبات شخصیتی و فکری آقای علامه خیلی مهم بود و نظام مدرسه را همان نگه میداشت. اگر ایشان میخواستند متناسب با روحیات خانوادهها یا متناسب با زمان، اصول و روشهای مدرسه را تغییر بدهند، علوی دیگر علوی نمیشد و میشد مثل خیلی از مدارس دیگر. ایشان قبل از تأسیس علوی از منبریهای برجستۀ تهران بودند. بعد گفتند: «من باید یک کار اساسی انجام بدهم» و به تعلیموتربیت جوانها رو آوردند. ایشان این آیۀ شریفه را مکرر میخواندند: Nفَاعتَدوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدىٰ عَلَيكُم[1]M و میگفتند: «دشمن مدرسه تأسیس کرد و از راه تعلیموتربیت وارد شد. ما هم باید از همین راه وارد شویم.» این را باور کرده بودند و بعد وقتی تشخیص میدادند کسی میتواند در این کار وارد شود، او را به این فضا میآوردند. بهشدت هم اصرار داشتند که تنها راه خدمت به جامعه این راه است. حتی وقتی متوجه شدند که من در قم با مدرسۀ توحید همکاری میکنم، زنگ زدند به من و گفتند: «جونم، به آن مدرسه میروی؟» گفتم: «بله.» گفتند: «وقت بگذار برای مدرسه. راه همین است. آدم بسازید.» یعنی با تمام وجودشان پذیرفته بودند که تنها راه خدمت تعلیموتربیت است. لحظهای تردید نداشتند و چهلوهفت سال در این مسیر بودند.
ایشان برای ما نقل میکردند که وقتی به آقای بروجردی گفتند: «آقا سیدابوالحسن اصفهانی از دنیا رفت» ایشان فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون»، ولی بعدها وقتی به ایشان گفتند: «فلان معلم مکتبدار از دنیا رفت» آقای بروجردی شروع کردند هایهای گریهکردن. وقتی علت این دو نوع برخورد را از ایشان پرسیدند، گفتند: «آخر ایشان معلم بچهها بود و به بچهها قرآن یاد میداد. اگر اینها مردم را متدین بار نیاورند، حوزهای در کار نمیماند.» با این داستانها میخواستند به جان ما بنشانند که وقتی موفقیم که در مسیر انسانسازی و تعلیموتربیت بیاییم.
کلاس هشتم بودیم که آقای علامه خطبۀ کمیل را جملهبهجمله در طول سال برای ما شرح میدادند و ما حفظ میشدیم. ایشان در بحث بلوغ، بهشوخی برخی مسائل را مطرح میکردند، ولی شخصیت اثرگذار ایشان اجازه نمیداد کلاس از دست برود. البته میدانیم این کارِ هرکسی نیست. خود من بحث بلوغ و سیر طبیعی رشد نوجوان را بهصورت امری عادی مطرح میکنم.
حضرت استاد از ابزار داستان، شعر و ضربالمثل خیلی خوب استفاده میکردند و القائاتشان بسیار مؤثر بود. اخیراً برای سال اول تا ششم حوزه، کتاب اخلاق نوشتهاند. البته خیلی هم زحمت کشیدهاند، ولی متأسفانه این کتاب فقط علم اخلاق است، آن هم اخلاق نظری و پر از آیات و روایات که اصلاً برای طلبهها جاذبه ندارد. درحالیکه آقای علامه مجموعهای از ابزارها را به کار میگرفتند تا مطالب اخلاقی را با شیرینی و جذابیت به ما منتقل کنند.
زمان آقای علامه، مدرسۀ علوی برای بچهها هویت درست میکرد و این نقش مهمی داشت، بهطوریکه وقتی از علوی فارغالتحصیل شدیم، نهفقط همدورهایهای خودمان، بلکه وقتی دانشآموختههای دورههای دیگر را میدیدیم، این هویت به هم نزدیکمان میکرد. شاید یکی از دلایل آن این بود که سلسهجلساتی هفتگی خارج از مدرسه و با همراهی معلم راهنمای پایه در منازل افراد برگزار میشد و بچهها در آن شرکت میکردند. در این جلسات یک سری معارف گفته میشد. این جلسات حالت رسمی مدرسهای نداشت و باعث میشد که بچهها باهم انس بگیرند و ارتباطشان تقویت شود. وقتی بچهها چهار سال اینطور باهم ارتباط داشتند، بعد که از مدرسه فارغالتحصیل میشدند، این ارتباط را نگه میداشتند. من آقای علامه را در کار تربیتی بسیار موفق میدانم و ایشان و آقای روزبه را غالب اوقات دعا میکنم. درواقع شاکلۀ تربیتی خودم را از آقای علامه دارم و خودم را مدیون ایشان میدانم. من از کارهای تربیتی علوی در جای خودش بهشدت دفاع میکنم، ولی باید آن کارها آسیبشناسی هم بشود. باید برگردیم ببینیم چرا بعضی خروجیهای علوی منحرف شدند. ما میدانیم هیچجا خروجی صددرصد ندارد، اما انتظاری که از علوی هست، با زحمتی که برای تربیت دینی میکشد، چیز دیگری است. خروجیاش باید خیلی قویتر از اینها باشد. خدا روح آقای علامه را شاد کند و ان شاء الله خدمات ارزشمندی که این بزرگمرد در طول عمر شریفشان انجام دادند تا ظهور حضرت ولیعصرf باقی بماند و روح ایشان از برکات معنوی فعالیت شاگردانشان که در نقطهنقطۀ عالم پراکنده هستند لحظهلحظه بهرهمند باشد.
[1] . پس هركس بر شما تعدى كرد، همانگونه كه بر شما تعدى كرده، بر او تعدى كنيد (بقره: ۱۹۴).