مصاحبه با جناب آقای محمدرضا جلالی‌تهرانی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۳/۱۰

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای محمدرضا جلالی‌تهرانی

آقای جلالی‌تهرانی، فارغ‌التحصیل دوره اول دبیرستان علوی، به خاطرات شیرین خود از دوران تحصیل و ارتباط نزدیک با علامه کرباسچیان می‌پردازد. او از تأثیر عمیق آموزه‌های علامه بر زندگی خود و هم‌کلاسی‌هایش می‌گوید و به روش‌های آموزشی خاص مدرسه علوی و اهمیت تربیت اخلاقی دانش‌آموزان اشاره می‌کند. جلالی همچنین به نقش مهم علامه در شکل‌گیری شخصیت او و بسیاری از فارغ‌التحصیلان علوی اشاره می‌کند. در ادامه، جلالی به ویژگی‌های منحصر به فرد علامه کرباسچیان از جمله دقت، جزءنگری و تأکید بر تربیت اخلاقی دانش‌آموزان می‌پردازد. او همچنین به مقایسه‌ای بین سبک زندگی و آموزه‌های علامه کرباسچیان و دیگر شخصیت‌های بزرگ مذهبی مانند علامه طباطبایی می‌پردازد. جلالی معتقد است که آموزه‌های علامه کرباسچیان همچنان می‌تواند الگوی مناسبی برای تربیت نسل جوان باشد.


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای محمدرضا جلالی‌تهرانی فارغ‌التحصیل دورۀ ۱ علوی (۲۳شهریور۹٩)

من متولد ۱۳۲۲ هستم. دبستان دولتی سعادت می‌رفتم. کلاس هفتم به دبیرستان مرتضوی از مدارس جامعه تعلیمات اسلامی رفتم، ولی نه خودم راضی بودم و نه خانواده، چون آن‌قدر که باید منظم نبود. مدرسۀ علوی تازه تأسیس شده بود. سال هشتم آمدم علوی امتحان بدهم. آقای روزبه از من امتحان گرفتند و من خیلی بد جواب دادم و اعتراض کردم که «شما به من نگفتید که می‌خواهید امتحان بگیرید». چند روز به من وقت دادند و مجدداً امتحان گرفتند. آقای علامه از آقای روزبه پرسیدند: وضعش چطور است؟ گفتند: تفاوت امروز با روز اولش خیلی زیاد است. به‌این ترتیب مرا ثبت‌نام کردند. قیافۀ آقای روزبه به‌قدری ساده بود که بیشتر به مستخدم مدرسه می‌خورد تا مدیر مدرسه. چند ماه که گذشت، ارادت من به آقای روزبه بیشتر شد.

آقای علامه توضیح المسائل آقای بروجردی را نوشته بودند. متن رساله‌های مراجع بعدی همان توضیح‌المسائل تألیف آقای علامه است که در مسائل اختلافی، فتوای خودشان را اضافه کرده‌اند. اگر آقای علامه امتیاز نشر این کتاب را برای خودشان نگه می‌داشتند، از فروش آن میلیاردر شده بودند. این از گذشت‌های بزرگ آقای علامه بود، چون نیتشان این نبود که از توضیح‌المسائل درآمد داشته باشند. قرارداد چاپ توضیح‌المسائل بین آقای علامه و آقای مصدقی که کاغذفروش بود، در منزل ما نوشته شد. پدر من سید علی‌نقی موسوی‌تهرانی این‌ها را با هم آشنا کرد. مصدقی با پدر من ارتباط داشت. آقای مصدقی کاغذ کتاب را تأمین کرد. موقعی که قرارداد را می‌نوشتند، من برای آن‌ها چای می‌بردم و این اولین دیدار من با آقای علامه بود.

علما القاب دارند: از ثقت‌الاسلام شروع می‌شود، بعد حجت‌الاسلام و بعد حجت‌الاسلام و المسلمین، بعد آیت‌الله، بعد آیت‌الله العظمی. آقای علامه اصلاً نمی‌گذاشتند اين لقب‌ها را به ایشان بدهند؛ ما به ایشان فقط می‌گفتیم آقای علامه.

ایشان در کلاس‌های اخلاق، حالات ائمه معصومین را برای ما تعریف می‌کردند که غیرمستقیم با رفتار بعضی روحانیون تعارض داشت؛ مثلاً روحانیون در مجلس ختم، معمولاً کنار هم می‌نشینند، ولی آقای علامه می‌رفتند کنار مردم در گوشه‌ای می‌نشستند و نمی‌گفتند که من آخوند هستم، باید بروم کنار آخوندها بنشینم. ایشان با اینکه درجۀ اجتهاد داشتند، دنبال آموزش و پرورش جوان‌ها بودند. می‌گفتند: ما باید آدم تربیت کنیم؛ حالا اگر در کنکور قبول نشد، می‌رود بازار، ولی آدمی است که وظایف شرعی‌اش را عمل می‌کند. سالی که ما دیپلم گرفتيم، همه کنکور قبول نشدند. ایشان ممکن بود عذر شاگردی را به‌خاطر مسائل اخلاقی بخواهند، ولی در قاموسشان نبود که شاگردی را برای ضعف درسی از مدرسه بیرون کنند. ایشان به فکر رشد علمی مدرسه بودند، ولی نمی‌گفتند: هدف من تربیت نخبگان علمی است، بلکه می‌گفتند: هدف من آدم‌سازی است.

دکتر داروییان هفته‌ای یک روز می‌آمد به ما طبیعی درس می‌داد. آقای فرخ‌یار ریاضی، آقای قریب ادبیات، مستر هاشمی زبان، آقای روزبه فیزیک، آقای گلزادۀ غفوری عربی و آقای علامه دینی و اخلاق درس می‌دادند. آقای علامه به کتاب کار نداشتند و صحبت‌هایی که می‌کردند، خیلی بالاتر از کتاب بود. ایشان می‌توانستند با معلم‌هایی با سلیقه‌های مختلف کار کنند. مثلاً آقای اسدی‌گرمارودی معلم بود، آقای تاجری و آقای رحیمیان هم بودند؛ از طیف انقلابی، آقای نجفی‌علمی، برادران مثنی، آقای حسینیان و آقای محدث هم بودند. آقای علامه همۀ این‌ها را نگه می‌داشتند، منتها آن‌ها را نصیحت می‌کردند که کاری نکنند کیان مدرسه لطمه بخورد. ایشان معلمی را می‌آوردند که از نظر اخلاقی منزه باشد. می‌فهمیدند چه‌کسی به درد معلمی می‌خورد و چه‌کسی نمی‌خورد. یعنی در ذهنشان از آن‌ها تست روان‌شناسی می‌گرفتند. اگر انتخابشان درست نبود، علوی به اینجا نمی‌رسید.

آقای علامه مزایایی داشتند. از نظر مدیریت مدرسه، کسی نمی‌توانست کار ایشان را بکند. یکی از مزایای ایشان این بود که دنیا برایشان مهم نبود؛ اگر می‌خواستند وزیر آموزش‌و‌پرورش یا دادستان کل انقلاب بشوند، سواد و مدیریتش را داشتند ولی ایشان انسان‌سازی را هدف خود قرار داده بودند.

بین مدرسۀ علوی و مدارس دیگر زمین تا آسمان فرق بود. در مدارس دیگر، ما از معلم‌ها می‌ترسیدیم، ولی در علوی روز به ‌روز محبت ما به معلم‌ها بیشتر می‌شد. ما اگر چند روز آقای علامه یا آقای روزبه را نمی‌دیدیم، دلمان تنگ می‌شد، چون خلوص نیت خاصی در این‌ها می‌دیدیم. ما سال‌ها تن آقای علامه یک قبا و یک عبا می‌ديديم، همان عبای قهوه‌ای‌رنگی که از اول بود.

من یک روز توپ را شوت کردم، به شيشه خورد و شیشه شکست. با خودم گفتم: الان مرا می‌کشند. دیدم آب از آب تکان نخورد و کسی به من نگفت چرا شیشه را شکستی.

ما صبح‌ها زود به مدرسه می‌آمدیم. سرمان را هم از ته می‌زدیم. این‌ها را مدرسه می‌خواست و ما هم گوش می‌کردیم، چون به مدرسه علاقه داشتیم. وقتی به ما می‌گفتند درس بخوانید، می‌دانستیم نمی‌خواهند به ما زور بگویند، بلکه حرفشان نصیحت و از روی دوستی پدرانه است.

در مدارس دیگر اگر شهریۀ ماهانه را نمی‌داديم، می‌گفتند: سرکلاس نرویم، ولی در مدرسۀ علوی اگر یک ماه هم دیرتر می‌دادیم، کسی چیزی نمی‌گفت. آن زمان ماهی پانزده تومان از ما می‌گرفتند. درعین‌حال کسانی بودند که همین مبلغ را نمی‌دادند و مدرسه هیچ‌وقت آن را علنی نمی‌کرد. من از نظر پول توجیبی از هم‌کلاسی‌هایم ضعیف‌تر بودم. دوسه دفعه آقای علامه مرا صدا کردند و یواشکی پولی به من دادند و گفتند: اين پول نذر سید موسوی است. الان فکر می‌کنم ایشان هم می‌خواستند به من کمک کنند و هم می‌خواستند من خجالت نکشم. ای کاش همۀ معلم‌ها درایت و فهم و شعور و آینده‌نگری آقای علامه را داشتند.

یک بار با آقای روزبه رفته بودیم باغ حسین‌آباد. درب اتوبوس‌های سابق، وقتی بسته می‌شد، دو تا آهن روی هم قرار می‌گرفت و زهوار لاستیکی نداشت. وقتی رسیدیم و خواستیم پیاده شویم، یکی از شاگردها ناخواسته دست آقای روزبه را لای در گذاشت، به‌طوری که پوست دست ایشان کاملاً کنده شد. ایشان اصلا به روی خودشان نیاوردند. وقتی چای درست کردیم، ایشان گفتند: جلالی، می‌دانی چای مادۀ ضدعفونی‌کننده دارد؟ کمی چای بیاور من با آن دستم را ضدعفونی کنم.

آقای علامه مسائل شرعی را باز و علنی می‌گفتند، ولی این باعث نمی‌شد احترام ایشان بین بچه‌ها از بین برود. بچه‌ها هم اگر سؤال شرعی داشتند، از ایشان می‌پرسیدند. ایشان در بحث بول، کلیه و مثانه و میزنای را از جهت فیزیولوژی بدن توضیح می‌دادند و ما یاد می‌گرفتیم.

آقای علامه در کلاس مثل هنرپیشه‌های تئاتر، تن صدایشان را بالا و پایین می‌بردند. ایشان وقتی شعری می‌خواندند، معانی آن را توضیح می‌دادند. مثلاً اگر این شعر را می‌خواندند که

از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست

زاد راهی برنمی‌گیری از این منزل چرا

می‌گفتند: رباط یعنی کاروان‌سرا. خلاصه در کلاس، ما هم مسائل اخلاقی یاد می‌گرفتیم، هم ادبیات فارسی و عربی.

آقای علامه انتقاد پذیر بودند. یک بار من به ایشان پیشنهاد کردم ثبت و ضبط حساب‌وکتاب‌های مالی مدرسه در شأن شما نیست، ایشان پذیرفتند و آقای شالچیلر را آوردند و حساب‌وکتاب‌ها را به ایشان سپردند.

آقای علامه در زندگی شخصی خودشان خرج نمی‌کردند. ما زندگی‌شان را دیده بودیم. ولی در مدرسه اگر لازم بود، ابایی نداشتند از اینکه پول زیادی خرج کنند؛ مثلاً برای مدرسه شوفاژ کشیدند که هوای کلاس‌ها بهتر باشد. یا وقتی می‌خواستند آزمایشگاه فیزیک را تجهیز کنند، چند جلسه پدرها را دعوت کردند و از آن‌ها کمک‌های مالی گرفتند و وسائل لازم مثل میکروسکوپ خریدند.

فاصلۀ آقای علامه و آقای روزبه با سایر همکاران زیاد بود. ای کاش همه مثل آقای علامه و آقای روزبه بودند. الان کسانی که می‌خواهند بیایند معلم یا مدیر بشوند، باید اول یک تست روان‌شناسی و شخصیتی از خودشان بگیرند تا ببیند آیا صلاحیت این کار را دارند یا نه. آقای علامه تا به طرف نگاه می‌کردند، می‌فهمیدند او به درد معلمی می‌خورد یا نه.



نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute