مصاحبه با جناب آقای محسن چینی‌فروشان

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۳/۱۰

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای محسن چینی‌فروشان

آقای چینی‌فروشان، فارغ‌التحصیل دبیرستان علوی، به خاطرات شیرین خود از دوران تحصیل و ارتباط نزدیک با علامه کرباسچیان می‌پردازد. او از تأثیر عمیق آموزه‌های علامه بر زندگی خود و هم‌کلاسی‌هایش می‌گوید و به روش‌های آموزشی خاص مدرسه علوی و اهمیت تربیت اخلاقی دانش‌آموزان اشاره می‌کند. چینی‌فروشان همچنین به نقش مهم علامه در شکل‌گیری شخصیت او و بسیاری از فارغ‌التحصیلان علوی اشاره می‌کند. در ادامه، چینی‌فروشان به ویژگی‌های منحصر به فرد علامه کرباسچیان از جمله دقت، جزءنگری و تأکید بر تربیت اخلاقی دانش‌آموزان می‌پردازد. او همچنین به مقایسه‌ای بین سبک زندگی و آموزه‌های علامه کرباسچیان و دیگر شخصیت‌های بزرگ مذهبی مانند علامه طباطبایی می‌پردازد. چینی‌فروشان معتقد است که آموزه‌های علامه کرباسچیان همچنان می‌تواند الگوی مناسبی برای تربیت نسل جوان باشد.


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای محسن چینی‌فروشان فارغ‌التحصیل دورۀ 10 علوی (25/6/1400)

من در سال 31 در یک خانوادۀ مذهبی به دنیا آمدم. پدرمان با مرحوم علامه انس داشتند. ایشان دروس طلبگی را تا سطح خارج خوانده بودند و با آقای شیخ محمدتقی شریعتمدار هم‌دوره بودند و با هم مدرسۀ مروی می‌رفتند و اجازۀ اجتهادشان را از آیت‌الله سیداحمد خوانساری گرفته بودند. پدرم از جهت شغلی در تیمچة حاجب­الدولة بازار در حجرة کوچکی چینی­فروشی داشتند.

من سه سال اول دبستان مدرسۀ مصطفوی می‌رفتم و سه سال آخر مدرسۀ جعفر‌ی‌اسلامی. سال 1344 آمدم دبیرستان علوی در فخرآباد، اخوی‌های من حسن‌آقا، احمدآقا و بعد محمدآقا همه علوی بودند. پدرم درآمد چندانی نداشت ولی مقید بود بچه‌هایش را به مدرسۀ اسلامی‌ با تربیت خاص بفرستد.

آقای علامه چون اخوی‌ها و خانوادۀ ما را می‌شناختند و‌ معدل کلاس ششم من خوب بود، از من امتحان ورودی نگرفتند. اولین چیزی که در علوی توجه مرا جلب ‌کرد، فضای آموزشی مدرسه بود چون مدارس قبلی من فضاهای کوچک و تنگ و تاریک داشتند ولی علوی فضاهای بزرگ و پرنور و زمین‌های ورزشی داشت. من خیلی به فوتبال و والیبال علاقه داشتم، برای این خاطرات خوشی از روزهای اول در ذهنم باقی مانده است.

غیر از آقای علامه اساتید دیگری داشتیم، مهمترین‌شان مرحوم روزبه بودند که همۀ ما مدیون ایشان هستیم. یکی از ویژگی‌های آقای علامه این بود که خدمات فرهنگی خود را به آقای روزبه نسبت می‌دادند و این بزرگواری و تواضع ایشان را می‌رساند. اولین برخورد من با آقای روزبه در سالن نماز در اولین نماز جماعت بود ایشان سر نماز می‌آمدند، احکام نماز را به بچه‌ها یاد می‌دادند.

آقای علامه بیشتر از همۀ معلم‌ها روی بچه‌ها تأثیر داشتند. ما هفته‌ای یک روز با ایشان کلاس اخلاق داشتیم؛ آنقدر این کلاس پرجاذبه بود، که منتظر هفتۀ بعد بودیم و اگر یک هفته‌‌ تشکیل نمی­شد، ناراحت می‌شدیم.

آقای علامه با آقای مطهری و آقا شیخ محمدتقی شریعتمدار و علامه جعفری ارتباط داشتند. ایشان از حاج مقدس، مرحوم دربندی و سیدمهدی قوام به عنوان الگو اسم می‌بردند. صحبت کردن در مورد آقای علامه، سهل و ممتنع است، به نظر ساده می‌رسد چون ایشان شاگردان و دوستان زیادی داشتند که همه از ایشان خاطره‌ها می‌گویند، در عین حال به دلیل عظمتِ روح ایشان و بزرگی کاری که با تأسیس مجموعۀ علوی کردند، ممتنع و سخت است.

مرحوم علامه دارای مکتب و شیوۀ تربیتی خاص بود. یک مکتب باید دارای هدفی باشد، ثانیاً باید برنامة کوتاه­مدت و دراز‌مدت داشته باشد، ثالثاً باید شیوه‌های اجرایی برای رسیدن از طریق این برنامه به آن هدف داشته باشد. آقای علامه همۀ اینها را داشت. هدف ایشان این بود که بچه مسلمان‌هایی تربیت بکند که هم متخصص و به روز باشند و هم متدین و اهل رعایت مسائل شرعی و مؤمن به قرآن و پیامبر و ائمه تا در آینده جامعه را اداره کنند. آن موقع تحصیل‌کرده‌های غیرمذهبی در کشور زیاد بود. ایشان در سال‌های 40 تا 50 یک نوع رقابت با آن‌ها داشت و می‌خواست فارغ‌التحصیلان علوی از شاگردان البرز، هدف و خوارزمی کم نیاورند. هدف مدرسۀ علوی تنها تربیت دکتر و مهندس نبود، بلکه تربیت انسان‌هایی بامعنویت و اخلاق بود که با علوم روز آشنا باشند و با علم و تخصص خود به جامعه خدمت کنند. آقای علامه در کلاس‌های اخلاق خیلی تأکید داشت که شما باید به جامعه خدمت کنید و این شعر سعدی را زیاد می‌خواند:

صاحب‌دلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش به در می‌برد ز موج

این سعی می‌کند که رهاند غریق را

ایشان تأکید داشت که شما باید درس بخوانید و بروید در جامعه مردم را نجات دهید.

آقای علامه شاگرد آیت‌الله بروجردی و خیلی باهوش و بااستعداد بودند و حافظۀ بسیار قوی‌ای داشتند که اگر در قم می­ماندند حتما مرجع می­شدند ولی قم را رها کردند و برای خدمت به جامعه و تربیت بچه­مسلمان‌های متخصص و متعهد به تهران آمدند و مدرسة علوی را تأسیس کردند. ایشان فقط یک مدرسه درست نکردند، بلکه یک مکتب تربیتی با روش‌های آموزشی و تربیتی جدید ارائه کرد که مهمترین آن معلم است، بعد متن‌هایی که باید بخوانند،‌ بعد فضای آموزشی، بعد خود دانش‌آموز. آقای علامه برای همۀ این­ها برنامه داشتند، مثلاً در کشف و انتخاب نیروی انسانی خصوصاً معلمان، تیزهوشی و دقت‌نظرِ بسیاری داشت؛ اگر معلمی را به دردبخور و باکیفیت می‌دیدند، دنبالش می‌رفتند و جذب می‌کردند، بعد او را تأمین ‌کرده و از جهت آموزشی ارتقا می‌دادند. چون معلم را محور مدرسه می­دانستند. به معیشت معلمان از جهت حقوق، درمان بیماری و تهیۀ خانه توجه داشتند و به آن‌ها انگیزه می‌دادند.

خیلی‌ها به آقای علامه ایراد می‌گرفتند که چرا دانش‌آموزان را انتخاب می‌کنید؟ ایشان می‌‌گفت: نیروی ما محدود است،‌ این نیروی محدود را باید روی عده‌ای که استعداد بیشتر و خانوادۀ اصیلی دارند بگذاریم. در ذهنش بود که آیندۀ مملکت دست اینها خواهد افتاد، چنان که افتاد. بهترین مدرسۀ آن زمان البرز بود و دبیرستان علوی به لحاظ امکانات کارگاه‌ها، امکانات ورزشی، فضای آموزشی پرنور و بهداشتی کم از آن نداشت.

در سیستم آموزشی دبیرستان علوی فقط کتاب درسی نبود؛ برای تمرین‌های خارج از کتاب خیلی پلی‌کپی می‌دادند در کلاس هشتم آقای روزبه پلی‌کپی مسالۀ فیزیک را به انگلیسی به ما می‌داد، تا زبان ما هم بهتر شود. آقای روزبه و آقای موسوی کتاب عربی آسان را نوشتند که آموزش تکمیلی عربی بود. بچه‌ها شبیه به حوزه‌های علمیه گروه‌های مطالعاتی داشتند که با هم مباحثه می‌کردند و این خیلی مؤثر بود؛ هم سرگروه خودش بهتر یاد می‌گرفت و هم بچه‌ها. آقای هیوی به ما از روی یک جزوة اضافه بر کتاب درسی هیئت درس می‌داد. آقای روزبه با تلسکوپ شب‌ها برای ما ستاره‌ها را رصد می‌کرد.

من آن موقع به‌خاطر ندارم مدرسه‌ای باشد که پدر و مادرها را درگیر مسائل بچه‌هایشان بکند؛ آقای علامه سالی چندبار اولیا را جمع می‌کردند و مسائل تربیتی را به آنها می‌گفتند، مثلاً مضرات جسمی و روحی تلویزیون را مطرح می‌کردند. گاهی به اولیا تلفن می‌زدند و مشکلات رفتاری بچه‌ها را تذکر می‌دادند. این­ها نشان می‌داد که ایشان برای شیوه‌های تربیتی خود برنامه دارند.

آقای علامه در مورد تأمین مالی هم برنامه داشتند، از بازاری‌‌هایی که به ایشان اعتماد پیدا کرده بودند که این پول جای درست هزینه می‌شود کمک می‌گرفتند؛ در نتیجۀ علوی تقریباً دغدغۀ مالی نداشت.

آقای علامه معتقد بودند در آموزش باید کاری کنیم که بچه‌ها بهتر یاد بگیرند نه این که محفوظات آن‌ها را زیاد کنیم. داده‌ها باید به اندازه‌ای باشد که در ذهن‌ جا بیفتد و به رفتار تبدیل بشود. ما در کلاس اخلاق ایشان خیلی حدیث نمی‌شنیدیم؛ ایشان بعضی وقت‌ها روی یک حدیث چند هفته کار می‌کردند و آن را با شیرینی در ذهن ما جا می‌انداختند. ایشان مطالب اخلاقی را در سال­های بعد تکرار می‌کردند، منتها اگر شعری می‌خواندند در سال­های اول از سعدی و در سال­های بالا از صائب و مولوی و حافظ بود. ایشان به ادبیات خیلی مسلط بودند. ایشان داستان عاشورا و امام حسین را با زندگی گره می‌زدند.

یکی از مسائلی که آقای علامه خیلی روی آن تأکید داشتند، ایجاد هویت در دانش‌آموز بود، یعنی اینکه تو چه کسی هستی و کجا ایستاده‌ای؟ تحت‌تأثیر این و آن قرار نگیر و استقلال و اعتماد به نفس داشته باش تا بتوانی در فضای دانشگاه که دست چپی‌‌ها است خودت را حفظ کنی. حدیث لاتَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلَّةِ اَهلِه را می‌خواندند و به صراحت راجع به فضای آلودة دانشگاه صحبت می‌کردند؛ می‌گفتند: آنجا دخترها و پسرها این­طور هستند، شما خودتان را حفظ کنید و نماز و روزه‌تان را به جا آورید. ایجاد هویت،‌ چیزی است که ما در هر زمانی برای بچه‌هایمان لازم داریم که ما ایرانی، مسلمان و شیعه هستیم. من سال 50 وارد دانشگاه پلی‌تکنیک (امیرکبیر) در رشتۀ راه و ساختمان شدم. دانشگاه آن زمان دست چپی‌ها بود و بچه‌مسلمان‌ها خجالت می‌کشیدند نماز خودشان را بخوانند! ولی ما بچه‌های علوی، کم نمی‌آوردیم.

تسلط آقای علامه روی نهج‌البلاغه عجیب بود ایشان خطبۀ کمیل را برای ما می‌خواندند و شرح می‌دادند که: ألنّاسُ‌ ثَلاثَة، فَعالِمٌ رَبّانيّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاة وَ هَمَجٌ رَعاع. می‌گفتند: عالم ربانی شدن کار ساده‌ای نیست، ولی لااقل هَمَجٌ رَعاع نباشید و مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاة باشید. روی پای خودتان بایستید، کاری به اطرافیان نداشته باشید، به حرف دیگران خیلی اهمیت ندهید، روح بزرگ داشته باشید. ایشان این شعر را زیاد می‌خواندند:

اَتَزعَمُ أنَّکَ جِرمٌ صَغیر

وَ فیکَ انطَوَی العالَمُ الاَکبَرُ

هر مکتب تربیتی ممکن است آفت داشته باشد. اصحاب پیامبر اسلام چند سال بعد از ایشان در مقابل حضرت امیر ایستادند و جنگیدند. این بستگی به خمیرمایه و ظرفیت طرف دارد. بیشتر فارغ‌التحصیل‌های علوی خوب تربیت شدند و در مسئولیت‌های بعد از انقلاب نقش مثبت داشتند.

یکی دیگر از آموزه‌های آقای علامه عقیده به زندگی ابدی و بی‌ارزش بودن دنیا بود. ایشان خیلی روی ابدیت تأکید می‌کردند. حتی فیلم‌هایی در مورد عمر زمین و خورشید و ستارگان برای ما در مدرسه نشان می‌دادند و می‌گفتند: این 50، 60 سالۀ دنیا نمی‌ارزد که خود را به در و دیوار بزنید، باید برای مرگ آماده بشوید. بعد این شعر را می‌خواندند:

أیَّ یَومَیَّ مِنَ المَوتِ اَفِرُّ

یَومَ لَم یُقدَر اَم یَومَ قُدِر

یَومَ مَا قُدِّرَ لا اَخشَى الرَّدى

وَ إذا قُدِّرَ لَم یُغنِ الحَذَر

از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست

روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست

روزی که قضا باشد کوشش نکند سود

روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست

بحث عقیده به بقای روح از مفاهیمی بود که آقای علامه در طول همۀ سال‌ها برای ما بیان می‌کرد. می‌گفت کسی که زندگی ابدی را قبول داشته باشد، با کسی که آن را قبول ندارد، فرق می‌کند. در این رابطه این شعر مولانا را می‌خواندند:

تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون

نَک کش‌کشانت می‌برند إنّا إلَیهِ راجِعون

این باغ من، آن خان من، این آن من، آن آن من

ای هرمنت هفتاد من، اکنون کهی از تو فزون

یعنی دنیا ارزش ندارد مگر به خدمت، معرفت و بصیرت. این آموزه‌ها باعث می‌شد که بچه‌ها مسائل دنیوی برایشان خیلی ارزشمند و مهم نباشد. حتی ایشان بعضی وقت‌ها به پدر و مادرها انتقاد می‌کرد که این چه زندگی تجملی است که فرش به دیوار‌ آویزان می‌کنید؟! ایشان می‌گفت: بعضی شاگردان ما در خانه‌، به پدر و مادرها چیز یاد می‌دهند و واقعاً این­طور بود. مثلاً فلان پدر و مادر می‌خواستند کاری بکنند، بچه می‌گفت: من این کار را قبول ندارم و پدر و مادر منصرف شدند.

آقای علامه به ورزش خیلی توجه داشتند. آقای علیرضایی ورزشکار پخته و باسواد، معلم ورزش ما بود. ما مرتب مسابقات والیبال، بسکتبال و پینک‌پنک داشتیم. مدرسه ما را به اردوهای علمی و تفریحی می‌برد. بعضی از متدیّنین متعصب این­طور کارها را برنمی‌تافتند. خیلی وقت‌ها خود آقای علامه در این اردوها حضور پیدا می‌کردند، چون بهترین جایی که می‌شود بچه‌ها را شناخت، در همین اردوها است. ایشان روی اوقات فراغت بچه­ها حساس بودند. آن موقع چند تا سینما در تهران بود با فیلم‌های آنچنانی. مدرسه آپارات شانزده میلیمتری خریده بود و برای ما فیلم نشان می‌داد. ما اولین بار فیلم محمد رسول‌الله را در مدرسه دیدیم. ما در مدرسه کارگاه و آزمایشگاه داشتیم. در آزمایشگاه علوم برای ما تشریح قورباغه انجام می­دادند در حالی که در مدارس دیگر این امکانات نبود.

آقای علامه نفوذ کلام عجیبی داشتند و بچه‌ها و معلم‌ها تحت‌تأثیر ایشان قرار می‌گرفتند و عوض می‌شدند. تا کسی خودش را نسازد، نمی‌تواند در دیگری اثر بگذارد. ایشان زندگی بسیار ساده‌ای در ده‌ونک داشت. دو تا اتاق و یک حیاط کوچک. اگر اشتباهی می‌‌کرد، آن را می‌پذیرفت و معذرت‌خواهی می‌کرد. در مقابل معلم‌ها خصوصاً آقای روزبه تواضع داشت. اگر چیزی را صلاح می‌دانست، به جدیت دنبالش را می‌گرفت تا به نتیجه برساند. من آدمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغۀ خدمت به مردم داشته باشد.

آقای علامه به این نتیجه رسیده بود که مسألۀ مهمی مثل تربیت انسان، نباید تحت‌الشعاع فعالیت‌های سیاسی قرار گیرد. چون اگر مدرسه یک ذره سیاسی می‌شد، ساواک آن را تعطیل می‌کرد همچنان که خیلی جاهای دیگر مثل هنرستان کارآموز و دبیرستان کمال را تعطیل کرد. به این جهت ایشان وارد بحث‌های سیاسی نمی‌شد، مشی ایشان با هدف درازمدت و برنامۀ تربیتی خودش تطابق داشت، می‌خواست آن برنامه آسیب نبیند و سعی می‌کرد حفظش بکند. معتقد بود مسائل سیاسی از سن دانشگاه مطرح می‌شود و بلوغ زودرس سیاسی خطرناک است. بعضی از فارغ‌التحصیل‌ها خیلی سیاسی شدند و بعضی از بچه‌های مدرسه را سیاسی کردند و عواقبش را ما دیدیم. این تیزبینی آقای علامه بود که تشخیص داده بود بچه‌ها در مسائل سیاسی پخته نشده‌اند و تاریخ و شرایط بین‌المللی را نمی‌دانند، الان باید درس‌ بخوانند و برای کنکور آماده شوند. اینها اگر سیاسی بشوند، آفت زیاد دارد. ایشان می‌خواست بچه‌ها به قوۀ تشخیص برسند، بعداً‌ در دانشگاه خط سیاسی خود را انتخاب کنند.

خیلی از فارغ‌التحصیل‌های علوی سالم ماندند و به مملکت خدمت کردند. این به معنای این نیست که همۀ آنها معصوم‌اند، هوای نفس هم چیزی نیست که انسان را رها کند، حتی بعضی از بزرگان نتوانستند خودشان را حفظ کنند. خدا عاقبت همۀ ما را ختم به خیر بکند!

انجمن حجتیه یک شروعی داشت و یک اوجی و یک افولی. بعضی از معلم‌های علوی انجمنی بودند و آن زمان انجمن بیشتر صبغۀ مذهبی و دینی داشت. در جلساتی که تشکیل می‌شد مباحثی مانند تفسیر قرآن بود، از یک سطوحی به بالا که دانشگاهی می‌شدند، مقوله‌های نقد بهائیت مطرح می‌شد.

ما در کلاس دوازدهم که بودیم، روز عید غدیر جلسۀ عقد اخوت داشتیم. یکی از دوستان انجمن آمد و چند جلسه مباحثی مطرح کرد. ولی من به خاطر شرایط خانواده و دانشکدۀ پلی‌تکنیک، چون کمی سیاسی‌تر بودم، دیگر در این جلسات شرکت نکردم.

آقای علامه آدم بزرگی بود و روح بزرگی داشت. حاج‌آقا مرتضی تهرانی در مورد آقای علامه این حدیث را خوانده بود که اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبدٍ خَيراً هَیَّأَ لَهُ اَسبابَه یعنی اگر خدا برای کسی خیری را اراده بکند، اسبابش را فراهم می‌کند. علامه این ظرفیت را داشت که خدا اسباب مالی و انسانی را برایش فراهم کرد و این به خاطر پاکی و خلوص او بود. علامه از هوا و هوس و از همه چیزش گذشت. صبح‌ها ساعت 6 صبح قبل از همه در مدرسه بود تا دیروقت. خلاصه خون جگر خورد. به قول خواجه شیراز:

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

ما وظیفه داریم مکتب تربیتی آقای علامه را تدوین بکنیم. از علوی خیلی مدارس دیگر منشعب شد مانند نیکان، احسان، پیام، صلحا، پارسا، روزبه و مفید. این‌ها شاگردهای علوی و علامه بودند. مرحوم روزبه هم نقش بسیار مهمی داشت و ارتباط تنگاتنگ علامه و روزبه علوی را علوی کرد به‌عنوان یک مکتب نه به‌عنوان یک مدرسه.

شهید دانش‌آشتیبانی روحانی و معلم زبان ما در دبیرستان علوی بود، ایشان آمده بود مدیر مدرسۀ جهان‌آرا شده بود و تعدادی از بچه‌ها را برد آنجا برای کمک کردن، من هم یکی از آنها بودم. جهان‌آرا به خاطر تندروی‌های سیاسی بسته شد. من را اخراج و آقای دانش را بازنشسته کردند. آقای موسوی­اردبیلی مدرسة مفید را تأسیس کرده­بودند که شهید باهنر و‌ آقای مشکینی عضو هیأت‌امنای آن بودند. من آمدم مدرسۀ راهنمایی مفید هم ادبیات درس می‌دادم و هم معلم ورزش بودم، فوتبالم خوب بود و عضو تیم دانشگاه‌ بودم.

آقای موسوی‌اردبیلی تصمیم گرفت دبیرستان مفید را راه بیندازند، شنیدم با آقای علامه مشورت کرده بودند و ایشان من را معرفی کرده بودند. آقای اردبیلی به من گفتند: می‌خواهم شما مدیر بشوید. گفتم: من سال آخر دانشکده‌ام. گفتند: نه شما آنجا را راه بینداز. خانه‌ای بود کنار مکتب امیرالمؤمنین در خیابان نصرت‌غربی، بالاخره من پذیرفتم. چند جلسه عصرها در حیاط می‌نشستیم، آقای موسوی‌اردبیلی و شهید باهنر و آقای مشکینی تشریف می‌آوردند. من گزارش کار می‌دادم و برنامه‌ها را می‌گفتم.

سال 60 مدیرکل دفتر کمک‌آموزشی در سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی شدم. اواخر دورۀ شهیدباهنر بود. رئیس سازمان دکتر رجبی بود و بعد دکتر حداد شد. این دفتر قبل از انقلاب مجلات پیک را منتشر می‌کرد که بعد از انقلاب تعطیل شده بود و من دوباره آن را راه انداختم؛ اول رشد معلم و بعد رشد جوان. حدود 10 عنوان عمومی و 8 عنوان تخصصی بود مثل رشد ادبیات،‌ رشد ریاضی، رشد فرهنگی. سال 70 آمدم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و 18 سال مدیرعامل کانون بودم. همۀ این سال‌ها آقای علامه با ما بود یعنی از شاگردان ایشان استفاده می‌کردیم. یکی دو مرتبه خدمت ایشان رسیدم. کسانی که تحت‌تأثیر آقای علامه بودند، خمیرمایه‌شان نزدیک به هم بود و شمّ فرهنگی داشتند. رشتۀ من راه و ساختمان بود ولی علاقه‌ام فرهنگی بود. ما در بزنگاه‌ها، یاد آموز‌ه‌های آقای علامه می‌افتادیم؛ مثل اینکه در خدمت مردم باشیم، امور شبهه‌ناک را کنار بگذاریم، با مردم انسانی رفتار کنیم. آقای علامه به ما کلید می‌داد که اگر چیزی را باور کردید، به خاطر حرف مردم آن را کنار نزنید. این­ها واقعاً کلیدهایی بود که خیلی برای ما راهگشا بود. بچه‌های علوی نسبت به بقیه از نظر سواد دینی یک پله بالاتر بودند، دنیا برایشان ارزش نداشت.

در جلساتی که ما با مقام معظم رهبری در مورد کانون پرورش داشتیم، می‌دیدم ایشان می‌دانستند من فارغ‌التحصیل علوی هستم و ایشان نسبت به فارغ‌التحصیل‌های علوی نگاه مثبت داشتند،‌ البته علوی هم مثل هر جای دیگری ممکن است آفتی داشته باشد ولی اصل قضیه را ایشان تأیید می‌کردند و حتی در اوایل انقلاب که بحث تعطیلی مدرسۀ علوی پیش آمد، ایشان مثل حضرت امام دفاع کردند.

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

قصۀ آقای علامه از هر زبان شیرینی خودش را دارد. واقعاً به ایشان عنایتی شده بود، وگرنه نمی‌توانستند اینقدر موفقیت داشته باشند. به قول خواجه حافظ شیرازی:

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود

وقتی خبر فوت آقای علامه را شنیدم خیلی اذیت شدم و برای تشییع‌جنازه به قم رفتیم. ما نسبت به ایشان حس بیشتر از شاگردی را داشتیم. ایشان در زندگی ما مؤثر بودند، البته آقای روزبه و کسان دیگری هم تأثیر داشتند. یکی از مشکلاتی که الان جوان‌های ما دارند این است که استاد و آدم کم دیدند، ما در علوی واقعاً آدم دیدیم. خداوند درجات ایشان را متعالی و ما را هم عاقبت به‌خیر کند.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute