مصاحبه با جناب آقای غلام‌رضا انصاری

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۴/۲۵

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای غلام‌رضا انصاری

غلامرضا انصاری، دیپلمات باسابقه، در این مصاحبه به روایت خاطراتی ارزشمند از استاد علامه کرباسچیان در دوران معالجه‌اش در لندن پرداخته است. او شخصیت آرام، متین و بی‌نظیر علامه را ستایش کرده و از تأثیر عمیق او بر تربیت نسل‌های شاخص ایران سخن گفته است. انصاری با بازگویی ماجرای شگفت‌انگیز جراحی بدون بیهوشی علامه، بر روحیه و اراده خارق‌العاده او تأکید دارد. او همچنین دیدگاه‌های تربیتی علامه و نقش مدرسه علوی در رشد نخبه‌های کشور را بررسی کرده و تفاوت تربیت فردمحور ایران با کار گروهی در غرب را تحلیل می‌کند.




تیزر قسمت هشتم- «زندگی و زمانه علامه کرباسچیان»- غلام‌رضا انصاری

 


زندگی و زمانه علامه کرباسچیان- قسمت هشتم: غلام‌رضا انصاری

 

بسم الله الرحمان الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای غلامرضا انصاری دربارۀ استاد علامه 

من غلامرضا انصاری متولد 1334 هستم. در رشتۀ فیزیک دانشگاه تربیت معلم و رشتۀ حقوق دانشگاه تهران تحصیل کردم. در وزارت کشور 8 سال فرماندار و معاون استاندار بودم. سال 1367 به وزارت خارجه منتقل شدم. 8 سال کاردار و سفیر در لندن و 4 سال سفیر در مسکو و 5 سال سفیر در هند بودم. با توجه به شغلم، خاطرات زیادی از این مأموریت‌ها دارم که از آن جمله میزبانی استاد علامه در لندن بود. در آن زمان وزارت خارجه را جناب آقای خرازی برعهده داشت که فردی بسیار فرهیخته و از فارغ‌التحصیلان علوی و ارادتمندان علامه بود.

اواخر خدمتم در انگلستان، براساس تلگرامی که از تهران رسید، اطلاع پیدا کردیم که آقای علامه برای معالجه عازم لندن هستند. برای ما افتخار بزرگی بود که چنین شخصیتی آن جا می‌آمدند. در این مدت نسبتا طولانی که من به عنوان کاردار و بعد به عنوان سفیر ایران در انگلستان مأموریت داشتم،‌ تعداد زیادی از آقایان و شخصیت‌ها برای معالجات به لندن می‌آمدند. شخصیت‌های مذهبی، نمایندگان مجلس، بعضی از وزرا و شهرداران، کسانی که به هر حال در مملکت مطرح بودند و حفظ و ادامۀ حیات‌شان برای کشور مهم بود، تلاش دولت بر این بود که نهایت سعی را برای ادامۀ حیات این‌ها بکند. عمدتا کسانی بودند که در داخل کشور تقریبا همۀ تلاش‌ها برای سلامت‌شان انجام شده بود. بنابراین کسانی که آن‌جا می‌آمدند شرایط سختی از نظر روحی داشتند و مرگ را از نزدیک می‌دیدند و احساس می‌کردند ته خط‌اند و هر لحظه ممکن است دنیا را ترک کنند. آقای علامه در بین این آقایان ویژگی خاصی داشتند.

وقتی از فرودگاه آمدند، استقبال‌شان کردیم و با ایشان به مهمان‌سرای سفارت ایران در لندن رفتیم و در اتاقی مستقر شدند. من قبلا ایشان را ندیده بودم ولی اسم مدارس علوی و خدمات آموزش و پرورشی ایشان را شنیده بودم، بعید می‌دانم کسی در ایران مدرسۀ علوی و نقش آقای علامه در تربیت افراد بزرگی از جامعۀ ما را نشناسد. خلاصه ما با ایشان آشنا شدیم.

از فردای ورود مراحل درمان شروع می‌شد. فردی داشتیم که در این کار بسیار متخصص بود، قرار شد با ایشان به دکتر متخصص بروند و سیر درمان را مشخص کنند. سه هفته‌ای در خدمت ایشان بودیم، سعی می‌کردیم عصر‌ها که از کار می‌آمدیم، به ایشان سر بزنیم. رفتار ایشان یک رفتار فوق انسانی بود، بسیار مهربان و خیلی خوش اخلاق بودند و برخورد خیلی عالی داشتند به طوری که هر کسی در همان اولین نشست و صحبت، احساس نزدیکی خاصی به ایشان می‌کرد. در کلام ایشان جذابیت زیادی وجود داشت. این مدت برای من دوران خیلی خوبی بود.

ایشان دکتر رفتند و تشخیص داده شد بیماری ایشان سرطان کولون است که تقریبا سخت‌ترین نوع سرطان بود. دکتر گفت: ایشان قطعا باید تحت عمل جراحی قرار بگیرند. قرار شد کارهای مقدماتی عمل را انجام بدهند. ایشان در بیمارستان بستری شدند. دو سه روز بعد قرار بود عمل انجام شود. دکتر به ویژگی خیلی خاص ایشان برخورد کرده بود، زمانی که گفته بود برای عمل باید یک سری قرص بخورید، آقای علامه گفته بودند: من 85 سال سن دارم و تا به حال دارو نخوردم، الآن هم نمی‌خورم. دکتر گفته بود: اگر بخواهید عمل کنید، حتما باید بیهوش بشوید و برای اینکه بیهوش بشوید، باید این قرص‌ها را بخورید. ایشان گفته بودند: من لازم نیست بیهوش بشوم. گفته بود: یعنی چی؟ گفته بودند: من به هوش هستم، شما عمل‌تان را بکنید! دکتر گفته بود: مگر می‌شه؟ این عملی نیست! گفته بودند: من آمادگی دارم، لزومی نداره من بیهوش بشم. پروفسور به همکار ما گفته بود: این ممکن نیست، دردش اصلا قابل تحمل نیست، چه طوری بدون بیهوشی عمل بکنیم؟ همکار ما گفته بود: شما شروع کنید. از ایشان اصرار و از آن‌ها انکار. بالاخره تفاهم می‌کنند بدون این که ایشان را بیهوش کنند، عمل سرطان آن هم سرطان کولون را شروع کنند.

ایشان را به اتاق عمل بردند و عمل را شروع کردند. ایشان تمام مراحل عمل خودش را در تلویزیون می‌دید. عمل با موفقیت انجام شد. وقتی عمل جراحی تمام شد، پروفسور می‌گفت: من 40 سال است عمل می‌کنم، این اولین بار است کسی را بدون بیهوشی عمل کردم. این مریض صبر کرد و هیچ اعتراض و ناله‌ای نداشت و تحمل کرد و فیلم عمل را تا آخر دید، واقعا چیز عجیبی بود. باورکردنی نبود! دکتر می‌گفت: چنین چیزی من در عمر پزشکیم ندیدم! در مدت مأموریت من نزدیک به 350 نفر مریض به لندن آمدند که عمدتا سرطان یا ناراحتی قلبی داشتند. آن زمان توانمندی‌های پزشکی جمهوری اسلامی ایران مثل الآن نبود، الآن همۀ این کارها را خودمان در داخل کشور انجام می‌دهیم، آن سال‌ها امکان این عمل‌ها را در داخل نداشتیم. در میان این 350 نفر تنها آقای علامه بود که بدون بیهوشی سرطان کولون را عمل کرد.

آقای علامه از بیمارستان خیلی سریع ترخیص شدند. برای من خیلی عجیب بود که یک شخص اینقدر به خودش و جسمش مسلط باشد و چنین عمل سختی را تحمل کند. من احساس نکردم ایشان یک امر خارق‌العاده از نظر خودش انجام داده باشد. ولی آن پروفسور می‌گفت: اصلا من در تاریخ پزشکی یادم نمی‌آید با چنین چیزی روبرو شده باشم. خیلی کوچکتر از این‌ها را بیهوشی می‌دهند، حداقل بیهوشی موضعی می‌کنند.

دیگر از مسائلی که برای من جالب بود این بود که ما آن‌جا حدود 350 مریض دیده بودیم که عمل سرطان یا عمل قلب باز داشتند، این‌ها وقتی به مرحلۀ عمل می‌رسیدند، روحیه‌شان فرق می‌کرد، عصبی و حساس می‌شدند و این کاملا مشهود بود، اما در رابطه با آقای علامه چیز عجیبی بود، من هیچ تغییری در روحیۀ ایشان ندیدم، از زمانی که ایشان وارد لندن شدند، زمانی که شب‌ها با هم صحبت می‌کردیم، شبی که قرار بود فردا برای عمل بروند و بعد از عمل، در همۀ این مراحل یک آرامش عجیبی در روحیه و اخلاق ایشان مشهود بود که واقعا استثنایی بود. از ویژگی‌های شاخص ایشان، ثبات شخصیت و نترسیدن از مرگ بود. کاملا معلوم بود که مرگ برای ایشان حل است و ترسی از مرگ ندارند. این برای من چیز عجیبی بود.

یکی از بحث‌های فراموش نشدنی که با ایشان داشتم این بود که یک شب به من گفتند: من در طول عمرم بیش از 7 هزار نفر آدم‌هایی تربیت کردم که امروز شاخص‌اند و آدم‌های بزرگی هستند. من گفتم: در انگلستان هیچ کس چنین ادعایی نمی‌تواند بکند. این جا کار جمعی می‌کنند، قهرمان ندارند. این‌ها در تاریخ‌شان همیشه کارهایی که کردند جمعی و ملی بوده است. شما از این 7 هزار نفر، 10 نفر پیدا می‌کنید که یک کار مشترکی به آن‌ها بدهید، این‌ها بیایند بایستند و با هم کار کنند؟ یا بعد از مدت کمی اختلاف‌ها شروع می‌شود؟ ولی شما در انگلستان می‌توانید سه نفر را کنار هم بگذارید و جایی مانند هندوستان را به آن‌ها بدهید بگویید بروید اداره‌اش کنید و آن‌ها می‌روند بدون اختلاف و با هماهنگی یک مملکت را برای سال‌ها اداره می‌کنند. این به این خاطر است که ما در سیستم آموزشی ایران دنبال این بودیم که افراد را تربیت کنیم، همان کاری که شما کردید و آدم‌های خیلی بزرگی تربیت کردید، ولی اینجا یک سیستم آموزشی درست کرده‌اند که در آن کار جمعی اصل است و هویت انسان‌ها در جمع تعریف می‌شود. در سیستم آموزشی ایران هویت انسان‌ها در خود انسان‌هاست و هرکدام مستقل‌اند. مثل آقای خرازی که یک شخصیت بسیار وارسته با اعتماد به نفس و با عملکرد و اخلاق بسیار عالی است. در سیستم تربیتی ایران افراد تربیت می‌شوند نه جمع، در کلاس نمره به افراد داده می‌شود نه به کار گروهی. افراد ویژه تربیت می‌شوند با ویژگی فردی و فردمحور. من احساس کردم که این بحث برای ایشان خیلی مهم بود، گوش کردند و سری تکان دادند و به فکر عمیق فرو رفتند، یعنی یک دغدغۀ فکری برای ایشان شد. ایشان گفتند: البته ما برنامه‌های جمعی زیادی داریم، کار گروهی داریم، اردو با هم می‌روند. این‌ها خیلی خوب است و به این هدف کمک می‌کند ولی با هم چیزی درست کنند که مال همه باشد، ندارند، به این دلیل که در آخر هر کس ارزشیابی فردی می‌شود و چیزی به نام نمرۀ گروهی وجود ندارد. کسی که شخصیت و هویتش در جمع است، احساس می‌کند کارها را باید در یک گروه و با یک جمع انجام دهد. این روحیه خیلی باارزش است. دنیای امروز دنبال انسان‌های باهوش و عجیب و غریب نیست. در دنیای پیشرفته دنبال ستاره‌ها نیستند، دنبال این هستند که چه کسانی می‌توانند کارهای جمعی بزرگ را انجام دهند. من فکر می‌کنم یکی از کارهایی که باید در آموزش و پرورش ایران به آن بیشتر توجه شود، کارهای گروهی و ارزشیابی جمعی است. مدرسۀ علوی افراد وارستۀ خیلی خوب زیاد داشت، افرادی هم بودند که منحرف شدند و اعتماد به نفس خود را در مسیر غلط به کار بردند. وقتی انسان هویتش در جمع تعریف شد، خیلی امن‌تر و محفوظ‌تر است. خداوند هم توصیه‌اش به جماعت و در جمع بودن است. ید الله مع الجماعه. مثلا ثواب نماز جماعت کجا و ثواب نماز فرادی کجا؟

آقای علامه برعکس دیگران خیلی علاقه به گردش و رفتن پارک نداشتند، با این که سفارت ما روبروی هایدپارک بود و هر کسی لندن می‌آید، دوست دارد حتما هایدپارک را ببیند.

هر کس در مورد علامه و علوی صحبت کرده است، من ندیدم تا حالا چیز منفی بگوید. از همکاران در وزارت خارجه آقای خرازی، آقای آصفی، آقای سعیدمحمدی، آقای شیرخدایی، آقای ظریف و افراد زیاد دیگری شاگرد آقای علامه بودند، بیرون از وزارت هم عدۀ زیادی فارغ‌التحصیلان و تحصیلکرده‌های علوی بودند. این‌ها ارزش زیادی برای مدرسۀ خود قائل بودند و به آن خیلی علاقه داشتند و افتخار می‌کردند و هر چه در مورد آقای علامه می‌گفتند مثبت بود. هر وقت من با آقای خرازی و آقای ظریف، یادآوری دوران درمان آقای علامه را می‌کردم، از ایشان به عنوان یک انسان بسیار وارسته یاد می‌کردند. به نظر من آقای علامه در مدرسۀ علوی با آقای علامه در شرایطی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند، خیلی متفاوت است. من در لندن می‌دیدم افراد خیلی مهم، در آن شرایط خیلی زیاد متأثر می‌شدند و روحیه‌شان تغییر می‌کرد ولی علامه اینطور نبود. ما ایشان را به عنوان یک مرد با اعتماد به نفس بسیار عالی و با رفتار بسیار انسانی دیدیم.

در بعضی فارغ‌التحصیل‌های علوی خصوصاً کسانی که سن و سال کمتری داشتند، این اعتماد به نفس گاهی به از خود راضی بودن گرایش پیدا می‌کرد.‌ اعتماد به نفس خوب است ولی آدم احساس می‌کرد بعضی خیلی از خودشان ممنون‌اند. ولی اکثریت قریب به اتفاق شاگردهای علامه وارسته و مثبت و توانمند و خوب بودند.

نوع تربیت آقای علامه طوری بود که بیشتر بازگشت به اسلام و بازگشت به خویشتن و توانمندی‌های خود مطرح بود. این استعدادهای شکوفا وقتی خارج از کشور می‌روند و ظرفیت‌های آن‌جا را می‌بینند، شما عشق به اسلام و عشق به وطن را در آن‌ها قطعا می‌بینید. ولی طبیعی است که آثار غرب هم ممکن است در آن‌ها دیده شود. خداوند روح علامه را شاد کند و به شما درمعرفی و بزرگداشت فردی که نقش بزرگی در آموزش و پرورش این کشور داشته است، کمک کند.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute