مصاحبه با جناب آقای علیرضا مؤذن

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۵/۱۲

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای علیرضا مؤذن

خلاصۀ مصاحبۀ آقای علیرضا مؤذن فارغ التحصیل دورۀ 20 علوی


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای علیرضا مؤذن فارغ التحصیل دورۀ 20 علوی (1401/5/20)

من متولد 1342 و فارغ‌التحصیل دورۀ بیستم علوی و دوم نیکان هستم. دبستان مدارس دولتی بودم. خانوادۀ ما مذهبی بودند و منزل‌ ما نزدیک منزل یکی از فارغ‌التحصیلان قدیمی علوی آقای جواد منصوری بود که بعد از انقلاب در وزارت خارجه بودند. آن‌ها به خانوادۀ ما می‌گفتند: علیرضا به درد علوی می‌خورد، او را حتماً علوی بگذارید. اواخر شهریور پدر و مادرم من را آوردند علوی ثبت نام کنند. یکی از اقوام برای من یک پیراهن قرمز آورده بود که من آن را نمی‌پوشیدم. آن روز گفتند: این پیراهن نو مجلسی است، بپوش برویم. آمدیم علوی، کارنامۀ من را دیدند و از من امتحان گرفتند. من بدون آمادگی امتحانم را نوشتم. آقای علامه با پدر و مادرم صحبت کردند. همۀ نمره‌های من 20 شده بود! برخلاف روال معمول مؤسسه، با نظر شخص آقای علامه بلافاصله همان‌جا ثبت‌نام شدم. ورود من به مدرسۀ علوی نقطۀ عطفی در زندگی کل خانوادۀ ما بود و مسیر زندگی‌هایی را عوض کرد. آقای علامه در این گزینش، نقش جدی داشت.

من از سال دوم راهنمایی تا دوم دبیرستان علوی بودم. سال 58 اول انقلاب جو دبیرستان خیلی متشنج بود. بعضی هم‌دوره‌ای‌های ما به مجاهدین خلق گرایش داشتند و بعداً بعضی‌ از آن‌ها جزو کادر اصلی سازمان شدند و برخی نیز در خانه‌های تیمی گیر افتادند و کشته شدند. این‌ها یک روز اعتصاب غذا می‌کردند، یک روز با فلان معلم یا فلان تصمیم مدرسه مخالفت می‌کردند؛ خلاصه جو بسیار متشنجی بود و کار آموزشی و پرورشی مطلوبی صورت نمی‌گرفت. یکی از تصمیمات هوشمندانۀ مؤسسه این بود که سه دوره را منحل کرد با این که برای ما خیلی سخت بود. ما به توصیۀ آقای حسین کرباسچیان با چند نفر از بچه‌ها آمدیم نیکان در محل دبستان و راهنمایی خیابان وارسته و سوم نظری آن‌جا بودیم. عده‌ای از کادر علوی هم به نیکان آمدند. سال چهارم به خیابان حکمت رفتیم و عملا بخشی از دورۀ دوم نیکان را شکل دادیم. الآن که نگاه می‌کنم خیر ما در این انتقال بود، هر چند در ابتدای امر راضی به این موضوع نبودیم. آقای کرباسچیان، آقای جعفرزاده، آقای مهندس تنها و آقای محمد نهاوندیان و... معلم‌های ما در نیکان بودند. این کادر با همفکری علوی و نیکان شکل گرفته بود.

آقای علامه وقتی در علوی بودیم در درس اخلاق خطبۀ کمیل را تدریس می‌فرمودند و در قرآن صبحگاهی تفسیر سورۀ یوسف را. ایشان نیکان تدریس نداشتند، فقط سال چهارم یکی دو جلسه تشریف آوردند. به خوبی یادم هست که در آن جلسات این شعر را خواندند:

وَ لستُ إذا سَما لِلمَجدِ طَرفٌ

أرُدُّ نَواظِری دونَ السَّماک‏

(وقتی گوشۀ چشمم را به سمت مجد و عظمت متوجه جایی می‌کنم، چشم را پایین‌تر از سماک نمی‌آورم.)  در قدیم سماک دورترین ستاره‌ به حساب می‌آمده است. ایشان می‌گفتند: شما باید از لحاظ جسمی، روحی و علمی، در بالاترین سطح ممکن باشید و این شعر را در این جهت که همت‌تان پایین نباشد می‌خواندند. فارغ التحصیلی نیست که این شعر را از آقای علامه نشنیده باشد:

همّت بلند دار که مردان روزگار

از همّت بلند به جایی رسیده‌اند

دبیرهایی که در زمان ما در علوی بودند، افراد برجسته و توانمندی بودند چون در زمان رژیم پهلوی این‌ها خیلی جاها نمی‌رفتند و ‌عملاً علوی جایی بود که آن‌ها می‌توانستند احساسات دینی و انگیزه‌های درونی‌شان را ارضا بکنند. وجود این‌ها اثر تربیتی زیادی داشت مثلاً دکتر خسروی، دکتر توانا، آقای محمودی و آقای محدث معلم راهنمای ما بودند، یا آقای نعمت‌زاده معلم حرفه و فن ما بود. همۀ این‌ها در انگیزۀ تربیت، مشترک بودند و این تعبیر آقای علامه که "بالاترین کار، انسان‌سازی است" روی پیشانی‌شان نوشته بود و همه بر این عهد بودند. آن‌ها با محوریت دغدغۀ دین و تربیت و حفظ نسل و آیندۀ تشیع و اسلام کار می‌کردند و این خیلی برای ما ارزشمند بود. مؤانست با این افراد، چه بخواهیم چه نخواهیم، قد ما را بالا می‌کشید. ما با برج‌ها طرف بودیم. نیوتن می‌گوید: «من روی دوش غول‌ها ایستاده‌ام» یعنی دانشمندان قبل‌ از من خیلی کار کرده‌اند و من از نظرات آن‌ها استفاده می‌کنم. احساس می‌کردیم با غول‌های متدین و متواضعی مواجهیم!!

آقای علامه سعۀ صدر داشتند و اگر احساس می‌کردند کسی تأثیر تربیتی در جهت اهداف ایشان دارد با او کار می‌کردند. لذا همۀ معلم‌ها یک تیپ نبودند. کسانی که در یک جا با هم کار می‌کنند، باید اهل مدارا و سعۀ صدر باشند، دعوا راه نیندازند، لشکرکشی و تیم‌کشی نکنند، گروه‌بازی درنیاورند. یک بار آقای علامه در تفسیر این آیۀ سورۀ یوسف که فأنساهُ الشَّیطانُ ذِکرَ رَبِّه فرمودند: شیطان یاد خدا را از ذهن یوسف بود و این باعث شد که او بیشتر در زندان بماند. بعد آقای توانا به مناسبتی گفتند: شیطان می‌گوید فَبِعِزَّتِكَ لَأُغوِيَنَّهُم أَجمَعين إلّا عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين (من همۀ بنده‌ها غیر از بنده‌های مخلَص تو را گمراه می‌کنم.) یعنی به بنده‌های مخلَص زورم نمی‌رسد و حضرت یوسف طبق آیۀ قرآن إنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصين جزو عباد مخلَص بودند لذا ایشان گناه ندارند و شیطان ذکر رب را از ایشان مخفی نمی‌کند. این جملۀ آقای توانا خلاف فرمایش آقای علامه بود. من از آقای علامه سؤال کردم که شما این‌طور می‌گویید ولی آقای توانا آن‌طور؛ ایشان تأمل کوتاهی کردند و گفتند: آقای توانا درست می‌گویند، حق با ایشان است و من اشتباه کردم. به اصل بحث علمی کاری ندارم، آنچه جالب است بگویم از فرمایشات درس تفسیر آقای علامه چیز چندانی یادم نیست، ولی این حق­پذیری وتواضع بعد از 40 سال هنوز در ذهن من باقی مانده­است چون در آن یک خودشکنی وجود داشت و اصل تربیت همین است. كونوا دُعاۀً لِلنّاسِ بِغَيرِ ألسِنَتِكُم انصاف وحق‌پذیری، اصل اخلاق است. این نمونه‌ها بود که ما را تکان می‌داد و در ما اثر می‌کرد. در وجود آقای علامه این گونه صفات خیلی بارز بود. جالب‌تر آنکه اخیرا روایاتی را دیدیم که ذیل آیۀ مذکور فرمایش آقای علامه را تأیید می‌کرد و ترک اولای جناب یوسفعلیه السلام را بیان کرده است.

الآن حجم علم زیاد شده و روش‌های آموزش‌های القائی کمتر جواب می‌دهد. افراد باید یاد بگیرند که چطور یاد بگیرند و گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. من در دوران تحصیل خودم خیلی وابسته به معلم و استاد نبودم و خودم می‌توانستم از پسِ کارهایم برآیم. الآن برای نسل فعلی این از حد ضرورت گذشته است یعنی سرعت تحولات و رشد علم این‌قدر بالاست که این را باید یاد بگیریم، امروز در دنیا هم همین را می‌گویند. آموزش خودیادگیری واجب است.

من بعد از دیپلم بلافاصله در نیکان و در علوی هم زمان معلم شدم. در نیکان چون شاگرد اول شدم، برای سال آخری‌ها که یک سال از من کوچکتر بودند، تست می‌گفتم. مقداری هم کمک معلم ریاضی جدید بودم و در علوی عربی روش و بعد علوم و جبر و ریاضی جدید و... می‌گفتم، بعد معلم راهنما شدم، در نتیجه ارتباط‌مان با آقای علامه بیشتر شد، هم خصوصی و هم با معلم‌ها خدمت ایشان می‌رسیدیم. آقای علامه روح زندگی ماست و من روزی نیست که خواسته یا ناخواسته ایشان را یاد نکنم. ایشان حضور دارند و برای ما زنده هستند. این که ما بیاییم کار فرهنگی را اولویت بخشیم، برای ما حل شده بود. شاه بیت ایشان این بود که باید خدمت کرد: خَيرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاس و تلاش فرهنگی و آدم‌سازی بهترین خدمت است.

آقای علامه افراد را شکار و در مدرسه مهره‌چینی می‌کرد. ملاک‌ ایشان در انتخاب معلم‌ علاوه بر توانمندی در تدریس، سلامت نفس بود. فکر می‌کنم وجود افراد قدبلند از جهت علمی و معنوی در مراکز آموزشی خیلی مهم است و ناخودآگاه افراد را تربیت می‌کند. ایشان می‌کوشید این اتفاق بیفتد، حتی اگر لازم بود با هزینه‌های خیلی سنگین چنین مربیانی بیایند با بچه‌ها مرتبط باشند تا بچه‌ها آدم ببینند. آقای علامه آقای دکتر خسروی را به عنوان مدیر دبیرستان علوی انتخاب کرد. ایشان فردی مؤدب، وارسته، باسواد و پزشکی حاذق بود. دو سه‌ مدرک دانشگاهی داشت، در عین حال بسیار متواضع بود. در شوراها کم حرف می‌زد ولی وقتی حرف می‌زد، حرفش حسابی بود. هرچند ریش‌ خود را کوتاه می‌کرد ولی وارستگی و تدین داشت. ایشان از گزینش‌ها و شکارهای آقای علامه بود.

من در مدرسه معلم راهنما بودم، از آن طرف رشتۀ الکترونیک دانشگاه تهران می­رفتم که سنگین‌ترین رشتۀ آن زمان بود و خیلی کار می‌برد. من جلسات مختلف هم می‌رفتم. دوران شیرینی بود، عمرم به تلویزیون و فوتبال دیدن صرف نمی‌شد. برای فوق لیسانس به علوم انسانی رفتم چون آقای علامه یادمان داده بود که فضای علوم انسانی زمینۀ خدمت بیشتری برای کار تربیت دارد. آن موقع الهیات رشتۀ جامعی بود شامل: فلسفه، عرفان، فقه و تاریخ. با یکی دوتا از بچه‌ها کتاب‌های الهیات را بین خودمان تقسیم و خلاصه ‌کردیم بعد کنکور دادیم و قبول شدیم.

یک بار آقای علامه این شعر را خواندند:

چنان لطف خاصیش با هر تن است

که هر بنده گوید خدای من است

یعنی هرکسی می‌گوید: خدای من! و همه خدا را خدای خودشان می‌دانند انگار فقط خدای او است. بعد گفتند: معلم باید نسبت به شاگردانش این‌طوری باشد که هر شاگرد احساس کند معلم فقط به فکر او است و برای او دل می‌سوزاند. خود ایشان نسبت به معلم‌ها و شاگردان این‌طور بودند که هرکسی پیش ایشان می‌رفت، احساس می‌کرد شاگرد خاص ایشان است. بنده و آقای رسولیان، خدمت ایشان می‌رفتیم، برای ما شرح اشارات می‌گفتند. بعد از مدتی این کلاس تعطیل شد ولی من استفاده از ایشان را ادامه دادم. ایشان گفتند: چیزهایی که به تو می‌گویم یادداشت کن تا بعد از من در مسائل تربیتی استفاده شود. من چند سال هفته‌ای یک روز ونک خدمت ایشان می‌رسیدم. مطالب ایشان جُنگ‌وار بود. از مباحث تاریخی سیاسی تا مباحث تفسیری و اشعار اخلاقی. شبیه مباحث کلاس‌های اخلاق یک دور برای من گفتند. مباحث باارزشی بود. مضامینی که ایشان گزینش کرده بودند، در کار تربیت بسیار مهم بود و در زمان خودش کارآیی داشت. شما الآن به هر فارغ‌التحصیل علوی بگویید: اَلنّاسُ ثَلاثَۀ بقیه‌اش را برای شما می‌خواند! یعنی این آموزه‌ها در ضمیر شاگردان ایشان جا افتاده است.

تعبیر آقای علامه در بحث دشمن‌شناسی دست مرموز بود. می‌گفتند: آدم باید پشت پرده‌ را ببیند که دشمن چه کار می‌کند؟ و جوگیر نشود و سعی کند قدرت تحلیل پیدا کند. این‌ها چیزهای مهمی است که امروز هم ما به آن احتیاج داریم. الان بحث توطئه خیلی مهم است و این سؤال جدی است که آیا ما با توطئه‌ها طرف هستیم یا با رقابت‌ها؟ دشمن‌سازی حتی به دروغ جزو تکنیک‌های مهندسی افکار عمومی است. می‌گویند: شما دشمن بتراش تا افراد را متحد کنی. استفادۀ منفی از مفهوم دشمن فرضی در تاریخ معاصر ما کم نیست. از آن طرف اگر فکر کنیم شهر امن و امان است و آسوده بخوابیم، این طور هم نیست یعنی واقعاً افرادی با انگیزه‌های مختلف، توطئه‌ می‌کنند و طرح و برنامه دارند. مثلاً برای اینکه به منافع اقتصادی برسند یک توطئۀ اعتقادی طرح‌ریزی می‌کنند.قدرت تحلیل و بصیرت درتشخیص وقایع مهم است. باری، آقای علامه در مجموع نسبت به مشروطه بدبین بود و برای این دید خود، شواهد تاریخی ذکر می‌کرد که در سفارت انگلیس در حمایت از نظام مشروطه به متحصنین غذا دادند! یا در اعدام شیخ فضل‌الله نوری اعضای محاکمۀ ایشان فراماسونر بودند و اگر حرکت مشروطه در ابتدا با انگیزۀ خوبی شروع شده باشد، بعداً برخی‌ها سوار بر آن موج شدند و آن را به سمتی که می‌خواستند جهت دادند. بطور کلی ما باید بدانیم که مسیر هدایت، هموار نیست و دشمنی به نام شیطان داریم که قسم خورده که همه را به آتش بفرستد و توانمند هم هست و کار هم می‌کند. خیلی از ضربه‌هایی که به تشیع وارد شده، محصول توطئه‌های شیاطین جنّی و انسی است. اساساً راه شرع، امن و امان نیست چون دنیا دار امتحان است. البته نباید در هر مشکل بگوییم کار دشمن است ولی باید دلیل بیاوریم. بعضی‌ها هر چیز بد را می‌گویند دست یهود یا فراماسونری است! انسان باید روی ادله و شواهد قضاوت کند، نه روی ادعاها. من به یکی از آقایان مشهوری که در این قضیه مقاله و کتاب زیاد نوشته بود گفتم: اگر من به جای شیطان بودم، همۀ تخم‌مرغ‌هایم را در سبد یهود و فراماسونری نمی‌گذاشتم. او زرنگ‌تر از این است که فقط با چراغ روشن جلو بیاید، ما باید از لایه‌های پنهانی که جلوی چشم نیست، بیشتر نگران باشیم.

انسان تربیت یافته کسی است که در مجموع رفتارش مورد رضای الهی باشد و ملاک این که چه میزان مورد رضای الهی است، این است که چه میزان تسلیم و بنده است. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: من از اسلام تعریفی می‌کنم که هیچ کس قبل از من از اسلام نکرده و بعد از من هم نخواهد کرد: ألإسلامُ هُوَ التَّسلیم آقای علامه این شاخص‌ را برای انسان تربیت شده در دین می‌گفتند ولی بنا به شرایط کاری خودشان به آن تبصره می‌زدند. مثلاً‌ دنبال تربیت متدین متخصص بودند. نمی‌گفتند: اگر کسی دکتر یا مهندس نبود جهنم می‌رود ولی روی تربیت متدین متخصص سرمایه‌گذاری می‌کردند. ایشان دانش‌آموزان را گزینش می‌کردند چون می‌خواستند افرادی را بگیرند که از پسِ این هدف برآیند. افرادی که لقمۀ حلال خورده باشند، طیب مولد داشته باشند، خانوادۀ ایشان حتی‌الامکان همفکر با مدرسه باشد، از جهت تدین قابل­قبول باشند، از هوش مناسبی برخوردار باشند که بتوانند آن تخصص را به دست آورند و به درد جامعۀ شیعه بخورند.

آقای علامه منبعث از دین عمل می‌کردند. در روایتی آمده است که ارزش کسانی که ایتام آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله را در آخرالزمان حفظ می‌کنند، هزار­هزار یعنی یک میلیون برابر کسانی است که در مرزها از جان شیعیان دفاع می‌کنند. واقعاً ما در جامعه برای شهید چمران چقدر بزرگداشت می‌گیریم و برای علامه امینی چقدر؟ مرزبانی اعتقادی و تربیتی از ایتام آل محمد نسبت به مرزبانی جغرافیایی یک میلیون برابر ارزش دارد. رفتارهای ما این نسبت را نشان نمی‌دهد. پس این که آقای علامه می‌فرمودند: بالاترین کار انسان‌سازی است این حرف دین است. ایشان روایت مولا را می‌خواندند که می‌فرماید: وَ ما أَعمالُ البِرِّ کُلُّها وَ الجِهادُ في سَبيلِ اللهِ عِندَ الأَمرِ بِالمَعروفِ وَ النَّهيِ عَنِ المُنكَرِ إلّا كَنَفثَۀٍ في بَحرٍ لُجِّيّ (تمام کارهای نیک حتی جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهی از منکر مثل یک فوت کردن در یک اقیانوس عظیم است.) امر به معروف و نهی از منکر، روح تربیت است. خدا و پیغمبر و ائمه خیلی جدی‌ به هدایت و تربیت انسان تأکید دارند.

آقای علامه دنبال مریدبازی و مطرح کردن خودش نبود؛ هدف ما هم در بیان این خاطرات از آقای علامه نه شخص آقای علامه، بلکه ایدۀ ایشان باید باشد. نیاز دوران غیبت و نیاز امروز ما هدایت‌محوری است. فرض بفرمایید دولت می‌خواهد بودجه تخصیص بدهد، محور توسعه را چه چیز بگذارد؟ گاز، نفت یا انرژی هسته‌ای؟آقای علامه می‌گفت: محور توسعه، انسان است و اگر شما انسان‌ها را درست کردید، انسان‌ها خودشان همه چیز را درست می‌کنند.

در این روزگار پرتحول و پرشتاب چه باید کرد؟ من تنها و به اختصار سه شاخصه را می‌گویم که در مکتب آقای علامه هم بود.

  1. امید، خیلی از کسانی که الآن در حوزۀ تعلیم و تربیت فعال فرهنگی هستند، ناامیدند و می‌گویند: دیگر نمی‌شود کاری کرد. ما در آقای علامه این را ندیدیم. زمانی با بعضی از دوستان خدمت ایشان رسیدیم. صحبت‌ بود که آقا اوضاع خیلی خراب است، چه باید کرد؟ ایشان گفتند: این حرف‌ها چیه؟ در صدر اسلام، زن و مرد، لخت دور خانۀ خدا طواف می‌کردند. پیغمبر و امیرالمؤمنین نگفتند: اوضاع خیلی خراب است بلکه شروع کردند به کار کردن و نتایج مبارکی حاصل شد، شما هم بروید کار کنید. الآن در دوران ما متحجرتر از القاعده و داعش و طالبان نداریم ولی در همین روزگار عده‌ای روی مخ این‌ها کار کردند و این‌ها حاضر شدند برای هدفشان عملیات انتحاری انجام دهند. ما می‌خواهیم به بچه‌هایمان بگوییم: یک مقدار هوای نفس‌تان را کنترل کنید، از لذت‌های شرعی هم بهره ببرید. این که دیگر چیزی نیست، مگر می‌خواهیم موشک هوا کنیم؟! آقای علامه افراد را جمع می‌کرد و به آن‌ها روحیه می‌داد و می‌گفت: بروید کار کنید. در غرب آدم‌هایی هستند که بچه‌های خود را از بچه‌های ما متدین‌تر تربیت می‌کنند. یکی از کارهایی که ما باید بکنیم مهندسی معکوس است یعنی آدم‌های خوب، مذهبی و وارسته‌ را بررسی کنیم، ببینیم چه شد که این‌ها این‌طور شدند؟ من یکی از شاخصه‌های آقای علامه را امید و شور می‌دانم که در سخت‌ترین شرایط باید کار کرد.
  2. تربیت الگویی: كونوا دُعاۀً لِلنّاسِ بِغَيرِ ألسِنَتِكُم این بالاترین روش تربیتی دین است. کسی که حرفی می‌زند و خودش به آن عامل است، تأثیر او از کلاس و منبر بیشتر است. نزدیک فوت آقای علامه وقتی به عیادت ایشان رفتیم گفتند: آقاجون، اگر من مردم، نکند کارها را ول کنید بلند شوید بیایید تشییع جنازه، من مهم نیستم! یعنی ایشان اصلاً در خودش نبود لذا چیزی که باقی می‌ماند، مکتب و ایدۀ ایشان بود و این ارزش پیدا می‌کرد. این رفتار که فردی مردم را به خودش ارجاع نمی‌دهد تبلیغ دین است. ما الان نیاز به این داریم که مبلغ دینی مبلغ دین باشد نه مبلغ خودش. روح کار تربیتی آقای علامه این بود که خودش در میان نبود.
  3. اخلاق: محور کار تربیتی آقای علامه، آموزش اخلاق بود. ما باهمین اخلاق می‌توانیم دنیا را فتح کنیم. اخلاق اسلام با اخلاق سکولار تفاوت دارد. الان صحبت از تربیت صلاحیت‌محور می‌شود. می‌گویند اگر تعاون و پشتکار را آموزش بدهیم، انسان‌های هزارۀ سوم انسان‌های موفقی خواهند بود. آقای علامه در آن روزگار مواردی که در مباحث اخلاقی انتخاب کرده بودند شاه کلید بود. یعنی بر اساس اصل‌پارتو (قانون 20-80) بسیاری از مسائل اخلاقی را پوشش می‌داد. در کتاب­های اخلاق مثلاً 200 سرفصل وجود دارد، ما روی چه چیز کار کنیم؟ آقای علامه دو سه موضوع را انتخاب کرده و روی آن مفصّل ‌کار می‌کردند. یکی «حق‌الناس» بود. اگر کسی معتقد به حق‌الناس باشد، مقدار زیادی از رفتارهایش اصلاح خواهد شد. دوم موضوع خَيرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاس بود. یعنی بهترین مردم کسی است که بیشتر به مردم خدمت می‌کند. ملاک خوبی این است که تو با زن و بچه‌ات خوب و برای دوست و همسایه‌ات نافع باشی. چنین آدمی حق‌الناس را رعایت کرده است. خیلی از ویژگی‌های اخلاقی دیگر بطور طبیعی ذیل این‌ها قرار خواهد گرفت. بچه‌ها عموماً خدا را قبول دارند، پیامبر را هم قبول دارند، ولی در سبک زندگی مشکل دارند. در دنیای غرب روش تبلیغ مسیحی‌ها روی "سبک زندگی" و "الهیات عملی" است. آن‌ها نمی‌آیند اعتقادات، دین، خدا و پیغمبر بگویند بلکه به مخاطبان‌شان سبک زندگی می‌گویند، این که با زن و بچه و همسایه‌ چطور رفتار کنید، چگونه مدیریت خشم داشته باشید؟ یونسکو برای این که انسان در جامعه موفق باشد، مهارت سبک زندگی یاد می‌دهد تا نهایتاً یک شهروند سکولار ماهر مطیع نظام جهانی تحویل بدهد، کاری به دین و آسمان ندارد! اما آقای علامه هم سبک زندگی (تغذیه، ورزش، بهداشت و معاشرت) را مبتنی بر مبانی ارزشی دینی یاد می‌داد و در کنار آن‌ عملا دین را تبلیغ می‌کرد. جالب است بدانیم بعد از رشد عقل‌گرایی در اروپا و حملاتی که در غرب به مسیحیت شد، کشیش‌ها فکرهایشان را روی هم ریختند که چه باید کرد؟ گفتند: ما از لحاظ اعتقادی عملا نمی‌توانیم از مسیحیت دفاع کنیم، از آن طرف در عمل کارهای خلافی کردیم مثلا دانشمندان را کشتیم، خیلی از ادعاهای کتاب مقدس نیز قابل دفاع نیست. این‌ها به ابتکار شلایرماخر، سراغ الهیات عملی رفتند یعنی مبلغین و کشیشان را در این فضا بردند که شما بیایید کارهای عام‌المنفعه بکنید، سبک زندگی واخلاق و... به مردم یاد بدهید و از این طریق آن‌ها را جذب مسیحیت کنید. روش را از نظر به عمل تغییر دادند. این‌ الگو در دنیا موفق بوده است. نیاز امروز ما این است که سبک زندگی را بازسازی کنیم و آموزه‌های سبک زندگی دینی و الهیات عملی را در کارهای تربیتی‌مان ببریم و ترویج بکنیم. این مباحث ‌در آموزه‌های آقای علامه بطور جدی وجود داشت که باید بر اساس شرایط و نیازهای جدید روزآمد بشود. به عنوان یک مثال دیگر، امثال "آنتونی گیدنز" ادعاهای سنگینی دارند که بحران مدرنیسم، معنویت است و این پاشنۀ آشیل حساس و مؤثر مدرنیسم است! ما از این پاشنۀ آشیل با معنویتی که در دین داریم، می‌توانیم حداکثر بهره‌برداری را بکنیم و به تبلیغ دین بپردازیم. کتاب حقیر با عنوان ترس زشت، ترس زیبا دقیقاً بر اساس ابتکارات آموزش اخلاقی و ایده‌های آقای علامه بود که تلاش کردیم برای مخاطب جدید ما آن را بازسازی کنیم. انسان تحت فشارهای درونی و بیرونی است: از درون دوست دارد دنبال لذت‌هایش برود و از رنج فرار کند، غرائز و عواطفش او را به سمتی می‌کشد. فشارهای بیرونی هم در رفتار او مؤثر است چون موجودی به شدت اجتماعی است. این فشار اجتماعی در دورۀ نوجوانی و جوانی شدت پیدا می‌کند. جوان به خاطر این که دیگران چه می‌گویند خیلی از رفتارهایش را شکل می‌دهد. ما اگر بتوانیم بین فشارهای درونی (لذت و الم) و فشارهای بیرونی و اجتماعی تعادل ایجاد کنیم، مقدار زیادی از رفتارهای افراد را تنظیم کرده­ایم. از مهارت‌های یونیسف "مهارت‌ جرأت‌مندی" است یعنی فرد جرأت داشته باشند "نه" بگوید و تحت تأثیر فشارهای اجتماعی قرار نگیرد. مثلاً در جمعی اگر همه سیگار می‌کشند، او سیگار نکشد. آقای علامه روی این خیلی کار می‌کرد و این از شاه نکته‌های آموزه‌های ایشان بود، می‌گفت: هَمَجٌ رَعاع نباشید. اَتباعُ كُلِّ ناعِق يَميلونَ مَعَ كُلِّ ريح لَم يَستَضيئوا بِنورِ العِلمِ وَ لَم يَلجَؤوا اِلي رُكنٍ وَثيق نباشید، روی پای خودتان بایستید، پیرو منطق باشید ولو همۀ عالم مخالف شما باشند. لا تَستَوحِشوا فِي طَريقِ الهُدى لِقِلَّۀِ أَهلِه این‌ها شاه کلیدهای آموزش اخلاق آقای علامه بود. ما سعی کردیم این آموزه‌ها را در این کتاب، مدرن کنیم، مثلا سالومون اَش یک روانشناس اجتماعی بود. آزمایشی طرح کرد که این خط بلندتر است یا آن؟ با پنج‌نفر گاوبندی کرد که خط کوتاه را بگویید بلند است. فرد مورد آزمایش بار اول درست ‌گفت، بار دوم در اثر فشار اجتماعی عین آن‌ها گفت و تابع جمع شد یعنی آن چیزی که خودش می‌دید را انکار کرد. یا مثلا به بهانه فیلم 12 مرد خشمگین، که هیئت منصفه‌ می‌خواهند برای جوانی حکم اعدام بدهند، 11 نفر از آنها می‌گویند اعدام و یک نفر می‌گوید: نه و این یک نفر رأی همه را برمی‌گرداند. آقای علامه زمانی این نکتۀ اخلاقی را می‌گفتند و ما راحت قبول می‌کردیم. الآن مجبور هستیم با آزمایش "سالومون اَش" و فیلم "12 مرد خشمگین" و... همان حرف را بزنیم. اگر این را در بچه‌ها نهادینه کنیم، قوام شخصیت پیدا می‌کنند و اگر دانستند چیزی درست است، به خاطر فشار اجتماعی تحت تأثیر قرار نمی‌گیرند. اصول تربیت سر جایش هست، روش‌ها را باید تغییر داد و جبر زمانه این کار را خواهد کرد و دیر یا زود این اتفاقات می‌افتد و من خوشبین هستم. البته ما یک بحران محتوا داریم که باید روی محتوای مناسب برای عرضه به نسل جوان رسانه‌زده خیلی سرمایه‌گذاری کنیم. دشمنان این کار را کردند و آدم‌های تکفیری و انتحاری تربیت کردند! ما می‌خواهیم افراد وارسته منطقی عقلانی تربیت کنیم. خیلی سخت نیست ولی هم‌افزایی نیاز دارد.

بحث به تربیت دینی کشیده شد. من مدتی در مدرسه معلم کامپیوتر بودم و می‌دیدم بچه‌ها چه حال و هوایی دارند. یکی از بچه‌ها به من گفت: این سی­دی‌هایی که دست فلانی است، روی آن نوشته نمایشگاه قرآن ولی در آن چیزهای دیگری است! الآن که بچه‌ها روی تلفن‌هایشان فیلترشکن هم دارند و همه جا می‌توانند بروند. باید ببینیم تزاحم بین دنیای مدرن و تربیت دینی چیست؟ مشکل ما از جمله، لذت‌محوری ناشی از رسانه‌ است چون رسانه جذاب است و ناخودآگاه روی مخاطب اثر می‌گذارد. الآن بچه‌های ما کاملاً رسانه‌ای هستند. یکی از داروهای تربیت در دنیای مدرن، تربیت رسانه‌ای است. باید برای این فکری کرد. موقعی که معلم کامپیوتر بودم به بچه‌ها پروژه می‌دادم که بازی بنویسند، بعد نمایشگاه می‌گذاشتیم که پدرها بیایند ببینند سطح بچۀ آن‌ها بالاتر از بقیۀ بچه‌ها است که بازی می‌کنند، این‌ها بازی می‌نویسند. کار آقای علامه بر اساس کرامت نفس بود. ایشان سعی می‌کرد به بچه‌ها تلقین کند که شما از افراد عادی بالاترید تا آلوده به مفاسد جامعه نشوند. باید سعی کنیم این روش را در این روزگار بازسازی کنیم تا بچه‌ها از بالا به پدیده‌های امروز بنگرند و خودشان را دست‌کم نگیرند و بتوانند ویژگی‌های دنیای مدرن را تحلیل کنند و غرب و مدرنیزم را بشناسند. اشکال ما این است که غرب‌ستیزی می‌کنیم. این از اشتباهات استراتژیک ماست، چون بچه‌‌ها میوه‌های تمدن غرب یعنی علم و فناوری را می‌بینند که برای آن‌ها جذاب و مهم است. ما با غرب‌ستیزی علم و فناوری را زیر سؤال می‌بریم و جوان امروز با خود می‌گوید: این‌ها مال عصر حجر هستند! و دیگر حرف ما را گوش نمی‌دهد. در غرب‌شناسی باید اول از قدرت‌ها، جاذبه‌ها و آورده‌های مثبت غرب بگویید بعد نکات منفی را.

یکی از ویترین‌های ارتباط با مخاطب مدرن که می‌تواند برای تغییر بینش او مفید باشد، بحث تاریخ است. تاریخ هم شیرین است و هم قد افراد را بلند می‌کند که از بالا به پدیده‌ها نگاه کنند. یکی دیگراز این ویترین‌ها، سواد رسانه‌ای است که در کنار فیلم، فرافیلم را نشان می‌دهد و پشت این سکانس، فرستندۀ سکانس را می‌بیند، در نتیجه فهم بچه بالاتر می‌آید و قدرت تحلیل پیدا می‌کند. امروز به ‌قدری رسانه جذابیت دارد که اگر کسی آن را نقد کند، خودش حذف می‌شود. کسی که در فضای غرب‌ستیزی برود، مخاطب خود را از دست می‌دهد و کسی حرف او را گوش نمی‌کند.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute