بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ مصاحبۀ آقای علیرضا زرینوژده نژاد فارغالتحصیل دورۀ 10 علوی (1401/02/28)
دورۀ ابتدایی را در دبستان آیندۀ روشن تحصیل کردم و دانش آموزانِ زرتشتی، یهودی و مسیحی هم در کلاس ما بودند. دبستان آیندۀ روشن جزو مدارسِ خوب تهران بود. مدیر آن آقای سید ابوالفضل طه (که عید غدیر هر سال یک عدد «یک قِرانیِ» براق به ما عیدی میدادند) و معلم قرآن ما برادر ایشان آقای سید مصطفی طه که مشوق ما در حفظ سورۀ یس بودند.
کلاس ششم دبستان بودم که اولین بار آقای علامه را در مسجد الجواد دیدم، در حالی که پشت تریبون ایستاده بودند و آیۀ يا أَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّۀُ ارجِعي إلى رَبِّكِ راضيَۀً مَرضيَّۀً فَادخُلي في عِبادي وَ ادخُلي جَنَّتي را با ریتم خاصی تلاوت میکردند؛ برای بنده خیلی جالب و اثرگذار بود.
دوستان پدرم در جلسۀ قرآن روز جمعه که میرفتیم، دبیرستان علوی را معرفی کردند. من در امتحان ورودی کلاس هفتم شرکت کردم، قبول شدم و ثبت نام نمودم.
فضای مدرسۀ علوی که ما در آن تحصیل و زندگی میکردیم، صمیمی بود. مدیر دبیرستان آقای رضا روزبه سر همان سفرهای که دانشآموزان غذا میخوردند، مینشستند و غذای خیلی سادهای میخوردند.
آقای علامه آدم شناس بودند و افراد مناسب را تشخیص میدادند. خود آقای روزبه را ایشان یافته بودند. این شامه قوی و این سبک و روش قطعاً خدادادی بوده است. معلم، ناظم، مستخدم و راننده توسط آقای علامه انتخاب شده بودند. آقای علامه وقتی ما را صدا میزدند و نکتهای میگفتند، به جان ما مینشست. از ایشان صمیمانه حساب میبردیم. ایشان تأثیرگذار بودند چون به حرف خودشان باور داشتند و به آن عمل میکردند.
آقای علامه برای معلمها خیلی حرمت قائل بودند. یکبار به ایشان عرض کردم: ندیدم کسی مثل شما به معلمها احترام بگذارد.
در انتخاب معلم، افراد توانمند متفاوتی را جذب میکردند. آدمهای توانمندی که کاری که به آنها میسپردند را درست انجام میدادند.
حذف شاگردان از مدرسه اگر درسی بود برای اولیای آنها توضیح میدادند سطح درسی اینجا سنگین است و به فرزند شما فشار وارد میشود. 5 تا کلاس هفتم داشتیم وقتی به کلاس دوازدهم رسیدیم یک کلاس ریاضی و یک کلاس طبیعی بودیم.
آقای علامه دبیران با سلیقههای جورواجور برای مدرسه میآوردند. یکی محاسن داشت، دیگری ریش نداشت. یکی کراوات داشت دیگری نداشت. اگر موردی میدیدند که معلمی در تدریس و کلاسداری ضعیف است او را عوض میکردند و تعارف هم نداشتند.
در مدیریت، آقای علامه کنترل و نظارت با نفوذ و تأثیرگذاری داشتند. آقای علامه معلمهای مدرسه را که دیدگاههای مختلف داشتند، اداره میکردند.
یکی از شاگردها رفته بود پشت اتوبوسها، ایشان از دفتر او را صدا زده بودند. دانشآموز میگفت: من نفهمیدم آقای علامه چطوری مرا دید. دانشآموز دیگری میگفت: ما یک جلسۀ مخفی در خانه گذاشته بودیم، آقای علامه متوجه شده و فوری آنجا حاضر شدند. آقای علامه با سبک خودشان مدرسه را اداره میکردند و میدانستند در مدرسه و کلاس چه میگذرد و اوضاع از چه قرار است.
در دورۀ دبیرستان علوی آقای علامه کلاس اخلاق را عهده داشتند و به سبک خاصی کلاس را اداره میکردند. در جلسهای با صدای رسا فرمودند: زرین وژده نژاد! حواسِت تو کلاس نیست! حواستو جمع کن!
هشدار آقای علامه در کلاس هفتم برایم به یادگار مانده و یقین دارم حواس جمعی یکی از شاه کلیدهای مدیریت است.
تأمین مالی مدرسه به دوش آقای علامه بود ایشان تلاش میکردند از افراد مورد اعتماد، کسری مدرسه را تأمین کنند. چون باور داشتند کار تعلیم و تربیت کاری است که باید برای آن هزینه کرد، دخل و خرج آن جور نمیشود و باید از جایی تأمین گردد. اگر اولیا نتوانند هزینۀ تحصیل فرزندشان را بدهند، کسانی که دلشان شور تربیت نسل را میزند، باید آن را از منابع دیگر تأمین کنند. کار با کیفیت هزینه دارد و هزینۀ آن هم باید از منابع سالم و صحیح تأمین شود. کسانی که در کار اقتصادی موفقاند، باید از افرادی که توانائی انجام کار فرهنگی را دارند پشتیبانی کنند.
زمانی که من در علوی درس میخواندم، مدرسه شاگردانی که از لحاظ درس و خانواده خوب ولی از جهت مالی ضعیف بودند را میپذیرفت و هزینۀ تحصیلشان را تأمین میکرد، ولی این کار خیلی محرمانه و محترمانه انجام میگرفت. در مقابل بچههای افرادی که تمکن مالی داشتند اما از جهت اخلاقی مناسب نبودند، ثبت نام نمیکرد. آقای علامه وابسته به پول افراد متمکن نبود و پذیرش دانشآموزان ربطی به تمکن مالی پدرانشان نداشت.
هر سال عید غدیر، بین دانشآموزان کلاس دوازدهم دبیرستان علوی عقد اخوت خوانده میشد. تمام حقوق برادری را به جز دعا به همدیگر میبخشیدند. در دورۀ ما این برنامه در منزل آقای حاج حسن معینی تشکیل شد و بزرگوارانی چون آقای علامه، آقای روزبه، آقای غفوری، آقای توانا و آقای سید علی اکبر حسینی حضور داشتند.
یک روز منزل ما با هم دورهایها جلسه داشتیم. آقای علامه هم تشریف آورده بودند. اخوی کوچک بنده در حیاط بازی میکرد. آقای علامه به من گفتند: این بچه کجا درس میخواند؟ گفتم: مدرسه آیندۀ روشن. گفتند: او را سال بعد بیاورید علوی! ما سال بعد او را کلاس اول راهنمایی مدرسه علوی ثبت نام کردیم. این توجه و گزینش آقای علامه در آن روز تأثیر خاصی داشت.
من سال 1350 از دبیرستان علوی فارغالتحصیل شدم. یک روز رفتم دبیرستان علوی. آقای علامه مرا صدا زدند و پاکتی دست من دادند و گفتند: این را ببر بده به آقای سید علی اکبر حسینی مدیر دبستان علوی شمارۀ 2. من آن پاکت را گرفتم و بردم دبستان دادم به آقای حسینی و گفتم: آقای علامه این پاکت را دادند که خدمت شما بدهم. ایشان آن را باز کردند که بخوانند. من هم خداحافظی کردم که بروم. ایشان گفتند: بنشین. گفتم: چطور؟ گفتند: مگر آقای علامه به شما نگفتند که در این نامه چه نوشتهاند؟ گفتم: نه! گفتند: ایشان نوشتهاند:
علیرضا زرین وژدهنژاد یکی از فارغالتحصیلهای مامانی است، از ایشان استفاده کنید و من را دعوت به همکاری کردند. ما با همکلاسیهایمان قرار بود شرکتی بزنیم و فقط کارهای اقتصادی بکنیم ولی این نامه، داستان زندگی مرا عوض کرد. اصلاً قرار نبود آن روز من مدرسه بروم! خدا خیرشان بدهد و من به این تقدیر راضی هستم. از اول مهر آن سال، در دبستان علوی شمارۀ 2 مشغول به کار شدم و سال بعد معلم راهنمای چهارم شدم تا آخر سال 1355 که به سربازی رفتم.
اختلاف سن در ارتباط با مخاطب خیلی مهم است، من در مدرسۀ روزبه با دو نفر جوانتر به عنوان معلم سر کلاس دینی میرفتیم. من با کت و شلوار و کفش رسمی وارد کلاس میشدم و یکی از آنها با کفش ورزشی میآمد، آن دو با ادبیات نسل جدید آشنا بودند و تعامل خوبی بین ما و دانشآموزان شکل میگرفت. سعی میکردیم طرح درسها برای بچهها جاذبه داشته باشد.
دبیرستان روزبه نزدیک منزل آقای علامه بود. گاهی که ایشان در ونک قدم میزدند همدیگر را میدیدیم. یک بار ریش من بلند شده بود، ایشان به من رسید و گفت: ریشت را کوتاه کن!
در بحث آموزش و پرورش روشهای مختلف وجود دارد. آقای علامه هم یکی از صاحب نظران و افراد موثری بودند که سبک و سیاق و باورهای خاصی داشتند. ایشان دنبال مرید و مرادبازی نبودند؛ استادی تاثیرگذار با خصوصیات اخلاقی و نگاه خاص به مسائل تربیتی بودند.
بعضی از اساتید ما مواضع مختلفی داشتند که با ما متفاوت بود، انسان صمیمانه و صادقانه میتواند بگوید من موضع شما را قبول ندارم. یک بار آقای علامه برای تشویق و جذب بنده قاطع گفتند: تو باید آقای روزبه شوی! گفتم: آقای علامه، من شاگرد آقای روزبه بودم ولی دوست دارم خودم باشم، علیرضا زرین! این صادقانهتر است. ایشان هم پذیرفتند، یعنی رفاقتی این بحث را حل کردیم.
یکی از اساتید تاثیرگذار روی من آقای علامه بوده است. تاثیرگذاری آقای علامه در شکلگیری شخصیت من خیلی پررنگ بود. ایشان با یک کاغذ حوالۀ یک کار فرهنگی را به من داد، در واقع ایشان نقش مهم و موثری در انتخاب من داشتند.
بعد از پیروزی انقلاب از بعضی معلمها برای مسئولیتهای اجتماعی دعوت شد. بنده در 9 اسفند 1357 به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفتم. مرحوم شهید محمدجواد باهنر مرا از نزدیک میشناختند و بعد از رفتن من به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایشان اولین نفری بودند که تماس گرفتند ببینند چه کسی آنجا رفته، وقتی شنیدند من آنجا هستم، خوشحال شدند و بعدها هم خیلی به کانون سر میزدند. مثلاً 10 جلسه در کلاس کارشناسان و مربیهای کانون دیدگاههای خود را در مسائل پرورشی بیان کردند. ما وقتی کتابخانههای کانون را تحویل گرفتیم هیئتی برای انتخاب مربی تعیین کردیم. در انتخاب نیروهای کلیدی، انتخاب مربی مهم بود چون باید متعهد، متدین و کاربلد باشند. افرادی که گرایشهای مختلف داشتند و برای مربیگری کودک مناسب نبودند را برای کارهای اداری، پشتیبانی و اجرایی گذاشتیم.
حوالۀ خدمت در کار تعلیم و تربیت از جای دیگری صادر میشود. گاهی اتفاقاتی میافتد غیرقابل پیشبینی که انسان توفیق پیدا میکند محضر کسی را درک کند و خداوند به دست این فرد حواله را بدهد.
موقعی که حاج آقا رحیمیان مدیر دبستان علوی شمارۀ 1 کسالت شدید داشتند، آقای علامه تصمیم گرفته بودند کسی را جایگزین ایشان نمایند. 5 جلسه باهم منزل آقای رحیمیان رفتیم و صحبت کردیم. آن موقع من مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و نمیتوانستم مدیریت مدرسه را قبول کنم ولی آقای علامه اصرار داشتند که این کار واجبتر از آن کار است. در آخرین جلسه از ایشان عذرخواهی کردم چون مسئولیتی که داشتم به راحتی نمیشد واگذار کرد و از طرفی نمیخواستم فرمایش ایشان را رد کنم. ایشان متوجه شدند و پذیرفتند.
ما در کانون دورههای آموزشی برای مربیها داشتیم که بتوانند با بچهها درست کار کنند، خودم هم در کلاسهای آموزش مربیان شرکت میکردم.
یک بار با 3-2 نفر از همدورهایها خدمت آقای علامه رفته بودیم. ایشان در مورد ویژگیهای مدیر، لغتی را به کار بردند به این معنی که مدیر باید خیلی زبل و حواسجمع و مراقب باشد و خاطرهای گفتند. «اوایل انقلاب عدهای میخواستند مدرسه علوی را منحل کنند؛ قرار شده بود فارغالتحصیلها در دبیرستان علوی جمع بشوند و آقای محمد نعمتزاده که وزیر بود بیاید در آن جلسه از مدرسه انتقاداتی کند. من نیم ساعت زودتر رفتم و در سالن روبروی در نشستم. وقتی آقای محمد نعمتزاده خواست از در سالن وارد شود من با صدای بلند گفتم: جمال محمد نعمتزاده را عشق است، صلوات بفرست! نعمتزاده آمد من را ماچ کرد و پشت تریبون رفت و خاطرات خوبی از مدرسه گفت».
این ابتکار و حواس جمعی آقای علامه برای حفظ مدرسه مؤثر بود. ایشان با این ابتکار غیرمستقیم کاری کرد که آقای محمد نعمتزاده قدردانیهایش را بگوید، نه انتقاداتش را. آقای علامه ویژگیهای منحصر به فردی داشتند.
من تا 4 آذرماه 1370 مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم. بعد در دبیرستان علوی و روزبه تدریس داشتم و در مدارس دیگر نیز مشورت میدادم.
بنده عضو هیئت امنای حسینیۀ ارشاد بودم. رئیس هیئت امنای آنجا یک سال قبل از فوت، از بنده خواستند جانشین ایشان شوم. به ایشان گفتم: سبک مدیریت شما یک جور است و سبک مدیریت بنده جور دیگر. ایشان به من اختیار کامل داد و من جانشین ایشان شدم و الآن رئیس هیئت امنای آنجا هستم که بار سنگینی است و امیدوارم بتوانم حرکت مثبتی در آنجا داشته باشم.