تیزر قسمت بیستم | زندگی و زمانه علامه کرباسچیان | بامداد باستانی
زندگی و زمانه علامه کرباسچیان | قسمت بیستم | بامداد باستانی
بسم الله الرّحمان الرّحیم
خلاصة مصاحبۀ دکتر بامداد باستانی دربارۀ استاد علامه (30/11/97)
من فارغالتحصیل دورۀ دهم دبیرستان علوی هستم. بعد از دبیرستان رفتم آمریکا و در رشتۀ الکترونیک از دانشگاه اوهایو استیت دکترا گرفتم و مشغول کار شدم. اولین شرکتی که کار کردم شرکت اینتل بود که امروز یکی از بزرگترین شرکتهای الکترونیک دنیا است. آن موقع شرکت کوچکی بود و فرصت خوبی بود که آنجا یادبگیرم. بعد از آن شرکتها و کارهای مختلف داشتم که شامل ریاست سه شرکت الکترونیک بود و امروز به عنوان معاون ارشد یکی از شرکتهای معظم در آمریکا در رشتۀ الکترونیک مشغول هستم. ایرانیها در آمریکا معمولا از لحاظ تحصیلی و شغلی بالا هستند و برای کشور ایران در آمریکا نمایندۀ خوبی به حساب میآیند. محیط آمریکا تکنولوژیپرور است. تحصیلاتی که ما در دبیرستان علوی داشتیم و بنیۀ علمی که از استاد روزبه و بینۀ اخلاقی که از استاد علامه گرفتیم، قدرت فنی و فکری بالایی به ما داد که توانستیم به جایی برسیم.
اول که آمریکا رفتم، دانشگاه آرکانزاس برای لیسانس وارد شدم با این هدف که نشان بدهم یک فرد مسلمان میتواند پابهپای آمریکاییها موفق باشد و از لحاظ درسی حتی از آنها جلوتر بزند. بنیۀ درسی قوی ما در دبیرستان با معدل 19/19 و کار سخت نتیجهبخش بود. من توانستم لیسانس را سه سال و نیم با همه نمرات الف تمام کنم و به عنوان اولین رتبۀ دانشگاه برق و اولین رتبۀ دانشگاه مهندسی معرفی شوم. بعد رفتم دانشگاه اوهایو استیت فوقلیسانس و دکتری را در همان رشته ادامه دادم. برای دانشگاه آزمایشگاهی برنامهریزی کردم که خیلی استقبال کردند. لابراتواری درست کردیم که در خود دانشگاه مدارهای الکترونیک بسازیم. بعد از 40 سال من هنوز با آن دانشگاهها در تماس هستم و جزو هیأت مدیرۀ صنعتیشان هستم. پدر من مهندس شرکت نفت و یکی از اولین فارغالتحصیلان دانشگاه نفت در ایران بود. 17، 18 سال در پالایشگاه آبادان بودند و بعد به تهران منتقل شدند. من تا 6 سالگی در آبادان بودم، بعد آمدیم تهران محلۀ سیدخندان، دبستان در همان محل رفتم.
برادر بزرگ من بهار باستانی پزشک هستند و در سنت لوئیس آمریکا زندگی میکنند و در دانشگاه سنت لوئیس پروفسور هستند. ایشان فارغالتحصیل دورۀ هشتم علوی هستند که اول ایشان به دبیرستان علوی آمدند و بعد از دو سال من وارد شدم و چه دوران خوبی بود. دایی ما معلم ریاضیات دبیرستان البرز بود و در دانشگاه هم درس میداد. برای پدر ما خیلی مهم بود که ما با دین و ایمان آشنا باشیم و از لحاظ درسی هم قوی باشیم. دایی ما توصیه کرد که برادرم را در دبیرستان علوی ثبتنام کنند. مدرسۀ علوی امتحان ورودی مفصلی داشت. با اینکه 4 کلاس 35 نفره میپذیرفتند، در عین حال خیلیها قبول نمیشدند. بعد از لحاظ اخلاقی مصاحبه و از خانواده تحقیق میکردند. هر سال هم غربال میشدیم و تعداد کلاسها کمتر میشد، تا وقتی که فارغالتحصیل میشدیم، فقط 3 کلاس بود: ریاضی، طبیعی، ادبی. 90 درصد غربالها از لحاظ درسی بود.
دبیرستان علوی نظم خیلی عالی داشت. صبح ساعت 7 وارد میشدیم، بعد برنامۀ قرآن و نرمش صبحگاهی بود، بعد یک ساعت مطالعۀ درسی داشتیم، به این ترتیب که در گروههای چهار نفره یک شاگرد قوی، دو شاگرد متوسط و یک شاگرد ضعیف درسهای روز قبل را مرور میکردیم. این برنامه را خیلی جدی میگرفتیم، یعنی وظیفۀ خود میدانستیم که اعضای گروه باید موفق شوند. من سرگروه بودم. بعد کلاسهای درسی بود تا ظهر، بعد تا ساعت 2 برنامۀ ناهار و نماز و ورزش بود. من والیبال بازی میکردم، بسکتبال هم بود ولی دبیرستان زمین فوتبال نداشت و ما خارج از مدرسه فوتبال بازی میکردیم، فوتبال من زیاد خوب نبود. آقای علیرضایی معلم ورزش ما بود. من در ریاضی و فیزیک خیلی قوی بودم، رفتم رشتۀ ریاضی. درس ریاضیام همیشه 20 یا نزدیک 20 بود ولی کارهای هنریام خوب نبود.
چیزی که دبیرستان علوی را از بقیۀ مدارس مجزا میکرد، جنبۀ اخلاقی آن بود که دنبال ساختن انسانهایی بود که در جامعه تأثیر مثبت داشته باشند. آقای علامه روی این خیلی تأکید میکردند و میگفتند: ما میخواهیم بهترین مهندسین و بهترین دکترها را تحویل جامعه بدهیم. مدرسۀ البرز از لحاظ درسی خیلی قوی بود ولی علوی علاوه بر بعد درسی، از لحاظ اخلاقی با بقیۀ مدرسههای خیلی خوب متفاوت بود. برای ما فارغالتحصیلان تأکید میکردند که هر کجا رفتید، آمریکا، اروپا، ژاپن، باید الگویی که در دبیرستان یاد گرفتید پیاده کنید. در مدرسۀ علوی تشویق میشدیم که علاوه بر کتابهای درسی، کتابهای اضافه بخوانیم. مثلا میرفتیم مجلۀ یکان میگرفتیم و مسائل ریاضی آن را حل میکردیم.
درس اخلاق آقای علامه رسمی و کلاسیک نبود، بیشتر داستانگویی بود. ایشان میدانستند که چیزهایی که به ما یاد میدهند ممکن است در خانه به آن عمل نشود. ایشان ما را واکسینه میکردند و میگفتند: ما شما را میخواهیم طوری تربیت کنیم که با بقیه فرق داشته باشید. در عین حال احترام به پدر و مادر را تأکید میکردند و این آیۀ قرآن کریم را میخواندند که ﴿وَاخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ وَقُل رَبِّ ارحَمهُما كَما رَبَّياني صَغيرًا﴾ بالهای خضوع و فروتنی را برای پدر و مادر بگستران و بگو پروردگارا همچنان که در کودکی مرا پروردند، آنها را مورد رحمت خویش قرار ده. از آن طرف کارهای اشتباه آنها را نقد میکردند. این برای ما خیلی جاذبه داشت که چطور اینها را با هم میتوان جمع کرد. ایشان به آموزش حقالناس خیلی اهمیت میدادند که مثلا اگر حتی یک کاه از دیوار کاهگلی بکنید مسئولاید و این حقالناس است. یا در مورد بقای روح خیلی تکیه میکردند و داستانهایی تعریف میکردند که نشان میداد حساب و کتابی در آخرت وجود دارد و یک ذره کار بد یا خوب که الآن میکنیم، آن را در جهان بعد خواهیم دید. این داستانها بعد از حدود 47 سال که در آمریکا هستم هنوز در ذهن ما مانده است. مطالبی که ایشان در کلاس اخلاق برای ما میگفتند، مثل درس فیزیک یا ریاضی نبود بلکه درس زندگی بود که با شوخی و خنده اجرا میشد و ما لذت میبردیم.
حدود 20 سال پیش با پدر و دو برادرم رفته بودیم دیدن آقای علامه؛ ایشان راجع به بقای روح صحبت کردند، بعد گفتند: بامداد جان، شما آمریکا بودید، ممکن است عربی شما زیاد خوب نباشد، این شعر را به فارسی برایت میخوانم. من فورا گفتم: آقای علامه شما این شعر را سر کلاس به ما یاد دادید که
اَیَّ یَومَیَّ مِنَ المَوتِ اَفِرّ
یَومَ ما قُدِّرَ اَم یَومَ قُدِر
ایشان منقلب شدند و گفتند: پس ما درسهایی که به شما دادیم، هنوز یادتان هست؟! بعد ادامۀ آن را با هم خواندیم که
یَومَ لَم یُقدَر لَم أخشَی الرَّدی
وَ إذا قُدِّرَ لَم یُغنِ الحَذَر
و رفتیم به یاد دوران 15 سالگی. ایشان مسألۀ بقای روح یا از مرگ نترسیدن یا اجتماعی بودن را با شعر و داستان برای ما میگفتند. ایشان یک سال خطبۀ کمیل را برای ما خواندند و شرح کردند. قَال كُمَيلُ بنُ زيادٍ النَّخَعيِّ أَخَذَ بِيَدي أَميرُ المُؤمِنينَ عَليُّ بنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام فَأَخرَجَني إِلَى الجَبّان کمیل گفت: امیرالمؤمنین دست مرا گرفت و به صحرا برد فَلَمّا أَصحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ ثُمَّ قالَ: يا كُمَيلُ بنُ زيادٍ إِنَّ هذِهِ القُلوبَ أَوعِيَةٌ فَخَيرُها أَوعاها بعد گفت: کمیل، این قلبها مثل ظرفهایی است، که بهترین آنها پرظرفترین آنهاست. النّاسُ ثَلاثَةٌ فَعالِمٌ رَبّانيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ مردم سه دستهاند: عالم ربانی، متعلم در راه حقیقت، سوم مگسهای وسط هوا که با باد این طرف و آنطرف میروند. شعار دستۀ سوم این شعر است:
خواهی نشوی رسوا
همرنگ جماعت شو
ایشان میگفتند: شما باید شخصیت مستقل داشته باشید تا بتوانید در جامعه مؤثر باشید و تأکید میکردند که ما با ساختن شما و تحویل دادن شما به اجتماع، داریم این اجتماع را عوض میکنیم. این آموزهها بعد از 47 سال در ذهن ما مانده و آن بنیاد اخلاقی هنوز باقی است.
من در آمریکا سال دوم دانشگاه با دانشجویان مسلمان باشگاه هلال را تأسیس کردیم. در مراسم عید قربان یک گوسفند ذبح کرده، کباب میکردیم و با بقیۀ دانشجویان مسلمان دور هم میخوردیم. وقتی به دانشگاه اوهایو استیت رفتم، در انجمن دانشجویان مسلمان خیلی فعال بودم. سال 1979 بعد از انقلاب و جریان تسخیر سفارت آمریکا به دانشجویان ایرانی میگفتیم: ما باید با هم باشیم و ایران را خوب جلوه بدهیم. دانشجویان ایرانی معمولا دانشجویان خوبی هستند. آن موقع مسئول انجمن اسلامی دانشجویان استعفا داد و من را به جای او انتخاب کردند و من یک سال آنها را کمک کردم.
اگر کسی بنیۀ علمی قوی داشته باشد، از لحاظ اجتماعی هم بیشتر میتواند مؤثر باشد. من بر اساس سیستم علوی که گروه درسی داشتیم، برای بعضی از درسهای دانشگاه که مشکل بود مثل طراحی مدارهای الکترونیکی و دانشجوها در آن اشکال داشتند، قرار گذاشتم سهشنبه و پنجشنبه در کتابخانه ساعت 7 تا 9 شب هر کس اشکالی دارد بیاید کار درسی کنیم. این کلاس شده بود یکی از محبوبترین کلاسها و این به گوش استاد ما رسیده بود که باستانی دو روز در هفته بدون اینکه پولی بگیرد کلاس گذاشته و دانشجویان استفاده میکنند، لذا من به عنوان بهترین دانشجوی سال دوم در مهندسی برق معرفی شدم و جایزه گرفتم. آقای روزبه چون میدانستند احتمال رفتنم به خارج بعد از دبیرستان زیاد است، یک کتاب کالج فیزیک و یک کتاب کالج شیمی به انگلیسی دادند که من آن را مطالعه میکردم و اشکالاتم را از ایشان میپرسیدم. به این جهت من وقتی وارد سال اول دانشگاه در آمریکا شدم، از لحاظ درسی پیشرفت سریعی داشتم.
دبیرستان علوی آزمایشگاه خیلی خوبی در فیزیک و شیمی و طبیعی داشت. من در کلاس هفتم در درس طبیعی قرار بود یک سخنرانی راجع به ساختمان قلوه ارائه بدهم. از قصابی یک قلوه خریدم، وسطش را چاک دادم و آن را نقاشی کردم. فردا قلوه را آوردم سر کلاس نشان دادم. مدرسه به این روش تجربی خیلی تأکید میکرد. البته پدر و مادرم خیلی از لحاظ علمی به ما کمک میکردند. مثلا برادرم در خانه وسایل تشریح داشت و قورباغه تشریح میکرد. سالی که دکتر کریستیان بارنارد پیوند قلب کرد، قلب یک قورباغه را درآوردیم و در آب نمک گذاشتیم. بعد آن را با برق باتری شوک دادیم، تا 20 ثانیه ضربان قلب ادامه پیدا کرد. این ذوق برادر ما باعث شد که به رشتۀ پزشکی برود. من وقتی کلاس نهم بودم، رفتم خیابان لالهزار، خازن و ترانزیستور خریدم و از روی مجله یک رادیوی دو ترانزیستوری با بلندگو ساختم. این به خاطر تشویق معلمهای فیزیک ما بود. اول آقای روزبه معلم فیزیک ما بودند و بعد که سرطان گرفتند، آقای محدث و آقا کمال خرازی به ما فیزیک درس میدادند. معلم شیمی ما هم دکتر سروش بود. آقای گلزاده غفوری در مدرسه نقش مهمی داشت. ما با آقای اکرامی یک ماه قبل از فوتشان به دیدنشان رفتیم. با تکیه به دوش ما در اتاق کمی قدم زدند، بعد گفتند: وَ لاتَکُن مِنَ الغافِلین. آقای مدرسی، آقای محدث، آقای موسوی، آقای موسویان، آقای علیرضایی، آقای ملکعباسی همه واقعا عاشقانه به ما درس میدادند. دبیرستان واقعا خانه و زندگیشان و تربیت کارشان بود.
ما رشتۀ ریاضی بودیم و مدرسه به ریاضی خیلی اهمیت میداد. بیشتر تمرکز روی جلو بودن در علم بود. برای آقای علامه حفظ ما در جامعه خیلی مهم بود. ایشان میگفتند: اگر موی سر شما بلند باشد، در معرض خطر هستید، ما ترجیح میدهیم کسی به شما توجه نکند تا شما به درستان برسید، وگرنه وسوسه میشوید و به محیطهای آلوده کشیده میشوید. تا جایی که میتوانید وقتتان را در دبیرستان صرف کنید. من معمولا تا ساعت 9 شب دبیرستان بودم و تکالیف درسی را انجام میدادم.
در مدرسه به برنامههای ورزشی اهمیت میدادند. استخر و اردوی تابستانی برای آقای علامه خیلی مهم بود. ایشان میگفتند: بعضی از بازاریها انتقاد میکنند که ما بچهها را لخت میکنیم و در آب میاندازیم، اینها نمیفهمند شنا ورزش مفیدی است که انرژی بچهها را تخلیه میکند و گرنه این انرژی در مسائل جنسی صرف میشود. ورزش برای جوان لازم است. ایشان به مادر ما چندبار تلفن زدند که این پسر شما سرخ و سفید است، شما لباسهای قشنگ و رنگ سرمهای تنش نکنید تا مورد توجه قرار نگیرد. ایشان به همهچیز توجه داشتند. خودشان مظهر نظافت و نظم بودند و همیشه سر وقت حاضر میشدند و اخلاق را عملا به ما یاد میدادند.
در جلسهای که با پدرم خانۀ آقای علامه رفتیم پدرم گفتند: من به اندازۀ کافی برای این دنیا کار کردم، باید به دین و فلسفه و قرآن و مثنوی بپردازم. پدرم کتاب شعر بزرگی در سن 85 سالگی برای فامیل انتشار دادند به نام میراث باستانی. آقای علامه رو به من کردند و گفتند: آقا شما این کار را نکنید! ما اینجا انسانسازی میکنیم، شما تا وقتی که میتوانید باید کار کنید و از جهت مالی کمک مدرسه باشید. من الآن 65 سال دارم، وقت بازنشستگی من است ولی به نصیحت آقای علامه کار را ادامه میدهم.
در قرآن صبحگاهی مدرسه توی صف میایستادیم و 5 دقیقه قرآن با ترجمه برای ما قرائت میشد. من 47 سال در آمریکا هستم، این آیه هنوز در ذهنم مانده که وَ لاتَستَوي الحَسَنَةُ وَلا السَّيِّئَةُ ادفَع بِالَّتي هِيَ أَحسَن بدی و خوبی یکسان نیست، بدی را با خوبی دور کن. وَ مايُلَقّاها إلّا الَّذينَ صَبَروا وَ مايُلَقّاها إلّا ذو حَظٍّ عَظيم اینها همه از برکات تعلیمات دبیرستان علوی است. هیچ اشکالی ندارد انسان در آمریکا رئیس شرکت باشد و بتواند از قرآن و احادیث نقل کند. این مطالب به وسیلۀ افرادی مثل آقای علامه و آقای روزبه جزو وجود ما شده است.
کلاس هفتم آموزش دو زبان را شروع میکردیم، انگلیسی و عربی. کتابهای عربی آموزش و پرورش خیلی خشک و سخت بود ولی کتاب عربی آسان تألیف آقای روزبه و آقای موسوی خیلی راحت و آسان بود که به جای کتاب رسمی میخواندیم و عربی را با شعر یاد میگرفتیم. در آمریکا ما دوستان پاکستانی داریم که بچههاشان قرآن را طوطیوار حفظ میکنند. حافظ قرآن بودن در جامعۀ پاکستان خیلی مهم است ولی بچهها معنی آیاتی که حفظ هستند را نمیدانند. ولی در علوی به ما یاد دادند اگر قرآن میخوانیم، باید معنای آن را بفهمیم. پایۀ فهم قرآن برای ما همان عربی آسان بود که من الآن 80 درصد آیات قرآن را که میخوانم معنی آن را درک میکنم و 20 درصد باقی را از ترجمه فارسی نگاه میکنم.
اگر من در مدرسۀ علوی نبودم، درسم خوب بود ولی اخلاقم به این خوبی نمیشد. علوی احساس وظیفه و مسئولیت نسبت به جامعه را به ما یاد داد. من در دبستان مختلط بودم، اول که میخواستم بیایم در مدرسهای که باید موی سرم را کوتاه کنم، لباسهای رنگارنگ نپوشم، تلویزیون تماشا نکنم برایم شوک بود ولی بعد که آمدیم، علوی با روشهای مناسب ما را از لحاظ روحی و عقیدتی شکل داد. اگر آقای علامه نبود، ممکن بود ما از لحاظ درسی بالا میرفتیم ولی از لحاظ دینی رشد نمیکردیم. اینکه ما یک فرد معتدل باشیم را از آقای علامه یادگرفتیم. مدارس اسلامی دیگری در آن زمان بودند ولی هیچکدام نتوانستند فارغالتحصیلانی مثل علوی تحویل جامعه بدهند. این به خاطر وجود آقای علامه بود که با شاگردها شخصا در تماس بود و با آنها ارتباط دلی و روحی برقرار میکرد. سیستمی که آقای علامه داشت، همیشه قابل عمل است، چون کار او انسانسازی بود که در تمام حرفها و نامههایش آن را میبینیم. ایشان معتقد بود شما باید از لحاظ علمی قویترین باشید تا در جامعه به شما احترام بگذارند و با رفتار و اخلاق خود بتوانید دیگران را راهنمایی بکنید و در آنها اثر بگذارید. فکر کنم هر کسی که از علوی فارغالتحصیل شد، دلش میخواهد یک مدرسه راه بیاندازد و همان کار تربیتی که روی او انجام شد را در روی دیگران پیاده کند. من دلم میخواهد علاوهبر کارهای فنی و مدیریت و بازرگانی روزی بتوانم بیشتر به جوانها برسم و به آنها چیزی یاد بدهم.
من وقتی ترجمۀ انگلیسی قرآن را میخوانم، میبینم خیلی تحتالفظی است و به دل نمینشیند چون مترجم خواسته ترجمۀ کلمه به کلمه دقیق باشد، در نتیجه معنا و جاذبه از دست رفته است. اگر خدا به من عمر بدهد، یکی از آرمانهای من این است که بتوانم قرآن را طوری ترجمه کنم که برای آمریکاییها جاذبه داشته باشد.