مصاحبه با جناب آقای سید ابوالحسن خاموشی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۴/۶

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای سید ابوالحسن خاموشی

این مصاحبه به روایت سید ابوالحسن خاموشی، فارغ‌التحصیل دوره ششم مدرسه علوی، به بازگویی نقش اخلاقی و آموزشی علامه کرباسچیان می‌پردازد. وی از تأثیر عمیق درس‌های اخلاق و رویکرد تربیتی علامه، مبتنی بر انسان‌سازی و پرورش روح، سخن می‌گوید. علامه با تأکید بر ارزش‌های اخلاقی و تربیتی، در کنار استادانی چون آقای روزبه، توانست نسلی از انسان‌های مسئول و فداکار را تربیت کند. محوریت اخلاق و پرورش بلندمدت در کنار دوری از سیاست‌زدگی، جوهره کار تربیتی او را تشکیل می‌دهد.


مشخصات راوی

این مصاحبه به روایت سید ابوالحسن خاموشی، فارغ‌التحصیل دوره ششم مدرسه علوی، به بازگویی نقش اخلاقی و آموزشی علامه کرباسچیان می‌پردازد. وی از تأثیر عمیق درس‌های اخلاق و رویکرد تربیتی علامه، مبتنی بر انسان‌سازی و پرورش روح، سخن می‌گوید. علامه با تأکید بر ارزش‌های اخلاقی و تربیتی، در کنار استادانی چون آقای روزبه، توانست نسلی از انسان‌های مسئول و فداکار را تربیت کند. محوریت اخلاق و پرورش بلندمدت در کنار دوری از سیاست‌زدگی، جوهره کار تربیتی او را تشکیل می‌دهد.

مشخصات مصاحبه

زندگی و زمانه علامه کرباسچیان فصل دوم | قسمت دهم

narrator


زندگی و زمانه علامه کرباسچیان | قسمت دهم

 


تیزر گفت‌وگو با جناب آقای سید ابوالحسن خاموشی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای سید ابوالحسن خاموشی فارغ التحصیل دورۀ 6 علوی (1/10/98)

یاد مرحوم آقای علامه را گرامی می‌دارم و هر روز برای ایشان و آقای روزبه فاتحه می‌خوانم چون از هر دو بزرگوار آموزش و تربیت دیدم. الآن هم در تمام لحظات، در ذهن من حضور دارند و به من تذکر می‌دهند. این‌ها یک‌پارچه صفا بودند.

آقای علامه وقتی قم بودند، روزها کنار رودخانه پیاده‌روی می‌کردند. آن‌جا به این نتیجه می‌رسند که آموزش و پرورش تنها راه مؤثر در تربیت بچه‌هاست. بعد به تهران می‌آیند و با مرحوم حاج مقدس مدرسۀ علوی را پایه‌ریزی می‌کنند و بعد از این که شناخته شدند، کارشان را توسعه می‌دهند.

من متولد سال 1327 هستم. تا کلاس سوم، دبستان آل احمد بودم. کلاس چهارم تا ششم مدرسۀ جعفری رفتم. برادر بزرگتر به پدرم توصیه کرد مرا بگذارند دبیرستان البرز که بهترین مدرسۀ آن زمان بود. پدرم گفتند: دبیرستان علوی توسط آقای علامه درست شده، آن جا ثبت نامش می‌کنم.

آقای علامه در بازار رفت و آمد داشتند. یکی از روزهایی که من در حجرۀ پدرم در بازار بودم و آقای علامه آن جا آمدند، پدرم به ایشان گفتند: می‌خواهم این حسن را بگذارم دبیرستان علوی. آقای علامه بدون معطلی استقبال کردند و گفتند: همین الآن با من بیاید برویم. بعداً شنیدم مدرسۀ علوی آزمون داشته و من بدون آزمون پذیرفته شدم. قبل از ورود به کلاس‌ اول دبیرستان در تابستان برای ما دوره‌ای ‌گذاشتند که در آن آقای علامه ادبیات و آقای فرخ‌یار ریاضیات به ما درس می‌دادند. آقای علامه ادبیاتشان خیلی خوب بود به طوری که اگر معلم ادبیات نمی‌آمد، به جای او می‌آمدند و درس می‌دادند. هدف این دوره آشنا شدن بچه‌ها با محیط مدرسه بود.

آقای علامه خیلی با اراده بود و اگر چیزی را لازم تشخیص می‌داد، پای آن می‌ایستاد و برای انجام کارهای مدرسه خودش را به آب و آتش می‌زد. یک دفعه خودشان به من گفتند: اولین روز ماه رمضان بشکه‌ای را  روی دوشم گذاشتم و از ونک تا مدرسه آوردم و در قسمت سرپوشیده گذاشتم تا بچه‌ها از آن وضو بگیرند و به خاطر وضو گرفتن با آب سرد در حیاط سرما نخورند.

تأثیرگذاری آقای علامه بیشتر جنبۀ اخلاقی بود. ایشان در طول شش سال دبیرستان یک ساعت در هفته با ما درس اخلاق داشتند؛ در این درس مباحث اخلاقی خصوصاً بی‌ارزش بودن دنیا را مطرح می‌کردند. ایشان حافظۀ قوی‌ داشتند و به نهج البلاغه خیلی مسلط بودند و از آن برای ما زیاد می‌خواندند و تفسیر می‌کردند و آن قدر تکرار می‌کردند که ما حفظ می‌شدیم. من هنوز بعضی از آن‌ها مثل خطبۀ کمیل و خطبۀ همام و عبارت کَانَ لی فیما مَضی اَخٌ فی اللهِ وَ کانَ یُعظِمُهُ فی عَینی صِغَرُ الدُّنیا فی عَینِهِ وَ کانَ أکثَرَ دَهرِهِ صامِتاً فَاِن قالَ بَذَّ القائِلینَ وَ نَقَعَ غَلیلَ السَّائِلین را به یاد دارم. گاهی به شخص من توصیه می‌کردند، اگر بتوانم نهج‌البلاغه حفظ بکنم. ایشان اشعار زیادی خصوصاً از مثنوی حفظ بودند و از آن استفاده می‌کردند. این درس چون از دل ایشان بر می‌آمد به دل ما می‌نشست. کلاس آقای علامه همۀ تنش‌ها را از بین می‌برد و فضای بسیار آرامی در روح ما ایجاد می‌کرد. ایشان روی ترس تکیه نمی‌کردند و آموزه‌هایشان خیلی محبت آمیز بود.

ایشان همیشه تا وارد کلاس می‌شدند، بسم الله را آرام می‌گفتند بعد شروع به درس می‌کردند. روز آخر بعد از بسم الله یک دفعه با لحن خاصی گفتند: اَوووو! دوباره گفتند: اَوووو! 12 سال گذشت، یادتون میاد پدرتون دست‌تون رو گرفت برد مدرسه کلاس اول اسم‌تونو بنویسه؟ امروز سال دوازدهم به پایان رسید. بعد شروع کردند به نصیحت کردن که مراقب باشید، گول نخورید. آخر کلاس هم گفتند: من با جمله‌ای که مرحوم آقای بروجردی در جلسۀ آخر درس مطرح کردند، جلسه را به پایان می‌برم و آن گفته حضرت امیرعلیه‌السلام است که فرمودند: اَلدُّنیا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ دنیا گول می‌زنه، ضرر می‌زنه و تموم میشه. این جلسه خیلی اثرگذار بود و ما متأثر بودیم که از فرصت درس اخلاق ایشان محروم می‌شویم.

آقای علامه تا آخرین لحظه در خانه‌ای ساده زندگی می‌کرد چون اعتقاد داشت نباید گرفتار دنیا شد. این برای ما درس است. باید فیلم خانۀ ایشان را پخش کنند تا همه‌ ببینند روحانی واقعی این است. ما چیزهای پوچی را در نظر می‌گیریم و اصولی که ایشان به آن پایبند بودند و همه باید معتقد باشند را نادیده می‌گیریم.

ما در شش سالی که در دبیرستان علوی بودیم، معلمین بسیار برجسته‌ای از نظر علمی داشتیم. هر چند رفتار اخلاقی این اساتید در ما خیلی تأثیر داشت. برترین آن‌ها آقای روزبه بود که علاوه بر مدیریت، مسئول درس فیزیک و مکانیک و ریاضیات بود. درس فیزیک و مکانیک آقای روزبه حرف نداشت، به طوری که وقتی ایشان مریض شد، دکتر جناب استاد دانشگاه تهران پذیرفت کلاس ایشان را اداره کند.

آقای روزبه بورس فیزیک هسته‌ای از آمریکا شده بود ولی آن را نپذیرفت. دکتر جناب و دیگران به ایشان گفتند: چرا نپذیرفتید؟ ایشان گفت: اگر می‌رفتم با جماد سر و کار داشتم و الان با روح سر و کار دارم.

هیچ درسی نبود که اگر معلم حضور نداشته باشد و آقای روزبه به جای او بیاید، بهتر از معلم اصلی درس ندهد. روش تدریس علمی آقای روزبه خیلی بالا بود. یک روز آقای علامه کسالت داشتند و سر کلاس نیامدند، آقای روزبه آمدند و وارد بحث شدند که گرایش به مذهب جزو گرایش‌های عالی انسانی است و این‌ را تلفیق کردند با نظریۀ یونگ بعد آمدند به عرفان مولوی و بعد رسیدند به بایزید بسطامی که در حمام کیسه‌کش به او گفت: به من نکته‌ای در اخلاق بگو. گفت: درس اخلاق تو این که چرک‌های بدن مرا جلوی من نیاوری. این برای ما خیلی جالب و آموزنده بود.

ما با آقای روزبه بحث‌های فنی و علمی می‌کردیم و ایشان به سؤالات ما با حوصله جواب می‌داد. در ساعت مطالعۀ گروهی من مسئول گروه بودم؛ می‌گفتم: آقای روزبه من نتوانستم این مسأله را برای این‌ها ثابت کنم،‌ ایشان می‌ایستاد و کامل توضیح می‌داد. یک کتاب انگلیسی بود، با ایشان از آن مسأله انتخاب می‌کردیم. ایشان یک حرف تحقیرکننده یا تضعیف‌کننده به بچه‌ها نمی‌گفت. یک بار نشد به بچه‌ای جسارت کند.

آقای روزبه برای وقت دانش آموز احساس مسئولیت می‌کرد، قبل از وقت در کلاس حضور پیدا می‌کرد و بعد از وقت آن را ترک می‌کرد.

ایشان روی دبیرها هم خیلی اثر داشت. زنگ‌های تفریح با آن‌ها می‌نشست و دربارۀ مسائل آموزشی صحبت می‌کرد.

آقای روزبه عمدتاً وقتش در مدرسه می‌گذشت. گاهی آموزش و پرورش برای معلمان مدارس دیگر در مقوله‌های آموزشی و تربیتی جلسه برگزار می‌کرد و آقای روزبه می‌رفت برای آن‌ها درس می‌داد که مباحث ایشان به صورت جزوه در می‌آمد.

آقای روزبه یک روز در تفسیر آیۀ وَ فی اَموالِهِم حَقٌّ مَعلوم... گفت: منظور از حق معلوم، خمس و زکات نیست؛ کسی که امکانات مالی داشته باشد و مطلع شود دیگری نیازمند است، باید به او برسد. کسی که این‌ مطالب را می‌شنید، به گروه‌های سیاسی که برای مردم مبارزه می‌کردند کشیده می‌شد، هرچند اشتباهات آن سازمان‌ها قابل دفاع نبود. بچه‌های علوی که با من در شریف بودند و در راه مبارزه با رژیم کشته شدند، واقعاً سطح اخلاقی‌ بسیار بالایی داشتند.

آقای روزبه تا موقعی که مریض شد، از مدرسه حقوق نمی‌گرفت! می‌گفت: حقوق آموزش و پرورش برای من کفایت می‌کند. بعد آقای علامه به او فشار آورد که باید هزینه‌های زندگی شما تأمین شود، این جا بود که ایشان مختصری گرفت. ایشان مقداری از حقوق آموزش و پرورش خود را به فقیری در زنجان و به یکی از بستگانش می‌داد. یعنی به باورهایش عمل می‌کرد. معلوم است که شاگردهای ایشان چه طور تربیت می‌شوند.

آقای روزبه برای معالجۀ سرطان دو بار لندن رفت، بار آخر دکتر گفته بود: اتاق شما باید کنار حمام باشد، تا وقتی درد داشتید، در وان آب گرم بروید. آقای روزبه گفتند: یک تخت برای من در مدرسه بیاورید که من نوشتن مباحث دینی را تمام کنم. این رفتارها را آدم می‌بیند، از آن چه درسی می‌گیرد؟

آقای روزبه در تفسیر خیلی تحت تأثیر علامه طباطبایی و در فلسفه تحت تأثیر ملاصدرا بودند. ایشان از علامه طباطبایی گاهی مطالبی نقل می‌کردند.

بعد از فارغ‌التحصیلی با آقای روزبه جلسۀ تفسیری داشتیم که آقای محدث، آقای شاه‌مرادی و آقای اصغر نهاوندیان در آن شرکت می‌کردند. ایشان یک سال تفسیر سورۀ زمر را همراه بحث‌های اعتقادی برای ما می‌گفتند. در این جلسه ایشان کتاب بعثت و ایدئولوژی مهندس بازرگان را نقد می‌کردند و می‌گفتند: من آقای بازرگان را یک فرد مؤمن و مقید به مسائل شرعی می‌دانم که در علوم روز وارد است، ولی در مباحث ایدئولوژیک ضعیف است و نباید در آن وارد ‌شود. بعد به من تذکر دادندکه این کتاب را به کسی توصیه نکنم.

بعضی از معلم‌ها روش‌های آقای علامه را تأیید نمی‌کردند و در روش برخورد با دانش‌آموزان با آقای علامه اختلاف نظر داشتند و به آقای روزبه می‌گفتند: شما مدیر مدرسه هستید، آقای علامه نباید در همه چیز دخالت کند. آقای علامه احساس کرد این اختلافات نباید در سطح مدرسه منتشر بشود و حضور ایشان در وضع فعلی به نفع مدرسه نیست لذا یک سال مدرسه نیامد. این سال 46 بود که من فارغ‌التحصیل شدم. آقای علامه صاحب عزم و اراده بود و با این که خودش  مدرسه را تأسیس کرده بود و آقای روزبه و بقیۀ معلمین را آورده بود، وقتی به این نتیجه رسید که این اختلاف به نفع مدرسه نیست کنار رفت و گفت من در تصمیم‌گیری‌ها دخالت نمی‌کنم.

در این دورۀ من شخصاً پیش آقای علامه می‌رفتم و نکاتی دربارۀ آقای روزبه می‌گفتم، بعد ایشان جواب می‌داد، می‌آمدم به آقای روزبه منتقل می‌کردم تا شاید این دو به هم نزدیک شوند و به هر دو می‌گفتم: این زحمتی که کشیدید، حیف است از بین برود. بعد از یک سال که آقای روزبه به سرطان مبتلا شدند، خود آقای علامه به این نتیجه رسیدند که اگر مدرسه را رها کنند، علوی از بین می‌رود لذا به خانۀ آقای روزبه رفتند و گفتند: یا مُحسِنُ قَد اَتاکَ المُسیء من در خدمت شما هستم و هر چه شما بگویید عمل می‌کنم و به مدرسه بر‌گشتند. آقای علامه آقای روزبه را خیلی قبول داشت و آقای روزبه هم آقای علامه را قبول داشت.

سال 46 شروع بیماری آقای روزبه مصادف با ماه رمضان بود. آقای شاه‌‌چراغی به من گفت: برویم عیادت آقای روزبه. ایشان کتاب محمد خاتم پیامبران را با خودش آورده بود. به منزل آقای روزبه رفتیم. آقای آل‌اسحاق هم آن‌جا حضور داشت. ایشان می‌گفت: موقعی که پزشک گفته روزه نگیر، شما چرا روزه می‌گیرید؟ به ما گفتند: روزه بگیر، یک وقت هم به ما گفتند: روزه نگیر، اطاعت و تعبد مهم است. بعد از آقای شاه‌چراغی سؤال کرد که در پذیرش توصیه‌های پزشک، ایمان او شرط است یا تخصص او کافی است؟ آقای شاه‌چراغی گفت: تخصص کفایت می‌کند. آقای روزبه گفتند: من در تخصص پزشکی که گفته روزه نگیر، تردید دارم. بعد بحث رفت دربارۀ کتاب محمد خاتم پیامبران که دکتر شریعتی در آن سه مقاله دارد: یکی از ولادت تا هجرت، یکی هم از هجرت تا وفات. این‌ها از نظر ادبی غوغاست. البته خود دکتر در مقدمه‌اش گفته: من این‌ها را با مدارک سنی نقل کردم. آقای شاه‌چراغی تصور می‌کرد آقای روزبه نسبت به این دو مقالۀ دکتر شریعتی انتقاد دارند. آقای روزبه گفتند: نه، دکتر می‌توانست از منابع شیعه هم استفاده بکند، من به این‌ها ایراد ندارم، من در مقالۀ سیمای محمد در اسلام حرف دارم که مقولۀ پیامبری را با چهره‌های فلسفی و مصلحان اجتماعی مقایسه کرده است. بعد شروع کردند به توضیح دادن این مطلب که برای ما خیلی آموزنده بود. آقای آل‌اسحاق موقع رفتن گفت: من فکر می‌کردم اگر ما زمان حضرت امیرعلیه‌السلام در جنگ صفین بودیم و قرآن‌ها را بر سر نیزه می‌دیدیم، آیا حرف حضرت امیرعلیه‌السلام را گوش می‌کردیم یا مثل خوارج مخالفت می‌کردیم؟ آقای روزبه یک دفعه گفتند: حتما حرف حضرت امیرعلیه‌السلام را گوش می‌کردیم، آب انار را بیاورید بخورم. آب انار را آوردند و ایشان خوردند و گفتند: می‌خواهم بگویم که من تابع‌ام. چون ایشان ناراحتی کبدی داشتند و پزشک گفته بود: باید آب انار بخورند. این جریان برای من خیلی آموزنده بود.

آقای علامه از مباحث اجتماعی دکتر شریعتی استفاده می‌کرد. ایشان در مقوله‎های جامعه‌شناسی و روانشناسی از افراد صاحب نظر بهره می‌گرفت مثلاً کتاب غرب‌زدگی آل احمد را خوانده بود.

ارکان مدرسۀ علوی سه نفر بودند: آقای علامه، آقای روزبه و آقای گلزادۀ غفوری. این سه بزرگوار در شکل‌گیری دوره‌های اول مدرسه نقش مؤثری داشتند. من اختلافی در هدف‌گیری این‌ها نمی‌دیدم.

آقای علامه نیروشناس بود. آقای گلزادۀ غفوری از قم به عنوان تبلیغ به کیلان دماوند رفته بود. آقای علامه که ایشان را از قم می‌شناخت، یک روز آنجا می‌رود و می‌بیند آقای غفوری پاهایش را بالا زده گل درست می‌کند که به کمک اهالی غسال‌خانه بسازد. بعد وقتی بچه‌ها از مدرسه آمدند، با آن‌ها قرآن کار می‌کند و سوره‌های کوچک را با آهنگ می‌خواند و بچه‌ها هم می‌خوانند، آقای علامه می‌بیند ایشان به درد مدرسه می‌خورد و ایشان را برای مدرسه دعوت به کار می‌کند.

آقای گلزادۀ غفوری ابتدا انگلیسی و بعد دینی به ما درس می‌داد. من خیلی با ایشان مأنوس بودم و با ایشان بحث‌های مذهبی می‌کردیم. ایشان با حوصله می‌شنید و جواب می‌داد.

در سربازی من سعی ‌می‌کردم عقایدم را به بقیه منتقل کنم. گاهی بحث سیاسی می‌کردیم البته بیشتر مقوله‌های اجتماعی اسلام را از کتاب‌های آقای مطهری و گلزادۀ ‌غفوری بیان می‌کردم. آقای گلزادۀ‌ غفوری نسبت به آقای علامه و آقای روزبه بازتر و در مقوله‌های سیاسی و اجتماعی به‌روزتر بود و با آقای طالقانی، مطهری، نهضت آزادی، جامعۀ اسلامی پزشکان و جامعۀ اسلامی مهندسان ارتباط داشت. بحث انفال را در جامعۀ اسلامی مهندسان ارائه داده بود. ایشان در توسعۀ اقتصادی بحث می‌کرد. بعدها به فرانسه رفت و دکترای حقوق گرفت.

دکتر حاج سید جوادی دبیر شیمی ما بود. در ادارۀ کلاس خیلی دقیق بود و از بحث خارج نمی‌شد. قبل از وقت می‌آمد و بعد از وقت می‌رفت. گاهی می‌گفت: دو دقیقه وقت داریم، بیاییم یک مسأله حل کنیم. ایشان پسر عموی همان آقای حاج سید جوادی بود که مدرسۀ دخترانۀ علوی اسلامی را تأسیس کرد. کتاب دین و دانش نوشتۀ ایشان است. کلاس‌هایش خیلی پربار بود و من از او خیلی یاد گرفتم.

دبیر ریاضی ما آقای جزایری بود که سؤالات کنکور را طراحی می‌کرد. از مدرسۀ علوی حقوق نمی‌گرفت و برای ثواب الهی می‌آمد. ایشان یک بار وقتی به خانه می‌رسد، می‌بیند بچه گربه‌ها غذا نخورده‌اند. ساعت دو بعد از ظهر می‌رود آشغال گوشتی برای این‌ها بگیرد. مغازه‌ها بسته بودند، با زحمت آشغال گوشتی تهیه می‌کند و به بچه گربه‌ها می‌دهد. وعدۀ بعد که نماز می‌خواند، وقتی می‌گوید: اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا النَّبی... پیامبراکرم را می‌بیند. علوی آن زمان چنین معلمانی داشت.

دبیر ترسیمی رقومی آقای ارشاقی بود که بسیار خوب و مسلط درس می‌داد و از دبیران مدارس مشهور تهران بود.

قبل از دورۀ ما آقای ابوترابیان مثلثات درس می‌داد که مشهور بود و خودش یک مدرسه داشت ولی گفته بود می‌خواهم بروم علوی این دو ساعت را برای آخرتم کار کنم.

آقای شاه‌مرادی سال سوم به ما جبر درس می‌دادند.

آقای دکتر خسروی به ما درس طبیعی می‌داد و بعد از آقای روزبه مدیر دبیرستان شد.

آقای علامه خیلی تیزبین بود و خصوصیات باطنی افراد را می‌شناخت و بهترین اساتید را انتخاب می‌کرد. هر چند یکی از معلمان راجع به امام صادقعلیه‌السلام اظهارنظری کرده بود که آقای علامه فوری عذرش را خواست و حقوق تا آخر سالش را هم به او داد.

رتبۀ علوی از نظر علمی بالا آمد و در سطح البرز و هدف و خوارزمی قرار گرفت، به طوری که دبیران با حضورشان در مدرسۀ علوی کسب اعتبار می‌کردند.

قبل از آقای علامه آقا شیخ عباس‌علی اسلامی مدارسی در شهر‌های مختلف کشور تحت عنوان جامعۀ‌ تعلیمات اسلامی درست کرده بود. آقای عابدزاده هم در مشهد مدرسه زده بود، اما کار آقای علامه الگو شد چون خودش خیلی وقت می‌گذاشت و همه کارۀ مدرسه بود. دیگران آمدند به سبک آقای علامه مدرسه زدند. مثلاً فردی با الگو گرفتن از علوی تهران مدرسه‌ای در مشهد به نام علوی تأسیس کرده بود. آقای علامه خیلی نقش داشت برای این که مدرسۀ علوی باکیفیت و به‌روز باشد. مدارس دیگر این طور نبودند.

آقای علامه برای آرامش و سلامت ذهنی دانش‌آموزان، ساعت شروع مدرسه را نیم ساعت زودتر و ساعت پایان مدرسه را نیم ساعت دیرتر قرار داده بود که با مدارس دخترانه تداخل نداشته باشد. همچنین احکام پرهیز از نامحرم را برای ما می‌گفت و به ما تذکر می‌داد در جلسات خانوادگی مواظب باشید با نامحرم‌ها تماس نداشته باشید.

ما صبح‌ها در مدرسه بیست دقیقه کلاس قرآن داشتیم که به تفسیر می‌گذشت. بعد کلاس مطالعۀ گروهی داشتیم که در آن درس‌های روز را مرور می‌کردیم. یک دانش آموز قوی مسئولیت چند نفر را به عهده داشت. عصر هم بعد از درس‌های رسمی دوباره کلاس مطالعه داشتیم.

سال اول و دوم درس قرآن با آقای فرخ یار بود و سال سوم با آقای محدث و سال چهارم و پنجم با آقای موسوی و سال ششم با آقای روزبه. این کلاس برای ما بسیار آموزنده بود.

یکی از مسائلی که آقای علامه تعقیب می‌کرد این بود که زمینۀ الفت و ارتباط دانش آموزان بعد از فارغ التحصیلی آن‌ها را فراهم کند لذا در عید غدیر شاگردان کلاس دوازدهم را جمع می‌کرد و بین آن‌ها عقد اخوت می‌خواند. در جلسۀ عقد اخوت ما که آقای روزبه هم بودند، گفتند: بچه‌ها، این عقد جدی است، آن را شوخی نگیرید، چون دِین شرعی به دنبال دارد، باید بعد از این عقد از حال هم مطلع و مراقب یک‌دیگر باشید. آن جلسه هم به نظر من خیلی آموزنده بود.

آقای علامه معتقد بود طلبه‌ها باید با دروس جدید آشنا باشند. به این جهت برای بعضی از طلاب فاضل در مدرسۀ علوی کلاس گذاشته بود. یک بار در مدرسه دیدم آقای شاه‌چراغی، آقای شریعتمداری، آقای هاشمی‌رفسنجانی، آقای مهدوی‌کنی، آقای امامی‌کاشانی سر کلاس نشسته‌اند و آقای روزبه به آن‌ها فیزیک درس می‌دهد.

نقد روحانیون توسط آقای علامه روی شاگردان اثر می‌گذاشت و به گفته‌های ایشان استناد می‌کردند ولی آقای روزبه نام مراجع را خیلی با احترام به کار می‌برد. هرچند آقای علامه بعضی علما و مراجع خصوصاً آقای بروجردی را به بزرگی یاد می‌کرد.

آقای روزبه چون دوران زنجان را دیده بود، در زمینه‌های سیاسی حساس بود. ما با ایشان بحث سیاسی هم می‌کردیم. استاد ایشان آقا سید محمود حسینی معروف به مجتهد زنجانی امام جمعه زنجان بود. به من می‌گفت: من 11 سال فقه و اصول و فلسفه خواندم. امام جمعه به من گفت: برو دروس جدید بخوان. من شبانه دروس دبیرستانی را می‌خواندم، صبح هم می‌رفتم مدرسۀ توفیق درس می‌دادم. در این زمان داستان پیشه‌وری در آذربایجان پیش می‌آید که زنجان را هم می‌گیرند. آقای روزبه دو کار می‌کند: یکی این که برای پدرها در مدرسۀ توفیق جلساتی در مباحث ایدئولوژیک می‌گذارد، دیگر این که به بچه‌ها آموزش نظامی می‌دهد مثلاً این که چه طور کوکتل مولوتف درست کنند. بعد ایشان را می‌گیرند و زندانی می‌کنند و حکم اعدامش صادر می‌شود. بعد که ارتش از تهران به سمت آذربایجان حرکت می‌کند، آقای روزبه آزاد می‌شود.

آقای علامه به ما می‌گفت: مراقب باشید گول نخورید و هر کس هر چه گفت باور نکنید و آلت دست نشوید. خلاصه ما با آقای علامه بحث سیاسی نمی‌کردیم ولی با آقای روزبه راجع به آقای خمینی یا 15 خرداد یا مصدق بحث می‌کردیم و ایشان قشنگ توضیح می‌داد.

من یک روز سال سوم دبیرستان رفتم دفتر مدرسه پیش آقای علامه و به ایشان گفتم: بعضی می‌گویند نظر شما نسبت به آقای خمینی خوب نیست، من می‌دانم که شما برای آقای خمینی خیلی احترام قائلید ولی به خاطر حفظ مدرسه معتقدید این حرف‌ها نباید در مدرسه زده شود. آقای علامه با صراحت به من گفتند: بله. ایشان علمای با حقیقت را قبول داشت. از آقای بروجردی، علامه طباطبایی و آقای مطهری واقعاً با احترام نام می‌برد. البته گاهی به روش‌ بعضی علما انتقاد می‌کرد. معتقد بود باید آدم‌سازی کرد و روش‌های دیگر جواب نمی‌دهد.  

در سال 46 که آقای علامه دبیرستان نیامدند، به نجف رفتند و با امام و مراجع دیگر ملاقات‌ داشتند. ایشان به امام گفته بودند: باید آدم تربیت کنیم، بیایید در این وادی کمک کنید. امام سکوت کرده بودند. این را من از خود آقای علامه شنیدم یعنی ایشان امام را به عنوان مرجع ‌پذیرفته بودند.

من هیچ موقع در آقای علامه مخالفت با نظام اسلامی یا بی‌توجهی به امام را احساس نکردم. ایشان قطعاً سواد یا تقوای امام را زیر سؤال نمی‌برد. ببینید دوستان آقای علامه چه کسانی بودند: آقای مطهری، آقای بهشتی. آقای علامه با آقای مطهری خیلی نزدیک بودند. وقتی آقای بهشتی از آلمان آمد، آقای علامه او را دعوت کرد دبیرستان علوی را به او نشان داد بعد با هم در دفتر مدرسه بحث تربیتی می‌کردند که من شاهد آن بودم. این‌ها امام را قبول داشتند منتها ممکن است کسی به روش امام در سیاست نقد داشته باشد، چه اشکالی دارد؟ خود من بینش سیاسی داشتم و راه خودم را می‌رفتم و آقای علامه هم می‌دانست ولی من را طرد نکرد.

تعلیمات علوی می‌خواست بچه‌ها را فداکار اسلام و جامعه قرار بدهد. من سال دوم دبیرستان بودم، یک روز یک معلم مصری را آورده بودند مدرسۀ علوی را به او نشان بدهند. از این بازدیدها زیاد می‌شد. به کلاس ما آمد و از ما سؤال کرد که هدف‌تون در زندگی چیه؟ یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت: می‌خواهیم فدای اسلام بشویم. او خیلی تجلیل کرد. مدرسۀ علوی بچه‌ها را بی‌تفاوت بار نمی‌آورد و در بچه‌ها روحیۀ فداکاری و جانفشانی ایجاد می‌کرد. مجاهدین این بچه‌ها را جذب کردند. بعضی از همین تربیت شده‌ها که می‌خواستند برای جامعه فداکاری کنند، مانند آقای علامه و آقای روزبه، راه آموزش و پرورش را انتخاب کردند.

آقای علامه بارها این داستان را برای ما گفته بود که حضرت سیدالشهداعلیه‌السلام در مسیر کربلا یک لحظه خوابش ‌برد، بعد فرمود: هاتفی را دیدم که می‌گفت: این کاروان می‌رود و مرگ هم به دنبال آن می‌رود. یعنی ما همه کشته می‌شویم. حضرت علی‌اکبر سؤال کرد: آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: بله بر حقیم. گفت: پس چه نگرانی داریم؟ این‌ها را در مغزهای ما می‌کردند. یا این داستان که حضرت امیرعلیه‌السلام زنی را می‌بینند که مشک آب روی دوشش بود و می‌گفت: خدایا، داد مرا از علی بگیر! چون شوهرش در جنگ صفین شهید شده بود. حضرت مشک را می‌گیرند و تا خانه‌اش می‌برند. بعد برای او آرد می‌آورند و تنور را روشن می‌کنند. بعد صورت خود را جلوی آتش می‌گیرند و می‌گویند: علی بچش که آتش جهنم از این سخت‌تر است. بعد خم می‌شوند بچه‌های او را سوار دوش خود می‌کنند و بازی می‌دهند. شما فکر نمی‌کنید این داستان‌ها بچه‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟

آقای علامه نمی‌گذاشتند بچه‌ها در دبیرستان کار سیاسی کنند و مراقب بودند مدرسه مشکل پیدا نکند.

شاگردهای مدرسۀ البرز خیلی درس می‌خواندند، به همین دلیل 80 درصد دانشجویان دانشکدۀ فنی از مدرسۀ البرز بود. مرحوم آقای روزبه اولین دورۀ علوی که فارغ التحصیل شدند، سر کلاس ما آمدند و گفتند: فکر نکنید شاگردهای ما زحمت کشیدند و زیاد درس خواندند، این‌ها فقط اشتغالات ذهنی نداشتند. توصیۀ علوی به بچه‌ها عدم اشتغال ذهنی به مباحث سیاسی بود که این باعث تمرکز فکری می‌شد. ولی معنی تمرکز این نیست که وقتی وارد جامعه شدی، نسبت به مسائل اجتماعی بی‌تفاوت باشی. پس اگر در حوزۀ علمیه رفتی و ریاضت کشیدی و درس خواندی، وقتی برگشتی، باید دین را نشر بدهی و با مردم رابطه برقرار کنی و در زندگی آن‌ها نقش داشته باشی. ما علاوه بر زمینه‌های خانوادگی که داشتیم، این جور تربیت شدیم.

آقای روزبه نسبت به مسائل سیاسی گذشته اطلاعات داشت و خیلی مستدل موضع می‌گرفت ولی آقای علامه خیلی تحت تأثیر مرحوم آقای بروجردی بود، به این دلیل از حرکت‌های سیاسی استقبال نمی‌کرد و بیشتر به انسان‌سازی تکیه می‌کرد. هر چند موضع‌گیری آقای روزبه و آقای علامه در حفظ جان بچه‌ها یکی بود. مثلاً وقتی در 15 خرداد 42 در تهران تیراندازی و کشتار شد. آقای علامه گفتند: در مدرسه را ببندید. آقای روزبه هم معتقد بودند بچه‌ها از مدرسه بیرون نروند.

امام و آقای علامه هر کدام استعدادی داشتند. آقای علامه با تأسیس علوی کارش را کرد و گفت من آدم تربیت می‌کنم و به جامعه می‌فرستم. امام وسیع‌تر فکر می‌کرد هر چند با کار آقای علامه مخالف نبود. انسان‌ها با استعدادها و نگرش‌های مختلف آفریده شده‌اند، این بسیار غلط است که به هر کس اتهام تحقیرآمیز بزنند تا او را از دور خارج کنند. اگر کسی واجد صفات عالی انسانی مثل صداقت،‌ امانت، درست کاری و حفظ حقوق دیگران باشد، قابل احترام است. یک روز به یکی از اساتید گفتم: این اختلاف نظر علما کی حل می‌شود؟ گفت: روز قیامت. اصلاً خود خدا این اختلاف‌ها را قرار داده است. حالا اگر افرادی طور خاصی فکر کنند، نباید موجب هتک حرمت یا بی‌احترامی به آن‌ها بشود. من معتقدم از هر فرد باید محاسن او را دید. ضرورت ندارد انسان اشکالات او را مطرح کند. مثلاً ما رعایت حجاب را لازم می‌دانیم ولی اگر کسی بی‌حجاب بود، ضرورت ندارد به او فحش بدهیم و با او درگیر شویم و او را تحقیر کنیم. البته رفتار اشخاص را می‌شود نقد کرد و از رفتار و تفکر خود دفاع کرد. در جامعۀ اسلامی همه جور آدمی زندگی می‌کند؛ من قطعاً نباید مثل آن‌ها بشوم ولی نباید آن‌ها را تحقیر کنم بلکه باید با محبت و عطوفت و خیرخواهی با آن‌ها برخورد کنم. این ملاک‌ها و صفات عالی انسانی در آقای علامه بود. من تا موقعی که علوی بودم، ضعفی در آقای علامه ندیدم.

با این که آقای علامه یک ذره در بحث‌‌های سیاسی وارد نمی‌شد ولی آقای مهدوی‌کنی و آقای هاشمی‌رفسنجانی مدافع علوی بودند، چون می‌دانستند آقای علامه چه هدفی دارد و چه کار می‌کند. این بزرگواران یک‌دیگر را قبول داشتند.

آقای مطهری دبستان علوی را برای محل اقامت امام انتخاب کردند چون جایگاه مدرسۀ علوی را می‌دانستند و آقای علامه در زمان اقامت امام در مدرسۀ علوی، یک بار به دیدن امام رفتند. امام معتقد بودند باید طوری حرکت کنیم که نظام اسلامی تقویت شود. انجمن حجتیه از نگاه امام این ضعف را داشت ولی من شاهد ارتباط مدرسۀ علوی و انجمن حجتیه نبودم. آقای نژادحسینیان از بستگان ما نقد بهائیت را خوانده بود و به ما درس می‌داد و من در سیستم تشکیلاتی آن‌ها نرفتم و مدرسه ما را به این‌ها سوق نمی‌داد. الآن که انجمنی وجود ندارد و تنها تفکر حاکم بر آن مورد نقد قرار می‌گیرد و آن این که در غیبت امام زمان هیچ حرکت اصلاح طلبانه به نتیجه نمی‌رسد. من معتقدم ناامید کردن جوانان کار خوبی نیست و جوانان باید امیدوار باشند. آقای مطهری یک شب در جلسه‌ای مثال خیلی خوبی زد و از قول آقای راشد گفت: می‌گویند نور یعنی آفتاب، بقیه کشک‌اند. خب الآن شب است، می‌خواهیم زندگی کنیم، چه کار کنیم؟ بمانیم تا صبح آفتاب درآید و هوا روشن شود یا شمعی و چراغی روشن کنیم و شب را بگذرانیم؟ حرکت‌های دینی و خدمات فرهنگی در زمان غیبت مثل همان نور شمع است که هیچ کدام مثل آفتاب پس از ظهور نمی‌شود. ولی باید از آن‌ها بهره گرفت.

ما اگر می‌خواستیم در جلسات مذهبی شرکت کنیم، آقای علامه ‌می‌گفت: جلسۀ آقای مطهری بروید. بعد از فارغ‌التحصیلی رفتیم با آقای علامه مشورت کردیم که ما کسی را می‌خواهیم که در جلسات ماهانۀ ما صحبت کند. ایشان از آقای مطهری خیلی تجلیل کرد و گفت: اگر ایشان قبول کند، خیلی خوب است. ما رفتیم آقای مطهری را دعوت کردیم و ایشان چند جلسه آمد دربارۀ اقتصاد اسلامی برای ما صحبت کرد. آقای علامه آقا شیخ محمد تقی شریعتمداری را هم قبول داشت ولی من نشنیدم ایشان آقای حلبی را به ما توصیه کرده باشد. من منبرهای ایشان را می‌رفتم ولی در انجمن نرفتم. من شش سال که در علوی بودم، ندیدم آقای حلبی مدرسه آمده باشد ولی آقای مطهری و استاد جعفری دعوت می‌شدند. امام راجع به بهائیت پیش شاه رفته و صحبت کرده بودند. چون نمی‌خواستند بهائیت توسعه پیدا کند. ولی معتقد بودند مبارزه با بهائیت مشغولیتی است که دستگاه برای جوانان درست می‌کند تا از راه اصلی مبارزه منحرف شوند. قطعاً شکل گرفتن انجمن حجتیه به دست ساواک نبوده ولی آن‌ها از این که جوان‌ها مشغول این بحث‌ها باشند و به سیاست کشیده نشوند استقبال می‌کردند. عوامل رژیم در جلسات عمومی انجمن حضور داشتند مثلاً‌ در مشهد استاندار و معاونش در این جلسات شرکت می‌کردند ولی آقای علامه خیلی تیزهوش‌تر از این‌ بود که آلت دست بشود فقط مواظب بود دستگاه مزاحم مدرسه نشود. ایشان معتقد بود باید کار تربیتی کرد؛ من از کار آن زمان آقای علامه دفاع می‌کنم.

آقای علامه به دلیل آموزه‌های اخلاقی مورد توجه همۀ فارغ‌التحصیلان بود. وقتی منزل ایشان می‌رفتم انگار پشت در آماده بود و فوراً‌ در را باز می‌کرد. هیچ جلسه‌ای نبود که ما پیش آقای علامه برویم و ایشان روایت و یا حدیثی در مسائل اخلاقی زندگی‌ساز برای ما نخواند.

زمانی من پیش کسی رفته بودم که از گذشته و آینده خبر می‌داد. در آن ایام خدمت آقای علامه رفتم. تا رسیدم، برگه‌ای در آورد و گفت: این را بخوان. توضیح آیۀ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحونَ اِلی اَولیائِهِم بود. گفت: آقاجون، این‌ها شیطونن برو فکرت را راه بنداز. نمی‌دانم ایشان از کجا فهمید من پیش چنین کسی رفته‌ام.

سال 52 در سربازی بودم. پیش آقای علامه رفتم. گفتند: بارک‌الله، خوش‌‌آمدی و مرا به آقای محدث معرفی کردند. ایشان نقاشی اول راهنمایی و فیزیک دوم دبیرستان را به من دادند. آقای علامه چند کتاب به من معرفی کردند یکی امیل ژان ژاک روسو یکی هم تعلیم و تربیت در اسلام ترجمه منیۀ المرید شهید ثانی. از کتاب امیل خیلی چیز یاد گرفتم.

یک بار بعد از کنگرۀ بزرگداشت آقای روزبه پیش آقای علامه رفتیم. ایشان خیلی تأکید کرد که راه آقای روزبه را بروید. چند بار هم تنها پیش ایشان رفتم، می‌گفت: بیا برو مدرسه درس بده. ایشان خیلی به مدرسه تأکید می‌کرد.

یک روز منزل ایشان رفتم. تفسیر المیزان عربی را آورد گفت: بخوان. من خواندم گفت: خوبه ولی برو پیش آقای جوادی در بازارچۀ سعادت عربی‌ات را تکمیل کن. من رفتم و خودم را معرفی کردم گفت: با کمال میل. بعد پیش ایشان صمدیه، سیوطی و خلاصۀ مغنی (تألیف آقا نجفی یزدی) را خواندم. ایشان استاد عربی مدرسۀ آقای مجتهدی بود. نماز مغرب و عشا را در مسجد پشت سر ایشان می‌خواندم بعد ایشان را به خانه‌شان می‌بردم، در آن جا به من درس می‌داد. پس آقای علامه مرا به حجتیه هدایت نکرد،‌ به آقای جوادی معرفی کرد که پیش ایشان کلی درس خواندم.

امیدوارم خدای متعال با رحمتش با این سه وجود بسیار پر برکت آقای علامه، آقای روزبه و آقای غفوری برخورد کند و با شایستگی آن‌ها را بپذیرد و به آثار آن‌ها یعنی این مدراس توفیق دهد تا نیروهای خوبی را تربیت کنند.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute