مصاحبه با جناب آقای سیدفخرالدین پیشوایی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۳/۱۰

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای سیدفخرالدین پیشوایی

آقای پیشوایی، فارغ‌التحصیل دوره اول دبیرستان علوی، به خاطرات شیرین خود از دوران تحصیل و ارتباط نزدیک با علامه کرباسچیان و دیگر اساتید این مدرسه از جمله آقای روزبه می‌پردازد. او از تأثیر عمیق آموزه‌های علامه بر زندگی خود و هم‌کلاسی‌هایش می‌گوید و به روش‌های آموزشی خاص مدرسه علوی و اهمیت تربیت اخلاقی دانش‌آموزان اشاره می‌کند. پیشوایی همچنین به نقش مهم علامه در شکل‌گیری شخصیت او و بسیاری از فارغ‌التحصیلان علوی اشاره می‌کند. در ادامه، پیشوایی به ویژگی‌های منحصر به فرد علامه کرباسچیان از جمله دقت، جزءنگری و تأکید بر تربیت اخلاقی دانش‌آموزان می‌پردازد. او همچنین به مقایسه‌ای بین سبک زندگی و آموزه‌های علامه کرباسچیان و دیگر شخصیت‌های بزرگ مذهبی مانند علامه طباطبایی می‌پردازد. پیشوایی معتقد است که آموزه‌های علامه کرباسچیان همچنان می‌تواند الگوی مناسبی برای تربیت نسل جوان باشد. او همچنین به نقش مهم مدرسه علوی در تربیت نسل‌های بعد و تاثیرگذاری فارغ‌التحصیلان این مدرسه در جامعه اشاره می‌کند.


بسم الله الرحمان الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای سیدفخرالدین پیشوایی فارغ‌التحصیل دورۀ 1 علوی (24/2 و 21/3 و 19/8/98)

بنده سال 1323 در یک خانوادۀ روحانی به دنیا آمدم. ابتدا در قم ساکن بودیم. پدر ما در حوزۀ علمیۀ قم مشغول تحصیل بودند. دبستان و سال‌های اول دبیرستان را در قم طی کردم. پدر ما به دستور مرحوم آیت‌الله بروجردی برای ادارۀ مسجد صادقیۀ خیابان خوش به تهران آمدند. ما در یک محیط مذهبی نشو و نما کردیم.

مرحوم علامه، مرحوم خندق‌آبادی و مرحوم پدر ما با هم خیلی نزدیک و همفکر بودند. موقعی که بچه بودم، ارتباطات دوستانۀ این‌ها را می‌دیدم. ما تابستان‌ها به دلیل گرمای قم به روستای وشنوه می‌رفتیم و اتاق اجاره می‌کردیم. مرحوم علامه و مرحوم خندق‌آبادی چند روزی می‌آمدند و مهمان ما بودند. گاهی خارج از منزل برای تفریح می‌رفتند، من دنبالشان بودم، آن‌ها با هم خیلی صمیمی و مأنوس بودند. گاهی کنار جوی آبی گفتگوی دوستانه و مشاعره‌ای داشتند و من هم در این مشاعره‌ها شرکت می‌کردم. آقای علامه من را تحویل می‌گرفتند و محبت می‌کردند. ایشان از اشعار مختلف استفاده می‌کردند. گاهی شعری می‌خواندند که من شاعرش را نمی‌شناختم. برای ایشان پیام و محتوای تربیتی شعر مهم بود.

آقای علامه اهل شوخی بودند و تحرک زیاد داشتند. برعکس آقای خندق‌آبادی، خیلی محجوب و سر به زیر و کم‌حرف بودند. آقای علامه با حالت شاد و شوخی‌های زیاد سعی می‌کردند آقای خندق‌آبادی را به وجد بیاورند. من ناظرِ شوخی‌هایشان بودم و از تفریحات‌شان لذت می‌بردم.

گاهی مباحثات جدی علمی و بحث‌های طلبگی بین‌شان اتفاق می‌افتاد که من شاهد آن بودم. این آقایان سطح علمی‌شان نزدیک به هم بود و هم‌مباحثه بودند. آقای علامه در حوزه از نظر علمی برجسته بودند و اصلا به دلیل همین سطح علمیِ بالا معروف به علامه شدند. قبلا به ایشان آشیخ علی‌اصغر می‌گفتند. در دورانی که ما قم بودیم غیر از علامه طباطبایی صاحب المیزان، فرد دیگری را نشنیدم به او لقب علامه داده باشند. ایشان قبل از تأسیس مدرسۀ علوی منبر می‌رفتند و چون مطالب را با داستان و شعر و مثال بیان می‌کردند، منبرهاشان خیلی جذابیت داشت.

من در قم مدرسۀ صدوق می‌رفتم. فضای مدارس قم به لحاظ اخلاقی و تربیتی مناسب نبود. بچه‌ها مذهبی نبودند. تک و توک معلم‌ها خوب بودند. من یک ماه بعد از پدرم از قم به تهران آمدم. در این فاصله پدرم با آقای علامه صحبت کرده بود. وقتی آمدم تهران، مستقیم رفتم مدرسۀ علوی و وسط سال مشغول شدم. کم‌کم با هم‌کلاسی‌ها مأنوس شدم. آقای علامه ارتباط من را با بعضی از بچه‌ها مثل آقای علی صادقی‌تهرانی برقرار کرد. من در قم همیشه شاگرد اول می‌شدم. الحمد‌لله توانستم خودم را تطبیق بدهم و به سطح بالا برسانم، به طوری که در امتحانات نهایی نفر سوم یا دوم شدم. نفر اول همیشه شهید قندی بود. او یک نابغه بود و استعداد فوق‌العاده‌ای داشت. ما دورۀ اول مدرسۀ علوی بودیم. معلم‌هایی که جنبۀ محوری داشتند آقای روزبه، آقای علامه و آقای گلزادۀ‌غفوری بودند. آقای روزبه علاوه بر فیزیک هر درس دیگری که معلمش نمی‌آمد را تدریس می‌کرد. ایشان سال ششم به ما فیزیک، مثلثات و هیئت درس می‌داد. کلاس‌های ایشان بسیار لذت‌بخش و خیلی عمیق بود. ایشان کتاب‌های اصلی خارجی را خوانده بود و می‌دانست که مثلاً این بخش از دانش فیزیک چطور شکل گرفت یا در مورد ریاضیات مطالعه کرده بود و مبانی اولیه و دانشمندان مربوطه را نام می‌برد. ایشان طوری مسائل علمی را مطرح می‌کرد که کاملا برای ما جا می‌افتاد. درس هیئت جزء مواد درسی سال ششم دبیرستان بود ولی بیشتر مدارس آن را  نمی‌خواندند چون در کنکور سؤالی از آن نمی‌آمد. ما برای درس هیئت با آقای روزبه چند شب تا صبح در مدرسه ماندیم و بالای پشت‌بام با تلسکوپ ستاره‌ها را رصد می‌کردیم و روی کرۀ جغرافیایی، جایگاه ستاره‌ها را ثبت می‌کردیم. خلاصه بیش از درس‌های دیگر به درس هیئت بها می‌دادیم چون برای ما خیلی شیرین بود. درس فیزیک هم به جهت آزمایشگاه مجهزی که درست کرده بودند، برای ما خیلی لذت‌بخش بود. به همین دلیل ما فکر می‌کردیم تنها رشته‌ای که در دانشگاه ادامه بدهیم، رشتۀ فیزیک باشد که همین‌طور هم شد و ما رشتۀ فیزیک را انتخاب کردیم. هیچ‌کدام از استاد‌های دانشگاه، در حد آقای روزبه نبودند. یکی از اساتید آقای دکتر حسابی بود که نسبتا عمیق درس می‌داد ولی نه مثل آقای روزبه. واقعا آقای روزبه یک استثنا بود. ما در دوران تحصیل چه قبل از علوی، چه در مدرسۀ علوی و چه در دانشگاه، استادی به تسلط آقای روزبه ندیدیم. قبل از ورود به دانشگاه فکر می‌کردیم در مباحث فیزیک، دریچه‌های بزرگی برای ما باز می‌شود، ولی نشد و به همین دلیل برای دورۀ فوق لیسانس، رشتۀ فیزیک را ادامه ندادیم. از دورۀ ما آقای علی‌اکبریان، آقای سپهری، آقای غفوری‌فرد و از دورۀ بعد آقای حداد‌عادل رشتۀ فیزیک را انتخاب کردند. آزمایشگاه فیزیک دبیرستان بسیار مجهز و به‌روز بود. آقای روزبه سعی می‌کردند بهترین و مدرن‌ترین وسایل آزمایشگاه را برای ما آماده کنند. بعضی آزمایش‌ها را قبل از کلاس آماده می‌کردند و برای ما توضیح می‌دادند و بعضی‌ها را خودمان آزمایش می‌کردیم. موقعی فهمیدیم که آزمایشگاه مدرسه چقدر ارزش داشت و مدرن بود که وارد دانشگاه شدیم.

در دبیرستان علوی هیچ وقت مانع ما نمی‌شدند که به آزمایشگاه فیزیک برویم. گاهی ساعت تفریح یا بعد از وقت مدرسه به آزمایشگاه می‌رفتیم و آزمایشی انجام می‌دادیم. درب آزمایشگاه باز بود و آقای روزبه می‌آمدند سرکشی می‌کردند.

در مجموع لطفی از جانب خدا بود که ما در مدرسۀ علوی وارد شدیم و توفیق پیدا کردیم که در خدمت اساتیدی مثل آقای علامه و آقای روزبه و آقای غفوری باشیم. این بزرگواران الگویی از انسان‌های والا، با ایمان و با انگیزۀ هدایت و تربیت افراد بودند که دیدن این افراد و زندگی کردن با این افراد سعادتی برای ما بود که خیلی‌ها از این سعادت محروم بودند و ما باید خدا را هزاران بار شکر کنیم که به ما لطف کرد و ما در خدمت این اساتید قرار گرفتیم ولی مسئولیت ما در پیشگاه خدا سنگین‌تر شد که چرا مثل این‌ بزرگواران نشدیم؟

در یکی از کلاس‌های فیزیک آقای روزبه یک لبو آوردند سر کلاس، یک چاقو در این لبو فرو کردند و این چاقو را با لبو به شدت حرکت دادند، چاقو لبو را برید. گفتند: این یعنی اینرسی، اگر اینرسی نبود این دو تا باید با هم حرکت می‌کردند و لبو بریده نمی‌شد. این یکی از صدها نمونه از مواردی بود که ایشان به صورت ملموس به ما نشان می‌دادند که برای ما کاملا مفهومش روشن بشود.

انگیزۀ تأسیس مدرسۀ علوی این بود که افرادی را تربیت کنند که هم از نظر علمی در سطح بالایی باشند و هم از نظر اعتقادی. مرحوم علامه و مرحوم روزبه دوست داشتند ما وارد دانشگاه شویم و در آن‌جا اثرگذار باشیم. مرحوم علامه به ما می‌گفتند: شما وارد دانشگاه می‌شوید، باید دانشگاه را تکان بدهید. یعنی باید خیلی اثر داشته باشید. ما هم که وارد دانشگاه شدیم، سعی کردیم در حد خودمان اثر مثبت بگذاریم. در این رابطه ما یک نمازخانه درست کردیم. آن موقع در دانشگاه تهران هیچ جایی برای نماز وجود نداشت و مسجد دانشگاه هنوز ساخته نشده بود. زمستان که روزها کوتاه بود، اگر کسی می‌خواست نماز ظهر و عصرش را برود خانه بخواند قضا می‌شد. ناچار گوشه‌ای گیر می‌آوردیم و به طور پنهانی نماز می‌خواندیم. تلاش زیادی کردیم که در دانشگاه نمازخانه‌ای ایجاد کنیم. از جمله کسانی که در این مورد به ما کمک کردند، دکتر شیخ بود که بعدها متوجه شدم ایشان از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط‌ است و انگیزه‌های دینی‌اش اثرات نفس این عارف است. ایشان به ما کمک کرد تا یک اتاق در دانشکدۀ علوم به ما بدهند که آن را به نمازخانه تبدیل کنیم. بنده و آقای سپهری و آقای علی‌اکبریان و آقای حدادعادل از بچه‌های علوی دنبال این کار بودیم. چند نفر از بچه‌های مشهد هم با ما همکاری می‌کردند که از شاگردهای پدر دکتر شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی بودند. آقای فلسفی فرش مسجد را تأمین کردند. چند قفسۀ آهنی هم دانشگاه به ما داد که به عنوان کتابخانه از آن استفاده می‌کردیم. بعد دنبال کتاب رفتیم. کتاب‌های مذهبی که مورد پسند دانشجوها باشد کم بود. بالاخره تعدادی از کتاب‌های مهندس بازرگان و ترجمۀ کتاب‌های دو تن از نویسندگان مصری یعنی سیدقطب و ابوالاعلی مودودی را تهیه کردیم. ظهر‌ها نوبت گذاشته بودیم، هر روز یکی دو ساعت می‌نشستیم به دانشجوهایی که برای نماز می‌آمدند، کتاب امانت می‌دادیم یا به آن‌ها می‌فروختیم و چون در دانشگاه تهران هیچ جایی جز این اتاق برای نماز وجود نداشت، از همۀ دانشکده‌های پزشکی، فنی، حقوق و ... برای نماز می‌آمدند دانشکدۀ علوم. نماز جماعت برگزار نمی‌شد و هر کس می‌آمد نمازش را فرادا می‌خواند.

در آن زمان در دانشگاه، بچه مسلمان‌ها غالبا مسلمان شناسنامه‌ای بودند ولی اسلامی عمل نمی‌کردند و تقید نداشتند. در این میان، بچه‌های علوی به مظاهر دینی مقید بودند، به این خاطر که هم خانوادۀ مذهبی داشتند و هم محیط مذهبی مدرسه و آموزه‌های آقای علامه، آقای روزبه و آقای غفوری اعتقادات‌شان را عمیق‌ و محکم‌ کرده بود. این‌ها اگر روی محیط اثرگذار نبودند، اثرپذیر هم نبودند. من سراغ ندارم زمان ما کسی از فارغ‌التحصیلان علوی به انحراف کشیده شده باشد. هر چند با دانشجوهای دیگر دوست بودند و رفت و آمد می‌کردند و برنامه‌های مشترک داشتند. بچه‌های ما حالت انزوا نداشتند و مثل بقیه بودند. البته همدیگر را بیشتر می‌دیدند و بیشتر با هم همکاری می‌کردند؛ فقط نسبت به دانشجوهای دختر محدودیت داشتند.

بچه‌های علوی از جهت علمی از یک زیربنای قوی‌تری برخوردار بودند و در دانشکدۀ علوم جزء نفرات بالای کلاس بودند.

سال 42 امام شروع کرده بودند به مبارزۀ علنی و دادن اعلامیه. بچه‌های مذهبی سعی می‌کردند بیانیه‌ها و اعلامیه‌های امام را در دانشگاه نصب کنند. 15 خرداد 42 مردم به خیابان‌ها ریختند و درگیری شد و تعدادی شهید شدند. دانشگاه هم یکی دو روز حالت تعطیل پیدا کرد و دانشجوها کلاس نرفتند. بالاخره محوریتی برای مبارزه ایجاد شده بود و همه سعی می‌کردند در این حرکت شرکت کنند. بعد از تبعید امام، اوضاع مدتی ساکت شد و این حرکت به رکود کشیده شد ولی مثل آتش زیر خاکستر بود. بعضی‌ها به فکر تشکل سیاسی و حزبی افتادند، از جمله حزب ملل اسلامی که زیرزمینی و مخفی بود. اعضا وظیفه داشتند افراد انگیزه‌دار را جذب کنند. من از طریق یکی از دوستان قدیم به نام آقای صادق عباسی وارد این حزب شدم. خیلی طول نکشید که اعضا شناسایی و دستگیر شدند. بالاخره مرا نیز دستگیر کردند و به کمیتۀ مشترک ضد خراب‌کاری بردند که شهربانی و ساواک آن را اداره می‌کردند. بعد از تشکیل دادگاه و صدور رأی، به زندان قصر منتقل شدیم که در آن‌جا با گروه مؤتلفه در کنار هم بودیم. آن زمان هنوز از مجاهدین خلق خبری نبود.

آقای علامه با هرگونه فعالیت سیاسی مخالف بود. می‌گفت: هدف ما داشتن محیطی است که انسان‌های مؤمن و باسواد تربیت شوند. اگر فعالیت سیاسی بکنیم، جلوی همین کار را هم می‌گیرند. آقای گلزادۀغفوری این نظر را قبول نداشت و روحیۀ انقلابی داشت. من از آقای روزبه سؤال کردم: ما الآن باید چه کار بکنیم؟ آقای روزبه فرمودند: ببین مرجع تقلیدت چه می‌گوید. پاسخ ایشان بینابین بود یعنی نه مخالفت کردند و نه موافقت. ما هم مقلد امام بودیم، این بود که وارد کار سیاسی شدیم. آقای روزبه به کار سیاسی تشویق نمی‌کردند ولی اگر کسی از ایشان سؤال می‌کرد، تأیید می‌کردند و می‌گفتند وظیفه است که آدم با حکومت فاسد تا جایی که در توانش هست مبارزه کند. آقای روزبه مقلد‌ آقای میلانی بودند و خودشان هم زمانی در زنجان با پیشه‌وری مبارزه کرده بودند. آقای علامه و آقای گلزادۀ‌غفوری نیت‌شان انجام تکلیف الهی بود و ما بین آن‌ها اختلاقی نمی‌دیدیم. آقای علامه قطعا موافق بود که با حکومت فاسد شاه مبارزه شود، ولی فکر می‌کرد برای مبارزه انسان‌هایی لازم هستند که اول خودشان را ساخته باشند. اگر ما این مدرسه را هم از دست بدهیم، چنین انسان‌هایی را هم نمی‌توانیم تربیت کنیم.

ارکان مدرسۀ علوی آقای علامه و آقای روزبه و آقای غفوری بودند که برای ما کلاس‌هایی داشتند، قرآن و مسائل دینی توسط آقای غفوری و مسائل اخلاقی، فکری و اعتقادی توسط آقای علامه مطرح می‌شد. این سه نفر معلمین اصلی ما بودند.

آقای غفوری آزاداندیشی بیشتری داشتند و اعتقادشان این بود که به افراد باید آزادی داد تا خودشان انتخاب کنند. بچه‌ها بیشتر با آقای غفوری مشورت می‌کردند چون ایشان بازتر برخورد می‌کرد، خیلی راحت گوش می‌کرد و بعد نظر می‌داد. برآشفته نمی‌شد و موضع‌گیری سخت نمی‌کرد.

من بعد از فارغ‌التحصیلی، با ایشان ارتباط داشتم و منزل‌شان می‌رفتم. ایشان در مورد فرزندانشان هم همین حالت را داشتند و چیزی را تحمیل نمی‌کردند. البته آزاد گذاشتن همه جا مصلحت نیست و شاید به سبب همین آزاد گذاشتن بود که بعضی از فرزندان ایشان، از جهت فکری و سیاسی، بعدا به مشکلات جدی برخورد کردند. انسان وقتی نتایج کار را می‌بیند، احساس می‌کند روش آقای علامه درست‌تر بود. آقای علامه با تکرار و القای مطالب، به استناد کلمات معصومین و آیات قرآن سعی می‌کردند افراد در مسیر هدایت قرار گیرند.

آقای غفوری یک بار در جلسۀ امتحان سؤالات را پخش کردند، بعد رفتند پای تخته این حدیث را نوشتند که مَنِ استَحیا مِنَ النّاسِ وَ لَم يَستَحیِ مِن نَفسِهِ فَلَيسَ لِنَفسِهِ عِندَ نَفسِهِ قَدرٌ (کسی که از مردم حیا کند ولی از خودش حیا نکند، خودش برای خودش ارزش ندارد) و از کلاس بیرون رفتند. این باعث شد که بچه‌ها اصلا به فکر تقلب نیفتند. این نوع برخوردها در مدرسۀ‌ علوی، نشانۀ توجه مسئولین به کرامت نفس بچه‌ها بود.

بعد از آزادی از زندان رفتم سربازی و بعد از سربازی در امتحان دورۀ کارشناسی ارشد آب‌شناسی دانشکدۀ فنی شرکت کردم و در رشتۀ هیدرولوژی (آب‌های سطحی) پذیرفته شدم. در همین رشته فوق‌لیسانس گرفتم و در وزارت نیرو مشغول کار شدم. موضوع پایان‌نامۀ فوق لیسانس من، رسوب رودخانه‌ها پشت سدها بود که در ایران سابقه نداشت و روی آن کار نشده بود. در نهایت، این تز با درجۀ خوبی پذیرفته شد و من در وزارت نیرو به همین دلیل، بخش رسوب رودخانه‌ها را ایجاد کردم و خودم مسئول آن شدم و تا قبل از پیروزی انقلاب، کارشناس فنی وزارت نیرو در همین رشته بودم.

نزدیک پیروزی انقلاب، اعتصابات پیش آمد. سعی ما این بود که به مردم بپیوندیم و خیلی تلاش می‌کردیم که در اداره، اعتصاب راه بیندازیم که تا حدودی موفق شدیم. بالاخره زمان زیادی طول نکشید که انقلاب پیروز شد.

بعد از انقلاب چند سال معاون امور مجلس وزارت نیرو بودم و با بعضی دیگر از اعضای انجمن اسلامی، جزء نزدیک‌ترین افراد به دکتر عباسپور، وزیر نیرو، بودیم. یک سال هم به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتم و به عنوان قائم‌مقام دبیر شورا با آن شورا همکاری داشتم ولی دوباره به وزارت نیرو برگشتم و معاون پشتیبانی و اداری مالی وزارتخانه شدم. حدود 11 سال در وزارت نیرو معاون وزیر بودم. کم‌کم احساس کردم ارزش‌های انقلاب در حال عوض شدن است و اهداف الهی به تدریج جای خود را به اهداف مادی می‌دهد. لذا از سال 72 به عنوان مشاور وزیر، بیشتر به کارهای ارزشی از قبیل امور فرهنگی و ایثارگران پرداختم. همه می‌دانیم در سال‌های آغازین انقلاب، کسی برای پست و مقام کار نمی‌کرد و همه هدفشان حاکمیت ارزش‌های الهی بود و به منافع مادی اصلاً فکر نمی‌کردند ولی به تدریج فضا عوض شد و گرایش به دنیا و دنیاطلبی پررنگ شد که ای کاش این چنین نمی‌شد. بالاخره در سال 81 با اصرار خودم بازنشسته شدم و از آن پس مسئولان محترم مدرسۀ روزبه لطف کردند و مرا در جمع خود پذیرفتند.

بعد از انقلاب گاهی با دوستان منزل آقای علامه می‌رفتیم. در فرصتی که در خدمت آقای علامه بودیم، طبق معمول ایشان توصیه‌ها و نصیحت‌هایی برای ما داشتند و در مسائل اخلاقی تأکید می‌کردند و از نهج‌البلاغه شاهد مثال می‌آوردند. گاهی به یکی از ما می‌گفتند: از پشت پرده آن کتاب یا جزوه یا برگه را بیاور و بخوان. این برگه‌ها، یک نامه از فارغ‌التحصیل‌های علوی یا یک حدیث اخلاقی یا یک مطلب اعتقادی بود که ایشان دربارۀ آن توضیحاتی می‌دادند. معمولا بحث سیاسی نمی‌شد.

هر چند ما آن چیزی که ایشان می‌خواستند نشدیم و آن‌ هدف‌های بلندی که در مورد ما داشتند، تحقق پیدا نکرد ولی گاهی می‌فرمودند: شما طوری تربیت شدید که در خانه و محیط کار سعی می‌کنید مسائل شرعی و اخلاقی را رعایت کنید. در همین حد اظهار رضایت می‌کردند.

من شنیدم اوائلی که امام به ایران برگشته بودند، آقای علامه دیداری با ایشان داشتند. یکی از روحانیون به امام گفته بود: آقای علامه با روش شما موافق نبود. ولی امام کار تربیتی و انسان‌سازی آقای علامه را تأیید کرده بودند.

بنیان‌گذاران مدرسۀ علوی مثل آقای علامه، آقای روزبه و آقای غفوری با اعتقاد به یک تکلیف شرعی و برای رضای خدا وارد این صحنه شدند و سعی کردند افرادی را تربیت کنند که هم مجهز به دانش روز و هم با ایمان باشند. اخلاص در عملشان کاملا دیده می‌شد، خداوند هم لطف کرد و به کارشان برکت داد. می‌خواستند آیندۀ مملکت و جهان اسلام دست انسان‌هایی باشد که هم دانش داشته باشند و هم ایمان. من بار‌ها از مرحوم روزبه شنیدم که ما برای آینده باید انسان تربیت کنیم، آدمی که مجهز به دانش و ایمان باشد. جامعۀ اسلامی باید توسط انسان‌های مؤمن و دانشمند اداره شود پس ما باید بچه‌ها را در حد بالا آموزش علمی بدهیم و از نظر ایمانی و اعتقادی آن‌ها را کاملا تجهیز کنیم تا بتوانند در آینده جامعه را اداره کنند. در واقع نگاه مسئولان مدرسه این بود که شاگردان‌شان در آینده زمام ادارۀ مملکت را به دست گیرند. من بارها شنیدم آقای روزبه می‌فرمودند: ما تا آدم نداشته باشیم، چگونه می‌توانیم ادارۀ کشور را به دست بگیریم. پس باید از مدرسه شروع کنیم.

در مدرسه افرادی که از خانواده‌های مذهبی می‌آمدند، سطح علمی‌شان متفاوت بود ولی کسی که از جهت درسی ضعیف بود، حذف نمی‌شد. مسئولان مدرسه می‌گفتند: شما هر جایی قرار بگیرید، باید منشأ اثر باشید؛ یکی ممکن است به دانشگاه راه پیدا نکند و به بازار برود؛ باید بداند یک بازاری مؤمن و مورد اعتماد هم می‌تواند اثرگذار باشد. بنابراین هر کدام از بچه‌ها با هر سطحی از دانش وارد اجتماع شوند، با مجهز بودن به ایمان کامل و اعتقاد مستحکم، می‌توانند اثرگذار باشند؛ حالا یکی کاسب می‌شود، یکی تاجر می‌شود، یکی معلم می‌شود، یکی استاد دانشگاه می‌شود. من فکر می‌کنم موفقیت مدرسۀ علوی در این هدف قابل توجه بود. این بزرگواران یک الگوی کاملا زنده برای ما بودند، بسیار کم نصیحت و موعظه داشتند و رفتار و زندگی‌شان برای ما الگو بود. شاید بشود گفت اکثر افرادی که آن زمان در مدرسۀ علوی آموزش دیدند، هر جا قرار گرفتند، توانستند اعتقادشان را حفظ کنند و جزء افراد سالم و خدوم باشند. بعد از انقلاب عده‌ای از آن‌ها مسئولیت‌های حکومتی پذیرفتند ولی اهل سوء استفاده و کار خلاف نبودند. البته تعداد کمی در بعد سیاسی به انحراف کشیده شدند، مانند کسانی که با انگیزۀ اسلامی وارد مبارزات سیاسی شدند ولی در زندان به جریان‌های دیگری رو آوردند.

مدرسۀ علوی براساس سودآوری تأسیس نشده بود و مرحوم علامه و مرحوم روزبه از مدرسه استفادۀ مالی نمی‌کردند. همه می‌دیدیم که لباس و ناهار آن‌ها ساده و زندگی‌شان کاملا زاهدانه بود و به حداقل‌ها اکتفا می‌کردند. چنین مؤسسه‌ای نیازمند بودجه است، بخشی از آن را والدین تأمین می‌کردند. مؤمنین و متدینین بازار که می‌خواستند بچه‌هایشان در یک محیط سالم تربیت شوند، با میل خودشان به مدرسه کمک می‌کردند، این کمک‌ها به هیچ وجه تحمیلی نبود. آقای علامه به بعضی‌ها می‌گفتند: می‌خواهیم آزمایشگاه درست کنیم یا فلان امکانات را برای مدرسه فراهم کنیم ولی پول نداریم. آن‌ها هم با میل و رغبت کمک می‌کردند. چنین نبود که در مدرسه پولی به جیب یک عده برود. مسئولان مدرسه اگر دنبال درآمدزایی بودند، قطعا می‌توانستند درآمد زیادی کسب کنند. اگر مدرسه دنبال منافع مالی بود، قطعا به این توفیق‌ها دست پیدا نمی‌کرد. از طرف دیگر دانش‌آموزانی که توان مالی نداشتند، مدرسه هزینه‌های آن‌ها را تأمین می‌کرد. آقای علامه به افراد متمول بازاری می‌گفتند: ما چند دانش‌آموز داریم که شهریۀ خود را نمی‌توانند بپردازند، شما بخشی از آن را تقبل کنید. ایشان به حفظ حرمت و آبروی افراد خیلی توجه داشتند و دقت می‌کردند کسی نفهمد و آبروی چنین دانش‌آموزانی حفظ شود.

ما اولین دورۀ محصول مدرسۀ علوی بودیم که وارد دانشگاه شدیم. به نحوی ما را آماده کرده بودند که بتوانیم اعتقاد‌مان را حفظ کنیم و نه تنها دچار تزلزل در اعتقاداتمان نشویم، بلکه روی محیط دانشگاه اثرگذار باشیم. ما شخصیت‌هایی مثل مرحوم علامه، مرحوم روزبه و آقای غفوری را دیده بودیم، این‌ها روی ما خیلی اثر گذاشته بودند، در نتیجه اعتقادات بی‌پایه و اساس نداشتیم و با همراهی و هم‌نشینی با این بزرگواران اعتقادات ما به طور زیربنایی محکم شده بود. خیلی از ما که برای ادامۀ تحصیل به خارج از کشور رفتند، حتی در محیط خارج، دست از اعتقادات‌شان برنداشتند و دچار تزلزل نشدند.

ما در علوی مهارت‌هایی کسب می‌کردیم. آقای علامه سال آخر به ما توصیه کردند روزانه رقم کمی در صندوقی پول بگذارید، وقتی این پول‌ها جمع شد، با آن‌ کار کنید، هم برای خودتان سودآوری دارد و در زندگی‌تان مؤثر است، هم باعث می‌شود شما از هم جدا نشوید و با یکدیگر ارتباط داشته باشید. ما بنا به این توصیه، صندوق قرض‌الحسنه‌ای تأسیس کردیم که بچه‌ها از آن وام می‌گرفتند.

آقای علامه می‌گفتند: شما وقتی دانشگاه رفتید، نه تنها باید خودتان را حفظ کنید بلکه باید روی محیط اثر بگذارید. کاری که خودشان هم کرده بودند. ایشان می‌توانستند دین خودشان را حفظ کنند و کاری به اجتماع نداشته باشند ولی معتقد بودند یک مؤمن باید در جامعه اثرگذار باشد و محیط را سالم کند و البته خودش هم باید سلامت کافی داشته باشد. این تز «موسی به دین خود، عیسی به دین خود» مورد قبول اساتید ما نبود. آقای علامه می‌گفتند: شما باید کُر باشید که هر چیز نجسی را پاک می‌کند نه آب قلیل که با ملاقات نجاست، نجس می‌شود. اگر شما کُر نشدید، در محیط آلوده، آلوده می‌شوید و اعتقادات‌تان را از دست می‌دهید. بچه‌های ما تا حدودی این طور شدند.

ما در دانشگاه حرف خودمان را می‌زدیم، بحث می‌کردیم و توانستیم خودمان را حفظ کنیم. خوشبختانه فارغ‌التحصیل‌های علوی چون مایه‌های دینی و اعتقادی داشتند، در دانشگاه دور هم جمع می شدند و کار مشترک می‌کردند. اساتید مدرسه در ما درد دین را به وجود آورده بودند، ما معتقد بودیم به دین‌مان وام داریم و باید برای دین در حد توان کاری کنیم.

آقای علامه یک روحانی فعال بودند و نسبت به آخوندهای غیر فعال و بعضی رفتارهای آن‌ها اعتراض می‌کردند. مثلا می‌گفتند: بعضی آخوندها خودشان را تافتۀ جدابافته می‌دانند و در مجلسی که وارد می‌شوند، بالای مجلس می‌نشینند، این کار زشتی است و ایجاد بدبینی می‌کند. رفتار و سیرۀ پیامبر این طور نبود. در مقابل آقای علامه به بعضی از روحانیان مثل علامه طباطبایی، علامه جعفری و آقای مطهری احترام می‌گذاشتند. این روحانیان اثرگذار در جامعه، مورد تأیید آقای علامه بودند. ایشان معتقد بودند یک روحانی باید جاذبه داشته باشد و طوری رفتار کند که مردم به او جذب شوند. ایشان با آخوندهای دنیاطلب مخالفت می‌کردند و معتقد بودند کسی که لباس روحانی تن اوست، باید الگوی رفتارش پیامبر و ائمه باشد.

آقای حلبی یکی از منبری‌های به‌نام تهران بود که منبر را کنار گذاشت و به مبارزه با بهاییت پرداخت. ایشان روی کتاب‌های بهایی‌ها به طور عمیق کار کرده بود و نقدهایش را به شاگردهایش منتقل می‌کرد تا بتوانند با بهایی‌ها بحث و مناظره کنند. آقای علامه توصیه می‌کردند بروید این آموزش‌ها را ببینید، چون یکی از خطراتی که جامعۀ اسلامی را تهدید می‌کرد بهاییت بود. بهایی‌ها با امکاناتی که داشتند، سعی می‌کردند جوان‌ها را به سمت خودشان بکشند و بهایی کنند. انجمن ضد بهاییت معتقد بود باید کاری کنیم که کسی جذب بهایی‌ها نشود و بچه مسلمان‌ها را از دست آن‌ها نجات بدهیم. افراد انجمن در جلسات بهایی‌ها می‌رفتند و با آن‌ها بحث می‌کردند و سعی می‌کردند کسانی که به آن‌ها گرایش پیدا می‌کردند را برگردانند. آقای علامه هم به عنوان این که این کار مفید است، به ما توصیه کرده بودند بروید نقد بهاییت را یاد بگیرید. سال آخر دبیرستان همه با هم رفتیم کلاس‌های دکتر توانا و بعد نزد آقای حلبی، این آموزش‌ها را دیدیم.

یک بار یکی از بهایی‌ها با بحث‌هایی که با او کردیم خدا کمک کرد و مسلمان شد بعد ما از او استفاده کردیم، مثلا کتاب‌هایی که مبلغان بهایی به هیچ کس نمی‌دادند، او گرفت و به ما تحویل داد چون گفته بودیم خودت را لو نده که مسلمان شدی تا بتوانی کمک کنی. بعداً چون من در حزب ملل اسلامی بودم و فعالیت سیاسی ما کشف شد و زندان افتادم، دیگر فعالیت در انجمن را ادامه ندادم چون انجمن با فعالیت سیاسی مخالف بود. رژیم مانع فعالیت انجمن نمی‌شد تا جوان‌های مسلمان کاری به شاه و حکومت نداشته و به مبارزه با بهایی‌ها سرگرم باشند. وقتی ساواک می‌دید انجمنی‌ها کاری به رژیم و شاه ندارند، اگر آقای حلبی درخواستی داشت، آن را اجابت می‌کرد. مثلا بعضی بچه‌ها که می‌رفتند در جلسات بهایی‌ها بحث می‌کردند و کار به کتک‌کاری و کلانتری کشیده می‌شد، با تماس آقای حلبی آزاد‌ می‌شدند. آقای علامه و آقای حلبی هر کدام در مسیری کار می‌کردند که اعتقاد داشتند آن کار بهترین کار است که برای دین می‌شود کرد؛ آقای حلبی فکر می‌کرد اگر ما با بهاییت مبارزه کنیم و آن‌ها را از بین ببریم، بهترین خدمت را به امام زمان و دین کرده‌ایم. در مقابل، آقای علامه فکر می‌کردند ما باید بچه‌های متدین و دانشمند تربیت کنیم. این‌ها هر چند از نظر مشرب فکری متفاوت بودند ولی برای ما قابل احترام و استفاده بودند و ما در حد وسع خودمان، از این بزرگواران استفاده کردیم.

در هر حال انجمن ضد بهاییت افرادی بودند که هدف‌شان خدمت به اسلام و امام زمان بود ولی به نظر من آقای علامه به عنوان یک فرد صاحب مکتب، از آن‌ها موفق‌تر بود و اگر ما را به جلسات آن‌ها ارجاع می‌داد، برای این بود که ما جامعیت پیدا کنیم و با افکار مختلف آشنا بشویم. من فکر می‌کنم آقای علامه از نظر فکری و اعتقادی به علامه طباطبایی نزدیک‌تر بودند. به این جهت علامه طباطبایی رابطۀ خوبی با مدرسۀ علوی داشتند، حتی یک بار آمدند سر کلاس ما نشستند. همان موقع تفسیر المیزان را می‌نوشتند و از آقای روزبه در مسائل علمی تفسیر آیات کمک می‌گرفتند. در حالی که ما ندیدیم آقای حلبی مدرسۀ علوی آمده باشند. آقای بهشتی را هم یکی دو بار در مدرسه دیدیم که در دفتر با آقای علامه صحبت می‌کردند، چون در قم مدرسۀ دین و دانش را داشتند و احتمالا برای تبادل تجربیات با آقای علامه به مدرسۀ علوی می‌آمدند.

آقای علامه از حوزه برخاسته بود و هر چه داشت از حوزه بود، دلیلی نداشت نسبت به حوزه مخالفت داشته باشد. اگر نقدی می‌کرد، به رفتار بعضی آخوندها انتقاد داشت. یکی از خدمت‌های ارزشمند آقای علامه تألیف توضیح‌المسائل بود؛ چون تا قبل از آن، رساله‌های عملیه قابل فهم و استفادۀ عموم نبود. اگر ایشان به فقاهت و مرجعیت توجه نداشت، توضیح‌المسائل را برای چه نوشت؟ ایشان یک انسان مؤمن عامل به احکام بود و احکام را دقیق عمل می‌کرد. حتی بعضی از احکام بلوغ را با خنده و شوخی برای بچه‌ها می‌گفت تا یاد بگیرند.

رحمت و رضوان خداوند بر این بزرگ‌مردان عرصۀ تعلیم و تربیت. از درگاه خدای رحمان برای آنان علو درجات و حشر در جوار معصومینعلیهم‌السلام را مسئلت می‌کنیم. و امیدواریم خداوند توفیق شکر نعمت بزرگ شاگردی این مردان الهی را به ما عطا فرماید.

 



نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute