مصاحبه با جناب آقای سعید پورسیف

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۳/۱۰

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای سعید پورسیف

آقای پورسیف، فارغ التحصیل دبیرستان علوی، به تأثیر عمیق تربیت دینی و اخلاقی علامه کرباسچیان بر زندگی خود اشاره می‌کند. او از دوران تحصیل در مدارس مختلف و تجربه تحصیل در آمریکا می‌گوید. کریم‌دلاور به اهمیت تربیت دینی و اخلاقی و نقش آن در شکل‌گیری شخصیت فردی اشاره می‌کند. در ادامه، پورسیف به ویژگی‌های منحصر به فرد علامه کرباسچیان از جمله تأکید بر عمل به آموزه‌های دینی، اهمیت تربیت اخلاقی دانش‌آموزان و نگاه عمیق به مسائل دینی اشاره می‌کند. او همچنین به مقایسه‌ای بین سبک زندگی و آموزه‌های علامه کرباسچیان و دیگر شخصیت‌های بزرگ مذهبی مانند علامه طباطبایی می‌پردازد. پورسیف معتقد است که آموزه‌های علامه کرباسچیان همچنان می‌تواند الگوی مناسبی برای تربیت نسل جوان باشد.


بسم الله الرحمان الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای سعید پورسیف فارغ التحصیل دوره 10 علوی (12/12/97)

بنده فارغ‌التحصیل دورۀ دهم دبیرستان علوی هستم. دورۀ دبستان یک دبستان دولتی به نام ابن یمین بودم. اخوی آقای دکتر سپهری که با پدر من آشنایی داشت، دبیرستان علوی را به ما معرفی کردند و من وارد دبیرستان علوی شدم. خانواده ما سنتی بودند و گرایشات مذهبی بالایی نداشتند.

ما فارغ‌التحصیل دوره دهم در عید غدیر سال 49-50 با حضور آقای علامه و آقای روزبه عقد اخوت خواندیم. مرحوم علامه به ما می‌گفتند دورۀ گل‌ها، آقای روزبه هم آن روز تفألی به قرآن زدند و آیۀ شریفۀ والله خیرٌ حافظاً آمد. از آن به بعد اسم این دوره را دورۀ حافظ گذاشتند که تقریبا هر سه ماه جلساتی داریم و اگر امکان داشته باشد، هر جلسه یکی از اساتید گذشته را دعوت می‌کنیم. آقای علامه زمانی که حضور داشتند گاهی در دوره ما شرکت می‌کردند.

دورۀ دبیرستان روی بنده خیلی تأثیر داشت و از سال نهم به بعد وضعیت روحی و روش زندگی‌ام تغییر کرد و این تغییرات روی خانواده‌ام هم اثر گذاشت و قیودات مذهبی و توجه به مسائل تربیتی آن‌ها بیشتر شد. بنده از آن به بعد احساس وظیفه کردم اگر مدرسۀ علوی روی من اینقدر تأثیر داشته، ‌بنده باید در همین مسیر حرکت کنم و زحمات اساتید خود را جبران کنم. دوستان خوبی که در علوی پیدا کردیم و جلسات مذهبی خارج مدرسه هم بی‌تأثیر در برنامۀ زندگی ما نبود.

بعد از فارغ‌التحصیلی، در دبیرستان علوی به عنوان کمک مربی مشغول شدم، بعد از یک سال به توصیه آقای علامه دبستان علوی تحصیل می‌کردم که هم تدریس داشتم و هم مربی بعضی از پایه‌های ابتدایی بودم تا سال 58. من دانشگاه علم و صنعت رشتۀ مهندسی تحصیل می‌کردم اما تصمیم گرفته بودم که در شغل معلمی بمانم. در خواستگاری می‌گفتم من معلم‌ام، روی زندگی معلمی حساب بکنید نه یک فرد مهندس. پدرم به من می‌گفتند: تو که رشته مهندسی می‌خوانی، برو در کارخانجات، بنده به ایشان می‌گفتم: بنده علاقه به شغل معلمی دارم، ایشان هم چون از بنده راضی بودند، گفتند: هر طور خودت می‌خواهی انتخاب بکن و ما حرف پدر دوم خود، آقای علامه را پذیرفتیم.

ما با همکاران دبستان علوی در سال 57 که مدارس تعطیل بودند گفتگویی داشتیم که تکلیف ما چیست؟ از آقای علامه دعوت کردیم. به ایشان عرض کردیم در شرایط اجتماعی فعلی تکلیف ما چیست؟ ما نمی‌توانیم بی‌تفاوت باشیم. ایشان فرمودند: هر جور صلاح هست همان کار را بکنید. خلاصه ایشان نظر منفی نداشتند. در آن جمع اینطور که یادم می‌آید آقای احمد اشرف اسلامی، آقای علیرضا زرین وژده و آقای سید علی‌اکبر حسینی مدیر دبستان علوی شماره ۲ هم بودند. آقای علامه اواخر بهمن 57 با امام‌خمینی در دبستان علوی ملاقات کوتاهی داشتند، آقای آلادپوش که حضور داشتند برای ما تعریف می‌کردند که امام به آقای علامه گفتند: شما کار مهمی کردید که تعلیم و تربیت جوانان این کشور بوده است.

از سال 58 رفتم منطقۀ آموزش و پرورش بعد رفتم اداره کل استان تهران بعد رفتم وزارت‌خانه تا سال 72. از این سال مجددا برگشتم به کار معلمی و وارد مجموعۀ فرهنگی پیام هدایت شدم که سال 69-70 تأسیس شده بود.

زمانی که من در آموزش و پرورش کار می‌کردم، سالی یکی دوبار خدمت آقای علامه می‌رسیدم و ایشان توصیه می‌کردند که شما وارد کار مدرسه بشوید، البته به صراحت نمی‌گفتند. من عرض می‌کردم فعلا گرفتار کار اداری هستم، ان‌شاءالله فرصتی پیدا شد، این کار را خواهم کرد. یک بار ایشان فرمودند: چند وقت پیش آقای قدوسی پیش من بودند و می‌گفتند: مشکل ما در کشور این است که آدم نداریم و هر کس را می‌آوریم: می‌بینیم آن طور که می‌خواهیم نیستند. آخر هم یکی از همان افراد ایشان را به شهادت رساند. این را مبنا قرار می‌دادند که ما باید دنبال آدم‌سازی باشیم. هر کسی نمی‌تواند در مدرسه فعالیت داشته باشد و کسانی که زمینۀ مربی‌گری دارند تکلیفشان بیشتر است. کارهای اداری را خیلی‌ها می‌توانند انجام بدهند.

بنده پایداری آقای علامه را در فعالیتی که شروع کرده بودند مثل پایداری امام در مسائل انقلاب می‌دانم که یک ذره کوتاه نمی‌آمدند و وارد میدان بودند و وقت‌گذاری می‌کردند. در حقیقت آقای علامه عامل اصلی برگشت ما به مدرسه بودند.

آقای علامه جذبه‌ای داشتند که نه تنها دانش‌آموزان بلکه کارکنان و مربیان هم از ایشان حساب می‌بردند البته به عنوان یک عنصر معنوی. یک روز برای خدمت‌گزارها جلسه‌ای در دفتر مدرسه گذاشته بودند. ما وقتی زنگ تفریح آمدیم، دیدیم ایشان صحبت می‌کنند و خدمتگزارها بیشترشان گریه می‌کنند.

ایشان در همۀ امور مدرسه دخالت داشتند هم در برنامه‌های آموزشی و هم در برنامه‌های پرورشی که هر مدیری این جامعیت را ندارد. یک روز در دفتر نشسته بودیم، یکی از معلمین آمد،‌ ایشان دو ورقۀ امتحانی را گذاشتند جلوی معلم و گفتند: این‌ها تقلب کرده‌اند، شما چطور سر جلسه دقت نداشتید؟ معلم ناراحت شد و گفت: اشکالی نداره!‌ آقای علامه شروع کردند به خندیدن البته این خنده خیلی معنا داشت.

اگر یک وقت لای درب کلاس یا سالن باز می‌شد و بچه‌ها احساس می‌کردند آقای علامه پشت در هستند، همه ماست‌ها را کیسه می‌کردند. یک بار کلاس هشتم بودم به بغل‌دستی گفتم: پشت سر فلانی برای پس گردنی خیلی می‌چسبه! آقا زنگ تفریح مرا صدا کردند و شروع کردند نصیحت کردن که این چه حرفی بود شما زدی؟ مگر کسی برادر دینی‌اش را پس گردنی می‌زنه؟ یک روز هم تخمه می‌خوردم. ‌تخمه در مدرسه ما ممنوع بود. ‌زنگ تفریح با بلندگو گفتند: پورسیف دفتر.‌ تخمه‌ها را ریختم تو سطل آشغال و رفتم دفتر و قبل از این‌که آقای علامه سؤالی بکنند، گفتم: آقا من تخمه‌ها را ریختم دور! ایشان گفتند: بفرمایید! این‌طور نبود که بخواهند تنبیهی بکنند؛ برای ایشان تنبه مهم بود.

ایشان همکاران، دانش‌آموزان و فارغ‌التحصیلان را مثل فرزندان خودشان می‌دانستند. از جمله برای ازدواج افراد، خانواده‌هایی را معرفی می‌کردند.‌ یک خانواده‌ای را به ما معرفی کردند. من به آن خانواده پیغام دادم که من رشته فنی می‌خوانم ولی می‌خواهم معلم بشوم. آن خانواده این آیه را خوانده بودند که قُل مَن حَرَّمَ زينَۀَ اللَّهِ الَّتي أَخرَجَ لِعِبادِه خداوند زینت را بر شما حرام نکرده. وقتی به آقای علامه گفتم، ایشان گفتند: باید به آن‌ها بگویی این آیه را حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها هم دیده‌اند ولی زندگی‌شان ساده بوده!

ساده زیستی آقای علامه برای همۀ ما درس بود. هر وقت که منزلشان می‌رفتیم، واقعا به فکر فرومی‌رفتیم که چرا زندگی ما با ایشان متفاوت است؟ و چرا ما مثل ایشان زندگی نمی‌کنیم؟ در جلساتی هم که برای معلم‌ها داشتند، این تذکرات را می‌دادند که شغل معلمی ممکن است درآمدش محدود باشد ولی اگر شما بروید رشته‌های فنی مثلا رشتۀ ساختمان، آخر عمر می‌گویید: صد تن آهن هوا کردیم! ولی برای آخرت چه کردید؟ ممکن است روی چشم‌هم‌چشمی درآمد زیاد و خرج‌های اضافی داشته باشید؛ این‌ها همه سرگرمی‌های دنیاست، شما باید فکر آخرت‌تان باشید.

ما با حسین آقا، آقازاده بزرگ آقای علامه که دورۀ ۶ بودند، در دوران کار در مدرسه آشنا شدیم؛ ارتباط روحی طوری بود که با هم دوست شده بودیم، نه من ازدواج کرده بودم و نه ایشان. بعضی وقت‌ها بعدازظهر من هم با آقای علامه و حسین آقا می‌رفتم ونک منزل ایشان. در مسیر، آقا صحبت‌هایی می‌کردند. یک بار که حسین آقا در حال رانندگی بود، راننده‌ای رد شد و حرف ناجوری به حسین آقا زد. آقا برای اینکه حسین آقا ناراحت نشوند، قهقه زدند و در حال خنده گفتند: منو که دید اینو به شما گفت. یک بار هم راننده‌ای بد رانندگی می‌کرد. حسین آقا می‌خواست عکس‌العمل نشان بدهد. آقا گفتند: ما که مسئول تربیت همۀ مردم نیستیم؛ افراد جورواجورن، شما ناراحت نشید.

بعضی شب‌ها منزل ایشان می‌ماندیم، شام ساده‌ای می‌آوردند و شب در اتاق بالای پشت‌بام می‌خوابیدیم. آقا صبح می‌آمدند برای این‌که ما را بیدار کنند، لحاف را کنار می‌زدند. ما احساس سرما می‌کردیم و بلند می‌شدیم. بعد برای صبحانه بادیۀ شیر را جوشانده بودند می‌آوردند سر سفره و این شعر را می‌خواندند که بابات از این عمل اومده بخور که شیره، ننه‌ات از این عمل اومده بخور که شیره! یک روز ما سر سفره نشسته بودیم و آقا ایستاده بودند؛ گفتند: پورسیف، زن گرفتی؟ گفتم: نه، گفتند: زن بگیر، بچه‌دار بشو اما بچه تو قلبت نباشه، اینجا جای خداست. می‌خواستند حالی کنند که داشتن زندگی و زن و فرزند خوب است، اما نباید این‌ها در دل شما باشد بلکه محبت خدا باید بالاترین محبت در دل انسان باشد.

یک روز جمعه منزل آقا بودیم. دیدم در زدند، سیدی وارد شد. آقا صندلی گذاشتند. من در خانه ایشان صندلی ندیده بودم. آن آقا سید هم نشست روی صندلی و برای ما روضه‌ای خواند.

یک بار به من خبر رسید در مدرسه علوی یکی از مربی‌ها نسبت به مسائل سیاسی و انقلاب چیزهایی می‌گوید که جنبه ضدیت دارد. من به آقا گفتم شما قبل از انقلاب، مدرسۀ علوی را حفظ کردید، الآن هم باید حواسمان جمع باشد. ایشان حسین آقا را صدا کردند و به ایشان تذکر دادند که شما ببینید چه مسائلی در کلاس و در نماز و در صبحگاه گفته می‌شود تا مشکلی برای مدرسه ایجاد نشود.

ایشان در سالم‌سازی محیط برای تربیت و آدم‌سازی خیلی دقت داشتند. کلاس هفتم یکی از بچه‌ها از نظر اخلاقی وضعیت خوبی نداشت و تأثیر ناجوری روی بچه‌های دیگر می‌گذاشت، من آخر سال نامه‌ای برای آقای علامه نوشتم که این دانش‌آموز مصلحت نیست در مدرسه ما باشد. ایشان بررسی کرده و ترتیب اثر دادند. سال بعد دیدیم آن دانش‌آموز ثبت‌نام نشده است. آن زمان داشتیم دانش‌آموزانی که مردود می‌شدند و خانواده آن‌ها و مدرسه می‌پذیرفت دوباره در همان کلاس بمانند اما در مسائل اخلاقی آقا کوتاه نمی‌آمدند و می‌گفتند: اگر عضوی از بدن چرک کند و بخواهد به اعضای دیگر تسری پیدا کند، باید آن را قطع کرد.

بعضی‌ها از برخوردهای آقای علامه یا سختگیری‌های ایشان در مسائل انضباطی دلخوری‌هایی پیدا می‌کردند الآن می‌بینیم همان‌ها آقای علامه را به عنوان یک مراد می‌دانند و از ایشان تعریف می‌کنند چون می‌فهمند ایشان دلسوزی می‌کرده و در گفتارش صداقت داشته و اهل زهد و عمل بوده است.

یکی از فارغ‌التحصیلان می‌گفت: من دورۀ دانشجویی موهایم را بلند کرده بودم. آقای علامه مرا درکوه دیدند و احوالپرسی کردند، موقع خداحافظی دستشان را گذاشتند روی سر من و تا آخر موهایم کشیدند. می‌خواستند بفهمانند این مو برای شما به عنوان فارغ‌التحصیل مدرسه علوی مناسب نیست.

بعد از اینکه ما مدرسه پیام آمدیم، آقای علامه هر چند وقت یک بار زنگ می‌زدند و تذکری می‌دادند. یک بار زنگ زدند گفتند: پورسیف، بدان امتحان و ثبت‌نام، اصل کار ما نیست، یک وقت این‌ها شما را سرگرم نکند؛ اصل، تربیت دینی بچه‌هاست. ایشان در تماس‌هایشان در حد لازم صحبت می‌کردند بعد با یک کلمه «مرحمت» خداحافظی می‌کردند.

مدرسه علوی کار سیاسی نمی‌کرد فقط احکام دینی و مسائل اخلاقی و اعتقادی را بیان می‌کرد. عده‌ای خودشان احساس می‌کردند که وظیفه‌شان این است که بروند در کارهای سیاسی و مبارزاتی وارد شوند. یکی از فارغ‌التحصیل‌ها که معلم دبستان علوی بود و بعد از انقلاب جذب گروه مجاهدین شد، در یک درگیری زخمی گردید و در بیمارستان نیروی انتظامی بستری شد. یکی از پدران دانش‌آموزان که مسئولیتی در نظام داشت به دیدنش رفته بود و به او گفته بود: چرا شما در این فعالیت‌ها رفتید؟ گفت: بروید از آقای علامه بپرسید. شاید منظورش این بود که آقای علامه آنچه را باید در هدفداری و خدمت به ما می‌گفت، گفت و ما احساس تکلیف کردیم در این وادی برویم. البته او در مصداق اشتباه کرده بود. آقای علامه بارها در کلاس این عبارت را به ما متذکر می‌شدند که در مفهوم نزاعی نیست، شبهه، شبهۀ مصداقی است.

عده‌ای اشکال می‌گرفتند که مدرسه علوی بچه‌ها را اجتماعی بار نمی‌آورد، به طوری که نمی‌توانند در جامعه حضور مناسب داشته باشند. شاید دلیلش این بود که جامعه آن روز خراب بود و مدرسه توصیه می‌کرد بچه‌ها از محیط و افراد فاسد فاصله بگیرند. ما آن موقع خودمان را در اقلیت می‌دیدیم و معمولا اقلیت‌ها خودشان را بیشتر حفظ می‌کنند و بیشتر ارتباط‌شان با جمع خودشان است؛ نتیجه همین می‌شد که بچه‌های علوی روابط عمومی قوی‌ای نداشتند. الآن هم من فکر می‌کنم بعضی از مدارس همین‌طور هستند یعنی فارغ‌التحصیل‌های آن‌ها نمی‌توانند در محیط جامعه افراد مؤثری باشند و در دانشگاه، سرگروه و فعال باشند و خیلی ورود پیدا نمی‌کنند. هر چند بعضی فارغ‌التحصیلان علوی چه در داخل و چه در خارج مسئول انجمن اسلامی دانشگاه می‌شدند یا در فضای محله خود فعالیت‌های دینی راه می‌انداختند ولی به نظر می‌آید پتانسیلی در امثال مدرسه علوی هست که تعداد بیشتری باید در فعالیت‌های اجتماعی وارد شوند و نقش بالاتر و مؤثرتری داشته باشند. من سال اول دانشگاه جزء افراد مذهبی بودم و برای نماینده دانشجویی به من رأی دادند ولی این‌طور نبود که خودمان داوطلب باشیم و با اصرار دیگران وارد می‌شدیم.

آقای علامه مدرسه علوی را با این هدف تأسیس کرده بودند که بچه‌ها سواد علمی و دینی بالا داشته باشند و بتوانند در جامعه افراد مؤثری باشند. البته نقش معلم‌ها در شکل‌گیری بچه‌ها مؤثر بود. آقای علامه معلمینی انتخاب کرده بودند که از نظر مهارت تدریس و سواد علمی بالا بودند. دکتر مدرسی مسائل سیاسی را در لفافه مطرح می‌کرد یا آقای گلزاده‌غفوری روحانی روشنفکری بود که سعی می‌کرد بچه‌ها را خلاق بار بیاورد، مثلا  می‌گفت: شما بروید ببینید نیاز جامعه چیست؟ از حالا فکر کنید ببینید چه طور این نیاز را می‌توانید برطرف کنید. آقای علامه هم خیلی باز و روشن بودند منتها احتیاط می‌کردند و در مسائل شرعی خیلی متعبد بودند. ایشان هم روی تعبد تأکید داشتند هم روی تعقل و برای همین ‌ایشان راجع به مسائل مدرسه خیلی فکر می‌کردند.

حسین آقا تعریف می‌کرد که آقای علامه وقتی زیارت می‌رفتند، نزدیک در حرم فاتحه‌ای می‌خواندند و برمی‌گشتند و مثل بعضی‌ها که به زور خودشان را به ضریح بچسبانند نبودند.

یک وقت در دوارن مدرسه گرفتار وسواس شده بودم. ایشان گفتند: آقا وضو را باید سریع و ساده گرفت، آقای بروجردی مثل مردم عادی وضو می‌گرفتند، اینقدر طولش ندهید. در مراسم عزاداری ما در مدرسه سینه‌زنی نداشتیم، سخنران‌هایی امثال آقای جعفری و آقای مطهری را دعوت می‌کردند که سواد دینی ما بالا برود. در نتیجه فارغ‌التحصیلان آن موقع در دین پایدارتر بودند چون آقای علامه روی مسائلِ اخلاقی و اعتقادی و تعبدی به طور عمیق کار می‌کردند.

آقای علامه خیلی به آداب معاشرت توجه داشتند. من یک وقت بیمار شده بودم. ایشان با حسین آقا آمدند منزل ما؛ میوه‌ای برای پذیرایی آورده بودیم ایشان گفتند: چون بین دو غذا چیزی نمی‌خورم، یک سیب برمی‌دارم بعدا می‌خورم. ازدواج من در اصفهان انجام شد. ایشان را دعوت کرده بودیم، ایشان در تعطیلات نوروز در مسیر شیراز آمدند در مراسم عقد ما شرکت کردند. ایشان سعی می‌کردند در ختم‌ها شرکت کنند ولی در این مجالس وسط مردم می‌نشستند و‌ هیچ وقت به رسم علما بالای مجلس و در کنار آنان نمی‌نشستند. در ختم‌ها چند دقیقه می‌نشستند و فاتحه‌ای می‌خواندند و بلند می‌شدند.

آقای علامه تشخیص می‌دادند چه فارغ‌التحصیلی برای کار معلمی مناسب است، از او برای همکاری دعوت می‌کردند. ما هم در مجتمع آموزشی پیام از فارغ‌التحصیلان خودمان دعوت می‌کنیم و در طی یک سال تشخیص می‌دهیم به درد این کار می‌خورند و خودشان هم علاقه‌مند هستند یا نه. بعضی‌ها ماندگار نیستند یا مدرسه تشخیص می‌دهد که مناسب این کار نیستند. الآن هم در مدرسه علوی بیشتر فارغ‌التحصیلان خودش، آنجا را اداره می‌کنند.

آقای علامه از تذکر به معلمان تازه وارد خسته نمی‌شدند؛ آن‌ها هم از این تذکرها ناراحت نمی‌شدند چون می‌دانستند اشکال دارند و با تذکر ایشان باید آن را رفع کنند. ایشان برای معلمان جلسات عمومی داشتند و بعضی‌ها را هم خصوصی تذکر می‌دادند. رفتار ایشان برای ما درس بود. به علامه طباطبایی گفته بودند: برای ما درس اخلاق بگذارید، ایشان گفته بودند: اخلاق درسی نیست یعنی آدم باید از رفتار افراد اخلاق را یاد بگیرد یا وقتی از آقای جوادی‌آملی درس اخلاق خواسته بودند، ایشان گفته بودند: ببینید آقای بهجت چه می‌کند، شما هم همان کارها را بکنید. ما هم از رفتار آقای علامه یاد می‌گرفتیم مثلا وقتی با ایشان منزلشان قرار می‌گذاشتیم می‌رفتیم، می‌دیدیم درب خانه را باز گذاشته و آماده‌اند. نظم و نظافتشان کم‌نظیر بود. ایشان هر هفته صورت را با ماشین نمره 4 و سر و زیر گردن را با نمره 2 اصلاح می‌کردند. یکی از رفقا در مدرسه کمک‌مربی بود. بعضی صبح‌ها دیر می‌آمد، آقای علامه یک بار به او گفتند: آقا جون، چرا دیر اومدی؟ گفته بود: حمام رفته بودم. آقا فرموده بودند: وقت حمام‌تان هم باید منظم باشد.

کلاس اخلاق ایشان خیلی جذاب بود. کلاس در دستشان بود و روش تعاملی و فعال داشتند. اگر کسی حواسش پرت بود، فوری می‌گفتند: فلانی حواسش نیست. در کلاس اخلاق از حق‌الناس و ساده‌زیستی زیاد صحبت می‌کردند، مثلا می‌گفتند: ماشین بنز که فاحشه‌ها هم دارند این که برتری نیست! گاهی نوشته‌ای سر کلاس می‌آوردند و به یکی از دانش‌آموزان می‌دادند آن را بخواند یا حدیثی  می‌دادند پای تخته بنویسد بعد می‌گفتند: تک تک یا جمعی همه با هم بخوانند یا سؤال می‌کردند این کلمه چه معنی دارد. درس ایشان امتحان نداشت. اجازه می‌دادند بچه‌ها هر سؤالی دارند مطرح کنند، ایشان آن را از بچه‌های دیگر گاهی سؤال می‌کردند، یکی جواب می‌داد، دیگری پاسخ دیگری می‌داد، ایشان می‌گفتند: درسته یا خودشان پاسخ درست را می‌دادند. ایشان تکلیف نمی‌دادند ولی گاهی می‌گفتند روی این مسأله تا جلسۀ بعد فکر کنید.

ایشان روی اعتقاد به بقای روح زیاد تأکید می‌کردند و می‌گفتند دین‌داری همین است. حدیث داریم که به زیادی سجود و رکوع نماز افراد نگاه نکنید، به امانت‌داری و صداقت در گفتارشان توجه کنید. ایشان گاهی داستان‌هایی نقل می‌کردند که دینداری، سلامت در کسب و کار، کمک به محرومان و گذشت است. بحث‌های ایشان عمدتا اخلاق بود اما راجع به احکام اگر کسی سؤال می‌کرد جواب می‌دادند ولی احکام بلوغ را روشن و واضح برای ما می‌گفتند تا چشم و گوش ما باز شود به شکلی که گاهی بچه‌ها خنده‌شان می‌گرفت ولی جذبه ایشان طوری بود که ما جرأت نمی‌کردیم آن را ادامه بدهیم.

ایشان سعی می‌کردند ما خودمان را گرفتار زندگی عادی مردم نکنیم و به خواسته‌های منطقی همسر تا حدی که اسراف نیست عمل کنیم. می‌گفتند: وقتی از دنیا رفتی باید در آن عالم، پاسخگوی درآمد، هزینه‌ها و رفتارت در زندگی باشی. پس باید به دنیا دل نبندی و برای خوش‌آمدن خانواده عمل نکنی.

در زمان طلبگی یکی از شاگردهایشان خیلی جذب ایشان می‌شود. ایشان چون دنبال مرید و مرادبازی نبودند،‌ جمله‌ سبکی به او می‌گویند تا او را از خود دور کنند. در مورد روحانیت به ما تذکر می‌دادند یک وقت مرید کسانی نشوید که فردا پشیمان شوید. ایشان صفات علمای ربانی و در مقابل علمای سوء را برای ما بیان می‌کردند و روحانیون شاخص که آن‌ها را قبول داشتند، دعوت می‌کردند در مدرسه برای بچه‌ها صحبت کنند. هم‌چنین تعدادی روحانی را برای معلمی و مربی‌گری در مدرسه برای همکاری دعوت کرده بودند ولی یک روحانی که خیلی علاقه‌مند بود بیاید در مدرسه کار کند و ارتباطش با جوان‌ها هم خوب بود، ایشان او را برای همکاری نپسندیدند. ایشان دید قوی‌ای در انتخاب افراد داشتند.

ایشان در احکام خیلی مقید بودند و برنامه‌شان این بود که بچه‌ها وقتی به سن بلوغ می‌رسند، حتما مرجع انتخاب کنند تا عمل آن‌ها در احکام درست باشد. ایشان بعضی وقت‌ها در محرم در کلاس، واقعه عاشورا را می‌گفتند و اشک همه را درمی‌آوردند. مگر کسی اسم مدرسه‌اش را علوی بگذارد، می‌شود ولایت نداشته باشد؟ راجع به عصمت پیامبران و ائمه سؤالی پیش آمد ایشان خیلی محکم گفتند: عصمتشان قطعی‌است و هیچ تردیدی نباید کرد. راجع به طلبه شدن بچه‌ها ایشان می‌گفتند: رفتن حوزه واجب کفایی است یعنی عده‌ای باید بروند علم دین را عمیقا یاد بگیرند. خلاصه اجمالا رفتن به حوزه را تأیید می‌کردند.

ایشان در درس اخلاق کلاس را شاد نگه می‌داشتند. بچه‌ها اگر معلم و برنامۀ درسی را دوست نداشته باشند، دل نمی‌دهند ولی کلاس آقای علامه را دوست داشتند.

آقای علامه روشی داشتند که ما باید قدم در راه ایشان بگذاریم. ایشان در دفتر مدرسه می‌نشست و به همۀ کارها نظارت داشت از نظافت، نظم، آموزش، مسائل تربیتی،‌ گرفتاری بچه‌ها، معلم‌ها،‌غذای بچه‌ها. البته مدیر باید کارها را در شوراها پیش ببرد و اجازه بدهد افراد نظرشان را بدهند و تا جایی که با اهداف مجموعه تضادی نداشته باشد، از مشورت آن‌ها استفاده کند همان‌طور که خدا به پیغمبرش می‌گوید: مشورت کن. آقای علامه در مدرسه شورا داشتند ولی چون ایشان تفوقی نسبت به بقیه داشتند، نظراتشان بیشتر انتخاب و اعمال می‌شد.

موقعی که ما  در آموزش و پرورش بودیم آقای علامه می‌گفتند: شما که از مدرسه علوی رفتید،‌ تجربه زیادی دارید و می‌توانید خیلی مؤثر باشید. نظم و انضباط و تجارب و اطلاعاتی که ما پیدا کردیم، خیلی مفید فایده بود. من تعجب می‌کردم که ایشان چطور به امور اینقدر دقیق نگاه می‌کنند و نظر دارند. اگر آقای علامه نبود، این فارغ‌التحصیلانی که در مسیر درستی قرار گرفتند، شاید خیلی از آن‌ها در مسیر دیگری قرار می‌گرفتند. مدرسه علوی خیلی روی ما تأثیر داشته و همین موجب شد که ما مسیر زندگی و اشتغالمان تغییر کند. فارغ‌التحصیلانی که نقشی در انقلاب داشتند و جزء مسئولان نظام بودند یا هستند یا آن‌ها که روحانی شدند و کار فرهنگی می‌کنند و همین مدارسی که از علوی نشأت گرفته، این‌ها همه ثمرۀ کار آقای علامه است. دعا می‌کنیم خدا به همه ما توفیق بدهد بتوانیم مسیری که آقای علامه انتظار دارد را طی کنیم.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute