مصاحبه با جناب آقای رمضان (جواد) دولتی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۴/۲۹

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای رمضان (جواد) دولتی

دکتر رمضان (جواد) دولتی با یادآوری خاطرات دوران تحصیل خود در مدرسه علوی، به معرفی علامه کرباسچیان و تأثیر عمیق ایشان بر زندگی خود می‌پردازد. او از روش‌های آموزشی خاص علامه و تأکید بر نظم، تعادل و خودسازی سخن می‌گوید. وی به اصول تربیت اخلاقی و دینی در دیدگاه علامه کرباسچیان می‌پردازد. او بر اهمیت تعادل بین جسم و روح، مبارزه با هوای نفس و توجه به خودسازی تاکید می‌کند. همچنین به روش‌های آموزشی علامه از جمله استفاده از تکرار، مثال‌های عینی و توجه به نیازهای فردی دانش‌آموزان اشاره می‌کند.



تیزر قسمت ششم- «زندگی و زمانه علامه کرباسچیان»- رمضان (جواد) دولتی

 

زندگی و زمانه علامه کرباسچیان- قسمت ششم: رمضان (جواد) دولتی

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصۀ تکمیل شدۀ مصاحبۀ آقای رمضان (جواد) دولتی فارغ‌التحصیل دورۀ 18 علوی (15/10/98)

خدا را شکر که فرصتی برای گفت و شنود درباره شخصیتی که در تعلیم و تربیت اینجانب و هزاران نفر دیگر نقش موثر داشت فراهم آمده است. هسته اصلی این نوشته محتوای مصاحبه‌ای است که در زمستان 1398 به همت تعدادی از علاقه‌مندان میسر شد و من از ایشان سپاسگزارم. این مقاله به معرفی مختصر و گزینشی شخصیت و کارهای مرحوم علامه علی اصغر کرباسچیان از منظر نویسنده که افتخار شاگردی ایشان را داشته است می‌پردازد. چند بند اول که در پاسخ به پرسش‌های مصاحبه‌کنندگان آمده است بخشی از زندگی نویسنده و زمینه‌ی ورود او به دستگاه تعلیم و تربیتی مرحوم علامه را توصیف می‌کند.

در آغاز از خداوند متعال برای حضرت آقای علامه رحمت واسعه طلب می‌کنم. ایشان بر گردن من و هزاران نفر دیگر حق داشتند. من تعلیم و تربیت دوران کودکی و نوجوانی خویش را مرهون مادرم و ممنون پدرم هستم که سال‌ها قبل از ورودم به مدرسۀ علوی، مرا با علم و ادبیات و دین آشنا کردند. سه ساله بودم که الفبا را از روی آیات قرآن و اشعار یاد گرفتم. شش ساله بودم که در کلاس سوم پذیرفته شدم و مدتی در کلاس حضور یافتم ولی سپس نقل مکان کردیم و در مدرسه دیگری از کلاس اول شروع کردم. در آغاز مرحله دبستان و همچنین شروع مقطع راهنمایی به مدرسۀ اسلامی موسوی‌نیا رفتم که یک مدرسۀ خصوصی با اندازه متوسط بود ولی مدیرش مثل مدیران علوی اهل علم و دین بود. آقای موسوی‌نیا یک روحانی با اخلاق بود که هم تحصیلات حوزوی و هم تحصیلات عالی دانشگاهی داشت. هر روز صبح کار مدرسه با دعاهای عربی و فارسی شروع می‌شد که توسط من پشت میکروفون در حیاط مدرسه خوانده می‌شد و دانش‌آموزان ایستاده در صف آن را تکرار می‌کردند. از کلاس چهارم ابتدایی مقدمات دروس حوزوی را نیز در مدرسه علمیۀ کوچکی در جنوب تهران شروع کردم. جدا از مدرسه من کتاب‌خوان قهاری بودم. کتاب‌های تاریخی، ادبی و اجتماعی می‌خواندم. در این زمینه تا حدی مرهون عموهایم هستم که در منزلشان کتابخانۀ مفصلی داشتند که در آن کتب و نشریات مهم و متنوع از جمله لغت‌نامۀ دهخدا، دیوان‌های شعر، دائره‌المعارف‌ها، مجلۀ دانشمند و سالنامۀ دنیا وجود داشت و مرا مشغول خود می‌کرد. علاوه بر درس و مطالعه کارهای هنری هم یاد گرفته بودم. چند بار در تئاترهای مشهور تهران نمایش یا دکلمه اجرا کردم. یکی از اجراها که برایش تمرین زیاد کردم بر مبنای قصیده طفل یتیم از پروین اعتصامی بود،

کودکی کوزه‌ای شکست و گریست

که مرا پای خانه رفتن نیست

 همچنین در آغاز نوجوانی سخنرانی‌های مذهبی در مساجد و مجالس انجام می‌دادم که غالباً به صورت حفظ و تکرار بیانات سخنرانان مشهور آن زمان بود.

با این پیشینه در ابتدای سوم راهنمایی وارد دبیرستان علوی شدم. از لحاظ اطلاعات عمومی، اجتماعی و هنری هم‌تراز یا جلوتر از کلاس خود بودم. لیکن مدرسه ی جدیدم چنین تنوعی را لازم نداشت لذا می بایست بعضی چیزهایی را که آموخته بودم کنار می‌گذاشتم. علاوه بر سینما و رادیو و تلویزیون، بسیاری از آنچه خوانده بودم از جمله شاهنامه و افسانه‌های اساطیر، خاطرات سیاستمداران، کتاب‌های صمد بهرنگی و مجله‌های هنری و ورزشی در مدرسه ممدوح نبود. برای فعالیت‌های اجتماعی هم وقتی باقی نمی‌ماند. مدرسه به جای این یادگیری‌های لیبرال، یک محیط خوب برای یادگیری با تنوع قابل کنترل فراهم می‌ساخت. امتیاز چنین برنامه آموزشی این است که با محدود کردن زمینه‌های یادگیری به تمرکز کمک می‌کند و شانس موفقیت در رشته‌های خاص را بالا می‌برد. البته مکمل لازم برای چنین برنامه‌ای آن است به دانش‌آموز فرصت داده شود استعدادهای دیگر خود را در خارج از مدرسه بکاود، بیازماید و بپرورد.

من حدود یک سال بعد از آن که پدرم کارش را در مدرسۀ نیکان آغاز کرد به مدرسۀ علوی وارد شدم. در آن یک سال تردید و انتظار، پدرم از مدرسه تعریف می‌کرد. یک رویداد جالب وصل مجدد به مرحوم روزبه بود که سی سال قبل‌تر در مدرسه توفیق در زنجان معلم پدرم بود. از ابتدای ورود به مدرسه علوی چند ماه طول کشید تا با مقتضیات مدرسه و محیط جدید آشنا شوم. علاوه بر جنبه‌های آموزشی، باید فرهنگ علوی را هم یاد می‌گرفتم. علوی فقط یک مدرسه نبود بلکه جامعه‌ی کوچکی بود که فرهنگ و گفتمان خود را داشت. روابط شاگردان با بیرون مدرسه محدود بود و رابطه شان با معلمان و مدیریت خصوصا معلم راهنما نوع خاصی بود. تحصیل در مدرسۀ علوی مشغولیات ذهنی مرا محدود کرد و من روی درسها متمرکز شدم. در نتیجه بعد از چند ماه جزو شاگرد اول‌ها شدم.

ورود من به جامعه علوی از درگاه مرحوم علامه بود. دو گفت‌وگوی مختصر در منزل ایشان و دفتر مدرسه مصاحبه اولیه من بود. در نشست اول ایشان را شیخی دیدم با ریش کوتاه و عمامه مختصر و تکلم با روش و محتوای خاص. این ویژگی‌ها اگرچه کمی نامتعارف بود ولی به دل نشست. در دیدار دوم در دفتر مدرسه یکی از فرمایش‌های ایشان آن بود که دیگر پیراهن رنگی نپوشم. از آن پس من یادگیری‌های رنگارنگ و لباس‌های رنگارنگ را برای سال‌ها کنار گذاشتم. باید عرض کنم که یک ویژگی مثبت در برخوردهای اولیه این بود که با دانش آموز جدید بیشتر دربارۀ عملکرد حال و آینده صحبت می‌کردند نه کاوش در سوابق و جزییات گذشته.

 

شخصیت و محیط علامه

آقای علامه فردی جدی، منظم، با هوش، مراقب خود، متدین، معنوی، برونگرا و اجتماعی بود. در مورد نظم، با زبان استعاره می‌توان گفت یکی ازاصول یا فروع دین ایشان "مفهوم وقت و محدودیت آن" بود. در جامعه‌ای که اغلب مردم حتی بعضی از هم صنفان ایشان وقت را قابل انبساط تلقی می‌کردند و دقایق را جدی نمی‌گرفتند، او بسیار منضبط زندگی می‌کرد، سر قرار حاضر می‌شد و شروع و پایانی کم انعطاف برای دیدارها و کارهایش قرار می‌داد. چنان که می‌نمود خواب و خوراک و مطالعه و عبادت و ورزش روزانه‌اش جدی و منظم بود و در زندگی شخصی خود اوقات زیادی را صرف گپ زدن، شوخی، یا سرگرمی‌های معمول نمی‌کرد. تا آنجا که من می‌دانم تلویزیون نداشت، از رادیو استفاده چندانی نمی‌کرد و اخبار روز را بیشتر از افراد معتمد خویش دریافت می‌کرد.

سطح بالای هوش و حافظه آقای علامه در کار و زندگی‌اش نمایان بود. من طی حدود دویست جلسه کوتاه و بلند که ایشان برای ما صحبت کردند تفکر منسجمی در ایشان دیدم و آیات و روایات و ابیات و نقل و قول‌های بسیار شنیدم. فراموشی و آشفتگی بیان ندیدم. اگر به تمایز انواع هوش بپردازیم من در چهار نوع کلامی، هیجانی-عاطفی، بین فردی (اجتماعی)، و درون فردی (رابطه شخص با خودش) ایشان را ممتاز دیدم. مثلاً نشان هوش عاطفی-هیجانی، پی بردن به عواطف دیگران و کنترل و تنظیم عواطف خود به اقتضای موقعیت‌ها است. چنین ویژگی در مرحوم علامه دیده می‌شد. گریه کردن علامه در انظار عمومی نادر بود و خنده‌هایش غالباً تحت کنترل. او در خواندن افکار و احساسات شاگردان مهارت یافته بود ولی با چهره گنگی که گاه به خود می‌گرفت ذهن و احوال خویش را برای دیگران دست نیافتنی می‌کرد.

او در تعامل با محیط و جامعه هوشمندانه عمل کرد و بیش از آن که اثر پذیرد تاثیر‌گذار بود. او شخصیت محافظه‌کاری نداشت، اهل خطر (ریسک) و تصمیمات سریع و قاطع بود و با تکیه به اجتهاد خویش برای مشورت و جمع‌آوری اطلاعات حدی قائل بود. بر خلاف افراد هم‌سن و هم‌صنفش که معمولاً با کندی و تفصیل سخن می‌گویند و رفتار می‌کنند علامه در دیدارهای حضوری و مکالمات تلفنی سرعت و اختصار داشت. این خصیصه که موجب افزایش بازدهی کار روزانه او می‌شد تا حدی مبنای زیستی داشت.

مرحوم علامه در توجه به خود، رسیدگی به آن، و مراقبت از آن عامل و عالم و معلم بود. حیف که ما واژه‌های خودبینی و خودمحوری را از جنبه‌های مثبت آن تهی کرده‌ایم و فقط با بار منفی بکار می‌بریم در حالی که این‌ها هسته خودسازی‌اند. ممکن است این مفاهیم در کلاس‌های آموزش موفقیت به عنوان ابزاری برای تلقین کبر و پیروزی و سلطه بر دیگران آموزش داده شوند و آثار تربیتی و معنوی مثبت نداشته باشد. اما همین مفاهیم ظرفیت آن را دارد که طوری آموزش داده شود که به تربیت معنوی کمک کند و منشأ و قرین آثار مثبتی برای فرد و جامعه باشد. علامه به نوعی از خودمحوری دست یافته بود که خدمت به دیگران در آن می‌گنجید. همچون شمعی که با شوق قطره قطره می‌سوزد و ناپیدا می‌شود او کمال خویش را در بیدار ساختن دیگران می‌دید. فردی که به تعلیم و تربیت دیگران می‌پردازد نباید و نشاید که خود را فراموش کند. او از یک سو می‌گفت:

من و ارادت جمعی که در جهان امروز

به فکر خود کم و در فکر دیگران بیشند

و از سوی دیگر به تنهایی انسان در دنیا و آخرت تذکر می‌داد. تا زنده هستید مراقب خودتان باشید چون وقتی مرگ فرا رسد هیچ‌کس حتی خانواده‌ای که برایش عمر صرف کردید و اندوخته به جا گذاشتید به شما کمک نخواهد کرد. با این توضیحات و با احتیاط می‌توانیم خودمحوری را در شخصیت علامه ببینیم بدون آن که دیگران را بدان توصیه کنیم. خودمحوری فقط برازنده قامتی است که با خودسازی قیمت خویش بالا می‌برد تا جان پرارزشی به جانان خویش تسلیم کند، "خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید".

در توصیف شخصیت آقای علامه عرض کردم ایشان برونگرا و اجتماعی بود. در میان مردم و خصوصاً در میان علما افرادی هستند که درونگرا هستند و به صحبت و معاشرت با دیگران علاقه زیادی ندارند. آقای علامه چنین نبود. او قبل از تأسیس مدرسۀ علوی اهل منبر بود و بعد از آن هم هزاران ساعت برای افراد از سنین مختلف سخنرانی عمومی یا صحبت شخصی داشت. او برای توجیه کارش و جذب کمک مالی و نیروی انسانی برای مدرسه‌ها همچون یک مدیر با سیاست و کیاست و ابرام با افراد موافق و مخالف روبرو شد.

آقای علامه شکارچی و صیاد ماهری بود. افراد را می‌جست، می‌یافت و به دام می‌انداخت. او این کار را نه برای سود شخصی یا مریدپروری بلکه به منظور تقویت بنیه مدرسه انجام می‌داد. با یکی دو بار گفت‌وگوی صریح می‌خواست در وجود شخص یک دستگیره یا محل اتصال مثلاً بنیه دینی یا گوهر انسانی یا اوصاف اخلاقی پیدا کند. اگر چنین مایه اولیه‌ای می‌یافت آن شخص را برحسب رشته و تخصصش در جایی از مدرسه به کار می‌گرفت. شاید بهتر باشد به جای مثال صید و صیاد از مفهوم جاذبه یا هم‌سنخ بودند استفاده کنیم یا به حدیث الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف استناد کنیم. بعضی افراد که دعوت آقای علامه را می‌پذیرفتند خودشان اهل دانش و تقوی بودند. امتیاز بعضی دیگر آن بود که خودشان را درون این "دام" می‌انداختند. این دام که از آن صحبت می‌کنیم تار و پود اصلی‌اش ایمان راسخ و عمل خالص ایشان بود و البته مقداری دانه و طعمه هم در آن قرار داده شده بود. آقای علامه به نیازهای مادی افراد هم کم و بیش توجه داشت ولی کسی را سیر نمی‌کرد و به همه مساوی نمی‌داد. در میان کارکنان مدارس گاه یک نفر سیر می‌کرد و به دیگری احساس سیری می‌داد. یک مربی ممکن است ظاهراً به نیازهای مادی فرد کم توجهی کند ولی چیزی بیشتر و از جنس دیگر به او بدهد، "خفیه صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد". در چنین وضعیتی انگیزه‌های غیرمادی شخص پرورش می‌یابد. تعادل مطلوب بین مشوق مادی و مشوق درونی موضوعی است که مورد تحقیق روان‌شناسان بوده است. آقای علامه با نوع خاصی از ساده‌زیستی نشان می‌داد که نقطه تعادل انگیزه‌های مادی و معنوی کجاست.

این که گفته شود علامه دغدغه اجتماعی نداشت خلاف شواهد است. او یک مصلح اجتماعی بود. یعنی دغدغه بهبود جامعه را داشت ولی یک مسیر تدریجی و طولانی برای این منظور انتخاب کرده بود. او می‌گفت اگر ما دو نفر انسان بسازیم و هر یک از آن‌ها نیز دو نفر و اگر این ادامه یابد به طور تصاعدی به ساختن هزاران نفر منجر خواهد شد. البته او این کار را در انحصار خود یا مدرسه‌اش نمی‌دید بلکه تشویق می‌کرد دیگران هم زمان با او چنین مسیری را بروند. تاکید مکرر او بر تعداد محدود یک یا دو نفر برای تمرکز انسان‌سازی هم تنها برای بیان اهمیت کار بود وگرنه مدرسه علوی همزمان صدها دانش‌آموز در خود داشت. بنابراین نمی‌توان گفت آقای علامه دغدغه اجتماعی نداشت و بی‌خیال جامعه و حکومت بود.

هر انسانی تا حدی محصول زمان و مکان زندگی خود است. در زندگی و کار آقای علامه هم نشانه‌های تأثیر محیط دیده می‌شود. زندگی در تهران، تحصیل در قم، معاشرت با علمای دین و اخلاق در شکل‌گیری ایشان مؤثر بوده‌اند. ایشان در توضیح لباس کم پوشیدن و کوه رفتن خود در زمستان به ما فرمودند خانواده‌ام من را از کودکی چنین عادت دادند. امتیازی که امثال علامه دارند این است که بیش از آنچه تأثیر پذیرفتند بر زمان و محیط زندگی خود و دیگران اثر گذاشتند. چنین انسانی محافظه کار نیست چون ساکت و بی‌خطر زندگی نکرده است. برای تأثیرگذاری بر تاریخ باید ریسک کنی، جریان یک نهر را تغییردهی یا آتشی روشن کنی، وگرنه ردپایی از شما باقی نخواهد ماند، و بود و نبود شما اثری ندارد. البته خطر کردن کافی نیست. باید زمانه نیز همراه شما باشد و جریان باد محیط موافق باشد تا مردم زیادتری در آینده نزدیک و دور از کار شما بهره‌مند یا باخبر شوند. آقای علامه خوشبختانه از این عوامل تا حد زیادی برخوردار بود. شخصیت قوی و مؤثری داشت، کار بدیعی را شروع کرد که مسیری نیمه روشن و ناهموار داشت و چند بار به مرز شکست نزدیک شد. تأثیرات محیط نیز علی‌رغم فراز و نشیب‌ها در مجموع برای ایشان مثبت بود. البته امتیاز او بر سایر افرادی که عمده موفقیت خویش را مرهون دیگران هستند این بود که خود او خواسته یا ناخواسته در ساختن محیط زندگیش، کارش، و کشورش نقش داشت. تاریخ نیز در نهایت به ایشان روی خوش نشان داد و محصول هفتاد سال تلاش ایشان را به رسمیت شناخت و در تاریخ معاصر ایران جای ویژه‌ای به آن داد. 

آقای علامه یک آدم شفاهی بود. اهل نوشتن کتاب برای بیان نظام‌مند افکار خویش نبود. در زمینه تعلیم و تربیت حجم گفته‌های ایشان صدها برابر نوشته‌های خودشان است. بسیاری از بزرگان معنویت و مربیان اخلاق آدم‌های شفاهی بودند. من در استفاده از انسان‌های عالم و متفکر ترجیح می‌دهم بیانات شفاهی ایشان را بشنوم تا این که کتابشان را بخوانم. خصوصاً بیان شفاهی که در همان لحظه خلق شده بدون گزینش و ویرایش از ضمیر هشیار و ناهشیار تراوش می‌کند و گاهی با سهو و خطا همراه است. مشکلی که مجموعه شفاهیات یک عالم یا متفکر پدید می‌آورد تضاد اجتناب ناپذیر نظرات و نصایح سخنگوست که در طول زمان در پاسخ به پرسش‌ها و مقتضیات لحظه‌ها اظهار شده است. انتظار نباید داشت فردی که هزاران ساعت برای افراد و گروه‌های مختلف سخن گفته هر تکه از گفتارش با تکه‌های دیگر یک دست و همگون باشد. شاگردان و پیروان چنین افرادی ممکن است بعدها در تفسیر و تفصیل آموزه‌ها دچار اختلاف گردند و این واگرایی در نسل‌های بعدی زیاد شده به صورت تفرقه درآید. مثال در این زمینه بسیار است. چاره‌ی این مشکل آن است که حرف‌ها و سیرۀ این بزرگان از منابع متقن گرفته شده کنار هم گذاشته شود تا آن تصویر کلی معلوم گردد. اگر تصویر کلی مورد توافق باشد می‌توان اختلاف در جزییات را تحمل کرد. در آینده نزدیک یا دور ممکن است دریابید که پازل آقای علامه به تدریج به هم ریخته شده است. هر کس یک یا چند قطعه از آن را نزد خود دارد و بقیه‌اش را بر حسب نظر و سلیقه خویش جور می‌کند. در حاضر هم مدارس زیادی با نیت تداوم راه علامه و روزبه مشغول فعالیت‌اند ولی تفاوت‌های قابل توجه دارند. در صورت توافق بر تصویر کلی، این تفاوت‌ها می‌تواند نشانی از رشد طبیعی و منشأ خیر باشد.

با تحلیل بیانات و کارهای مرحوم علامه می‌توانیم اصول تعلیم و تربیت از نظر ایشان را استخراج کنیم. اجازه دهید چنین کاری را در مقیاسی کوچک در ادامه بحث انجام دهیم. کمی کاوش می‌کنیم تا اصولی را در چهار زمینه تربیت جسمی، اخلاقی، دینی و اجتماعی مطرح کنیم.

اصول تربیت جسمی

مرحوم علامه هم در زندگی خویش و هم برای شاگردان و همکارانش به بهداشت و پرورش جسم توجه نشان می‌داد. او به سنت حسنه فیلسوفان اخلاق تعادل جسم و روح را یکی از هسته‌های اصلی تعلیمات خود قرار داده بود. تعادل و اعتدال غایت و میزان پرورش و کمال انسان به شمار می‌روند. در مکتب علامه مرگ‌اندیشی یک ارزش یا روش در خودسازی بود بدون آن که موجب اهمال در بهداشت و سلامتی گردد. مبارزه با هوای نفس یک وظیفه بود به شرط آن که به ریاضت افراطی نینجامد.

آقای علامه ساده زیست بود ولی از نوع با کیفیت. نوعی دیگری از ساده‌زیستی که ممکن است به صوفیان نسبت داده شود آن است که شخص به یک زندگی در مکان محقر بدون همسر، با غذا و پوشاک بی‌کیفیت رضایت دهد و مرکبی نداشته باشد. آقای علامه ساده‌زیست بود ولی فشار آن را بر خانواده خود تحمیل نمی‌کرد. غذای خوب و ساده، آب و هوای خوب و پوشاک تمیز جزو زندگی‌اش بود. او مراقبت جدی از سلامتی بدن را نه فقط برای زنده ماندن جسم بلکه برای پرورش روح و توانایی فعالیت می‌خواست. برای کار مدام و با انرژی در مسیر پرورش روح خود و دیگران باید مرکبی راهوار داشت. با چنین بینشی، زندگی ساده و با کیفیت در یک خانه ییلاقی متوسط برازنده کسی است که هر روز یک ذره جان می‌گیرد و دو برابر در راه خدا می‌دهد.

تربیت جسمی یک رکن مکتب علامه بود. فکر می‌کنم همه شاگردان و مراجعین و شنوندگان ایشان تذکرات و تعلیمات ایشان را در این زمینه به یاد دارند. او خود را متخصص سلامتی جسم نمی‌دانست و بیشتر به توصیه‌های پزشکان متخصصان ارجاع می‌داد یا از کتاب‌ها می‌خواند. به کشفیات و پیشرفت‌های علمی اعتنا می‌کرد بدون آن که آموزه‌های طب سنتی یا اثر ذکر و دعا را در پیشیگیری و مداوا را انکار نماید. ایشان تقریبا در سراسر عمر خویش به تربیت جسم توجه داشت و برای آن منتظر مکان و وسیله و سهولت نبود بلکه سعی می‌کرد به هر شکل ممکن به این مهم بپردازد. یک بار در کلاس ما فرمود: من سحر ماه رمضان بلند شدم، دو لیوان شیر خوردم بعد رفتم کوه ساعت شش هم آمدم مدرسه و تا شب کار کردم. در آن زمان سنش از شصت سال گذشته بود.

در اینجا باید اضافه کنم که افراد از نظر جسمی با هم تفاوت‌هایی دارند که بخشی از آن محصول طبیعت و ژن‌ها است، مقداری محصول رشد دوران جنینی و نوزادی است و بخش دیگری نیز نتیجه سبک زندگی شخص و فعالیت‌های خود اوست. به خاطر دارم که مرحوم علامه بخشی از سلامتی و انرژی و نشاط خود را نه محصول خودسازی بلکه به عوامل ارثی و رشدی نسبت دادند و فرمودند والدین ما را به سرما عادت دادند، به اصطلاح "مزاج ما را سرمایی بار آوردند". لذا علاقه‌مندان به پیروی از مرحوم علامه لازم نیست در بزرگسالی بدن خویش را برای کوه‌پیمایی در سرمای زیاد تحت فشار قرار دهند. 

یک ویژگی دیدگاه تربیتی علامه حساسیت در مهار غریزه جنسی بود. ایشان میل جنسی را قوی و موذی می‌دانست و در بسیاری از جلساتی که با خانواده‌ها و معلمان داشت تذکراتی در این مورد می‌داد. یکی از مبانی دستورات ایشان طبقه‌بندی محرک و غیرمحرک بود. خوراک، پوشاک، موی سر و صورت، گفتار، چیزهای دیدنی و شنیدنی و خواندنی، حتی کنار هم ایستادن و نشستن افراد مذکر می‌توانست محرک باشد. می‌دانیم که برخی روانشناسان مشهور انگیزه جنسی را مفهومی فراتر از جاذبه بین دو جنس مخالف تلقی می‌کردند و رگه‌هایی از آن را در همه افکار و گفتار و رفتار فردی و اجتماعی آدمی می‌دیدند. بعضی از معلمان و مربیان مدرسه و خانواده‌ها این دیدگاه مرحوم علامه را می‌پذیرفتند و حساسیت به خرج می‌دادند و برخی دیگر موافق نبودند. دسته دوم البته طرفدار آزادی انگیزه جنسی نبودند ولی می‌توانستند بگویند که انواع غریزه‌ها در وجود انسان هست و اگر با حساسیت و دقت دنبال یکی از آنها بگردیم همان غریزه در جلوی چشمان ما حاضر می‌شود و بزرگتر از واقع جلوه می‌کند. انگیزه جنسی موهبتی در وجود انسان است ولی اگر زیاد به آن توجه مثبت یا منفی نشان دهی در هر دو صورت ذهنت را مشغول و درگیر خود می‌سازد. از کنارش آرام بگذر تا این دیو خفته بیدار نشود.

اصول تربیت اخلاقی

مرحوم علامه در تربیت اخلاقی همان اصولی را که قرن‌ها مورد اعتنای فیلسوفان و مربیان بود سرلوحه کارش قرار داد ولی در تشخیص روش‌ها و مصادیق تا حدی دیدگاه انتقادی و انقلابی داشت. توجه به خود، تعادل و اعتدال در پرورش جسم و روح، و مبارزه با هوای نفس ترجیع‌بند اکثر جلسات و کلاس‌های اخلاقی ایشان بود. او در بیان مطالب اخلاقی ضمن اشارات مختصر به نظرات فلاسفه اخلاق بیشتر به قرآن و روایات خصوصاً احادیث نبوی و نهج البلاغه استناد می‌کرد. سنت و سیرت حضرت رسول برایش منبع الهام بود. جالب است که عمر مدرسه داری مرحوم علامه 23 سال (از سال 34 تا 57)، یعنی برابر با سال‌های رسالت مقتدایش بود.

آقای علامه مکرر تذکر می‌دادند که بیدار شوید و به خود آیید. علمای اخلاق و عرفان همواره بر خودسازی تاکید داشته اند و آن را اولین و آخرین سرمشق تعلیمات خویش قرار می‌دادند. آقای علامه نیز چنین بود به اضافه این که خودش اهل تمرین و الگوی آن بود. آن چه باید افزود این است که خودسازی بدون دیگرسازی ممکن نیست. یک تصور رایج از خودسازی این بوده است که فرد بر افکار و کردار و حالات خویش متمرکز شود و مراقب هوای نفس خویش باشد و به دیگران کاری نداشته باشد. این رویه اگر مطلوب هم باشد عملی نیست. خصوصاً در جامعه پر ارتباط امروز کسی که می‌خواهد خود را بسازد باید بخشی از محیط خویش را نیز بسازد یا جای خویش را تغییر دهد. تربیت دیگران خصوصاً اطرافیان به تربیت خویشتن کمک می‌کند. توجه به این نکته را در زندگی شخصی و تعلیمات اخلاقی مرحوم علامه می‌توان دید.

در تربیت افراد آقای علامه دقیقاً نمی‌گفت که شما چه رشته و شغلی انتخاب کنید ولی انبوهی از راهنمایی‌های مفید و راهگشا برای زندگی داشت. این روش نورافشانی تربیتی را در مقیاس آسمانی‌اش می‌تواند در سیره هدایتی و تربیتی پیامبر اکرم صلوات‌الله‌علیه دید. حضرتش در همه جهات زندگی روشنی می‌بخشید ولی به پیروانش برنامه جامع صفر تا صد نمی‌داد که در قالب آن مسیر زندگی‌شان پیشاپیش معلوم شود. اجازه دهید بحث را با یک مثال پیش ببرم. شما می‌دانید منظومۀ شمسی چگونه درست شده است؟ خورشید یک جرم پرانرژی و درخشان بوده که تکه‌هایی از آن جدا شده دور آن می‌چرخند. اگر شما خورشید باشی که مدام نور بدهی و در حال تابش باشی، سیاره‌های پدید می‌آیند که هرگاه رو به تو دارند نور و انرژی دریافت می‌کنند و چه بسا محل رشد و پرورش موجودات دیگر شوند. در سپهر ما علامه و روزبه خورشیدهای کوچکی بودند. مدارسی که از قِبَل زحمات آقای علامه و آقای روزبه درست شده، همان سیاراتی هستند که به دور این خورشید می‌گردند. امروزه که مدارس دارای ساختمان و امکانات وسیع، فن‌آوری به روز، برنامه‌های غنی، و فرآیندسازی بهتر از زمان علامه و روزبه شده‌اند هنوز از باقی‌مانده انرژی آن خورشیدها بهره می‌برند. یک کار مهم که مسئولان امروز مدرسه می‌توانند با  کمک دانش‌آموختگان مدرسه انجام دهند یافتن منابع انرژی جدیدی است که جای علامه و روزبه را پر کند. مبادا روزی دست‌اندرکاران مدارس ببینند که همه چیز بهتر و بیشتر از چهل سال پیش شده است ولی خورشیدی در کار نیست.

مربیان معنوی می‌توانند از پیامبر اکرم صلوات‌الله‌علیه الگو بگیرند. ایشان ضمن این که سراسر عمرش منشأ خیر و تربیت بود یک مانیفست یا برنامه تفصیلی به معنای امروزین برای رشد معنوی اعلام نفرمود، بلکه منبع نوری بود که در زمینه‌های مختلف پرتوافکنی می‌کرد. برای روشن شدن مطلب باید دقت بیشتری در فهم این آیه کنیم. لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنَاتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط ما پیامبران را با نشانه‌های روشن فرستادیم و با آن‌ها کتاب و میزان فرستادیم تا مردم به عدالت قیام کنند. یک برداشت رایج از آیه این است که پیامبران باید قسط و عدل را برپا کنند. به نظرم این معنا درست نیست. بر طبق آیه اقامه‌ی قسط و عدل وظیفۀ مردم است و پیامبران میزان و کتاب فراهم می‌سازند و روشنگری می‌کنند. آقای علامه هم در زمینۀ تربیت انسان‌ها در حد خودش کار مشعشعی کرد تا بقیه خودشان حرکت کنند. وعظ کافی نیست. مربیان معنوی باید ابتدا چشم و دل را در معرض نور الهی قرار دهند تا اکتساب نور کنند و سپس برای دیگران پرتوافکنی کنند. کار مربی علاوه بر نصیحت و ارشاد آن است که بصیرت و بینش به افراد بدهند تا بتوانند خودشان ادامه راه را انتخاب و طی کنند.

آقای علامه همان هدف مولایش رسول اکرم صلوات الله علیه را داشت که فرمود: إِنَّما بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الاخلاق. ترجمه‌ای که برای این حدیث معمول است این است که پیامبر اخلاق دیگران را درست و کامل کند. این معنا به نظر من دقیق نیست. معنای حدیث به کمال رساندن اخلاق در وجود خود گوینده است به طوری که منبع کامل و بی‌نقص اخلاق برای دیگران باشد و نیکی‌ها از او بر دیگران بتابد و ببارد. مأموریت مربی از خودش آغاز می‌شود. به این معنا مربی می‌تواند خودمحور باشد. لطفا دقت کنید. هر کس این را نفهمد، بقیۀ کارهای آقای علامه را نمی‌فهمد. هدف آقای علامه پرورش دکتر و مهندس نبود، مدرسه‌داری هم نبود. مدرسه برایش وسیله‌ای بود که به هدفی که همیشه اظهار می‌کرد برسد و آن آدم‌سازی بود بر محور خود‌سازی. لذا ایشان فرق داشت با افرادی که به کار تعلیم و تربیت دیگران پرداختند و موفق و مؤثر بودند ولی خود را فراموش کردند. 

یک دیدگاه غالب در مکاتب تربیت اخلاقی و رفتاری قدیم و جدید ارتقاء صعودی است. طی کردن مراتب کمال یعنی این که "رشد" کنید یا از مرحله پایین شروع کنید و پله پله بالا بروید. چنین مدل عمودی برای تعلیم اخلاق مفید است ولی به نظرم برای تربیت اخلاقی می‌توان تصویری دیگر ارائه داد که با قرآن و سنت پیامبر هم خوانی دارد. می‌توانیم برای تربیت اخلاقی یک مدل افقی فرض کنیم. در این مدل انسان در مسیر ناهموار زندگی قدم می‌زند؛ می‌افتد، برمی‌خیزد، می‌لغزد، می‌ایستد، و با هر تجربه به ضعف‌ها و قوت‌های خودش و رابطه‌اش با خدا پی می‌برد. وقتی می‌لغزد دچار درد و اندوه می‌شود، و چون بر می‌خیزد اعتماد به نفس پیدا می‌کند. درست وقتی که مغرور می‌شود ناگهان در چاله بزرگتری می‌افتد و نیازمند کمک دیگران می‌شود. گاهی که از دیگران هم ناامید است با دعا نجات پیدا می‌کند. تکرار این تجارب زمینی معادل همان پله‌ها و مراتبی است که در مدل عمودی تربیت اخلاقی ترسیم می‌شود. به نظر من مدل تربیت اخلاقی آقای علامه از نوع افقی بود. چنین نبود که یک کتاب یا بسته آموزش اخلاقی بدهد و انتظار یک صعود بی‌خطر داشته باشد. وقتی شاگرد می‌لغزید او کمک می‌کرد که برخیزد. دو باره و سه باره همین کار را می‌کرد بدون این که ملامت کند. این رویه در سنت پیامبر ریشه دارد. انسان از طریق همین افت و خیزهای افقی تحول پیدا می‌کند. مدل افقی تربیت اخلاقی از چند جهت دیگر با مدل عمودی تفاوت دارد. اول این که در مدل افقی، توصیه‌ها بسیار تکرار می‌شوند و ما این را در سخنرانی‌های هفتگی آقای علامه به وفور شاهد بودیم. دوم آنکه مدل افقی شامل افرادی که دچار نابینایی، ناشنوایی یا بیماری‌های جسمی یا روانی هستند نیز می‌شود چون آن‌ها هم عرصه تجارب خود را دارد. همه نباید به یک نقطه یا مرحله از پیش تعیین شده برسند. هر کس به نسبت خودش راه می‌رود و می‌لغزد و می‌ایستد و خودش را می‌شناسد. سوم این که در مدل افقی مربی اصلی هر انسانی خود اوست که با نگاه به اسوه‌ها و امید به کمک خدا تربیت می‌یابد.

عرض کردم که در آموزش و پرورش اخلاقی آقای علامه دو موضوع مبارزه با هوای نفس و اعتدال حضور مکرر داشتند. هر دوی این‌ها در زندگی شخصی ایشان نیز مشهود بود. ورزش جسمی و روحی به او قدرت طبیعی و عزت درونی داده بود. این نوع ارگانیک اعتماد بنفس با آن نوع دیگری که معمولا به طور تلقینی به افرادی که نیاز به مشاوره و روان درمانی دارند تزریق می‌شود فرق دارد و ریشه قوی در درون دارد. از صبح زود که ایشان را در مدرسه می‌دیدیم سرحال و ستبر در مقابل همه می‌ایستاد و کار می‌کرد. عده‌ای که خسته و کم اراده به مدرسه می‌آمدند ممکن بود از خود بپرسند این پیرمرد با جثه کوچک چگونه احساس قدرت می‌کند. اما این یک نمایش نبود. آقای علامه هر روز با نفس خویش کشتی می‌گرفت و آن را به زمین میزد. با نخوردن، با کم خوابی، با فرو بردن خشم، با مخالفت با لذات، با خودش کشتی می‌گرفت و پیروز می‌شد و لذا وقتی وارد مدرسه می‌شد مثل یک فاتح احساس قدرت می‌کرد. در کنار مبارزه با هوای نفس به اعتدال نیز توجه داشت. مبارزه با هوای نفس بدون اعتدال نتایج مخربی دارد.

دو اصل تعادل و اعتدال در زندگی مرحوم علامه و آموزش‌های ایشان نمود داشت و ایشان با یک نوع ترازوی درونی به آن‌ها حساسیت نشان می‌داد. تعادل و اعتدال دو مفهوم متقارن هستند و گاهی به جای هم بکار برده می‌شوند. در زمینه مورد بحث ما، تعادل به معنای رسیدگی متوازن به ابعاد مختلف جسمی و روحی انسان و غفلت نکردن از یکی به نفع دیگری است. اعتدال به معنای پرهیز از افراط و تفریط در مشغول شدن به یک جنبه از وجود یا زندگی است. آقای علامه "صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام" را برای کمال یافتن لازم می‌دانست ولی گاهی در پیشگیری از افراط احتمالی، افراد را از این‌ گونه ابزار و روش‌ها پرهیز می‌داد.

یک نکته قابل توجه در روش تربیتی مرحوم علامه بهره‌گیری از تکرار و تأکید و بزرگ‌نمایی بود، که البته یک روش متداول در تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان است. ما همه کم و بیش به خاطر داریم که والدین دلسوزمان برای پرهیز دادن از رفتار زیان‌بار به اغراق متوسل می‌شدند. "به پشت بام نرو می افتی و می‌میری" یا "اگر درس  نخوانی به هیچ جا نمی‌رسی". مرحوم علامه نیز مثل والدین و مربیان گاهی از تأکید و بزرگ‌نمایی استفاده می‌کرد. برخی نمونه‌های آن در خاطره شاگردان می‌ماند و برای مزاح آن را تکرار می‌کردند. استفاده از این روش علاوه بر رواج اجتماعی، توجیه علمی نیز دارد. شواهد علمی نشان می‌دهد که مغز انسان اطلاعاتی را بهتر حفظ می‌کند و به یاد می‌آورد که با نوعی چاشنی هیجانی (مثل ترس، تعجب، خوشحالی) دریافت و ضبط شده باشد. مرحوم علامه به جای آنکه صرفا بگوید "حقوق مردم را رعایت کنید" با شدت و تکرار عجیبی مسأله حق الناس را گوشزد می‌کرد. نتیجه آن‌ قدر ارزشمند بود که روش را توجیه می‌کرد. ایشان به حق می‌توانست افتخار کند که محیط مدرسه امن‌تر از مدارس و محیط‌های مشابه است و افراد نسبت به جان و مال خود احساس امنیت می‌کنند. در این گونه تعلیمات، ایشان علاوه بر ذکر آیات و روایات به رویاهای افراد استناد می‌کرد و می‌گفت "زنده است، بروید بپرسید". این عبارت ایشان مشهور شده بود و گاهی به مزاح توسط افراد تکرار می‌شد. لازم است اضافه کنم که آقای علامه اگر چه در آموزش‌های دینی و اخلاقی برای اقناع مخاطب گاهی به ذکر رویا‌های صادقه و تجارب معجزه‌وار افراد می‌پرداخت اما برای زندگی و سلامتی و کار مبنای علمی و تجربی قائل بود. من بیاد ندارم ایشان برای اداره امور مدرسه، بیماری‌های جسمی یا حل مشکلات زندگی صرفا نسخه‌های شامل ذکر و دعا تجویز کرده باشد.

وقتی مخاطب آموزش اخلاقی عامه مردم خصوصاً کودکان و نوجوانان باشند مربی یا واعظ از روش خطابه که در آن تمثیل و تاکید و تکرار و اغراق نیز هست استفاده می‌کند. شاید بگویید اغراق و تأکید و تکرار مربوط به جوامع سنتی است که مردم به اطلاعات و آمار علمی دسترسی یا باور نداشتند، و برای انسان مدرن به جای ترساندن از آتش جهنم کافی است نتیجه اعمال بد ذکر شود. کاش این گونه بود. اگر مردم مثل روبات‌ها فقط با شنیدن یک جمله علمی رفتارشان را اصلاح می‌کردند تعداد افراد مبتلا به بیماری یا مشکل رفتاری اندک بود و مصلحان و پزشکان و متولیان سلامتی جسم و روان کارشان ساده‌تر بود و متون دینی و کتاب‌های بهداشت و اخلاق را می‌شد در چند صفحه خلاصه کرد. اما واقعیت چنین نیست. روش مقابله با ویروسی که در سال 2020 جهان را گرفتار کرد نشان داد در شهرهای مختلف دنیا مردم یک خطر قطعی را که در چند قدمی شان و مربوط به همین امروز است مکررا فراموش می‌کنند چه رسد به خطرات احتمالی آینده.

در میان شاگردان مرحوم علامه افراد آماده‌ای بودند که توصیه‌های ایشان را همان بار اول جدی می‌گرفتند و عمل می‌کردند. اکثر مربیان دین و اخلاق و عرفان شاگردان خاصی داشته‌اند که درس روز یا هفتۀ خود را در یک جمله یا یک دقیقه دریافت می‌کردند. گاهی آقای علامه مثلاً شما را احضار می‌کرد یا می‌پذیرفت و همین که می‌نشستی کتابی به دستت می‌داد تا صفحۀ فلان را بخوانی بعد بگویی چه فهمیدی، سپس کمی توضیح از ایشان و بعد یک چای و "مرحمت زیاد". شاگردانی که در جلسات عمومی مطلبی را با تأکید و بزرگ‌نمایی تحویل گرفته بودند فرصت داشتند در دیدار خصوصی فهم خود را تعدیل نمایند وگرنه ممکن بود در موارد نادری دچار وسواس و افراط در امور اخلاقی و دینی شوند، چیزی که علامه نمی‌پسندید. مثلاً یکی موضوع مکرر و موکد در درس  اخلاق علامه رعایت حق الناس بود. بعضی از شاگردان که هشدارهای ایشان در زمینۀ حق الناس را با چاشنی قوی خواب‌ها و داستان‌های عجیب می‌شنیدند و فوق العاده جدی تلقی می‌کردند در طول زمان دچار وسواس و اضطراب می‌شدند و این برای خانواده و اقوام نگران کننده بود. اگر چنین افرادی فرصت می‌یافتند به طور فردی به حضور ایشان برسند ایشان می‌توانست درجه‌ی اهمیت مسائل را برایشان به حالت تنظیم و اعتدال بازگرداند.

اصول تربیت دینی

مرحوم علامه در اصول و روش تربیت دینی به سنت پایبند بود ولی بازخوانی و پالایش سنتها را لازم می‌دانست. او ضمن آشنایی با انبوه آموزه‌های عقیدتی و عملی که در کتب روایی نقل شده بود بدون این که چیزی را انکار کند مکرراً هشدار می‌داد که مبادا اولویت‌ها جابه‌جا شود. مثلاً با وجود اعتقاد راسخ و احترام ویژه‌ای که برای چهارده معصوم علیهم‌السلام و التزام به راه ایشان قائل بود سفارش به زیارت مکرر و طولانی عتبات و مشاهد مشرفه و حتی مکه و مدینه نمی‌کرد. من از نزدیکان ایشان شنیده‌ام که او گاهی زیارت کردن را در عرض چند دقیقه انجام می‌داد. در روش تربیت دینی ایشان، اشتغال زیاد به خواندن ادعیه و زیارات و اذکار لفظی و نوحه‌خوانی و مداحی مشهود نبود. اگر افرادی به طور خصوصی از ایشان چنین دستورالعمل‌هایی سراغ دارند من آماده‌ام که این حکایت را اصلاح کنم. برداشت من از بیانات عمومی و خصوصی آقای علامه این بود که ایشان درکی از دین و تربیت دینی داشت که با نسخه سنتی که در آن زمان رایج بود و در طول چند دهه اخیر نیز در مدارس و محافل مذهبی رواج یافته یکی نبود.

اجازه دهید ابتدا تصور کلی آقای علامه را از دین و اولیای دین و از دنیا و آخرت بگویم تا نظریۀ تربیت دینی او معلوم شود. به نظر من تصور کلی او از دین چیزی نزدیک به این بیت بود "چیست دین؟ برخاستن از روی خاک       تا ز خود آگاه گردد جان پاک". ایشان دین را به عنوان یک حزب یا ایدئولوژی یا هویت فرهنگی و مذهبی معرفی نمی‌کرد. هدف تربیت دینی ایشان این نبود که شما در گروه‌بندی‌های مسلمان و کافر یا شیعه و سنی هویت گروهی خود را پیدا کنی و موضع بگیری. هدف همان بود که پیامبر فرمود: لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الاخلاق. معنای تربیت دینی یادگیری تحلیل‌های سیستماتیک دربارۀ دین مثل اقتصاد اسلامی، فلسفۀ اسلامی، حکومت اسلامی و حتی تربیت اسلامی نیست. این‌ها و حتی اصول اعتقادات پنج‌گانه بسته‌بندی‌های معرفتی ابداع بشرند. اصول اعتقادات آقای علامه یعنی آن چه سرلوحه فکر و عمل ایشان بود را می‌توان استخراج کرد. یک اصل مهمِّ رابطه‌ی دنیا و آخرت بود که همان از روی خاک برخاستن است. می‌گفت اسیر مادیات نشوید. این را همه می‌دانند. مهم‌تر این است که اسیر معنویات نشوید. ایشان معنویت را لازم می‌دانست به شرط آن که شما را اسیر و غافل نکند. معنویت و عرفان وقتی به صورت مکتب و ارادت درآید ممکن است شخص را از توجه به خود و خدا منحرف کند. پیامبر آمد تا مردم را از بندها خلاص کند، نعمت‌های فراموش شده و قابلیت‌های انسان را به او بنمایاند و دفینه عقل را به جوشش درآورد "تا زخود آگاه گردد جان پاک".

تصور علامه از اولیای دین یعنی پیامبر و امامان ضمن اعتقاد به آن‌ها طوری بود که می‌توانست برتری آن‌ها را با ملاک‌های قابل قبول مخالفان ثابت کند. اگر تاکید آموزش دینی صرفا بر اثبات حقانیت انتصابی و انتسابی چهارده معصوم علیهم‌السلام باشد به ایشان خدمت کافی نشده است. در مدرسه‌ای که دانش‌آموز شیعه پرورش می‌دهد اولویت آموزش دینی در معرفی علی‌بن‌ابیطالب باید اثبات کفایت و شایستگی انتخابی ایشان باشد. آیا برای شیعیان، اگر علی منصوب و منسوب پیامبر نبود شخصیت مهمی نبود؟ گاهی معلمان و مربیان آن قدر غرق جنبه‌های هویتی و ارادتی دین می‌شوند که از معرفی دین باز می‌مانند. آن‌هایی که خیلی دین‌داراند، لزوماً معلم دینی خوبی نیستند. برای تبلیغ و تربیت دینی باید از لاک خودمان بیرون بیاییم. اشتباه ما در تبلیغ دین این بوده که ذهن‌ها را درگیر دشمن می‌کنیم و از دوست بی‌بهره می‌مانیم. استفاده بیش از حد از قاعده تعرف الاشیا باضدادها در شناساندن پیامبر و ائمه به معرفت ناموزون منتهی می‌شود. محصول آموزش دینی یک مدرسه شیعه باید جوانی باشد که بتواند علی را بدون ذکر خلفا و حسین را بدون یزید معرفی کنند. روش غالب آقای علامه در آموزش دین این‌گونه اثباتی بود. 

دیدگاه دینی و تربیتی آقای علامه چند محور یا نقطه بارز داشت. محور اول ایمان به غیب، خصوصاً دو مفهوم روح و عالم دیگر بود. آقای علامه بسیار درباره دنیا و آخرت و بقای روح و مرگ آگاهی سخن می‌گفت. می‌دانیم که این مباحث محتوای بیشتر آیات قرآن کریم را تشکیل می‌دهد. دوم آن که ایشان دین‌داری بدون اخلاق را قبول نداشت و منتقد دائمی آن بود. این که فضایل و رذایل اخلاقی مستقل از ایمان دینی قابل پذیرش هستند یا صرفا اعتبار پسینی دارند و متکی به اعتقادات هستند نکته‌ای تعیین‌کننده و قابل بحث در فلسفه‌ی آموزش دینی و تربیت اخلاقی است. آقای علامه هر دو را با هم می‌خواست و به جدایی آن‌‌ها اعتقاد نداشت. محور سوم اصل تعادل بود که ذیل تربیت اخلاقی نیز به آن اشاره شد. تجلی تعادل در دین‌داری، تعادل در تقسیم توجه به دنیا و آخرت، پرهیز از افراط و تفریط در فرقه‌گرایی، و اعتدال در اجرای احکام و تقید به فروع دین است.

در آموزش دینی باید توجه داشته باشیم که گاهی هدفِ مربی از توجه دادن به آخرت یا مبارزه با هوای نفس با اثر آن در شاگرد فرق می‌کند. مرگ‌اندیشی اگر محدود نشود گاهی منجر به افسردگی می‌شود. من شاهد بودم در سنین نوجوانی وقتی ایشان دربارۀ دنیا و آخرت و مرگ و قیامت صحبت می‌کرد، کسانی از دنیا می‌بریدند، خواب و خوراک و درس و تفریح و ارتباط آن‌ها با دیگران ضعیف می‌شد. این گونه مرگ‌اندیشی اثر تعلیمات آقای علامه بود، هر چند خواسته و هدف ایشان نبود. ایشان ضمن تأکید بر مسأله مرگ و آخرت و مبارزه با هوای نفس به طور جدی به سلامتی جسم توجه داشت. در مواردی که یک شاگرد مجذوب معنویات می‌شد آقای علامه برای بازگرداندن تعادل حرف‌هایی خلاف آن چه قبلاً گفته بود می‌زد و مثلاً می‌گفت: آقا این مسخره‌بازی‌ها چیه؟! تناقض بین مرگ‌اندیشی و کار و زندگی همواره یک سوء تفاهم بزرگ برای مکاتب عرفانی و معنوی بوده است. راه‌حل آقای علامه این بود که با کار و تلاش زیادش نشان می‌داد که توجه به مرگ و آخرت اثر مثبت در زندگی دارد و آن استفاده از فرصت‌های دنیا است.

آقای علامه صبح تا شب کار می‌کرد و نسبت به دنیا و آخرت دید تجاری داشت. بعضی تعلیمات عرفانی و معنوی دید تجاری و حساب‌گری را مذمت می‌کنند. اما قرآن حسابگری و منفعت‌اندیشی انسان را به رسمیت می‌شناسد و بر پایه سود و زیان تجاری استدلال می‌کند. می‌فرماید از این دنیا استفاده کنید و به فکر تجارت پرسود باشید اما لازم است قیمت‌ها را درست بشناسید تا سرتان کلاه نرود. قدر چیزی را که در بازار عرضه می‌کنید بدانید. قیمت آن چه در عوض می‌گیرید را هم بدانید و فریب بسته پر زینتش را نخورید. بِئسمَا اشتَرَوا بِهِ أَنفُسَهُم (90 البقره) عده‌ای خودشان را به قیمت مناسب نفروختند. فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم (16 البقره) و تجارتشان سود نکرد. آقای علامه که علاقه خاصی به نهج البلاغه داشت مکرر می‌خواند  وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً (خطبه 32) چه تجارت بدی است که دنیا را قیمت خود بدانی. همچنین این بیت حافظ ورد زبانش بود که

بعد از این یک نفس از عمر به ملک دو جهان

نفروشم که به چشمم دو جهان مختصر است

شنیده‌ام که می‌گویند آقای علامه حوزه را رها کرد و به مدرسه‌داری مشغول شد. اما ایشان حوزه را رها نکرده بود و هم‌چنان به تربیت عالمان دینی از آن گونه که خودش می‌پسندید فکر می‌کرد. ایشان و همکارانش برای عده‌ای از روحانیون آن زمان کلاس‌های دانش‌افزایی ترتیب دادند. هم‌چنین روی عده‌ای از دانش‌آموزان در این جهت سرمایه‌گذاری علمی کردند. در این راستا در سال تحصیلی 1354-55 گروهی از شاگردان کلاس‌های اول نظری و بالاتر را که آمادگی داشتند انتخاب کردند تا در کنار تحصیلات دبیرستانی دروس حوزوی بخوانند و در آینده مجتهدانی از نوعی که ایشان در نظر داشت بشوند. من جوان‌ترین شخص گروه بودم. این گروه چند روز در هفته حدود یک ساعت زودتر از شروع کار مدرسه می‌آمدند تا درس تفسیر و عربی بخوانند. در طی تابستان‌ها و حتی ماه رمضان نیز دروس عربی و تفسیر و منطق ادامه داشت. اساتید خوبی برای تدریس و راهنمایی گروه گزینش شده بودند. من بخاطر دارم که به حضور آیت‌الله وحید خراسانی در منزلشان در قم رسیدیم و ایشان با خواندن این بیت شبستری:

مزاج عشق بس مشکل پسند است

قبول عشق بر طاق بلند است

ما را راهنمایی فرمودند. هم‌چنین آقا رضا اصفهانی برای ما درباره اقتصاد اسلامی سخن گفتند. ایشان در این باره کتاب نوشته بود و خودش مجسمه ساده‌زیستی و زهد بود. اساتیدی از جمله دکتر گلزادۀ‌غفوری، سید کاظم موسوی، سید فخرالدین شوشتری برای ما درس گفتند یا توصیه و راهنمایی کردند. من علاوه بر این‌ها درس‌های علامه جعفری را هم می‌رفتم. در جلسات دینی و معنوی دیگر هم شرکت می‌کردم. زمانی رسید که آقای علامه مرا به حضورش خواست و گفت: جلسات بیرون مدرسه را نرو. برداشت من این است که این به دلیل مخالفت با جلسات نبود بلکه نوعی ترجیح بود. در مدرسه شاگردانی بودند که در پیروی از توصیه‌های آقای علامه و دیگران در مسیر معنویت پیش می‌رفتند و اهل ریاضت و ذکر می‌شدند. آقای علامه هشدار می‌داد که دانش‌آموز نباید خسته و نحیف باشد. می‌خواست جلوی افراط و اتلاف را بگیرد. او به اعتدال اعتقاد داشت و واقعاً عقل سالم را در بدن سالم می‌دید.

عرض کردم کارهای مرحوم علامه و مدرسۀ علوی در بعضی موارد اثرات و محصولاتی داشت که مورد نظر و هدف ایشان نبود و چنین چیزی برای مؤسسات آموزشی امری عادی است. مثلاً اتفاق می‌افتاد که دانش‌آموز یا فارغ‌التحصیل مدرسه جذب گروه‌های چریکی یا سیاسی می‌شد. آقای علامه بعد از کمونیست شدن یا اعدام شدن تعدادی از شاگردانش مسیر خویش را تغییر نداد. البته مراقب بود مدرسه محل تبلیغ و جذب نیرو برای گروه‌های سیاسی نشود. پیوستن شاگردان و معلمان به گروه‌های سیاسی نتیجه اعتدال و روشنفکری یا آزادی از حصار علوی نبود. بعضی گروه‌ها درون خود نظام جزمی‌تر و دگماتیک‌تر از علوی داشتند. سهم علامه در عاقبت سیاسی شاگردان در این حد بود که می‌گفت خودتان را کنار بگذارید و برای مردم خدمت کنید و دغدغۀ مردم را داشته باشید. شاگردانی که با صداقت و سادگی و علاقه به خدمت تربیت یافته بودند و با جامعه پر‌تزویر و ریا آشنایی کافی نداشتند طعمه آماده‌ای برای گروه‌های مذهبی و سیاسی بودند.

 

اصول تربیت اجتماعی 

آقای علامه برای رشد شاگردان و ادامه راه‌شان قالب‌های تنگ تدارک ندیده بود. ضمن این که نسبت به افراط و اتلاف هشدار می‌داد اصرار یا مخالفتی نداشت که دانش‌آموختگان علوی به حوزه علمیه یا دانشگاه‌های داخل یا خارج کشور بروند یا مشغول کسب و کار شوند. او با حضور افراد در مجالس دینی دیگر یا محافل روشن‌فکری مخالفت اساسی نداشت. به این دلیل بود که پرورده‌های علوی ممکن بود به طور پراکنده‌ای جذب صیادان دیگر شوند. اما این برای علامه یک خسران نبود چون او کارش را انجام داده بود. عده‌ای از دانش‌آموختگان علوی جذب کارها و روش‌های علامه شدند و عدۀ بیشتری به مؤسسات و گروه‌های و انجمن‌ها و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی که بعضاً موافق نظرش نبود پیوستند.

من در دوران دانش‌آموزی و معلمی خود در مدارس علوی و نیکان به بزرگی کار تعلیم و تربیت و دشواری‌های آن پی بردم و با نقاط قوت و ضعف مدرسه آشنا شدم. یکی از نقاط ضعف تربیت اجتماعی بود که مدرسه برنامه‌ای برای آن نداشت و فرصت‌های بیرونی را هم محدود کرده بود. من از اول در علوی نبودم و تربیت اجتماعی اولیه را از جای دیگری گرفته بودم. در زمان آقای علامه تربیت اجتماعی جزو برنامه مدرسه نبود. البته خود او در روابط اجتماعی قهار بود. ولی بچه‌ها را اینطور پرورش نمی‌داد. می‌گویند بیم‌ناک بود. چون بعد از 28 مرداد 32 دیده بود سیاست پدر و مادر ندارد. لذا عطایش را به لقایش بخشید. لیکن این بدان معنا نیست که آقای علامه افراد را از یادگیری‌های سیاسی منع می‌کرد. دانش‌آموزان علوی از تربیت سیاسی و اجتماعی محروم و گریزان نبودند. اتفاقاً زمینه‌اش را داشتند ولی باید این علایق را در خارج از چارچوب مدرسه دنبال می‌کردند. شاهد این مدعاً آن است که سیاسی‌ترین دستگاه‌های کشور در دهه‌های اخیر توسط شاگردان علامه اداره شده است.

رشد اجتماعی یعنی شما بتوانی در تعامل با دیگران، گلیم خودت را از آب بیرون بکشی، با زبان و منطق مردم سخن بگویی، در مجالس و محافل عمومی نظر بدهی، یک سازمان را اداره کنی، در انتخابات نامزد شوی و از حقوق مردم و آرمان‌های خود دفاع کنی. سیاست، گفتمان و حیله‌های خودش را می‌خواهد. مدرسه علوی چنین آموزش‌هایی در برنامه خود نداشت و تشویق هم نمی‌کرد. اما ناگهان بخت و اقبال با دانش‌آموختگان علوی همراه شد و فرصتی تاریخی برای رفع این نقص به وجود آمد. در سال 1357 ایران تبدیل به مدرسه‌ای بزرگ با کلاس و آزمایشگاه و کارگاه شد برای نیروهای مذهبی و غیرمذهبی که سال‌ها در انتظار یک سیستم جدید اجتماعی بودند که فلسفه‌های سیاسی و نظریات حکومتی خود را تبلیغ و اجرا کنند. انقلاب اسلامی زمینه‌ای فراهم آورد تا تعداد زیادی از دانش‌آموختگان علوی و سایر مدارس اسلامی و حوزه‌های علمیه که تجربه اداره یک محله یا شرکت کوچک را نداشتند یک‌باره به ادارۀ یک شهر و سازمان بزرگ گماشته شوند. ملاک این انتصاب‌های سیاسی داشتن تحصیلات علمی و رویه مکتبی بود که در اعضای این مدارس و شبکه‌ها پیدا می‌شد. از این نظر مدارس دینی مثل علوی و انقلاب اسلامی مرهون یک‌دیگراند. یکی نیروی‌انسانی قابل اعتماد و بالقوه فراهم کرد و دیگری فرصت و امکانات یک کشور را برای یادگیری از طریق آزمون و خطا در اختیارشان گذاشت. بدین ترتیب ضعف‌های گذشته مدرسۀ علوی در تربیت اجتماعی شاگردان مرتفع شد. مدارس جدیدی توسط شاگردان علامه و روزبه تأسیس شد که تربیت اجتماعی را جزو برنامه قرار دادند ولی مدارسی که خود مرحوم علامه تأسیس کرده بود همچنان به تمرکز خود روی آموزش علمی و دینی ادامه دادند. 

ممکن است مدرسه‌ای که به تربیت اجتماعی نمی‌پردازد از خود دفاع کند و بگوید مدرسه جای درس خواندن است. بقیه شوؤن را خانواده و محله و دوستان و رسانه‌ها انجام می‌دهند. لیکن این استدلال وقتی پذیرفتنی است که مدرسه حداکثر نصف اوقات نوجوان را اشغال کرده باشد. اما وقتی مدرسه بیش از نصف روز شاگردان را با درس و مطالعه و جلسه و ورزش می‌گیرد و تعطیلات تابستان را هم تقریباً اشغال می‌کند باید در بعد رشد اجتماعی دانش‌آموز نیز مسئولیت بپذیرد چرا که شاگردان فرصت زیادی برای تعامل با محیط خارج و تمرین روابط اجتماعی نخواهند داشت. مثلاً در طرح کاد که قرار بود شاگردان مدرسه مشاغل و حرفه‌ها را بیاموزند در مقاطعی شاگردان یک مدرسه به یادگیری دروس عربی حوزوی گماشته شده بودند. در دو سالی که من معلم‌راهنما بودم از فرصت طرح کاد برای رشد اجتماعی استفاده کردم. دانش‌آموزان را که ساکن شمال تهران بودند در قالب گروه‌های دو یا سه نفری به تناوب برای گردش به محلات جنوبی و مرکزی شهر مثل خزانه و شاه عبدالعظیم و یا محل اجتماعات مردم مثل تئاتر شهر و استادیوم ورزشی می‌فرستادم. این تجربه مستقیم کمی ریسک داشت ولی نتایج مثبت آن را در کوتاه مدت و دراز مدت دریافتم.

پیروی از علامه

آقای علامه یک پدیده بود که قابل تکرار نیست. پدیده را باید با خودش شناخت. نمی‌توان آن را در قالب‌های موجود اندازه گرفت یا با مقیاس‌های رایج وزن کرد و عیارش را سنجید. او روحانی بود ولی از صنف "روحانی" نبود، معلم بود ولی شغلش معلمی نبود. در مورد چنین شخصیت‌هایی می‌توان گفتار و رفتار ایشان را یاد گرفت و برای نسل بعد تکرار نمود ولی ممکن است به صورت یک نمایش کمدی درآید. مثلاً اگر امروز مربی یا مدیر جانشین علامه صبح زود با همان ظاهر جدی و پرقدرت علامه در مدرسه حاضر شود بدون آن که در مبارزه با نفس خویش پیروز شده باشد جنبه نمایشی خواهد داشت. آقای علامه خورشید کوچکی بود که از سپهر ما غروب کرد. ما باید از منش و کارهای ایشان اصولی استخراج کنیم و بر مبنای آن چیزهای تازه ارائه کنیم.

یک پرسش معمول درباره شخیصت‌های مؤثر تاریخ این است که اگر او در زمان ما یا برهه دیگری از تاریخ بود چه می‌کرد. در گفت‌وگوهایی که ما در سال‌های اخیر برای بحث درباره مرحوم علامه داشته‌ایم این پرسش چند بار مطرح شده پاسخ‌های مختلفی به آن داده شده است. چنین فرضی را در مورد هر انسانی می‌توان مطرح کرد. اگر حضرت موسی چهارده قرن پیش در حجاز به رسالت می‌رسید چه می‌کرد؟ مثلا "ده فرمان" شامل چه دستوراتی می‌شد؟ در مورد پیامبراکرم و قرآن هم می‌توان سوال مشابه‌ای نمود. پاسخ این است که اگر قرآن در هر زمان دیگری نازل می‌شد دیگر قرآن نبود و چیز دیگری بود. این ویژگی یک پدیده تاریخی است. اگر مرحوم علامه مدرسۀ علوی را به جای سال 1332 امروز تأسیس می‌کرد چیزهای زیادی فرق می‌کرد. آن چه می‌توانست ثابت بماند و دوباره تکرار شود اصول بود. همان اصولی که در این گفت‌وگو به محوریت آن اشاره کردیم و به چند موردش را پرداختیم. تحولات دنیا در بیست سال اخیر پرشتاب و فراگیر بوده اثرات انقلابی بر تعلیم و تربیت داشته است. علامه‌ی قرن بیست‌و‌یکم لازم نیست کفش و جامه‌ی علامه قرن گذشته را بپوشد بلکه باید ویژگی‌هایی اساسی را که برای او ذکر کردیم یعنی نظم و هوش و دیانت و معنویت و برون‌گرایی و اجتماعی بودن را داشته باشد. علامه‌ی هر زمان باید آینده‌نگر بوده در تعامل با محیط تأثیر‌گذار باشد، محافظه‌کار نبوده اهل خطر کردن باشد. این صفات با گذشت زمان رنگ نباخته است. علامه امروز با چنین شخصیتی باید به میدان کار در محیطی برود که از حیث فن‌آوری اطلاعات معادل چند قرن گذشته تغییر کرده است، نسل جوانی را هدف انسان‌سازی و اخلاق قرار دهد که با شاگردان مدرسه شصت سال پیش تفاوت دارند، و با خانواده‌هایی هماهنگ شود که ستون‌هایش به استحکام گذشته نیست.     

پیشرفت فن‌آوری اطلاعات و ارتباطات از یک سو و روند جهانی شدن از سوی دیگر قواعد گذشته را به هم ریخته است. دیگر نمی‌توان با تکیه بر راهبرد محصور کردن ذهن و پرهیز دادن از رسانه‌ها به تربیت دینی و اخلاقی کودکان و نوجوانان پرداخت. چگونه می‌توان از شاگردان مدرسه توقع دقت و تمرکز روزانه و هفتگی داشت در شرایطی که در هر ثانیه انبوه اطلاعات مفید و غیر مفید در هوا پخش شده برای ورود به ذهن فرد رقابت می‌کنند. هم مکانی و هم زمانی معلم و شاگرد که دو پیش فرض اساسی مدارس بود دیگر جزو استانداردهای آموزش نیست. تعلیم و تربیت تا پیش از این روی زمین با ثبات انجام می‌شد اکنون در دریای متلاطم صورت می‌گیرد. بر زمین با ثبات مربی می‌توانست با اطلاع قبلی از نقشه و خطرات مسیر، یک راه کم خطر برای شاگردان تعیین کند تا در چاه نیفتند و اسیر درندگان نشوند. لیکن وقتی تربیت وارد رود شناور یا دریا می‌شود اطلاعات مربی محدود و موقتی است و از مسافت دور و زمان آینده مطمئن نیست. چه کسی ده سال پیش وضیعت امروز زندگی انسان‌ها خصوصاً در بعد ارتباطات و آموزش را پیش بینی می‌کرد. پیش‌بینی وضعیت پنج سال آینده به مراتب دشوارتر است. بیماری همه گیری که در زمستان گذشته جهان را درگیر خود ساخت و تقریبا بر همه ابعاد زندگی همه ملت‌ها اثر گذاشت نشان داد که افق پیش‌بینی حتی از یک سال هم کمتر شده است. می‌توان گفت که ویروس‌های روحی و اخلاقی هم اگر در یک گوشۀ دنیا پدیدار شود به سرعت به همه جا سرایت خواهد کرد بدون آن که ما احساس درد کنیم.

هدف من از شرکت در این مصاحبه آن بود که با نگاه توصیفی و تحلیلی به شخصیت و کارهای آقای علامه و نیم نگاهی به منابع دینی تعدادی از اصولی را که ممکن است راهنمای معلمان و مربیان در زمان حال و آینده باشد استخراج کنم. علاقه‌مندانی که می‌خواهند کار آقای علامه را ادامه دهند باید ابتدا اهداف و اصول مورد نظر ایشان را پیدا کنند و به فهم مشترک در مورد آن برسند. هدف دیروز و امروز و فردا انسان‌سازی بوده و هست. منظور انبوه‌سازی نیست بلکه از این که حتی یک انسان یک قدم پیش برود باید خشنود بود. نخستین انسان و شاگرد نیز خود مربی است. مربی باید در شناخت خود و کنترل انگیزه‌ها و رفتارش تمرین مستمر پیشه کند تا اعتماد به نفس او با ریشه قوی بطور طبیعی رشد نماید و نیاز به  اقتدار تلقینی و جذبه (کاریزما) نمایشی برای نفوذ در دیگران نداشته باشد. هرگاه در این شروع موفقیت نسبی یافت نوبت آن است که به ایده‌های خلاق و روش‌های مؤثر برای تربیت دیگران فکر کنند. مربی باید آگاه باشد که ماده اولیه، فرایند و محصول او ممکن است با مربیان دیگر فرق داشته باشد. عرصه تعلیم و تربیت همچون باغی هستند که اگر باغبانی مثل علامه داشته باشند چه بسا محصولات تازه از نوع دیگر به بار آورند. آن‌ها که علاقه‌مند به ادامه راه مرحوم علامه هستند باید با توجه به تحولات دنیای امروز به مدل‌های تربیتی دیگری غیر از مدرسه نیز فکر کنند. 

والسلام




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute