مصاحبه با جناب آقای رحیم کلاهدوز

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۵/۱۲

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با جناب آقای رحیم کلاهدوز

خلاصه مصاحبه آقای رحیم کلاهدوز، فارغ التحصیل دوره 9 علوی


بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای رحیم کلاهدوز فارغ التحصیل دوره 9 علوی (98/01/26) جلسۀ اول

ما در خانواده‌ای اصالتا اصفهانی به دنیا آمدیم ولی پدرهای ما در تهران زندگی می‌کردند. خانواده ما مذهبی و سنتی بودند، من فرزند آخر خانواده هستم. دبستان ۴، ۵ مدرسه از مدارس معمولی نزدیک منزل که بعضی دولتی و برخی ملی بود رفتم که تفاوت چشمگیری با هم نداشت. دبیرستان در مدرسه علوی ثبت‌نام کردم، سال 49 وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم و سال ۵۵ دوره فوق‌لیسانس ما در رشته الکترونیک تمام شد. سه سال آخر دانشگاه با دبستان و راهنمایی نیکان همکاری می‌کردم که تا انقلاب ادامه داشت. بعد از انقلاب با مدرسه توحید که در شهرک سازمانی نوبنیاد برای خانواده‌های نظامی ساخته شده بود مختصر همکاری داشتم. با گروهی از اساتید مدرسه نیکان رفتیم آنجا. بعد چند سال در امور تربیتی آموزش و پرورش تهران مشغول بودم. کاخ جوانان‌های سابق، کانون‌های پرورشی دانش‌آموزان شده بود که مسئولیتش چند سال با من بود که امکانات خیلی خوبی داشت.

بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی ما با آقای هندی که فارغ‌التحصیل دوره ۴ علوی بودند رفتیم نخست‌وزیری مسئولیت دفتر را به ما دو نفر دادند. از سال ۶۳ وارد بخش صنعت شدم و به عنوان معاون وزارت صنایع تا سال ۶۸ فعالیت کردم. سال ۶۸ با تصویب قانون مدارس غیرانتفاعی به فضای آموزشی برگشتم و تا الآن در مؤسسه فرهنگی روزبه انجام وظیفه می‌کنم. البته هنوز به فعالیت صنعتی و تولیدی علاقه دارم و بخشی از وقتم، مثلا هفته‌ای ۱۰ ساعت را هنوز در این راه می‌گذرانم. برخورد با محیط‌های متنوع و دنیادیدگی وسعت فکری و ذهنی در اداره محیط آموزشی برای من ایجاد کرد.

پدر من با آقای علامه آشنایی داشتند، برادرهای بزرگ‌ترم مدرسه البرز می‌رفتند، من هم علاقه داشتم به مدرسه البرز که اسم و رسمی داشت، بروم. وقتی پدرم به من گفت قرار شده مدرسه علوی بروم، شب تا صبح گریه کردم! و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم من در رفتن به مدرسه علوی کراهت داشتم بعدا دیدم اگر نمی‌رفتم، چقدر ضرر می‌کردم. به این جهت همیشه پدرم را دعا می‌کنم. در اولین برخورد با آقای علامه ایشان ورقه‌ای به من داد؛ عکس سگی بود و بچه‌ای که چوبی بلند کرده بود گفت: بنویس چی از این متوجه می‌شوی؟ چیزهایی نوشتم، آقای علامه آن را خواند، شروع کرد تعریف و تمجید کردن. این تعریف و تمجید آقای علامه فضای ذهنی مرا عوض کرد و علاقه عجیبی به مدرسه پیدا کردم. قبلا از مدرسه البرز خیلی تعریف می‌کردند، مدیر آن آقای دکتر مجتهدی آدم برجسته‌ای بود ولی مدرسه علوی برای من شناخته شده نبود، چون تازه تأسیس شده بود. شنیده بودیم باید موهای سرمان را کوتاه کنیم، این هم برای من حالت بازدارنده‌ای داشت. فکر می‌کنم تعریف و تمجید ایشان خیلی به نوشته من ربطی نداشت ولی این برخورد اولیه خیلی برای من زیبا و جذاب بود. دوره ما 4 کلاس هفتم ۳۰ نفره داشت، ولی وقتی به سال آخر رسیدیم یک کلاس دوازدهم ۵۰ نفره بودیم.

در محیط مدرسه علوی مستخدمین، کادر اجرایی و مربیان از لحاظ شخصیتی خیلی به هم نزدیک بودند و شخصیت اخلاقی‌مذهبی خوبی داشتند. حتی مستخدم‌ها در کنار ما با شخصیت‌های بارز خود، به اندازه یک معلم نقش داشتند. ما با این افراد زندگی می‌کردیم مثلا با آقا غلامرضا و مش‌‌ممد زارع ارتباط و حشر و نشر داشتیم. آدم‌های باشخصیتی بودند، فرزندانشان افراد برجسته‌ای شدند.

آقای علامه به اصالت خانواده خیلی ارزش می‌داد و به ظاهر خیلی کمتر می‌پرداخت. بعضی معلم‌ها ظاهر مذهبی نداشتند مثلا کروات می‌زدند و ریش خود را می‌تراشیدند ولی آدم‌های باشخصیت، سالم و درستی بودند. الآن در نسل بعدی مدارس ما این توجه کمتر شده که آدم‌های سالم و باتجربه و کارآمد را به کارگیرند. همین معلم‌های به ظاهر غیر مذهبی می‌آمدند بعد مرید آقای علامه و روزبه می‌شدند. مثلا آقای ملک‌عباسی ابتدا که آمده بود ریش خود را می‌زد، کروات داشت و مهندس کارخانه ونک بود و برای ما درس حرفه‌و‌فن می‌گفت ولی در اواخر برای بچه‌ها احکام می‌گفت و پیش‌نماز می‌شد. آقای علامه سلامت نفس افراد برایش خیلی مهم‌تر از ظواهر دینی بود. ایشان به من می‌گفت: تا به مغز دین نرسی، طراوتش را حس نمی‌کنی، بعد برای من مثال می‌زد که گردو چند تا پوست دارد که تلخ و بی‌مزه‌اند ولی وقتی به مغزش می‌رسی لذیذ است. ما معلمی داشتیم که در مدارس دخترانه سال ششم دبیرستان درس می‌داد؛ آقای علامه او را آوردند و طوری جذب علوی شد که تا آخر اینجا ماند و مدرسه دخترانه را رها کرد و با آقای علامه کاملا همراهی می‌کرد. آن موقع در مدارس دخترانه دخترها بی‌حجاب بودند و معلم‌های مذهبی آن‌جا نمی‌رفتند، الآن هم معلم‌های مقید فقط در مدارس مذهبی دخترانه که شاگردها محجب‌اند درس می‌دهند. آقای علامه این جسارت و هنر را داشت که در ارتباط با آدم‌ها بتواند تشخیص دهد که این فرد سلامت نفس دارد یا نه؟ ایشان یکی از بچه‌های ونک را به من معرفی کرد و گفت: روی این کار کنین خیلی خوبه. من این را شاید در کمتر کسی دیدم، حتی بعضی از فارغ‌التحصیل‌ها که در مدرسه دانش‌آموز خوبی به حساب نمی‌آمدند، آقای علامه این‌ها را به کار می‌گرفت و بعد از فارغ‌التحصیلی هم دست از سرشان بر نمی‌داشت.

آقای علامه در زمان‌بندی و تنظیم برنامه‌ها خیلی دقیق بود. روی میز ایشان در دفتر مدرسه فقط تقویم بود ولی همه کارهای ایشان زمان‌بندی و حساب داشت. این یک ویژگی و استعداد خدادادی است. من نمی‌خواستم به دلایلی فرزند خودم مهدی را در مدرسه نیکان ثبت‌نام کنم. آقای علامه زنگ زدند که من می‌خواهم اسم مهدی شما را در مدرسه نیکان بنویسم، گفتم: الآن هشتم مهر است و من بنا ندارم او را جابجا کنم، می‌خواهم بچه‌ام پیش آقای میرمهدی در مدرسه توحید باشد. هر چه اصرار کردند، گفتم: شرمنده‌ام نمی‌برم. گفتند: پس من اول اردیبهشت زنگ می‌زنم که او را برای سال بعد ببری آنجا. من به طور طبیعی یادم رفت. هفت ماه بعد اول اردیبهشت بعد از اذان صبح تلفن زنگ زد، برداشتم دیدم آقای علامه هستند، گفتند: زنگ زدم که مهدی را ببرم اسمش را بنویسم. برای من خیلی عجیب بود که ایشان با این همه اشتغال چقدر دقیق و حساس‌‌اند و برنامه‌هاشان تنظیم شده است.

من یاد ندارم که زمان آقای علامه یک بیرق سیاه در عزاداری‌ها در مدرسه زده باشند، فقط سخنرانی داشتیم. سال‌ها بعد در مراسم سالگرد وفات آقای علامه در دبیرستان که همزمان با ایام شهادت حضرت زهرا بود، وارد سالن اجتماعات مدرسه شدم. تمام درودیوار کاملا سیاه‌پوش شده بود، جاخوردم. دکتر مدرس‌زاده فارغ‌التحصیل دورۀ 8 صحبت می‌کرد ایشان هم اشاره کرد که آقای علامه برای ما یک‌بار مداحی در مدرسه نگذاشتند. خود من تا آنجا که می‌توانم در مدرسه روزبه این ظواهر را تعدیل می‌کنم. آقای علامه روی سلامت نفس بچه‌ها خیلی کار می‌کرد. چون می‌خواست به مغز دین برسد. خیلی وقت‌ها این ظواهر مانع می‌شوند. ایشان شواهدی می‌آوردند که سفارت انگلیس لباس سیاه سینه‌زنی می‌دوخت و به هیئت‌ها می‌داد. دشمن می‌خواهد ماسیاه بپوشیم و سینه بزنیم ولی حقیقت دین را نشنویم. این ظواهر نباید برای ما اصل بشود. ما هر سال یک ساعت در هفته با آقای علامه کلاس اخلاق داشتیم. آقای علامه این بحث‌ها را در کلاس برای ما به طور مشروح بیان می‌کردند که اگر شما به مغز دین برسید، همه چیز حل می‌شود و دیگر کم نمی‌آورید. نماز جماعت دبیرستان چه دوره اول، چه دوره دوم حداکثر یک ربع بود، بین دو نماز فقط دعای لا اله الا الله... وحده وحده ... را می‌خواندیم. طوری برنامه‌ریزی کرده بودند که همه در نماز جماعت شرکت می‌کردند، چون هر نماز ۵ دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید و آزاردهنده نبود. دعای انجز وعده و نصر عبده را ما ۳ سال می‌خواندیم و عوض نمی‌شد. ما در طول دبیرستان کلاس احکام نداشتیم. در ماه مبارک رمضان آقای روزبه ۱۰ دقیقه برای ما تفسیر قرآن می‌گفت. در نمازخانه هر کلاس جایش مشخص بود و هر صف مسئول داشت که اگر کسی تأخیر داشت یادداشت می‌کرد. خود نماز به جهت مدت زمان محدودش کسالت ایجاد نمی‌کرد.

آقای علامه هنری داشت که اول ارزش‌های منفی موجود در جامعه را در کوتاه‌ترین زمان تخریب می‌کرد. گاهی پیش ایشان می‌رفتیم، چیزی که برای ما خیلی ارزش داشت، ظرف یک دقیقه اساس و بنیانش را خراب می‌کرد و پوچی مظاهر فریبنده دنیایی جامعه را به تصویر می‌کشید، بعد مطالب اخلاقی خودش را بیان می‌کرد و ارزش‌های متعالی را جایگزین آن می‌ساخت مثلا مال دنیا و موقعیت اجتماعی را تخریب می‌کرد. مثل خود حضرت علی علیه‌السلام که در خطبه‌‌ای می‌فرماید: یا اشباه الرجال ولا رجال یعنی ای نامردها، آقای علامه هم می‌گفت: یا حضرت علی نمی‌فهمه یا تو خری! حضرت علی که می‌فهمه، پس ما خریم! شنونده هم حس نمی‌کرد به او فحش داده‌اند. اگر ما نتوانیم چیزی که در ذهن بچه هست بی‌ارزش کنیم، حرفی که می‌زنیم در ذهن او نمی‌نشیند.

آقای علامه شرایط جامعه و وضعیت بچه‌ها را می‌دانست و وارد بحث‌های اعتقادی اختلافی نمی‌شد. درس‌های ایشان صرفا مسائل اخلاقی بود. آقای علامه عزت نفس و روح بزرگی داشت که افراد طبیعتاً مقهور می‌شدند. البته ایشان احکام مورد ابتلا مثل احکام و شرایط بلوغ را می‌گفتند ولی به ما مربیان توصیه می‌کردند بچه‌ها را به رساله ارجاع ندهید و تنها احکامی که لازم دارند برایشان بگویید. چون بعضی مسائل رساله که برای بچه‌ها مورد ابتلا نیست مثل شک بین ۲ و ۵ در نماز. چون فضای خانواده‌ها مذهبی بود، بچه‌ها نماز و وضو را بلد بودند. در بحث بلوغ آقای علامه به طور ریز وارد می‌شد. ایشان به شخصی گفتند: تو مجتهد نیستی برای چی احکام میگی؟ احکام رو باید مجتهد بگه. آقای علامه اصرار داشت به احکام بیش از اندازه ورود پیدا نکنید. واجبات و محرمات لازم است ولی الآن به مستحبات و مکروهات زیاد می‌پردازیم. آقای علامه کسی را منع نمی‌کرد که روضه‌خوانی و پای منبر نرو ولی در مدرسه معتقد بود اگر بچه یک ساعت بنشیند روضه گوش کند زده می‌شود. افراط در این بحث‌ها زدگی می‌آورد. اگر نماز صبح بچه قضا نشود، مهم‌تر از این است که شب تاسوعا یا عاشورا تا صبح سینه بزند. آقای علامه به من می‌گفت: تشویق کن افراد مجلس آقای ضیاء آبادی بروند. آقای ضیاء آبادی هم همین حرف آقای علامه را روی منبر برای مردم می‌گفت که شما اگر نماز صبحتان قضا بشود این گریه و روضه و عزاداری‌ها فایده ندارد. به زن‌ها هم می‌گفت: به جای این کارها حجابتان را رعایت کنید. ما الآن در این قضایا افراط می‌کنیم، پیغمبر به حضرت علی فرمودند: وقتی مردم سراغ مستحبات می‌روند، تو به واجبات بپرداز. ما با جوان طرف هستیم؛ نباید در دین برای او کراهت ایجاد کنیم. آقای علامه یک صفحه به من دادند که امام صادق علیه‌السلام فرمودند: در روز قیامت به صاحب قرآن گفته می‌شود اقرأ و ارق، قرآن بخوان و بالا برو. شخصی حافظ قرآن است ولی آنجا نمی‌تواند بخواند چون هر چه عمل کرده می‌تواند بخواند و بالا برود. این بحث‌های ریشه‌ای را آقای علامه برای بچه‌ها می‌گفت که از ترس خدا گناه نکنند. ایشان بچه‌ها را حسابی از قیامت می‌ترساند و در مورد بقای روح به طور جدی کار می‌کرد، می‌گفت: قیامت امری واقعی است. اگر موسیقی گوش کنی، آن عالم در گوش تو سرب گداخته می‌ریزند. هی می‌گفت و می‌گفت تا ترس از عذاب در انسان زنده می‌شد و بچه‌ها خوددار می‌شدند. اگر این فضا و این اعتقاد ایجاد نشود، بچه نمی‌تواند خودش را از گناه حفظ کند. آقای علامه در کلاس اخلاقش این باور را به طور جدی ایجاد می‌کرد. می‌گفت: یک رقاصه خواننده یک شب ۲۰ میلیون تومان درمیاره! تو یک عمر کار کنی ۱۰ میلیون در نمی‌آری! آن موقع ۲۰ میلیون خیلی بود. ایشان راجع به تغذیه خیلی کار می‌کرد که آقا کم بخورید، درست بخورید. روایت من کانت همته ما یدخل بطنه، کانت قیمته ما یخرج منه را توضیح می‌داد و به مسخره می‌گفت: آدم پرخور آخر عمر می‌گوید: من ۱۰ متر چاه مستراح بیشتر از تو پر کردم! هنر آقای علامه این بود که بچه قبول کند آخرت حق است و بهشت و جهنم اتفاق می‌افتد. از آن طرف اگر کسی می‌خواست زیادی شیخ بازی دربیاورد، جلویش را می‌گرفت. ایشان رابطه مرید و مرادی را می‌کوبید. می‌گفت: دنبال خرق عادت نروید، یک مرتاض هندی با نگاه قطار را نگه می‌دارد، این ربطی به حقانیت دین و مرام او ندارد. بعضی به فضای صوفی‌گری و مرید و مرادی کشیده می‌شوند چون برایشان جذاب است، ایشان این‌ها را می‌کوبید. از آن طرف مسئله وسواس را حل می‌کرد، می‌گفت: آیا وضوی امامان ۲ ساعت طول می‌کشید؟! تو که بهتر از آن‌ها نیستی. ما ندیدیم آقای علامه در وضو و نماز طول بدهد، برخوردشان کاملا عادی بود.

آقای علامه برای پر کردن وقت بچه‌ها از ورزش و کاردستی استفاده می‌کرد و تابستان اردو می‌گذاشت تا انرژی بچه‌ها تخلیه بشود.

اگر معلمی نمی‌توانست ارتباط با بچه‌ها برقرار کند، آقای علامه عذرش را می‌خواست، مثلا معلمی را با زحمت آورده بود، کلاسش خیلی به هم ریخته بود و نمی‌توانست آن را اداره کند. آقای علامه تابستان به او گفت: شما حیف است در این مدرسه درس بدهی، باید بروی دانشگاه درس بدهی. اگر معلمی وسط سال می‌رفت، در بین بچه‌ها انعکاس پیدا نمی‌کرد خودش رفته یا مدرسه گفته برو.

مانورهای آقای علامه مختص خودش بود. ایشان با هر دانش‌آموزی یک گونه برخورد می‌کرد. نسبت به انحرافات اخلاقی بچه‌ها خیلی حساس بود و در این مسائل هیچ تردیدی نمی‌کرد، مثلا اگر لازم بود بچه‌ای مورددار را وسط سال اخراج می‌کرد

آقای علامه اصرار داشت بچه‌ها نباید در بحث‌های سیاسی وارد شوند. به اعتقاد من آدم‌ها کامل نیستند، در یک جاهایی ممکن است برجسته باشند و در یک جاهایی عادی باشند. نباید از آقای علامه تصویری بسازیم که دیگر قابل دسترسی نباشد. من تنبیه آقای علامه را دیده بودم. آقای علامه اُبهتی داشت که اگر چیزی از بچه‌ها می‌خواست، بچه‌ها خیلی راحت می‌پذیرفتند. من یقین دارم آقای علامه عصبانی نمی‌شد بلکه خودش را عصبانی نشان می‌داد. این هم هنر آقای علامه بود. ایشان کنترل خودش را در لحظه‌ای که عصبانی نشان می‌داد داشت، یعنی فیلم بازی می‌کرد تا قبح آن عمل را نشان دهد. این فرق دارد تا اینکه آدم نتواند جلو عصبانیتش را بگیرد. هیچ موقع ما ندیدیم ایشان تسلط خودش را از دست بدهد.

من به بچه‌های علوی هر جا برخورد می‌کنم، احساس راحتی می‌کنم، آدم می‌بیند به این‌ها نزدیک است و یک فرهنگ را در این‌ها کاملا لمس می‌کند حالا ممکن است حتی از جهت فکری این‌ها خیلی تفاوت کرده باشند ولی این هم‌گونی کاملا حس می‌شود و آدم اعتمادش جلب می‌شود. هویت بین بچه‌های علوی خیلی جدی هست، این هویت از مدرسه و مربیان مدرسه بود، ما با هم زندگی می‌کردیم، خانواده‌ها هم از جهت فرهنگی به هم نزدیک بودند، این خودش مؤانستی ایجاد می‌کند. این هویت بیشتر از آدم‌های برجسته‌ای مثل آقای روزبه و آقای علامه ناشی می‌شد. انسان اگر در نوجوانی با چنین آدم‌هایی مأنوس باشد، در زندگی‌اش اثرگذار است. سلامت شخصیت ایشان برای ما خیلی جذاب بود و این‌ها بالاتر از یک معلم معمولی بودند. الآن من آقای علامه و آقای روزبه را در زندگی جاری‌ام حاضر می‌بینم. چون در زندگی روزمره با تعلیمات و حرف‌های این‌ها و اصولی که برای ما ساختند برخورد داریم. این همان هویت است که شاید سهم اصلیش با همین دو بزرگوار باشد. آن موقع فکر می‌کردیم هرجا برویم امثال آقای روزبه و آقای علامه را می‌بینیم، الآن حس می‌کنم در زندگی کمتر با چنین افرادی برخورد داشتیم. حسنش این بود که ما در نوجوانی با این‌ها نشست و برخاست داشتیم، که این خیلی اثر دارد. یکی از فارغ‌التحصیل‌ها که مراتب علمی بالایی دارد می‌گفت. من هر موقع در مسائل علمی رشته خودم گیر می‌کردم، دو رکعت نماز به یاد آقای روزبه می‌خواندم مسئله‌ام حل می‌شد. آقای روزبه مسائل علمی را خودش لمس کرده بود بعد به ما می‌شناساند. وقتی به ما نجوم درس می‌داد،‌ آدم لذت می‌برد چون درس توحید بود می‌فهمیدیم خدایی هست با این عظمت.

یکی از دوستان می‌گفت: آقای روزبه پرورش‌یافته مکتب شیعۀ علوی است یعنی اگر یک نفر دین را از نظر علمی فهمیده باشد و آن را اجرا کند او آقای روزبه است. ما ایرادی به رفتار و سکناتش نمی‌توانستیم بگیریم، ایشان خیلی برجسته بود و هر چند درایت‌ها و سیاست‌های آقای علامه را نداشت ولی یک آدم متقی به معنی واقعی کلمه بود.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه مصاحبه آقای رحیم کلاهدوز، فارغ التحصیل دوره 9 علوی (98/8/19) جلسۀ دوم

تربیت بدون سرمایه‌گذاری میسر نیست. دولت چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب سرمایه‌گذاری لازم در بخش آموزش و پرورش را انجام نداده و آن چه آموزش و پرورش از منابع دولت انجام می‌دهد، عمدتا صرف بخش آموزش می‌شود. 10 سال بعد از انقلاب دولت به این فکر افتاد که سرمایه‌های مردم را درگیر کند. این فکر تبدیل به قانون تشکیل مدارس غیرانتفاعی شد. قبل از آن این امکان فراهم نبود که مدارس غیردولتی شکل بگیرد. مدارس ملی فعال قبل انقلاب همه به مدارس دولتی تبدیل شد و افرادی که در این زمینه کار می‌کردند، مدارس را تحویل آموزش و پرورش دادند به جز چند مدرسۀ خاص از قبیل مدرسۀ علوی و نیکان و دوشیزگان و احمدیه. این‌ها هم با محدودیت‌هایی رو به رو بودند. خوشبختانه قانون مدارس غیرانتفاعی که حالا به مدارس غیردولتی معروف شده تصویب شد. هدف مجلس از این قانون این بود که سرمایه‌های بخش خصوصی وارد بخش آموزش شود.  قبل از انقلاب حدود 5 درصد دانش‌آموزان در مدارس ملی مشغول تحصیل بودند، بعد انقلاب این عدد هنوز به 10 درصد نرسیده است و بقیۀ دانش‌آموزان را خود دولت باید تحت پوشش قرار بدهد. این مدارس غیردولتی دو گونه هستند، یک دسته صرفا به کار آموزش می‌پردازند و بار آموزشی‌شان قوی‌تر از مدارس دولتی است و تعداد کمی از این مدارس کار تربیت و آموزش را در کنار هم انجام می‌دهند. این نوع مدارس هیئت‌امنایی اداره می‌شوند یا به صورت غیرانتفاعی و خیریه ثبت شدند و پشتوانۀ آن‌ها کمک‌هایی است که برای کار تربیتی از افراد نیکوکار می‌گیرند و بیشتر ملاک کارشان تربیت دینی است. ما خیلی فاصله داریم با چیزی که باید برای رشد سیاسی اجتماعی و مذهبی جامعه هزینه کنیم. این مدارس باید سعی کنند هزینه‌هاشان را پایین بیاورند و نگذارند قشر خاصی فقط از این خدمت بهره‌مند شوند. این برداشت و تجزیه تحلیل اشتباهی است که این مدارس تفاوت طبقاتی در جامعه ایجاد می‌کنند و نظام آموزش و پرورش را به هم می‌ریزند. آموزش و پرورش در هیچ جای دنیا انتفاعی نیست، چنین مدارسی در دنیا به دلایل خاصی ایجاد شده و اهدافی را دنبال می‌کنند. اگر اهداف‌شان خوب باشد باید استقبال کرد و اگر اهداف‌شان درست نباشد، باید آن را اصلاح کرد. ولی مدارس غیردولتی نمی‌توانند کل آموزش و پرورش کشور را پوشش بدهند. تمام دنیا حتی کشورهای پیشرفته برای آموزش و پرورش عمومی، سوبسید می‌دهند. معمولا هزینۀ مدارس را به شهرداری‌ها می‌سپارند و آن‌ها از منابع شهری در آموزش و پرورش هزینۀ جدی می‌کنند. در کشورهای پیشرفته مدارس دولتی امکانات خیلی خوبی دارند. این دو گونه مدرسه را در همه جای دنیا می‌بینیم.

مدرسۀ علوی در شرایطی تأسیس شد که مدارس ملی سرشناسی در مملکت کار می‌کرد. مثل مدرسۀ اندیشه وابسته به واتیکان در ایتالیا، یا مدرسۀ ژاندارک وابسته به فرانسه. مدارس ملی معتبری هم بود که از جهت آموزشی امکانات و اساتید خوبی داشتند. در این بین مدارس اسلامی تأسیس شدند که مدرسۀ علوی در آن‌ها خاص بود. جامعۀ تعلیمات اسلامی پایه‌گذارانش آدم‌های مؤمن و مقیدی بودند ولی کار جدی تربیتی نمی‌کردند. تنها جلوی کارهای غیراسلامی را در مدرسه می‌گرفتند. مدرسۀ علوی با هدف تربیت انسان‌های متعهد شروع به فعالیت کرد و این شروع یک فصل جدیدی بود. می‌خواست یک مسلمان واقعی را تربیت کند و پرداختن به ظواهر دینی هدفش نبود. مدارس اسلامی دیگر می‌خواستند بچه‌ها سیگار نکشند، شراب نخورند، دختربازی نکنند، ولی حرفی برای تربیت نداشتند. مدرسۀ علوی روش جدیدی را باز کرد که من می‌خواهم مسلمانی تربیت کنم که در جامعه اثرگذار باشد. هرچند ظرفیت مدرسه محدود بود، ولی اگر دانش‌آموزی با استعداد بود ولی امکان مالی نداشت، می‌توانست بیاید در علوی درس بخواند و رشد کند. نخبه‌پروری در علوی موضوعیت نداشت. در دوران تحصیل ما خیلی از دانش‌آموزان علوی در یک پایۀ تحصیلی دو سال درجا می‌زدند.

مرحوم آقای علامه یکی از کارهای جدیش همین بود که با کمک خیّرین مدرسه را تجهیز کند. همه می‌دانستند که افرادی برای تهیۀ تجهیزات و ساختمان مدرسه و خرج تحصیل دانش‌آموزانی که نمی‌توانند شهریۀ خود را بپردازند، به مدرسه کمک می‌کنند. پرداخت شهریه بستگی به توانمندی و روحیۀ خانواده داشت که پذیرای کار تربیتی مدرسه بود. بعد از انقلاب مقداری این بحث تفاوت پیدا کرد ولی الآن هم مدارس مذهبی امکانات‌شان از محل شهریه‌ها تأمین نمی‌شود. این‌ها مجبوراند سرمایه‌هایی از بیرون جذب کنند. یک عده دوست دارند مسجد بسازند، یک عده هم دوست دارند مدرسه بسازند، این نوع افراد از این مدارس پشتیبانی می‌کنند. بخشی از هزینۀ این مدارس هم از سهم امام علیه‌السلام تأمین می‌شود. در اساسنامه‌های این مدارس ذکر شده که مالکیت آن‌ها مربوط به اشخاص نیست، بلکه متعلق به مؤسسۀ غیرانتفاعی است. شاید تصور غیرانتفاعی بودن برای عده‌ای که اعتقاد ندارند که سرمایه‌گذاری در تربیت انسان‌ها بدون هدف اقتصادی یک کار ارزشمندی است عجیب باشد. الآن بنیادهای مذهبی خارجی که با اهدافی خاص سازمان‌دهی‌شده‌اند، این کار را می‌کنند. مدرسۀ اندیشه، مدرسۀ ژاندارک، مدرسۀ ادونتیس در ایران فعالیت داشتند، بدون اینکه نگاه سودآوری اقتصادی داشته باشند. این نگاه سطحی است که کسی بخواهد هدف تأسیس این مدارس را چه در ایران و چه در دنیا یک هدف انتفاعی بداند. هر کسی با اهداف خودش این سرمایه‌گذاری را کرده است. الآن دولت به این سمت رفته که در همۀ زمینه‌ها سرمایه‌های غیر‌دولتی را جذب فعالیت‌های مورد نیاز جامعه کند. این تصمیم درستی بوده است چه اینکه بخش خصوصی یک مؤسسه صرفا آموزشی ایجاد کند، یا مدرسه‌ای با هدف تربیتی یا ترکیب این دو تأسیس کند.

شاید هدف مدرسۀ علوی در شروع فعالیتش این بوده که من می‌خواهم نگذارم جوان‌ها از بین بروند و فاسد شوند و می‌خواهم از آن‌ها افراد مذهبی بسازم، حالا اگر دانش‌آموز قوی‌تری داشتم چه بهتر؛ البته این‌ها را از خانواده‌های اصیل و پذیرای تربیت اسلامی انتخاب می‌کنم. وقتی شما یک مدرسۀ خاص تأسیس می‌کنید، عموم جامعه را پوشش نمی‌دهید. هدف مدرسۀ علوی تربیت دینی جوان‌ها بوده است. وقتی شما می‌خواهید زمینی را کشت کنید، نگاه می‌کنید زمنیش حاصل‌خیزتر باشد.

مدرسۀ البرز قبل انقلاب خصوصی بود و استعداد‌های بهتر را می‌گرفت؛ یک عده پول می‌دادند و یک عده هم نمی‌دادند. آقای مجتهدی این مدرسه را اداره می‌کرد. این‌طور نیست که ایشان می‌خواست انتفاع ببرد، کسی که نیّت سودجویی داشته باشد، نمی‌آید در آموزش و پرورش سرمایه‌گذاری کند، آموزش و پرورش جای سود‌آوری مادی نیست. اگر سیستم کنکور را کنار بگذاریم، آموزش و پرورش هیچ نقطۀ جذابیتی از جهت انتفاع ندارد. آقای عرب‌اُف گروه خوارزمی را راه انداخته بود، 15 مدرسۀ دخترانه و پسرانه در تهران داشت و همه را با استاندارد خوبی اداره می‌کرد و واقعا یک شخصیت فرهنگی بود.

در مدرسۀ علوی، ما در دورۀ خودمان هم بچه‌های ضعیف درسی داشتیم هم بچه‌های قوی. همۀ بچه‌ها از جهت علمی در سطح بالا نبودند ولی همه از خانواده‌های مذهبی بودند و پذیرش خوبی نسبت به روش‌های تربیتی مدرسه داشتند. اثر تربیت مدرسۀ علوی این بود که فارغ‌التحصیلان آن روی قشری از جامعه در محیطی که وارد شدند، اثرگذار بودند. الآن نخبه‌گرایی چه در مدرسۀ علوی، چه نیکان، ‌چه احسان، چه روزبه محقق نمی‌شود. ظرفیت مدارس ما به گونه‌ای نیست که چنین امکانی فراهم شود. قبل از انقلاب زمانی که فقط مدرسۀ علوی بود می‌توانست حق انتخاب داشته باشد ولی الآن نمی‌تواند چون رقبا زیاد شده‌اند.

آقای علامه در شرایط آن زمان گروه خاصی را تربیت کردند که آن‌ها بروند در جامعه بقیه را به صورت تصاعد هندسی تربیت کنند، ولی شرایط زمانی امروز این طور نیست. ما الآن قدرت انتخاب بالایی نداریم. اگر شما بخواهید خانواده‌های مذهبی را انتخاب کنید که علاقه‌مند به روش تربیت دینی باشند و امکانات مالی هم داشته باشند که بتوانند شهریۀ مدرسه را بدهند و از جهت سکونت نزدیک مدرسه هم باشند، دیگر حق انتخاب ندارید. ما به زودی به این نقطه می‌رسیم که مدارس ما متقاضی دانش‌آموز باشند. مدیریت این شرایط یک بحث جدی است. ما هدف‌های مذهبی و تربیتی داریم ولی بالاخره باید کارمان هم بگذرد. الآن ورودی مدارس ما نخبه و متفاوت از قشر عمومی جامعه نیستند و رتبه‌های برتر کنکور اثر کار خوب مدارس ماست و گزینش تأثیر جدی در آن ندارد. شما نمی‌توانید یک قشر ممتاز جامعه را در این مدارس بپذیرید. مدارس غیرانتفاعی از جهت آموزشی کار بهتری می‌کنند. درصد افرادی که به ما مراجعه می‌کنند، کسانی نیستند که ما علاقه به جذب‌شان داشته باشیم. ما عدالت اجتماعی به معنی کمونیستی را قبول نداریم. در اوائل انقلاب فضای کمونیستی حاکم بود. طبیعت انسان این است که به کسی که از او منتفع‌تر است اعتراض می‌کند. مساوات به معنی عدالت اجتماعی نیست، هرچند حداقل امکانات و مسائل رفاهی را باید برای عموم جامعه فراهم کرد ولی این به این معنی نیست که شما درآمدهای منابع‌تان را یکسان توزیع کنید، این تفکر کمونیستی است. نه این که ما نباید با اقشار ضعیف همدردی داشته باشیم. ما باید افرادی تربیت کنیم که به انسان‌های ضعیف بپردازند. وقتی دین ما به انفاق توصیه می‌کند یعنی در زندگی به فکر دیگران هم باشید. جلوی افراط و تفریط باید گرفته شود. در مدارس هم افراط و تفریط وجود دارد. امکانات زیادی در اختیار معلمان یا کارکنان گذاشتن غلط است چون بالاخره امکانات محدود است. آقای علامه در این موارد خیلی دقیق بود. بعضی‌ها فکر می‌کنند آقای علامه همین‌طور بی‌حساب هزینه می‌کرد. بله جایی اگر لازم می‌دانست با عزت نفس به کسی امکانی را می‌داد، نه به خاطر این که امکانات ریخته، این دو تا با هم متفاوت است.

اوایل انقلاب دو سه مدرسۀ خاص بودند که یکی از مسئولین آن‌ها می‌گفت: ما اصلا درست شدیم نخبه‌پروری کنیم. یکی از فارغ‌التحصیلان یکی از این مدارس به من گفت: در مدرسۀ ما بچه‌ها دو گروه‌اند، یک گروه بچه‌های مسئولین که امتیاز‌های ویژه دارند و کسی هم کاری به کارشان ندارد. نباید حس کنیم شاگردهای ما تافتۀ جدابافته‌ای از جامعه هستند. اگر روزی می‌خواستیم شاگرد بااستعدادتر بگیریم، برای این بود که حاصل کارمان بتواند خدمت بهتری کند، نه این که بقیه را حذف کنیم و به آن‌‌ها بها ندهیم. بدانیم هدف‌مان این است که آدم فهمیده‌تر و انسان‌تر تربیت بکنیم که بتواند خدمت بیشتری کند.

شاه‌بیت کار علوی دورانی که ما آن‌جا بودیم، همین زنده کردن ارزش‌های انسانی اسلامی بود، ارزش‌های انسانی هم جدا از دین نیست. آرزومان این بود که فقط به فکر خودمان نباشیم و به دیگران خدمت کنیم. تصاعد هندسی آقای علامه بر همین اساس بود که اگر هر کدام از شما در هر سال یک نفر را تربیت کند، آن‌ها هم هر کدام یک نفر را تربیت کنند، ظرف چند سال می‌شود 20 میلیون. آقای علامه ارزش‌هایی را برای ما زنده می‌کرد که به مغز دین برسیم و پوسته‌های آن را کنار بزنیم. ما الآن خیلی وقت‌ها گرفتار این اشتباه هستیم که وقتی یکی دو تا از پوست‌ها را کنار می‌زنیم فکر می‌کنیم کارمان تمام شده است. آقای علامه این باور را به ما القا می‌کرد که شما می‌توانید با شرایط غلط موجود در جامعه برخورد کنید یعنی اگر همه از یک طرف رفتند، شما می‌توانید با قدرت از طرف دیگر بروید و افتخار هم بکنید. این کار، خصوصا برای سن و سال نوجوانی و جوانی کار راحتی نیست. آقای علامه برای این روش، مصادیقی هم ارائه می‌کرد. اصولا شخصیت آقای روزبه، آقای غفوری، حتی بعضی مستخدمین مدرسه، نمونه‌هایی از این ارزش‌ها بودند. آقای علامه اگر خبردار می‌شدند شاگردی با ارزش‌های غلط جامعه مقابله کرده، خیلی او را بزرگ می‌کردند، مثلا من در کلاس هشتم یک شب در مهمانی عروسی که محرم و نامحرم قاطی شدند با گریه بلند شدم آمدم خانه؛ آقای علامه این را فهمیده بودند، سر کلاس بدون اسم بردن از من، این کار را آن‌قدر بزرگ جلوه دادند که این حرکت برای من یک پشتوانۀ جدی شد و یک قدرت مقابله ایجاد کرد که در موارد دیگر هم این کار را انجام بدهم. مثلا در دانشگاه در مقابل همه، من وظیفۀ شرعی‌ام را انجام دادم و همه به من گفتند امّل، ولی من اعتنا نکردم. این هنر معلم است. یکی از علت‌هایی که فارغ‌التحصیل‌های مدرسۀ علوی بعد از انقلاب مسئولیت‌های اجتماعی را پذیرا شدند همین نکته بود. این‌ها خدمات زیادی انجام دادند ولی تعدی به بیت‌المال نکردند. مسئولان انقلاب خیلی راحت به این‌ها اعتماد می‌کردند و مطمئن بودند که این‌ها رعایت حقوق مردم را می‌کنند، یعنی بحث حق‌الناسی که به طور خاص آقای علامه در بچه‌ها زنده می‌کرد، بعدها در زندگی اجتماعی بچه‌ها بروز پیدا کرد و برای جامعه مفید واقع شد.

به نظر من مدرسۀ علوی در عدم دخالت در سیاست افراط می‌کرد، جوان آن افراط را نمی‌پسندد. البته من خودم اعتقاد ندارم که فضای مدرسه را باید سیاسی کنیم. بالاخره یک تعارض جدی در این مسأله وجود داشت که در بعضی شاگردها به تفریط و مقابله منجر شد، هرچند بعدا این افراط و تفریط به تعادل رسید، یعنی فهمیده شد که با انقلاب همه چیز حل نمی‌شود و یک کار دراز مدت لازم است. از آن طرف هم کسی بگوید انقلاب بیخود بوده، منطق درستی ندارد.

اگر من مدرسۀ علوی نمی‌رفتم، مسیر زندگی‌ام این نبود و از جهت شخصیتی این حد فعلی را نداشتم. به هر صورت محیط مدرسه در ساختن ما اثرگذار بود. بچه‌ها در دوران تحصیل، بخش عمدۀ زندگی‌شان را هم در طول سال و هم در تابستان در مدرسه می‌گذرانند؛ طبیعتا محیط مدرسه در ساختن آن‌ها اثر می‌گذارد، حالا حد این تأثیر بستگی به خود افراد دارد. ما در اول انقلاب به خاطر وظیفه رفتیم در سمت‌های اجتماعی خدمت کردیم و این نتیجۀ آموزه‌های مدرسۀ علوی بود. البته فضای انقلاب هم فضای سازنده‌ای بود. آقای علامه شاید راضی به دخالت در سیاست نبود ولی بعد از انقلاب وقتی ما رفتیم فعالیت سیاسی کردیم، این را مخالفتی با آقای علامه حس نمی‌کردیم، ایشان با ما ارتباط و گفت و شنود داشت و کار به ما ارجاع می‌داد و هیچ مشکلی حس نمی‌کرد. هر چند ممکن بود بعضی موارد سلیقۀ ما با سلیقۀ ایشان نخواند. الآن سلیقۀ ما هم به تندی آن موقع نیست.

هنوز من به انقلاب علاقۀ جدی دارم ولی حس کردم در مشاغل دولتی اثر کار ماندگار نیست و مدیریت‌های دولتی به یک برنامۀ دراز مدت مقید نیستند. قبلا هم کار معلمی را دوست داشتم و از سال 54 تا 57 دبستان نیکان و بعد توحید درس می‌دادم. بعد که مشغول کارهای دولتی شدم، تدریسم کم‌تر شد. بعد دیدم اگر فعالیتم مستقل باشد، اثرگذاری و ماندگاری‌اش بهتر است. وقتی قانون مدارس غیرانتفاعی تصویب شد، مجوز مدرسۀ روزبه را گرفتیم. هیئت‌امنای مدرسۀ روزبه همه فارغ‌التحصیل‌های 10 دورۀ اول مدرسۀ علوی هستند. آقای علیرضا آلادپوش، آقای سید فخرالدین پیشوایی، آقای حسن کلاهدوز، آقای سعید تقدیسیان... . من گروهی را دعوت کردم با هم صحبت کردیم و اساسنامه نوشتیم و مدرسه را ثبت کردیم و مجوز گرفتیم. سال 67 دنبال جا می‌گشتیم و جایی را پیدا نکرده بودیم. یک روز رفتیم خانۀ آقای علامه، یک ساعتی نشستیم، وقتی برمی‌گشتیم، رسیدیم به زمین فعلی مدرسۀ روزبه؛ دیدیم زمین خوبی است. از همسایه‌ها پرس و جو کردیم، گفتند: اینجا کاربرد آموزشی دارد.

آقای علامه اوائل انقلاب یک دفعه در خانۀ خودشان از هر دوره از فارغ‌التحصیلان علوی یک نفر را دعوت کرده بودند، از دورۀ 9 هم من شرکت داشتم. در آن جلسه گفتند: هر کدام بروید یک مدرسه تأسیس کنید. آن موقع من تفکر سیاسی آقای علامه را قبول نداشتم و با آن در تعارض ذهنی بودم. 15 سال بعد از تأسیس روزبه، من یاد آن جلسه افتادم، گفتم خدا رحمت کند این شیخ را، آن موقع ما را دعوت کرد، ما دنبال این قضیه نرفتیم ولی آخر سر همان کار را کردیم. آقای علامه نگاه‌های عجیبی داشت و چیزهایی را می‌دید که برای من جالب بود. من این نگاه خاص را در کس دیگری ندیدم. یک نگاه متفاوت با بقیه داشت، من این را کامل حس کرده بودم. چیزهایی فرای ظاهر را دقت می‌کرد. من و آقای آلادپوش از بچه‌های درس‌خوان و مرتب نبودیم، ولی یک دفعه سراغ ماها را می‌گرفت، مثلا یک ساعت در مدرسه نیکان با من صحبت کرد که شما بیا اینجا هر امکانی هم بخواهی به تو می‌دهم، کاری کن انگلیسی بچه‌ها عالی شود.

ما فعالیت تربیتی مذهبی را مغایر با فعالیت اجتماعی نمی‌دیدیم. من با سلیقۀ خودم این افراد را جمع کردم چون آن‌ها را آدم‌های فهیمِ معتدل و منطقی می‌دیدم که می‌توانند پشتیبان مدرسه باشند. همه‌مان با همدیگر ارتباط داشتیم. ما با کسی که در محیط علوی تربیت شده احساس انس می‌کنیم. در مدرسه هم با این افراد مراوده داشتیم، چون چند سال با هم در مدرسه بودیم. آقای آلادپوش در جهاد سازندگی بودند و ما در امور تربیتی آموزش و پرورش و با هم ارتباط کاری داشتیم و همدیگر را قبول داشتیم. ما به این نتیجه رسیده بودیم که اثر تعلیم و تربیت در زندگی خود ما چقدر مهم بوده است و به عنوان یک فعالیت اجتماعی خیلی سازنده و پایدار به آن نگاه می‌کردیم. من وقتی به این دوستان پیشنهاد دادم همه استقبال کردند.

ما در مدرسۀ روزبه برای موقعیت اجتماعی اولیا مزیتی قائل نیستیم، آموزش و پرورش هم این را کاملا فهمیده است. شاید ما از این جهت بی‌آلایش‌ترین مدرسه باشیم. یک مورد از منطقه توصیه خیلی جدی برای ثبت نام دانش‌آموزی شد. پیغام دادم گفتم: شما اگر می‌توانید مدرسه را اداره کنید، بیایید اداره کنید، اگر ما اینجا باشیم، این مورد را قبول نمی‌کنیم. آن‌ها کوتاه آمدند چون ما را می‌شناختند و روحیات ما را می‌دانستند. ما می‌خواستیم یک محیط تربیتی آموزشی خیلی خوب داشته باشیم. من حس می‌کنم در سلامت محیط و بخش آموزش موفق بودیم ولی در بعد تربیت در حد وسع خود عمل کردیم. با نصیحت و حرف که کار جلو نمی رود، به قول آقای علامه:

خشک ابری که بود زآب تهی

ناید از وی صفت آب‌دهی

محیط ما خوب است، کادر و خانواده‌ها سلامت‌اند، آموزش‌مان خوب است، مزیت مدرسۀ ما ساختار و نظم آن است که برنامه‌اش را خوب می‌تواند اجرا کند، ولی در مسائل تربیتی از نقطه‌ای فراتر نمی‌تواند برود. ما باید نهایت تلاش‌مان را بکنیم که بچه‌ها سواد علمی‌شان بالا برود. در مدرسۀ علوی آقای علامه، آقای روزبه و آقای غفوری بودند، این‌ها منشأ اثر بودند، ما امثال این‌ها را الآن در مدرسه نداریم، ما کجا و این بزرگواران کجا؟ در مسائل پرورشی مدرسۀ ما از خیلی مدارس دیگر غنی‌تر است، مثلا ما برای بچه‌ها درس اخلاق گذاشتیم. به نسبت توان خودمان کار می‌کنیم ولی چقدر موفق بودیم خدا می‌داند. بعضی مدرسه‌ها به جهت سابقه‌شان نیرو‌های بهتری در اختیار دارند. فارغ‌التحصیل‌های خودمان که در مدرسه مشغول کار اند، بیشتر از نیرو‌هایی که از بیرون آمده‌اند به کار اهمیت می‌دهند.

من در مسائل اجتماعی بیشتر به اعتدال اعتقاد دارم. نگذاشتم در مسائل سیاسی اجتماعی فضای افراط و تفریط در مدرسه وارد شود. در دانشگاه بچه‌های ما از بچه‌های مشابه معتدل‌تر اند. باید در مدرسه به بچه‌ها تا حدودی آزادی داد، ممکن است یکی تندتر شود، یکی کندتر. این‌که بچه‌ها را از شرکت در مسائل اجتماعی باز بداریم، درست نیست. آدم باید بتواند با طیف‌های مختلف کار کند. اگر بگوییم این‌ها ضدانقلاب هستند، پس کی باقی می‌ماند؟ پس‌فردا شاید همین دانش‌آموز وقتی دانشگاه برود تغییر کند و از تو انقلابی‌تر بشود. اگر بچه‌ها را خیلی محدود کنیم و بگوییم اینطوری فکر کن یا اینطوری فکر نکن، درست نیست. البته ما در مدارس خود نسبت به جامعۀ بیرون محدودیت‌هایی اعمال می‌کنیم ولی باید یک نگاه منطقی داشته باشیم، مثلا ما نمی‌توانیم نسبت به کامپیوتر یا نسبت به رشته‌های علوم انسانی منفی نگاه کنیم. به مدارس ما ایراد جدی هست. آقای علامه و آقای روزبه از فضای بیرون آمدند و مدرسۀ علوی را درست کردند لذا دیدشان بازتر بود، ولی الآن گردانندگان مدارس ما افرادی هستند که غیر از مدرسه بیرون را ندیدند. ما در حق رشتۀ انسانی ظلم کردیم. من در این رابطه دو سه جلسه با مدارس دیگر برگزار کردم، یک عده گفتند: رشته‌های انسانی کفرآمیز است، از آن دکتر بی‌دین در می‌آید، گفتم: ممکن است از آن مطهری در بیاید. بعد جالب است که خودشان بعدها رشتۀ انسانی باز کردند که همۀ بچه‌ها در کنکور قبول شوند، هرچند یک کسی که در رشته‌های انسانی بتواند حرفی بزند باید بیاید مدرسۀ علوم انسانی را اداره کند. ما 20 مدرسه‌ایم، یک مؤسسۀ پژوهشی درست کنیم،‌ این همه خرج می‌کنیم، 5 درصدش را خرج نرم‌افزار کنیم، مدارس ما به آن پروژه بدهند تا برای مسائل تربیتی روز راهکار‌های نو بدهد. جای چنین نهادی در بین مدارس ما خالی است. هر مدرسه‌ای خودش کارهایی می‌کند، بعد هم وقتی کار جمعی پیشنهاد می‌شود، ایراد می‌گیریم. متأسفانه ما به این بلوغ نرسیده‌ایم که این نیاز فقط مربوط به مدرسۀ ما نیست و نیاز خیلی وسیع‌تری است. آقای علامه ذاتا آینده‌نگر و وسیع‌نگر بود. به من می‌گفت: بیا کاری کن که بچه‌ها زبان انگلیسی‌شان بهتر شود تا بتوانند انگلیسی حرف بزنند. یک روحانی مجتهد این حرف را بزند خیلی عجیب است. آن زمان من نیکان درس می‌دادم، یک ساعت و نیم در حیاط مدرسه با من صحبت کرد. این توصیه باعث شد من در روزبه روی زبان تأکید داشته باشم، در نتیجه انگلیسی فارغ‌التحصیل‌های مدرسۀ ما یک سر و گردن از جاهای دیگر بالاتر است. ما دید باز آقای علامه را نداریم. من نمی‌گویم ما محدود نباید باشیم ولی با همین محدودیت‌ها می‌توانیم فضاهای مناسبی را فراهم کنیم. باید سرمایه‌گذاری شود، سرمایه‌گذاری هم توسط یک مدرسه ممکن نیست.

آقای علامه یک روز زنگ زدند گفتند: پاشو بیا اینجا. رفتم، گفتند: من از جلوی مدرسۀ شما رد می‌شدم، بچه‌ها در حیاط بودند و هیچ‌کس بالای سرشان نبود، ناظم باید بالا سر بچه‌ها باشد. گفتم: چشم. یک بار یکی از فارغ‌التحصیل‌های نیکان را به کار گرفته بودیم، ایشان زنگ زدند و راجع به او به من گفتند که حواست به این نکته باشد. گاهی منزل ایشان می‌رفتیم، ایشان متنی را می‌گذاشتند جلوی ما بخوانیم و دربارۀ آن صحبت می‌کردند. پسر آقای خاتمی مدرسۀ ما بود؛ وقتی ایشان رئیس‌جمهور شد، آقای علامه به من زنگ زدند و مرا خواستند و گفتند: به همۀ نیروهات حالی کن، بگو آقاجان این پسر، یک دانش‌آموزه، پسر رئیس‌جمهور نیست. گفتم: چشم. اصلا نفهمیدم ایشان چه‌طور فهمیده بود که او در مدرسۀ ما درس می‌خواند.

همیشه عظمت روحی آقای علامه مرا می‌گرفت. ایشان هیچ موقع کاری نمی‌کرد که روحیۀ استقلال من خدشه‌دار شود. مثلا وقتی دبیرستان بودم، سه نفر کار خلافی کردیم، ایشان دو نفر را توبیخ کرد ولی اصلا به من هیچ نگفت و به روی من نیاورد! من همیشه حسرت می‌خورم که بتوانم بعضی مواقع کارهای ایشان را بکنم. یک دفعه بازی ایران و استرالیا بود، آقای علامه 4، 5 مدرسه را دعوت کرد، گفت: مواظب باشین بچه‌ها این بازی را تماشا نکنن و کلاس‌ها برگزار شود. همه گفتند: چشم، من گفتم: این حرف عملیاتی نیست. آن روز بقیۀ آن دوستان مدرسۀ خود را تعطیل کردند، ولی من یک تلویزیون گذاشتم بچه‌ها در سالن نشستند و فوتبال را تماشا کردند، بعد هم کلاس‌مان را برگزار کردیم. ایشان حرف مخالف را پس نمی‌زد، می‌گفت این حرفی که می‌زند، به آن اعتقاد دارد. ایشان با ما مقابله نکرد، بلکه رشدمان داد. من ممکن است الآن برای اینترنت راهکار نداشته باشم، ولی نمی‌توانم جلویش را ببندم. اگر سرمایه‌گذاری کنیم می‌توانیم راهکار هم برایش پیدا کنیم. قبل انقلاب شهر نو آزاد بود و آقای علامه می‌دانست کدام بچه‌ها آنجا می‌روند، ولی با آن‌ها کار می‌کرد. همۀ بچه‌ها امام‌زاده نیستند. من یک دفعه رفتم پیش آقای علامه و گفتم: آقا، من خسته شدم، فارغ‌التحصیل‌ها اینطوری‌اند، هزار تا گیر و گور دارند. گفت: این‌ها آدم می‌کشن؟ گفتم: نه، گفت: عرق می‌خورند؟ گفتم: نه، گفت‌: جنده‌بازی می‌کنند؟ گفتم: نه، گفت برو خدا رو شکر کن. منو محکم کرد فرستاد بیرون. از آن طرف جانماز آب کشیدن بچه‌ها نباید باورمان شود و نباید خودمان را محدود به چهاردیواری مدرسه کنیم.

ما با کانون زبان کلاس داریم، کانون زبان جای نسبتا معتبری است، ایده‌اش از آقای علامه بود که به من تأکید می‌کرد که بچه‌ها باید ارتباط بین‌المللی داشته باشند. از ارتباط با دنیا نمی‌شود فرار کرد.

آقای علامه گاهی می‌آمد دفتر مدرسۀ روزبه کنار ما می‌نشست، گاهی ایشان خودش حرف می‌زد و گاهی ما سؤال می‌کردیم. من به این کارهای آقای علامه حسرت می‌خورم.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute