بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ مصاحبۀ آقای امیرحسن حاجیترخانی فارغالتحصیل دورۀ 6 (1400/6/25)
من در سال 1328 در یک خانوادۀ مذهبی در محلۀ شاپور تهران متولد شدم. مرحوم پدر در فعالیتهای بازرگانی و پخش کالا اشتغال داشتند. پدربزرگم مرحوم حاجآقارضا مشهور به شاپوری از معتمدین بازار و مرجعیت بودند که در ساخت مسجد اعظم قم از طرف آیتالله بروجردی مباشرت داشتند و برای این کار در قم ساکن شدند. سال اول در دبستان جعفری جامعة تعلیمات اسلامی تحصیل کردم، بعد به دلیل نقلمکان به شمیران به مدرسۀ دولتی نیکیاعلا رفتم. کلاس سوم تا پنجم در مدرسۀ مهدیه از مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی تحصیل کردم. سال ششم دبستان هدف بودم و از اول دبیرستان سال 1340 در دبیرستان علوی مشغول به تحصیل شدم.
یادم میآید روزی را که به اتفاق پدر برای ثبتنام به دبیرستان علوی در کوچۀ مستجاب خیابان ایران رفتیم. از یک فضای سرپوشیده با یک حوض کوچک و یک راهرو که به حیاط مدرسه میرسید عبور کردیم. در سمت چپ راهرو دو پله بالاتر، وارد دفتر شده و با چهرۀ نورانی آقای علامه مواجه شدیم. پدر که سابقۀ آشنایی پدرشان، حاجآقارضا را با آقای علامه در تشکیلات آقای بروجردی میدانستند، به آقای علامه گفتند: این پسرم را آوردم که از او حاجآقارضای قرن بیستم تربیت کنید. در انتخاب دبیرستان علوی بُعد تربیتی برای پدرم بیشتر اهمیت داشت، شاید پدربزرگ هم در این تصمیم و انتخاب بیتأثیر نبوده باشند. با اینکه پدرم به اتفاق جمعی از همفکرانشان در تأسیس مدرسۀ کمال نارمک نقش داشتند، باز علوی را ترجیح داده بودند.
ما سال اول در ساختمان کوچۀ مستجاب مستقر بودیم که یک ساختمان قدیمی بود بعد از ورودی سرپوشیده راهرو حیاط مدرسه قرار داشت. سمت راست راهرو از چند پله میآمدیم بالا به ایوان میرسیدیم که در آن دو کلاس قرار داشت و هر دو کلاس برای پایة اول بود. پایههای بالاتر یک کلاس داشتند که سمت شرق و غرب حیاط واقع شده بود. زیر ایوان و کلاسهای ما محل نمازخانه بود. سمت غرب زیر کلاسها کارگاه فنی قرار داشت.
در کلاس ما تابلویی بالای تخته نصب شده بود که این شعردر آن نوشته بود:
اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی
برای سال دوم به ساختمان خیابان فخرآباد منتقل شدیم که هنوز کامل نشده بود. ساختمانی بود نوساز، با کلاسهای متعدد و تختههای سبز به جای تخته سیاه، سالن اجتماعات، آزمایشگاههای مجهز، ناهارخوری و حیاط بزرگ و زمینهای ورزشی و ...
اعتقاد دارم آنچه علوی را علوی کرد، یک تلاش صادقانه، پاک و خدایی بود، که به همت آقای علامه و همراهی آقای روزبه شکل گرفته بود نه ساختمان مدرنی که بعداً به اقتضای توسعۀ مدرسه در اول خیابان فخرآباد ساخته شد. معلمها و دبیرانی که آقای علامه و روزبه با دقت و وسواس انتخاب میکردند در موفقیت دبیرستان علوی و هدف آن که تربیت بچه مسلمان بود نقش داشتند. تربیت انسانهایی با معنویت و اخلاق که بتوانند با کسب دانش روز خدمتگزار جامعه باشند. میخواهم نام و یادی از آنها داشته باشم و حق این است که از آقای علامه شروع کنم.
نقش آقای علامه در کنترل مدرسه، کلاسها، دانشآموزان، بارز بود. آقای علامه در عین قاطعیت با بچهها مهربان بود. ایشان به همۀ ابعاد مختلف حتی مسایل جزئی توجه داشت.
من در مدرسۀ مهدیه که وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی بود و مدیر روحانی داشت، شاهد تنبیه بدنی دانشآموزان بودم ولی در علوی تنبیه بدنی اصلاً مطرح نبود. در مدرسة علوی همه مورد احترام بودند، چه معلم و ناظم و چه خدمه و دانشآموزان. رفتار محترمانه با دانشآموزان که نسبت به بقیه سن کمتری داشتند، به آنها شخصیت میداد و موجب تقویت عزت نفس آنها میشد.
زمانی که پسر دومم دبستان نیکان بود، یک بار معلم رفتار نامناسبی با او داشت و او را مورد تمسخر و اهانت قرار داده بود. نمیدانم آقای علامه چگونه و از کجا مطلع شدند و با فاصلۀ چند ساعت با منزل ما تماس گرفتند. من برای خدمت پزشکی به شهرستان رفته بودم و تهران نبودم، اما خانمم تعریف میکرد که آقای علامه مرتب تماس میگرفتند و مشکل فرزند ما را دنبال میکردند و این تسلط ایشان را در امور مدارس علوی و نیکان نشان میدهد و اینکه عزت نفس دانشآموزان آسیب نبیند.
آقای علامه یک انسان پرتلاش بودند که من مثل ایشان ندیدهام. از حرکاتشان یک بمب انرژی احساس میکردید. ایشان علاوه بر صفا و صداقت و اخلاق، در کار جدیت و پیگیری داشتند؛ مثلاً صبح تلفن میزدند و کاری را از شما میخواستند، قبل از ظهر دوباره تماس میگرفتند که چه کردی؟ عصر دوباره میپرسیدند: نتیجه چه شد؟!
مدرسۀ علوی در خیابان فخرآباد کنار یک مدرسۀ دخترانه بود. شروع کار مدرسۀ علوی هفت و ربع و قبل از شروع کار مدرسۀ دخترانه بود. ساعت اول صبح کار گروهی داشتیم که الگوبرداری از حوزههای علمیه بود. چینش این گروهها طوری بود که بچههای ضعیف و قوی کنار هم باشند تا به هم کمک بکنند.
یکی دیگر از ویژگیهای علوی این بود که آقای علامه و آقای روزبه تأکید داشتند معلمین قبل از دانشآموزان سرکلاس حاضر شوند. این امر بچهها را وادار میکرد به اینکه بهموقع سر کلاس حاضر باشند. آنها معتقد بودند وقت دانشآموزان حقالناس است که باید رعایت شود. آقای علامه هم خیلی در مورد حقالناس تذکر میدادند. به این جهت یک آموزه که در ذهن همۀ ما شاگردان باقی مانده است، همین مسألۀ حقالناس است.
از ویژگیهای کلاس اخلاق آقای علامه این بود که هیچ کس حواسش پرت نمیشد، چون ایشان به همۀ بچهها توجه داشتند و تذکر میدادند که فلانی حواسش اینجا نیست! این را در هیچ معلم دیگری سراغ نداشتیم. در کلاس آقای علامه هم خنده و شوخی بود، هم بیان خاطرات و هم آموزش مسائل اخلاقی همراه با جذابیت کافی. ایشان در کلاس از بچهها سؤال میکردند. استفاده از کلام حضرت علیعلیهالسلام از ویژگیهای درس ایشان بود. یکی از آموزههای بهیادماندنی ایشان در ذهن من که خیلی در زندگیام به کار آمده، کلام مولا دربارۀ هَمَجٌ رَعاع است که انسان نباید با هر بادی تغییر جهت بدهد. جملۀ دیگر لا تَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلَّةِ أهلِه است که خیلی جاها در زندگی به من کمک کرده که اگر مسیری را تشخیص میدهم حق است ولو اینکه تنها باشم، آن را دنبال بکنم. ایشان ما را با نهجالبلاغه و کلام حضرت امیر آشنا کردند.
در درس اخلاق آقای علامه موضوعاتی تکرار و تأکید میشد که در نتیجه در ذهن ما ماندگار شده است. ایشان در موضوع کمک به دیگران تأکید داشتند و این حدیث را میخواندند که مَن سَمِعَ رَجُلاً یُنادی یا لَلمُسلِمینَ فَلَم یُجِبهُ فَلَیسَ بِمُسلِم من رشتۀ پزشکی رفتم به امید اینکه بعدها خدماتی در این مسیر داشته باشم. سعی میکردم در ارتباط با بیمار، بیشترین خدمترسانی و مراقبت را که میتوانم انجام دهم داشته باشم.
ما 19 نفر اولین دورة رشتة طبیعی در دبیرستان علوی بودیم. آقای حسین کرباسچیان فرزند آقای علامه و آقای محمد فرخیار فرزند آقای فرخیار معلم ریاضی از همکلاسیهای ما بودند.
آقای علیرضایی ناظم و مسئول ورزش صبحگاهی بود و رفتار صمیمانه با بچهها داشت و آنها را به اسم کوچک صدا میکرد.
از معلمان دکتر سید حسین فخر و آقای جوادی زیستشناسی و دکتر خسروی طبیعی درس میدادند. ایشان تصاویر مربوط به درس را از حافظه با زیبایی تمام روی تخته ترسیم میکردند که ما دلمان نمیخواست آن را پاک کنیم. یادم هست تصویر دستگاه شنوایی چند روز روی تخته باقی بود و من از آن عکس گرفتم که آن را دارم. آقای قریب و آقای شایسته ادبیات، آقای محدث و آقای حاجسیدجوادی شیمی، آقای رحیمی جبر، آقای فرخیار ریاضیات، آقای دانش و آقای مصطفوی زبان و آقای گلزادهغفوری دینی، قرآن و عربی درس میدادند. آقای غفوری مسائل اجتماعی را در این درسها برای ما مطرح میکردند.
شخصیت و منش آقای گلزاده غفوری در ما خیلی تأثیرگذار بود. ایشان در ساعت امتحان سؤالات را میدادند و از کلاس بیرون میرفتند. این اعتماد به بچهها، ویژگی منحصربهفرد ایشان بود. ایشان در نگهداری کاغذ و مصرف آن تذکر میدادند. الان اگر کاغذی به دستم برسد یا روی زمین افتاده باشد که یک طرفش قابل استفاده باشد، آن را برمیدارم و استفاده میکنم. ایشان در مبحث انفال کتابی تألیف کرده بودند، میگفتند: جنگلها جزو انفال و اموال عمومی است که درختهای آن تبدیل به کاغذ میشود، پس باید در مصرف آن صرفهجویی کرد. این توصیه را آقای علامه هم داشتند. پدرم هم اگر برای کسی میخواستند نامهای ارسال کنند، روی پاکت را با مداد مینوشتند تا قابل استفادۀ مجدد باشد و رونوشت نامه را با استفاده از کاربن روی کاغذهای باطلة یکرو سفید تهیه میکردند.
ما از کلاس هشتم با آقای روزبه درس فیزیک داشتیم. صلابت، آرامش و سادگی ایشان چشمگیر بود. حتی امضای ایشان نشاندهندۀ سادگی و بیآلایشی ایشان بود. نظم و انضباط و تسلط علمی ایشان به همۀ درسها زبانزد بود. نمازهای جماعتی که به امامت ایشان برگزار میشد و برنامۀ تفسیر قرآن ایشان در خاطر ما مانده است. ایشان در تفسیر واژۀ صمد میگفتند صمد یعنی تو پُر، موجودات مادی کوچکترین عنصرشان اتم است که بین هستۀ اتم و الکترونها، فاصله وجود دارد و خالی است. خدا صمد است یعنی مادی نیست. ایشان موقعیتی داشتند که بتوانند در دانشگاه تدریس کنند و عضو هیأت علمی دانشگاه بشوند، ولی فعالیت در دبیرستان علوی را ترجیح داده بودند.
ما در مدرسۀ علوی اخلاق را دیدیم نه اینکه بشنویم. رفتار و منش آقای علامه، آقای روزبه، آقای غفوری، دکتر خسروی و آقای ملکعباسی برای ما درس عملی اخلاق بود و دوران ما فرصت کاملاً ویژهای بود. انشاءالله توانسته باشیم از آن فرصتی که خدا برایمان فراهم کرد، بهرۀ لازم را برده باشیم.
در 15 خرداد 42 نزدیک بهارستان تظاهرات و تیراندازی شد. از مدرسه با اولیای ما تماس گرفتند که بیایید بچهها را ببرید. ما در مدرسه ماندیم؛ پدرم وسیلهای فرستادند که من و چند نفر از بچهها را به خانۀ ما آورد و ما چند روز با هم بودیم و مدرسه تعطیل بود. آقای علامه ما را از این که بازیچۀ بازیهای سیاسی قرار بگیریم برحذر میداشتند.
دربارة انجمن حجتیه که بعضی علوی را بازوی تربیتی آن معرفی میکنند، باید گفت هیچ ارتباط تشکیلاتی بین انجمن حجتیه و مدرسه وجود نداشت. یادم نمیآید آقای علامه هیچ وقت نامی از انجمن برده یا ما را به سمت انجمن سوق داده باشند اما مشترکاتی بین این دو وجود داشت: هر دو تقویت مبانی اعتقادی و پرهیز از فعالیت سیاسی را در دستور کار خود داشتند تا در مسیر نیل به اهداف دچار آسیب نشوند. در انجمن یک بخش بحثهای اعتقادی بود و یک بخش مقابله با فعالیتهای بهائیت. من یک دوره در این کلاسها شرکت کردم.
دیدگاه دیگری هم وجود دارد که در تقابل با نظر بالاست مبنی بر این که بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق از دانشآموختگان علوی بودهاند.
در فضای آن زمان دانشگاهها دین و مذهب مطرح نبود و بچههای نمازخوان انگشتشمار بودند. ما در دانشکدۀ پزشکی دانشگاه ملی، زیر پله زیلویی انداخته و نمازخانهای درست کرده بودیم. در دانشکدۀ معماری فارغالتحصیلهای علوی پایهگذار انجمن اسلامی دانشجویان بودند و در مناسبتها و اعیاد و در مراسمی که در دانشگاه برگزار میکردند، اهل قلم و سخن از خود دانشجویان یا اشخاصی مثل دکتر شریعتی سخنرانی کرده به پرسشهای دانشجویان پاسخ میدادند و من با آن فارغالتحصیلها در ارتباط بودم.
پدر من با مهندس بازرگان آشنا بود. شرکت انتشار آثار مهندس بازرگان را چاپ میکرد و اینها به خانۀ ما میرسید. سخنرانیهای مهندس بازرگان در انجمن اسلامی مهندسان یا دانشکدۀ فنی با عناوین جذابی چاپ میشد، مثلاً کتاب ذرۀ بیانتها که عنوانش برای غیرمذهبیها هم جذاب بود. در آن زمان فعالیتهای ضددینی توسط حکومت، تشویق و ترغیب میشد ولی فعالیتهای گروههای کمونیستی و سازمان مجاهدین خلق در دانشگاهها جذابیت داشت. من به اقتضای سن و شور جوانی و به دلیل سابقۀ خانوادگی، مدرسه و تربیت دینی به فعالیت سیاسی دینی گرایش داشتم مثلاً با اصغر منتظرحقیقی که فارغالتحصیل دورۀ پنجم علوی بود و در فعالیتهای مسلحانه در درگیری با ساواک شهید شد، ارتباط داشتم و تا مدتها تحتتأثیر شهادت او بودم، اما خودم فعالیتهای تند سیاسی نداشتم.
عمو و پدرم در ساخت مسجد قبا نقش داشتند و استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی در آنجا برنامههای سخنرانی داشتند که شرکت میکردم. پدرم در تأسیس حسینیۀ ارشاد مشارکت داشته و با آقای مطهری که از مسئولان برنامههای فرهنگی آنجا بودند، ارتباط داشتند. من در سخنرانیهای انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسین شرکت میکردم و در جلسات مسجدالجواد که امثال آقای مطهری سخنرانی میکردند میرفتم. خلاصه در دوران تحصیل دانشگاه، گرایش من به دین در نتیجۀ تأثیری بود که از این افراد میگرفتم.
من با آقای دکتر فیاضبخش و آقای دکتر لواسانی از انجمن اسلامی پزشکان آشنا بودم. اینها مسئول گروه پزشکی راهپیماییهای انقلاب بودند که تشکیلات سازماندهی شدهای داشتند و مکانهایی را آماده کرده بودند تا افراد مصدوم به بیمارستان نروند. وانت اِستیشن پیکانی بود که ما در آن مستقر بودیم و همراه جمعیت حرکت میکردیم تا اگر در راهپیماییها اتفاقی افتاد، در دسترس باشیم.
سال68 بحرانی برای مدارس به وجود آمده بود و این نگرانی وجود داشت که سرنوشت علوی چه میشود؟ آقای علامه مرا خواستند و به من گفتند: برو برای مجوز مدرسه درخواست بده که اگر مدارس مشکلی پیدا بکند، بلافاصله از آن مجوز استفاده شود و مدرسه بتواند ادامۀ مسیر بدهد، من هم امتثال امر کردم و مجوز تأسیس مدرسه گرفتم. این دوراندیشی آقای علامه را نشان میداد. ایشان هم به من گفتند و هم به دکتر نژادحسینیان که او هم مجوز گرفت. البته تا سال 70 استفادهای از آن نکردیم.
بعضی فارغالتحصیلهای علوی با سرمایهگزاری بقیة دوستان فعالیتهای اقتصادی داشتند. در بین خودمان پیشنهاد کردیم که بخشی از منافع کار اقتصادی خود را به مدرسۀ علوی و نیکان اختصاص دهیم. خدمت آقای علامه رسیدیم که این خبر را به ایشان بدهیم، ایشان قانع به اینها نبودند و گفتند: شما تواناییتان خیلی بیشتر از اینها است، چرا نمیآیید یک مدرسه تأسیس بکنید؟ من یاد آن مجوز افتادم و گفتم: شما دستور دادید، من مجوز تأسیس مدرسه گرفتهام. دوستان به پدر بنده برای انجام این کار مراجعه کردند. 6 قطعه زمین در سعادتآباد برای این کار درنظر گرفته شد. دغدغۀ پدر تا آخرین روزهای زندگی سه موضوع بود: یکی مسجد امام حسن عسکریعلیهالسلام در قم که از طرف آیتالله گلپایگانی و بعد آیتالله صافی مسئولیتش به ایشان داده شده بود، یکی مدرسۀ علمیهای در مشهد که به عنوان وصی مسئولیت احداث آن را داشتند و یکی هم همین مدرسۀ سعادتآباد. البته این کار تا الآن به نتیجة نهایی نرسیده ولی امیدوارم برسد.
پدرم عضو هیأتمدیرۀ علوی بودند ولی من تا این اواخر نمیدانستم و آن را از ایشان نشنیده بودم.
نتیجۀ اخلاص، صمیمیت، تلاش و جدیت آقای علامه، تربیت این همه فارغالتحصیل شایسته است. البته شرایط اجتماع، خیلی از آنها را تغییر داد، ولی این را نمیشود بهحساب مدرسه و آقای علامه گذاشت. ایشان آدمسازی را هدف خودشان قرار داده بودند و در این زمینه موفق بودند و نشان دادند برای اصلاح جامعه، شروع کار از آدمسازی و تربیت افراد نتیجۀ مطلوبتری میتواند داشته باشد.
خدا همۀ معلمینی را که در زندگی ما نقشآفرین بودند رحمت کند و توفیق بدهد تا آثار تربیتی آنها در ما ماندگار بماند. رَبَّنا لا تَكِلنا إلی أنفُسِنا طَرفَۀَ عَينٍ اَبَداً، أللّهُمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیراً.