تیزر گفتوگو با جناب آقای اسدالله بادامچیان
زندگی و زمانه علامه کرباسچیان | قسمت اول | اسدالله بادامچیان
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ مصاحبۀ آقای اسدالله بادامچیان دربارۀ آقای علامه (3/9/98 و 17/9/98)
مؤسسۀ فرهنگی علوی، مجموعهای قوی و پرکار در صحنۀ فرهنگ و آموزش و پرورش در تاریخ مدارس ایران است. مدرسهای مذهبی که از جهت آموزش توانمند است. ضمن آن که روش و نگرش مؤسسین آن، مرحوم آقای علامه کرباسچیان و مدیران اصلی برآن حاکم بوده و پس از در گذشت مرحوم آقای کرباسچیان، برحسب شرایط زمان حرکت کرده و در گذشته متوقف نمانده است.
خدمات فرهنگی این مؤسسه ارزشمند است و در سالهای اخیر پس از سقوط صدام در عراق، تنها مؤسسهای است که در کربلا مدرسه تأسیس کرده و خدمت میکند.
مدرسۀ علوی در برههای خاص در ایران متولد شد که رژیم طاغوت با اسلام و فرهنگ اسلامی و مؤسسات آموزشی و تبلیغی اسلامی ضدیت داشت و با هر نوع کار فرهنگی اسلامی مخالف بود.
رضا شاه که با طرحی استعماری و ضد اسلام، در ایران به حکومت گمارده شد و فراماسونری غربی او را اداره میکرد، مدارس اسلامی را تعطیل کرد و مدارسی با شیوه و محتوای فرهنگ غربی را تأسیس نمود و کوشید با اختلاط دختر و پسر در محیطهای آموزشی، فرهنگ اسلام را از بین برده و فرهنگ غربی را در ایران مسلط سازد.
پس از شهریور 1320 روی کار آمدن محمدرضا شاه، با همت مراجع و علمای دلسوزی چون مرحوم حاج شیخ عباسعلی اسلامی و حاج شیخ رضا سراج، مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی تأسیس شد.
رژیم پهلوی پس از 28 مرداد 1332 به آمریکا و انگلیس وابستهتر شد و تقابل با مدارس و آموزههای اسلامی را دوباره به طور جدی دنبال کرد. آمریکاییها در ایران فعالیتهای خود را گسترش دادند و مؤسسات آموزشی از ابتدایی تا دبیرستان و دانشگاهی همچون دانشگاه پهلوی شیراز و نیز مؤسسات آموزشیپژوهشی برای تربیت مدیران جهت حاکمیت یافتن عناصر فرهنگ آمریکایی تأسیس کردند.
در برابر، دلسوزان متعهد به اسلام و فرهنگ و استقلال ایران، به چارهاندیشی رو آوردند و مدارس اسلامی را با قویترین کادر و شیوههای جدید آموزشی و محتواهای ارزشی، با رعایت قوانین آموزش و پرورش تأسیس کردند.
این مدارس اسلامی غیردولتی، در امتداد دانشگستری و استفاده از دانشها و تجربیات جهانی و مبارزۀ طراحی شده و مؤثر و بدون درگیری مستقیم با رژیم حاکم در تقابل با فرهنگ انحرافی و التقاطی و استقلالشکن بودند که به خوبی از عهدۀ این مهم برآمدند.
یکی از این مؤسسات، مؤسسۀ فرهنگی علوی بود که نوعی جدید از روشها و محتواهای آموزشی و تربیتی و مدیریتی در چهارچوب اسلام را پایهگذاری کرد.
انسانهای خداخواه در رشتههای مختلف مانند استاد روزبه در فیزیک و استاد نیرزاده در روش آموزش شاد اول ابتدایی و امثال آنها ضمن تدریس علوم روز، درس خداپرستی و دینباوری را به نسل نوجوان آموختند. مؤسسات دیگری مانند روشنگر، دوشیزگان، رفاه و... در این جبهۀ فرهنگی اسلامی تلاشهای بسیار ارزشمندی داشتند.
کار این مدارس در دوران طاغوت، بسیار سخت و طاقتفرسا بود. طراحی روشها و سبکهای جدید در عین مزاحمتها و فشارهای ساواک و تعطیلی مدارس، نیاز به پژوهشی جداگانه دارد. مؤسسۀ علوی که از اولین این مدارس بود قرار شد به هیچ وجه در سیاست دخالت نکند تا رژیم تصور کند اینها مجموعهای منزوی و مقدسمآب هستند که خطری برای رژیم ندارند.
خاطرۀ جالبی را نقل میکنم که یکی از هزار است: پس از پیروزی انقلاب و تأسیس نظام جمهوری اسلامی، من جناب آقای علیرضایی را که از افراد برجسته در مدرسۀ علوی بود، برای مدیریت سازمان تربیت بدنی معرفی کردم و ایشان خدمات خوبی را شروع کرد. آقای ترقیجاه که از فارغالتحصیلان علوی بود و خود و خانوادهاش با مؤتلفه همراهی داشتند و آن زمان فرماندار شده بود، به دیدار من آمد و اعتراض کرد که چرا به آقای علیرضایی مسئولیت دادهاید؟ گفتم: چه اشکالی دارد؟ گفت: من در مدرسۀ علوی یک روز اعلامیهای از امام خمینی را در جامیزم گذاشته بودم، این آقای علیرضایی آن را دید و من را از کلاس بیرون کرد و گفت: حق نداری از این کارها در مدرسه داشته باشی. حالا شما این شخص را تأیید کردهاید که مسئول سازمان تربیت بدنی بشود؟ گفتم: شما مرا انقلابی میدانید؟ گفت: بله. گفتم: ایشان و همکاران دیگر ایشان که برخی عضو مؤتلفۀ اسلامی بودند موظف شده بودند، که در مدرسه وارد سیاست نشوند و اقدام او طبق رضایت ما بود وگرنه مدرسۀ علوی را میبستند و شما نمیتوانستید آنجا درس بخوانید و معارف اسلامی را بیاموزید.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مؤسسۀ علوی مورد تأیید عناصر اصلی انقلاب بود و مردم مذهبی هم اقبال خوبی به آن داشتند. عدهای از فارغالتحصیلان این مدرسه، از مسئولان نظام جمهوری اسلامی شدند و بعضی به شهادت رسیدند. البته مخالفتهایی هم با مدرسۀ علوی بود مثلاً پس از پیروزی انقلاب، برخی از سازمانهای چپ مذهبی، به شدت با علوی مخالفت داشتند و آن را از انجمن حجتیه میدانستند، در حالی که مؤسسۀ علوی، مؤسسهای فراتر از انجمن بوده و هست.
انجمن حجتیه هم از نظر من، یک انجمن مذهبی با خط مشی خاص خودش است و بعضی از افراد علاقمند به آن هم در مؤسسۀ علوی خدمت میکردند. همان طور که افرادی از مؤتلفۀ اسلامی هم در آن فعال بودند لکن همه قرار بود وارد سیاست و فعالیتهای مبارزاتی نشوند.
این که مؤسسۀ فرهنگی علوی را منحصر به انجمن حجتیه کنیم، جفا کردهایم. همه میدانند مؤسسهای که در سیاست دخالت نداشت و یک سخنرانی سیاسی در آن برگزار نمیشد، در سال 57 پذیرای امام خمینی شد. هنگاهی که امام در سال 57 به ایران بازگشت، با نظر آیتالله مطهری و یاران او در مدرسۀ علوی مستقر شدند و همکاران علوی با نهایت افتخار از امام پذیرایی کردند و امکانات خود را در اختیار گذاشتند. مؤسسۀ فرهنگی علوی خدمات فراوانی کرده است. مطلقگرایی هم نمیکنیم. بدیهی است نظرات مختلفی نسبت به علوی وجود دارد و نقدهایی هم ممکن است بر آن وارد باشد، اما به هر حال در ارزیابی منصفانه و عدالتمحور، علوی مجموعهای خدوم و مذهبی است و بخشی از فرهنگ کهن سرزمین ایران و طرفدار استقلال فرهنگی در دوران نفوذ و سلطۀ استعمار غرب بر ایران است.
مؤسسات فرهنگی از قبیل علوی، جامعۀ تعلیمات اسلامی، روشنگر، دوشیزگان، کمال، رفاه و شهدای مؤتلفۀ اسلامی، ستارگان آسمان فرهنگ ایران هستند، یکی بزرگ و پر نور و یکی هم کوچک و کم نور.
***
توضیحی دربارۀ استقرار امام خمینی در مدرسۀ علوی
عصر روز اربعین، 30 دی ماه سال 57 با شهید اسلامی، دامادمان که جزو شهدای هفتم تیر و از مبارزین اصلی انقلاب است، از تظاهرات میلیونی اربعین برمیگشتیم. به ایشان گفتم: بهانههای ما برای این راهپیماییهای میلیونی، تاسوعا و عاشورا بود که تمام شد. ایشان به خنده گفت: خدا از یک جای دیگه میرسونه! از هم جدا شدیم. نصف شب زنگ زد به منزل ما و گفت: آقای مطهری زنگ زدند و گفتند: امام تصمیم دارند به ایران بیایند، برای برنامهریزیهای این سفر، فردا بعد از نماز صبح بیایید منزل ما. من با خوشحالی گفتم: پس تکلیف روشن شد و بهانه برای راهپیماییهای بعدی به دست آمد. صبح رفتیم منزل ایشان. شهید اسلامی، شهید درخشان، شهید کچویی، حاجمحسن لبّانی و مرحوم شفیق هم بودند. آقای مطهری فرمودند: امام اعلام کردند که میخواهند به ایران بیایند چون قبلا گفته بودند که هر وقت شاه از ایران برود، من به ایران برمیگردم. برنامههای ورود، محل استقرار، دیدارهای مردمی و حفاظت ایشان نیاز به مجموعهای دارد که این کارها را بکند. در همان جا پیشنهاد شد کمیتۀ استقبال از امام تشکیل شود. به این ترتیب مؤسس کمیتۀ استقبال از امام شهید مطهری بودند. در همانجا بحث شد که امام کجا وارد شوند؟ آقای مطهری فرمودند: امام نظرشان این است که در جایی مستقر شوند که در مرکز شهر باشد، متعلق به دستگاههای دولتی نباشد و خوشنام هم باشد. آقای شفیق پیشنهاد داد که مدرسۀ رفاه همۀ این ویژگیها را دارد،. بعد بحث تقسیم کار شد که چه کسی مسئول استقبال باشد، چه کسی مسئول انتظامات داخلی و خارجی باشد. بعد آقای لبانی گفت: اگر برای مدرسۀ رفاه حادثهای پیش آمد، آیا جای دیگری را نباید در نظر بگیریم؟ گفتیم: چرا. آقای لبّانی پیشنهاد مدرسۀ علوی را داد. یکی از دوستان گفت: آنها حجتیهای هستند! آقای لبّانی گفت: نه، آنها آدمهای متدین و خوبی هستند، من با آنها رفیقام، به نظرم هیچ مانعی ندارد. من هم دفاع کردم و گفتم: آقای مطهری، شما که در جریان تأسیس مدرسۀ علوی هستید، آقای علامه کرباسچیان هم از خوبان است. گفت: بله. قرار شد آقای مطهری، آقای شفیق و آقای لبّانی بروند بازدید کنند و ببینند مسئولین علوی آمادگی دارند یا نه؟ آنها رفتند و صحبت کردند و گزارش دادند که بله موافقت کردند که از محل مدرسۀ علوی استفاده شود. قرار شد مرکز در مدرسۀ رفاه باشد ولی از مدرسۀ علوی هم استفاده شود.
آمدیم شروع کردیم به تنظیم کارها. تشکیلات مؤتلفۀ اسلامی بسیار قوی و گسترده بود. برنامهها، کمیتهها، گروهها، انتظامات داخلی، انتظامات بیرونی، گروه بهداری جهت درمان در حین تظاهرات، خانههای مخفی جهت درمان مبارزینی که نمیشد آنها را بیمارستان ببریم چون لو میرفتند، پلاکاردهای گوناگون انتظامات که ساواک از آن سوء استفاده نکند، یک تشکیلات بسیار عظیم و تعجببرانگیز تنظیم کردیم که اساس آن به دست روحانیت و تشکیلات مؤتلفۀ اسلامی بود. اگر پژوهشگری دربارۀ کمیتۀ استقبال از امام بررسی کند، متوجه میشود که این مقدار برنامهریزی مرتب و بسیج 65000 نیروی انتظامات که نفوذی در بینشان نباشد و دنبال حقوق و نام نباشند، به این سادگیها در ظرف 12 روز میسر نیست و تنها سازمان و تشکیلاتی قوی و دارای نفرات و تجربۀ فراوان باید پشتوانه آن باشد. بیش از سیصد خبرنگار خارجی آمده بودند. ما برای هر کدام سه نفر گذاشته بودیم، یک نفر برای پذیرایی، یک نفر برای ترجمه و یک نفر برای مراقبت که مبادا در مراسم خرابکاری کند یا اسلحه بکشد. زیرا معلوم نبود که در بین این همه خبرنگار عوامل صهیونیسم نباشد. کارت این هزار نفر الآن اکثراً پیش من است. ما اینها را سامان دادیم.
فردای آن روز یعنی اول بهمن 57 آقای بهشتی زنگ زدند و گفتند: بیایید منزل ما. من و شهید محلاتی و شهید اسلامی و شهید اجارهدار رفتیم. آقای بهشتی فرمودند: دوستان نهضت آزادی، منزل آقای تهرانچی کمیتۀ استقبالی تشکیل دادهاند و آنها هم برای ورود امام ساماندهی کردهاند. شما با آنها همراهی کنید و با هم باشید. آقای اجارهدار گفت: اینها به درد نمیخورند، به امام ارادتی ندارند، بینشان آدمهای نامناسبی هست، نمیشود با اینها همراهی کنیم، ما نباید اسرار خودمان را در اختیار اینها قرار دهیم، شاید بینشان نفوذی باشد. آقای محلاتی گفت: ما چه نیازی به اینها داریم؟ خود ما روحانیت و موتلفه همه کارها را انجام میدهیم. من گفتم: آقای بهشتی اینها مثل آن عربی هستند که یک موش در دیگ انداخت و گفت: حاجی أنا شریک، کاش خود را شریک بدانند، اینها میگویند: حاجی أنا صاحب! صاحب دیگ و آش میشوند. آقای بهشتی خندید و گفت: الآن نمیشود دوگانگی داشته باشیم؛ اینها مشغولاند، باید با آنها کار کرد و شما با حفظ اسرار، با آنها کار کنید. آن روزها بحث دولت آقای بازرگان هم مطرح بود که ایشان نخستوزیر دولت امام خواهد بود.
جریان از این قرار بود که قبل از اینکه شاه از ایران برود، یک شب ساواک آقای بازرگان را دستگیر کرده و روز بعد هم آزاد کرد. آقای اسلامی که رفیق آقای بازرگان بود جریان را پرسیده بود. معلوم شد تیمسار مقدم رئیس ساواک بازرگان را پیش شاه برده است. شاه به او گفته بود: من میخواهم شما را به سمت نخستوزیری تعیین کنم و برای معالجه به خارج بروم؛ چون متوجه شدم بهتر است من سلطنت کنم نه حکومت و حکومت را نخستوزیر انجام بدهد. آقای بازرگان میگوید: من نمیتوانم نخستوزیر شما بشوم چون آبرویم میرود. شاه میگوید: رهبرت مصدق نخستوزیر من بود، چطور او آبرویش نرفت؟! بازرگان گفته بود: آن زمان آقای بروجردی بود و آقای کاشانی هم مخالف نبود؛ این بار آیتالله خمینی است که ایشان مخالفت میکند. شاه گفته بود: برو رضایت ایشان را بگیر. این دیدار محرمانه بود و اعلام نشد و فقط سران مبارزه از آن مطلع شدند. بازرگان به پاریس رفت و این پیشنهاد را با امام در میان گذاشت. امام فرمودند: سلطنت باید برود، شاه هم باید برود، ولی من میخواهم شما را نخستوزیر خودم بگذارم، شما در این زمینه فکر کن. بازرگان گفته بود: آمریکا اجازه نمیدهد در ایران رژیم عوض شود. امام فرمودند: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. بازرگان بخشی از این گفتگوی با امام را به حامد الگار گفته بود. و اظهار کرده بود که امام هیچ چیز از سیاست سرش نمیشود، چون من به امام گفتم: آمریکا هر چند شر است ولی نمیشود آن را نادیده بگیرید، انقلاب الآن خیلی زود است، ما باید گام به گام از مدرسه شروع کنیم، بعد مطبوعات، بعد قوهقضائیه، بعد انتخابات آزاد و مجلس و بعد قدرت را در دست بگیریم، شاه هم بماند سلطنت کند و ما حکومت کنیم. امام فرمودند: شاه و سلطنت باید بروند و میروند و انقلاب باید ادامه پیدا کند، اگر الآن ادامه ندهیم، شور مردم از بین میرود. همین مطلب را بازرگان در مهر 58 به اوریانا فالاچی گفته بود.
شهید بهشتی هم در این رابطه گفته بودند: آقای مهندس بازرگان آمده بود پاریس تا امام را قانع کند که شورای سلطنت باشد و انتخابات آزاد برگزار گردد و مبارزه تا همین جا ختم شود. امام گفته بودند: وقتم تمام شده، اگر میخواهید با من دیدار داشته باشید، بروید اعلامیه بدهید که شاه و سلطنت باید برود. آقای بازرگان اعلامیه نداد و دیدار دیگری هم با امام نداشت. حالا یاران بازرگان در تهران جمع شده بودند تا امام که به ایران میآید، آنها مراسم استقبال را برعهده داشته باشند. آقای بهشتی و آقای مطهری میخواستند از نهضت آزادی استفاده کنند، لذا آقای بهشتی گفت: همه باید با هم باشیم، استقبال از امام هم نباید منحصر به یک گروه باشد و همه باید در استقبال از امام بیایند. شما بروید با این آقایان به تفاهم برسید، البته حواستان جمع باشد. آقای محلاتی گفت: من با آقای بادامچیان میرویم.
از منزل آقای بهشتی رفتیم خانۀ آقای تهرانچی، دیدیم اعضای نهضت آزادی و جبهۀ ملی و گروه پیمان همه جمعاند و با دکتر ابراهیم یزدی در پاریس ارتباط تلفنی دارند و کمیتههای مختلف تشکیل دادهاند. به آنها گفتیم: ما مجموعۀ قوی تدارک دیدهایم. گفتند: شما بیایید زیر مجموعۀ ما. گفتیم: دوستان ما زیرمجموعۀ شما نمیشوند ولی بیاید با هم همکاری کنیم. قرار همکاری را گذاشتیم.
از آن جا آمدیم منزل آقای لبانی. روحانیت و مدیران کمیتۀ استقبال جمع بودند، گزارش دادیم. آیتالله انواری به شدت مخالفت کرد. آیتالله مهدویکنی هم گفت: چرا رفتید با آنها صحبت کردید؟ در بین آنها نفوذی هست. گفتم: آقای بهشتی فرمودند که همه باید با هم باشیم و آنها امکاناتی دارند که میشود از آن استفاده کرد، البته باید حواسمان جمع باشد چیزی را لو ندهیم. با استدلال شهید محلاتی و بنده، دوستان قانع شدند. قرار شد با مراقبت، کار را شروع کنیم.
از دوم بهمن ستاد استقبال در مدرسۀ رفاه مستقر شد و از مدرسۀ علوی شمارۀ یک هم قرار شد استفاده کنیم. شورای مرکزی کمیتۀ استقبال تشکیل شد. آقای مطهری رئیس، بنده و شهید محلاتی و شهید مفتح از ما، آقای تهرانچی و آقای صباغیان از نهضت آزادی، آقای شاهحسینی از جبهۀ ملی، شدیم 7 نفر. در این کمیته، آقای مطهری رئیس بود و کارهای اجرایی، تحت نظر ایشان و شهید بهشتی، به عهدۀ بنده بود. اولین بیانیه را به انشای من و با تصحیح آقای مطهری در سوم بهمن دادیم. در واقع کمیتۀ استقبال، اعلام عمومی شد و همۀ قشرها هم همراهی کردند. در مجموعۀ استقبال از امام، گروههای کمونیستی و غیر مذهبی و سازمان مجاهدین خلق، حضور نداشتند. کمونیستها انتظاری نداشتند اما سازمان منافقین درصدد توطئه برآمدند.
مدرسۀ رفاه، مرکز کمیته استقبال از امام بود و حفاظت آن هم به عهدۀ نیروهای مؤتلفۀ اسلامی بود. روز یازده بهمن ما انتظامات داخلی مدرسۀ رفاه را طبقه به طبقه چیده بودیم. یک مرتبه آقای پوراستاد و آقای اسلامی ناراحت آمدند پیش من و گفتند: بچههای سازمان مجاهدین خلق، گروهان گروهان آمدند 4 طبقۀ مدرسۀ رفاه را اشغال کردهاند و با اسلحه ایستادهاند و افراد کمیته را بیرون کردهاند. من رفتم فرماندۀ آنها پرویز یعقوبی را دیدم و گفتم: این چه وضعی است؟ چرا این کار را کردید؟ گفت: ما باید حفاظت از امام را برعهده بگیریم، چون ما تنها گروه مسلح هستیم. گفتم: قبل از شما گروه مؤتلفه مسلح بود که منصور را به درک فرستاد، بعد هم اینجا مدرسه است، صاحب دارد، کمیتۀ استقبال دارد. درب کیفش را باز کرد و مسلسلش را به من نشان داد، یعنی با اسلحه رو به رو هستی. رفتم به دوستان گفتم: اینها امروز میخواهند اینجا را به هم بریزند، قصدشان محافظت از امام نیست، میخواهند درمحل اقامت امام و مرکز کمیتۀ استقبال در روز قبل از ورود امام درگیری راه بیاندازند و قصد اصلی آنها این است، ما نباید بگذاریم برخوردی صورت گیرد و تدبیر دیگری باید بیاندیشیم.
آنها نیروهای ما را بیرون کردند و فقط بخش غیر انتظامی کمیتۀ استقبال ماندند. امام فرموده بودند: اگر من ایران بیایم، اول میروم بهشت زهرا به شهدا ادای احترام میکنم. ایشان در دوازدهم بهمن به ایران بازگشتند و از فرودگاه مهرآباد با استقبال تاریخی پرشکوه به بهشت زهرا آمدند. ما همه در بهشت زهرا فعال بودیم. آن را همه میدانید. شب امام به مدرسۀ رفاه آمدند، روی پلهها نشستند و برای افراد حاضر کمیتۀ استقبال صحبت کردند و شب را در اطاق طبقۀ چهارم رفاه خوابیدند و دوستان تا صبح مراقب بودند که به امام گزندی نرسد. شهید عراقی که از فرودگاه به رفاه آمده بود تا برحسب وظیفهاش که محافظت از امام بود، آن جا را بررسی و سامان بدهد و چون معلوم شده بود که محوطۀ مدرسۀ رفاه کفایت جمعیت مردم که از صبح فردا به زیارت امام میآیند را نمیکند، برحسب توافق قبلی با دوستان علوی، قرار شد دیوار مدرسۀ علوی شمارۀ یک که در کنار رفاه بود خراب شود تا جمعیت جا شود. حاجمهدی عراقی با همۀ خستگی سفر، دیوار مدرسۀ علوی شمارۀ یک را در طول شب خراب کرد و برای آن در گذاشت. اما من در همان بعدازظهر یازدهم بهمن، پس از اشغال مدرسۀ رفاه توسط عناصر سازمان منافقین، با آقای مطهری تدبیر کردیم که با آنها برخورد نکنیم تا درگیری اتفاق نیفتد و رژیم سوء استفاده نکند ولی آقای مطهری فردا صبح امام را به دبستان علوی شمارۀ 2 ببرند به طوری که هیچ کس خبردار نشود چون اگر اطلاع پیدا میکردند، مشکلات و حرف و بحث زیادی پیش میآمد و قرار گذاشتیم که دیدار مردم با امام در حیاط آنجا برگزار شود. آقای مطهری با آقای منتظری صبح امام را مدرسۀ علوی بردند و آنجا مستقر شدند. بعد نیروهای ما به آنجا رفتند. بلافاصله درمانگاه درست شد، انتظامات شکل گرفت و درب مدرسه برای بازدید مردم باز شد، صبح تا ظهر مردها میآمدند و عصر خانمها. سازمان منافقین هم که در طرح اغتشاش در رفاه برای در اختیار گرفتن امام شکست خورده بودند، بی سر و صدا رفتند. پس طراحی آمدن امام به مدرسۀ علوی فقط توسط من و آقای مطهری انجام شد و در اجرایش آقای منتظری هم نقش یافت.
ظهر که رفتیم ناهارخوری طبقۀ پایین مدرسۀ علوی، آقای عراقی به شدت عصبانی شده بود و به شدت به او برخورده بود، حق هم داشت. میگفت: این چه وضعی است! ما خسته و کوفته از سفر آمدیم و شب تا صبح دیوار را خراب کردیم و برای آن درب گذاشتیم، شما لااقل میخواستید به من بگویید، مگر من نامحرم بودم؟ من گفتم: ببین حاجآقا مهدی، این یک برنامه بود که امام از آن توطئه نجات داده شود، حالا شما چه میگویید؟ میخواهید دعوا کنید؟
عصر جلسهای گذاشته شد. آقای بهشتی و آقای مطهری و آقای عراقی و آقای توکلی و بقیۀ دوستان جمع بودند. آقای بهشتی گفت: حاج شیخ مرتضی (با بیان دوستانهاش با شهید مطهری) این دوستان خیلی گله دارند و خیلی ناراحتند که چرا بیخبر این کار را کردید؟ آقای مطهری هم نه آره گفت نه نه، با صدای بلند جلو همه گفت: آقا سیدمحمدحسین (همان بیان صمیمانهاش با شهید بهشتی)، اول تکلیف خودت را روشن کن بگو ببینم با آنها هستی یا با مایی؟ آقای بهشتی قرمز شد و سرش را انداخت پایین و گفت: حاج شیخ مرتضی، ما با شماییم. آقای مطهری گفت: نه باید تکلیف رو روشن کنی با آنهایی یا با مایی؟ در این گیرودار آقای منتظری که آنجا قدم میزد، با لهجۀ اصفهانی گفت: اصلاً چیچی موگویی؟ من امام رو آوردم، شما با هم دعوا نکنین. متعرضین هم با آقای منتظری نمیخواستند رو در رو شوند چون ملاحظاتی داشتند و کار هم تمام شده بود. من گفتم: ببینید آقایان، الآن این کار انجام شده، برویم به کارها برسیم.
البته هیچ کس خبر نداشت که من و آقای مطهری با هم این نقشه را کشیدیم؛ همه متوجه آقای مطهری بودند و ایشان هم آقای منتظری را جلو انداختند. خلاصه در علوی مستقر شدیم و همۀ کارهایمان در آنجا و در مدرسۀ رفاه انجام میشد. مدرسۀ علوی شمارۀ یک هم در اختیار کمیتۀ استقبال قرار داشت. ما با همکاران علوی رفاقت داشتیم. آنها در طول مدت اقامت امام، با نهایت محبت و صمیمیت پذیرایی کردند و با امام همراهی داشتند و همه با هم در نهایت پرکاری و همفکری آنجا را به خوبی اداره کردیم، چون اینها از خودمان بودند ولی منافقین و لیبرالها از خودمان نبودند. اینها صادقانه با سیاست مخالف بودند ولی آنها منافقانه کار میکردند. مبنای مؤسسۀ فرهنگی علوی این بود که وارد سیاست نشود. مقتضای آن زمان با مقتضای این زمان کاملا متفاوت است. آن زمان خود ما هم قبول داشتیم که اینها نباید وارد سیاست بشوند چون رژیم مزاحم آنها میشود. کما اینکه مزاحم مدرسۀ رفاه و دوشیزگان شدند. ضمن آن که بعضیها صادقانه و خالصانه معتقد بودند که در سیاست نباید دخالت کرد، مثل آقای علامه کرباسچیان و بعضیها براساس وظیفه در محیط علوی وارد سیاست نمیشدند مثل آقای محدث و محمدی و دوستان دیگر که خداوند همۀ آنها را از رحمت واسعهاش به طور روزافزون بهرهمند سازد.