مصاحبه با آیت‌الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۱/۴/۲۹

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با آیت‌الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی

آیت‌الله علوی بروجردی به خاطرات دوران تحصیل خود در مدرسه علوی و تاثیر عمیق علامه کرباسچیان بر زندگی خود اشاره می‌کند. او از اولین دیدار با علامه کرباسچیان و محبت ایشان و همچنین از تاثیر مدرسه علوی بر پیشرفت تحصیلی خود می‌گوید. وی به روش‌های آموزشی خاص علامه کرباسچیان و تاکید ایشان بر تربیت دینی و اخلاقی اشاره می‌کند. او همچنین به نقش علامه کرباسچیان در تاسیس مدرسه علوی و اهداف ایشان از این کار می‌پردازد.



تیزر قسمت دوم - «زندگی و زمانه علامه کرباسچیان»- آیت‌الله علوی بروجردی

 

زندگی و زمانه علامه کرباسچیان- قسمت دوم: آیت‌الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی

 

آیت‌الله سیدجواد علوی بروجردی، دانش‌آموختۀ دورۀ ۸ علوی (۸دی۹۷)

من ۲۶فروردین۱۳۳۰، در قم به دنیا آمدم. وقتی پدربزرگم، آیت‌الله سیدحسین بروجردی در ۱۰فروردین۱۳۴۰ فوت شدند، کلاس چهارم بودم. ما بعد از فوت مرحوم آقای بروجردی، در پاییز سال ۴۰ مهاجرت کردیم به تهران.

در قم چهار سال به دبستان سنایی می‌رفتم. مدیر آن آقای اوحدی بود که بعداً با آقای موسی صدر مدرسه‌ای تأسیس کردند به‌ نام صدر اوحدی. آقای اوحدی به آنجا رفت و سیدمحمدباقر برقعی مدیر مدرسۀ سنایی  شد که الان از محققان است و کتاب‌هایی دارد.

نزدیک منزل ما در تهران مدرسه‌ای بود به ‌نام محمدی، از مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی که بنیان‌گذارش مرحوم شیخ‌ عباسعلی اسلامی بود. کلاس پنجم بودم که به آنجا رفتم. در حد خودش مدرسۀ خوبی بود. سال ششم به دبستان تازه‌تأسیس علوی در خیابان ایران رفتم. در آن زمان آقای حاج‌سیدجوادی مدیر بود و آقای سید‌علی‌اکبر حسینی معاون. در مدرسۀ علوی شوق خاصی پیدا کردم و ازنظر تحصیلی پیشرفت داشتم، به‌طوری‌که در امتحانات نهایی منطقه، اول شدم و عکسم را به دیوار مدرسه زدند. آقای علامه گاهی به دبستان سر می‌زدند. وقتی ایشان را زیارت می‌کردم نسبت به بنده اظهار محبت می‌کردند.

دبستان که تمام شد، رفتیم دبیرستان علوی در خیابان فخرآباد. جلسۀ اولی که همراه پدرم برای نام‌نویسی وارد دفتر شدیم، آقای علامه محکم مرا در آغوش گرفتند و بوسیدند، چون از اوضاع‌واحوال من و رتبه‌ام در امتحانات نهایی چیز‌هایی شنیده بودند. بعد به پدرم گفتند: «ما به این پسر شما افتخار می‌کنیم.» این اولین جمله‌ای ا‌ست که از ایشان یادم مانده است. خلاصه اسم مرا در مدرسه نوشتند. مدرسه در تابستان، کلاس آموزش عربی گذاشته بود. آقای علامه به پدرم پیشنهاد کردند که اگر علاقه دارم مرا در این کلاس ثبت‌نام کنند. پدرم گفتند: «جواد تابستان می‌خواهد برود بروجرد. خودش اگر مایل باشد مانعی ندارد.» آقای علامه رو به من کردند و پرسیدند: «شما می‌خواهی بروی بروجرد یا کلاس‌های ما را بیایی؟» گفتم: «کلاس‌های شما را می‌آیم.» ایشان هم خیلی خوشحال شدند. آقای آل‌اسحاق که معلم دبستان ما بود، در این کلاس عربی درس می‌داد. من هم با شوق زیاد چند روز در هفته، بعدازظهرها در این کلاس شرکت می‌کردم. گاهی ما را می‌بردند استخر باغ نو در ده ونک. شنا را آنجا یاد گرفتیم. ظهرها به امامت آقای حسینی نماز جماعت می‌خواندیم و بعد ایشان صحبت می‌کردند.

در دبیرستان آقای روزبه معلم فیزیک ما بودند و گاهی سر کلاس‌های دیگر هم می‌آمدند. ایشان آدم مخلصی بودند و به آقای علامه خیلی ارادت داشتند. آقای علامه با ما کلاس دینی داشتند که یکی از کلاس‌های بسیار جذاب‌ ما بود و همه مشتاقانه گوش می‌دادیم. ایشان فوق‌العاده بود. در دبیرستان صبح‌ها نیم ساعت و بعدازظهرها هم یک ساعت مطالعه داشتیم. منزل ما اول خیابان ری بود. چون با سرویس می‌آمدیم، صبح‌ها زودتر می‌رسیدیم و شاهد فعالیت آقای علامه در مدرسه بودیم. برای من جالب بود که ایشان تابستان و زمستان، گاهی آفتاب‌نزده، پیش از ما در مدرسه حاضر بودند. یادم است یک صبح زمستان، ماشین سرویس مدرسه روشن نمی‌شد. آقای علامه با چند نفر آن ‌را هل می‌دادند. خدمه گفتند: «آقا شما بروید، ما هستیم.» گفتند: «بچه‌ها دیرشان می‌شود.» این نشان می‌داد که ایشان به کار مدرسه دل‌بستگی خاصی داشتند.

من سه سال در دبیرستان علوی بودم و رشتۀ طبیعی قبول شدم، ولی خانۀ ما به امیریه منتقل شد و سال چهارم را در مدرسۀ نقش‌ جهان گذراندم، مدرسه‌ای که نزدیک منزل ما بود و مدیرش دکتر اناری، رفیق پدرم. البته گاهی می‌آمدم مدرسۀ علوی سر می‌زدم.

از دورانی که مدرسۀ علوی بودم خاطرات زیادی دارم. با آقای سیدکاظم موسوی، معلم عربی و دکتر علی مدرسی، دبیر ادبیات و انشا و آقای محدث مأنوس شدم. آقای مدرسی، نوۀ مرحوم مدرس، به ما انشا یاد می‌داد و موضوع آن‌ را آزاد می‌گذاشت. فوق‌العاده ما را تشویق می‌کرد و نوشته‌های ابتکاری ما را می‌ستود. من به‌حدی به نگارش علاقه‌مند شدم که در کلاس دوم دبیرستان کتابی راجع‌به امام حسن مجتبی(ع) نوشتم. آقای علامه آن‌ را دیدند و تحسین کردند. معلم‌ها زنگ‌های تفریح می‌رفتند اتاق دبیران، ولی آقای مدرسی می‌آمد توی حیاط و بچه‌ها دورش جمع می‌شدند. ما به‌تشویق ایشان انجمنی ادبی درست کردیم. هر دوسه هفته در سالن مدرسه برنامۀ شعر و سخنرانی اجرا می‌کردیم. آقای موسوی ازطرف آقای علامه گفتند: «اینکه بچه‌ها نوشته‌های خود را جداجدا به دیوار می‌زنند مناسب نیست. همه جمع شوند و باهم یک روزنامۀ واحد درست کنند.» روزنامه محتوای مذهبی داشت. خط من خوب بود و اوایل، همۀ روزنامه را من با قلم و مرکب می‌نوشتم. پدر من از سنین دبستان روی خط من خیلی کار می‌کرد. ایشان و نیز قبلاً پدربزرگم، آقای بروجردی گاهی ما را صدا می‌کردند تا جلویشان تمرین خط بکنیم. بعد از مدتی کار روزنامه‌دیواری تعطیل شد. آقای علامه به من فرمودند: «چرا این روزنامۀ شما دیگر درنیامد؟» گفتم: «من قسمت‌هایی که قرار بود بنویسم نوشته‌ام، ولی دیگران مطالبشان را تحویل نمی‌دهند.»

آقای گل‌زادۀ غفوری ماه رمضان بعد از نماز جماعت برای ما صحبت می‌کرد. من با ایشان نیز مأنوس بودم. ایشان پیشنهاد کرد شاگردها هم سخنرانی داشته باشند. اولین نفر من داوطلب شدم. اتفاقاً پانزدهم ماه رمضان روز ولادت امام مجتبی(ع) بود که قبل از آغاز سخنرانی ایشان، ایستادم و یک ربع راجع‌‌به حضرت صحبت کردم. ایشان خیلی تحسین کرد و گفت: «آفرین که جرئت داشتی و مقابل جمعیت بدون لکنت حرف زدی. دیگر اینکه انتخاب مطلبت برای این زمان کوتاه خوب بود.» این اتفاق مشوق من شد که به طلبگی و منبر رو بیاورم. وقتی از مدرسۀ علوی رفتم، در مدرسۀ جدید یک انجمن اسلامی فعال درست کردم. در پنج‌شش دبیرستان اطراف برنامه اجرا می‌کردیم؛ مثلاً بعضی روحانی‌ها را به این مدارس دعوت می‌کردیم تا در مراسم‌های مختلف صحبت کنند. خلاصه، دورۀ دبیرستان علوی برای من دوره‌ای اثرگذار بود. انصافاً این بزرگان در زندگی من تأثیر داشتند. گاهی آقای غفوری از خانه‌اش تکه‌ای نان با دو تخم‌مرغ می‌آورد و ظهر در آزمایشگاه فیزیک می‌نشست و می‌خورد. این ناهارش می‌شد. بعد دراز می‌کشید و چرتی می‌زد. البته گاهی ما می‌رفتیم در می‌زدیم و ایشان با لبخند از ما استقبال می‌کرد. می‌نشستیم پیش ایشان و ناهاری را که از منزل آورده بودیم می‌خوردیم. آقای علامه انصافاً بهترین‌ها را در مدرسه جمع کرده بود.

مسئلۀ دیگری که باعث شد از مدرسۀ علوی بروم علاقۀ من به طلبگی بود. از اول دبیرستان، تابستان‌ها پیش پدرم جامع‌المقدمات می‌خواندم. بعد کم‌کم رفتم مدرسۀ آقا شیخ‌عبد‌الحسین ترک در بازار. آقای سیدهادی خسروشاهی با پدرم رفیق بود و پدرم سفارش کرده بود تا من تابستان به آنجا بروم. سال چهارم که از دبیرستان علوی رفتم، عمدۀ وقت من در این مدرسه می‌گذشت. از آن‌طرف بعضی درس‌های دبیرستان را شرکت نمی‌کردم و آن‌ها هم راه می‌آمدند. تا ساعت ده شب در آن مدرسه درس‌های طلبگی می‌خواندم. بعضی از طلبه‌ها هم درس‌های دبیرستان را پیش من می‌خواندند. در دبیرستان علوی این کارها امکان نداشت.

سال ۴۸ دیپلم گرفتم. پدرم دلش می‌خواست طلبگی را ادامه بدهم، لکن مجبورم نمی‌کرد و می‌گفت: «هرچه خودت می‌خواهی.» آن زمان کنکورهای متعدد بود. دوسه جا قبول شدم: دانشگاه تهران رشتۀ حقوق، دانشگاه ملی رشتۀ حقوق سیاسی و دانشگاه ادبیات[1] رشتۀ ادبیات عرب. بالاخره دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) اسم نوشتم و مدتی هم به آنجا رفتم. مشهد رفته بودیم که پدرم گفت: «روز جمعه در حرم، نماز جعفر طیار بخوان و از حضرت بخواه که هرچه مصلحت توست برایت مقدر شود.» در همین ایام خواب دیدم که مرحوم آقای بروجردی با دقت روی سر من عمامه می‌بندد. گاهی آن را باز می‌کرد، صاف می‌کرد و دوباره می‌بست. به پدرم گفتم: «می‌خواهم بروم قم.» دانشگاه را رها کردم و آمدم قم و تا امروز نزدیک پنجاه سال است که درس می‌خوانم و درس می‌گویم و غیر از تحصیل و تدریس کار دیگری نداشته‌ام.

یکی از توفیق‌های انسان این است که در زندگی با آدم‌هایی برخورد کند که بر او اثر بگذارند. یکی از افرادی که روی ما تأثیر زیادی داشت آقای علامه بود. ما در دبستان آقایان حسینی و حاج‌سیدجوادی و در دبیرستان آقایان روزبه، غفوری، موسوی و محدث را دیده بودیم. منتها آقای علامه چیز دیگری بود. ایشان از دل و جان به کاری که می‌کرد معتقد بود، یعنی همۀ وجودش کاری بود که انجام می‌داد. معتقد بود راه دیگری برای خدمت در این زمان وجود ندارد و تمام زندگی‌اش را صرف این خدمت می‌کرد.

ایشان صبح از خانه غذایی ساده می‌آورد. سرخ‌کرده هم نمی‌خورد. سر کلاس هم به ما می‌گفت: «سرخ‌کردنی نخورید.» از صبح اول وقت که هوا تاریک‌روشن بود تا دیروقت در مدرسه بود. گاهی جمعه‌ها برای آماده‌کردن روزنامه دیواری می‌آمدیم مدرسه و باز می‌دیدیم آقای علامه هستند.

آقای علامه در درس آقای بروجردی در قم شرکت می‌کردند و از فضلای درس ایشان محسوب می‌شدند. در فقه و اصول نیز تدریس داشتند. قبلاً ایشان در تهران منبر می‌رفتند و جمعیت زیادی پای منبر ایشان می‌آمدند. بعضی از آقایان می‌گفتند: «آقای علامه اگر منبر را ادامه داده بودند الان منبری اول تهران بودند.» ایشان در امور مختلفی قدرت و توانایی داشتند. مرحوم آقا سیدرضا دربندی و شیخ محمدحسین زاهد و همین‌طور آقا سیدمهدی قوام روی ایشان اثر گذاشته بودند. آقای علامه از آنان برای ما قصه‌هایی نقل می‌کردند که خیلی جالب بود، ولی نسبت به آقای بروجردی شیفتگی خاصی داشتند و در ایشان ذوب شده بودند. گویا دیگر هیچ‌کس به ‌نظرشان نمی‌آمد. کلاسی نبود که در آن از آقای بروجردی نقل‌قول نکنند. ایشان با آقای بروجردی رفت‌وآمد و انس داشتند. این موضوع ‌را پدرم و اصحاب آقای بروجردی، مثل آقای سلطانی برای ما نقل می‌کردند.

آقای بروجردی نسبت به کار آقا سیدمحسن امین ‌جبل‌عاملی و آقای شرف‌الدین در لبنان خیلی اظهار رضایت می‌کردند. آن‌ها برای ارتقای فرهنگ شیعه، مدرسه‌ای جدید تأسیس کرده بودند که در آن علاوه‌بر علوم جدید، مسائل دینی هم آموزش می‌دادند. ایشان از آن مدرسه خیلی تعریف می‌کردند. به‌این‌ترتیب آقای علامه ذهنشان درگیر چنین خدمتی شد. بعدها برای ما جریان آن مدرسه و آثار مثبتش ‌را تعریف می‌کردند و از قول آقای بروجردی می‌گفتند: «روحانیت اشتباه کرد که با مدارس جدید برخورد خوبی نداشت. ما باید به‌جای مقابله با این مدارس آن‌ها را در دست می‌گرفتیم و مثل آقا سیدمحسن امین به آموزش بچه‌ها می‌پرداختیم.» من این‌جور فهمیدم که یکی از مشوق‌های عمدۀ آقای علامه در تأسیس مدرسۀ علوی آقای بروجردی بود. ایشان معتقد بودند که کار روحانیت فقط در مسجد نیست، بلکه ما روحانی‌ها باید بچه‌ها را رشد بدهیم تا تحصیلات بالایی داشته باشند. مگر استعداد بچه‌های شیعه از بقیه کمتر است؟ چرا ما برایشان امکانات فراهم نکنیم تا رشد بکنند و در دنیا اثر بگذارند؟ آقای علامه می‌فرمودند: «تشویق آقای بروجردی فقط در حرف نبود، بلکه ازنظر مالی هم حمایت می‌کردند. اجازه‌ای که آقای بروجردی برای مدرسه به من دادند به هیچ‌کدام از آقایان منبری یا ائمۀ ‌جماعت‌ نداده بودند و این یعنی دست مرا باز گذاشته بودند. هروقت نیز کاری داشتم اجابت و حمایت می‌کردند. ایشان به بعضی از تجار تهران گفته بودند: ’آقای علامه مورد قبول ماست. اگر به ایشان سهم امام بدهید، من قبول می‌کنم.‘»

مطلب دیگر مسئلۀ رسالۀ عملیه است. رساله‌های قدیمی خیلی مغلق بود و عموم مردم آن ‌را نمی‌فهمیدند. آقای علامه در مقام ساده‌نویسی رساله برآمدند و آقای بروجردی هم استقبال کردند. همشیره‌زادۀ خود، آقای سیدشمس‌الدین طباطبایی را نیز کنار آقای علامه گذاشتند تا فتاوای آقای بروجردی را با رسالۀ توضیح ‌المسائل تطبیق دهند. ساده‌کردن احکام به‌طوری‌که همه آن ‌را بفهمند کار راحتی نبود. علاوه‌‌بر رساله، آقای علامه مناسک حج آقای بروجردی را هم تنظیم و تألیف کردند. توضیح‌ المسائل درواقع باب جدیدی شد در رساندن احکام به مردم، به‌طوری‌که وقتی آقای بروجردی فوت شدند مراجع بعدی چه در قم و چه در نجف بر توضیح ‌المسائل حاشیه زدند و بعداً حاشیه‌ها را وارد متن کردند. دراین‌میان متأسفانه اسم آقای علامه هم فراموش شد. هنوز رساله‌ای بهتر از توضیح ‌المسائل نداریم و این کتاب بهترین رسالۀ جامعی‌ ا‌ست که ما درحال‌حاضر داریم. خلاصه آقای علامه این زحمت را کشیدند. البته در آن زمان بر توضیح ‌المسائل ردیه هم نوشته شد. اصولاً هر کار اساسی و مثبتی که انسان انجام بدهد عده‌ای با آن مقابله می‌کنند. حتی با کار مدرسۀ آقای علامه هم عده‌ای از اهل‌علم مخالفت می‌کردند و می‌گفتند: «مدرسه تأسیس‌کردن کار آخوند نیست. شما چرا وارد این کار شده‌اید؟» گاهی با پدرم در بعضی از مجامع آخوندی بودیم. تا می‌گفتیم مدرسۀ علوی، متلکی می‌گفتند. آقای علامه اصرار نداشتند با کسی که به روش ایشان اعتقاد ندارد،‌ رفیق باشند. ایشان توکل عجیبی داشتند و اصرار بر اینکه به کاری که برای خدا و امام زمانf است، همه باید کمک کنند. حتی گاهی به بعضی از آقازاده‌ها می‌پریدند. ایشان واقعاً روی پای خودشان، متوکل بر خدا ایستاده بودند و عقیده داشتند کار اصلی ما تربیت جوان‌هاست. باید این‌ها را تربیت کنیم و داخل اجتماع بفرستیم.

وقتی بعضی به آقای علامه اشکال می‌کردند که شما نخبه‌ها و بچه‌پولدارها را در مدرسه جمع می‌کنید،‌ ایشان جواب می‌دادند: «ما از خانواده‌های بی‌بضاعت هم شاگرد می‌پذیریم، ولی برای تأمین هزینۀ آن‌ها بانی پیدا می‌کنیم.» به‌هرحال در روزگاری که می‌بینیم به ‌نام دین و اسلام چه می‌کنند، روش آقای علامه افسانه شده است. ما روش ایشان را دیدیم و به همین خاطر هویت اعتقادی‌مان حفظ شد. اگر ما افرادی مثل آقای علامه و آقای روزبه را نمی‌دیدیم، الان در خیلی از کارها گیر داشتیم.

آقای علامه چون خودشان آدم مخلصی بودند، از ریا و ظاهرسازی بسیار تنفر داشتند. ایشان به مجلس روضه اعتقاد داشتند. من گریۀ ایشان را هم دیده بودم. اما می‌گفتند: « نباید تمام همّ ما فقط مجالس روضه و عزاداری باشد. در کنار آن تربیت هم لازم است. امام حسین(ع) مکتب تربیتی داشت و کلاس عاشورا افراد را تربیت کرد.»

دکتر مجتهدی، مدیر دبیرستان البرز، با پدر من رفیق بود و خیلی اصرار داشت که من آنجا بروم. محل آن هم نزدیک منزل ما بود. منتها چون آنجا هم مثل علوی مدرسه‌ای نظام‌مند بود، وقت آزاد در اختیار من نمی‌گذاشت که به دروس طلبگی برسم. به‌علاوه در آنجا دین مطرح نبود. مدرسۀ هدف نیز ازجهت درسی قوی بود، اما مدرسۀ علوی ممتاز بود، به‌طوری‌که قبولی‌های دانشگاهش از مدرسۀ هدف و البرز گاهی بیشتر می‌شد. آقای علامه عملاً نشان دادند که اگر دین بچه‌ها را تقویت کنیم، به پیشرفت درسی آن‌ها نیز کمک کرده‌ایم.

آقای علامه بعد از شکل‌گیری علوی با شاگردانی که تربیت کرده بودند، مدارس دیگری را به وجود آوردند. درواقع بنیان‌گذار مدارس مذهبی باکیفیت در ایران آقای علامه‌ است. سطح کار ایشان با کار جامعۀ تعلیمات اسلامی خیلی فرق دارد. خدا رحمت کند مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی را. روحانی فعال و دلسوزی بود، اما مدارس او کیفیت مدرسۀ علوی را نداشت. من هم آنجا را دیدم، هم اینجا را دیدم. مثلاً دبیرستان جعفری نزدیک ما بود. مدرسه‌ای مذهبی بود، اما عمق درسی و رشد مذهبی علوی را نداشت. آقای مطهری می‌آمد مدرسۀ علوی سخنرانی می‌کرد یا آقای غفوری در آنجا درس می‌داد یا آقای باهنر بود که نمازجماعت ما را می‌خواند. آقای علامه به آقای مطهری علاقۀ زیادی داشت. یک سال ماه رمضان ظهرها از مدرسه می‌آمدیم بیرون و می‌رفتیم مسجد هدایت. آقای طالقانی آنجا نماز می‌خواند و صحبت می‌کرد. بعد برمی‌گشتیم. آقای علامه خیلی خوشش نمی‌آمد. وقتی آقای طالقانی را گرفتند، آقای مطهری به جای ایشان می‌آمد نماز می‌خواند و صحبت می‌کرد. یک روز وقتی بر‌گشتیم مدرسه، آقای علامه از ما پرسیدند: «کجا بودید؟» گفتیم: «رفته بودیم مسجد هدایت.» گفتند: «چه برنامه‌ای بود؟» گفتیم: «آقای مطهری نماز می‌خواند و صحبت می‌کرد.» ایشان گفتند: «عیبی ندارد، خوب کردید.» یعنی ایشان آقای مطهری را تأیید می‌کرد. آقای مطهری هم آدم مخلصی بود. من به سخنرانی‌های ایشان در حسینیۀ ارشاد می‌رفتم و با ایشان مأنوس بودم. بعد که آمدم قم، ایشان چند سال پنج‌شنبه‌ جمعه‌ها می‌آمد قم. از جلد سوم اسفار، مباحث حرکت را درس می‌داد. من درس ایشان را می‌رفتم. آقای علامهْ آخوندی به‌معنای مطلق را تأیید نمی‌کردند، ولی آخوندیِ خاص را قبول داشتند. سعی می‌کردند ما را از قضایای سیاسی دور نگه‌ دارند. می‌گفتند: «شما مشغول کار خودتان باشید.» معتقد بودند حضور فرد خالص است که در مدرسه فایده دارد و اگر کسی این خلوص را داشت، او را در مجموعه راه می‌دادند.

درمورد تحصیلات دانشگاهی ایشان معتقد بودند اگر دانشگاه‌های ایران امکانات دارد، برویم و اگر دانشگاه‌های داخل اقناعمان نکرد، برویم خارج. لذا خیلی از دوستان ما با تشویق ایشان به آمریکا و اروپا رفتند. ایشان می‌فرمودند: «اگر مسلمان‌ها به یک رشتۀ علمی احتیاج داشته باشند، بر جوان‌های مسلمان واجب کفایی است که بروند آن علم را بیاموزند و احتیاج جامعه را رفع کنند.» بعضی اساتید برجسته‌ که خارج رفتند، برگشتند و منشأ اثر شدند از شاگردان علامه بودند.

حرکت مرحوم آقای علامه در سطح اسلام و شیعه به‌منزلۀ سنگی‌ است که در آب می‌افتد و موج ایجاد می‌کند. چه از ایشان تجلیل بکنند چه نکنند، این واقعیت را نمی‌شود انکار کرد که ایشان یکی از بنیان‌گذاران تربیت نوین اسلامی در ایران هستند. ایشان نه‌فقط خودشان کار کردند، بلکه به دیگران نمونه ارائه دادند و اهمیت تعلیم‌وتربیت و راه آن ‌را نشان دادند. آقایی از هامبورگ آمده بود و می‌‌گفت: «من در هامبورگ چطور حسینیه‌ای بسازم؟» گفتم: «برو مدرسه بساز. آنجا صدهزار شیعه و پنجاه‌هزار ایرانی هست. از سهم امام هم مصرف کنید، ما قبول می‌کنیم.» پرسید: «کادرش چه می‌شود؟» گفتم: «من از شاگردهای علوی برایت فراهم می‌کنم. چون این‌ها کسانی هستند که آدم تا تماس می‌گیرد و نیازی را مطرح می‌کند، فوراً راه می‌افتند.» هنوز اثر خلوص آقای علامه باقی است. آقای علامه شخصیت بزرگی است. اگر کشورهای دیگر کسی مثل ایشان داشتند، تندیسش را می‌ساختند. الان مدارس غیرانتفاعی زیادی وجود دارد، اما مدارس آقای علامه چیز دیگری است. ایشان ابتکارهایی در تقویت عقیدۀ بچه‌ها داشت، طوری‌که نه‌تنها نمازخوان بشوند، بلکه نمازخوان‌پرور بشوند. این هنر آقای علامه بود.

آقای علامه برای ما نقل می‌کردند که یکی از فارغ‌التحصیل‌های علوی برای تحصیلات تکمیلی به ژاپن رفته بود.‌ آنجا چند ماه گوشت نخورده بود. همین‌طور علی‌رغم تمایل دخترها پارسا و عفیف مانده بود و خلافی مرتکب نشده بود. نمونه‌های زیادی نقل می‌کردند که آدم در هر شرایطی می‌تواند دینش را حفظ کند. به‌اصطلاح به دریا بزند و ‌تر نشود.

 

[1]. احتمالاً مراد ایشان دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران باشد.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute