بسم الله الرّحمان الرّحیم
خلاصۀ مصاحبۀ آقای محمدمهدی موحدنیا دربارۀ استاد علامه(14/11/97)
من متولد سال 23 هستم. کار معلمی را در دبستان قائم که از مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی در محلۀ خانیآباد بود شروع کردم و در آنجا با جمعی از دوستان از جمله آقای سیدعلی محمودی آشنا شدم. کار در مدرسۀ قائم یک سال بیشتر طول نکشید. در سال بعد در مدرسۀ علم و دین در منطقۀ نارمک مشغول کار شدم. در آنجا با آقای مهروان، آقای صادقیتهرانی، آقای سنایی و آقای سیدرضا فیض همکار بودم. آقای فیض با مدرسۀ علوی هم همکاری داشتند. در مدرسۀ علم و دین به محوریت آقای فیض فضای پر شور و پر تحرکی را به وجود آوردیم. همفکری، تضارب آرا و اشتیاق به دانستن رموز تعلیم و تربیت و حرکت در جهت اهداف آرمانی و تعلیم و تربیت اسلامی در غالب همکاران روزافزون بود.
در این ایام از طریق آقایان دکتر فیض و صادقیتهرانی با مدرسۀ علوی آشنا شدیم. یکبار جمع همکاران به همراه هیئت امنا و مؤسسین مدرسۀ علم و دین برای بازدید به دبیرستان علوی رفتیم. در این دیدار با استاد روزبه و آقای موسوی و آقای محدث آشنا شدیم. از برنامههای مدرسۀ علوی الهام گرفتیم و موفق شدیم بخشی از آنها را در مدرسۀ علم و دین به اجرا بگذاریم و برنامههای نمازخانهای همتی ایشان بود، نمیگفتند این برای مدرسه زیاد است یا امکان مالی این را نداریم، خلاصه ایشان نکتهی دیگر دریادلی و سعهصدر ، اردوهای تابستانی، برنامههای ادبی، کتابخوانی، قرآن و فوقبرنامهها را رونق دادیم.
پس از دو سه سال شور و هیجان و کار متراکم و با انگیزه، متأسفانه همکاری ما با آن مدرسه به تدریج به پایان نزدیک میشد. مؤسسین مدرسه افراد خیّری بودند ولی افق دید آنها برای فراهم آوردن زمینههای لازم جهت دستیابی به اهداف بلند در تعلیم و تربیت وسعت لازم را نداشت. با شرایطی که پیش آمد باید برای خودم تصمیم میگرفتم، لذا در کنکور اداری استخدامی آن سال شرکت کردم و برای وزارت راه (دانشکدۀ راه و ساختمان) قبول شدم ولی مردد بودم و باطنا راضی نبودم کار معلمی را رها کنم، لذا با آقای دکتر فیض مشورت کردم، ایشان باقی ماندن در کار تعلیم و تربیت را توصیه کردند. در سال 49 یک روز آقایان دوایی و کاشانی به مدرسۀ علم و دین آمدند و از کلاس من بازدید کردند و همان سال برای همکاری با مدرسۀ نیکان دعوت شدم.
به هر حال همکاری با مدرسۀ نیکان را از سال 49 شروع کردم. جناب آقای دوایی و مرحوم نیرزاده کلاس اول و جناب آقای کاشانی کلاس دوم را به عهده داشتند و کلاس سوم را به من سپردند. مرحوم سید جعفر بهشتی هم مدیریت مدرسه را عهدهدار بودند. استاد مهروان یکی دو سال بعد به ما ملحق شدند و در سالهای بعد مرحوم تنها، آقای جلاییفر، آقای زاهدی، آقای دولتی، آقای قنبری و سایر اساتید جذب مدرسه شدند.
نیکان روز به روز حال و هوای یک مجموعۀ پرتحرک و پرنشاطی را به خود میگرفت. فضای مدرسه برای کار و فعالیت مستعد بود و زمینۀ کار برای کسانی که نوآوری و ذوقهای ویژه داشتند فراهم بود. در چنین فضایی به مصداق مقتضی موجود و مانع مفقود، گوی و میدان آماده بود. من هم مثل سایر دوستان پیوسته فکر میکردم باید کارهای بهتر و عمیقتری انجام داد. من برنامۀ نمازخانه را هم بر عهده داشتم و در سالهای بعد مسئولیت کتابخانه هم به من سپرده شد. البته کارها با کمک و همکاری دوستان انجام میگرفت.
سازمان و استخوانبندی مدرسه رو به رشد و استحکام بود. یکی از مسائل بسیار مهمی که در نیکان شکل گرفت و امتیاز دیگری برای مدرسه بود، تشکیل شورای معلمین و مسئولین مدرسه بود. جلسات این شورا با برنامه و منظم بود و افکار و آرا به نحوی مطرح میشد که غالبا برنامههای مدرسه حاصل تبادل نظر و نقد و بررسی در این شورا بود.
از طرفی به منظور دانشافزایی و رشد فرهنگی و آشنایی با مبانی تعلیم و تربیت اسلامی اساتید بزرگی مانند: شهید مطهری و شهید بهشتی و سایر اساتید به نام دیگر دعوت میشدند. یکی از خاطرات ارزشمند برای مدرسۀ نیکان این است که شهید مطهری موضوع تعلیم و تربیت را که یکی از آثار ارزشمند ایشان میباشد، طی سلسله گفتارهایی در مدرسۀ نیکان ارائه فرمودند.
نکتۀ دیگری که در ترسیم فضای مدرسۀ نیکان به شرح بیشتری نیاز دارد، برنامههای هنری خصوصا اجرای نمایشنامههای جذاب و سرودهای زیبا و تاحدودی ممتاز بود که در آن سالها شاید کمتر نمونه داشت. نمایشنامههای نماز، قربانی، بزک نمیر بهار میآد و سرودهایی مثل نماز، یک پیام و ... کارهایی بود که میتوان گفت نیکان با جرأت و جسارت وارد آنها شد و به لحاظ آن که این برنامهها محتوای فرهنگی و اجتماعی مؤثری داشت، حساسیت ساواک را برانگیخت و مدرسه را تحت فشار قرار دادند و ادامۀ این نوع برنامهها را ممنوع کردند.
جناب آقای دوایی در برنامههای فوق محوریت داشتند و من هم به جهت ذوق مختصر و دغدغههای فکری که داشتم، در این برنامهها به لحاظ محتوایی همراهی میکردم. مرحوم حیادار با تمام وجود در صحنه بودند و مرحوم استاد تنها با ظرافتها و ذوق لطیفی که داشتند در برنامههای هنری بسیار فعال بودند. سایر دوستان نیز همگی هنگام ضرورت، شب و روز میگذاشتند و گاه شبها هم در مدرسه میماندند. به هر حال فضای نیکان فضای خوبی برای تحرک و رشد بود و دوستان و همکاران هم هر کدام از زاویه و نگاهی با آن فضا رشد میکردند. من هم ضمن آنکه از آن مجموعه و فضا تأثیر میپذیرفتم، به سهم خود سعی داشتم با بضاعت ناچیز خود در رشد نیکان مؤثر باشم.
ناگفته نماند که در این نوشتار من درصدد نقد نیکان نیستم، روشن است که در مدرسۀ نیکان هم مانند هر مؤسسهای نارساییها و نقاط ضعف هم وجود داشته که در جای خود قابل نقد و بررسی است. اما هدف از طرح این مطالب، رسیدن به دو مقصود بود:
اول این که نیکان ادامۀ علوی بود و بنای کار را آقای علامه گذاشته بودند و اگر در نیکان هم نوآوریها و تحرکات مؤثر و جذابی در بستر تعلیم و تربیت انجام میگرفت، همه و همه نتیجۀ شجره و نهالی بود که به دست و همت بلند علامه کاشته شده بود و همچنان در حال آبیاری آن بود.
نکتۀ دوم اینکه فضای نیکان بستری بود که من هم در آن حرکت و رشد میکردم. بنابراین من کار معلمی را از مدرسۀ قائم شروع کردم، در مدرسۀ علم و دین زمینۀ حرکت پرشتابتر و بالندهتر فراهم شد و در نیکان برنامههای ذوابعاد متنوع و مؤثرتری را تجربه کردم.
****
انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. ما ادامۀ کار فرهنگی را از منطقۀ یک آموزش و پرورش همراه آقای زاهدی شروع کردیم و بعد از مدتی مسئولیت امور تربیتی تهران را به عهده گرفتیم، سپس همراه ایشان به وزارتخانه رفتیم و مسئولیت امور تربیتی کل کشور را به عهده گرفتیم. وقت آن رسیده بود که آن چه را قبل از انقلاب آرزو میکردیم، در حد وسع و امکان جهت رشد و پرورش استعدادهای فرزندان میهن اسلامی، با بهرهگیری از فرهنگ تربیتی اسلام و اساتید برجسته تعلیم و تربیت اسلامی و آثار ارزشمند آنها برنامههای عملی، متنوع و مؤثری را طراحی کنیم.
من و آقای زاهدی در زمان وزارت شهید رجایی و شهید دکتر باهنر و بعد در دورۀ وزارت آقای پرورش امور تربیتی وزارتخانه را به عهده داشتیم و با همکاری جمعی از جوانان تحصیلکرده، مؤمن و انقلابی برنامههای متنوعی را در زمینۀ امور پرورشی مدارس طراحی و برای مدارس کل کشور آماده میکردیم.
من از همان ابتدای معلمی کم و بیش اهل مطالعه بودم، در زمینۀ تعلیم و تربیت هم هرجا مطلب و مقالهای میدیدم مطالعه میکردم و گاه در مجالس و سخنرانیهای اهل نظر در تعلیم و تربیت شرکت میکردم. در سال 60- 61 در همان ادارۀ کل امور تربیتی جزوهای را در 32 صفحه تحت عنوان سخنی پیرامون امور پرورشی تنظیم کردم، که در آن اهداف و برنامههای کلی امور تربیتی و ضرورت امور پرورشی مدارسی مورد بحث قرار گرفته بود. آن مجموعه پس از تأیید اهل نظر و از جمله دکتر گلزاری به کل کشور ابلاغ شد.
در زمان وزارت آقای دکتر اکرمی مجددا در امور پرورشی وزارتخانه مسئولیت داشتم و این نوبت با جناب آقای زرهانی که معاون پرورشی وزیر بودند همکاری داشتم.
در زمان وزارت دکتر باهنر شورایی به منظور تغییر نظام تعلیم و تربیت تشکیل شد که در آن آقایان محدث، دکتر حدادعادل، دکتر رجبی در حضور شخص وزیر تشکیل میشد که من هم در این شورا شرکت میکردم. این شورا به دلیل شهادت دکتر باهنر طول عمر چندانی نداشت.
در زمان وزارت استاد پرورش مجددا شورایی به منظور تغییر و تحول در برنامههای تعلیم و تربیت با شرکت آقای دکتر نخعی، آقای محدث، آقای سید علیاکبر حسینی و جمعی از معاونین وزارتخانه تشکیل شد که در این شورا نیز عضویت داشتم. کار این شورا سازمان یافتهتر بود ولی در ادامه از اهداف اولیه فاصله گرفت و به سمت و سوی طرح کاد ادامه پیدا کرد.
بالاخره در زمان وزارت دکتر اکرمی شورای تغییر بنیادی نظام با برنامههای منسجم و عضویت اساتید و صاحبنظران و معاونین وقت آموزش و پرورش به ریاست مرحوم دکتر احمدی تشکیل شد. این شورا ستادی داشت به ریاست آقای محدث و اینجانب هم عضو ستاد بودم، کار فشردۀ این شورا پس از 4 سال به نتیجه رسید و طرح کلی تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش حضور ریاست محترم جمهور وقت آیتالله خامنهای و مجلس شورای اسلامی عرضه شد و مورد تأیید قرار گرفت.
در سال 73 از جانب حضرت آیتالله امامی کاشانی مدیریت دبیرستان علوم و معارف اسلامی شهید مطهری وابسته به مدرسۀ عالی شهید مطهری به اینجانب سپرده شد که حدود 7 سال تا زمان بازنشستگیام ادامه داشت.
تأسیس به موقع
از نظر ظرف زمانی و موقعیت فرهنگی و اجتماعی تأسیس مدرسۀ علوی کاری به موقع بود. رژیم پهلوی وقتی در سال 32 نهضت ملی و دولت مصدق را سرنگون کرد، در موقعیت برتر و مسلطی قرار گرفت. در آن سالها با سرکوب همۀ جریانهای مذهبی، غیرمذهبی و ملی شرایط مناسبی برای رژیم پیش آمده بود که بتواند خواستهها و برنامههای خود را با خیال آسوده و اعتماد به نفس بیشتر به اجرا گزارد و حرکتی که از زمان پهلوی اول به سوی تجدد شروع شده بود، در این زمان در جهت رشد و توسعۀ ظاهری سرعت گرفت. آنچه رژیم در نظر داشت، ترقی و پیشرفت واقعی در زمینههای علمی، صنعتی، اقتصادی و اجتماعی نبود، بلکه یک تقلید سطحی از مظاهر غرب و دنیای مدرن مطابق با برنامههای استعماری قدرتهای جهانی بود. لذا در همۀ ابعاد، حرکت به سمت تجدد و تقلید از فرهنگ غرب را سرعت و شتاب دادند که در بطن این حرکت، تخفیف و تضعیف سنتها و عقاید دینی را اراده کرده بودند.
از طرفی در آن شرایط، بعضی مؤسسات آموزشی به صورت خاموش، زمینه را برای پیشبرد مقاصد رژیم تسهیل میکردند. گروه فرهنگی هدف از سال 1329 تأسیس شده و با گسترش فعالیتهای خود در مقاطع مختلف تحصیلی، مدارس جدید تأسیس کرده بود. گروه فرهنگی خوارزمی در سال 1339 تأسیس شده بود و فعالیت خود را گسترش میداد. دبیرستان البرز و بعضی مدارس آمریکایی و فرانسوی مثل مدرسۀ ژاندارک و رازی در این زمان فعال بودند. انجمن فرهنگی ایران و آمریکا در زمینۀ آموزش زبان فعالیت رو به رشدی داشت و نیز کلاسهای زبان شکوه بسیار سریع در میان محصلین و نوجوانان شهرت و جاذبه پیدا کرده بود.
در این گفتار بنابراین نیست که ادعا کنیم کسانی که اقدام به تأسیس این گونه مراکز فرهنگی کردهاند، مقاصد ضد دینی داشتند ولی با توجه به ویژگیها و شخصیت مؤسسین اصلی و برنامههایی که ارائه میدادند و با توجه به اساسنامههای آنها و خصوصا تربیتیافتههای آن مؤسسات میتوان گفت آنها اساسا کار خود را مستقل از دین و سنت میدیدند و از آن جا که تمدن غرب و دنیای جدید را قبلهگاه خود میدانستند، طبیعی بود که ترقی و پیشرفت را در تقلید از غرب جستوجو میکردند که باید پا جای پای آنها گذاشت. آنها در عمل پافشاری بر سنتها و حفظ فرهنگ دینی را دستوپاگیر و باعث عقب ماندن از قافلۀ تمدن و پیشرفت معرفی میکردند. با نگاه خوشبینانه پیروی از جهان پیشرفته برای آنها یک رسالت بود. مأموریت کانونها، انجمنها و مؤسسات فرهنگی و آموزشی خارجی که روشن است. آنها منافع و مقاصد خود را دنبال میکردند.
از طرفی فضای تعلیم و تربیت رسمی کشور یعنی مدارس دولتی، نه تنها در مسائل اخلاقی و تربیتی ضعف داشت بلکه در مواردی مروج پارهای آداب و ملکات سوء تربیتی و اخلاقی بود. فرهنگ شاهنشاهی در آنها غلبه و محوریت داشت. از طرف دیگر ضعف آموزشی در غالب آنها بارز و محسوس بود. میتوان گفت فضای حاکم بر این مدارس همان تجددگرایی و دور کردن فرزندان این آب و خاک از سنتهای دینی و اخلاقی بود.
بخش دیگر مراکز فرهنگی، کانونها و مدارس ملی بودند که بیشترین ظرفیتهای دانشگاهی ما را دانشآموختگان این مراکز تصاحب میکردند. البته بخشی از محصلین این مراکز، به کشورهای غربی عزیمت میکردند و کمتر به کشور بازمیگشتند و بخش دیگر پس از گذراندن تحصیلات و کسب مدارج علمی از دانشگاهها به عنوان نیروهای متخصص، صاحب پستها و مسئولیتهای مهم کشور میشدند و عملا به خدمت رژیم و هیئت حاکمه در میآمدند. البته بودند خانوادههای اصیل، با فرهنگ، متدین و میهندوست که واقعیت زمانه و فرهنگ استعماری و شاهنشاهی را میشناختند و تلاش میکردند فرزندان خود را از آسیبها و تخریب فرهنگ وارداتی و فاسد، حفظ و حراست کنند و آنها که احساس مسئولیت بیشتری داشتند، برای آگاهی و نجات دیگر فرزندان این آب و خاک در حد وسع اقدام میکردند و در بسیاری موارد هم مشکلات و مخاطرات این کار دامنگیر آنها میشد.
ناگفته نماند در همان مدارس دولتی هم مدیران وظیفهشناس و معلمین با ایمان و آگاهی بودند که تلاشهای قابل تقدیری در جهت تربیت سالم و صحیح کودکان و نوجوانان در حد امکان داشتند و رسالت خود را ایفا میکردند که داستان ایثارگریها و فداکاریهای آنها در شهر و روستا خود تاریخچهای بسیار آموزنده از عشق و ایمان و مبارزه است؛ هرچند تلاش آنها دیر یا زود حساسیت و خشم رژیم را برمیانگیخت و تحت انواع فشارها، محدودیتها و در نهایت محرومیت قرار میگرفتند. به هر حال فضای کلی و عمومی تعلیم و تربیت در اختیار چنین افرادی نبود و حاکمیت با تسلط و اختیاراتی که داشت، اهداف و برنامههای خود را دنبال میکرد و نسل جوان را به همان سمت و سویی میبرد که استعمار و دشمنان این کشور میخواستند. بنابراین همۀ شرایط برای دستگاه حاکمه آماده بود تا فرزندان این سرزمین را نسل به نسل با سرعت به سمت فرهنگ غرب و تجدد سوق دهند. بدیهی است این حرکت در پی آگاهی از رمز و راز بنیادها و ذخائر فرهنگی و علل پیشرفت غرب نبود، بلکه در حد یک تقلید سطحی از ظواهر فرهنگ غرب متوقف میشد.
یکی دیگر از عوامل مؤثر و کارآمد در جهت پیشبرد اهداف رژیم، تأسیس تلویزیون در ایران بود که در سال 1335 اتفاق افتاد که روز به روز گسترش پیدا کرد و به تدریج همه نقاط کشور حتی روستاها را زیر پوشش قرار داد، آن هم توسط یکی از مهرههای رژیم به نام ثابت پاسال که اجدادش یهودی بودند و او به آئین بهائیت درآمده بود.
در چنین اوضاع و احوال فرهنگی و تربیتی جامعه ایران، مؤمنین و متدینین دست خالی و منفعل بودند و حرفی برای گفتن در بستر تعلیم و تربیت نداشتند و بسیاری از فرزندان خانوادههای متدین هم ناگزیر یا باید از پیشرفت علمی و تحصیلات عالی دست بشویند یا اینکه اگر طالب موقعیت و کسب مدارج علمی و تخصصی بودند، باید جذب همان کانونها و مؤسسات فرهنگی بشوند که کارگردانی آن در دست روشنفکرهای غربزده و وابستگان به رژیم بود که غالبا بریدۀ از سنت و دیانت بودند.
ناگفته نماند مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی از مدتها پیش تأسیس شده بود و فعالیت میکرد ولی با توجه به نواقصی که در برنامهها و روشهای این مدارس وجود داشت، به هیچ وجه توان رقابت با مؤسسات و کانونهای مذکور را نداشت. اگرچه نباید قصد خدمت و نیت خیر بانیان و مؤسسین آنها را نادیده گرفت. در آن دوره و زمانه پارهای خدمات هم توسط آن مدارس انجام گرفت.
در این شرایط بسیار حساس که مؤمنین و متدینین برای تعلیم و تربیت فرزندانشان بیپناه بودند، استاد علامه اقدام به تأسیس مدرسۀ علوی کرد و این اقدام از نظر شرایط زمانی کاری به جا و به موقع بود. اگر چه نمیتوان ادعا کرد که تأسیس علوی به تنهایی میتوانست با همۀ آنچه در طرف دیگر ماجرا طراحی شده بود، برابری کند، اما میتوان گفت که تأسیس علوی راه را نشان داد و ثابت کرد که متدینین اگر همت کنند، میتوانند فرزندان خود را با معیارهای دینی تربیت کنند و در عین حال آنها را به پایههای علمی قابل قبول و مطابق با نیاز زمان برسانند و آنها را برای فراگیری علوم و تخصصهای پیشرفته به دانشگاهها بفرستند.
البته در همین سالهای دهۀ 30 مدارس دیگری مثل دین و دانش در سال 1334 در قم و دبیرستان کمال در سال 1336 در تهران تأسیس شدند که آنها هم آثار و برکات خود را داشتند، ولی شاید بر این مسئله اتفاق نظر بود که علوی با قوت و سرعت بیشتر گوی سبقت را ربوده بود.
از آن زمان در بین مؤمنین و متدینین متعهد انگیزه برای ورود به کار تعلیم و تربیت و تأسیس مدارسی که از نظر علمی قوی باشند و در تربیت اخلاقی و دینی هم از روشهای علمی و پیشرفته استفاده کنند، رو به رشد بود.
کار آقای علامه و تأسیس مدرسه علوی در زمان خود یک جهش بود و تأثیر خود را در تعلیم و تربیت جامعۀ ما گذاشت. البته بر این مهم همه اعتراف داریم که علوی با محوریت استاد علامه و استاد روزبه علوی بود و علوی با نام آن دو مرد بزرگ شناخته میشود. روحشان شاد و راهشان پررهرو.
در خصوص مؤسسۀ علوی اشاره به دو نکته ضروری است:
- آنچه در این یادداشت به آن اشاره شد، مربوط به همان سالهایی است که اینجانب با مؤسسۀ نیکان همکاری داشتم، یعنی علوی زمان استاد علامه و استاد روزبه. من به دلیل اشتغالات بعدی و عدم ارتباط و اطلاع از مؤسسۀ علوی در سالهای بعد از انقلاب در مورد آن مؤسسه صاحب رأی و نظر نیستم.
- در این گفتار قصد و نیت بر نقد مؤسسۀ علوی نیست، بدیهی است که مؤسسۀ علوی نیز مانند هر مجموعه و مؤسسۀ دیگر قابل نقد و بررسی است و در کنار محاسن ممکن است در پارهای روشها و برنامهها به مدرسۀ علوی زمان استاد علامه نیز نقدهای اساسی هم وارد باشد که در یک مطالعه و نگاه دقیق و نقادانه میتوان به آن پرداخت.
استاد علامه
در مورد شخصیت و ویژگیهای استاد علامه شایسته است کسانی که همکاری نزدیک و طولانی مدت با ایشان داشتهاند اظهار نظر کنند. اینجانب متأسّفانه چنین توفیقی نداشتم؛ با این حال به خاطر چند سال همکاری با مدرسۀ نیکان و مختصر آشنایی با استاد، به پارهای از مشاهدات و دریافتهای خود اشاره میکنم:
چند ماهی پس از همکاری من با مدرسۀ نیکان، یک روز آقای علامه به جهت مختصر بیماری که من داشتم برای عیادت به منزل ما آمدند. این اولین دیدار من با ایشان بود. بسیار گرم و جدی توصیههایی فرمودند و برنامههایی را در زمینۀ بهداشت و تغذیۀ سالم شرح دادند و توصیه به ورزش نمودند. سپس عبا از دوش برداشتند و حرکات نرمشی انجام دادند و دراز کشیدند و پادوچرخه زدند.
این برخورد برای من بسیار جالب بود و نشان میداد ایشان بدون آنکه مقام و موقعیت خود را مانع ببینند، برای آگاهی و سلامت معلم آنچه را مؤثر و مفید بدانند، با جدیت تمام انجام میدهند. هرچند ایشان مؤسس مدرسۀ علوی و نیکان بودند و من همکار تازه وارد و سادهای بودم ولی پیدا بود که آمادگی و توانایی من و سایر معلمین که تعلیم و تربیت بچهها را به عهده داریم، برای ایشان یک اصل اساسی است. استاد با همۀ اعتقاد و عمل نشان میداد که کار تعلیم و تربیت، معلم مؤمن، توانا و مجهز میخواهد. لذا تقویت و تجهیز مادی، معنوی و حرفهای معلم را واجب میشمرد.
از سنتهای آقای علامه این بود که تابستانها به ییلاق میرفتند. یک سال من و آقای تنها به همراه خانواده به دماوند رفتیم و باغچهای برای ایام تابستان اجاره کردیم. یکی از روزها آقای علامه به باغچۀ ما آمدند و مقداری سبزی هم با خود آورده بودند. مثل همیشه پیدا بود که ایشان بیهدف نیامدهاند. آنچه استاد در دیدارها و فرصتها مطرح میکردند، سخن از تعلیم و تربیت بود و هشدارهایی که برای معلمین و مربیان ضروری بود.
یکی از حساسیتهایی که ایشان داشتند و آن را آفت تعلیم و تربیت میدانستند، فعالیتهای سیاسی بود که گاهگاهی با توجه به شرایط و موقعیت، معلمین را از آن پرهیز میدادند. ایشان نسبت به حرکتهای سیاسی بسیار مشکوک بودند. البته یک چنین تفکری مخصوص ایشان نبود، بلکه بسیاری از متدینین، علمای دینی و بسیاری از متجددین و تحصیلکردههای دانشگاهی معتقد بودند کارها در دست قدرتهای بزرگ مثل آمریکا، انگلیس و شوروی است و حتی حرکتها و فعالیتهای سیاسی، در پشت پرده با طرح و برنامه و نظر آنها هدایت میشود. این تفکر متأثر از حوادثی بود، مثل رخدادهای پس از نهضت مشروطه که در اندک زمانی عوامل بیگانگان که بخش عمدۀ آنها روشنفکرها و غربزدهها بودند، با کمک درباریان مجددا نفوذ استعمار و کشورهای قدرتمند را بر سرنوشت ایران تقویت کردند و به تدریج کسانی که در نهضت مشروطه نقش مؤثر داشتند، اعم از نیروهای مذهبی و علمای دینی و آزادیخواهان واقعی را از صحنه خارج کردند و در نتیجه حاکمیت و ادارۀ مملکت به دست نااهلان افتاد که قریب به اتفاق آنها مجری برنامههای استعماری و حافظ منافع بیگانگان بودند. رخداد دیگر که در ایجاد تفکر بینتیجه بودن فعالیتهای سیاسی مؤثر بود، شکست نهضت ملی و سرنگونی دولت دکتر مصدق و سرکوب و قلع و قمع اکثریت مبارزین از چپ و راست و مذهبی بود، در نتیجه برای بسیاری این سؤال پیش آمد که حاصل آن همه مبارزات و شکنجه و زندان و خونهایی که ریخته شد چه بود؟! قدرتهای بزرگ و ایادی داخلی آنها کماکان و بلکه با نفوذ و نیروی بیشتر مسلط و حاکماند و لذا هر حرکت و تکاپوی سیاسی دیگر جز شکست و هدر رفتن نیروها سرنوشتی نخواهد داشت.
به هر حال آقای علامه هم به چنین نتیجهای رسیده بودند. شاید بتوان گفت که ایشان میخواستند این معنی را منتقل کنند که وظیفه این است که ما کاری انجام دهیم که میتوانیم و تعلیم و تربیت بهترین راه است.
البته عقیدۀ سیاسی آقای علامه قابل نقد بود و من هم در همان دیدار نقد کوتاهی به ایشان داشتم و حضورشان عرض کردم: اگر بگوییم همۀ کارها به دست آمریکا و انگلیس و قدرتهای جهانی است، آیا نتیجه این نمیشود که آمریکا و انگلیس به جای خداوند مقدرات جهان را تعیین میکنند؟ به خاطر ندارم که ایشان چه پاسخی فرمودند. روز بعد هم به اتفاق مرحوم تنها به منزل ایشان در دماوند رفتیم و گفتگوی دیگری در محضر ایشان داشتیم.
با پیروزی انقلاب به رهبری امام این تفکر و بینش که هر نوع حرکت و فعالیت سیاسی با وجود تسلط قدرتهای جهانی محکوم به شکست و مساوی با هدر دادن نیرو و یأس و سرخوردگی است، اعتبار خود را از دست داد و البته این بینش اختصاص به استاد علامه نداشت، بلکه در میان مردم و حتی بسیاری از تحصیلکردههای دانشگاهی و علمای دین طرفداران قابل توجهی داشت.
اما فارغ از قضاوت نسبت به دیدگاه سیاسی آقای علامه نکتهای که بیشتر جلب توجه میکرد این بود که ایشان مراقب بودند که مبادا معلمین به مسیری بروند که از کار تعلیم و تربیت باز بمانند، لذا من شخصا معتقد هستم که این نگرش ایشان به صورت تفتیش عقاید نبود. مؤید این مسأله خاطرهای است که مرحوم محدث برای من نقل کردند. ایشان گفتند: سال 40 بعد از فوت آیتالله بروجردی، من و شهید سیدکاظم موسوی خدمت آقای غرویکاشی که از مفسرین قرآن بودند و استخارههای ایشان مشهور بود رفتیم و از ایشان برای تقلید بعد از آیتالله بروجردی کسب تکلیف کردیم. آقای غروی فرمودند: اگر منظور شما از تقلید همین مسائل مربوط به احکام نماز، روزه، طهارت و امثال اینها است، از هر یک از مراجع، تقلید کنید تفاوتی نمیکند، اما چنانچه منظور از مرجع تقلید، رهبری در همۀ شئونات اساسی در زندگی است، از حاجآقا روحالله تقلید کنید و در این پیشنهاد به آیۀ سورۀ مجادله استناد فرمودند که ﴿... و ایدهم بروح منه﴾ نظر ایشان این بود که این آیه اشاره به امام دارد.
غرض از نقل حکایت فوق این بود که شهید کاظم موسوی و آقای محدث از همان سالهای اول تأسیس مدرسۀ علوی تا زمان انقلاب دو معاون اصلی مدرسۀ علوی بودند و در کنار آقای علامه فعالیت میکردند، با این حال مقلد امام بودند.
من در خصوص آنچه مربوط به مواضع سیاسی آقای علامه و در پارهای موارد گفتهها و جملاتی که از ناحیۀ ایشان در تخطئه و مردود شمردن تفکر سیاسی و سیاسیون صادر میشد، در حد کلیات اشاره کردم؛ پرداختن به جزئیات و تحلیل در این موضوع را با منظور و مقصود این گفتگو سازگار نمیبینم.
استاد علامه به واسطۀ بزرگمنشی و ایمان راسخ و اعتماد به نفس ویژهای که داشتند، حرکت خود را یک جریان در حال رشد میدیدند و درصورتیکه نیرویی را مفید و مؤثر تشخیص میدادند، سلیقهها و تفکرات متفاوت، مانع جدی و اساسی برای همکاری نمیشد.
ماجرای دیگری را آقای محدث نقل کردند که شاهدی است بر روح آزاد و بلندنظری آقای علامه. در همان سالها که تب و تاب تأسیس مدارس اسلامی رو به رشد بود، جمعی اقدام به تأسیس مدرسۀ قدس کردند. آقای محدث و شهید سیدکاظم موسوی در جریان کار قرار میگیرند و از آنها دعوت به همکاری میشود. آقای محدث و شهید موسوی به آقای علامه میگویند: ما میخواهیم برای شما رقیب درست کنیم. در واقع این دو معاون دبیرستان علوی از ایشان اجازه خواستند که علوی را ترک کنند. با این حال آقای علامه با رفتن آنها مخالفت نمیکنند. آقای محدث گفتند: شاید ما در کمتر از دو ماه به این نتیجه رسیدیم که رویۀ آن مدرسه با آنچه ما در نظر داشتیم متفاوت است. لذا به علوی برگشتیم و به آقای علامه گفتیم: ما برگشتیم و دوباره میخواهیم به همکاری در علوی ادامه دادیم؛ باز آقای علامه موافقت کردند.
این گفتار را با اشاره به چند ویژگی بارز شخصیت استاد علامه به پایان میبرم. یکی از برجستگیهایی که در شخصیت استاد آشکار بود این بود که در نگاه ایشان بین علم و عمل فاصله نبود. علم و عمل برای ایشان دو روی یک سکه بودند. استاد با شخصیت نافذ خود دیگران را به ایمان و عمل و حرکت و پویایی دعوت میکردند و اعتقاد به اهمیت تعلیم و تربیت را در شاگردان و همکاران خود به وجود میآوردند.
کار استاد علامه با خلوص بود. هر مخاطب هشیاری در برخورد با او متوجه میشد که او اهل تبلیغات، تظاهر و تعارفات نیست. استاد به نحوی این خصیصه را حتی در شاگردان و مخاطبان خود مهار میکرد.
به هر حال استاد علامه زندگی و حیات خود را با رشادت تمام در راه تعلیم و تربیت اسلامی هزینه کرد و باغبان بسیار خوبی در باغ تعلیم و تربیت بود. یادش گرامی و روحش شاد.
طبیعی است که شخصیت استاد نیز مانند هر شخصیت دیگر مبرّا از ضعف و نقصان نبوده است. ارائۀ تصویر واقعی از ابعاد شخصیت استاد کار کسانی است که ارتباط مستمر با ایشان داشتهاند که انشاءالله با مطالعۀ کافی و نگاه دقیق و منصفانه از عهدۀ این مهم برخواهند آمد، چنین کاری از عهدۀ اینجانب نه ساخته است نه قابل قبول.
در پایان مجددا به این مسأله اصرار دارم که هدف اصلی از آنچه در این گفتار آمد، شرح مختصر از یک جوشش و حرکت تحولی در عرصۀ تعلیم و تربیت با عنایت خاص بر معتقدات دینی و اخلاقی جامعه و کشور ما بود که استاد علامه با تأسیس مؤسسۀ علوی جلوۀ پررنگی از آن را نشان داد و برای کسانی که دل در گرو تعلیم و تربیت داشتند راهنما و مقتدا شد.
باید گفت در یک مطالعه و پژوهش جامعه در تعلیم و تربیت معاصر ایران نمیتوان اثرات تأسیس مؤسسۀ علوی را با نقشآفرینی استاد علامه و استاد روزبه نادیده گرفت.